اقدام انگلستان در هدایت و انجام کودتا، دلایل مختلفی داشت که مهم ترین این دلایل عبارتند از:
1) به تازگی در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داده بود و انگلیسیها مصمم بودند تا از تأثیر هرج و مرج حاصل از آن بر نواحی شمال ایران، جلوگیری کنند به همین دلیل،نیروهای خود را پس از خروج روسها از ایران به نواحی شمال ایران گسیل داشتند.
مقابله با آثار انقلاب بلشویکی ، نیازمند برقراری یک حکومت مقتدر مرکزی بود، اقدامی که پیش از این،انگلیسی ها از طریق انعقاد قرارداد 1919 دنبال کردند ولی به نتیجه نرسید.[1]
2) انگلیسها از نفرت عمیق مردم نسبت به خاندان قاجار مطلع بودند و حمایت از دودمان قاجار را برای ادامه حضور خود در ایران به مصلحت نمیدیدند، پس برای تثبیت موقعیت خود به تغییر حکومت نیاز داشتند.البته ناتوانی قاجاریه که در دوره احمدشاه به اوج خود رسید،دلیل دیگری بوده است که انگلیسی ها را به انجام کودتا راغب می کرد.
3) تأمین مطامع اقتصادی انگلیس در ایران، نیازمند برقراری امنیت در جامعه ایران بود و این امنیت از دید انگلیسی ها جز با کودتا مسیر نمیشد.آنان در پی روی کار آوردن کسی بودند که از خشونت کافی برای برقراری امنیت در ایران برخوردار باشد.در این رابطه، صدور آسان نفت برای تأمین سوخت کشتی های جنگی انگلیس و ممانعت از دسترسی رقبا به آن،اهمیت فوق العاده ای یافته بود.[2]
4) هزینه سنگین آماده باش دائمی نیروهای انگلیسی در ایران برای مقابله با خطرات مختلف از جمله کمونیسم، موضوعی بود که لندن، رفع آن را جز از طریق برقراری یک حکومت مقتدر عملی نمیدید.علاوه بر آن،لندن به دنبال آن بود که از کشته شدن سربازان خود که می توانست برایش در داخل کشور مشکلاتی را به وجود آورد،جلوگیری نماید.
5) احساس خطر از حرکتهای استقلالطلبانه مردم در نقاط مختلف ایران ، عامل دیگری بود که لندن را به وجود یک دولت نیرومند مرکزی در ایران ترغیب میکرد. قیام شیخ محمد خیابانی،جنبش میرزا کوچکخان جنگلی ، قیام کلنل محمد تقیخان پسیان،قیام دلاوران دشتستانی و خیزش های پراکنده در شهرهای مختلف ، واهمه انگلیسها را در پی داشت و ضرورت استقرار یک حکومت نظامی در کشور را برای آنان،اجتناب ناپذیر کرده بود.
6)رضاخان در طی سالهای قبل از کودتا در سرکوب این قیامها نقش داشت و این یکی از دیگر دلایلی بود که او مورد توجه انگلیسیها قرار گرفت.بنابراین،از بین کاندیدهای کودتا(سرداراسعد بختیاری،سالارجنگ و نصرت الدوله)سدضیاء الدین طباطبایی و رضاخان میرپنج فرزند دادش بیک از ایل پالانی به عنوان عوامل سیاسی و نظامی کودتا انتخاب شدند.[3]
کودتا با اعلامیه ای به امضای رضا،فرمانده کل قوا، به اطلاع مردم تهران رسید:
حکم می کنم:
1- تمام اهالی تهران باید ساکت و مطیع اوامر نظامی باشند.
