چكيده:
بديهي است از نظر سببي ذريه زهرا(س) فرزندان پيامبر(ص)هستند. اما رواياتي از رسول خدا(ص) در منابع معتبر شيعه و سني وجود دارد كه اثبات كننده نه تنها رابطه سببي، بلكه به صورت ويژه مويد وجود رابطه نسبي بين ذريه زهرا(س) و پيامبر(ص) است.
واژگان كليدي:رسول خدا(ص)، ذريه زهرا(س)، نسب. عصبه، سبب
مقدمه:
انتساب به پيامبر(ص) از منظر تاريخي و حقوقي حائز اهميت است. از منظر تاريخي از ابتداي دوره امويان به دلايل سياسي سعي فراواني شد تا رابطه نسبي ذرية زهرا(س) با رسول خدا(ص) انكار شود و حتي به صورت رسمي انتساب فرزندان زهرا(س) به پيامبر(ص) منع شد.(اربلي،1405: 2، 172) نسب به صورت كلي و انتساب ذريه زهرا(س) به پيامبر(ص) در مباحث حقوقي و بويژه مبحث خمس توسط فقها و حقوقدانان مطرح شده است. انحصار انتساب از طريق پدر يا عدم انحصار آن از مواردي است كه بين فقهاي شيعه اختلاف نظرهايي وجود دارد.(نراقي،1429: 10، 95تا 99؛ شيرازي، 1409: 33 ،398) به نظر ميرسد منشاء اين اختلاف نظر به نحوه استفاده از رواياتي است كه در اين خصوص رسيده است. اين نوشتار با مراجعه به رواياتي كه در منابع معتبر شيعه و سني در اين خصوص رسيده، در صدد بررسي اين موضوع از منظر تاريخي است. كه برآيند آن در مباحث تاريخي و حقوقي قابل استفاده است.
مفهوم شناسي
معناي نسب و انتساب
در فارسي نسب(lineage) را نژاد، اصل، نسل و و رگ و ريشه معنا كردهاند و جمع آنرا انساب دانستهاند راغب اصفهاني ميگويد كه نسب به جهت يكي از ابوين است و نسب دو گونه است نسب طولي كه بين پدران و فرزندان است و نسب عرضي كه بين برادران و برادر زادگان و عمو زادگان است(راغب اصفهاني،1418: 545) دهخدا از انساب جمع نسب به پشتها تعبير كرده است. (دهخدا،1377: 14، 22452و22453) انتساب يعني خود را به نسبت دادن، انتسب الي ابيها(همان: 3، 3543) به معناي انتماء. انتماء يعني منسوب به كسي و به كسي نسبت يافتن.(همان:3، 3450)
نسب، مفرد انساب به معناي قرابت آمده و گفته اند نسب خاصه پدران است. صاحب التهذيب گويد كه نسب به پدر بازميگردد. او گفته نسب از طريق پدر به اجداد پدري متصل ميگردد قال علي(ع): شرف المرءبالادب لا بالاصل و النسب علي(ع) ميفرمايد: انما امهات الناس اوعيه مستودعات و للأحساب آباء ؛ مادران نيستند مگر ظرفي چند كه محل سپردن نطفهاند تا بپرورند و باز سپارند و براي احساب پدراناند كه فضايل و كمالات دارند.(احمدنگري:1997، 934)
اين موارد نسب به معناي خاص است نسب به معناي عامتري شامل انتساب به قبيله، شهر و شغل نيز ميگردد.(فيومي:602)
سبب: سبب به معاني مختلف در لغت آمده است،(ابن منظور، 1908، 1 457تا460) اما در معناي مورد نظر ما قرابت و خويشاوندي را گويند كه بواسطه ازدواج حاصل ميگردد در صورتي كه خويشاوندي نسبي بواسطه ولادت حاصل ميآيد.(همان:1، 459)
فقهاي مذاهب اهل سنت به اتقاق قائلند كه نسب از جهت پدر است شافعيه و حنابله به آيه ادعوهم لابائهم.(احزاب5) تمسك كرده اند (جمعي از محققان، 1424: 7، 149)
معناي اصطلاحي آن در برخي علوم مانند فقه و حقوق و انساب اندك تفاوتهايي با هم دارد. براي مثال در نسب فقه ارتباط خوني بين فرزندان و پدر و مادر دانسته شده است.(فيروز آبادي، بي تا:1، 131) و مباحثي مانند ارث از اين رابطه خوني تاثير ميپذيرد. اما در برخي از موضوعات فقهي معناي نسب در معنايي خاصتر به معناي انتساب خوني افراد به پدرانشان مورد توجه قرار گرفته است. كه در باب خمس بخش مستحقان خمس و باب نكاح بخش ولايت پدر در نكاح به آن پرداخته شده است. در باب خمس سادات از مستحقان خمس شمرده شدهاند و سيادت را به انتساب پدري به هاشم دانستهاند و انتساب از طريق مادر را شامل ندانستهاند.(نراقي،1429: 1، 131) به نظر ميرسد در اين مورد انتساب طولي مد نظر است نه انتساب از جهت انتساب شخص از نظر خوني به پدر و مادر كه جنبه تكويني دارد و بديهي به نظر ميرسد. امري كه سيد مرتضي بر خلاف مشهور بدان پرداخته و مدعي شده كه انتساب از طريق مادر نيز امكان پذير است چون فرزند زن حقيقا فرزند او شمرده ميشود. در حاليكه به نظر مي رسد در بحث سيادت و انتساب به هاشم بحث فرزند بودن مد نظر نيست و بحث انتساب مطرح است كه از طريق صلب پدر قابل شناسايي است و مشهور فقهاء[برخي ادعاي اجماع كردهاند] نيز استدلال سيد مرتضي را از زواياي مختلف نپذيرفتهاند.(همان: 10، 95تا99) بديهي است نبايد بحث انتساب فرزندان به پدرانشان و ثمره حقوقي آنرا با موضوع فرزند بودن افراد نسبت به هر يك از والدين خلط كرد. چرا كه فرزند بودن و ارتباط خوني بين والدين و فرزندان امري تكويني است اما انتساب فرزند از نظر حقوقي به پدر و اجداد پدري، امري اعتباري است. كه اموري مانند خمس و ولايت پدر و جد در نكاح از اين اعتبار سرچشمه گرفته است.
نسب در معناي مورد نظر ما، نسب به معناي انتساب افراد به پدرانشان(ابن منظور، 1908: 6، 623) در پرتو شناخت ذريه و نسل مد نظر است، از اين منظر نسب شناسي به عنوان يك علم در تاريخ اسلام مطرح بوده است و كتابهاي بسياري درباره آن نوشته شده است.(سمعاني، 1419: 1، 4) گاهي نسب شخصيتها در تاريخ اسلام مجادلات سياسي و اجتماعي بزرگي را دامن زده است كه نمونه بارز آن جدال صورت گرفته سر اصالت نسب فاطميان در قرون اوليه اسلامي است(ابن ابي الحديد، 1382: 1، 37-38) اين امر به خوبي نشان دهنده اهميت شناخت و حفظ نسب در تاريخ است. رسولخدا(ص) نيز با ذكر جمله «تعلموا من انسابكم ما تصلون به ارحامكم» (حاكم نيشابوري،بيتا: 1، 89؛ طبراني، 1404: 18، 98)بدان توصيه كرده است.
در تاريخ اسلام نيز انتساب امامان شيعه به پيامبر اسلام(ص) از نظر سياسي و اجتماعي از نقاط قوت مكتب شيعه و همزمان چالشي هميشگي براي رقيبان و مخالفان ايشان به شمار ميرفته. از اين حيث در تاريخ اسلام مباحثي ذيل انتساب ذريه زهرا(س) به پيامبر(ص) مطرح بوده است. به گواهي تاريخ معاويه اولين كسي بود كه شروع به مخالفت به انتساب فرزندان زهرا(س) به پيامبر(ص) نمود زيرا انتساب امام حسن(ع) به پيامبر(ص) او را از نظر جايگاه اجتماعي و سياسي در موضع ضعف قرار ميداد.(اربلي،1405: 2، 172) اين رويه تا مدتها در بين خلفاي اموي و عباسي ادامه داشت كه سير تاريخي آن خواهد آمد.
منشاء انتساب:
بنابر اين خويشاوندي به دو صورت شكل ميگيرد ولادت و ازدواج بر اين اساس از اين دو گونه رابطه شكل ميگيرد از ولادت رابطة نسبي و از ازدواج رابطه سببي شكل ميگيرد. زن و مردي كه با هم ازدواج مي كنند رابطه سببي با هم دارند ولي كودكي كه از آنها متولد مي شود رابطه نسبي با هريك دارد چرا كه اين رابطه از ولادت شكل گرفته است. اما انتساب اين كودكان به پدر بزرگ و مادر بزرگشان و بالاتر از آن از دو طريق است از طريق خانواده پدر نسبي است و از طريق خانواده مادر سببي، به نظر ميرسد در خويشاوندي و رابطه محرميت فرقي بين دو رابطه سببي و نسبي وجود نداشته باشد اما انتساب افراد به صورت طولي(نسلي) كه از آن در متون ديني به ذريه تعبير شده است. به رابطه نسبي آنها است يعني فرد در مرحله اول به كساني منسوب است كه از آنها متولد شده است يعني پدر و مادر، و پس از آن به اجداد پدري خود.
دليل انتخاب و گزينش پدر و اجداد پدري بعنوان نسب فرد، شواهد و تصريحات قرآني و روايي است. از سوي ديگر شناخت نسب و انساب نگاري از طريق مادر و مادران بسيار بعيد واصولا امكان پذير نيست و لااقل كسي درصدد آن برنيامده بنابراين به صورت طبيعي تاليفي در اين خصوص وجود ندارد.
قرآن در آيه54 سوره فرقان در يك تقسيم بندي تعلق نسب از طريق مرد و سبب از طريق زن را متذكر شده است كه مفسران شيعه و سني از آن به تفصيل سخن گفتهاند.(قمي، 1367: 2، 114؛ قرطبي، 1364: 14، 61؛ بيضاوي، 1418: 4، 128؛ طبرسي، 1377: 3، 142) و علماي لغوي نيز آن را متذكر شدهاند.(ابن منظور،1908: 3، 79) از منظر مفسران نسب افراد در پرتو انساب نگاري و شناخت نسل و دودمان افراد به پدرانشان باز ميگردد. (زمخشري، 1407: 3، 287) كاربرد واژگاني مانند ذريه و نسل در قرآن نيز درباره نسب افراد است. اين امر از متن آيات 8سوره سجده، 54سوره فرقان، 38آل عمران قابل استفاده است. مفسران نيز استعمال اصلاحات نسل و ذريه در مورد نسب را در قرآن ياد آور شدهاند.(طبري،1412: 21، 61؛ ثعلبي، 1422: 7، 327) قرآن در آيه 172 سوره اعراف به ادامه نسل از ناحيه پدر تاكيد كرده است.(طبري، 1412، 9، 75) كاربرد واژه صلب [ به معناي مهره هاي پشت و مجاري نطفه مرد ](ابن منظور، 1405ك 1، 526) در آيه 7سوره طارق و اصلاب در آيه 23سوره نساء نيز تاييد ميكند كه نسل و ذريه از طريق پدر است. مفسران نيز بدان تاكيد كردهاند.(طبري، 1412: 30، 92؛ ابن جوزي، 1422: 4، 429) بنابراين ذريه و نسل از طريق صلب صورت ميگيرد و فرزندان در ادامه انتساب نسبي شان به پدر و مادر از طريق پدر با اجداد پدري منسوب اند و بدين صورت ذريه و نسل قابل شناسايي است.(راغب اصفهاني، 1404: 284)
روايات نيز تاييد كنندة شناسايي ذريه و نسل از طريق صلب پدر است. در روايتي رسول خدا(ص) مي فرمايد: شما در صلب پدرانتان بوديد كه خداوند بهشت و جهنم و اهل هر يك را آفريد.(مسلم نيشابوري، بيتا: 8، 55؛ ابن حنبل، بيتا: 6، 42) در حديث ديگري ابن عباس از پيامبر(ص) نقل ميكند كه در آن امتداد ذريه را از صلب مرد ميداند.(حاكم، بيتا، 1، 27؛ 2، 544)
در حديث معتبري كه علماي شيعه و سني آن را نقل كرده اند رسول خدا مي فرمايد:
كل بني ام ينتمون الي عصبه ابيهم، هر فرزند زني نسباش به دودمان پدرش باز ميگردد. (حاكم، بيتا: 3، 164؛ ابييعلي،1408: 12، 109؛ طبراني، 1404، 3، 44؛ 22، 423؛
بنابراين از ديدگاه قرآن و روايات رسول خدا(ص) اصل بر اين است كه نسل و ذريه از طريق صلب پدر شكل ميگيرد و انتساب افراد به صورت نسبي به پدر و مادر و اجداد پدري ايشان است.
ذريه پيامبر(ص):
آنچه در خصوص پيامبر اسلام اهميت دارد آن است كه هيچ يك از فرزندان ذكور آ نحضرت به سن بلوغ نرسيدند و در كودكي از دنيا رفتند و اين امر باعث ميشد كه بنا بر عرف جامعه، دودماني كه منتسب به آنحضرت باشد از صلب ايشان باقي نماند لذا پيامبر(ص) پس از آنكه عبدالله فرزند رسول خدا(ص) در خردسالي از دنيا رفت مورد شماتت برخي از مشركان قرار گرفت و ايشان آن حضرت را منقطع النسل و ابتر خواندند.(ثعلبي، 1422: 10، 327) لذا سوره كوثر در رد شماتت آنان نازل شد. و از اعطاي كوثر به آن حضرت خبر داد مفسران كوثر را خير كثير معنا كردهاند(طوسي، بيتا: 10، 417؛ ثعلبي، 1422، 10، 308) و مصاديقي براي آن برشمرده اند. فخر رازي با توجه به شان نزول سوره يكي از معاني كوثر را كثرت و فراواني اولاد و نسل باقي مانده از رسولخدا(ص) دانسته است.(فخر رازي، 1420: 32، 313) همچنين طبرسي(طبرسي،1372: 10، 8389) ابوالفتوح رازي،(رازي، 1408: 20، 428) يكي از مصاديق را نسل و ذرية پيامبر(ص) دانسته است. علامه طباطبايي در تفسير خود مصداق كوثر(خير كثير) را همان كثرت ذريه دانسته است، به اعتقاد وي در غير اين صورت آيه آخر اين سوره ان شانئك هو الابتر(كوثر3) خالي از معنا خواهد شد.(طباطبايي، 1417: 20، 370) علامه كثرت ذريه را كثرت فرزندان زهرا (س)برشمرده است(همان، 20، 371). به نظر ميرسد اين سوره نيز به صورت تلويحي انتساب عرفي از طريق صلب پدر را تاييد ميكند در غير اين صورت بيان ميداشت كه نسل و ذريه به صورت عرفي از طريق دختر هم امتداد مييابد.[ خواهد آمد كه مبتني بر دلايل قرآني و روايي به استثناي حضرت مريم(س) و حضرت زهرا(س) براي ديگران همين گونه است يعني ذريه از صلب پدر منتقل ميشود] اين امر واضح است كه پيامبر داراي فرزند و ذريه است قرآن نيز در آيه مباهله(آل عمران61) سخن از فرزندان پيامبر(ص) به ميان آورده است. به اتفاق مفسران شیعه و سنی در جریان مباهله، پیامبر اکرمحسن و حسینرا به عنوان فرزندان خود به همراه برد؛(مسلم نيشابوري، بيتا: 7، 120؛ ترمذي، 1403: 4، 293) اين روايت عموما از طريق جابر بن عبدالله(حسكاني، 1411: 1، 158؛ سيوطي، 1404، 2، 39) و ابن عباس(حسكاني، 1411: 1،160؛ سيوطي1404: 2، 39) و سعد بن ابي وقاص(ابن جوزي، 1422: 1، 289؛ ترمذي،1403: 4، 293؛ آلوسي، 1415: 2، 182) نقل شده است اين راويان مصاديق فرزندان در اين آيه را حسن(ع) و حسين(ع) معرفي كردهاند.(طبري، 1412: 3، 160و213؛ طبراني، 1415: 9، 158؛) فخر رازی هم این آیه را دلیل بر فرزندی امام حسن و امام حسین(ع) برشمرده و شواهدي از ديگر آيات نيز آورده است.(فخررازي،1420: 8، 86) قرطبی گزارش كرده كه بسياري از علما گفتهاند كه اين دلالت بر فرزندي حسن و حسين(ع) نسبت به رسول خدا(ص) دارد او اين امر كه فرد از طريق مادر منسوب به رسول خدا(ص) گرديده را ويژگي و مختص فرزندان فاطمه(ص) دانسته، امر مهمي كه در مورد ديگران مصداق ندارد يعني ديگران از طريق مادر منتسب به اجدادشان نميگردند بلكه به صورت عرفي اين انتساب از طريق پدر صورت ميگيرد. او رواياتي را در تاييد اين ويژگي فرزندان فاطمه(س) ذكر كرده است(قرطبي، 1364، 4، 10) آلوسی نیز مشابه اين روايات را آورده است . (آلوسي، 1415: 7، 214) همين گونه روايات فراواني وجود دارد كه در آن رسول خدا(ص) به وضوح از ذريه و فرزندان خود [ به معناي فرزند نسبي و نه سببي] ياد كرده است. ابن عباس د رخصوص آيه 56 سوره فرقان« هو الذي خلق الماءبشراً فجعله نسبا و صهراً» اظهار ميدارد كه فاطمه و حسن و حسين نسب پيامبرند و علي صهر رسول خدا (مجلسي، 1403: 43، 145)
رابطه نسبي و سببي رسول خدا(ص)
در منابع معتبر شيعه و سني رواياتي وجود دارد كه اثبات كننده هر دو رابطه نسبي و سببي براي پيامبر(ص) است. بدين معنا كه كساني به صورت نسبي منسوب به پيامبر(ص) هستند. ابن حجر هيثمي از علماي متعصب سني در الصواعق المحرقه به تفصيل از منظر روايي و كلامي از نسبت ذريه زهرا(س) سخن گفته و از منظرهاي گوناگون به بررسي استثنايي ميپردازد كه مبتني بر آن اولاد به پدران منسوباند غير از فرزندان زهرا كه به رسول خدا(ص) منسوب است(هيثمي، بيتا، 155تا160).
در روايات اهل سنت
احمد بن حنبل از طريق مسور بن مخرمه روايت ميكند كه رسول خدا(ص) پس از بيان جملهاي در مدح فاطمه(ص) فرمود:
«.. ينقطع يوم القيامه الانساب و الاسباب الا نسبي و سببي.» ( ابن حنبل، بيتا: 4، 332)
حاكم نيشابوري نيز پس از بيان اين روايت آن را به شرط شيخين روايت صحيحه برشمرده است(حاكم، بيتا: 3، 158). گفتني است اشاره آن حضرت به فاطمه(س) اين شبهه، كه ممكن است منظور از انساب ارتباط خود پيامبر(ص) با اجدادش باشد و نه اولادش را از بين ميبرد
طبراني علاوه بر نقل اين روايت از طريق مسور بن مخرمه (طبراني، 1404: 20، 26) آنرا از طريق عبدالله بن زبير بدين گونه:«كل نسب و صهر منقطع يوم القيامه الا نسبي و صهري».( طبراني، 1415: 4، 257) واز طريق عمر خطاب بدين شكل: «كل سبب و نسب منقطع يوم القيامه الا سببي و نسبي» روايت كرده است( طبراني، 1404: 3، 45)
از بيهقي در سنن الكبري اين روايت علاوه بر ابن مخرمه از طريق عبدالله بن جعفر بدين شكل «ينقطع كل نسب الا نسبي و سببي» روايت شده است. (بيهقي، بيتا: 7، 64)
علاوه بر اينها از ميان علماي سني، ابن سعد،(ابن سعد، بيتا: 8، 463) بلاذري(بلاذري، 1417: 2، 190) و ابن اثير(ابن اثير، 1409 :6، 367) آنرا از زبان عمر خطاب نقل كرده است.
از سوي ديگر روايتي ديگر كه مويد عدم انقطاع نسب رسول خدا(ص) نسبت به ذريهاش است در منابع متقدم سني روايت شده است. ابو سعيد خدري گزارش ميكند وقتي پيامبر(ص) شنيد كه عدهاي گمان مي كنند كه انتساب به رسول خدا(ص) نفعي براي ايشان ندارد در خطبهاي چنين فرمود:
«والله ان رحمي موصوله في الدنيا و الاخره»
اين روايت را از بزرگان اهل سنت كساني مانند ابي داود(م204)(الطيالسي، بيتا:294) احمد بن حنبل(م241)، (ابن حنبل، بيتا: 3، 18و39) ابي يعلي موصلي(م307)،(ابويعلي موصلي،1408: 2، 434) حاكم نيشابوري(م405) نقل كرده اند حاكم نيشابوري اين روايت را به شرط شيخين صحيحه دانسته است.(حاكم، بيتا: 4، 74)
در روايات شيعه
روايت مذكور توسط علماي شيعي نيز روايت شده است. شيخ صدوق آنرا از طريق علي(ع) روايت كرده است. طبق اين روايت، علي(ع) به ابوبكر و عمر ياد آور شد كه پيامبر(ص) فرمود:
«كل سبب و نسب منقطع يوم القيامه الا سببي و نسبي»(صدوق، 1403: 559)
شيخ طوسي آن را از طريق حضرت علي(ع) از رسولخدا(ص) بدينگونه روايت كرده است:
«كل نسب و صهر منقطع يوم القيامه الا نسبي و صهري» (طوسي، 1414: 340؛ همو، 1388: 4، 156) و قاضي نعمان مغربي از طريق ابن عباس ذيل آيه « واتقوا الله الذي تساءلون به والارحام»، گزارش مي كند كه اين آيه در مورد پيامبر(ص) و ذوي الارحام او نازل شده چرا كه رسول خدا(ص) فرمود:
«كل سبب و نسب منقطع يوم القيامه الاسببي و نسبي» ( قاضي نعمان، بيتا: 3، 5)
سيد بن طاووس هم اين روايت را نقل كرده(ابن طاووس: 1363: 257و265) علامه مجلسي هم يك باب را به جمع آوري اين روايات از طرق مختلف اختصاص داده است. (مجلسي،1403: 25، 246تا249)
مجموعه محتواي روايتهاي نقل شده از منابع شيعه و سني مويد آن است كه نسل كساني هم به صورت نسبي و هم سببي به پيامبر(ص) ميرسد رسول خدا(ص) به جز فرزندان فاطمه(س) ذريه ديگري ندارد. روايت مذكور، هم فرزند نسبي و هم فرزند سببي را به صورت جداگانه در كنار هم متذكر شده است در حاليكه فرزندان فاطمه(س) به صورت عرفي فرزندان سببي آن حضرت شمرده ميشوند كه معمولا فرزندان سببي انتسابشان نه به مادر بلكه به پدر است. به نظر ميرسد اين روايت به صورت ويژه فرزندان زهرا(س) را بصورت تؤامان هم نسبي و هم سببي فرزندان رسول خدا(س) دانسته است. در غير اين صورت مصداقي براي محتواي آن روايت وجود نخواهد داشت.
ذريه زهرا(س) ذريه پيامبر(ص)
دستهاي ديگر از روايات در منابع معتبر شيعه و سني به صورت گسترده وارد شده است كه ويژگي ذرية زهرا(س) را به صورت صريح بيان ميكند.
در روايات سني
ابو يعلي موصلي در مسندش از فاطمه زهرا(س) نقل ميكند كه پيامبر(ص) فرمود:
«لكل بني ام عصبه ينتمون اليه الا ولد فاطمه فانا وليهم و انا عصبتهم» (ابي يعلي، 1408: 12، 109)
هر فرزند مادري منسوب به پدر و عصبه(اقوام پدر) خود است مگر فرزندان فاطمه(س) كه من پدر و عصبه ايشان هستم.
حاكم نيشابوري در مستدرك، آنرا از طريق جابر بن عبدالله از پيامبر(ص) نقل كرده است:
«لكل بني عصبه ينتمون اليهم الا ابني فاطمه فانا وليهما و عصبتهما»
حاكم اين روايت را به شرط شيخين( بخاري و مسلم) صحيحه دانسته است. (حاكم، بيتا: 3، 164)
طبراني از قول جابر بن عبدالله و عمر خطاب و فاطمه زهرا(س) نقل ميكند كه پيامبر(ص) فرمود:
«كل بني ام[انثي] ينتمون الي عصبته الا ولد فاطمه فانا وليهم و انا عصبتهم» (طبراني، 1404، 3، 44)
ديلمي، (ديلمي،بيتا:3، 409) خطيب بغدادي(خطيب، 1417: 11، 284) ، قرطبي،(قرطبي، 1364: 4، 205) ابن عساكر،(ابن عساكر، 1415: 36، 313) سيوطي(سيوطي، 1413: 59) و ذهبي،(ذهبي، بيتا: 3، 36) از كساني هستند كه اين روايت را نقل كردهاند. قندوزي در ينابيع الموده يك باب از كتاب خود را به گزارش رواياتي در اين باره اختصاص داده كه پيامبر(ص) عصبه و پدر ذرية زهرا(س) است. (قندوزي، 1416: 3، 343تا351)
در روايات شيعه
يحيي بن حسين(م298) از بزرگان زيدي روايت را بدين شكل نقل كرده است:
« كل بني انثي ينتمون الي ابيهم الا ابني فاطمه فانا ابوهما وعصبتهما»
هر فرزند مادري به پدرش منسوب است مگر دو فرزند فاطمه كه من پدر و عصبه آنها هستم.
يحيي بن حسين با شواهد قرآني ديگر نتيجه ميگيرد كه به خواست خدا آندو [علاوه بر فرزند سببي] فرزند نسبي پيامبر(ص) خوانده شدهاند. (يحيي بن حسين،1410: 1، 40) محمد بن جرير بن رستم طبري آنرا توسط فاطمه زهرا اينگونه روايت ميكند:
«قال النبي(ص):لكل نبي عصبه ينتمون اليه و ان فاطمه عصبتي و الي تنتمي»)( طبري شيعي، 1413: 76)
اربلي هم اين روايت را اينگونه نقل مي كند:
«كل قوم فعصبتهم لابيهم الا اولاد فاطمه فاني انا عصبتهم و انا ابوهم»( اربلي، 1413، 1، 54)
عماد الدين طبري به سند كامل از جابر بن عبدالله اين روايت را اينگونه نقل ميكند:
«ان لكل بني عصبه ينتمون اليها الا ولد فاطمه فانا وليهم وانا عصبتهم فهم عترتي خلقوا من طينتي، ويل للمكذبين بفضلهم من احبهم احبه الله و من ابغضهم ابغضه الله» (عمادالدين طبري، 1420: 75)هر فردي عصبهاي دارد كه نسبت به او مي برد مگر فرزندان فاطمه(ص) كه من ولي و عصبه ايشان هستم، ايشان اهل بيت منند و از اصل من آفريده شده اند واي بر كساني كه منكر بزرگي ايشان باشد هر كس ايشان را دوست دارد خدا ايشان را دوست دارد و هركس ايشان را دشمن دارد خدا دشمن اوست.
علامه مجلسي آنرا از طرق مختلف گزارش كرده است.( مجلسي، 1403: 43، 288؛ 37، 70)
مبتني بر اين روايت فرزندان فاطمه(س) هم به صورت سببي و هم به صورت نسبي فرزندان پيامبرند. لذا فرزندان فاطمه(س) ذريه و آل پيامبر(ص) هستند. استثني مذكور در اين روايت حاكي از آن است كه اين نحوه انتساب مخصوص ذريه فاطمه(س) است و نسبت به ديگران قابل استفاده نيست. قرآن نيز مورد مشابهي را كه نسب از طريق مادر ادامه يافته؛ در مورد حضرت عيسي(ع) كه به ابراهيم(ع) منتسب شده متذكر شده است(انعام،83-85) اين در حالي است كه حضرت عيسي تنها از راه مادر به انبياءسابق نسبت مييابد. علما و مفسران شيعه و سني نيز اين تشابه را ياد آور شدهاند.(طوسي، بيتا: 4، 194؛ طبرسي، 1372: 4، 104؛ يحيي بن حسين،1410: 1، 40؛ برسوي، بي تا: 3، 61؛ ) فخررازی استدلال به این آیه را برای اثبات فرزندی حسنین(ع) توسط امام باقر(ع) در حضور حجاج بن یوسفی ثقفی نقل کرده است.(فخر رازي، 1420: 13، 67) یحیی بن یعمر نیز بدین آیه براي ذريه پيامبر(ص) بودن حسنين(ع) استناد کرده است.(عياشي، 1380: 1، 367)
روايت ديگري كه در منابع روايي شيعه و سني آمده مويد اين استدلال است. جابر بن عبدالله از پيامبر نقل مي كند كه فرمود:« جعل الله ذريه كل نبي(ع) في صلبه و الله جعل ذريتي في صلب علي(ع)» خداوند ذريه هر پيامبري را در صلب همان پيامبر قرار داد اما ذريه مرا در صلب علي(ع) قرار داد». (طبراني، 1404: 3، 44؛ ذهبي، 1382: 2، 398؛ اربلي، 1405: 1، 54)
نسب شناسان نيز اين استفاده از اين حديث استفاده مذكور را كرده اند يحيي بن محمد معروف به ابن طباطبا در كتاب ابناء الامام في مصر و الشام، از نسب شناسان سرشناسي است كه به اين امر تصريح دارد اوميگويد كه نسب طبق قاعده به پدر باز ميگردد و فقط اين قاعده و در مورد حسن و حسين فرزندان فاطمه صدق نمي كند به دليل فرمايش پيامبر كه «لِكل بَني اُنثي عُصبتهم لِاَبيهم اِلا اِبنَي فاطمه، انا ابُوهُما و عُصبتهما» (ابن طباطبا، 1425: 1، 72)
مقريزي در امتاع الاسماع، انتساب فرزند دخترش به آن حضرت را يكي از خصوصيات رسول خدا دانسته است كه در مورد فرزندان دختر ديگران مصداق ندارد. و دليل آنرا تصريح رسول خدا و قضيه مباهله ميداند. (مقريزي، 1420: 10، 282)
شواهد تاريخي
منابع روايي و تاريخي در موارد فراوان از كاربرد واژههايي توسط جبرئيل، رسول خدا(ص)، ائمه(ع)، اصحاب و عامه مسلمانان در خصوص حسن(ع) و حسين(ع) و ذرية زهرا(س) حكايت دارد كه مويد انتساب ايشان به رسول خدا(ص) است.
طبق گزارش ام سلمه در برخي منابع سني، جبرئیل در محضر رسول خدا(ص) با اشاره به حسین(ع)، او را فرزند رسول خدا(ص) خواند. ( طبراني، 1404: 3، 108؛ هيثمي، 1408: 9، 189)
پيامبر(ص) حسن(ع)و حسین(ع) را فرزند خود ميخواند. از عبدالله بن مسعود،(بخاري،1401: 3، 170؛ ابي داود،1410: 2، 311؛ ترمذي 1403: 5، 323؛ ابن حنبل، بيتا: 5، 38؛ طبراني، 1404: 6، 263) ابنعمر(طبراني،1404، 3، 49، هيثمي، 1408: 5، 113) و ابوهریره( ابن ماجه، بيتا: 1، 44، حاكم، بيتا: 3، 167) در منابع معتبر اهل سنت رواياتي كه در بردارنده اين عملكرد پيامبر(ص) است نقل شده است. در منابع معتبر شیعی نیز از رسول خدا(ص) رواياتي مشابه در خصوص حسن(ع) و حسین(ع) وجود دارد. (كليني 1363: 6، 2) در يكي از روايات كه از علي(ع) نقل شده است آنگاه که رسول خدا(ص) حدیث ثقلین را فرمودند، عمر خطاب از دامنه عترت و اهلبیت سؤال کرد و رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود كه مرادم از اهلبیت اوصیاء من است که اولین آنها برادرم و وزیرم و وارثم و جانشینم در امت و ولی هر مؤمن است، سپس فرزندم حسن(ع) و سپس فرزندم حسین(ع)و سپس نُه فرزند امام از نسل حسین(ع) یکی پس از دیگری.(صدوق، 1405: 279) فاطمه(س) نیز پسران خویش را پسران رسول خدا(ص) میدانست(طبراني، 1404: 22 ، 423، مزي، 1406: 6، 400) و در حضور پيامبر(ص) آنها را فرزند ايشان خطاب ميكرد.(سيوطي، 1413: 42) در روایتی به نقل از امام علی(ع) آوردهاند که حسن و حسین پیامبر(ص) را پدر میخواندند.( حاكم، 1400: 50؛ خوارزمي، 1414: 40، 8) در گزارشي از تمجید علي(ع) از جنگ و جهاد فرزندش محمد حنفیه صحبت به ميان آمده، علي(ع) رو به محمد حنفيه كرد و فرمود به راستي تو فرزند واقعی منی، اصحاب ياد آور شدند كه حسن(ع) و حسین(ع) نیز فرزندان شمايند، علي(ع) پاسخ ياد آور شد كه آن دو فرزندان رسول خدایند.(ابن ادريس، 1410، 3، 238؛ سيد مرتضي، بيتا: 3، 264) از امام حسن(ع) نیز روايت شده كه رسول خدا(ص) در روز مباهله من و برادرم را به عنوان فرزندانش با خويش همراه كرد. (قندوزي، 1416: 41، 20؛ مجلسي، 1403: 69 ، 154)
اصحاب ائمه(ع) نیز آنان را بهطور عمده با وصف «یابن رسول الله» خطاب ميكردند.(ابن خياط، 1415: 43؛ دينوري، 1368: 220؛ طبري، 1387: 5، 258) همچنین در منابع روایی اهل سنت، از حسنين(ع) با عنوان «ابن رسول الله» نام برده شده است. (ابن حنبل، بيتا، 2، 93؛ ترمذي، 1403: 5، 322)
عامه مسلمانان نيز فرزندان فاطمه(س) از نسل حسنين(ع) را با عنوان يابن رسول الله ميخواندند(ابن اعثم، 1411: 8، 301) شواهد تاريخي نشان ميدهد اين امر مختص ائمه(ع) شيعه نبوده، بنا بر مستندات تاريخي عبدالله بن حسن(همان: 8، 352) و يحيي بن زيد(همان: 8، 301) با اين عبارت در بين مردم مورد خطاب قرار ميگرفتند.
بازتاب تاريخي:
انتساب ذريه زهرا(س) به رسول خدا(ص) به خودي خود باعث تشخص جايگاه اجتماعي و سياسي ايشان نزد عموم مسلمانان بود از اين منظر تهديدي هميشگي براي مشروعيت خلفا به شمار مي آمدند. از اين جهت در صدد مقابله برآمدند و حتي سعي كردند انتساب ايشان به رسول خدا(ص) را انكار كنند. در زمان حیات رسول خدا(ص) و پس از وفات آن حضرت تا زمان خلافت امیرمؤمنان(ع) از انکار نسب امام حسن و امام حسین(ع) به رسول خدا(ص) گزارشی در دست نیست. زيرا تا زمان خلافت حضرت علی(ع) مردمی که مکرر از زبان پیامبر(ص) واژگان «ابنای، ابنی، ذریتی و عترتی» و احاديث مذكور را به طور مستقيم شنیده بودند، زنده بودند از اين رو به راحتي قابل انكار نبود. در زمان خلافت علي زمزمههايي در جهت انكار آن آغاز شد ابن ابي الحديد ميگويد عمروعاص در نامهاي به علي(ع) از اينكه حسن(ع)و حسين(ع)، فرزندان رسول خدا(ص) خوانده ميشوند انتقاد كرد. (ابن ابي الحديد، 1382: 20، 334)
پس از شهادت علي(ع) مسألة انکار نسبت فرزندی ايشان نسبت به رسول خدا(ص) آغاز و با رویارویی سياسي امام حسن(ع) و معاویه شکل تازهای به خود گرفت. معاویه براي كاهش نفوذ امام حسن(ع) و جلوگيري از مقبوليت ايشان براي خلافت این ايده را مطرح ساخت. چرا كه انتساب به رسول خدا(ص) برای مسلمانان اهميت فراواني داشت لذا معاويه به صورت رسمي خواهان انكار انتساب حسن(ع) به رسول خدا(ص) شد. لذا طي دستورالعملي فرمان داد هیچ کس حق ندارد حسن(ع) و حسین(ع) را منتسب به رسول خدا(ص) بداند چرا كه آنها فرزندان علي(ع) هستند.(اربلي،1405: 2، 172، مجلسي، 1403: 33، 285)
همچنين علماي شيعه و سني از انكار فرزند نسبي بودن حسن(ع) و حسين(ع) نسبت به پيامبر(ص) در مجلس حجاج ثقفي گزارش كردهاند حجاج مدعي بود كه حسن(ع) و حسين(ع) ذريه پيامبر(ص) نيستند، بلكه فرزندان علي(ع) هستند. يحيي بن يعمر در آيات 84 و 85 سوره انعام كه در آن حضرت عيسي بواسطه مادر به پيامبران گذشته منتسب و ذرية ايشان خوانده شده، تمسك جست. به دنبال آن حجاج نسبت حسن(ع) و حسين(ع) به رسول خدا(ص) را تصديق كرد.(حاكم، بي تا: 3،164؛ ابن ابي حاتم، 1419:4، 1335؛ عياشي، 1380: 1، 367)
این تبلیغات در عصر حاکمان اموی ادامه يافت تا آنجا که در زمان امام باقر(ع) در بين مردم شيوع يافت. اين ادعا از لابلاي مباحثهاي كه بين امام باقر(ع) و ابوالجارود از اصحاب آن حضرت رسيده قابل استنباط است. ابوجارود به امام باقر(ع) گزارش ميدهد كه مردم انتساب حسنين(ع) به رسول خدا(ص) را انکار میکنند.(كليني، 1363: 8، 317) ناظر به تبليغاتي اين گونه روايتي از امام باقر(ع) رسيده، آن حضرت ميفرمايد:
«خداوند بین ما و کسی که سرّ ما را افشا و حق ما را انکار کند و ما را به غیر جدمان نسبت دهد و دربارة ما چیزی بگوید که ما نگفتهایم حاکم و داور خواهد بود.»(هما: 1، 357)
در دوران عباسي نيز خلفا به خويشاوندي خود به پيامبر(ص) افتخار ميكردند و از از هاشمي بودن خود براي مشروع جلوه دادن خلافت سود ميجستند روشن است که این عنوان در مقابل انتساب نسبي اهلبیت(ع) و ذرية زهرا(س) به پیامبر(ص)كارايي نداشت، بدین سبب آنها نيز در پی نفی فرزندی امامان نسبت به پیامبر(ص) بودند. گزارش شده هارون الرشيد به حضرت موسی بن جعفر(ع) اعتراض كرد كه چگونه خود را ذریة پیامبر(ص) میدانید و به مردم اجازه میدهید که شما را از فرزندان رسول خدا(ص) بخوانند در حالی که شما فرزندان علی(ع) هستید.(حراني، 1404، 405) نسل از پسر و نه از دختر منتقل میشود و شما فرزند دختر رسول خدا(ص) هستید.(صدوق، 1404: 2، 80) همچنين شيخ مفيد گزارش ميكند كه مامون به امام رضا(ع) گفت كه نسبت ما و شما به رسول خدا(ص) به يك اندازه است. انتساب شما به ابوطالب عموي پيامبر(ص) است و انتساب ما به عباس عموي ديگر پيامبر(ص).(مجلسي، 1403: 93، 244)
سيره اهلبيت(ع) در خصوص انتساب به پيامبر(ص)
اهل بيت(ع) هماره در صدد تبيين انتساب خود به پيامبر(ص) بوده اند، بنا برگزارشي، امام حسن (ع) در مجلسی که معاویه نیز در آن حضور داشت، رابطه نسبي بين خود و رسول خدا(ص) را بازگو كرد.(صدوق، 1417: 224؛ راوندي، 1409: 1 ،237) از ايشان گزارش شده است كه فرمود اگر در تمامی هستی فرزندی را برای رسول خدا(ص) جستجو کنید به جز من و حسین(ع) نخواهید یافت.( ابن شهرآشوب،1376: 3، 178)
علي بن الحسين(ع) [علي اكبر] نيز در روز عاشورا در هنگام رويارويي با دشمن و رجز خواندن، نسب پدري خود را پيامبر(ص) دانست.( ابن اعثم، 1411، 5 ،114؛ ابن شهر آشوب،1376: 3 ،257 )
امام سجاد(ص) نیز در مسجد جامع شام در حال سخنراني براي مردم با جملاتي زيبا خود را فرزند رسول خدا معرفي كرد. ( ابن اعثم، 1411: 5، 133)
زينب كبري نيز در دمشق وقتي كه سر حسين بن علي(ع) را درون تشت در نزد يزيد بن معاويه مشاهده كرد، در اشعاري او را فرزند محمد مصطفي(ص) خطاب كرد.( طبرسي، 1376: 2، 34)
بنا بر گزارشهاي تاريخي زماني كه هارون به هنگام زیارت قبر پیامبر(ص) گفت: السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا بن العم (سلام بر تو ای پسر عمو)، در این هنگام امام کاظم(ع) به قبر مطهر نزدیک شد و چنین سلام داد: السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا ابه (سلام بر تو ای پدر) (كليني، 1363، 4، 553؛مفيد، 1414: 2، 234)
از ائمه(ع) علاوه بر معرفي، استدلالهايي نيز براي تبيين انتساب خود به رسول خدا(ص) در منابع روايي و تاريخي ثبت شده است. بنا بر گزارشهاي تاريخي امام باقر(ع) در گفتگو با ابوالجارود برای اثبات فرزندی امام حسن و امام حسین(ع) به رسول خدا(ص) به آیات 84 و 85 سوره انعام تمسك جست که در آن عیسی(ع) از ناحیه مادر ذرية پيامبران پيشين خوانده شده. در ادامه همین گفتگو آمده است که در پاسخ به این شبهه که فرزند دختر، فرزند غیر نسلی میباشد، آن حضرت به آیه مباهله(61 سوره آلعمران) استناد كردند(كليني، 1363: 8، 317) مشابه اين استدلال از امام کاظم در پاسخ به سؤال هارون از شبهه در ذريه بودن فرزندان فاطمه(س) نسبت به پيامبر(ص) رسيده است. (صدوق، 1404: 2، 81)
در برخي از كتابها، رواياتي وجود دارد كه ائمه(ع) در خصوص انتساب ایشان به رسول خدا(ص) به آیه 23 سوره نساء و ممنوع بودن ازدواج دخترانشان با رسول خدا(ص) استشهاد نمودند. ( ابوالفتوح رازي، 1408: 4 ،480) اين روايات گذشته از اشكالهاي سندي از نظر دلالت نيز دچار مشكل است چرا كه حرمت ازدواج رسول خدا(ص) با دختران ذريه زهرا(س) محرميت ايشان با رسول خدا(ص) را ثابت ميكند و محرميت از دو طريق "سبب" و "نسب" حاصل ميشود و خويشاوندي و محرم بودن ائمه(ع) و حرام بودن دختران ايشان براي ازدواج با رسول خدا(ص) از طريق سببي بديهي و قابل اثبات است، اما مهم آن است كه "محرميت" بخودي خود انتساب [نسبي كه معيار انتساب شمرده ميشود و افراد بواسطه آن، ذريه آن فرد خوانده مي شوند]به پيامبر(ص) را ثابت نميكند چرا كه در بسياري از موارد شخصي با اشخاص ديگر محرم است ولي بدو منسوب نيست. محل نزاع، انتساب فرزندان زهرا(س) بعنوان ذريه رسول خدا(ص) است كه با استناد به آيه 84-85 سوره انعام و آيه مباهله(آل عمران61) قابل اثبات است دلايلي كه در استدلالهاي ائمه(ع) نيز آمده است. (صدوق، 1404: 2، 81)
نتيجه گيري:
مبتني بر روايات و استدلالهاي قرآني مذكور انتساب نسبي[كه به صورت عرفي از صلب پدر حاصل مي شود] از طريق مادر ويژگي حسن و حسين(ع) است و در مورد ديگران مصداق ندارد و در ادامه، نسل و ذريه پيامبر(ص) به صورت عرفي از صلب حسن(ع) و حسين(ع) ادامه مييابد و براي مثال شامل فرزندان زينب كبري(س) و فرزندان دختران حسن(ع) و حسين(ع) نميگردد و فرزندان ايشان بواسطة آنها از نسل و ذريه پيامبر(ص) به شمار نميآيند گرچه زينب كبري(س) و دختران حسن و حسين(ع) خود ذريه پيامبرند. همينگونه امروزه فرزندان دختران ساداتي(به معناي ذريه پيامبر(ص)و نه هاشمي) كه با غير سادات ازدواج ميكنند سيد(ذريه پيامبر(ص)) نيستند گرچه ايشان نسبت به فاطمه(س)از منظر سببي محرم به شمار ميآيند. و به گونه سببي فرزند خوانده شوند اما سبب بر خلاف نسب باعث انتساب نميگردد. گرچه باعث محرميت و خويشاوندي ميگردد. اين امر از آن نظر اهميت دارد كه در مباحث حقوقي رابطه نسبي و نه سببي اهميت دارد لذا از اين منظر ديدگاه كساني مانند سيد مرتضي در باب خمس قابل نقد است.
منابع
1. آلوسي، سيد محمود، روح المعاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415
2. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، 1382ق، قاهره،
3. ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، 1419 عربستان، مكتب نزار مصطفي الباز،
4. ابن اثير، علي بن ابي الكرم، ،1409، اسدالغابه، بيروت، دارالفكر،
5. ابن اعثم، الفتوح،1411، بيروت، دارالاضواء
6. ابن جوزي، زاد المسير في علم التفسير، 1422، بيروت، دارالكتاب العربي،
7. ابن حنبل، احمد، مسند ابن حنبل، بي تا، دار صادر، بيروت،
8. ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيتا، بيروت، دارصادر،
9. ابن شعبة الحراني، حسن بن علی، تحف العقول، 1404ق مؤسسة النشر الإسلامي قم،
10. ابن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب،1376ق، نجف، حيدرية،
11. ابن طبا طبا، يحيي بن محمد،1425، ابناءالامام في مصر واالشام، رياض، مكتبةالنوبة،
12. ابن عساكر، علي بن حسن، 1415 ، تاريخ مدينة دمشق، بيروت،دارالفكر،
13. ابن قدامه،عبدالله، المغني،بي تا، بيروت، دار الكتاب العربي للنشر و التوزيع،
14. ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، بیروت. دارالفکر،
15. ابن منظور، لسان العرب، 1405قم، نشر ادب الحوزه،
16. ابنادریس الحلّی، السرائر، 1410ق ، قم، مؤسسه نشر اسلامی،
17. ابوالفتوح رازي روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، 1408، مشهد، آستان قدس،
18. احمد نگري، موسوعة مصطلحات جامع العلوم، 1997، بيروت،مكتبة لبنان،
19. بخاري، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاري، 1401ق. بیروت، دار الفكر،
20. بغدادي، علاء الدين ،لباب التاويل في معاني التنزيل، 1415، بيروت،دارالكتب العلمية،
21. بلاذري، احمد بن يحيي، 1417 ، انساب الاشراف، بيروت، دارالفكر،
22. بن خياط، خليفه، تاريخ خليفه، بيروت،دارالكتب العلمية، 1415
23. بن طاووس، علي بن موس ، سعد السعود، 1363ش قم، منشورات الرضي،
24. بن قولويه ، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، مؤسسة نشر الفقاهة،
25. بيضاوي، انوارالتنزيل، 1418، بيروت، داراحياء التراث العربي،
26. البيهقي، احمد بن حسین، السنن الكبرى، بيتا، بيروت، دار الفكر.
27. ترمذي، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، بيروت، دارالفكر، 1403، ج4، ص 293
28. ثعلبي، الكشف و البيان، 1422بيروت، داراحياء التراث العربي،
29. جمعي از محققان، موسوعةالفقهية، 1424الكويت، وزارةالاوقاف،
30. حاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله، معرفة علوم الحديث، 1400، منشورات دارالافاق، بیروت،
31. حاكم النيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك، بي تا،
32. حسكاني، عبيدالله بن احمد، شواهد التنزيل، 1411تهران، وزارت ارشاد،
33. حسيني شيرازي، سيد محمد ،الفقه، 1409بيروت، دارالعلوم،
34. الخطيب البغدادي، احمد بن علی، 1417 ، تاريخ بغداد، دارالكتب العلمية، بيروت،
35. دهخدا، علي اكبر، لغتنامه دهخدا، 1377،تهران، دانشگاه تهران،
36. دينوري، ابي حنيفه احمد بن داود، اخبار الطوال، 1368ش، قم، منشورات رضي
37. ذهبي، شمس الدين، ميزان الاعتدال، 1382ق بيروت،دارالمعرفه،
38. راغب اصفهاني، ابي القاسم حسين بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، 1418، بيروت، دارالكتب العلمية،
39. راغب اصفهاني، ابي القاسم حسين بن محمد، مفردات غريب القرآن، 1404، نشر الكتاب،
40. راوندی، قطبالدین، الخرائج و الجرائح، 1409، قم مؤسسة الامام المهدی
41. رسوي، اسماعيل، روح البیان، بي تا، بيروت دارالفكر،
42. زمخشري، جارالله محمود بن عمر،الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، 1407، بيروت، دارالكتاب العربي،
43. السمعاني، منصور بن محمد، الانساب، 1419،بيروت، دارالفكر،
44. سيد قطب، سيد بن قطب بن ابراهيم، في ظلال القرآن، 1412 بيروت، دارالشروق،
45. سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن بن ابیبکر درالمنثور، 1404، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي،
46. سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن بن ابیبکر، ا لجامع الصغير، 1401، بيروت، دار الفكر،
47. سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن بن ابیبکر، مسند فاطمه ، 1413بيروت، موسسه الكتب الثقافيه،
48. شريف مرتضى، رسائل المرتضى، بي تا، قم،دار القرآن الكريم،
49. صالحي شامي، محمد بن يوسف سبل الهدي، 1414، بيروت، دارالكتب العلميه،
50. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الامالي، مؤسسة البعثة، قم، 1417
51. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، 1403، قم، جامعه مدرسين،
52. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، عيون أخبار الرضا، 1404ق. بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات،
53. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، كمال الدين وتمام النعمة، 1405ق، مؤسسة النشر الإسلامي، قم،
54. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، 1417، قم، جامعه مدرسين،
55. طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، 1404، بيروت، دار احياء التراث العربي،
56. طبرسي، احمد بن علي، 1376ق، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان،
57. طبرسي، احمد بن علي، تفسير مجمع البيان، بيتا، بيروت،مؤسسة الأعلمي للمطبوعات،
58. طبرسي، احمد بن علي، جوامع الجامع، 1377ش تهران، دانشگاه تهران،
59. طبرسي، احمد بن علي، مجمع البيان في تفسير القرآن، 1372ش تهران، انتشارات ناصر خسرو،
60. طبري شيعي، محمد بن جرير، دلائل الامامة، 1413 ، قم، البعثة
61. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، بيروت، دارالتراث، 1387ق،
62. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن،
63. طوسي، محمد بن حسن، المبسوط، 1388ق تهران، مطبعه حيدرية،
64. طوسي، محمد بن حسن، 1414، الامالي، قم، موسسه البعثة،
65. طوسي، محمد بن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، .
66. الطيالسي، سليمان بن داود، مسند ابي داود، بيتا، بيروت، دارالمعرفة،
67. عماد الدين طبري، بشارة المصطفي، 1420،قم، موسسه النشر الاسلامي،
68. عياشي، محمد بن مسعود،كتاب التفسير، 1380، تهران، چاپخانه علميه،
69. فخر رازي، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، 1420،بيروت، داراحياء التراث العربي،
70. القاموس المحیط، بی تا، بیروت، دارالمعرفه،
71. فيض كاشاني، محسن، الصافي، 1415،تهران، الصدر،
72. فيومي، احمد بن محمد ، المصباح المنير، قم، دارالهجرة،
73. قاضي نعمان، نعمان بن محمد، شرح الاخبار، بي تا، قم، موسسه النشر الاسلامي،
74. قرشي، سيد علي اكبر، قاموس القرآن، بيتا، تهران، دارالكتب الاسلامية،
75. قرطبي، محمد بن احمد، جامع الاحكام القرآن، 1364ش تهران،انتشارات ناصر خسرو،
76. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، 1367ش، قم، دارالكتاب،
77. قندوزي، سلیمان بن ابراهیم، ينابيع المودة لذوي القربى، 1416، بيروت، دار الأسوة،
78. کراجکی، ابوالفتوح محمد بن علی، کنز الفوائد، 1369، قم، مکتبة مصطفوی
79. كليني، محمد بن یعقوب، الكافي، قم، دار الكتب الإسلامية،
80. المزي، ابیالحجاج یوسف الكمال تهذيب، 1406، بيروت، مؤسسة الرسالة،
81. مقريزي، احمد بن علي ، امتاع الاسماع، 1420 ، بيروت، دارالكتب العلمية،
82. موصلي، ابي يعلي، مسند ابي يعلي، 1408، بيروت، دارالمامون،
83. نراقي، مستند الشيعة، 1429بيروت، موسسه آل البيت لاحياء التراث،
84. هيثمي، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، 1408ق. بيروت، دار الكتب العلمية،