آنچه در ادامه می آید گزارش سخنرانی دکتر نعمت الله صفری- مدیر محترم گروه تاریخ اسلام مجتمع عالی امام خمینی(ره)- در جلسه ی علمی یکشنبه، سوم اردیبهشت 1391ش در موسسه پژوهشی فرهنگی فهیم است. متن این سخنرانی را با عنوان «نقش بسترشناسی در تحلیل قیام عاشورا» به همراه پرسش و پاسخ های مطرح شده در ادامه مطلب مطالعه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
در آغاز سخن تشکر می کنم از جناب آقای دکتر قاضی زاده و همکاران محترم ایشان که جلسات روشنگرانه ای دارند و انشاءالله خداوند بر توفیقات شان بیافزاید. همچنین با عرض تشکر از شما حضار محترم. مقدمتاً عرض می کنم که مطالعات نقلی ما مثل مطالعات حدیثی، رجالی، تراجمی و تاریخی عمدتاً نقل محور هستند یعنی بر محور نقل ها می چرخند. ما می بینیم که مثلاً در کتاب های تاریخی، تراجم و رجال درباره ی یک واقعه ی تاریخی یا یک شخصیت چه گفته اند و بعد آنها را با هم مقایسه می کنیم و به نتیجه ای می رسیم. اما نقش تحلیل در این مطالعات جایگاه خود را باز نکرده است و اگر ما جایی تحلیلی نداشته باشیم، نمی توانیم مطالعات روش مندی نسبت به شناخت واقعه داشته باشیم. در طول تاریخ خودمان، جاهایی که دست ما از نص ها کوتاه بوده است، ما دچار حلقه های مفقوده ی فراوان شدیم که طبیعتاً یا باید آن حلقه های مفقوده را مسکوت می گذاشتیم یا اینکه باید سخنی درباره ی اینها می گفتیم. سخنی که می خواستیم درباره ی آن حلقه های مفقوده بگوییم، یا مبتنی بر نص سازی خودمان بود یعنی وقتی جایی حلقه مفقوده ای بود و نمی توانستیم اینها را به هم ربط دهیم، یک نصی از خودمان می ساختیم که این خلاء پر شود، درست مثل آن چیزی که در فیلم های تاریخی انجام می شود و خیلی از مطالب را کارگردان نمی تواند تحلیل کند و یک نصی از جیب خود در می آورد و اضافه می کند و یک واقعه ای را می سازد، حالا ممکن است شخصیتی، واقعه ای یا تحلیلی را اضافه کند و این نص را خود او اختراع می کند. یا اینکه اگر تحلیلی هم می کردیم، این تحلیلی مبتنی بر واقعیت ها نبود، مبتنی بر شناخت دقیق و درست نبود.
من چند مثال می زنم که مسأله روشن شود، ببینید ما الان با یک مشکلی در تاریخ مواجه هستیم و آن اینکه چرا مثلاً بعد از دو ماه و ده روز از واقعه ی غدیر، ماجرایی به نام سقیفه رخ داد؟ واقعاً هضم این برای ما مشکل است، این همه تأکید، این همه جمعیت، اما یک دفعه چه شد که در سقیفه عده ای دور هم جمع شدند و آن واقعه را بوجود آوردند بدون اینکه کسی تذکر دهد به اینکه ما در غدیر هم حضور داشتیم و کلام پیامبر(ص) را شنیدیم. ما برای اینکه اینها را تحلیل کنیم، یک چیزهایی را از ذهن خودمان می آوریم، در حالی که اگر بخواهیم اینها را تحلیل کنیم، مبتنی بر این است که یک شناخت درستی از جامعۀ آن روز داشته باشیم و بدانیم که دیدگاه آنها نسبت به پیامبر(ص) چه بود، بدانیم که دیدگاه آنها راجع به مسأله ی رهبری چه بود، بدانیم که ترکیب جمعیتی آنها چه بود، چه مقدار از آنها تازه مسلمان بودند و چه مقدار از گروه های دیگر.
یک مثال دیگر می زنم، ما شنیدیم که امام صادق(ع) در آخرین لحظات عمر شریف خود، یاران را در اطراف شان جمع کردند و یک سفارش به آنها می کنند، حالا این سفارش چیست؟ آیا این سفارش ولایت است؟ آیا رهبری است؟ نه یک سفارشی است که شاید به نظر ما ساده بیاید، «لم تنال شفاعتنا من استخف بالصلاة» چرا اما صادق(ع) این سفارش را در آخرین لحظات عمر می فرمایند؟ اگر ما یک شناخت درستی از آن زمان داشته باشیم، از درگیری ها و دل مشغولی هایی که امام صادق(ع) داشتند، می بینیم که بزرگ ترین مشکل ایشان که خیلی هم برای رواج تشیع سرعت گیر شد، مسأله ی غلات بود. چیزی که غلات ترویج می کردند، اباحی گری بود، از جمله اینکه درباره ی نماز می گفتند «نماز این کاری نیست که ما خم و راست شویم، بلکه نماز یعنی کسانی که باید آنها را دوست داشته باشیم.» اصلاً مشخصه ی غلات، اباحی گری بود و امام صادق(ع) بخاطر همین موضوع این جمله را بیان فرمودند.
مثلاً شما شنیدید که امام حسن عسگری(ع) وقتی می خواهند علامات مؤمن را بشمارند، پنج علامت می شمارند. اگر دقت بفرمایید تمام علامت هایی که می شمارند، علامت های فیزیکی است، یعنی علامت های فعلی است مثلاً کسی که انگشتر در دست راست خود کند، کسی که پنجاه و یک رکعت نماز بخواند، کسی که «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند بگوید و کسی که زیارت اربعین بخواند، همه ی این علامت ها، علامت های فعلی است که در آن زمان تشیع نیاز داشته است که بدین وسیله خود را بشناساند، بخصوص تأکیدی که روی زیارت اربعین است و من گاهی فکر می کردم که چرا امام(ع) اینقدر روی زیارت اربعین تکیه می کنند و به نظر من یکی از دلایل این بود که زیارت عاشورا و روز عاشورا بخاطر روایاتی که اهل سنت جعل کرده بودند، بهرصورت در مورد مبارک بودن این روز و برکاتی که در این روز نازل می شود و حوادث میمونی که در این روز اتفاق می افتد، جعل کرده بودند، دیگر نمی توانستند روی عاشورا مانور دهند و از این جهت بر زیارت اربعین تکیه می کنند.
تمام این مثال ها تحت یک عنوان به نام «بسترشناسی» می گنجد، پس بسترشناسی این است که منِ تحلیل گر به عنوان یک خبیر و آگاه خود را به زمانی ببرم که می خواهم آن را تحلیلی کنم و با توجه به شرایطی که بر جامعه ی آن روز حاکم است، یک واقعه را تحلیل کنم. در میان مطالعات تاریخی متأسفانه ما شیعیان به خصوص در باب ائمه(ع) از این جهت کم گذاشته ایم و کمتر وارد بسترشناسی شده ایم. شما یک نگاه به حجم کتاب هایی که درباره ی امام حسین(ع) نوشته شده است، بیاندازید، خواهید دید که کتاب ها عمدتاً یا تکیه بر نقل دارند، یا تکیه بر تحلیل های غیرروشمند و توجیه گرانه که عمدتاً مبتنی بر بسترشناسی نیست، یعنی اینکه کسی مدینه، یمن و مهم تر از همه کوفه را بشناسد و با این دید وارد شود. اگر ما قیام عاشورا را از بُعد بسترشناسی بررسی کنیم، خیلی از شبهاتی که در رابطه با عاشورا است و خیلی از سؤالاتی که در ذهن ما است و حتی گاهی اوقات جرئت بیان آنها را نداریم، خود بخود پاسخ داده می شوند. من یک مثال می زنم، شما یک مقایسه بین مدینه و کوفه داشته باشید، چرا امام حسین(ع) در مدینه نماند و قیام خود را از مدینه شروع نکرد؟ چرا در مکه نماند و قیام خود را از مکه شروع نکرد؟ چرا عبدالله بن زبیر موفق می شود که در مکه قیام کند ولی امام حسین(ع) اصلاً روی مکه حساب نمی کند؟
کسانی که در این زمان سیاستمدار بودند یا در زمان های نزدیک به آن زمان، شناخت دقیقی به وضعیت شهرها دارند. یکی از این افراد، شخصی به نام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس از رهبران نهضت عباسی بود. می دانید که عباسی ها بیش از سی سال این سازمان زیرزمینی و مخفی خود را اداره می کردند تا بالاخره توانستند بر امویان پیروز شوند. این شخص وقتی می خواهد داعی بفرستد، داعی یعنی مبلغ و تبیلغ گر، و سفارش شهرها را به داعیان خود بکند، این گونه می گوید «داعی به حجاز نفرستید و روی حجاز حساب نکنید چون حجاز یک منطقه ی شیخینی است یعنی همه ی اینها طرفدار شیخین هستند و زیاد طرفدار آل بیت نیستند.» امام باقر(ع) می فرمایند «در کل مکه و مدینه بیست نفر ما را دوست ندارند.» و یا امام سجاد(ع) نمیتوانند تشیع آنچنانی را در مدینه برپا کنند، عمده ی یاران امام سجاد(ع) شیعه نیستند. این چهار هزار نفر یا سه هزار و خرده ای که برای اصحاب امام صادق(ع) ذکر می کنند، اینها اکثراً شیعه نیستند و فقط از امام صادق(ع) علم یاد می گیرند. ما در طول تاریخ تشیع می بینیم هر قیام شیعی اگر در مدینه یا مکه رخ داده باشد، شکست را با خود به دنبال دارد. از جمله قیام حسین بن علی، صاحب فخ، در زمان امام کاظم(ع). مدینه شهری نیست که اهل بیت(ع) را یاری کند، از جمله قیام محمد بن عبدالله نفس زکیه، می بینید که کسی او را یاری نمی کند و قیام او به راحتی شکست می خورد یعنی عباسیان مثل آب خوردن این دو قیام را سرنگون می کنند. بنابراین مکه و مدینه طرفدار شیخین هستند و کسی که بخواهد با داعیه ی اهل بیت(ع) در آنجا قیام کند، مسلماً پیروز نمی شود ولی عبدالله بن زبیر در آنجا پیروز می شود، چون او از همین خاندان است و خاله ی او عایشه است، مادرش اسماء است، به شیخین نسبت دارد و ابوبکر جدّ اوست و با این شعار می تواند آنجا را محل قیام خود قرار دهد. باز همان جا محمد بن علی می گوید که «به جزیره که جایی در نزدیکی موصل است، دل نبندید، آنجا هم محل خوارج است. به بصره دل نبندید، طرفداران عثمان و اُموی ها آنجا هستند. به شام هم دل نبندید که در آنجا طرفدار امویان هستند، به کوفه هم دل نبندید که آنجا هم علوی هستند و شما در جایی که علویان باشند، نمی توانید به طرفداری از عباسیان قیام کنید.»
بعد می رسیم به اینکه چرا یمن را انتخاب نکرد؟ اگر ما یک بسترشناسی از شهر یمن داشته باشیم، متوجه می شویم که یمن در آن زمان یک شهر شیعی نیست، این اشتباه استراتژیک کسانی مثل عبدالله بن عباس است که امام حسین(ع) را به یمن سفارش می کنند. یمن شهری است که وقتی غارت های معاویه شروع شد و سپاه معاویه که سپاه بزرگی هم نبود، به یمن رسید و عبیدالله بن عباس فرماندار منصوب از حضرت علی(ع) در آنجا حضور داشت، نتوانست مقاومت کند و به راحتی فرار کرد و یمنی ها از این فرماندار حمایت نکردند و دو فرزند او را هم در غارت های معاویه سر بریدند. بنابراین یمن هم شهری نیست که امام حسین(ع) بخواهد روی آن حساب کند، بصره هم همینطور، بصره شهر عثمانی است البته طرفداران اندکی از امام علی(ع) در آنجا حضور دارند که امام حسین(ع) ترجیح می دهند با نامه نگاری های خود این مقدار طرفدار را جذب کند. اتفاقاً پاسخ مثبتی هم می دهند ولی قبل از رسیدن به کربلا می فهمند که امام حسین(ع) شهید شده است.
مهم شهر کوفه است، اگر ما بخواهیم نظریه هایی را که در مورد امام حسین(ع) و قیام ایشان گفته شده است، بررسی کنیم، اگر بخواهیم علت فرستادن مسلم را بررسی کنیم، علت دیر جواب دادن امام حسین(ع) را بررسی کنیم، علت پیروزی عبیدالله بن عباس را بررسی کنیم، علت نامه نگاری ها را بررسی کنیم، همه ی اینها منوط بر این است که ما یک شناختی از کوفه، ترکیب جمعیتی کوفه، انگیزه ی کوفیان از نامه نگاری و وضعیت اقتصادی کوفه داشته باشیم، حتی وضعیت اقتصادی کوفه هم در تحلیل این قیام مؤثر خواهد بود. اینکه ما مثلاً قائل شویم به تشکیل حکومت و بیاییم فقط بر فرمایشات امام(ع) تکیه کنیم، یک تحلیل ناقص است. اینکه بخواهیم نظریه ی شهادت را تقویت کنیم و بعد فقط بر فرمایشات امام(ع) یا روایات متأخر تکیه کنیم، این هم یک تحلیل ناقصی خواهد بود. الان اگر کوفه و ترکیب جمعیتی آن را را بررسی کنیم، متوجه می شویم که آیا اعداد و ارقامی که گفته اند، درست است یا نه. من در مورد ترکیب جمعیتی کوفه یک مثال بزنم و اینکه آیا واقعاً شیعیان بودند که به جنگ امام حسین(ع) آمدند یا کسان دیگری؟ این کوفه ای که ما الان بررسی می کنیم، کوفه ی سال شصت است یعنی بیست سال از آخرین حضور اهل بیت(ع) در این شهر گذشته است. طبیعتاً در این بیست سال حوادث مختلفی روی داده است، نسل های جدیدی آمده اند و انگیزه های متفاوتی ایجاد شده است. اگر بخواهیم جمعیت را تخمین بزنیم، با توجه به گزارش های تاریخی که از قبل و بعد داریم، می توانیم جمعیت کوفه را بین دویست تا دویست و پنجاه هزار نفر بدانیم. بنابراین اگر بپذیریم که سی هزار نفر در مقابل امام حسین(ع) ایستاده اند، این سی هزار نفر یک هفتم جمعیت کوفه خواهد بود که حالا اگر بخواهیم آن جمعیت 200 هزار نفری را جمعیت مقاتل حساب کنیم، مثلاً حتی 100 هزار نفر آنها را بخواهیم جنگجو بگیریم، یک سوم خواهد بود. البته سی هزار نفر مبتنی بر یک روایتی است که یک اشکال متنی و محتوایی دارد. آن روایت این است، از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل شده است که سی هزار نفر، مقابل امام حسین(ع) می جنگیدند که «کلهم یتقرب الی الله بدمٍ» در حالی که اگر جنگجویان مقابل امام حسین(ع) را بررسی کنیم، می بینیم این گونه نیست که «کلهم یتقرب» باشد. بلکه اینها با انگیزه های مختلف مادی و حکومتی و با ترس و لرز، تهدید و تطمیع آمده اند. علاوه بر اینکه سند این روایت، سند درستی هم نیست. از نظر جمعیتی ما می توانیم بگوییم بین شش تا ده هزار نفر در مقابل امام حسین(ع) قرار گرفته اند، شاید بیش از این هم نیازی نبوده باشد، حالا یک سپاه و دسته ای که تعداد جنگجویان آن، بیش از صد نفر نیستند، حالا بیشترین رقمی که گفته شده، صد و خرده ای است و لذا نیازی نیست که این همه لشکر تدارک ببینند. حالا آیا این ده یا سی هزار نفر شیعه بوده اند؟ اگر ما دسته بندی های کوفه را بررسی کنیم، می بینیم کسی که شیعه باشد، در این میان حضور ندارد. یعنی اینها عثمانی هایی بودند که در طی این بیست سال، حکومت اموی کار کرده بود و اینها را در حزب خود کشیده بود و شیعه در این میان حضور ندارد. اگر شما بخواهید ببینید شیعه در کجا حضور دارد، شیعه در سپاه توابین حضور دارد که در ابتدا هیجده هزار نفر ثبت نام می کنند. طبیعتاً توابین آنهایی نیستند که در جنگ حضور داشته باشند و از این کار خود توبه کرده باشند، بلکه توابین کسانی هستند که از اینکه امام حسین(ع) را یاری نکرده اند، توبه می کنند. آنها که در عاشورا بودند که دیگر توبه نمی کردند. اگر بخواهیم جمعیت شیعه و یا اکثریت شیعه و محبان اهل بیت را در کوفه نگاه کنیم، باید در تعداد سپاه مختار دقت کنیم، شصت هزار نفر در سپاه مختار حضور دارند، سپاه مختار با شعار «یا لثارات الحسین» قیام می کند و طبیعتاً باید کسانی در این سپاه حضور داشته باشند که در کربلا در مقابل امام حسین(ع)، حضور نداشته باشند. بنابراین به این نتیجه می رسیم که تعداد زیادی از مردم کوفه در مقابل امام حسین(ع) در جنگ شرکت نداشتند، اینها تعداد اندکی بودند، بین شش تا ده هزار نفر که اینها هم تمایلات شیعی نداشتند.
این را گفتم تا پاسخ یک شبهه داده شود، اینکه می گویند «امام حسین(ع) به دست شیعیان خود کشته شد و الان شیعیان به خاطر گناهی که کرده اند، سینه می زنند.» این اصلاً درست نیست و این الان یک شبهه ی رایجی است، اما در واقعه ی عاشورا هیچ شیعه ای حضور نداشت. اگر ما بخواهیم ترکیب جمعیتی کوفه را در نظر بگیریم، یک عده ی کمی از شیعیان مخلص بودند و عده ی زیادتری متمایل به شیعه بودند و عده ی معتنابهی جزء حزب عثمانی و اموی بودند، عده ای هم نان به نرخ روز خور و غنیمت طلب بودند. آنجا کسی که می توانست اقلیت فعالی باشد، می توانست این جمعیت نان به نرخ روز خور را هم در اختیار خود قرار دهد. وقتی نهضت نامه نگاری شروع شد، اینجا سلیمان بن صُرد خزاعی و دیگر شیعیان فعالِ میدان شدند و توانستند جو را در دست خود بگیرند، به گونه ای که حتی طرفداران حزب اموی هم نامه نوشتند، حتی عَمر بن حجاج، حجار بن ابجر، شبث بن ربعی، عمارة بن مسلم و دیگران نامه نوشتند. خود این نامه نگاران، و دسته های مختلف آنها و نوع نامه هایی که می نویسند از نظر بسترشناسی قابل توجه است. نامه ی فردی مثل سلیمان بن صرد که معروف به شیخ الشیعه است، نامه های مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و دیگران را بررسی کنید و با نامه های افرادی مثل حجار بن ابجر و عمر بن حجاج و دیگران که از حزب اموی هستند، مقایسه کنید. شما خواهید دید که سلیمان بن صرد نامه می نویسد که «لیس لنا اماما» ما امام نداریم و وضعیت مهیا است برای اینکه شما تشریف بیاورید و امام ما باشید. اما نامه ای که عمر بن حجاج و دیگران می نویسند، این است که مثلاً «باغ ها سرسبز شده و درخت ها میوه داده است، حیف این است که شما اینجا تشریف نمی آورید» یعنی نامه در حد یک مسأله ی مادی است، امامت و ولایت اصلاً مطرح نیست. بعد شما می بینید وقتی امام حسین(ع) می خواهد اتمام حجت کند، هیچ وقت یاران خود را صدا نمی زند و نمی گوید که فلانی شما بودید که به ما نامه نوشتید. آن افرادی که امام حسین(ع) آنها را رسوا می کند و صدا می زند، همین افراد حزب اموی هستند، «مگر شما نبودید که نامه نوشتید، یا عمر بن حجاج؟ یا حجار بن ابجر یا شبث بن ربعی مگر شما نبودید که نامه نوشتید؟» یعنی ایشان حزب اموی را معرفی می کند و بیان می فرماید که شما به من نامه نوشتید و از شیعیان کسی را معرفی نمی کنند. این وضعیت سیاسی کوفه است.
اما وضعیت فرهنگی آن چگونه است؟ خود مسأله ی شیعه چگونه بود؟ در آن زمان ما چه تعداد شیعه داشتیم که بگوید امام اول، امام علی(ع) است، امام دوم، امام حسن(ع) است و امام سوم، امام حسین(ع) است؟ ما الان ممکن است شناخت درستی از تشیع نداشته باشیم و خیلی وقت ها در خیلی از شخصیت ها بمانیم مثلاً عبدالله بن عباس آیا شیعه است یا نه و چرا حضور پیدا نکرد؟ عبدالله بن جعفر آیا شیعه است یا نه و چرا حضور پیدا نکرد؟ محمد بن حنفیه آیا شیعه است یا نه؟ اصلاً وضعیت تشیع در آن زمان چه بود؟ شاید اگر خوب بررسی کنیم، ببینیم ما کمتر کسی را داریم که این شناختی را که ما از تشیع داریم، آن زمان داشته باشند و جایگاه امام را بشناسند و امام حسین(ع) را به عنوان امام سوم قبول داشته باشند. جوهره ی تشیع در آن زمان حقانیت امام علی(ع) بود، حتی پس از او بسیاری از این کوفیان تردید داشتند یعنی بسیاری از این کوفیان نسبت به مسأله ی صلح امام حسن(ع) تردید داشتند. اینکه می گویم بسیاری از کوفیان یعنی اکثر قریب به اتفاق کوفیان، حتی افرادی مثل سلیمان بن صرد و دیگران. اینها از جریان صلح راضی نبودند و امام حسن(ع) را به عنوان امام دوم قبول نداشتند و کار ایشان را مورد انتقاد قرار می دادند. اینها حتی در دوره ی حیات امام حسن(ع)، نامه هایی به امام حسین(ع) می نوشتند و از او می خواستند که قیام کند، بعد از امام حسن(ع) هم به امام حسین(ع) نامه می نوشتند و می خواستند که در زمان معاویه قیام کند. آنها امامت را بیشتر به عنوان امامت سیاسی قبول داشتند و امامت اعتقادی هنوز در میان آنها جا نیافتاده بود و ارتباطات وثیقی با امام حسین(ع) نداشتند که بروند مسأله ی شرعی بپرسند که نظر شما راجع به فقه چیست؟ جالب است حدیثی از امام باقر(ع) داریم که «شیعیان ما تا این زمان مناسک خود را هم نمی دانستند که چیست.» یعنی شیعه تا زمان امام باقر(ع) نمی داند که فقه اش جداست، نمی داند که کلامش جداست، نمی داند که باید دیدگاه خاصی درباره ی امامت داشته باشد.
این شیعیان چند دسته بودند، یک عده شیعیانی بودند که حکومت امام علی(ع) را درک کرده بودند و از حکومت ایشان راضی بودند، به خصوص این که بعد از حکومت امام علی(ع)، حکومت معاویه و ظلم و جور او را دیده بودند. اینها می گفتند «ای کاش کسی مثل امام علی(ع) می آمد، عدالت را در میان ما اجرا می کرد و این ظلم وستم را از میان می برد.» با این نگاه روی امام حسین(ع) حساب می کردند، حتی خود امام حسین(ع) هم به بعضی از این شعارها توجه دارد، ببینید که ایشان امام را چگونه معرفی می کند، «امام کسی است که عمل به قسط کند، امام کسی است که عمل به کتاب خدا کند.» یعنی آن جوهره ی امامت شیعی را بیان نمی کند و وقت این هم نیست که آن را بیان کند. عده ی زیادی این گونه بودند و عده ی کمی بودند مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد که اعتقاد بالاتری داشته باشند و این عده ی کم توانستند در نامه نگاری ها نبض قیام را در دست بگیرند. این عده ی کم بر جریان اکثریت غالب شده بودند و توانستند نعمان بن بشیر را کنار بزنند، با نعمان بن بشیر نماز نمی خواندند و خودشان نماز می خواندند و جو کوفه را در دست گرفتند که امام حسین(ع) در این زمان حضرت مسلم(ع) را فرستاد و باقی ماجرا که خود شما هم خبر دارید.
به وضعیت اقتصادی اشاره کردم، ممکن است یک سؤال برای ما پیش بیاید و یک مقایسه بین جناب مسلم(ع) و عبید الله بن زیاد داشته باشیم، عبید الله بن زیاد بر کوفه مسلط شد و همه ی مسائل را برعکس رقم زد. من تا الان می خواستم این نکته را عرض کنم که پیش بینی امام حسین(ع) از مردم کوفه، پیش بینی درستی بود و پیش بینی ابن عباس و دیگران درست نبود، گرچه نتیجه با ابن عباس یاری کرد ولی هماهنگ بودن نتیجه لزوماً دلالت بر درستی گفتار او نمی کند چون این نتیجه را مسائلی رقم زد که اصلاً از نظر عادی قابل پیش بینی نبود. از نظر عادی این گونه بود که این کوفه، کوفه ی بیست سال پیش نیست و اقلیت شیعی توانسته است بر جو مسلط شود و نعمان بن بشیر که فرماندار کوفه است، عنصر بسیار ضعیفی است و حکومت مرکزی هم که حکومت یزید باشد، در آغاز کار خود است و تدبیر و سیاست معاویه را ندارد. لذا همه ی شرایط فراهم است برای این که امام وارد کوفه شود، مسلماً اگر امام وارد کوفه می شد، میتوانست اوضاع را در دست بگیرد. این که می بینیم عبیدالله بن زیاد اصرار فراوان دارد که امام وارد کوفه نشود و امام حسین(ع) اصرار فراوان دارد که وارد کوفه شود، به خاطر همین است چون ایشان می داند که اگر وارد کوفه شود، آن یارانی که این بهانه را داشتند که ما همراه مسلم نمی جنگیم، به طرف امام حسین(ع) می آیند. حتی با وجود عبید الله بن زیاد اگر امام وارد کوفه می شد، می توانست مقداری از جو را در دست خود بگیرد و اگر ایشان نمی خواست وارد کوفه شود، جای دیگری هم نداشت. یعنی شما فرض بفرمایید حتماً امام حسین(ع) قیام نمی کرد، این از اصول غیر قابل تغییر امام حسین(ع) بود چون در همان زمان معاویه نشان داده بود که قیام نمی کرد. از طرفی یزید هم دست از ایشان بر نمی داشت، یک عنصرِ خامِ بی تجربه که به حرف های پدر خود هم گوش نمی دهد و طبیعتاً دست از امام بر نمی دارد. بنابراین امام حسین(ع) یا باید در مکه بماند که مکه هم خطرناک است یا به یمن برود که امکان آن را هم ندارد و ایران آن زمان هم طرفدار اهل بیت نیستند، یا باید سرگردان شهرها شود یا باید وارد شهری شود که در آنجا از او دعوت کردند و زمینه هم مساعد است. منتها در اینجا یک مسأله ای پیش آمد که اصلاً قابل پیش بینی نبود و آن ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه است، چرا قابل پیش بینی نبود؟ چون یزید بغض عبیدالله بن زیاد را داشت و در زمان معاویه آرزو می کرد که به حکومت برسد و او را بردارد، زیرا عبیدالله حاکم بصره بود. این دو با هم یک تنش هایی داشتند و پدر عبیدالله یعنی زیاد با ولایتعهدی یزید مخالفت می کرد و از مخالفان سرسخت ولایتعهدی یزید بود. عبیدالله بن زیاد مبغوض یزید بود، ولی وقتی جریان حرکت شیعه پیش آمد، این حزب اموی که در کوفه حضور داشتند، به یزید نامه نوشتند که اگر می خواهید کوفه را حفظ کنید، عجله کنید که کوفه دارد از دست می رود و نعمان بن بشیر هم کسی نیست که کوفه را نگه دارد. یزید هم با افرادی چون سرجان مسیحی مشورت کرد و به نتیجه رسید کسی که می تواند کوفه را نگه دارد، عبیدالله بن زیاد است. اینجا من از بعد روان شناسی فردی بسترشناسی می کنم، عبیدالله بن زیاد مبغوض یزید است و لذا وقتی یزید به او بها می دهد، باید خود را نشان دهد مانند زیاد که قبلاً مبغوض معاویه بود و معاویه رگ خواب او را می دانست و با یک استلحاق که او را برادر خود خواند، توانست رگ خواب زیاد را بدست آورد والا زیاد از شیعیان بود و کسی بود که با اینکه امام حسن(ع) صلح کرده بود، زیر بار معاویه نمی رفت، شیعیان که می گویم یعنی طرفدار امام علی(ع). کسی که می خواهد فرماندار کوفه شود باید تجربه داشته باشد و عبیدالله بن زیاد تجربه دارد، در بصره و در جنگ های خراسان خود را نشان داده است و باید کسی هم باشد که مثل یزید به چیزی معتقد نباشد و هر کاری هر چند زشت و ناجوانمردانه را انجام بدهد. این شخص کسی غیر از عبیدالله بن زیاد نمی تواند باشد، نعمان بن بشیر یک پیرمرد است که جوانی خود را کرده است و لازم نمی بیند بخاطر یزید آخرت خود را خراب کند و دست خود را به خون پسر پیامبر(ص) آلوده کند ولی عبیدالله بن زیاد جوان است و بین دهه ی 40-30 است، آرزو دارد و حتی آرزوی خلافت دارد بنابراین حاضر است برای رسیدن به آن، هر کاری بکند. این عنصر غیرقابل پیش بینی بر کوفه مسلط شد و از ابزارهایی استفاده کرد که جناب مسلم نمی توانست از آن ابزارها استفاده کند، چون مسلم حاکم رسمی کوفه نبود. یکی از ابزارهایی که استفاده کرد، ابزار بیت المال بود. عبیدالله بن زیاد بیت المال را قبضه کرد و از دو عنصر خیلی مهم عطا و رزق استفاده کرد که امام حسین(ع) هم در کلمات خود به عطیه اشاره می کنند. عطا چه بود؟ رزق چه بود؟ عطا کمک های نقدی بود که حکومت ماهانه یا سالانه به افراد می داد و رزق کمک های جنسی بود که حکومت به افراد می داد و ابزاری بود در دست حکومت که هرگاه می خواست از آنها استفاده می کرد و افراد را تهدید یا تطمیع می کرد. اولین کاری که عبیدالله بن زیاد کرد این بود که اگر از اطراف مسلم متفرق نشوید و با یزید مخالفت کنید، من عطای شما را قطع می کنم و اگر کسی در برابر امام حسین(ع) قرار بگیرد، عطای او را چند برابر می کنم. شما می بیند که مختار هم از این عنصر مالی- اقتصادی استفاده می کند، وقتی مختار بر کوفه مسلط می شود، اولین کاری که می کند، این است که درب بیت المال را باز می کند، بیت المال حدود شش تا نه میلیون درهم پول داشته است، مختار اینها را تقسیم می کند. این ابزار مهمی است که مسلم از آن استفاده نمی کند یا نمی خواهد، یا نمی تواند یا اصلاً نظر ایشان بر این نیست. نکته ی دیگری که عبیدالله بن زیاد توانست از جامعه شناسی خود استفاده کند، این بود که در آن زمان یک منصبی در قبایل بود به نام عرفا یا عریف. هر عریفی مسئولیت یک عده از افراد قبیله ی خود را داشت که مجموعاً عطای آنها صد هزار درهم می شد. عریف را این گونه تعریف کردند، حالا به تناسب ممکن است تعداد افرادشان بیشتر یا کمتر باشد اما مقدار عطای شان صد هزار درهم می شد. اولین کاری که عبیدالله بن زیاد کرد این بود که عرفا را خواست و به آنها گفت «اگر کسی از شما طرفداران مسلم باشد، عطای آن را قطع می کنم و عطای آن عریف را هم قطع می کنم. نه تنها عطای خود شخص بلکه عطای کل عرافه را قطع می کنم.» و این گونه همه را تهدید کرد، این مسأله خیلی کارساز بود در این که عبیدالله بن زیاد بتواند بر اوضاع مسلط شود.
این از روان شناسی فردی و جامعه شناسی عمومی، اما بسترشناسی کوفه می تواند به ما کمک کند که آیا امام حسین(ع) به خاطر تشکیل حکومت رفت یا به خاطر شهادت؟ مسلماً با این وضعیتی که ما ترسیم می کنیم، می بینیم که تشکیل حکومت برای امام به راحتی فراهم است. امام حسین(ع) در یک مرحله ای اصلاً یار نمی خواهد، ما می پرسیم که چرا فلانی و فلانی به کمک امام نرفتند؟
مگر ما دعوتی هم از امام حسین(ع) داریم؟
یعنی وقتی امام حسین(ع) می خواهد از مدینه یا مکه حرکت کند، یار می خواهد یا نمی خواهد؟
آیا می گوید به من ملحق شوید که من به جنگ می روم؟
آیا امام حسین(ع) برای جنگ می رود یا برای این می رود که بر یک سرزمین آماده ای وارد شود؟ آیا اگر امام حسین(ع) برای جنگ می رود، معقول است که با صد یا دویست نفر برود؟
امام حسین(ع) می رود که در یک سرزمین آماده ای وارد شود. امام حسین(ع) می خواهد برود با چه کسی بجنگد؟ با کوفی ها بجنگد؟
کوفی ها که او را دعوت کردند و میزبان هستند، اگر جنگی باشد باید با شام باشد. اینکه چرا امام حسین(ع) خانواده ی خود را می برد، با همین مسأله قابل تحلیل است. اولاً اگر خانواده ی خود را نمی برد، ممکن بود که یزید به عنوان یک نقطه ضعف از آن استفاده کند و ثانیاً امام حسین(ع) دیگر قصد برگشت به مدینه یا کوفه را ندارد و می رود که به عنوان یک امام، رهبر و خلیفه بر کوفه مسلط شود. اگر امام بر کوفه مسلط می شد، دیگر بقیه ی مسائل حل بود چون کوفیان در همراهی با امام حسین(ع) انگیزه ی فراوانی داشتند و طبیعتاً امامی که در این زمان بر کوفه مسلط است و می خواهد با یزیدِ جوانِ خامِ بی تجربه ی غیر متدین بجنگد، کفه ی ترازو به نفع امام حسین(ع) است. ما کافی است بتوانیم تصور کنیم که امام حسین(ع) وارد کوفه شده و بر کوفه مسلط شده، بقیه ی مسائل حل است. حجاز و بقیه ی نقاط عراق و بصره به راحتی می توانند تحت کنترل امام دربیایند و ایشان با آن تجربه ی خود، مسلماً بر یزید برتری دارد.
بنابراین اگر ما در تحلیل زندگی امام حسین(ع) و سایر ائمه(ع) به سمت بسترشناسی برویم، مسلماً بسیاری از پاسخ های خود را درخواهیم یافت، به خصوص آن پرسش هایی که گاهی اوقات حتی نتوانیم با کسان دیگری مطرح کنیم. یک مسأله که در تحلیل های اشتباه ما استوار است، این است که همیشه تصور می کنیم ائمه(ع) در آن محیطی که بودند، محبوب ترینِ افراد بودند درحالی که خیلی اوقات چنین نبود. من هفت یا هشت سال پیش از یکی از امام جمعه های تهران شنیدم که «وقتی امام کاظم(ع) از دنیا رفتند، 500 هزار نفر در تشییع جنازه ی ایشان شرکت کردند.» ایشان می فرمودند «البته یک میلیون نفر هم گفتند ولی 500 هزار نفر صحیح تر است.» کسی که چنین تحلیلی می کند، طبیعتاً بغداد آن زمان را نمی شناسد و اصلاً جمعیت بغداد در آن زمان را نمی داند. شاید تصور درستی از رقم 500 هزار نداشته باشد، جریان های مختلف داخلِ بغداد را نمی داند، جایگاه امام را در بغداد نمی داند. ما الان یک پایان نامه ای می خواهیم کار کنیم، تحت عنوان اینکه «چرا ائمه(ع) در مدینه نفوذ چندانی نداشته اند؟» ائمه(ع) در طول زمان خودشان در مدینه طرفداران چندانی نداشتند و حالا جالب است بدانید فرقه های مختلف هم در حجاز نبودند، جایگاه فرقه های مختلف مثل واقفیه، غالیان، اسماعیلیه معمولاً کوفه و شهرهای عراق است، اینها به اصطلاح در شهرهایی که ائمه(ع) حضور داشتند، نبودند. چون اولاً خود شیعیان آنجا متکثر نبودند و خود امام هم آنجا حضور داشت اما چرا ائمه(ع) در آنجا نفوذ چندانی نداشتند؟ الان مثلاً تصور ما این است که امام صادق(ع) در زمان خود محبوب ترین فرد بوده است، اگر ما بخواهیم یک تحلیل درستی از اوضاع مدینه داشته باشیم، باید شخصیت های دیگر را هم بشناسیم، وضعیت فرهنگی و وضعیت محبوبیت آنها را هم بدانیم. ما اگر بخواهیم جایگاه امام صادق(ع) را بدانیم باید با جایگاه مالک مقایسه کنیم، اگر بخواهیم جایگاه امام صادق(ع) و وضعیت تشیع را در عراق بدانیم، باید با جایگاه ابوحنیفه مقایسه کنیم. باید مکتب های فقهی و کلامی آن زمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم، یک تحلیلی از موضع گیری های و وضعیت امام و حتی موضع گیری های منفی امام بدست بیاوریم، که چرا مثلاً امام در مقابل قیام توابین و قیام مختار موضع نگرفتند؟ در مقابل قیام حسین بن علی صاحب فخ موضع نگرفتند؟ چرا امام رضا(ع) در مقابل قیام ابن طباطبا موضع نگرفتند؟ تحلیل همه ی اینها مبتنی بر یک بسترشناسی صحیح، دقیق و روشمند از آن زمان است. مباحث من تقریباً تمام شده است، اگر سؤالی باشد، من در خدمت دوستان هستم.
پرسش و پاسخ
یک نفر از حضار: با تشکر، یک مورد که در مباحث حضرتعالی مورد بحث به نظر می آید این است که برای هیچ یک از فرمایشات خود که مخالف بحث های مشهور است، هیچ کُد، آدرس، سند و دلیلی نیاوردید، یک صرف ادعا است که این گونه بود و نه شاهد تاریخی، نه کتاب و روایتی. دوم اینکه بعضی از تحلیل های شما مثلاً این که می فرمایید نامه های کوفیان کی و کجا به دست امام حسین(ع) رسید؟ ظاهراً بعد از فوت معاویه شروع شد چون در زمان معاویه این کار را نمی کردند، به محض اینکه خبر فوت معاویه به امام حسین(ع) رسید، ایشان از مدینه بیرون زدند و هنوز نامه ها نیامده بودند که با این تحلیل شما که ایشان می روند تا یک حکومتی را تشکیل دهند، بتوان جمع و جور کرد. این مسائلی که با هم جور درنمی آید، در فرمایشات شما به ذهن انسان می رسد.
جناب آقای دکتر صفری: فرمایشات جنابعالی نکات مهمی دارد که اول، دومی را جواب می دهم و بعد، اولی را. ما دو مسأله داریم، یکی نامه نگاری و دیگری ارتباط امام حسین(ع) با کوفیان. ما شواهدی داریم و در کتاب های مختلف تاریخی هم ذکر شده است که امام حسین(ع) در زمان معاویه با کوفیان مرتبط بودند و یک شناختی داشتند. حتی نامه هایی داریم که در زمان معاویه به امام حسین(ع) نوشته شده بود و ایشان فرموده بودند که «فعلاً بین ما و ایشان یک جریان صلحی هست که منتظر هستیم که بعد از این آقا چه باید کرد.» این که ظاهراً در تاریخ هست. اما جو نامه نگاری که همه جوگیر شدند و شروع به نامه نگاری کردند، از چه زمانی شروع شد؟ این بعد از فوت معاویه است، لذا این ارتباط قبل از فوت معاویه هم بوده است و امام حسین(ع) هم پاسخ می داده است و پاسخ ایشان هم عمدتاً منفی بوده است، حالا یا بهانه ی صلح می کردند و اینکه چرا بهانه ی صلح می کردند هم تحلیلی دارد و یا به بهانه های دیگر، ولی این ارتباط بوده است و امام هم از آنجا شناخت داشته است.
در رابطه با سؤال اول، من در اینجا بعنوان نظریه پرداز حضور پیدا نکردم چون نظریه پرداز باید یک لوازمی را متحمل شود که ما این لوازم را متحمل نشدیم. من بعنوان طرح مسأله خدمت شما رسیدم که از حضور شما هم استفاده کنم. البته برای این ادعای خود، به فرمایش شما شواهدی را هم ذکر کردم یعنی همین وضعیت کوفه ای که داشتم عرض می کردم، همه شواهد تاریخی است که در تاریخ هم آمده است منتها با دید غیر تحلیلی، یک نگاهی به آن می شود و با دید تحلیلی که حالا ما بخواهیم اینها را کنار هم بگذاریم و بسترشناسی کنیم، یک نگاه دیگری به آن می شود که من به خیال خود سعی می کردم اینها را جفت و جور کنم تا بتوانم یک مدلی برای شما ارائه دهم که ظاهراً طبق فرمایش شما ناموفق بوده است. ولی بهرحال فکر می کنم اگر مقداری تأمل کنیم، شاید این جفت و جوری که با این نوع نگاه حاصل می شود، شبهات و مشکلات کمتری نسبت به نظریه های دیگر داشته باشد. اگر بخواهید وارد بحث شویم.
یکی از حضار: اگر از این زوایه نگاه شود، کل حرکت امام حسین(ع) از مدینه برای تشکیل حکومت، ایشان را در یک عمل انجام شده قرار می دهد، درست است که برای اسلام است اما حرکت برای تشکیل حکومت، ایشان را در عمل انجام شده ی شهادت قرار می دهد، آیا ما واقعاً می توانیم چنین برداشتی از این اتفاق داشته باشیم؟
جناب آقای دکتر صفری: ما نسبت به قیام و حرکت امام حسین(ع) می توانیم دو نوع نگاه داشته باشیم، یک نگاه تاریخی و یک نگاه فرا تاریخی که هم در نوع تحلیل و هم در استفاده از منابع، با هم تفاوت دارند و البته ممکن است در بعضی جاها با هم تعارض داشته باشند یا نداشته باشند. نگاه مرحوم آقای صالحی تاریخی است و با استفاده از منابع تاریخی البته با بحث بسترشناسی ما متفاوت است چون او فقط یک جنبه را دیده است. ولی اگر ما آن جنبه های فرا تاریخی را نخواهیم مد نظر قرار بدهیم، نه اینکه نفی کنیم، بلکه بگوییم ما متخصص آن زمینه نیستیم یا فعلاً نمی خواهیم در آن زمینه بحث کنیم، ما می خواهیم ببینیم که حرکت امام حسین(ع) از نگاه تاریخی و به عنوان یک شخصیت تاریخی که قوانین تاریخی بر او حاکم است، آیا یک حرکت هوشمندانه است یا یک حرکت غیر هوشمندانه است؟ همچنان که ابن خلدون می گوید مبتنی بر محاسبات درست نیست، ابن خلدون می گوید «امام حسین(ع) اشتباه کرد» همچنان که بعضی از مورخان می گویند، حالا چه مورخان سنی و چه مورخان مستشرق. آیا یک حرکت هوشمندانه است یا نه؟ آیا اگر ما هم در آن زمان بودیم و در جایگاه امام حسین(ع) و با شناختی که ایشان از اوضاع داشت، این حرکت می توانست یک حرکت عقلایی باشد یا نه؟ حالا حرکت عقلایی لزوماً نباید در سطح عقل مردم آن زمان باشد، بلکه باید یک محاسباتی را داشته باشد که محاسبات از نظر عقل قابل پذیرش باشد. طبیعتاً اگر ما بخواهیم با نگاه تاریخی وارد شویم، شواهد و فرمایشات خود امام و بسترشناسی ما را به این نتیجه می رساند که امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت رفت و غیر از این هم نیست.
یکی از حضار: تقریباً بعد از رحلت پیامبر(ص) ما هیچ جای امنی بر ائمه(ع) نمی بینیم با این تفسیر که در شام امویان هستند، در مکه و مدینه شیخین اکثریت دارند. واقعیت امر این است که ثمره ی پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) در مجموعه ی بلاد اسلامی گم هستند و بهترین جا کوفه است که در آنجا هم به چنین سرنوشتی دچار می شوند. آیا واقعاً اسلام آن روز چنین وضعیتی داشت؟
جناب آقای دکتر صفری: باید عرض کنم که دو مسأله هست، یکی بحث امنیت و یکی بحث محبوبیت هست. اگر بخواهید مسأله ی امنیت را در نظر بگیرید، سه امام ما امنیت خیلی خوبی داشتند، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع). امام کاظم(ع) امنیت نداشتند که حالا بسترشناسی آن را باید در جای دیگری گفته شود، حالا من یک اشاره ای می کنم اصلاً حرکت امام کاظم(ع) با امامان دیگر یک تفاوت ماهوی دارد. امام کاظم(ع) دارد به سمت تشکیل یک سازمان مخفی می رود، این که ایشان زندانی می شوند و امام سجاد(ع) یا امام باقر(ع) زندانی نمی شوند، علت دارد چون حکومت می بیند که امام کاظم(ع) دارد سازمان وکالت را تشکیل می دهد و پول جمع می کند. حکومت خیلی حساس است و اگر کسی داعیه ی خلافت داشته باشد، علامت آن این است که «یجبی الیه الخراج» امام کاظم(ع) دارد این کارها را می کند ولی ما درباره ی امام سجاد(ع) یا امام صادق(ع) نداریم که «یجبی الیهم الخراج» حتی پرداخت وجوهات را هم نداریم. یعنی ما نداریم کسی خدمت امام صادق(ع) آمده باشد و بگوید من آمده ام خمس خود را بدهم و ایشان هم خمس را بعنوان خراج یا خمس ارباح مکاسب بگیرد. این سه امام در امنیت هستند، چرا؟ به خاطر تغییر استراتژی که بعد از قیام امام حسین(ع) انجام دادند، اینها بعد از قیام امام حسین(ع) دیدند که شرایط قیام برای آنها فراهم نیست، حتی در جریان حَرّه، امام سجاد(ع) در امنیت کامل است و بعد از ایشان امام باقر(ع) در زمان امویان در امنیت کامل است و تا زمانی که قیام محمد بن عبدالله نفس زکیه سرکوب نشده است، باز امام صادق(ع) در امنیت کامل است. بعد از اینکه در سال 145 قیام نفس زکیه سرکوب می شود، حکومت حساس می شود و گویا امام صادق(ع) هم دارد کارهایی انجام می دهد. بنابراین امنیت با محبوبیت فرق می کند، اینها در امنیت هستند ولی محبوبیت که مثلاً طرفداران شان در اکثریت باشد به گونه ای که اگر رأی گیری کنیم، امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) رأی بیاورد، نه چنین چیزی نیست.
یکی از حضار: یک فرمایشی را در ابتدا فرمودید که دو کلمه به عنوان اضافه شود بهتر است و این مطالبی که شما فرمودید تقریباً جنبه ی مثال دارد و شاید اصلاً نظر نهایی مطرح نشد. عنوان اولیه عنوان خیلی زیبا و قابل تأملی است که نقش بسترشناسی در قیام عاشورا یا در کلیه ی رفتارهای فردی و اجتماعی ائمه(ع) چگونه است. یک نکته وجود دارد که آیا افعال امام هم مثل اقوال امام، به عنوان منبع فقه ملاحظه می شود، آیا بحث عدم نیل عقل به درک مِناطات در آن وجود دارد یا نه؟ یعنی به وسیله ی یک علم غیب که بلاخره در تتمه ی کار امام هست، آیا با آن لحاظ، بسترشناسی چقدر می تواند کارآمد باشد و نتیجه ی نهایی را مشخص کند؟ این بحث خیلی مهم است و شاید علت اصلی سؤالات بعضی از افراد در مورد قیام عاشورا این نیست که زمینه ها مساعد بوده یا نبوده است، عمده ی محور سؤالات این است که امام با علم غیب خود به پایان کار، چرا رفت؟ این بحث ناخودآگاه به یک بحث کلامی منتهی می شود، خصوصاً با در نظر گرفتن روایاتی که حضرت به مطلب تصریح می کند و باز در کنار ما روایاتی داریم که یکی دو تا هم نیست که ائمه(ع) آن صحیفه ی مختوم را دارند و رفتار آنها بر یک اساس دیگری هم تنظیم می شود. باز شواهد دیگری داریم که ائمه(ع) به تصریح گفته اند که حکومت به چه کسی می رسد و این جریان در نهایت به کجا ختم می شود. در قضیه ی ائمه که صاحب ردای زرد می رسد، اشاره به منصور و دیگران. با این حساب این به ذهن می آید که بسترشناسی تحلیل بسیار زیبایی است برای اینکه جریانِ ظاهر را درست کند اما باز کُمیتِ تحلیل نهایی و جریان باطن، لَنگ است.
جناب آقای دکتر صفری: این فرمایش خیلی متین است، پیشنهاد اولیه ی من به جناب آقای دکتر قاضی زاده «نقش بستر شناسی در سیره ی ائمه ی اطهار» بود که فرمودند چون ایام صفر و محرم است، به سمت امام حسین(ع) برویم. به خاطر همین من اگر آن بحث بسترشناسی را می کردم، طبیعتاً بنا داشتم که از جوانب مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اینها را بررسی کنم و مثال های مختلفی هم بزنم. اما در رابطه با فرمایش جنابعالی، از دیدگاه درونی که ما داریم و منابع و مبانی درونی که خودمان داریم، اینجا با یک مسأله به نام «تعامل کلام و تاریخ» مواجهه می شویم که اینجا طبیعتاً باید تکلیف خود را مشخص کنیم، از جمله در رابطه با عصمت که آیا امام خطا می کند یا نمی کند، آن هم عصمت از خطا و نه عصمت از گناه و از جمله در رابطه با علم غیب امام(ع). طبیعتاً اگر من بخواهم از نگاه یک مورخ شیعی بحث کنم، باید این عوامل را مدنظر قرار دهم، اما اگر من یک مورخ بما هو مورخ باشم و دنبال کشف واقع باشم، طبیعتاً با مبانی درونی و روایات درونی نمی توانم به تحلیل تاریخ بپردازم. الان منابع این فرمایشاتی که شما فرمودید، تقریباً همه درونی است. منابع صحیفه ی مختوم، منابع درون شیعی است یعنی از منابع بیرونی نیست. فرق بین تاریخ، کلام و حدیث همین است که تاریخ می آید از متفاهمات مشترک برای کشف واقع استفاده می کند، ولی کلام ممکن است مختص به یک مذهب باشد. این مشکلی است که همه ی مورخان شیعی با آن مواجه هستند و طبیعتاً باید به گونه ای پاسخ بدهند. منتها نکته ای که ما داریم این است که ممکن است در تحلیل های خودمان به گونه ای حرکت کنیم که مخالف این مبانی نباشد، آن هم مبانی مسلم کلامی. ممکن است من به گونه ای حرکت کنم که مخالف این مبانی مسلم نباشد، ولی لزوماً من موظف نیستم که همه ی تحلیل های خود را مبتنی بر این مبانی قرار دهم. در همین علم غیب شما به من نشان دهید که مقدار اجماع شیعه در طول تاریخ تشیع چیست؟ می توانید به من نشان دهید؟
یکی از حضار: خود این یک بسترشناسی می خواهد، این شیعه شناسی که شما فرمودید، با این حساب خیلی ها اصل امامت شان جا نیافتاده است، چه برسد به علم غیب آن. اما ما الان روی مسائل مسلم اثبات شده ی امروز شیعه بحث می کنیم.
جناب آقای دکتر صفری: الان به نظر شما محدوده ی علم غیب چیست؟
یکی از حضار: اطلاق دارد، دلیل مطلق است.
جناب آقای دکتر صفری: آیا «علم بما کان و بما یکون و ما هو کائن» است؟ آیا علم به همه ی معارف است؟ آیا علم به همه ی علوم است؟ آیا علم به همه ی حوادث جزئیه است؟
یکی از حضار: همه ی اینها جزء لوازم عصمت در فعل است.
جناب آقای دکتر صفری: احسنت، این ممکن است یک مبنا باشد.
یکی از حضار: بهرحال موضوع بسترشناسی قیام امام است، «ان الامام اعظم قدراً من ان یدرکها العقول البشر» و لذا نمی شود لحاظ نشود. یعنی موضوع بسترشناسی قیام همین امامی است که این اختلافات است. «فاذا شاؤوا علموا» اینکه کم نیست.
جناب آقای دکتر صفری: «فاذا شاؤوا علموا» برای شما مسلم است که امام می دانستند؟
یکی از حضار: حالا به عصمت و اعتصام ضمیمه کنید، حل می شود.
جناب آقای دکتر صفری: نه، ببینید الان ما یک نصوصی را داریم، من از شما توجیه می خواهم.
یکی از حضار: من مسلماً عرض می کنم و برای من بحث فراتر از اینها است.
جناب آقای دکتر صفری: بحث فراتر از اینها است ولی الان چه می خواهید بگویید؟ من الان یک شاهد تاریخی برای شما مثال بزنم، ببینم شما که علم غیب را این گونه توجیه می کنید، چگونه این مطلب را توجیه می کنید. امام حسین(ع) وقتی به سمت کوفه حرکت کرد که کاملاً جریان مغلوبه شده بود، مسلم شهید شده و عبیدالله بن زیاد مسلط شده بود، شما این را چگونه توجیه می کنید؟
یکی از حضار: شما یک مثالی از قضیه گرفتید، همه ی انبیاء آمدند و این روایت مسلم است و یکی دو تا نیست، بحث این است که قضیه ی کربلا «ان الحسین خازن الوحی» یعنی عقلانی ترین حرکت را ایشان انجام داده است منتها توجیه می خواهد.
جناب آقای دکتر صفری: عقلانی ترین حرکت چه بوده است؟
یکی از حضار: به نظر من مباحث بسترشناسی شما قابل جمع است با یک وجود اقدس که عقول عادی نمی تواند درک کند، مشکل از امام نیست، مشکل از خود ما است. قدر مسلم که فرمودید این است، قبل از آن امام اخبار کرده است هم خودشان و هم از حرکت مدینه معلوم است که «دنیا این گونه است و گویا مردم عوض شده اند.» اینها را همه باید با هم دید. شما الان بریده بریده نگاه کردید. بحث دیگر اینکه محبوبیتی که فرمودید یک نوع تشکیک است، محبوبیت ائمه حتی در نظر کسانی که زندقه و کفرشان هم معلوم بوده، مشخص است، این شبهه خیلی عجیب است و من قبلاً ندیدم. آیا اصلاً مستندات تاریخی هست که محبوبیت دیگران در مقابل ائمه مطرح باشد؟ بله شاید خطیب جمعه ی تهران یک چیزی گفتند و جمعیت شناس نبودند ولی بهرحال مستند فرمایش شما چیست که دیگران محبوبیت بیشتری داشتند؟
یکی از حضار: ببخشید من فکر می کنم همان بحث کلی خیلی زیباتر است، چون بحث مثال ها اکثر آن برمی گردد به همان کلی.
جناب آقای دکتر صفری: ببینید ما وقتی کلی بحث می کنیم، باید وارد مثال شویم و از مثال نترسیم.
یکی از حضار: عرض من همین است، ما با در نظر گرفتن این می خواهیم یک اندیشه ای را به مخالفین تزریق کنیم، حرکت امام را از صورتی که تصور شده است، پاک کنیم و یک صورت عقلانی دهیم که حالا مخاطب ما جهان اسلام باشد و بپذیرد، این یک بحث است و باید مراقب باشیم. اما نقش بسترها امروز در عمده ی مباحث دینی مطرح شده است، نقش علم در تعیین و تأویل موضوعات شرعی و مانند اینها، ما تقریباً در عمده ی مباحث دچار چنین حالتی می شویم. اجتهاد و فهم دینی حالا بعضی ها می گویند بستر اصلاً نقشی ندارد و تمام این بسترها در نصوص آمده و ملاحظه شده است. فقیه آن موقع می فهمد که متون را بیشتر دیده باشد و ربط بین متون را دیده باشد. همین در مورد عاشورا هست، آن کسی در مورد عاشورا می فهمد، که متون را بیشتر دیده باشد. اما از آن طرف شواهدی را می آورند «انتم افقه» حالا معاذیر کلام را بفهمیم، اشاره شود به بسترشناسی یا به قول مرحوم بروجردی نقش فقه عامه در فهم فقه شیعه چون فقه شیعه به منزله ی حاشیه است اگرچه این جمله مخالفان شدیدی هم دارد. حالا اینکه ما ببینیم برای تحلیل یک جریانی که می خواهد عاشورا و فقه جعفری تحلیل شود، نقش قرائت متون و تحلیل متون چقدر است و این قدری هم که باقی می ماند با چه ملاکات و چه اصولی باید کنار گذاشته شود تا با آن اصول کلی جور دربیاید. تصور من این است که باید این کلی درست شود.
جناب آقای دکتر صفری: همان طور که عرض کردم اگر بخواهید در علم غیب بحث کنید، بنده حاضر هستم بحث کنم. اینکه اصلاً مبانی علم غیب چیست، روایات علم غیب چیست، چه اشکالاتی بر روایات «علم ما کان و ما یکون» از نظر سندی و متنی وارد است و چه دیدگاه هایی در رابطه با علم غیب وجود دارد از جمله این که فرمودند «اذا شاؤوا عَلِموا» اما من ترجیح می دهم در مباحث تاریخی فعلاً نظریه ی علامه طباطبایی را اخذ کنیم که ائمه(ع) دو وجود دارند، وجود نورانی و وجود عنصری. در آن وجود نورانی اینها عالم به غیب هستند، حتی عالَم نزد آنها حضور دارد و علم آنها هم از باب علم حضوری هست. اما در باب وجود عنصری، محکوم به قوانین این طبیعت هستند و طبیعتاً لازم نیست به علم غیب خود عمل کنند و عمل هم نمی کنند. بهترین راهی که فعلاً در تحلیل جریان های تاریخی می بینیم، این است که متخذ شویم به آن علم که طبیعتاً آن علم، دیگر اثری در تحلیل جریان های تاریخی نخواهد داشت و به من این اجازه را خواهد داد که در بسترشناسی خود راحت باشم و بر اساس تحلیلِ جریان ها عمل کنم و امام را مانند یک شخصیت تاریخی در نظر بگیرم.
یکی از حضار: این گونه که شما طرح می کنید در آن احتمال اشتباه در میآید.
جناب آقای دکتر صفری: یعنی چه؟
یکی از حضار: یعنی ممکن است یک رفتار تاریخی چون مستند به علم غیب نیست یک وجود عنصری و محکوم به این قوانین است، در آن احتمال اشتباه درمی آید.
جناب آقای دکتر صفری: ببینید من در تحلیل های خود تحت تأثیر عقاید شیعی خود هستم یعنی جاهایی که مورخین دیگر حتی مورخین شیعی.
یکی از حضار: در مورد شیعه و امام شیعه داریم حرف میزنیم.
جناب آقای دکتر صفری: بعد میخواهم ببینم مبنای علامه می تواند دست ما را باز کند که ما در بسترشناسی خود بر اساس شواهد تاریخی عمل کنیم یا نمی تواند؟ طبیعتاً می تواند پس علم غیب مؤثر در فعل امام نیست، همین را می خواهیم بگوییم.
یکی از حضار: بلاخره آن علم امام است که دارد اثر می کند و کار می کند. امام در نهایت همه ی اینها را می بیند و حرف می زند.
یکی از حضار: چرا از آن طرف نمی گویید؟ ما می توانیم بگوییم تاریخنگاران اشتباه کردند، ما نهایت این را می پذیریم یعنی نهایت این است که می گوییم تاریخ را کسانی نوشتند که معصوم نبودند و اشتباه کردند و اتفاقاً از آن طرف مؤید هم داریم که تاریخ را کسانی نوشتند که در بسیاری از موارد اصلاً با ائمه(ع) مشکل داشتند. چون حکومت در دست شیعیان نبوده است، بالطبع وقایع تاریخی طوری نوشته می شده است که حضرات در یک گوشه ای از تاریخ باشند، حتی اگر می خواستند راجع به محبوبیت جنایتکارترین افراد و محبوبیت امام صادق(ع) بنویسند، بالطبع چون جیره خور آن جنایتکارترین فرد بودند، او را محبوبت ترین می نوشتند، و مشکلی ندارد کما اینکه می بینیم مورخین همین حالا هم همین گونه هستند، یعنی دو تاریخ نگار یک واقعه را دو گونه می نویسند.
جناب آقای دکتر صفری: این فرمایش، یک فرمایش علمی نیست که ما یک حکم کلی را در مورد یک علم صادر کنیم و بگوییم همه ی اینها را جنایت کاران نوشته اند. اتفاقاً اگر ما یک شناختی از وضعیت مورخین و تاریخ نگاران داشته باشیم، می بینیم که چنین نیست. به خصوص در مورد امام حسین(ع)، اینها نصوصی است که خود ما داریم و کاری به جنایت کاران نداریم. یعنی یک اُموی اسم و نشاندار نداریم که آمده باشد و تاریخ را نوشته باشد و به خورد ما داده باشد. این که امام حسین(ع) چه زمانی حرکت کرد، چه فرمایشی فرمود، اینکه امام حسین(ع) وقتی حرکت کرد که مسلم شکست خورده بود، آیا اینها را جنایت کار نوشته است؟ این تاریخ خود ما است و خود ما نوشته ایم و چیز مسلمی هم هست. من می خواهم توپ را به میان شما بیاندازم، این مقدار که شما در مبانی تاریخی تشکیک می کنید، فکر نکنید که در مبانی کلامی نمی توان تشکیک کرد. یعنی در مبانی کلامی که الان شما دارید، اگر بحث کنیم، قابل تشکیک است. یعنی شما چگونه علم غیب را اثبات می کنید و به چه محدوده ای و با چه روایاتی اثبات می کنید؟ من حاضر هستم این را بحث کنم.
یکی از حضار: با روایات و نصوص اثبات می کنیم، ولی بسیاری از مسائل تاریخی مستند نیستند و بعضاً سند هم ندارند.
جناب آقای دکتر صفری: من با قرآن اثبات می کنم که مثلاً پیامبر(ص) صریحاً یک جاهایی علم ندارد.
یکی از حضار: ببخشید، «لو اعلم الغیب لستکثرت من الغیب و ما مسنی من الضر» این درست.
یکی از حضار: ببخشید درست یعنی چه؟ یعنی در تأیید سخن ایشان که محدوده ی علم غیب پیامبر(ص) با خدا کجاست. محدوده ی فضائل حضرت معصومه(س) با امام باقر(ع) تا کجاست.
یکی از حضار: عرض من این است که «عنده مفاتیح الغیب الا لمن الرتضی» خود آیات قرآن، روایت که هیچی.
یکی از حضار: بحث واجب و ممکن است، از زمین تا آسمان است ولی هرچه هست، هست. چون لازمه ی آن میزان بودن است، لازمه ی الگو بودن است.
جناب آقای دکتر صفری: نه خیر اصلاً لازمه ی الگو بودن این است که علم غیب نداشته باشند.
یکی از حضار: این سیره ی عملی اهل بیت است خود پیامبر(ص) برای رفتن به جنگ مشورت می کند وگرنه علم غیب چقدر مدخلیت دارد؟
یکی از حضار: یقیناً همه جا ندارد «اذا شاؤوا علموا»
یکی از حضار: چرا می رود و شکست می خورد؟ این آثار دارد.
یکی از حضار: علم غیب با حجیت عمل امام و قول او قابل جمع است.
جناب آقای دکتر صفری: حجیت عمل امام یعنی چه؟ یعنی ما هم قیام کنیم؟
یکی از حضار: یعنی عمل، قول و فعل امام اگر ثابت شود و از لحاظ سندی تمام باشد و از آن ناحیه صادر شده باشد، بحثی است که مسلماً حرکت یک آدم معمولی نیست، حجیت دارد.
جناب آقای دکتر صفری: نه خیر ممکن است وجه طبیعی داشته باشد و حجیت ندارد،
یکی از حضار: جناب آقای دکتر صفری، ببینید خود ولایت نه درایت و نه روایت، یقیناً در تاریخ نقش داشته ولی مسلم این است که هر اندازه ما حجیت علم امام را بپذیریم، «اذا شاؤوا علموا» حجیت آن مسلم است، باید به حرکت، فعل و امامت امام اقتدا شود.
جناب آقای دکتر صفری: این که درست است.
یکی از حضار: «کل یوم عاشورا» سنداً و یقیناً در هیچ یک از جوامع روایی ما نیست ولی توجیه مضمون آن همین است که بله حرکت امام حجت است، حالا ما می خواهیم چه بگوییم؟ می خواهیم با بسترشناسی تا کجا نهایتاً برسیم. تاریخ ابتر است چون دواعی نقش داشته است نه مطلقا، یقیناً خیلی از مورخین ما از پاکان و عظما بوده اند ولی یقیناً حرکت امام جور دیگری باید توجیه شود و هیچ منافاتی ندارد که امام گاهی اوقات استفاده نمی کند، خودش نمی خواهد و استفاده نمی کند والا بالاتر از این را می داند.
یکی از حضار: عذر می خواهم، من این را به صورت سؤال مطرح کردم چون می خواستم جهت دهی شود فکر می کردم بحث خیلی زیبایی است به این قاعده ی اصولی منتهی شود، ایشان زحمت کشیدند و شما هم همینطور و شیرینی بحث های علمی این است که به نتیجه برسد. این سؤال بود که ببینیم بلاخره نقش بسترشناسی چیست؟ من حتی علم غیب را نمی خواهم مطرح کنم. ببینید مؤلفه ها را در نظر بگیرید و آن را به یک قاعده ی اصولی برسانید. بلاخره چقدر می توانیم در تحلیل ها متوجه ی بستر در فعل امام باشیم؟ اینها را در نظر بگیرید بلاخره حجیت هم باقی باشد و تلطیف و نظریه را به جهان اسلام صادر کردن، بحث بسیار زیبایی است. حتی همین فرمایشی که شما فرمودید مدنظر بود که بلاخره ممکن است امام علم غیب داشته باشد ولی مأمور به عمل نباشد. من می خواستم بحث سمت و سو بگیرید و تنها مثال زدن نباشد و به یک قاعده ای برسیم من همان جمله ی اول را ملاک قرار دادم که نقش بستر شناسی در رفتار و سیره ی ائمه(ع) چقدر می تواند برای ما مستند باشد و مسألۀ تقیه هم که فرمودید تقیه دلیل توقف می شود، نه دلیل قیام و کشته شدن پس اگر کشته شدنی بود، دیگر نمی تواند تقیه در آن نقش داشته باشد، به خصوص در مورد قیام عاشورا. بحث خیلی زیبایی است و من جداً استفاده کردم و امیدوار هستم که ادامه پیدا کند، فقط یک جمع بندی بفرمایید که یک قاعده به دست ما بیاید و نه نکته در مورد جزئیات، که من سند هم نمی خواهم فقط یک قاعده به دست ما بدهد.
جناب آقای دکتر صفری: شما به نکته ی خوبی اشاره فرمودید یک نکته ای هم مقدماتی عرض کنم، در مورد علم غیب هرکدام از شما باید مبنای خود را مشخص کنید تا ما روی آن مبنا بحث کنیم. اگر مبنای شما «اذا شاؤوا علموا» است روی آن بحث می کنیم، اگر مبنای شما «علم ما کان و ما یکون» است روی آن بحث می کنیم روی مبناها باید بحث کنیم چون الان مبناها مختلف شده است. سنخ قضایای تاریخی با سنخ قضایای فلسفی و فقهی فرق می کند، شما در فقه دنبال قطع، حجت و مسأله ی عقلی هستید اما ما در تاریخ دنبال این نیستیم. هیچ مورخی نمی تواند ادعا کند الا و لابد همین است و غیر از این نیست. ما در تاریخ دنبال جمع آوری قرائن و شواهد هستیم، دنبال دلیل نیستیم یعنی این عرائضی که من می گویم هیچ وقت نمی توانم ادعا کنم که الا و لابد همین است که من گفتم، در تحلیل قضایای تاریخی کسی موفق تر است که شواهد، قرائن و داده های بیشتری ارائه دهد و با آن قرائن و شواهد بتواند مطلب خود را اثبات کند و هیچ وقت به دنبال این نیست که بگوید من حتماً این را گفتم و به صورت قطع است. این هم که من مثال زیاد می زدم بخاطر همین است، به خاطر بحث تاریخی است یعنی زبان مشترک باید کم کم پیدا شود.
یکی از حضار: من یک نکته در پایان عرض کنم، من گاهی اوقات به دوستانی که کارهای نقادانه ای نسبت به کتاب استاد انجام می دهند، عرض می کنم که ما در مورد قرآن اصولاً کار نظریه پردازانه به این معنا که نقد و بررسی کنیم و در مورد قرآن حاشیه بزنیم، انجام نمی دهیم. یک زمانی قرآن یک دوستی را دیدم، خوف کردم چون هرجا که اشکال دیده، حاشیه زده بود. واقعاً یک نگاه این گونه داشت و بعداً هم توجیه می کرد. اما آنچه که جناب دکتر صفری انجام دادند که مطالعات تاریخی است و سطح نقد است یا نقد و بررسی امام یا نقد و بررسی نص، این را در سطح های دیگر بررسی کنیم، اشکالی ندارد یعنی الان نسبت به قیام امام حسین(ع) تحلیل های مختلفی است، این تحلیل ها از نگاه تاریخی قابل بررسی و نقد است، مثلاً فرض کنید که الان در بستر فرهنگ اسلامی دو یا سه دیدگاه راجع به قیام امام حسین(ع) است، ایشان می تواند بگوید که نگاه تاریخی یکی از این دیدگاه ها را تأیید می کند، یا اینکه اجمالاً فعلی که دو سه زبان می تواند داشته باشد، بیاییم نقد کنیم، یعنی تحلیل مناسب تری داشته باشیم یعنی آنچه که هست، من فکر می کنم بخشی از این کارهای تاریخی شاید آزاد باشد، اصطلاحاً تحلیل فلسفی باشد نه کلامی. همانطور که ابن خلدون نقد می کند، قیام امام را نقد کند ولی آن بخشی که بیشتر مورد نظر آقای دکتر هست آن مقدار که مسلم است، بگیریم که نسبت به آن بحثی نداریم اما روی تفسیرها و تحلیل های مختلف و برداشت از جاهایی که قابل تحلیل های مختلف هستند، یعنی ظاهر و غیرظاهر دارند، کار کنیم.
منبع: موسسه پژوهشی فرهنگی فهیم
{jcomments on}