2- تمام روزنامجات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف
3- اجتماع در منازل و نقاط مختلفه به کلی ممنوع …این اعلامه نه ماده دارد و کاظم خان هم مأمور اجرای آن معین می شود.[4]
متعاقب رضاخان،سیدضیاء عامل سیاسی کودتا، پس از دریافت حکم نخست وزیری برنامه هایش را بدین شکل اعلام کرد:تقسیم زمین بین کشاورزان،تعلیم سواد به همه فرزندان اقشار کشور،لغو قرارداد 1919،تشکیل ارتشی نیرومند،توجه به وضع کارگران،تغییر تابلوهای لاتین به فارسی،استفاده زنان از نقاب،،ممنوعیت تولید و فروش مشروبات الکی،امضای قرارداد 1921 ایران و شوروی و…
رضاخان و سیدضیاء در صدد بودند با صدور چنین اعلامیه ها و برنامه هایی،تصویری انقلابی و ملی از دولت کودتا ارائه نمایند.امضای قرارداد 1921 با شوروی که معاهدات تحمیلی روسیه بر ایران،قروض ایران به روس ها و قضاوت کنسولی را لغو[5] می کرد،به وجه انقلابی دولت وی می افزود! ولی تأیید کودتا از سوی سفیر انگلیس در تهران(نورمن) و تلاش وی برای دریافت موافقت با کودتا از احمدشاه[6] و در اختیار قراردادن قشون تحت سرپرستی کلنل اسمایس انگلیسی به رضاخان،[7]به رسمیت شناختن پلیس جنوب و اعتراف رضاخان به حمایت انگلیسی ها به او،نشان از انگلیسی بودن کودتا و عوامل آن داشت.موضوعی که بعدها،از سوی عوامل اصلی کودتا هم مورد تأیید قرار گرفت.
دولت سیدضیاء، با بحران مالی و با خشم اشراف و ملاکین به علت بازداشت های مکرر و الزام به پرداخت پول به دولت و مهم تر از آن با دلسردی انگلیسی ها از وی و مخالفت های جدی رضاخان و کاهش قدرتش توسط سردار سپه مواجه شد.مردم و چهره های مذهبی هم چندان موافقتی با سیدضیاء نداشتند،لذا،او کوشید با ترغیب ولیعهد برای تصاحب تخت پادشاهی،کودتاهی را با کمک فرماندهان ژاندارمری قم،قزوین و سمنان ترتیب دهد اما رضاخان، مجال این کار را به او نداد و از احمدشاه فرمان عزل او را پس از نود و سه روز نخست وزیری، دریافت کرد. "نظر به مصالح ممکلتی میرزاسیدضیاءالدین را از ریاست وزراء منفصل فرمودیم."[8]
از حوادث دوره نخست وزیری سیدضیاء که به بعد از آن هم کشیده شد،دستگیری قوام الدوله (حاکم خراسان) و قیام پسیان است.خرداد 1300 کنل محمدتقی خان پسیان باتصرف ادارات دولتی ، نظامی و انتظامی استان خراسان ، قیام خود علیه دولت قوام السلطنه را در دوران حاکمیت رضاخان آغاز کرد . این رویداد دو ماه پس از سقوط کابینه کودتا سیدضیاالدین طباطبایی صورت گرفت . به هنگام کودتای سید ضیاء ، قوام السلطنه والی خراسان بود و کلنل پسیان فرماندهی ژاندارمری این استان را بر عهده داشت . پس از کودتا ، خبر رسید که قوام درصدد انجام اقداماتی علیه سیدضیاء است . سیدضیاء نیز مخفیانه به پسیان دستور داد تا او را دستگیر و روانه تهران کند . کلنل پسیان که از ماهیت نخستوزیر کودتا مطلع نبود و از طرفی قوام را ضد مردم میدانست ، دستور دولت را اطاعت کرد و 13 فروردین 1300 قوام و عدهای از مسوولان شهر را دستگیر و به تهران فرستاد . 2 ماه بعد از این واقعه ، کابینه سه ماهه سید ضیاء سقوط کرد و قوام که در زندان بود آزاد و مأمور تشکیل کابینه شد .[9] چون خبرنخستوزیری قوام انتشار یافت ، کلنل پسیان از اطاعت وی سرپیچی کرد . قوام با دریافت کمک از رضاخان و فرستادن نیروی نظامی به خراسان ، صمصام السلطنه بختیاری را به حکومت خراسان منصوب کرد . صمصام به پسیان اطلاع داد که با هدف مذاکره با او عازم خراسان است . پسیان نیز به وی پاسخ داد تنها در صورتی که بدون نیروی بختیاری، رهسپار خراسان شود ، حکومت او را خواهد پذیرفت . صمصام که از حل مشکل پسیان با روشهای سیاسی و گفتگوی ناامید شده بود ، به قوام اطلاع داد که با وجود پسیان در رأس قوای نظامی ، قادر به حکومت بر این استان نخواهد بود . قوام درصد سرکوب پسیان برآمد و قزاقهای مسلح را روانه خراسان کرد.علاوه بر نیروی قزاق ، قوام که پیش ازاین خود حاکم خراسان بود و روابط صمیمانهای با خوانین این خطه داشت ، به آنان دستور مقابله به پسیان داد .[10]
سردار معزخان بجنوردی به کمک خوانین شیروان موفق به بسیج کردهای قوچان علیه پسیان شد .پسیان نیز برای دفع این شورش ، به قوچان آمد و با نیروی اندک خود با شورشیان مواجه شد. در جنگی که روی داد ، عدهای از ژاندارم ها متواری شدند و کلنل نیز ناگریز با حداقل نیروی باقی مانده به مقاومت پرداخت . سرانجام مابقی افراد نیز کشته شدند . کلنل به تنهایی به مقاومت ادامه داد تا این که به محاصره افتاد و با اصابت چند تیر زخمی شد درحالی که وی آخرین لحظات زندگی میگذرانید ، در نهم مهر 1300 ، توسط چند نفر سرش از بدن جدا شد .
با عزل سیدضیاء،رضاخان و انگلیسی ها علی رغم میل احمدشاه،انتظار داشتند که سردار سپه به نخست وزیری منصوب شود.سرانجام، پس از دوسال و نیم و بعد از پنج کابینه (قوام الدوله،مشیرالدوله،قوام الدوله،مستوفی الممالک و مشیرالدوله) در 16 آبان 1302،احمدشاه قاجار که آخرین سالهای حکومت تشریفاتی خود را میگذراند ، رضاخان را برای تشکیل کابینه معرفی کرد .او در این مدت، وزیر جنگ بود اما عملا، کشور را در اختیار داشت،از این رو، با قلدری برای همه خط و نشان می کشید:"صریحا اخطار می کنم که پس از این برخلاف ترتیب فوق در هر یک از روزنامه ها از این بابت ذکری بشود به نام مملکت و وجدان آن،جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم هرکه باشد، تسلیم مجازات خواهم کرد."[11]
چندی باری رضاخان مورد اعتراض جدی قرار گرفت.یک بار مدرس که رهبری فراکسیون نیرومندی را در مجلس بر عهده داشت به علت کارهای خلاف قانون رضاخان، کابینه را استیضاح کرد و بیان "ما قدرت داریم،از رضاخان هم هیچ ترس و واهمه نداریم" [12]خواستار برکناری وی از وزارت جنگ و پایان حکومت نظامی در کشور شد.
او حکم نخستوزیریاش را از احمد شاه گرفت و سپس با تحت فشار قرار دادن مجلس توسط عوامل نفوذی خود ، موفق شد در 22 فروردین 1303 رأی اعتماد مجلس را نیز به دست آورد. پادشاه جوان و بیتجربه قاجار، نیز چند روز پس از این حکم اجباری، و زیر فشار رضاخان و به بهانه معالجه، تهران را به مقصد اروپا ترک کرد.رضاخان از نایب السلطنه تعهد کتبی گرفت که در امور کشور دخالت نکند در حالی که احمدشاه برادرش را مأمور ساخته بود که "به امورات مملکتی رسیدگی نموده مطالب مهمه را به عرض رسانیده و از مجاری امور …مطلع سازد."[13]در نتیجه، کشور عملاً به رضا خان واگذار شد.
رضاخان ، پس از گرفتن رأی اعتماد از مجلس، 16 ماه در مقام نخست وزیری ماند و در این مدت، به تدارک قدرت بیشتر برای خود پرداخت.در این راستا، به محمدحسن میرزا،پیغام فرستاد از ولیعهدی استعفاء دهد و کاخ گلستان را ترک کند اما او پاسخ داد:"به این مرد بگویید که مگر از روی نعش من گذشته به سلطنت برسد."[14]
[1] – همان،ص130.
[2] – محمدعلی (همایون) کاتوزیان،اقتصاد سیاسی ایران؛از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی ،ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی(تهران:نشرمرکز،1368)ص121.
[3] – مدنی،تاریخ سیاسی معاصر ایران،ج1،همان،ص172.
[4] – همان،ص173.
[5] – همان،ص180.
[6] – همان،ص172.
[7] – همان،ص178.حسین مکی،تاریخ بیست ساله ایران، ج2(تهران: علمی و فرهنگی،1366) ص34.
[8] – همان،ص177.
[11] – مکی،همان.
[12] – مدنی،تاریخ سیاسی معاصر ایران،ج1،همان،ص191.
[13] – همان،ص201.
[14] – همان.جمعی از نویسندگان،انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن(قم:نشر معارف،1377)ص81.
{jcomments on}