یکشنبه, 2 دی , 1403 برابر با Sunday, 22 December , 2024
جستجو

چکیده

انسان یک موجود اجتماعی است، زندگی در اجتماع و روابط اجتماعی منجر به تزاحم منافع و اراده­های افراد می­شود برای حل این مسئله، نیاز به یک سیستم و نظام جامعی می­باشد که حقوق و تکالیف افراد را در رفتار و ارتباط با دیگران مشخص نماید؛ اسلام به عنوان مجموعه دستورات، آداب و… جامع و ابدی در باب مسئله حقوق و تکالیف اجتماعی، نظری خاص دارد.

یکی از شیواترین و جامع ترین عبارات در این باب مربوط به کلام امام سجاد(صلوات الله علیه)  در رسالة الحقوق و نامه­ی ایشان علیه السلام به برخی شیعیان می باشد. پژوهش حاضر با توجه به کلام امام سجاد(علیه السلام)، سعی در معرفی نظامی از حقوق و تکالیف در روابط اجتماعی دارد که بتواند راهگشای ما در کشف دیدگاه اسلام باشد.

کلید واژه ها

 

حق، تکلیف، حقوق، حق اخلاقی، رسالةالحقوق، نامه حقوقی امام سجاد(صلوات الله علیه)

مقدمه

 

شایدبه جرات بتوان " نظام حقوقی " را مهمترین سنگ بنای زندگی اجتماعی بشر دانست. با تدوین نظام حقوقی است که نظام روابط اجتماعی سامان می­یابد و هرکس محدوده رفتار خویش را در جامعه می­شناسد. بدون نظام حقوقی، حد و مرز هیچ کس در اجتماع، و کم و کیف روابط او با دیگران مشخص نیست؛ در نتیجه زمینه بروز هر گونه اختلاف، کشمکش و هرج و مرج به وجود می­آید. یک نظام حقوقی، سهم هرکس را از حقوق و برخورداری­های اجتماعی مشخص می­سازد و تکالیف او را در قبال دیگران مشخص می­نماید. بنابراین برای اینکه هدف زندگی اجتماعی که تامین هرچه بیشتر و بهتر مصالح، منافع و سعادت انسان­هاست تحقق یابد، باید حقوق و تکالیف هریک از افراد در زندگی اجتماعی و روابط با دیگران، در قالب یک نظام جامع حقوق و تکالیف مشخص شود.

 

یکی از شیواترین و جامع­ترین عبارات در این باب مربوط به کلام امام سجاد(صلوات الله علیه)  در رسالة الحقوق و نامه­ی ایشان علیه السلام به برخی شیعیان می­باشد. پژوهش حاضر با توجه به کلام امام سجاد علیه السلام، سعی در معرفی نظامی از حقوق و تکالیف در روابط اجتماعی دارد که بتواند راهگشای ما در کشف دیدگاه اسلام باشد.

 

قبل از ورود به بحث اصلی باید چند مسئله توجه شود و موضع این مقاله در باب آنها مشخص شود؛ پس از آن به سراغ کلام امام سجاد(صلوات الله علیه)  رفته و به استخراج یک نظام حقوقی از درون آن خواهیم پرداخت.

تعریف مفاهیم

حق

 

واژه حق در لغت به معانی مختلفی بکار رفته­است. وجه اشتراک تمام این کاربردها وجود نوعی ثبات و پایداری است. در اصطلاح فقها از آن به سلطه ضعیف بر مال یا منفعت و یا نوعی سلطنت بر چیزی( خواه عین باشد – مانند حق تحجیر، حق رهن و حق غرماء در ترکه میت – یا غیرعین – مانند حق فسخ متعلق به عقد-) یا شخصی مانند: حق حضانت و حق قصاص­، تعبیر شده­است.(درسنامه فلسفه حقوق، 1387؛ ص: 28) پس اینکه معنای فقهی حق را نوع یا مرتبه ای از ملکیت به حساب آوریم ناصواب است.(جوادی آملی، 1384: ص 25)

 

حق در اصطلاح حقوقی، به نحو گوناگون تعریف شده است؛ طبق نظر آیت الله مصباح یزدی، " حق امری است اعتباری که برای کسی( له) بر دیگری( علیه) وضع می­شود". در مفهوم حق به عنوان یک مفهوم اعتباری و حقوقی، وجود یا عدم وجود ریشه واقعی معتبر نیست، هرچند که ممکن است که حق ریشه واقعی داشته یا نداشته باشد. البته ما معتقدیم که همه احکام شرعی داری مصالح و مفاسد واقعی هستند.(مصباح یزدی( 1386) ص: 26 و 27)این تعریف، مختار ما در این مقاله است.

ارکان حق

 

الف- من له الحق: کسی که حق برای او و تامین کننده منافع او می­باشد.

 

ب- من علیه الحق: کسی که حق بر علیه اوست یعنی او مکلف است به این که به نفع دیگری اموری را رعایت کند.

 

ج- موضوع حق: آن چیزی که متعلق حق است یعنی  آن چیزی که انسان نسبت به آن دارای حق و امتیاز می­شود.

خصوصیات مفهوم حق

 

 خصوصیات مشترک " حق" در کاربردهای متعدد آن عبارتند از:

 

الف- حق، امری اعتباری است، بدین معنا که مابه ازاء و مطابق خارجی نداشته و ساخته ذهن هستند.

 

ب- حق، مفهومی اضافی است و نسبتی میان دارنده آن و متعلق حق برقرار می­کند، خواه متعلق آن انسان باشد، مانند حق حضانت؛ و خواه اشیاء باشد مانند: حق تولیت در وقف.

 

ج- حق نوعی سلطه و فائده برای دارنده آن ایجاد می­کند، گرچه آن امتیاز لزوما مادی نیست؛ اما براساس همین سلطه و امتیاز قانونی، تصرفات صاحب حق در مورد آن، مشروع و نافذ می­گردد.

 

د- در اینکه آیا حق قابل اسقاط یا نقل و انتقال است؟­اختلاف نظر وجود دارد تا آنجا که برخی وجود آن را جزء مقومات حق دانسته­، برخی دیگر آن را از مقتضیات حق دانسته­اند.(درسنامه فلسفه حقوق( 1387) ص: 29 و 30)

حقوق

 

واژه "حقوق" کاربردهای متفاوتی دارد:

 

    به معنای دستمزد و حق الزحمه

    به معنای مجموعه بایدها و نبایدهایی که اعضای جامعه ملزم به رعایت آنها هستند و دولت ضمانت اجرای آنها را به عهده دارد، مانند: حقوق ایران، حقوق مصر و…؛ در این کاربرد، "حقوق" کلمه ای مفرد است نه جمع و تقریبا مترادف قانون است.

    به عنوان جمع"حق"  و به معنای امتیازات و قدرت­های مشروع افراد یا گروه­های یک جامعه است که در هر نظام حقوق، برای تنظیم روابط مردم، حفظ نظام  و تامین سعادت اجتماعی انسان، مشخص می­گردد. گاه از آن به "حقوق فردی" تعبیر می­شود مانند: حق مالکیت، حق حیات، حق زوجیت.

    به معنای " دانش حقوق " که در مقابل سایر رشته­های علمی بکار می­رود.( خسروشاهی و دانش پژوه،  1381، ص:  16 و 17 –درسنامه فلسفه حقوق: ص 23و24)

 

در اینجا منظور ما از کلمه حقوق، بیشتر معنای سوم آن و به عنوان جمع "حق" است گاهی نیز منظور معنای دوم است که بیشتر در جایی است که تفاوت حقوق و اخلاق بررسی می­شود.

تکلیف

 

" تکلیف" در لغت به معنای " الالزام الشّاق" یعنی دشواری است چرا که طبع آدمی، از انجام دادن وظیفه گریزان است.

 

در مجمع گفته شده: كلّف بمعنى ظهور اثر است و الزام شاقّ را از آن تكليف گويند كه اثرش در انسان ظاهر مي­شود. تكلّف آنست كه انسان كاري را به مشقّت يا تصنّع انجام دهد.( طريحى،1375؛ابن اثير جزرى؛ ‏1367؛ راغب اصفهانى؛ 1412 )

 

در صحاح و قاموس آمده: «كلفت بهذا الامر» يعنى باين كار حريص شدم در قاموس افزوده: «اكلفه غيره» يعنى ديگرى را بآن كار تشويق كرد. اين از معناى اولى چندان دور نيست زيرا تشويق براى تن در دادن بكار شاقّ است.

 

اكنون بايد ديد تكليف بمعنى الزام بعمل شاقّ است يا تحبيب وتحريص به آن؟ طبرسى فرموده:  «التّكليف الالزام الشّاقّ» همچنين است قول صحاح و قاموس؛ اما به نظر نگارنده قاموس قرآن بعيد نيست كه بمعنى تحريص و ترغيب باشد مخصوصا در تكاليف دينى و قرآن(سيد على اكبر قرشى‏؛ 1367 ،ج‏6، ص137)

 

مراد از تکلیف در مباحث حقوقی، حکم و فرمانی است که از سوی مقام صلاحیت دار صادر می شود.

رابطه حق و تکلیف

 

حق و تکلیف گرچه دو مفهوم متقابل هستند اما نسبت تلازم بین آن دو برقرار است؛  طبق نظر آیت الله مصباح یزدی، این تلازم به دو گونه است:

 

1-    تلازم حقوق هرکس با تکالیف دیگران و برعکس؛ اثبات حق برای یک طرف، مستلزم اثبات تکلیف برای طرف مقابل است، البته ممکن است جعل صریح به یکی از این دو تعلق بگیرد، اما به هر حال لازمه­اش جعل آن دیگری هم هست.

 

2-    تلازم حقوق هرکس با تکالیف خود وی و برعکس، که در واقع توازن اختیارات و مسئولیت­ها است. یعنی در قبال اثبات هر حقی برای فرد در امور اجتماعی، تکالیفی هم برای همان فرد اثبات شود؛ شخص در مقابل انتفاعی که از جامعه می­برد، باید وظیفه­ای را هم بپذیرد.(درسنامه فلسفه حقوق؛ 1387؛ ص: 33 و 34  – مصباح یزدی؛1386؛ ج 1؛  ص: 81 و82 )

 

حق و تکلیف در اینجا، حق و تکلیف حقوقی است که در رفتار­های اجتماعی انسان­ها و در روابط متقابل آنها نمود پیدا می­کنند، وگرنه تکلیف در اصطلاح فقهی خیلی گسترده­تر است و شامل وظایف آدمی در برابر خدا می­شود و پیداست که تکلیف بنده در مقابل خدا مستلزم هیچ حقی برای خدا نیست؛ همچنان که حقی که خدا بر بندگان دارد مفهومی اخلاقی است نه حقوقی.( مصباح یزدی؛ 1386؛ ج 1؛  ص: 114)

 

یک تفاوت اساسی میان حق و تکلیف، آن است که در غالب موارد، اعمال حق اختیاری است، ولی تکلیف همیشه الزامی است کسی که در موردی حق دارد می­تواند از آن استفاده کند یا نکند ولی دیگران تکلیف دارند که حق وی را محترم شمارند و از این تکلیف گریزی نیست. با وجود این در برخی موارد استیفای حق احتیاری نیست؛ مثل اینکه هیچکس نمی­تواند از استیفای حق حیات خود صرف نظر کند.

حق اخلاقی

 

در اصطلاح علمی رایج، مفهوم " حق" و " حقوق" در زمینه روابط اجتماعی انسان ها به کار می­رود و یکی از مشخصه­های مهم آن این است که اگر کسی از این حقوق تخطی نماید دولت آن را پیگیری می­کند و شخص متخلف را به مجازات می­رساند و اگر حقی ازکسی تضیع شده باشد آن را به صاحبش باز می­گرداند. در اینجا دو طرف وجود دارد: "من له الحق" و "من علیه الحق" که هر دو انسان هستند.

 

اما در ادبیات و فرهنگ اسلامی ما یکی از مواردی که واژه حق، کاربرد فراوانی در آن دارد مسائل اخلاقی است. یعنی ما در برخی موارد واژه حق را بکار می­بریم اما اینطور نیست که اگر شخص آن را رعایت نکند قابل پیگیری و مجازات به وسیله دولت باشد. اینگونه حقوق را حقوق اخلاقی می گوییم، مانند: حق همسایه، حق صله رحم، حق استاد، حق مسجد، حق حیوانات و…. بسیاری از این حقوق از نظر فقهی حکم وجوب دارند و رعایت آنها لازم است؛ اما عدم رعایت آنها حداکثر موجب گناه و استحقاق عذاب اخروی است و قابل پیگرد و جریمه دنیوی نیست.

 

حق حقوقی در روابط بین انسان­ها مطرح می شود، اما حق اخلاقی در مورد رابطه انسان با حیوانات و حتی موجودات بی­شعور و جمادات نیز وجود دارد، گرچه برخی از این حقوق در سایر فرهنگ­ها نیز وجود دارد اما نکته مهم این است که از نظر اسلام، رعایت از آنها در زمره حقوق واجب قرار دارد.( مصباح یزدی، 1383؛ ص 100و 101)

 

به نظر آیت الله جوادی آملی، حق اخلاقی، در مقابل حق قانونی قرار دارد و تفاوت آنها در این است که حق اخلاقی به راحتی قابل وصول و به سهولت قابل اسقاط است، در صورت ترک آن در جامعه، واکنش و عکس العملی به وجود نمی­آید و نهایتا موجب جریحه دار شدن وجدان درونی می­شود مثل احسان، ایثار، تواضع، کمک کردن و….( جوادی آملی، 1384؛ ص 240 و 241 )

 

آنچه ما در اینجا به تبیین آن می پردازیم اعم از حق اخلاقی و حق حقوقی خواهد بود.

رابطه اخلاق و حقوق

الف) شباهت­های اخلاق و حقوق

    هر دو در حوزه علوم دستوری و باید و نباید قرار دارند و رفتارهای اختیاری انسان را تنظیم می کنند.

    وجود مسائل و موضوعاتی مشترک میان این دو که طبعا از یک نظر حقوق و از جهت دیگر اخلاقی خواهد بود.

    اهداف حقوق باید بر پایه اهداف اخلاقی شکل بگیرد؛ پس چنانچه هدف حقوق را نظم و امنیت بدانیم، این هدف نباید با هدف اخلاق، یعنی نیل به کمال نفسانی و سعادت روحی، تزاحم داشته باشد، و در صورت تعارض، معمولا ارزش­های اخلاقی مقدم بوده و حاکم می­باشد.(درسنامه فلسفه حقوق. ص: 46 و 47)

 

ب) تفاوت اخلاق و حقوق

 

تفاوت اخلاق و حقوق را از زواياى مختلفى مى‏توان بررسى كرد

 

     هدف: آن چه هدف حقوق را از اخلاق جدا مى‏كند چگونگى تأثير قوانين در تحقق كمال انسانى است. هدف اخلاق سعادت و كمال انسان‏هاست. تأثير اجراى مقررات اخلاقى و داشتن ملكات اخلاقى در تحقق كمال انسان، تأثيرى بى‏واسطه و مستقیم است. اما قوانين حقوقى شرايط مساعدى را در جامعه براى تحقق كمال و سعادت انسان‏ها فراهم مى‏كنند و در نگاهى كلى هدف آنها تأمين سعادت انسان­هاست؛ ولى نمى‏توان هدف مستقيم آنها را كمال و سعادت دانست.  

    موضوع و قلمرو: اخلاق تنظيم روابط اجتماعى و غير اجتماعى را بر عهده دارد در حالى كه حقوق فقط در محدوده روابط اجتماعى جاى مى‏گيرد.

    ضمانت اجرايى: ضامن اجراى قواعد و تكاليف اخلاقى معمولا وجدان اخلاقى و بنابر بعضى ديدگاه‏ها، عقيده به پاداش و كيفر اخروى است؛ در حالى كه ضامن اجراى قوانين حقوقى، وضع جرايم و كيفرهاى دنيوى است.

    نیّت: نیت و انگیزه درونی اشخاص در ارزش حقوقی داشتن یک عمل نقش ندارد ولی قوام افعال اخلاقی به انگیزه و نیت است و عمل، بدون آن در دایره اخلاق قرار نمی­گیرد.

    دوام و کلیت: بایدها و نبایدهای اخلاقی، کلی، ثابت و جاودانی اند؛ اما بایدها ونبایدهای حقوقی، کم و بیش دستخوش تغییرات و دگرگونی­ها می­گردند.

    نوع الزام: الزام­های حقوقی به دلیل تلازم حق و تکلیف، همواره لازم­الرعایه­اند؛ اما دستورات اخلاقی شامل تکالیف الزامی و غیر الزامی می­شود.(همان. ص: 48 و 49)

    منبع قوانین حقوقی و اخلاقی: قوانين حقوقى معمولا از طريق قرار­دادهاى اجتماعى پديد مى‏آيند؛ اما قوانين اخلاقى از وجدان اخلاقى انسان‏ها سرچشمه و تحت تأثير جهان­بينى آنها شكل مى‏گيرند.

 

مقایسه رسالة الحقوق و نامه امام سجاد(علیه السلام)

 

در کتب روایی شیعه دو متن روایی از امام زین العابدین( صلوات الله علیه) نقل شده که یکی نامه­ی امام( علیه السلام) است که خطاب به برخی از شیعیان نگاشته­اند این متن را شیخ صدوق(رحمه الله) در خصال[1] و امالی[2]  با تفاوت اندکی نقل می­کند؛ دیگری به نام رساله الحقوق معروف است و از تحف العقول[3]  نقل شده که منسوب به جناب ابن شعبه حرانی(رحمه الله) است، علامه مجلسی(رحمه الله) متن نامه و رساله را در بحارالانوار[4] نقل می کند و می­فرماید: نامه، سند قوی­تری دارد ولی نکات رساله الحقوق بیشتر است( ج71؛ ص: 21).

 

تفاوت نامه و رساله در شرح بیشتر برخی جزئیات و نکات مربوط به هر حق است؛ اما در تعداد حقوق و ترتیب آنها با هم فرقی ندارند؛ بجز یک مورد که در نامه در باب حقوق افعال، حق حج نیز ذکر شده اما در رساله نیامده، که آنهم می تواند از باب ذکر مصادیق بیشتر باشد. نکته دیگر اینکه حضرت علیه السلام در هر دو متن، فهرستی از حقوق را معرفی می­نمایند سپس به تفصیلِ هر کدام  می­پردازند اما علی رغم اینکه در فهرست ابتدایی هر دو متن، از "حق بدهکار" نام برده می­شود اما در هیچ کدام از دو متن، تفصیل مربوط به آن نیامده، که شاید علت آن مربوط به تعمد امام علیه السلام(به دلیل خاصی که در نظر داشته اند)، سهو روات، اشتباه در استنساخ، مرور زمان یا… باشد.

 

در هر دو متن امام علیه السلام از پنجاه حق نام برده­اند( البته بدون توجه به آن نکته مربوط به حق حج که تعداد حقوق نامه را به پنجاه و یک عدد می­رساند).

نظام حقوق و تکالیف در کلام امام سجاد(علیه السلام)

 

امام علیه السلام کلام خویش را اینگونه آغاز می­کند: "بدان كه خداوند بر تو حقوقى دارد كه همه چيز تو را فرا گرفته است، در هر جنبشى كه كنى، يا سكون و آرامشى كه گيرى، يا جايى كه فرود آئى، يا هر عضوى كه تكان دهى، يا ابزارى كه بكار­گيرى، [خداوند را در تمام آنها حقّى است‏] كه برخى بزرگتر و برخى كوچكترند، و بزرگتر از همه رعايت حقّ خود او- تبارك و تعالى- است، كه بر تو واجب ساخته، كه آن ريشه همه حقّ­ها است، و باقى حقوق تماما از آن منشعب مى‏شود."

 

پس از ذکر حق خداوند متعال، به فهرست سایر حقوق می­پردازند، در این مقاله آنچه مد نظر است حقوق افراد در روابط اجتماعی می­باشد لذا به تفصیل تکالیف افراد در قبال ارتباط با دیگران از دیدگاه امام سجاد صلوات الله علیه، به همان ترتیب منقول در کلام امام علیه السلام  می­پردازیم.

 

لازم به ذکر است که تکالیفی که در ذیل هر حق آورده شده است براساس ترکیب کلام امام علیه السلام در دو متن مذکور، با حذف موارد تکراری می­باشد.

 

 قبل از ارائه این بحث، بهتر است نکته ای را در باب شیوه تقسم­بندی که در ارائه تکالیف مربوط به هر حق رعایت شده است را به اختصار توضیح دهیم.

 

در روانشناسی، نگرش را متشکل از سه مؤلفه شناختي، احساسي و رفتاري می­دانند.

 

مؤلفه شناختي، بر اطلاعات، واقعيت‌ها و دانستني‌هاي مربوط به نگرش دلالت دارد و ما را از کنش­ها، ملازمه‌ها و پيامدهاي نگرش آگاه مي‌سازد.

 

مؤلفه احساسي، هيجاني است که در رابطه با نگرش به ما دست مي‌دهد. اگر هنگام انديشيدن در خصوص اشياء خاصي احساس خوشايند يا ناخوشايندي به شخص دست دهد، مي‌گوييم وي نسبت به آن اشياء احساس مثبت يا منفي دارد.

 

مؤلفه رفتاري، گرايش و آمادگي براي عمل در رابطه با نگرش است. اين سه مؤلفه در تعامل با هم نظام نگرش را تشکيل مي‌دهند. معمولاً مؤلفه­هاي سه گانه نگرش رابطة نزديکي با هم دارند.( ابوالقاسمی، برهمند، کیانی، 1384)

 

وزن هر کدام از اين عناصر در نگرش ايجاد شده ممکن است کمتر يا بيشتر از ديگري باشد.(حکیم­آرا، 1384)

 

در اینجا نمی­خواهیم بگوئیم که بنا داریم تکالیف ذکر شده را در قالب مفهوم نگرش، تقسیم­بندی یا توضیح دهیم،  بلکه  با الهام از توضیحی که در باب عناصر نگرش وجود دارد صرفا می­خواهیم بگوئیم که تکالیف ذکر شده در کلام امام زین­العابدین علیه السلام برخی جنبه شناخت آنها، برخی جنبه عاطفی و برخی دیگر جنبه رفتاری بودنشان قوی­تر است لذا بر همین اساس و با استفاده از تعریف عناصر سه­گانه نگرش، ولی بدون داشتن رویکرد نگرشی، به تقسیم­بندی تکالیف ذکر شده در قالب "شناخت – عاطفه –رفتار " می­پردازیم.

 

 حق سلطان

o       شناخت

 

    بدانى تو براى او وسيله آزمايشى و خداوند به وسيله سلطنت دادن به او، او را به تو گرفتار ساخته است

    خود را در معرض خشم او قرار ندهى تا خود را به دست خويش به هلاكت نيندازى و در بدي­هايى كه از جانب او به تو مى‏رسد، شريك وى نشوى.

    در خيرخواهى به او اخلاص بورز

    به جهت نفوذى كه بر تو دارد با او در نيفت و دشمنى مكن، و باعث نابودى خود و او مگرد

    براى عطايش از سر رضا و خشنودى؛ فروتنى و نرمش پيش گير تا دست از تو بردارد و زيانى به دين و آئينت نرساند. بر اين مهمّ از خداوند كمك گير.

    با او مبارزه و سماجت مكن، كه در غير اين صورت او و خود را نافرمانى كرده و با اين كار خود را در معرض رفتار ناپسند او قرار داده، و او را نيز به هلاكت مي­رسانى، در حالى كه تو نباید بر ضدّ خود، يار او باشى و شريك او در آنچه [ از ظلم، عقوبت یا…] با تو مى‏كند.

     او را تعظيم بنمائی

     به جايگاه او ارج بنهی

     خوب به سخنان او گوش فرا دهی

     توجّه و رو كردن به او

    صدايت را بر او بلند نگردانى

     پاسخ كسى را كه از او پرسش كرده، ندهى؛ تا خودش پاسخ دهد

     در جلسه او با كسى صحبت نكن

     در نزد او غيبت كسى را ننما

     آنگاه كه از او در نزد تو بدى گويند از او دفاع کن

     عيب‏هاى او را بپوشان

     فضايلش را آشكار ساز

     با دشمنان او ننشین

     با دوستان او دشمنى نكن

    كمك تو به استادت براى رفع حاجات علمى تو( كه هرگز از آن بى‏نياز نخواهى بود)، به اين كه عقل و خردت را برايش فارغ سازى

    (كمك تو به استادت براى رفع حاجات علمى تو، به اين كه) فهم و هوشت را براى او حاضر کنی

    (كمك تو به استادت براى رفع حاجات علمى تو، به اين كه)  قلبت را پاك گردانى

    (كمك تو به استادت براى رفع حاجات علمى تو، به اين كه) توسّط ترك خوشي­ها و كاهش شهوات بينش و ديده‏ات را برايش جلا دهى

    اينكه بايد همچون رسول و فرستاده ميان او و افراد نادان عمل نمائى، و پيام استاد را به وجهى نيكو به ايشان برسانى

    چون از جانب او عهده دار ابلاغ پيام و مأمور قيام بدان گشتى در ادايش خيانت نكن

 

o       رفتار

حق پرورش دهنده علمى تو( استاد)

o       عاطفه

o       رفتار

 

هر گاه چنين كنى فرشتگان خدا بر تو گواه شوند كه تو او را خواسته و دانش او به خاطر خداى متعال- نه به خاطر مردم- آموختى.

حقّ مالكت(يعنى مولايت)

 

(همچون حقّ زمامدار و پيشواى حكومتت مى‏باشد، با اين تفاوت كه اختيارات مولا بيش از زمامدار است)

o       رفتار

 

    در اجراى دستوراتش در هر كوچك و بزرگى اطاعت كنی

    از فرمانشان- جز در مواردى كه موجب خشم خداست- سرپيچى نكنى(چون حقّ خدا را بجا آوردى به اداى حقّ او بازگرد، و به آن مشغول باش و سرگرم).

    بدانى آنان را به بركت قدرت و توانت رعيّت خود ساخته‏اى، و ايشان نيز به جهت ضعف و زبونى، زيردست و رعيّت تو شده‏اند، پس چه چيزى بهتر از اين كه كسى ناتوانى و خواريش تو را [از هر شرّى‏] كفايت كرده (خاطرت را آسوده ساخته)، تا آنجا كه او را زيردست تو نموده، و دستورت را آنچنان در آنان نافذ ساخته كه با هيچ توان و قدرتى قادر به سرپيچى از تو نمى‏باشند، و هر جا كه از تو به ستوه آيند فريادرسى جز رحمت و حمايت خداوند، و صبر و پايدارى چيز ديگرى ندارند

    در ميان آنان با عدالت رفتار كرده

    در كيفر آنان شتاب نكنى

    براى آنان همچون پدرى مهربان باشى

    كارهايى را كه از روى نادانى انجام مى‏دهند براى آنان ببخشى

    از توانمندى كه خداوند در باره آنان به تو ارزانى داشته، از حضرت حق سپاسگزار باشى.

    بدانى خداوند در آن علم كه به تو بخشيده و گنجينه حكمتى كه به تو ارزانى داشته؛ تو را قيّم و سرپرست ايشان ساخته است، پس چنانچه در اين مأموريتى كه خداوند به تو داده به خوبى عمل نمودى؛ و در برپاداشتن آن وظيفه همانند خزانه‏دارى مهربان؛ و خير خواه- مانند مولا به بنده‏هايش-، و همچون مأمورى كه چون فرد نيازمندى را بيند از اموال تحت اختيارش به او مي­دهد صابر و شكيبا باشى؛ در اين صورت تو سرپرستى بيدار و هوشيار بوده، و براى اين كار خادمى با ايمان هستى، وگرنه رفتار تو با خداوند خائنانه بوده؛ و با خلق او ستمكارانه باشد، و با اين رفتار خواهان سلب آن نعمت الهى و خواستار رفتار قاهرانه او شده‏اى. (اگر دانشت را از مردم دريغ كرده و آنگاه كه از دانش تو بخواهند بر آنان بد خلقى كنى، بر خداوند است كه دانش و آبروى تو را از تو بگيرد و جايگاه تو را از دل‏ها بردارد)

    به مردم با خوش رفتارى، آموزش بدهی

     از آنان دلتنگ نشوى

     بر آنان خشونت نكرده

    بدانى خداوند او را براى تو مايه آرامش و انس قرار داده و اين كه، اين نعمتى از جانب خدا بر توست.

     او را گرامى داشته و احترام کند

     با نرمى با او رفتار كنى

     بر او ترحّم كنى(زيرا كه او اسير توست)

     اگر نادانى كرد از او درگذر

    بايد هر كدامتان به شكرانه وجود همسرش خدا را شكر گويد

    خوراك و پوشاك او را بده.

 

حق رعايا و زيردستانى كه به آنان سلطنت دارى

o       شناخت

o       عاطفه

حق شاگردانى كه از دانش تو بهره مى‏برند

o       شناخت

o       عاطفه

o       رفتار

حق زن و زوجه

o       شناخت

o       عاطفه

o       رفتار

 

 حق برده‏ات

o       شناخت

 

     اين كه بدانى او آفريده پروردگار تو و فرزند پدر و مادر توست، گوشت و خونت با او يكى است. تو از اين جهت مالك او نشده‏اى كه تو او را آفريده‏اى، و تو چيزى از اعضاى او را نيافريده‏اى و روزى او را تو نمى‏دهى، بلكه خداوند متكفّل آن شده. آنگاه او را مسخّر تو گردانيده و تو را امين او قرار داده و به وديعت سپرده تا هر خيرى كه از جانب تو به او مى‏رسد براى تو نگهدارد

     به او نيكى كن آنچنان كه خدا به تو نيكى كرده است

    اگر او را دوست ندارى عوضش كن

    آفريده خدا را شكنجه مكن

    از آنچه خود ميخورى به او بدهى

     از لباسى كه مى‏پوشى به او بپوشانى

     او را به كارهاى سخت نگمارى.

 

o       رفتار

 

 حق مادرت

o       شناخت

 

    پس حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده است كه هيچ كس فردى ديگر را در آنجا حمل نمى‏كند، و از ميوه دل خود چيزى به تو خورانده است كه هيچ كس بديگرى نمي­خوراند. و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست [و خلاصه‏] تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى كرده، و از اين كارش هم خرّم و شاد بوده، و در عين حال مراقب بوده، و در ايّام باردارى هر ناگوارى و درد و سنگينى و غم و اندوهى را بجان خريده و تحمّل نمود، تا آن موقعى كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنه زمين آورد، از آن ببعد خوش داشت كه تو سير باشى و او گرسنه، تو پوشيده باشى و او برهنه، تو سيراب باشى و او تشنه، و بر تو سايه بگستراند و خود در برابر آفتاب باشد، و با سختى خود تو را به رفاه اندازد، و با بي­خوابى خود خواب را بر تو شيرين كند، مادر اندرونش ظرف تو، و دامنش محلّ آرامش تو، و پستانش ظرف آب تو، و جانش پناه تو بوده است. و فقط بخاطر تو متحمّل گرم و سرد دنيا شده است

     به همان اندازه زحمات او( که در بالا ذکر شد) تو از او تشكّر كن، و آن را جز به يارى و توفيق خداوند نتوانى!

    اين كه بدانى او ريشه و اساس توست. كه اگر او نبود تو نيز نبودى، پس هر گاه در وجود خود شگفتي­هايى ديدى بدان كه پدرت اصل نعمت بر توست

     خدا را به همان اندازه ستايش كرده و سپاسگزارى كن.

    بدانى او از توست و در آينده دنيا نيكى و بدى او به تو نسبت داده مى‏شود

     تو مسئول تربيت نيكوى او هستی

    تو مسئول راهنمايى او به سوى پروردگارش هستى

     تويى كه بايستى او را در اطاعت پروردگارش يارى كنى

     پس در باره او همچون كسى رفتار كن كه مى‏دانى با احسان كردن به او پاداش خواهى داشت و با بدى به او كيفر خواهى ديد.

 

o       رفتار

حق پدرت

o       شناخت

o       عاطفه

حق فرزندت

o       شناخت

o       رفتار

 

 حق برادرت

o       شناخت

 

    بدان او همچون دستت ياور تو مى‏باشد كه آن را مى‏گشائى، و مانند پشت و تكيه‏گاه كه بدان تكيه مى‏كنى، و چونان عزّت تو است كه بر آن اعتماد مى‏كنى، و نيروى تو است كه با آن حمله مى‏كنى او را سلاحى براى معصيت خدا قرار نده

    نصيحت و خيرخواهى كردن

     وسيله‏اى براى ستم بر آفريدگان خدا برنگير

    در برابر دشمنش او را وامگذار

    او را بر علیه نفسش یاری کن

    حائل شدن ميان او و شيطانهايش

    توجّه به او در راه خدا را هرگز وامگذار و از آن كوتاهى مكن، و اين در صورتى است كه مطيع فرمان پروردگارش باشد و أوامر او را بخوبى پاسخ گويد، و گر نه بايد خدا نزد تو مقدّم و گرامى‏تر از او باشد.

 

o       عاطفه

o       رفتار

 

 حق مولايى كه با آزاد كردن به تو احسان نموده

o       شناخت

 

    بدانى او مال خود را در باره‏ات خرج كرده، و تو را از ذلّت و وحشت بندگى به‏ افتخار آزادى و آرامش آن خارج ساخته و بيرون برده، و از گرفتارى مملوك بودن آزادت نموده، و حلقه‏هاى [زنجير] بردگى را از دوش تو جدا كرده، و عطر دل انگيز عزّت آزادى را برايت آفريده، و تو را از زندان غم و اندوه خارج ساخته، و سختى را از تو دور نموده، و زبان عدل و داد را برايت گشوده، و مال دنيا را برايت مباح كرده، و تو را صاحب خودت نموده، و از اسارت رهايت ساخته، و براى عبادت پروردگارت آسوده خاطرت نموده است، و بدين جهت تن به كسرى مالش داده(يعنى تحمّل كم شدن مالش را نموده) پس بدان كه او در زمان حيات و مرگت؛ بعد از خويشاوندانت از نزديكترين مردمان به تو خواهد بود

     از تمام خلق در يارى و كمك و مساعدت تو- در راه خدا- شايسته‏تر مى‏باشد

    در امورى كه به تو نياز دارد خود را بر او مقدّم مدار.

 

o       رفتار

 

 حق برده‏اى كه با آزاد كردن او احسانش نموده‏اى

o       شناخت

 

     بدانى بى‏شكّ خداوند تو را حامى، نگهبان، ياور و پناهگاه او ساخته، و او را برايت همچون واسطه‏اى بين خود و تو قرار داده، و از اين رو در خور آن است كه تو را از آتش باز دارد، پس اين پاداش براى تو در آخرت است، [و پاداش دنيائى او اين است كه‏] اگر در دنيا خويشاوندى نداشته باشد به تلافى مخارجى كه براى [آزادى‏] او متحمّل شدى و وظائفى كه بدنبال آن انجام دادى تو را از ارث خود بهره‏مند ساخته، پس چنانچه رعايت حقوق او را نكنى بيم آن مى‏رود كه ميراث او برايت حلال و گوارا نباشد.

 

 حق كسى كه بر تو نيكويى كرده

o       عاطفه

 

    نيكويى او را يادآور شوى

    با خالص‏ترين دعايى كه ميان تو و خداوند متعال است او را دعا كنى( اگر چنين كنى در آشكار و نهان او را سپاس گفتى)

    از او سپاسگزارى كنى

    با گفتار نيك به او پاسخ دهى( نشر گفتار نيكو در باره او)

    آنگاه كه اگر روزى توانايى يافتى نيكويى او را جبران كن، و گر نه بايد منتظر فرصت باشى، و خود را براى جبرانش آماده سازى.

 

o       رفتار

 

 حقّ مؤذّن

o       شناخت

 

    بدانى كسى كه بانگ نماز سر مى‏دهد پروردگار را بياد تو مى‏آورد، و تو را به بهره و نصيبت فرا مي­خواند، و بهترين ياران تو بر انجام فريضه‏اى كه خداوند بر تو تكليف كرده است مى‏باشد

    از او همچون كسى كه به تو احسان نموده تشكّر و قدردانى كن

    چنانچه خود در خانه‏ات بدين امر اهتمام دارى [يا از وى غم و ناراحتى دارى‏]، نبايد به او در كارى كه براى خداست شك كنى، و يقينا بدانى كه او بر تو نعمتى است الهى، پس شكرانه اين نعمت الهى را در هر حال بجاى آر.

 

o       رفتار

o       عاطفه

 

 حق امام جماعت در نمازت

o       شناخت

 

    بدانى او سفارت ميان تو و خدا، و نمايندگى تو را بدرگاه پروردگارت به عهده گرفته است، او از جانب تو سخن مى‏گويد نه تو از طرف او، او برايت دعا مى‏كند نه تو براى او، او در باره‏ات درخواست مى‏كند نه تو در باره او، و نگرانى و اندوه ايستادن در پيشگاه خداوند و درخواست نمودن از او را همو از تو كفايت كرده، پس چنانچه در قسمتى از اين امور كوتاهى يا تقصيرى صورت گيرد بر عهده اوست نه بر تو، اگر خطا كار باشد تو شريك او نيستى و او بر تو فضيلتى ندارد، پس جانش را سپر جان تو كرده، و نمازش را سپر نمازت نموده است.

    بايد در مقابل آنچه كه بجا آورده است از او تشكّر و سپاسگزارى كنى.

 

o       رفتار

حق همنشين تو

o       عاطفه

 

    لغزش­هاى او را فراموش كرده

     نيكى‏هايش را به ياد بسپارى

    هر گاه با او سخن مى‏گوئى قصد تو فهماندن وى باشد

    در سخن گفتن با او انصاف به خرج دهى(يعنى: در سخن گفتن با او همان شيوه را پيش گيرى كه مي­خواهى با تو داشته باشد)

    ديده‏ات را يكباره از او برنگير

     با او نرمخو و خوش برخورد باشى

     چنانچه تو همنشين او بودى هر چند در برخاستن از نزد او آزادى و او نيز چنانچه همنشين تو بود هر چند در برخاستن از مجلست مختار است، ولى تو جز با اجازه او برنخيز

    جز سخن خير با او نگويى.

 

o       رفتار

 

 حق همسايه ‏ات

o       عاطفه

 

    در هيچ نعمتى بر او حسودى مكنى

    از لغزش او در گذشته و گناهش را ببخشى

    او را در غياب حفظ كرده

     در حضورش گرامى دارى

     آنگاه كه مورد ستم قرار گيرد ياريش كرده

     عيبش را جستجو نكنى

     اگر از او بدى ديدى آن را بپوشانى( همچون دژى محكم و پرده‏اى ضخيم باشى، كه چنانچه نيزه‏ها سينه‏اى را بشكافند- بخاطر دست يافتن بر آن- بدان راز پى نبرند)

    حيله فرد ناصح ظاهرى را در او بى‏اثر كنى

     اگر بدانى كه او پندپذير است در خلوت او را پند گويى

    در حضور و غياب، در همه حال يارى و كمكت را از او دريغ مدارى

     او را در سختى تنها نگذارى

     رفتارت با او پيوسته مسالمت آميز باشد تا زبان دشنام و ناسزا را از او دور سازى

     با او بزرگوارانه معاشرت كنى.

 

o       رفتار

 

 حقّ دوست و رفيق

o       رفتار

 

    تا آنجا كه مي­توانى به آئين فضل و احسان با او دوستى كنى

     و اگر نشد در مصاحبت با او از حدّ انصاف خارج نشوى

    همان طور كه تو را گرامى ميدارد او را گرامى دارى

    چون از تو پشتيبانى كرد از او پشتيبانى كنى

     مبادا در كار نيكى بر تو پيشى گيرد

    اگر در کار خیر پيشدستى  كرد آن را تلافى كن

    در امورى كه سزاوار دوستى است در حقّش كوتاهى مكن

    خود را موظّف دار كه خيرخواه و نگهدار او باشى

    بر طاعت پروردگارش كمك و ياريش نمائى

    در ترك گناه يار و مددكار او باشى

    براى او مايه رحمت باشى نه موجب شكنجه و عذاب.

 

 حق شريك

o       رفتار

 

    در غياب او كارش را بر عهده گيرى

    در صورت حضور مراعاتش كنى(در حضورش نيز همتاى او انجام وظيفه كنى)

    بدون حكم او حكم صادر نكنى( به رأى و نظر خود پيش از مشورت با او تصميم مگيرى)

    بدون نظر او به رأى خود عمل نكنى

    دارايى او را برايش نگهدارى

    در كاستى و فزونى كارش به او خيانت نورزى( چرا كه مادامى كه دو شريك به يكديگر خيانت نكنند دست خداوند بر سر آنهاست).

 

 حقّ مال

o       رفتار

 

    آن را جز از راه حلال به دست نياوری

    جز در راه مشروع خرج نكنى

    آن را بي­جا و در غير موارد مربوطه خرج مكنى

    از موارد بجا و مربوطه‏اش دريغ مدارى

    مال چون از آن خدا است آن را جز به راه او، و غير سبب و وسيله قرب به او قرار مدهى

     آن كس را كه محتمل است سپاست را نگويد [در بردن ثلث‏] بر خود ترجيح مده (كه در غير اين صورت در خور آن است كه جانشين خوبى در اموالت نباشد، و در آن رعايت طاعت پروردگارت را نكند؛ و تو با اين كار به بهره‏مندى او از مالت، وى را كمك كرده‏اى، و چنانچه در مالت آن ارث بجاى مانده، به شيوه‏اى بسيار نيكو رفتار كند كه در اين صورت به طاعت پروردگارش عمل نموده و در نتيجه غنيمت را او ببرد، و بار گناه و افسوس و پشيمانى همراه با مجازات بر گرده تو بماند[ یعنی مالت را خودت توشه آخرتت بساز)

    در آن بخل نورز كه با وجود گشايش در زندگى حسرت و پشيمانى خواهى ديد.

 

 حقّ طلبكارت

o       عاطفه

 

    اگر مالى دارى طلبش را بپردازى و آسوده خاطر و بى‏نيازش سازى، او را ندوانى، امروز و فردا نكنى و در پرداخت حقّش سهل انگارى نكنى

    اگر تنگدست بودى او را با گفتارى نيكو خشنود سازى، و خيلى محترمانه از او تقاضاى مهلت نمائى، و به شيوه‏اى كه همراه با لطف و مدارا باشد او را از خود بازدارى، و نابودى مالش را با بد بودن اين معامله جمع نكنى(يعنى: با اين كار او را از نسيه دادن و خير رساندن دلسرد مسازى)، كه بى‏شكّ اين پستى و فرومايگى است.

 

 حق بدهکار

 

همانطور که قبلا گفته شد، علی رغم اینکه در فهرست ابتدایی هر دو متن، از "حق بدهکار" نام برده شده اما در هیچ کدام از دو متن، تفصیل مربوط به آن نیامده

حق كسى كه با او معاشرت دارى(خلیط)

 

خلیط: کسی که انسان به نحوی با آن معاشرت دارد، دایره این عنوان وسیع­تر از همنشین، همسایه، دوست و شریک در کسب است؛ و شامل تمام کسانی می­شود که انسان به نوعی با آنها رابطه قهری دارد. در انطباق عنوان های سابق، مثل همنشین، همسایه  و دوست، شاید بتوانیم قدرت انتخاب را شرط بدانیم که انسان خود، همنشین، دوست، همسایه و شریک خویش را انتخاب می­کند؛ اما در معاشر چنین نیست و انسان قدرت انتخاب ندارد؛ مثلا کسی که در وسیله نقلیه عمومی برای مدت کوتاهی با انسان همراه می­شود، یا در کلاس درس با  وی هم درس می شود و امثال آن، معمولا از محدوده انتخاب و اختیار انسان خارج است. با این حال، صِرف رابطه با معاشر، برای او حقوقی بوجود می­آورد که انسان باید این حقوق را رعایت کند. (­یثربی، 1382،ج3؛ ص 257 و 258)

o       رفتار

 

    فريبش ندهی( لَا تَغُرَّهُ)

    با او غشّ نکنی

     خيانتش نورزى

    نيرنگش نزنى، از خداوند متعال در كار او بيم داشته باشى.

    تكذيب ننمائى

    غفلت زده‏اش مسازى

     گولش نزنى( لَا تَخْدَعَهُ)

    او را همچون دشمنى بيرحم و بى‏ملاحظه مكوبى

    چنانچه به تو اعتماد نمود تا آنجا كه مي­توانى برايش بكوشى

 

 بدان كه بى‏شكّ فريفتن و اغفال كسى كه به تو اعتماد نموده حرمتش همچون حرمت ربا است.

 

 حقّ مدّعى(خصمى كه ادّعائى بر ضدّ تو طرح كرده)

o       رفتار

 

    اگر ادّعايش حقّ و درست بود دليلش را بر هم نزنى، و ادّعايش را باطل نسازى

    بر او ستم نكنى و حق او را به صورت كامل بپردازى

     بدون حضور هيچ گواهى، گواه او باشى(كه بى‏شكّ اين [نوع رفتار] حقّ خدا بر تو مى‏باشد)

    چنانچه ادّعايش ناحقّ و باطل بود با او ملايمت كنى و او را از آن عمل به وحشت اندازى، و به آئينش سوگند دهى، و با ياد و ذكر خدا شدّت و تنديش را بشكنى

    از ياوه‏سرائى و جنجال- كه نه تنها بدخواهى دشمنت را از تو دفع نكند، بلكه تو را گرفتار گناهش نيز بسازد- پرهيز كنى( كه بدين خاطر تيغ دشمنيش را بر تو تيز كند، كه بى‏شكّ سخن ناپسند و زشت شرانگيز است و سخن پسنديده و خوب شرّ برانداز است [يعنى: سخن زشت آتش فتنه را شعله‏ور مى‏سازد و سخن خوب آتش فتنه را خاموش]).

 

 حقّ خصمى كه تو بر ضدّ او ادّعائى دارى

o       رفتار

 

    اگر ادّعايت‏ حقّ بود در گفتگوى با طرف، نيكو سخن گوئى( چرا كه ادّعا در گوش مدّعى عليه [يعنى آنكه بر عليه او ادّعا مى‏شود] بسيار سخت و ناراحت‏كننده و گوش خراش است)

     براى گريز از دعوا به طور خلاصه و به نرمى و آرامش و روشن­ترين گفتار و لطف كامل با او بحث كنى، و با اين طرز رفتار دليل و برهان خود را بر او عرضه دارى

    با كشمكش و قيل و قال با او، از دليلت باز نمانى تا دليلت بر باد رود و نتوانى آن را جبران كنى

    حق او را انكار نكنى

    اگر در ادّعاى خود بر باطل هستى از خداى متعال بيم داشته و به سوى او توبه كنى و ادّعايت را رها سازى.

 

 حقّ كسى كه با تو مشورت مى‏كند

o       رفتار

 

    اگر فكر خوبى برايش دارى در خيرخواهى و نصيحت او بكوشى، و بر آن راهنمائى كنى؛ آنچنان كه اگر تو بجاى او بودى همان كار را مى‏كردى

     اين طرز رفتار بايد توأم با مهربانى و ملايمت باشد( زيرا ملايمت دلتنگى را می­زدايد، ولی تندى و خشونت آرامش را به غم می­كشاند)

    اگر برايش هيچ فكرى به ذهنت نرسيد ولى شخص ديگرى را مى‏شناسى كه به فكرش اعتماد دارى و براى خود مى‏پسندى بايد او را به وى راهنمائى و ارشاد كنى( در نتيجه تو با اين طرز رفتار نه در باره‏اش كوتاهى كرده‏اى و نه هيچ راهنمائى را از او دريغ داشته‏اى).

 

 حق كسى كه تو با او مشورت مى‏كنى

o       رفتار

 

    در مواردى كه رأى او مخالف رأى توست متّهمش نسازى(پس چنانچه به نظريه‏اش مشكوك بودى آزادانه عمل كن، ولى تهمت زدن به او- در حالى كه شايسته مشورت است- بر تو ممنوع و غدقن است)

    پيوسته به پاس اين رفتار- كه به تو نظر داده و به خوبى خيرخواهى و نصيحت كرده- از او تشكّر مي­كنى

    اگر رأيش با رأى تو موافق شد خداى را سپاس گويى و آن را از برادرت با تشكّر مى‏پذيرى

    در جبران آن- چنانچه زمانى به تو پناه آورد و توسّل جست- منتظر فرصت مي­باشى[تا جبران آن اخلاصى كه با تو ورزيده در آن روز كه از تو راهنمائى خواست بنمائى].

 

o       عاطفه

 

  حقّ كسى كه از تو نصيحت مى‏ طلبد(نصيحت خواه)

o       رفتار

 

    شرط نصيحت به راه صواب را تا آنجا برايش بجا آورى كه مي­دانى قبول مى‏كند [يعنى به آن جامه عمل مى‏پوشاند]

    بكوش تا به گونه‏اى گوش‏نواز و در حدود عقلش با او سخن گوى(كه بى‏شكّ هر خرد و عقلى داراى سطح انديشه‏اى است كه آن سخن را مى‏شناسد و مى‏پذيرد)

    بايد راه و روش تو با او توأم با مهر و محبّت‏ باشد.

 

 حق نصيحت­کننده

o       عاطفه

 

    دل به او بدهى

    به او فروتنى كرده و در برابرش نرمش و ملايمت نشان دهى

    به سخن او گوش فرا دهى تا نصيحت او را دريابى و بفهمى

    اگر سخن درستى گفت خداى را سپاس گويى و از او بپذيرى و قدرشناسى كنى

    اگر موافق نگويد، ضمن اينكه با او مهربان مي­باشى، متّهمش مسازى و اين را بدانى كه در نصيحتت فروگذارى ننموده، جز اينكه اشتباه فهميده و به خطا افتاده است

    اگر دانستى كه خطا رفته به خاطر آن او را مؤاخذه نكنى مگر اين كه سزاوار اتهام باشد.

 

o       رفتار

 

 حق بزرگتر( از لحاظ سن و سال)

o       رفتار

 

    به خاطر سنّ او، احترامش كرده

    به جهت پيشى گرفتنش در پذيرش اسلام، بزرگش بدارى

    به هنگام ستيزه‏جويى با او برابرى نكنى، با او دعوا و كشمكش نكنى

    پيشاپيش او راه نروی

    در راه از او پيشى نگيرى

    با او نادانى نكنى

    اگر او نادانى كرد تحمل كرده و به جهت حق اسلام و حرمتش، او را گرامى بدارى.

 

 حق کوچکتر( از لحاظ سن و سال)

o        رفتار

 

    در آموزش او دلسوزى كنى

    مهربانى نمودن با او

    پرورش او

    گذشت و بخشيدن از او

    پرده پوشى [بر عيوب‏] او

    ملايمت با او

    يارى كردن او

    پوشاندن خطاهاى كودكانه او(زيرا اين طرز رفتار موجب توبه و بازگشت است)

     مداراى با او

    عدم تحريكش [با عيبجوئى و خرده‏گيرى‏](كه بى‏شكّ اين برخورد به هدايت و رشد او نزديكتر است).

 

 حقّ سائل

o       عاطفه

 

    برايش در آن گرفتارى دعا كنى

     به اندازه نيازش عطا كردن وقتى صدق گفتارش را باور كردى، و توانستى نيازش را برآورى

     به خواسته‏اش جامه عمل پوشانى

    اگر در صدق گفتارش مشكوك بودى و او را متّهم مى‏دارى و قصد عطاى به او را ندارى، از اينكه آن از دامهاى شيطان باشد خاطر آسوده مدار، چه بسا مي­خواهد تو را از بهره‏ات محروم سازد، و ميان تو و قرب به پروردگارت جدائى افكند، پس با پرده پوشى او را واگذار و با رفتارى خوش ردّ كن( چنانچه در وضعى كه از او مي­دانى بر نفس خود چيره و غالب آمدى و به او چيزى دادى، همانا اين روش از استوارترين كارهاست).

 

o       رفتار

 

 حق كسى كه از او چيزى خواسته‏اى

o       رفتار

 

    اگر چيزى داد با سپاس و شناخت از فضلش آن را بپذيرى

    اگر چيزى نداد عذرش را بپذيرى،

    اگر چيزى نداد گمانت را بدو نيكو دارى [خوش­بين باشى]

    اگر چيزى نداد بدانى كه اگر عطا نكرد مال خودش را نداده و هيچ ملامتى نسبت به مال خود ندارد، هر چند [بخود] ستمكار باشد.

 

o       عاطفه

o       شناخت

 

 حقّ كسى كه خداوند توسّط عمل او تو را شاد ساخته

o       عاطفه

 

    اگر قصد او با این کار، شاد نمودن تو بوده[ آگاهانه و عامدانه]، ابتداء خدا را حمد گوئى، سپس در مقام پاداش به همان اندازه از او تشكّر كنى

    چنانچه تو مقصود او نبودی[ ناآگاهانه و غیرعامدانه به تو شادی رسانده]، حمد الهى را بجاى آر و خدا را سپاس گوى و اين را بدان كه آن شادى از جانب اوست، و او مايه خرسندى تو شده، و آن كس را كه واسطه نعمت الهى بر تو شده دوست بدارى

    (اگر قصد او با این کار، شاد نمودن تو بوده[ آگاهانه و عامدانه]) بنا بر فضيلت پيشدستى، در جبران و تلافى نمودنش منتظر فرصت باشى

    (چنانچه تو مقصود او نبودی[ ناآگاهانه و غیرعامدانهبه تو شادی را رسانده])پس از اين براى او آرزوى خير كنى- چرا كه وسائل و واسطه‏هاى نعمت هر كجا كه باشد بركت است- هر چند كه قصدى نداشته باشد.

    اگر از روى عمد بوده؛ بخشش و گذشت از همه چيز بهتر و برتر است، كه هم كدورت را برايش ريشه كن كند، و هم رفتار نيكوئى است همراه با ديگر مزاياى اخلاقى كه در پى دارد

    اگر بدانى كه عفو از او زيان دارد، داد خود را از او بستانى

    چنانچه از روى سهو بود و قصدى در كار نبود با قصد انتقام به او ستم نرسانى، كه در اين صورت بر كار خطا و سهو او را مجازات نموده‏اى

    با او ملايمت كن

    تا آنجا كه مى‏توانى با او خوش­رفتارى كنى.

 

o       عاطفه

حقّ كسى كه دست تقدير او را واسطه بدى به تو- در گفتار يا كردار- نموده

o       رفتار

 

 حق اهل ملّت و هم كيشان

o       عاطفه

 

    در دل، تندرستى آنان را بخواهی

     تمام ايشان را مشمول دعاى خود كن

    مهربانى به همگان

    با بدهاى آنان با مهربانى رفتار كنى و با آنان مدارا كرده و به خير و صلاح بياورى

    سپاسگذاری از اهل احسانشان- چه در حقّ خود و چه در باره تو-، كه بى‏شكّ نيكوكارى به خود- چنانچه آزارش را از تو بازدارد- در اصل احسان به تو مى‏باشد، زحمتش را از تو باز مى‏دارد، و خود را از [آزار] تو حفظ مى‏كند

    آزارشان نرسانى

    به همه يارى و كمك نما

    آنچه براى خود دوست مى‏دارى براى آنان نيز دوست داشته

    آنچه براى خود ناخوش دارى براى آنان نيز خوش نداشته باشى

    مقام هر يك را در نظر دار و رعايت كن، كه پيران آنان به منزله پدر تو و جوانان آنان به منزله برادر تو و پير زنانشان به منزله مادر تو و كوچك زنانشان به منزله فرزندان تو هستند پس چنانچه هر كدامشان بر تو وارد شدند با لطف و مهربانى از او دلجوئى و تفقّد نما، و حقوق برادرى را در باره‏اش رعايت كن.

 

o       رفتار

 

 حقّ اهل ذمّه و در پناه اسلام

o       رفتار

 

    آنچه را خدا از ايشان پذيرفته قبول كنى، و به ذمّه و عهدى كه خدا براى ايشان مقرّر داشته وفا نمايى

     در آنچه از ايشان خواسته شده و خود را بر آن مجبور نموده‏اند به همان [قوانين اسلام با اهل ذمّه‏] حكم كنى

     در رفتار با ايشان همان گونه كه خداوند بر تو تكليف نموده عمل كنى

    به احترام ذمّه خدا و وفاى بدان عهد از ستم بديشان پرهيز كنى.

 

سایر حقوق

 

در نهایت امام علیه السلام می فرمایند: سپس حقوقى كه به مقتضاى احوال در زندگى پديدار مى‏آيد.

 

 در پایان رساله الحقوق، امام زین العابدین صلوات الله علیه می فرمایند: پس اين پنجاه حقّى بود كه تو را احاطه نموده و بر تو واجب شده، كه در هيچ حالى از آن حقوق خارج نشوى جز آنكه مشمول رعايت و اداى يكى از آنها خواهى شد، و بر اين مهمّ تنها يارى و مدد از خداى جلّ ثناؤه بايد خواست، و لا قوّة إلّا باللَّه و الحمد للَّه ربّ العالمين.

 

 نکات قابل استفاده از کلام امام سجاد صلوات الله علیه

 

 نکاتی که از فرمایشات امام سجاد صلوات الله علیه می­توان استنباط کرد:

 

 حضرت سجاد علیه السلام در ابتدای نامه حقوقی خود، کلام خویش را اینگونه آغاز می کنند: "بدان كه خداوند بر تو حقوقى دارد كه همه چيز تو را فرا گرفته است، در هر جنبشى كه كنى، يا سكون و آرامشى كه گيرى، يا جايى كه فرود آئى، يا هر عضوى كه تكان دهى، يا ابزارى كه بكار گيرى، [خداوند را در تمام آنها حقّى است‏] كه برخى بزرگتر و برخى كوچكترند، و بزرگتر از همه رعايت حقّ خود او- تبارك و تعالى- است، كه بر تو واجب ساخته، كه آن ريشه همه حقّ­ها است، و باقى حقوق تماما از آن منشعب مى‏شود." از این بیان می­توان استنباط کرد که از دیدگاه اسلامی اصل و سرمنشاء حقوق، حق الله است و سایر حقوق منشعب از آن است.

 

    ترتیب حقوق و صاحبان حقی که امام علیه السلام معرفی نموده­اند با تصور عمومی ما از جایگاه افراد در روابط اجتماعی متفاوت است و سایر روایت مربوط به حقوق افراد و جایگاه­شان، باید براساس این روایت فهمیده شود و این روایت اصطلاحا، حاکم و ناظر بر سایر روایات این باب می­باشد.

    امام علیه السلام برای رعایت حق، سه نکته را مورد توجه قرار می­دهند:

 

الف. معرفت و شناخت

 

ب.عاطفه و احساسات

 

ج. رفتار و عمل

 

در برخی از موارد هر سه  و در برخی، یکی از این سه را در ذیل آن حق ارائه و  توضیح می­دهند. که ظاهرا نشان می­دهد که صرف شناخت صحیح و کامل داشتن از آن حقوق خاص، می­تواند منجر به رعایت و توجه به آن حق و جایگاه صاحب حق شود؛ اما در موارد دیگر باید تکالیف مربوط به آن حق بیان شود چرا که مردم خود به آن پی نمی­بردند.

 

     همچنین جملات و حقوق به وسیله کلمه(ثُمَّ) عطف شده است که معنای تراخی و ترتیب را می­رساند، در نتیجه می توان اینگونه برداشت کرد در بیان حقوق، ترتیب و اولویت رعایت شده و در مقام تزاحم و تعارض می­توان بر اساس همین ترتیب مذکور، اهم و مهم را تشخیص داد.

    ترتیب حقوق و اولویت آنها بدین معنا نیست که حقوق بالاتر، متضمن حقوق پایین­تر و تکالیف مربوط به آنها باشند و باید آن تکالیف را در اینجا نیز رعایت کرد؛ بلکه این ترتیب فقط نشان اهمیت و اولویت آنهاست.

    در نظام حق و تکلیف معرفی شده در کلام امام سجاد علیه السلام، بین حق و تکلیف رابطه همبستگی(یا هم­تغییری) وجود ندارد یعنی حق بیشتر و مهم­تر، لزوما منجر به تکالیف بیشتر نمی­شود. به عنوان نمونه تعداد تکالیف در قبال حق معلم و استاد چندین برابر، تکالیف مربوط به حق حاکم و سلطان می­باشد، در حالی که حق حاکم، اولی­تر از حق استاد است.

    نتیجه دیگری که از نکته قبل به دست می­آید که: تشخیص اهمیت و اولویت در باب حقوق، از راه مطالعه کم و کیف تکالیف مربوط به آنها غلط می­باشد؛ و این نکته ای است که در مطالعه و سنجش اهمیت حقوق از نظر اسلامی، باید رعایت شود. 

    یک قاعده دیگر که در اینجا از ترتیب حقوق می­توان استنباط کرد این است که، همیشه در مواردی که علت و بستر تحقق حق را دیگران به وجود بیاورند نسبت به زمانی که همان علت یا بستر را ما بوجود بیاوریم، حقی که از ناحیه دیگران به وجود آمده، اهمیت و اولویت بیشتری دارند؛ مثلا در باب بدهی، اول حق طلبکار تو و بعد حق بدهکار؛ یا اول حق مولایی که تو را آزاد کرده و بعد حق عبدی که تو او را آزاد کرده­ای؛ یعنی اگر آن علت را دیگران نسبت به ما بوجود آورده باشند در باب حقوق اولویت دارند نسبت به موردی که ما آن علت را در قبال دیگران بوجود آورده باشیم. لذا مثلا در مورد سوال و درخواست کمک، سائل که او علت حق( درخواست کمک کرده) را بوجود آورده تقدم دارد نسبت به جایی که ما آن علت( درخواست کمک کنیم) را بوجود بیاوریم با اینکه علی الظاهر باید حق کمک کننده مقدم بر حق سائل می­شد. در متن مقاله از این نکته با عنوان قاعده( " از دیگران نسبت به شخص" سپس " از شخص نسبت به دیگران") نام برده می­شود.

    امام علیه السلام تصریح می­فرمایند که: " اين پنجاه حقّى بود كه تو را احاطه نموده و بر تو واجب شده، كه در هيچ حالى از آن حقوق خارج نشوى جز آنكه مشمول رعايت و اداى يكى از آنها خواهى شد" که علاوه براینکه نشان از جامعیت این حقوق دارد، جایگاه آنها و تکلیف وجوبی( حداقل به عنوان حق اخلاقی واجب) در قبال آنها را نیز گوشزد می­فرمایند و در ادامه نیز با توصیه بر استمداد و یاری از پروردگار، تاکید بیشتری بر اهمیت این  حقوق می­نمایند: " بر اين مهمّ تنها يارى و مدد از خداى جلّ ثناؤه بايد خواست، و لا قوّة إلّا باللَّه و الحمد للَّه ربّ العالمين".

    شاید بتوان از این سلسه مراتبی که امام سجاد صلوات الله علیه معرفی می کنند بتوان استنتاج کرد که آنچه به ترتیب اهمیت و رتبه، علت و موجب حق می­شود عبارتند از:

 

    پیشوا و امام(هر پرورش دهنده و کسی که تدبیر امور ما از یک جهت یا چند جهت در اختیار اوست: كُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ )

 

1.1.تدبیربه وسیله سلطنت و حکومت

 

1.2.تدبیربه وسیله علم و دانش

 

1.3.تدبیر به وسیله مالکیت

 

    رعیت و زیر دستان(تدبیر امور دیگران از یک جهت یا چند جهت در اختیار ماست و پرورش دهنده آنها محسوب می­شویم)

 

2.1.رعیت به وسیله سلطنت و حکومت

 

2.2.رعیت به وسیله علم و دانش

 

2.3.رعیت به وسیله مالکیت

 

3. خون و خویشاوندی

 

          3.1. رابطه مادری

 

          3.2. رابطه پدری

 

          3.3. رابطه فرزندی

 

          3.4. رابطه برادری

 

          3.5. سایر سلسه مراتب فامیلی

 

4. نیکوکاری و حق نعمت

 

          4.1. نعمت آزاد و حرّ شدن و خروج از رِقیّت

 

                   4.1.1. از دیگران نسبت به شخص(مولای سابق)

 

                   4.1.2. از شخص نسبت به دیگران( عبد سابق)

 

          4.2. سایر نعمت ها و نیکوکاری ها

 

          4.3. نیکو کاری معنوی

 

                   4.3.1. اذان گو

 

                   4.3.2. امام جماعت

 

5. قرابت مکانی و مجالست

 

          5.1. مجالست در یک مجلس

 

          5.2. همسایگی

 

6. رابطه دوستی و رفاقت

 

7. رابطه مالی

 

          7.1. شراکت

 

          7.2. خود مال

 

          7.3. طلبکار

 

          7.4. بدهکار

 

8. معاشرتی که در نتیجه امور گوناگون حاصل شود(خلیط) [ گرچه این نوع معاشرت یا طرف مورد معاشرت نتیجه انتخاب شخص نباشد]

 

9. خصومت

 

          9.1. از دیگران نسبت به شخص( شاکی)

 

          9.2. از شخص نسبت به دیگران( مشتکی عنه)

 

10. خیر خواهی

 

          10.1. مشورت

 

                   10.1.1. از دیگران نسبت به شخص( مشورت دهنده)

 

                   10.1.2. از شخص نسبت به دیگران( مشورت خواه)

 

          10.2. نصیحت

 

                              11.2.1. از دیگران نسبت به شخص( نصیحت خواه)

 

                              11.2.2. از شخص نسبت به دیگران( نصیحت دهنده)

 

11. سن

 

          11.1. بزرگتر ها

 

          11.2. کوچکترها

 

12. درخواست کمک

 

          12.1. از دیگران نسبت به شخص( سائل)

 

          12.2. از شخص نسبت به دیگران( کسی که ما از او درخواست کمک می کنیم)

 

13. موجب خوشحالی یا ناراحتی شدن عمدا یا سهوا

 

          13.1. موجب خوشحالی شدن عمدا یا سهوا

 

          13.2. موجب ناراحتی شدن عمدا یا سهوا

 

14. همشهری و هم وطن بودن

 

          14.1. اهل ملت خود (که مسلمان هستند)

 

          14.2. اهل ذمه( غیر مسلمان)

 

    سایر موارد(سایرحقوقى كه به مقتضاى احوال در زندگى پديدار مى‏آيد)

 

می توان عناوین فوق را در قالب جدولی که در صفحه بعد می آید، نشان داد.

 

    از ترتیب حقوق ارائه شده در توسط امام زین العابدین( صلوات الله علیه) و برداشتی که ما از آن داشتیم در باب اینکه چه علل و مقولاتی به ترتیب اهمیت موجب ثبوت حق در روابط اجتماعی می­شوند، برای تنظیم روابط اجتماعی، سیاست­گذاری، طبقه بندی و نظام­سازی ارتباطات اجتماعی و سایر مفاهیم مشابه در حوزه روابط مردم با یکدیگر می­توان بهره جست.

 

منابع

 

    1.      ابن اثير جزرى( ‏1367) النهاية في غريب الحديث و الأثر؛ قم. اسماعيليان‏: 5 ج

    2.      ابن شعبه حرانى( 1380) تحف العقول؛ بهراد جعفرى؛ تهران. اسلامیه.

    ابن شعبه حرانى( 1404) تحف العقول عن آل الرسول(صلوات الله علیهم). قم. جامعه مدرسين

    ابوالقاسمی، عباس؛ اوشا برهمند؛ آذر کیانی(1384) روانشناسی در اجتماع چگونه با یکدیگر تعامل کنیم؛ اردبیل. رهرو دانش

    جوادی آملی، عبدالله؛ 1384؛ حق و تکلیف در اسلام؛ قم. اسراء

    حکیم­آرا، محمد علی( 1384) ارتباطات متقاعدگرانه و تبلیغ؛ تهران. سمت

    7.         خسروشاهی، قدرت­الله و مصطفی دانش­پژوه( 1381) فلسفه حقوق؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی( رحمه الله)

    درسنامه فلسفه حقوق( 1387) جمعی از نویسندگان؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)

    راغب اصفهانى( 1412) ‏مفردات ألفاظ القرآن‏. دمشق- بيروت‏: دار القلم- الدار الشامية

    سيد على اكبر قرشى‏( 1367) قاموس قرآن‏؛ تهران. اسلاميه‏

    صدوق، محمد بن على بن بابويه قمی( رحمه الله) ( 1362) الخصال؛ قم. جامعه مدرسين

    صدوق، محمد بن على بن بابويه قمی( رحمه الله) ( 1382) خصال؛ يعقوب جعفرى؛ قم. نسيم كوثر

    صدوق، محمد بن على بن بابويه قمی( رحمه الله) ( 1400) أمالي الصدوق: بيروت: اعلمى

    طريحى، فخر الدين(1375) مجمع البحرين‏. تهران. مرتضوی:  6ج

    علامه مجلسى( رحمه الله)( 1360- 1378) بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(صلوات الله علیهم).تهران: اسلاميه. ج71

    قاسم، نعیم( 1428) الحقوق الثلاثه حق الله و حق النفس و حق الناس(شرح رسالة الحقوق للامام زین العابدین علیه السلام)؛ لبنان –بیروت. دارالهادی

    كمره‏اى، محمد باقر( 1364) آداب معاشرت(ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار) تهران. اسلامیه.2 ج. جلد اول

    محمد تقی مصباح یزدی( 1383) حقوق و سیاست در قرآن؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی( رحمه الله)

    محمد تقی مصباح یزدی( 1386) نظریه حقوقی اسلام؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی( رحمه الله). ج 1

    یثربی(1382) سیری در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام(سلسله گفتارهای آیت الله یثربی رحمه الله)؛ بی­جا؛ فرهنگ آفتاب. 3ج

    نرم افزار دانشنامه نبوى‏( 1389) مرکز کامپیوتری نور؛ قم

    نرم افزار جامع الاحادیث ‏( 1389) مرکز کامپیوتری نور؛ قم

    نرم افزار گنجینه نور‏( 1389) مرکز کامپیوتری نور؛ قم

 

 [1]صدوق،( 1362) ص : 564-571

 

[2]صدوق،( 1400). ص: 368-375

 

[3]ابن شعبه حرانى ( 1404 ). ص: 255 -272

 

[4]مجلسى( 1360- 1378). ج 71 . ص: 2-9 و ص :10-21

 

منبع: مجله علمی – ترویجی؛ معرفت؛ سال بیستم؛ اسفند 1390، شماره 171

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=17981

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب