چرا امام حسن تن به صلح داد ولي امام حسين با يزيد جنگيد؟
پاسخ: شيعه همواره با مسئله چگونگى توجيه تفاوت عملكرد امامان معصوم به خصوص امام حسن و امام حسينعليهما السلام رو به رو بوده است. برخى از اهل سنت و مستشرقان – كه به مبانى كلامى تشيع (مانند عصمت و نور واحد بودن ائمهعليهم السلام) معتقد نيستند گاهى بر عملكرد يك يا هر دو امام شيعهها خرده مىگيرند و زمينه شبهات و انحرافات ذهنى را فراهم مىآورند. در اين زمينه توجه به نكاتى چند بايسته است.
يك. ديدگاههاى مختلف
درباره عملكرد آن دو امام، سه ديدگاه عمده وجود دارد كه بايستگى توجه به آنها، انكارناپذير مىنمايد: 1- ديدگاه عصمت مدار: اين ديدگاه، محور بحث را عصمت هر دو امام قرار مىدهد و مىگويد: در «علم كلام شيعه»، با دليلهاى قطعى نقلى و عقلى، عصمت امام از گناه، فراموشى و خطا ثابت شده است. افزون بر اين، روايات نشان مىدهد ائمهعليهم السلام همگى نور واحدند(بحارالانوار، ج 25، ص 1-36.) و ذات و جوهره عملكردشان، تفاوت ندارد؛ هر چند در ظاهر متفاوت و حتى متناقض بنمايد. بنابراين شيعه بايد به ديدگاههاى كلامى و روايىاش پايبند باشد و اگر در مواردى نتوانست عملكرد امامى را توجيه و يا درستىاش را – در مقايسه با عملكرد امام ديگر اثبات كند؛ علم آن را به خداوند واگذارد و از ورود در اين ورطههاى هولناك و كلام سوز بپرهيزد. اين ديدگاه اگر چه مبتنى بر مبانى درستى است و مسئله را از موضع برتر و به گونه تعبّدى حل مىكند؛ ولى اشكالش اين است كه: الف. پرسشها و دغدغههاى ذهنى شيعه را از ميان نمىبَرَد؛ پرسشهايى كه اگر جواب صحيح براى آنها يافت نشود، ممكن است در سراسر وجود فرد ريشه دوانده، سرانجام او را به انكار مبانى كلامى وادار كند. ب. شيعه را در مقابل اشكالات مخالفانى كه به اين مبانى كلامى اعتقاد ندارند، خلع سلاح مىكند و احياناً سبب گستاخى مخالفان و دست اندازى به ساير معتقدات شيعى مىشود. 2-ديدگاه سطحى نگر: اين ديدگاه – كه معمولاً از سوى ديگران و يا شيعيان ناآشنا به مبانى اعتقادى شيعه ابراز مىشود چنين است: آنچه ما در ظاهر مىبينيم، تفاوت عملكرد دو امامعليه السلام است: يكى صلح را بر مىگزيند و ديگرى راه جنگ در پيش مىگيرد!! آسانترين راه توجيه تفاوت عملكرد امامان، توجه به تفاوت شخصيت آنان است. امام حسنعليه السلام ذاتاً عنصرى صلحجو و آرام به شمار مىآمد؛ برخلاف امام حسينعليه السلام كه در نظر اين گروه، ذاتاً فردى حماسى، غيور و احياناً جنگ طلب بود. روشن است چنين ديدگاهى، با اين تحليل سطحى، نمىتواند از سوىافراد منصف و آگاه به تاريخ – حتى اگر به مبانى كلامى شيعه معتقد نباشند- پذيرفته شود. 3-ديدگاه تحليل مدار: اين ديدگاه، جواب شبهه را در بررسى دقيق حوادث تاريخى جست و جو مىكند؛ تحليلى كه بر شناخت زمينهها و بستر وقايع مبتنى است. طرفداران اين ديدگاه هر چند شيعه باشند خود را در مبانى كلامى شيعى، محصور نمىدانند؛ در جهت فهم درست حوادث و درك عميق چرايى تفاوت عملكردها مىكوشند و تنها وقتى تحليل تاريخى نتواند به پرسشهايشان پاسخ دهد، متعبّدانه به مبانى كلامى روى مىآورند. تحليل مداران، راههاى مختلفى براى اثبات نظر خود پيمودهاند؛ راههايى كه مىتوان همه آنها را در مقايسه اجمالى زمان امام حسنعليه السلام و امام حسينعليه السلام جاى داد.
دو: شرايط زماني مختلف
شرايط زمانى امام حسنعليه السلام؛ تاريخ نشان مىدهد كه امام حسنعليه السلام در دوره حكومت كوتاه خود (حدود شش ماه)، با مشكلاتى فراوان روبه رو بود و گزينهاى جز صلح در برابرش وجود نداشت. بخشى از مشكلاتي كه امام حسنعليه السلام با آن مواجه بود عبارت است از: 1- مهمترين مشكل آن حضرت، ناهماهنگى، بىانگيزگى و احياناً روحيه تمرّد سپاهش بود. در لشكر او عناصر مختلفى چون غنيمت طلبان، شكّاكان، خوارج و تعداد كمى از شيعيان خالص به چشم مىخورد. (مفيد، الارشاد، ص 350 و 351؛ شيخ راضى آل ياسين، صلح امام حسن، صص100-105.) اين سپاه، همان مردمانى بودند كه امام علىعليه السلام در روزها و ماههاى پايانى عمر خويش، گاه برفراز منبر آنان را «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ»(نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27.) (اى مردنمايان نامرد) مىخواند و گاه از خداوند مىخواست به جاى آنها، افرادى نيكوتر به وى عنايت فرمايد و به جاى او، زمامدارى ناشايست بر آنان مسلط سازد.(همان، خطبه 25.) بررسى روانشناسى اجتماعى كوفه و شام در اين دوره نيز، نشان مىدهد كه حكومت بر كوفيان رهبرگريز، از حكمرانى بر شاميان، بسيار دشوارتر بود؛ زيرا اينان قبل از پذيرش اسلام، مردمى به طور نسبى متمدن به شمار مىآمدند و زندگى در سايه حكومت مقتدر روم را تجربه كرده بودند. از سوى ديگر، روميان به ساكنان شام، ستم بسيار روا مىداشتند و به بهانههاى گوناگون، آنان را تحت فشارهاى مختلف فرهنگى، دينى و اقتصادى قرار مىدادند و مالياتهاى متنوع بر آنها تحميل مىكردند. ورود اسلام در اين منطقه، با نام افرادى از بنىاميه (چون يزيدبن ابوسفيان و برادرش معاويه) همراه بود. سپاه اسلام فشارهاى روميان از مردم شام را برداشت. كار به جايى رسيد كه آنان، بنىاميه را فرشته نجات خود مىدانستند و ضمن شناخت بسيار سطحى از اسلام، براى هر گونه فداكارى زير پرچم آنها آماده بودند. همين عامل توانست بنىاميه را در دو شاخه سفيانى و مروانى، تا حدود يك قرن بر سراسر مملكت اسلامى مسلّط سازد. گروهى معتقدند: حتى اگر امام علىعليه السلام به شهادت نمىرسيد، نمىتوانست در برابر اين سپاه كارى انجام دهد؛ در حالى كه موقعيت امام حسنعليه السلام بسيار دشوارتر از پدرش بود. در ديدگاه مردم آن زمان، امام حسنعليه السلام از ويژگىهاى پدرش (نخستين مسلمان، فداكارترين يار پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و شايستهترين فرد براى فرمانروايى)، بىبهره بود!! از سوى ديگر، جوانتر بودن آن حضرت از معاويه، بهانهاى شده بود تا معاويه خود را داراى خبرگى و تجربه و امامعليه السلام را در امور كشوردارى، خام و بىتجربه معرفى كند.(صلح امام حسنعليه السلام، ص 121.) با اين همه، امام در جهت احقاق حق خود، سپاهى آراست و به مقابله با معاويه روى آورد. سپاه وى حدود يك پنجم سپاه شصت هزار نفرى معاويه بود (همان، ص 155) و از نظر روحيه، وضعيتى نامساعد داشت. خيانت فرماندهان، بىانگيزگى سربازان و ناهماهنگى آنها، سپاه را چنان سست و ناكارآمد ساخته بود كه نيروهاى حضرت، آماده بودند براى نجات خويش و عدم رويارويى با لشكر شام، امامعليه السلام را دستگير كنند و به معاويه تحويل دهند!! (الارشاد، ص 353.) 2- معاويه شخصيتى عجيب است و در تاريخ اسلام، كمتر مىتوان برايش همانندى يافت؛ به گونهاى كه اعراب وى را يكى از چهار نابغه عرب معرفى مىكنند! او فرزند ابوسفيان است كه در كنار پدرش، تا واپسين لحظات، در مقابل اسلام مقاومت كرد و حتى وقتى پدرش به ظاهر اسلام آورد، به سرزنش وى پرداخت! به زودى هوش سياسىاش به يارى وى شتافت و دريافت تنها از راه پذيرش اسلام، مىتواند پيشرفت كند. پس از رحلت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، حكومت جديد براى استفاده از توانايىهاى خاندان بنىاميه و مصون ماندن از توطئههاى آنها، يزيد و معاويه (فرزندان ابوسفيان) را در رأس سپاهى به شام فرستاد. در سال هيجدهم هجرى، معاويه پس از مرگ برادرش يزيد، حاكم دمشق شد و با روحيه جاهطلبى خود، به سرعت به سمت تسلّط بر جهان اسلام به حركت درآمد. كشته شدن عثمان، فرصتى طلايى بود تا معاويه بلندترين گامها را به سوى اهدافش بردارد. بنابراين، با بهانه قرادادن وجود قاتلان عثمان در سپاه امام علىعليه السلام و ادعاى خونخواهى عثمان، مشروعيت حكومت حضرت را با پرسش روبه رو ساخت! به عنوان امير شام، سپاهى در مقابل امام عليه السلام آراست و تا واپسين لحظات عمر آن حضرت، مهمترين مشكل و دغدغه وى به شمار مىآمد. خبر شهادت امام علىعليه السلام، بهترين خبرى بود كه معاويه مىتوانست در همه عمرش شنيده باشد. با اين رويداد، مهمترين مشكل وى در راه رسيدن به خلافت مسلمانان از ميان رفت. معاويه كه در اين زمان، علاوه بر هوش فراوان، از تجربه بيست ساله امارت بر شام و تجربه پنج ساله مقابله با بزرگترين شخصيت زمان خود بهره مىبرد، به سرعت سپاهى شصت هزار نفرى گردآورد و در برابر امام حسنعليه السلام قرار داد. البته او اين سپاه را براى اِعمال فشار بيشتر بر امامعليه السلام و كشاندن كوفيان به صلح سامان داده بود. از اين رو از همان آغاز نداى صلحطلبى سر داد! (همان، ص 354. ( معاويه در پى پيروزى بود؛ ولى بيشتر به پيروزى صلحآميز مىانديشيد؛ زيرا نبرد با امام حسنعليه السلام سبط اكبر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و پيروزى قهرآميز بر وى، حكومت او را با بحران مشروعيت و معاويه را با نفرت مسلمانان روبهرو مىساخت؛ به ويژه اگر امامعليه السلام در اين جنگ به شهادت مىرسيد. (صلح امامحسنعليه السلام، ص 339-351. ( بنابراين تنها راه نجات معاويه، پيروزى صلحآميز بود. او براى رسيدن به اين صلح، انواع راهها و نيرنگها را آزمود. تطميع و خريدن فرماندهان سپاه امامعليه السلام شايعه پراكنى در لشكر كوفه و تضعيف روحيه آنها، تنها بخشى از برنامههاى معاويه در اين مقطع زمانى به شمار مىآمد. نقشههاى حساب شده وى، كار را به جايى رساند كه بسيارى از نيروهاى امام حسنعليه السلام، به معاويه نامه نوشتند و براى به شهادت رساندن يا دستگير كردن آن حضرت، داوطلب شدند. معاويه، به منظور تضعيف روحيه امامعليه السلام و سپاه كوفه، اين نامهها را نزد حضرت فرستاد.(الارشاد، ص 353. ( در پى اين دسيسهها، معاويه برگهاى سفيد امضا كرد و به عنوان صلحنامه نزد امام حسنعليه السلام فرستاد تا آن حضرت خود هر شرطى صلاح مىداند، در آن بگنجاند.(ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 445 و 446.) در اين موقعيت، حضرت بين دو گزينه جنگ و صلح قرار گرفت. اگر گزينه جنگ را انتخاب مىكرد، احتمال پيروزى بر معاويه با اين سپاه اندك، ناهماهنگ، بىروحيه و خائن در حد صفر بود و به اسارت يا شهادت امامعليه السلام مىانجاميد. در صورت اسارت، معاويه بر آن حضرت منّت مىنهاد و او را در نظر مردم رهين منت خود مىساخت. بىترديد اين امر به خوارى امامعليه السلام مىانجاميد؛ به ويژه اگر آن حضرت به وسيله سپاه خود اسير و به معاويه تحويل داده مىشد!! چنانچه امامعليه السلام به شهادت مىرسيد، معاويه به قلع و قمع شيعيان مىپرداخت و هستههاى اوليه شيعه را در سراسر جهان اسلام نابود مىساخت. در اين موقعيت، انتخاب صلح، عاقلانهترين كار به شمار مىآمد. از سوى ديگر، عدم انتخاب صلح، چهرهاى جنگطلب و خشن از امامعليه السلام ارائه مىداد؛ چهرهاى كه شكست وى، هيچ دستاورد مثبتى به ارمغان نمىآورد و مردم ريخته شدن خونش را نتيجه طبيعى خشونتش مىدانستند!! اهميت اين انتخاب، هنگامى روشن مىشود كه توجه كنيم امامعليه السلام مىتوانست با گنجاندن شرايط اساسىاى چون لزوم حفظ جان خويش و شيعيان و موروثى نشدن حكومت در خاندان بنىاميه (صلح امام حسنعليه السلام، ص 355 – 358. ، برگ برنده سياسى را در اختيار گيرد. البته معاويه به اين شرايط عمل نكرد؛ ولى امامعليه السلام بدين طريق پيروزىاى ديگر به دست آورد و توانست چهره به ظاهر صلح طلب، مسالمت جو و متظاهر به اسلام معاويه را رسوا سازد.
شرايط زمانى امام حسينعليه السلام؛ بهترين شاهد بر درستى موضعگيرى امام حسنعليه السلام و يكسانى رفتار امامانعليهم السلام در شرايط مساوى؛ ادامه روش امام حسنعليه السلام توسط امام حسينعليه السلام در مدت ده سال است كه با معاويه هم زمان بود. با تغيير شرايط و شروع دوره حكومت يزيد، عللى كه امام حسنعليه السلام رابه صلح كشانيد، موجود نبود. به طور كلى، از نظر تاريخى، شرايطى كه امامعليه السلام را به قيام عليه يزيد واداشت، در دو بخش آمادگى مردم كوفه و شخصيت يزيد قابل بررسى است.1-آمادگى مردم كوفه؛ هنگام مرگ معاويه در نيمه رجب سال 60ه. كوفه دوره بيست ساله حكومت امويان را تجربه كرده بود؛ دورهاى كه از سويى مركزيت را از كوفه به شام منتقل كرده و روح متعصب كوفيان را آزرده بود. از سوى ديگر، فشار بىحد امويان و حاكمان منصوب از سوى آنان، كوفيان را در رنج افكنده بود. در اين موقعيت، مردم از كوتاهىهاى خود در برابر حضرت علىعليه السلام تأسف مىخوردند. شهر منتظر جرقهاى بود تا در اين جامعه سركوب شده، شرر افكند و آنان را به انقلابى عظيم وادارد. اين جرقه همان مرگ معاويه بود. پس از اين رخداد، كوفيان – به ويژه نسل جوان آنان كه دوره حكومت حضرت علىعليه السلام را تجربه نكرده و نيكويىهاى آن را از زبان پدران خود شنيده بودند در صدد جبران گذشتهها برآمدند. اندكى پس از شنيدن خبر مرگ معاويه، كوفيان زمزمه قيام سردادند؛ اما شرط اصلى قيام، داشتن رهبرى مقبول و مشروع بود. بر اين اساس، به امام حسينعليه السلام روى آوردند (موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 355؛ الارشاد، ص 379.) و سيل نامههاى خود را به سوى آن حضرت گسيل داشتند. امامعليه السلام در اين زمينه، براى فرار از بيعت با يزيد، مدينه را ترك گفته و به مكه پناه برده بود. آن بزرگوار، با دريافت نامههاى كوفيان، در پى بررسى اوضاع برآمد و بدين منظور، پسر عمويش مسلم بن عقيل را به آن سامان فرستاد. بايد به اين واقعيت تأكيد كرد كه امامعليه السلام، براى فرار از بيعت از مدينه خارج شد، نه براى شروع قيام؛ زيرا در آن زمان، هنوز نامههاى كوفيان را دريافت نكرده بود. با رسيدن خبر برآورد مثبت مسلم از آمادگى كوفيان، امامعليه السلام تصميم گرفت به سوى آن سامان حركت كند. آنچه سبب شد امام حسينعليه السلام در عملى ساختن اين تصميم شتاب ورزد، دريافت خبر حضور مأموران يزيد در مكه بود؛ مأمورانى كه لباس احرام به تن داشتند و در پى فرصتى مىگشتند تا حضرت را به شهادت رسانند!! امام عليه السلام عمره مفرده به جا آورد و قبل از فرا رسيدن زمان اَعمال حج، از مكه به سمت كوفه روان شد. (الارشاد، ص 414 و 415.) حضرت برآن بود، به كمك كوفيانِ آماده، هسته قيام عليه حكومت مركزى شام را بنيان نَهَد و پس از آن، حكومتى فراگير پديد آورد. آنچه اين فرضيه را تأييد مىكند، سخنان امام حسينعليه السلام در اين مرحله است. آن حضرت امر به معروف و نهى از منكر را عامل اصلى حركت خويش و عمل به سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام مي دانست(موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 291)، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى طالبعليه السلام». روشن است مقصود از سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و حضرت علىعليه السلام، سيره حكومتى آن بزرگواران است؛ نه سيره فردىشان. اگر منظور سيره فردى بود، بايد در كنار آن دو، به سيره برادرش امام حسنعليه السلام كه به علت كوتاهى مدت حكومتش نتوانست سيره حكومتى ماندگارى داشته باشد نيز اشاره مىكرد. همچنين پيوستن بسيارى از مردم مكه و آبادىهاى مسير حركت حضرت به كاروان او، نشان مىدهد آنان، حركت امامعليه السلام را حركتى براى تشكيل حكومت مىدانستند. اوضاع و شرايط زمانى خروج امامعليه السلام از مكه نيز، تشكيل حكومت در پرتو آمادگى مردم را امرى ممكن مىنماياند؛ زيرا: الف. به علت مرگ معاويه و جوانى و ناپختگى يزيد، حكومت شام در ضعف قرار داشت. ب. شخصيت امام حسينعليه السلام در تقابل با شخصيت يزيد مىتوانست نيروهاى بسيارى را به سوى حضرت جذب كند. ج. حكومت كوفه در اين زمان، به وسيله عنصرى ضعيف و آرامش طلب، به نام نعمان بن بشير اداره مىشد كه غلبه بر او، در صورت حضور امامعليه السلام در كوفه بسيار آسان مىنمود. د. مردم رنج كشيده و متعصب كوفه كه علاوه بر از دست دادن مركزيت حكومت، ستم فراوانى از حكومت شام تحمل كرده بودند با انگيزه نيرومند، كنار امامعليه السلام قرار مىگرفتند و حاضر بودند براى پيروزى بر حكومت مركزى شام، فداكارى كنند. بنابراين كافى بود امام حسينعليه السلام به كوفه برسد و رهبرى اين جمعيت پرشور را برعهده گيرد. در آن صورت، به راحتى بر نعمان و اطرافيانش چيره مىشد؛ زمام امور را در دست مىگرفت و مىتوانست جبههاى نيرومند عليه شام تشكيل دهد. بديهى است در اين هنگام مردم حجاز، يمن و ايران، به مقايسه امامعليه السلام و يزيد روى مىآوردند و اگر بىطرفى را بر نمىگزيدند، به يارى امامعليه السلام مىشتافتند. امامعليه السلام مىتوانست به كمك اين نيروهاى پرانگيزه، سپاه متزلزل شام را شكست دهد و حكومت سراسر جهان اسلام را به دست آورد. بنابراين، حركت امامعليه السلام از مكه به سمت كوفه، با هدف قيام عليه يزيد، كاملاً معقول و با امكان پيروزى فراوان مىنمايد. آنچه اين تدابير را ناكارآمد ساخت، استفاده از عامل كاملاً غير منتظرهاى به نام عبيداللَّه بن زياد بود. در نظر نگرفتن اين عامل از سوى امامعليه السلام نيز كاملاً طبيعى است؛ زيرا روابط عبيداللَّه و يزيد در آن هنگام تيره بود و بسيار بعيد بود يزيد وى را حاكم كوفه سازد. روابط آنها چنان تيره بود كه يزيد قصد داشت، عبيداللَّه را از حكومت بصره نيز عزل كند. سرجون مسيحى، مشاور يزيد، با تيزبينى ويژه خويش، قابليتهاى او را يادآور شد و روابط آنها را اصلاح كرد. (الارشاد، ص384.) بىترديد در نظر نگرفتن عامل غير منتظرهاى كه ممكن است در روند يك حركت خلل پديد آورد، هرگز معقوليت آن حركت را زير سؤال نمىبرد. شبههاى كه مخالفان را به غير صحيح پنداشتن حركت امامعليه السلام واداشته، عدم توجّه حضرت به سابقه خيانت كوفيان به پدر و برادرش و پند ناصحانى چون عبداللَّه بن عباس است كه اين پيشينه را يادآور شدند. (موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 303 و 304؛ الكامل، ج 2، ص 545 و 546.) در پاسخ بدين شبهه بايد گفت: روحيه نظام ناپذيرى، دنياطلبى و تغيير كوفيان در زمان امام علىعليه السلام و امام حسنعليه السلام تا حدى در زمان امام حسينعليه السلام انكارناپذير است؛ ولى بايد دانست اين زمان، با عصر دو امام پيشين متفاوت بود؛ زيرا: الف. نسلى جديد، متعصب و غيرتمند در كوفه وجود داشت كه از عملكرد منفى پيشينيان خود، به شدت انتقاد مىكرد و مشتاقانه به جبران اشتباه آنان مىانديشيد. البته انگيزه اين نسل، به طور كامل مذهبى نبود و بيشتر در روح تعصب گراى آنان ريشه داشت؛ اما به هر حال مىتوانست حضرت را در سرنگونى حكومت مركزى يارى دهد. ب. اين مردم، دوره نكبتبار حكومت بنىاميه را پشت سرگذاشته بودند. اين عامل مىتوانست انگيزه آنها را دو چندان سازد. ج. رهبرى كوفيان در دست شيعيانى چون سليمان بن صرد خزاعى بود كه در صورت پيروزى، مىتوانست تمام اركان حكومتى كوفه را زير سلطه خويش در آورد. د. جامعه كوفه چنان بود كه اگر تعدادى نيروى فعال، جوّ آن را در دست مىگرفتند، مىتوانستند نيروهاى كم انگيزه و حتى بىتفاوت را تحت تأثير قرار داده و جذب كنند. بنابراين، امامعليه السلام مىتوانست با ورود به كوفه، رهبرى نيروهاى فعّال و تأثير گذار شيعه را به عهده گيرد؛ به يارى آنها امور را سامان دهد و نيروهاى ديگر را به سوى خود جذب كند. ناگفته نماند كه با وجود تمام تطميعها و تهديدهاى عبيدالله، براى واداشتن مردم به جنگ با امام حسينعليه السلام، تنها توانست سپاهى سى هزار نفرى تشكيل دهد.(بحارالانوار، ج 45، ص 4.) اين سپاه نصف سپاهى بود كه چند سال بعد، از سوى همين مردم با هدفخونخواهى از قاتلان امام حسينعليه السلام، گرد مختار حلقه زدند و در مقابل بنىاميه ايستادند.(تاريخ طبرى، ج 4، ص 128 به بعد.
2- شخصيت يزيد، از نظر سياسى و دينى و عملكرد، با پدرش معاويه قابل مقايسه نبود؛ زيرا در بعد سياسى از تجربه پدرش بىبهره بود و سراسر عمر كوتاهش در خوشگذراني و لهو و لعب سپرى شده بود. در بُعد دينى نيز او نمىتوانست مانند پدرش، خود را از اصحاب پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله معرفى كرده، كاتب وحى و خال المؤمنين (دايى مؤمنان؛ ام حبيبه خواهر معاويه همسر رسول خداصلى الله عليه وآله بود. از اين رو، معاويه با مكر و حيله خود را دايى مؤمنان لقب داد.) بخواند و حرمتى معنوى براى خويش پديد آورد. افزون بر اين، يزيد از آغاز جوانى، عنصرى هتاك، هرزه، سگ باز و ميمون باز، باده گسار و فاسق شناخته شده بود؛ چنان كه امام حسينعليه السلام در نامهاى به معاويه، بعضى از اين نكات را به وى گوشزد كرد و او را از تلاش در جهت ولايت عهدى يزيد بازداشت. عملكرد يزيد نيز از آغاز نشان مىداد كه نمىتواند در حد يك زمامدار كاردان ظاهر شود. با آنكه پدرش در واپسين لحظات زندگى، او را از درگيرى با شخصيتى مانند امام حسينعليه السلام برحذر داشته بود؛ او مغرورانه در پى گرفتن بيعت از آن حضرت برآمد و وى را به قتل تهديد كرد! بديهى است، شخصيت بزرگوار و عزتمندى مانند امام حسينعليه السلام – كه حتى سكوت در برابر معاويه را جايز نمىدانست و از عدم قيام عليه او به خدا پناه مىبرد نمىتواند در برابر اين عنصر هتّاك كه دين جد بزرگوارش را بازيچه خويش قرار داده و به نام آن حضرتصلى الله عليه وآله بر مردم حكم مىراند ساكت نشيند. بنابراين، با شنيدن خبر به حكومت رسيدن يزيد، سوگمندانه فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»(موسوعة كلمات الامام الحسينعليه السلام، ص 285.)؛ «وقتى امت حاكمى چون يزيد يافته، بايد با اسلام خدا حافظى كرد». آرى با توجه به اين حقايق، مىتوان نتيجه گرفت: حتى در صورت عدمفشار يزيد براى بيعت و نيز عدم تهديد امام حسينعليه السلام به قتل، آن حضرت از هر فرصت كوچكى براى قيام عليه اين عنصر ناشايست كه كيان اسلام را با خطر روبهور ساخته بود و مصلحتى فراتر از قيام عليه او تصوّر نمىشد بهره مىگرفت پس تفاوتي كه در نحوه عملكرد اين دو امام بزرگوار ديده مي شود كاملا منطقي و عقلائي و شرعي بوده است.
منبع: پرسمان دانشجویی.