جمعه, 2 آذر , 1403 برابر با Friday, 22 November , 2024
جستجو

اين مقاله ناظر به دفاعيه اى1 است كه جناب حجةالاسلام رضا برنجكار بر نقد من2 بر مقاله ايشان (حديث اقوام متعمقون مدح يا مذمت)3 كرده اند. لازم به ذكر است آن چه در اين جا ذكر مى شود صرفاً جنبه علمى دارد و از جنبه هاى غير علمى آن اعراض مى كنم. اگر چنان چه از راقم سطور در مقاله قبلى جسارتى به جناب مدافع محترم شده باشد، پيشاپيش از ايشان عذرخواهى مى كنم.

امام سجاد(ع) فرمود:

إن الله عزوجل علم انه يكون فى آخرالزمان اقوام متعمّقون فأنزل الله عزّوجلّ (قل هو الله احد الله الصمد) والآيات من سورة الحديد الى قوله (وهو عليم بذات الصدور) فمن رام وراء هنالك هلك.

بحث لغوى

دليل اول مدافع محترم از طريق بررسى لغت بود. اين مدعا در مقاله دفاعيه چنين آمده است: (…بايد گفت كه در لغت عرب هم تعمّق به معناى افراط در كار و در مواردى كه سودى ندارد به كار رفته است و اين استعمال رايج و شايع است).4 مدافع محترم نوشته اند: (ناقد محترم در اضافه كردن كلمه (هرگاه) به جمله نويسنده امانت را رعايت نكرده است).5

اولاً، چنين لفظى را در جمله ايشان نيفزوده ام.

ثانياً، اگر مدعاى مدافع محترم عام نباشد، كه به نظر من مدعاى ايشان عام است، در اين صورت مدعاى او در مورد حديث امام سجاد(ع) اثبات نمى شود، چرا كه در اين صورت تعميم آن در حديث امام سجاد(ع) بى مورد است.

مدافع محترم در ادامه مى گويد: باب تفعّل در موارد متعددى هم چون تعمق، تنطّع، تنوّق، تأنّق، تكلّف، تشبّه، تحلّم و تزهّد به معناى افراط و از حد گذشتن به كار مى رود. ولى براى نمونه آيا تشبّه خود را شبيه ديگرى درآوردن است؟ يا به طور افراطى خود را شبيه ديگرى كردن است كه مدافع محترم مى گويد؟!

تعمق در احاديث

مدافع محترم در خانواده حديث مدعى هستند احاديثى كه در آنها واژه تعمّق به كار رفته است بار منفى دارد و در دفاعيه گفته اند (در برنامه معجم فقهى فقط ذيل (يتعمقون)22 حديث، از 17 كتاب در اين باره نقل شده كه مضمون همه…).6

عبارت فوق را پس از نقل عبارتى از راقم سطور ذكر كرده است. مدافع محترم عبارت راقم سطور را چنين آورد: (آيا مى توان با سه مورد كاربردى كه از اين واژه به دست آورده ايم بگوييم كه اين واژه همواره در فرهنگ اهل البيت در معناى منفى به كار مى رود)7 اين نقل قول ناقص است و به همين دليل مدافع محترم خواسته يا ناخواسته مرتكب مغالطه (نقل قول ناقص) شده است، چرا كه در ادامه آورده بودم (آيا با سه يا چهار مورد روايت ـ با حذف مكرر ـ كه از طريق خاصه يا به اضافه دو روايت از طريق عامه رسيده است…)8 و در جاى ديگر تصريح كرده ام واژه تعمّق و مشتقات آن در حدود 10 مورد در كلمات اهل بيت(ع) آمده است.9

اولاً، تلاش مدافع در دفاعيه براى نشان دادن كثرت روايت حاصلى ندارد، چرا كه نقد راقم ناظر به كثرت روايات نيست، بلكه ناظر به كثرت مروى هاست به اعتبار آن چه كه از معصوم صادر شده است. جالب تر آن كه مدافع محترم در جمع بندى، اختلاف عبارت مورد نظر در خطبه اشباح را دسته هاى مختلفى تلقى كرده و بر كثرت روايت افزوده است، در حالى كه همه مى دانيم حضرت اين خطبه را يك بار ايراد فرموده اند.

ثانياً، اگر فرهنگ اهل بيت(ع) به روشنى چنين است، علماى شيعه نبايد بر خلاف احياى آن فرهنگ حركت كنند. لذا در نفى ادعاى مدافع تعدادى از علماى برجسته از جمله مجلسى را نام برده ام كه واژه تعمق و مشتقات آن را در معناى مثبت به كار برده اند. البته تذكر مدافع محترم در مورد علامه مجلسى (صحيح: آقا حسين خوانسارى) را به ديده منّت مى پذيرم و بر اشتباه خود اعتراف مى كنم.

روايات دسته اول

مدافع در روايات دسته اول، از رواياتى استفاده كرده بود كه به طور مطلق تعمّق را از اركان كفر معرفى مى كرد و من گفته ام اين روايات قطعاً داراى قيد يا قيودى است، چرا كه هر نوع تعمّقى هرچند، بارِ منفى هم داشته باشد از اركان كفر شمرده نمى شود و مدافع به من چنين نسبت مى دهند: (…ايشان از اين مطلب كه تعمّق هميشه باعث كفر نمى شود، مثل تعمّق در وضو نتيجه مى گيرد كه تعمّق هميشه بار منفى ندارد)10 و به طنز يا به طعنه مى گويد: (بايد از ايشان پرسيد اين استدلال جزء كدام يك از استدلالات منطقى است؟ آيا از اين كه تعمق در جايى باعث كفر نمى شود، مى توان نتيجه گرفت كه تعمق هميشه منفى نيست!…).11

من هم واقعاً نمى دانم اين استدلال از چه نوعى است، چرا كه من چنين استدلالى نكرده ام. آن چه من گفته ام اين است: (با توجه به قرينه عقلي…نمى توانيم اين روايت را شاهد قرار دهيم بر اين كه هرجا واژه تعمّق در كلام اهل البيت(ع) استعمال شده باشد بار منفى دارد.)12 بى توجهى به واژه (نمى توانيم) سبب شده است تا مدافع محترم از عبارت فوق نتيجه نادرست بگيرد. تأكيد مى كنم كه اين دليل مدعاى عام و كلى مدافع را به اثبات نمى رساند. روايت دسته دوم

روايات دسته دوم ناظر به خوارج است و من در نقد گفته ام مدافع بايد به دليل مقابله قرار دادن اين دسته با دسته سوم، كه تعمّق در خصوص تكاليف شرعى است، معناى عامى اراده كرده باشد و اين روايات را شامل اعتقادات هم بداند. مدافع اين گفته ام را داراى اشكالات منطقى دانسته است، ولى بلافاصله تأييد مى كند كه اين دسته از روايات مطلق هستند و به من نسبت مى دهد (ناقد محترم تعمق خوارج را به عبادت منحصر مى كند كه بطلان اين مطلب با مراجعه به تاريخ اعتقادى، سياسى و عملى آنان روشن مى شود…).13

اولاً، اگر به گمان مدافع اين دسته روايات مطلق هستند، پس چگونه به من نسبت مى دهد كه برداشت من اشكالات منطقى دارد.

ثانياً، بحث در اين است كه آيا اين دسته از روايات ناظر به اعتقادات هستند يا نيستند؟ متن روايات خود نشان مى دهد كه ناظر به اعتقادات نيستند، چرا كه دين در لغت به معناى تعبد آمده است، اما اين كه خوارج مشكل اعتقادى هم داشته اند چه ربطى به اين روايات دارد. اين گروه مشكلات فراوانى داشته اند، اما آيا روايات هم ناظر به همه آن مشكلات است؟ بنابراين تعمق در اين روايات ناظر به تعمق خاص است. حال آيا از خاص مى توان عام و كلى را نتيجه گرفت؟

روايت دسته سوم

در دسته سوم، تعمق در خصوص تكاليف شرعيه ممنوع شده است. من در نقد گفته ام كه اين روايات هم خاص هستند و از خاص نمى توان عام و كلى را نتيجه گرفت. ايشان در دفاعيه آورده اند: (وقتى به همه احاديث مربوط به تعمق مى نگريم و مى بينيم هرجا تعمق به كار رفته به معناى افراط و مذموم به كار رفته است، مى توانيم نتيجه بگيريم كه تعمق در فرهنگ معصومان به معناى افراط و مذموم است).14 اگر همه موارد استعمال (تعمق) و مشتقات آن معناى منفى مى داشت، ديگر نياز به اثبات نداشت. بنابراين، ايشان از يك سو، استقراى ناقص را به جاى استقراى تام مى نشاند و از سوى ديگر، استدلالى از نوع مصادره به مطلوب انجام مى دهد.

 روايات دسته چهارم

اين دسته روايات، ناظر به خطبه معروف به اشباح است كه از خطبه هاى بسيار مهم حضرت اميرالمؤمنين(ع) است. حضرت در اين خطبه مى فرمايد: (راسخان در علم كسانى هستند كه در امورى كه راهى ندارند، فرو نمى روند و تعمق نمى كنند). از اين خطبه همان طور كه در نقد گفته ام با توجه به اين كه حضرت غضبناك شده اند و با توجه به اين كه حضرت در ميان خطبه سائل را مورد عتاب قرار داده اند: (فما كلّفك الشيطان علمه مما ليس فى الكتاب عليك فرضه…) نمى توان نتيجه گرفت هر نوع تعمقى ممنوع است، بلكه صريح عبارت حضرت(ع) اين است كه (راسخان در علم كسانى هستند كه در امورى كه راهى ندارند، فرو نمى روند و تعمق نمى كنند)، آيا از اين بيان نمى توان نتيجه گرفت كه در امورى كه راهى دارند نبايد تعمق كرد و نيز نمى توان نتيجه گرفت راسخان در علم در صفات الهى غور نمى كنند، مگر آن كه جداگانه نشان داده شود هيچ كس به هيچ وجه راهى در صفات الهى ندارد.

اما متأسفانه مدافع محترم به راقم سطور نسبت داده اند كه خطبه حضرت: (سناظر به يك واقعه در مورد خاصيز مى داند و مخاطب اين خطبه را عوام الناس معرفى مى كند كه قدرت تعمق در صفات را ندارند).15 آن چه من گفته ام اين است: (اين خطبه ناظر به يك واقعه در مورد خاصى است كه شايد نوع مردم (اكثريت در مقابل اقليت)، مانند سائل باشند و از اين رو، نبايد در صفات الهى تعمق كنند).16 گمان نمى كنم همه كسانى كه در مسجد خطبه حضرت را مى شنيدند، مثل سلمان و كميل از ياران نزديك حضرت بوده باشند، بلكه اكثر آنها كسانى بوده اند كه حضرت گاهى از آنها گله مى كند و يا از حضرت پرسش هايى، مانند پرسش سائل، مى كنند كه او را غضبناك مى كنند و صد البته در ميانشان خواصّى وجود داشته اند كه از اصحاب سرّ حضرت بوده اند. بدتر از نسبت بالا، به من نسبت داده است كه: (اگر روش ناقد محترم باب شود كه با طرح چند استبعاد و احتمال نيش غولى خطبه اى با اين عظمت را كنار مى گذارند از دين چه چيزى باقى مى ماند؟)17 مى پرسم آيا نقد فهم كسى از روايت به معناى كنار گذاشتن روايت است؟!

مدافع محترم در جمع بندى به بنده توصيه مى كند كه (به نظر مى رسد ناقد محترم براى اين گونه استنباط هاى خود بايد علم اصول جديدى بنگارد)!18، آيا از اين كه نمى توان از خاص و مقيّد معناى عام و مطلق را استنتاج كرد، نياز به نگارش علم اصول جديدى دارد؟! آخرالزمان

از نظر مدافع محترم (آخرالزمان) ظهور در مذمت دارد: (واژه آخرالزمان بدون قرائن ديگر ظهور در مذمت دارد، چون غالباً اين واژه در احاديث براى مذمت به كار مى رود).19

خوب از كجا اين (غالباً) به دست آمده است، در حالى كه اكثر روايات دالّ بر مدح آخرالزمان است (ر.ك: بحارالانوار، ج9، ص66; ج11، ص114; ج33، ص18). اين در حالى است كه روايت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) دال بر مذمت آخرالزمان دو تاست. جالب اين است كه مدافع محترم به من نسبت مى دهد كه من اعتراف دارم كه واژه (آخرالزمان) غالباً معناى مذمت دارد.20 مدافع محترم اصرار دارند كه مقصود از آخرالزمان زمان پيامبر يا امام زمان(ع) نيست.21

حال قضاوت با خواننده محترم است كه آيا من صورت مسئله را پاك كرده ام يا مدافع محترم؟ اگر ظهور بدعت ها در آخرالزمان، كه در دو روايت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) آمده است دال بر مذمت است، چرا ظهور دولت حق ولى عصر(ع) دال بر مدح آخرالزمان نباشد؟

آخرالزمان و افلاطون، ارسطو و فلوطين

من گفتم حديث (اقوام متعمقون) يك بحث درون دينى است و هيچ ربطى به افلاطون و ارسطو و فلوطين ندارد كه قبل از ظهور اسلام بوده اند. حال دفاع مدافع محترم را مى نگريم: (اين كه برخى فلاسفه مسلمان را متعمق دانسته اند، چه ربطى به اين سخن نويسنده دارد كه صرفاً در صدد بيان چند مثال برجسته از تعمق است).22 آيا افلاطون و ارسطو و فلوطين مصداق حديث امام سجاد(ع) در آخرالزمان هستند؟

 ذات و صفات الهى

عباراتى از شيخ الرئيس و علامه طباطبايى آورده ام كه ذات الهى قابل شناختن نيست. مقصود آنها اين است كه كنه و حقيقت خداوند قابل شناختن نيست. مدافع محترم از علامه عبارتى را نقل مى كند كه ايشان نهى در ورود صفات الهى را براى كسانى دانسته اند كه در اين نوع مسائل ورودى ندارند.23 و بعد اين گونه اشكال مى كند كه صفات خدا عين ذات خداست، پس تفكر در صفات در واقع تفكر در ذات است. در حالى كه صفات ذاتى داريم و صفات فعلى و حضرت علامه در اين عبارت صفات فعلى را قصد كرده است و استشهاد او به كلام حضرت اميرالمؤمنين(ع) (دليله آياته) گواه بر اين مطلب است. اما عبارت ديگر علامه كه مى فرمايد (تفكر در خدا به كلى ممنوع نشده است) كاملاً متين است و هركس به قدر توان بايد در اين امور غور كند و اين گونه نيست كه به طور كلى تفكر در ذات ممنوع باشد. اگر چنين مى بود، چگونه ممكن بود مدافع محترم بنويسد: تفكر در مخلوقات (آيات آفاقى و انفسى) را دال بر وجود خدا مى داند.24

 صمد

مدافع در دفاعيه مى پرسد: (چگونه از جوف نداشتن خدا و ناقص نبودن او نتيجه گرفته مى شود كه او همه جا را پر كرده و در داخل اشياست و با اشيا مغايرت و مباينت ندارد؟).25 ادعا نشده كه خدا با مخلوق هيچ مغايرتى ندارد، ادعا اين است كه خدا با اشياء مغايرتى كه سر از مباينت درآورد، ندارد. بنابراين، صمد يعنى پرى اى كه خلأ ندارد، اگر او خلائى ندارد، پس دار هستى را پر كرده است. از اين رو نمى توان هستى اى را يافت كه خدا در آن حضور نداشته باشد. پس او قيّوم همه هستى هاست و قيّوم همه هستى ها از خود هستى بينونت ندارد. بنابراين، در همه هستى ها مغايرتى كه سر از بينونت آنها از هستى قيّومشان درآورند، ممكن نيست. لذا حضرت اميرالمؤمنين على(ع) فرمودند: (مع كل شىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايلة).26 مدافع محترم مى گويد: (واژه صمد برخلاف تصور ناقد محترم در لغت عرب دو معناى ريشه اى و اصلى دارد: قصد و صلابت.)،27 اما چگونه مدافع محترم از تصورات من كه به نوشته در نيامده با خبر شده اند خدا مى داند؟!

سنخيت

مدافع محترم قانون سنخيت بين علت و معلول را به شباهت آن دو معنا مى كند و آن را مخالف توحيد قرآن و اهل بيت مى داند.28 به راستى فيلسوفان اسلامى سنخيت علت و معلول را به شباهت علت و معلول معنا كرده و به آيه (ليس كمثله شىء)29 برنخورده اند؟! قرينه داخلى حديث امام سجاد(ع)

قرينه داخلى حديث امام سجاد(ع) بهترين گواه است كه تعمق در سوره توحيد و شش آيه ابتدائى سوره حديد ممنوع نيست، چرا كه در پايان حديث آمده است (ومن رام وراء هنالك فقد هلك)، مفهوم آن اين است كه در اين محدوده تفكر و تعمق مانعى ندارد و ماوراى آن ممنوع است.

پى نوشت ها

 1. نقدونظر، سال نهم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1383، ص503.

 2. همان، ص474.

3.نقدونظر، سال هشتم، شماره سوم و چهارم، پاييز و زمستان 1382، ص443.

 4.نقدونظر، سال نهم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1383، ص504.

 5.همان، ص506.

 6.همان، ص508.

7. همان.

 8. همان، ص480.

 9.همان، ص487.

10. همان، ص510.

 11.همان.

 12.همان، ص482.

 13.همان، ص511.

14.همان، ص512.

15.همان. 16

.همان، ص486.

 17.همان، ص513.

 18. همان، ص514.

 19.همان، ص515.

20.همان، ص516.

 21.همان.

22.همان، ص517.

 23.همان، ص494.

 24. نقدونظر، سال هشتم، شماره سوم و چهارم، پاييز و زمستان 1382، ص457.

 25. نقدونظر، سال نهم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1383، ص519.

 26. نهج البلاغه، خطبه يك.

27.نقدونظر، سال نهم، شماره اول و دوم، بهار و تابستان 1383، ص520.

28.همان، ص519.

 29. قرآن كريم، شورى: 11.

 

منبع: نقد و نظر،سال نهم، شماره 3و 4.

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18075

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب