یکشنبه, 9 دی , 1403 برابر با Sunday, 29 December , 2024
جستجو

حضرت علي‌بن موسي؛ نام ايشان (علي) كنيه (ابوالحسن) و لقب (رضا) مي‌باشد. ايشان روز پنجشنبه يازدهم ربيع‌الاول سال 153 در شهر مدينه چشم به دنيا گشود و در روز جمعه در حالي كه نُه روز از ماه رمضان سال 203 هجري مانده بود، چشم از جهان فروبست. البته در مورد تولد و وفات ايشان تواريخ ديگري نيز گفته شده. وفات آن حضرت در سرزمين طوس انجام يافت و ايشان را در داخل مقبره هارون الرشيد دفن نمودند.

از آنجايي كه خليفه وقت مامون عباسي، منزلتِ والاي ايشان را درك نموده بود از وي درخواست نمود تا به خراسان بيايد و خلافت را به وي تسليم كرد. و به نام او خطبه خواند و يكي از دختران خويش را به عقد وي درآورد. اما ايشان از پذيرش آن خودداري كردند. گفته مي‌شود كه مأمون عباسي بعداً ايشان را مسموم نمود.
آن روز در خانه موسي‌بن جعفر (ع) شور و سروري زايدالوصف حكمفرما بود. روز سه‌شنبه يازدهم ذيقعده سال 148 هجري بود و خداوند پسري به امام كاظم عطا كرده بود كه نامش را علي گذاردند و او مي‌بايستي، در آينده رهبر و پيشواي بر حق مسلمانان باشد.
سي و پنج سال از آنروز گذشت و علي‌بن موسي‌الرضا در سال 183 هجري عهده‌دار مقام امامت گرديد. عمده اصحاب موسي‌ابن جعفر، طبق وصيت آن جانب، به امامت امام هشتم اقرار كردند و به راه حق قدم گذاردند.
عبدالله مأمون خليفه عباسي ـ پس از تسلط بر امور و قتل برادرش امين، حضرت رضا را به دعوت رسمي و اصرار فراوان، از مدينه به خراسان برد و جديت بسيار كرد كه خلافت را به آن حضرت واگذار كند ولي امام (ع) چون از نقشه‌هاي سياسي او آگاه بود، قبول نكرد. مأمون مأيوس شد ولي آن حضرت را به‌قبول ولايت عهدي خود ملزم گردانيد.
از قبول ولايت عهدي، چيزي نگذشته بود كه سعايت‌هاي اطرافيان و وزراء مأمون از طرفي و مواعظ و انتقادهاي امام كه بر طبع سركش آن خليفه جائر گران مي‌آمد از طرف ديگر، او را بر امام خشمگين ساخت و كينه آن حضرت را در دل گرفت. بيچاره هواپرست، دنيا را بر آخرت ترجيح داد و لعن ابدي را براي خود خريد.
روز آخر ماه صفر سال 203 هجري بود كه با آب انار زهرآلود به دستور مأمون، امام هشتم را مسموم كردند ولي او براي گمراه ساختن مردم، در تشييع جنازه آن حضرت با پاي برهنه شركت كرده بود و خاك بر سر مي‌ريخت و گريه مي‌كرد.
جنازه مطهر حضرت رضا (ع) را در مقبره‌اي كه هارون دفن شده بود، به خاك سپردند. از امام هشتم جز حضرت جوادالائمه (ع) فرزندي باقي نماند و بعد از وفات حضرت رضا، هيچكس ادعاي امامت نكرد و همه پيروان آن حضرت متفقاً به امامت حضرت جواد كه امام بر حق بود اقرار كردند.
پدر امام (ع) امام موسي كاظم (ع) بن‌جعفرالصادق (ع) است و مادرش خيزران كه وي‌را اروي و ام‌البنين هم مي‌گفتند و چون امام (ع) از وي به دنيا آمد، امام هفتم (ع) نام وي را طاهره گذارد و او را به اين نام مي‌خواند.

حضرت رضا (ع) القاب متعددي داشت، كنيه‌اش ابوالحسن است و امامت او بنص صحيح پدرش همان گونه كه هر امامي امام بعد از خود را معرفي كرده بوده است و امام هفتم (ع) در حضور جمعي از شيعيان و اصحاب خود و در حضور برادرانش امامت او را بيان كرد.
از داوود رقي روايت شده است كه گفت:
به امام موسي‌بن جعفر (ع) عرض كردم: فدايت شوم، من پير شده‌ام، دست مرا بگير و مرا از آتش برهان، بعد از شما چه بايد كرد؟
و امام بعد از شما كيست؟
موسي‌بن جعفر (ع) دست حضرت رضا (ع) را كه حاضر بود گرفت و فرمود امام بعد از من اين است.
علي‌بن يقطين روايت مي‌كند كه گفت در نزد بنده صالح خدا موسي‌بن جعفر (ع) بودم، به من فرمود: اي علي‌بن يقطين، اين پسرم علي سرور فرزندان من است.
علي‌بن موسي‌الرضا (ع) در تابستان روي حصير مي‌نشست و در زمستان بر پلاس جلوس مي‌كرد و لباس‌هاي امام هميشه زبر و خشن بود، ولي هر وقت بيرون مي‌آمد كه با مردم و اجتماع تماس بگيرد، ظاهر خود را از حيث لباس آراسته مي‌كرد و لباسهاي فاخر مي‌پوشيد.
مأمون به امام (ع) عرض كرد: يابن رسول‌الله، من فضل و علم و زهد و تقوي و عبادت شما را مي‌دانم و تو را احسن به خلافت از خود دانسته‌ام.
امام (ع) فرمود: من به بندگي خداوند افتخار مي‌كنم و با زهد در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم و از دوري از دنيا و محرمات اميد رسيدن به فايده‌هايي مي‌برم و از تواضع و فروتني رضايت خداوند را جلب مي‌كنم.
قصيده در وصف بارگاه ملكوتي حضرت امام رضا از عارف و دانشمند اهل سنت: مولانا خالد نقشبندي
مولانا خالد نقشبندي شهرزوري، شهير به ذوالجناحين عارفي كامل و مرشدي قابل و از جمله فحول فضلاء اعاظم ادباء قرن سيزدهم به شمار است. در سال 1197 قمري متولد ودر چهارم ذي‌القعده‌ي 1242 دار فاني را وداع گفت. وي در قريه ي قره‌داغ سليمانيه كردستان عراق متولد شده است. مولانا خالد در بازگشت از هند به مشهد مقدس وارد و به زيارت حضرت علي‌بن موسي مي‌شتابد و مقام معنوي آن بزرگوار قلب پاك مولانا خالد را متأثر ساخته و احساسات دروني‌اش را چنين بروز مي‌دهد:

اين بارگاه كيست كه از عرش برتر است
وزنور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمشهاي زرش كعبتين شمس
در تخته‌نرد چرخ چهارم به شش در است
وزانعكاس صورت گل آتشين او
بر سنگهاي لغزش پاي سمندر است
نعمان خجل ز طرح اساس خورنق است
كسري شكسته دل پي طاق مكسر است
بهر نگاهباني كفش مسافران
بر درگهش هزار چوخاقان و قيصر است
اين بارگاه قافله سالار اولياست
اين خوابگاه نور دو چشم پيمبر است
اين جاي حضرتيست كه از شرق تا به غرب
وزقاف تا به قاف جهان سايه گستر است
اين روضه‌ي رضاست كه فرزندكاظم‌است
سيراب نوگلي زگلستان جعفر است
سرو سهي ز گلشن سلطان انبياست
نوباوهي خديجه و زهرا و حيدر است
مرغ خرد به كاخ كمال‌اش نميپرد
بر كعبه كي مجال عبور كبوتر است
تا همچو جان، زمين تن پاكش به بر گرفت
او را هزار فخر بر اين چرخ اخضر است
بر اهل باطن آن چه ز اسرار ظاهر است
در گوشه‌ي خمير مصفاش مضمر است
خورشيد كسب نور كند از جمال او
آري جزا موافق احسان مقرر است
آن كس به بندگيش شد آزاد از دو كون
ننگش ز تاج سلطنت هفت كشور است
بر گرد حاجيا به سوي مشهدش روان
كانجا توقفي نه چو صد حج اكبر است
بي‌طي ظلمت آب خضر نوش بر درش
كاين دولتي است رشك روان سكندر است
بتوان شنيد بوي محمد ز تربت‌اش
مشتق بلا دليل به معناي مصدر است
از موج فتنه خرد شدي كشتي زمين
گرنه ورا ز سلسلهي آن لنگر است
زوار بر حريم وي آهسته پا نهيد
كز خيل قدسيان همه فرش اش ز شهپر است
غلمان خلد كاكل خود دسته بسته‌اند
پيوسته كارشان همه جاروب اين در است
شاها ستايش تو به عقل و زبان من
كي مي‌توان كه فضل تو از عقل برتر است
اوصاف چون تو پادشهي از من گدا
صيقل زدن بر آينه‌ي مهر انور است
وانگه به حق آن كه بر اوراق روزگار
بابي‌ز دفتر هنرش باب خيبر است
ديگر به نور عصمت آن كس كه نام او
قفل زبان و حيرت عقل هنروراست
آن گه به سوز سينه‌ي آن زهر خورده‌اي
كز حاتم‌اش هنوز دو چشم جهان تراست
ديگر به خون ناحق سلطان كربلا
كزوي كنار چرخ ز خونابه احمر است
وانگه به حق آن كه ز بحر مناقب‌اش
انشاي بوفراس ز يك قطره كمتر است
ديگر به روح اقدس باقر كه قلب او
هر مخزن جواهراسرار را در است
وانگه به نور باطن جعفر كه سينه‌اش
بحري لبالب از در عرفان داور است
ديگر به حق موسي كاظم كه بعد از او
بهر زمره‌ي اعاظم و اشراق سرور است
آن گه به قرص طلعت تو كز اشعه‌اش
شرمنده ماه چارده و شمس خاور است
ديگر به نيكي تقي و پاكي نقي
آنگه به عسگري كه همه روح و جوهراست
ديگر به عدل پادشهي كز عدالت‌اش
با بره شير شرزه بسي به ز مادر است
بر خالد آر رحم كه پيوسته همچو بيد
 لرزان ز بيم زمزمه‌ي روز محشر است

دوره بيست ساله روزگار امامت و رهبري امام رضا (ع) را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد. بخش اول از آغاز امامت تا سفر به خراسان، يعني از سال 183 تا 201؛ و بخش دوم از ميانه سال 201 تا پايان عمر امام، يعني آخر ماه صفر سال 203.

امام، دَه سال از مدت ياد شده را در روزگار هارون سپري كرده است (183-193). در اين دوره، هم سياستهاي هارون در قبال امام تغيير يافت، و هم روش امام در رهبري و ادامه حركت امامت با روش امام هفتم تفاوت داشت. هارون پس از شهادت امام موسي كاظم (ع) از پيامدهاي قتل امام هراسناك بود، و از اين روي هر چند برخي از درباريان او را به قتل امام رضا (ع) ترغيب مي‌كردند، از اين كار و عواقب آن وحشت داشت؛ زيرا در اين صورت قيامهاي علويان بيشتر شدت مي‌يافت و موجي از نارضايتي در مردم پديد مي‌آمد كه براي دستگاه حكومت مخاطره‌آميز بود.[1]  بنابراين هارون با توجه به اين ملاحظات سياسي و براي حفظ حاكميت خود از روش سابق دست شست و از فشار سياسي و اجتماعي عليه امام كاست. امام رضا (ع) نيز پس از مبارزات امام هفتم، كه با سختيها و مصايب فراوان و تحمل سياهچال‌هاي هارون همراه بود، و همچنين پس از تحركات خونين ديگر سادات، مبارزه خود را به گونه‌اي ديگر ادامه داد تا هم تجربه پيشين در مدتي كوتاه تكرار نشده باشد و هم تكليف بر زمين نمانده باشد. در اين دوران سادات به قيامها و شورش‌هايي عليه حاكميت دست زدند كه گاه شخصيت امام نيز پشتوانه آنان بود، و به سفارش او از ريختن خون شورشيان جلوگيري مي‌شد.[2]  از سوي ديگر، وي به نشر بيشتر فرهنگ اسلامي و تصحيح فلسفه سياسي و پرورش پيروان روشنگر مي‌پرداخت.
پس از اين دوره، در زمان حكومت مأمون، حكومت به تاكتيك جديدي دست يازيد، و امام نيز متناسب با وضع موجود فعاليتهاي سياسي خود را ترتيب داد. در اين دوره براي جلوگيري از نفوذ بيشتر امام در جامعه، حكومت تصميم گرفت محصولات فرهنگي تمدنها و فرهنگهاي ديگر را ترجمه، و در جامعه اسلامي منتشر كند، تا هم اذهان مردم از پيگيري مسئله خلافت و جانشيني پيامبر متوجه مسائل ديگري شود، و هم با ورود مسائل و عالمان جديد به جامعه اسلامي، اهميت و نفوذ علمي امام كاستي گيرد.
با همين هدف، بيت‌الحكمه تأسيس و نهضت ترجمه آغاز شد و هسته‌هاي علمي جديد و جلسات مناظره علمي پرشماري برگزار گرديد[3]  تا شايد موقعيت علمي امام تحت‌الشعاع قرار گيرد. اما امام از اين فرصت استفاده كردند و هر چه بيشتر به نشر حقايق اصيل دين اسلام پرداختند و با مباحثات و مناظرات خود با ديگر عالمان، موقعيت علمي خويش را بيش از پيش مستحكم ساختند.
بنابراين امام پيش از ولايتعهدي فعاليت سياسي داشته است، ولي فعاليت ايشان از نوع مسلحانه، نظامي و امنيتي و… نبود؛ بلكه فعاليتي فكري و روشنگرانه و كاملا متناسب با فضاي موجود بوده است.
نقل است كه: 1. «او از پدر خود و از عبيدالله بن ارطاة نقل حديث مي‌كرد…»[4]
بي‌ترديد امام از پدر بزرگوار خود حضرت موسي بن جعفر (ع)، بدون واسطه، و از امامان پيش از او، با واسطه حديث نقل ميكرد؛ نظير حديث «سلسلة الذهب» كه در راه مرو، در نيشابور براي مردم بيان فرمودند.[5]  افزون بر اين، در مجموعه احاديثي كه از امامان نقل شده است، احاديثي وجود دارد كه امام رضا (ع) مطالبي را از خداوند متعال نقل كرده‌اند؛ احاديثي كه به آنها «قدسي» مي‌گويند.[6]
اما نام «عبيدالله بن ارطاة»، در تحقيقي كه صورت گرفت، در هيچ يك از كتب رجال و حديث شيعه و نيز مهمترين كتابهاي حديثي اهل سنت (صحاح ستّه) يافت نشد. پس اولا، اين شخصيت براي ما مجهول است، و ثانياً، به اعتقاد شيعه، كه امام را معدن علم و مهبط وحي مي‌داند،[7]  هيچ نيازي نيست امام از فردي غيرمعصوم، كه در علم و فضل از او پايين‌تر است، روايتي نقل كند، و چنين روايتي به دست ما نرسيده است.
2. نقل است: «مأمون… به او لقب رضا داد».[8]
اين مطلب گرچه در برخي منابع تاريخي آمده است، به دليل‌هايي، خدشه‌بردار است. اين ادله به دو دسته تقسيم مي‌شوند:
الف. ادله‌اي كه تنها از ديدگاه شيعه و معتقدان به ولايت اهل بيت (ع) قابل تبيين است، و آن اينكه پيامبر(ص)، و چه بسا از طريق فرشته وحي، نامها و لقبهاي اهل بيت (ع) را از قبل تعيين كرده‌اند؛[9]
ب. ادله‌اي كه با هر ديدگاه و عقيده‌اي سازگار است، و آن رواياتي است كه از امامان پيشين رسيده و در آنها به لقب «رضا» تصريح شده است.
محض نمونه، مرحوم صدوق از سليمان بن ابي حفص نقل مي‌كند كه موسي بن جعفر (ع) فرزندش را به اين نام (رضا) ميخواند و توصيه ميفرمود: «شما نيز او را به اين نام بخوانيد».[10]
در روايت ديگر از بزنطي آمده است: به ابي جعفر محمد بن علي بن موسي امام جواد (ع) گفتم: گروهي از مخالفان مي‌پندارند مأمون لقب «رضا» را براي پدرتان قرار داده است؛ زيرا او ولايتعهدي خليفه را پذيرفته و بدان خشنود شده است. حضرت فرمود: به خدا سوگند، دروغ مي‌گويند و نسبت ناروا مي‌دهند؛ بلكه خداوند پدرم را رضا ناميد؛ زيرا پروردگارش در آسمان از او راضي و پيامبر و امامان در زمين از او خشنودند.
روايتگر حديث از امام مي‌پرسد: مگر اين ويژگي پدرانتان نبوده است؟
امام فرمود: چرا، ولي پدرم را يك مشخصه از اجدادمان ممتاز ساخته بود؛ زيرا مخالفان نيز همچون موافقان از او راضي بودند. از اين روي، تنها او «رضا» ناميده شده است.[11]
آنان مدعي‌اند لقب «رضا» از سوي مأمون تعيين شده است، آن را به جريان ولايتعهدي مربوط ساخته‌اند، در حالي كه در اسناد مربوط به دوران قبل از ولايتعهدي همين لقب ديده مي‌شود. از جمله در نامه‌اي كه از سوي فضل بن سهل براي حضرت ارسال شده و در آن از امام (ع) دعوت شده تا به طوس عزيمت كند، لقب «رضا» آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحيم. لعلي بن موسي الرضا… من وليّه الفضل بن سهل…».[12]
بر اساس روايت‌ها و مدرك‌هاي ياد شده ميتوان اطمينان يافت كه لقب رضا به ماجراي ولايتعهدي باز نمي‌گردد.[13]
3. «مأمون… صرفاً علي بن موسي الرضا (ع) را به دليل ويژگيهاي فردي، به منزله مناسب‌ترين شخص، به جانشيني خود منصوب كرد».[14]
نويسنده تنها با تكيه بر متن سند ولايتعهدي به صداقت و راستي گفتار مأمون ايمان پيدا كرده و معتقد است همچنانكه در عهدنامه آمده است، امام رضا (ع) را به دليل ويژگي‌هاي شخصيتي‌اش جانشين خود معرفي كرده است. اما شواهد و دليل‌هاي فراواني وجود دارد كه عدم صداقت مأمون را ثابت مي‌كند و انگيزه‌هاي سياسي او را از اين ظاهرسازي و عوام‌فريبي روشن مي‌سازد:
براي مثال، چرا مأمون هنگامي كه امام (ع) در مدينه بود، ايشان را به خلافت منصوب نكرد و حضرت را با اكراه و تحت نظر مأموران به مرو آورد؛[15] در حالي كه مي‌توانست در مرو به نام امام، خطبه بخواند و خطّه ايران را به نمايندگي از سوي حضرت نگهداري كند؟
يا چرا دستور داد تا امام را از بصره به اهواز و فارس كه اتفاقاً راهي سخت و گرم و ناراحت كننده بود عبور دهند؟[16]
يا چرا در نخستين دور مذاكرات كه به امام پيشنهاد خلافت مي‌داد، خود را وليعهد خواند،[17]  در صورتي كه مي‌بايست ولايتعهدي را پس از حضرت رضا (ع) به امام جواد (ع) واگذار مي‌كرد يا دست كم به اختيار امام مي‌گذاشت؟
اگر مأمون از سَرِ اعتقاد و ايمان چنين اقدامي كرد، چرا وقتي با امتناع امام (ع) روبرو شد، ايشان را تهديد كرد و حضرت را با جبر و اكراه به قبول ولايتعهدي وادار ساخت؟[18]
يا چرا وقتي امام رضا (ع) شهيد شد، مأمون كه همان ارادت را به امام جواد (ع) نيز اظهار مي‌كرد، مقام ولايتعهدي را به آن حضرت تفويض نكرد؟
و چرا مأمون در ماجراي مشهور نماز عيد، حضرت را از نيمه راه بازگردانيد و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟[19]  و….
مأمون در برابر اعتراض هواخواهان حكومت عباسي در باب ولايتعهدي امام رضا (ع)، مطالبي را بيان كرد كه خطوط اصلي سياست وي را در اين باره روشن مي‌سازد. او گفت:
«اين مرد ]امام رضا (ع)[ كارهاي خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود مي‌خواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده، به سلطنت و خلافت ما اعتراف كند، و در ضمن، فريفتگانش بدانند كه او آن چنان كه ادعا مي‌كند نيست، و اين امر (خلافت) شايسته ماست نه او؛ و همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم، در كار ما شكافي پديد آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم، و اقدامي عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم. اكنون كه با وي اين شيوه را پيش گرفته و در كار او مرتكب خطا شده و خود را با بزرگ كردن وي در لبه پرتگاه قرار داده‌ايم، نبايد در كار او سهل‌انگاري كنيم؛ بدين سبب بايد كم كم از شخصيت و عظمت او بكاهيم تا او را نزد مردم به صورتي درآوريم كه از نظر آنان شايستگي خلافت را نداشته باشد؛ سپس درباره او چنان چاره بينديشيم كه از خطرات او كه ممكن بود گريبانمان را بگيرد، جلوگيري كرده باشيم».[20]
بنابراين مي‌توان هدفهاي مأمون را از سپردن ولايتعهدي به امام رضا (ع)، چنين فهرست كرد:

1. كاستن از تضاد علويان با عباسيان؛
2. فرونشاندن نهضت‌ها؛
3. نظارت بر امام و محدود ساختن آن حضرت؛
4. مخدوش ساختن قداست امام (ع)؛
5. مشروع جلوه دادن خلافت؛
6. يافتن پايگاه اجتماعي و… .[21]
  تبيين هر يك از اين موارد مجال گسترده‌تري مي‌طلبد.

افزون بر اين، امام با اتخاذ مواضعي منفي در برابر توطئه و ترفند مأمون، بر همگان روشن ساخت كه مأمون در واگذاري ولايتعهدي، صادقانه عمل نكرده است و اين كار را تنها براي حفظ منافع سياسي خود انجام داده است:

1. امام تا وقتي در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خودداري ورزيد و آن قدر سرسختي نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هيچ روي از او دست بر نمي‌دارد. متون تاريخي نيز به صراحت گواهي مي‌دهند كه دعوت امام از مدينه به مرو، نه به اختيار ايشان، بلكه با اجبار صورت گرفته است؛[22]
2. به رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود از خانواده‌اش هر كس را مي‌خواند همراه خود به مرو بياورد، امام با خود هيچ يك از اعضاي خانواده، حتي فرزندش امام جواد (ع) را نياورد؛[23] در حالي كه سفر و مأموريتي بزرگ و طولاني در پيش بود، و بنا بر ادعاي مأمون، رهبري امت اسلام به امام واگذار مي‌شد؛
3. امام در نيشابور و در ميان انبوه مردمِ منتظر، كه تشنه شنيدن سخنان ايشان بودند، با بيان روايت معروف سلسةالذهب، دلهاي همه مسلمانان را به كلمه وحدت‌بخش توحيد متوجه ساخت و همه دردها و مشكلات و نابسامانيها را در فراموش شدن اين گوهر گرانبها خلاصه كرد؛ و آنگاه ادامه داد: «كلمه توحيد شرطهايي دارد و من از جمله شرطهاي آن هستم.»
بدين ترتيب امام بُعد ديگري از توحيد را براي مردم تشريح كرد و براي مسئله بنيادين ديگري تأكيد ورزيد كه همان ولايت بود. امام بر همه حاكميت‌هاي غيرالاهي خط بطلان كشيد و فلسفه حاكميت اسلام را اعتلاي كلمه حق دانست، كه اين امر تنها در پرتو ولايت امكانپذير است؛
4. اما پس از آنكه به مرو رسيد، ماهها گذشت و همچنان از موضوع منفي با مأمون سخن گفت. ايشان نه پيشنهاد خلافت را پذيرفت و نه پيشنهاد ولايتعهدي را؛ تا آنكه مأمون با تهديدهاي مداوم به قصد جانش برخاست. امام با چنين موضعگيري‌هايي به گونه‌اي زمينه‌چيني كرد كه مأمون را روياروي حقيقت قرار داد. ايشان به اين نيز بسنده نكرد، و در هر فرصتي تأكيد مي‌ورزيد كه مأمون او را به اجبار و تهديد به قتل به وليعهدي رسانده است.[24]
حتي امام از شهادت خود به دست مأمون خبر داد و پيشاپيش مردم را از اهداف و توطئه‌هاي مأمون آگاه ساخت؛[25]
5. امام براي پذيرفتن مقام وليعهدي شرط‌هايي گذاشت و طي آنها از مأمون خواسته بود هرگز نه كسي را به مقامي بگمارد و نه كسي را عزل كند، نه رسم و سنتي را براندازد و نه چيزي از وضع موجود را دگرگون سازد، بلكه از دور مشاور امر حكومت باشد.
مأمون نيز تمام اين شرط‌ها را پذيرفت. بنابراين ميبينيم كه امام بر پاره‌اي از هدف‌هاي مأمون خط بطلان كشيد؛ زيرا اين موضع‌گيري دليل گويايي بود بر اينكه:

الف) امام (ع) براي حكومت مأمون مشروعيت قايل نيست؛
ب) سيستم موجود هرگز نظر امام را به منزله يك نظام حكومتي تأمين نمي‌كرد؛
ج) مأمون بر خلاف آنچه در سر داشت، با قبول اين شرط‌ها، نمي‌توانست كارهايي را به نام امام يا به دست او انجام دهد؛
د) امام هرگز حاضر نبود تصميم‌هاي قدرت حاكم را اجرا كند.[26]  

 
منابع و مآخذ

1. ابن ابي اصيبه، احمد بن قاسم، عيون الاخبار، اصدار دارالفكر، بيروت، 1376.
2. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن علي، امالي، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1380ق.
3. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن علي، علل الشرايع، مكتبة الحيدرية، نجف اشرف، 1386 ق.
4. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن علي، عيون اخبار الرضا، مطبعة الحيدريه، نجف، 1390 ق.
5. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن علي، معاني الاخبار، مكتبة المفيد، قم.
6. ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، المطبعة الرحمانية، مصر.
7. ابن نعمان (شيخ مفيد)، محمد بن محمد، الارشاد، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، قم، 1413 ق.
8. اديب، عادل، نقش امامان معصوم در حيات اسلام، ترجمه مينا جيگاره، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375.
9. اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، منشورات المكتبة الحيدريه، نجف، 1385 ق.
10. امين، احمد، ضحي الاسلام، مكتبة النهضة المصريه، مصر.
11. جوادي آملي، عبدالله، علي بن موسي الرضا (ع) و الفلسفة الالهيه، دارالاسراء للنشر، قم.
12. حرّ عاملي، محمد حسين، كليات حديث قدسي، ترجمه زين‌العابدين كاظمي، فقيه كاظمي، تهران، 1364 ش.
13. طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج، دارالنعمان، نجف، 1386 ق.
14. عاملي، جعفر مرتضي، الحياة السياسيه للامام الرضا (ع)، جامعه مدرسين، قم، 1403 ق.
15. عرفانمنش، جليل، جغرافياي تاريخي هجرت امام رضا از مدينه تا مرو، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، .1374
16. قرشي، باقر شريف، حياة الامام الرضا (ع)، سعيد بن جبير، قم.
17. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه سيدجواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت (ع)، تهران.
18. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.
19. معيني، محمد جواد و ترابي، احمد، امام علي بن موسي الرضا منادي توحيد و امامت، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، مشهد، .1376
20. ابن اثير، كتاب الكامل، زير نظر سي. جِي. تورنبرگ (C. J. Turnberg)، ليدن، 1851-1879، ج 6، ص 249.
21. ابن الجوزي، مرآت الزمان، ص 40 پشت، نسخه خطي پاريس، عربي، 1505.
22. ابن خَلُكان، وفيات الاعيان و اَنباء اَبناء الزمان، زير نظر ف. ووستفلت، گوتينگن 1835-1850) (نقل شده از تعدادي از زندگينامه‌ها)، ش 434.
23. ابوالمحاسن، نجوم، ج 2، ص 174-175، قاهره، 1930.
24. جهشياري، ص 312-313، قاهره.
25. طبري، تاريخ الرُسل و الملوك، زير نظرام. جِي. دِ خويه (M. J. De Goeje) و ديگران ليدن، 1879-1901، ج 3، ص 1029 و صفحات بعد.
26. مسعودي، مروج الذهب، زير نظر سي. باربيير دِ مِينارد و پاوت دِ كورتايل (C. Barbier de Meynard et Pavet de Courteille) پاريس، 1861-1877، ج 7، ص 3، 61.
27. ميرخواند، روضة الصفا، ج 3، 18-23.

آثار شيعي
28. ابن شهر آشوب، مقاتل الطالبيين، ص 561-572، قاهره، 149.
29. درباره گزارشهاي سيره نگاشتي درباره زندگي و گفتار ]امام [علي ]بن موسي [الرضا ](ع)[ ر. ك:
30. Bal’ami, tr. Zotenberg, iv, 508 ff., 515 ff., 518.
31. Safadi, MS. B. M. Or. 6587, fol. 214 v-215v;
32. Ya’kubi (Houtsma), ii, 550 ff.
33. Abu ‘Abd Allah Muhammad b. Muhammad b. Nu’man al-Harithi ai-Baghdadi al-Mufid b.al- Mu’allim, Al-Irshad fi Ma’rifat Hudjadja Allah ‘alal-‘Ibad (Brockelmann, SI, 322).
34. Ibn Babuya al-Kummi, ‘Uyun Akhbar al-Rida, (Brockelmann, I, 187, SI, 321), lith. Tehran, 1275.
35. Nawbakhti, Firak al-Shi’a, (Ritter), 73 ff.

 

نويسندگان معاصر
36. f. Gabrieli, Al-Ma’mun e Gli’Alidi, Leipzig, 1929, 35 ff.
37. G. Weil. Geschichte der Caliphen, ii, 216 ff.
38. J. N. Hollister, The Shi’a of India, London 1953, 80-4.
 

[1]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 226
[2]. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 358
[3]. ر. ك: ابن ابي اصيبه، عيون الاخبار، ج2، ص 143؛ ابن نديم، الفهرست، ص 339 و 341؛ احمد امين، ضحي الاسلام، ص 49-73
[4]. همان، ص 345
[5]. محمد حسين حرّ عاملي، كليات حديث قدسي، ص .621
[6]. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، ص 12
[7]. همان، ص 320
[8]. ترجمه مدخل، ص 345 از همين كتاب.
[9]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، معاني الاخبار، ص 51
[10]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 11
[11]. محد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص 4
[12]. جعفر مرتضي عاملي، الحياة السياسيه للامام الرضا(ع)، ص 466
[13]. براي توضيح بيشتر: ر. ك: محمد جواد معيني و احمد ترابي، امام علي بن موسي الرضا منادي توحيد و امامت، ص 17
[14]. همان.
[15]. محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج 2، ص .259
[16]. جليل عرفانمنش، جغرافياي تاريخي هجرت امام رضا(ع) از مدينه تا مرو، ص 39 به بعد.
[17]. محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج 2، ص 259
[18]. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 49، ص 116
[19]. محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج 2، ص 246؛ محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، ص 409
[20]. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167-168
[21]. علامه سيد جعفر مرتضي، انديشمند و محقق برجسته تاريخ اسلام در كتاب پرارزش الحياة السياسية للامام الرضا(ع)، يازده نكته را به منزله انگيزه‌هاياقدام مأمون در واگذاري اجباري ولايتعهدي به امام رضا(ع) بيان كرده و براي هر كدام شواهد و قرايني برشمرده است كه خوانندگان براي اطلاع بيشترمي‌توانند به اين كتاب مراجعه كنند.
[22]. بيشتر منابع تاريخي اين امر را تأييد ميكنند. براي نمونه، ر. ك: ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 375
[23]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 217
[24]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، امالي، ص .72
[25]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 139؛ ابن بابويه قمي)شيخ صدوق)، علل الشرايع، ج 1، ص 226.
[26]. سيد جعفر مرتضي، الحياة السياسيه للامام الرضا)ع)، ص 168-183

منبع: برهان مبین
مجموعه مقالات همایش علمی ـ پژوهشی
امام رضا علیه السلام؛ ادیان، مذاهب و فرق
تهران ـ دوم مهرماه 1391

 

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14868

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب