چکیده
امروزه تمدن ها در هویت بخشی جوامع بشری نقش مهم و برجسته ای یافته است، و تمدن و مباحث پیرامونی آن مدار توجه بسیاری قرار گرفته است. از جمله ی این مباحث، چگونگی تکوین و پیدایی تمدن هاست که دغدغه ی اندیشمندان بسیاری در حوزه ی فلسفه ی تاریخ می باشد. در این نوشتار به اختصار به این مسأله پرداخته شده است. ابتدا به چرایی اهمیت بحث از تمدن ها، تعریف لغوی و اصطلاحی آن و این که تمدن ساخته ای انسانی یا فرا انسانی است اشاره ای شده است. در ادامه به عوامل پیدایش تمدن در قالب دیدگاه صاحب نظرانی مانند ابن خلدون، توین بی، اشپنگلر، ویل دورانت، شریعتی و . . پرداخته شده است. در این میان به آراء ابن خلدون به عنوان اندیشمندی مسلمان و توین بی که مطالعات دامنه داری در این حوزه داشته تأکید بیشتری شده، و. به ویژه در قالب آراء توین بی به برخی نظریات در باب تکوین تمدن مانند نژاد و محیط زیست هم پرداخته شده است.
امروزه با توجه به تغییر و تجولات جهانی،پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیداری ملت ها و جریان بازگشت به خویشتن و هویت یابی ملت ها، بحث از تمدن و مقولات تمدنی بسیار مورد توجه می باشد. این توجه را می توان در منظرها و رویکردهای متفاوت و متنوع نظریه پردازان، و مدعیان داشتن پیشینه ی تمدنی به خوبی مشاهده کرد.
تمدن ها در طول تاریخ در شکل دادن به هویت بشرگسترده ترین نقش را داشته، و امروزه به سند تاریخی فرهنگی ملت ها تبدیل گشته و از اهمیتی ویژه برخوردار است. کمتر ملتی را می توان یافت که نسبت به میراث تمدنی خود تعصب نورزد، شکوه و پیشینه¬ی آن را به رخ دیگر ملت ها نکشد و برای آن ها هزینه نکند. این توجه به تمدن و مدار قرارگرفتن آن در فرایند هویت یابی ملل مختلف، اندیشمندان و صاحب نظرانی را هم به این عرصه کشانده است. اما گفتن این که انگیزه ی اینان، ناسیونالیسم و قومیت گرایی است یا رویکردی صرفا علمی و پژوهشگرانه ، کاریست دشوار. اما نتیجه¬ی جستجو و پژوهش آنان، ثمره ای نیکو داشته و آن، زدوده شدن گرد وغبار جهل و بی اطلاعی از چگونگی انجام و آغاز جوامع و تمدن های بشری و هم چنین کیفیت فراز و فرود آن هاست.
پرسشی که دهن بسیاری از جمله صاحب نظران حوزه تاریخ و تمدن را به خود مشغول ساخته این است که چه چیزی موجب تولد تمدنی می شود؟ تمدن ها چگونه رشد و اعتلا می یابند؟ و چه می شود که تمدنی دیگر یارای ماندن ندارد و نمی تواند ادامه دهد و مرگ مهر پایانی برحیات آن می زند.
اندیشمندان بسیاری در حوزه ی فلسفه ی تاریخ در مقام پاسخ به این پرسش ها برآمده اند و هریک با توجه به دیدگاه و مبانی هستی شناسانه ی خویش، داستانی برای تولد و آغازین روزهای حیات جوامع بشری و تمدن های بسیاری که آمده اند و رفته اند، یا مانده اند ارائه می کنند. در این نوشتار تلاش می شود که برخی از این پاسخ ها در مورد این عوامل و زمینه های پیدایش تمدن اشاره بشود. اما پیش از آن پرداختن به یکی دو مطلب، موجب روشنتر شدن بحث خواهد گردید که در ذیل به آن اشاره می شود.
مفهوم شناسي تمدن :
پرداختن به تمدن بدون درك و شناخت صحيح از معنا و مفهوم آن ميسر نخواهد بود، از اين رو به اختصار به معنا و مفهوم آن اشاره ميشود.
معناي لغوي :
تمدن منسوب به مدينه به معناي شهر يا راه و روش زندگي كردن در شهر است [1] ، و معادل واژهي لاتين ( Civilisition ) از ريشهي ( Civitas ) به معناي شهر و شهروندي در زبان هاي انگليسي و فرانسه ميباشد[2] . يوناني هاي باستان با اين كلمه نشان ميدادند كه شهر را به عنوان مجموعهاي از نهاد ها و روابط اجتماعي بهعنوان شكل برتري از زندگي ميشناختهاند. در زبان فارسي نيز گاهي تمدن به مفهوم خوگرفتن با آداب واخلاق شهريان نيز آمده است [3]. معادل رايج آن در عربي الحضاره از ريشه حضور و تجمع ميباشد[4]
در ادبيات فارسي اول بار كلمهي تمدن را ميتوان در آثار خواجه نصيرالدين طوسي ديد. وي در اخلاق ناصري دارد:«چون وجود نوع بي معاونت صورت نميبندد و معاونت بي اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع به اجتماع محتاج بود و اين نوع اجتماع را تمدن خوانند و تمدن مشتق از مدينه بود و مدينه، موضع اجتماع اشخاصي است كه به انواع حرفت ها و صناعت هاي تعاوني ـ كه سبب تعيش بود ـ ميباشد.»[5]
تعريف اصطلاحي تمدن:
بررسي و مطالعهي تاريخ جداي از توجه به تمدنها كاري ابتر و ناقص خواهد بود. در بررسيهاي تاريخي، تمدن ها و سير تحولات شان همواره مورد توجه بوده و انديشمندان و صاحب نظران بسياري مانند ابن خلدون، اسوالد اشپنگلر، ويل دورانت، آلفرد كروبر، توينبي و . . . در اين حوزه اظهار نظر و تحقيق كردهاند .
ارائه معنايي جامع و مانع از واژههايي چون تمدن ، فرهنگ ، ملت ، و ….. از دير باز با دشواريهايي روبرو بوده است، و تعاريف ارائه شده نيز مبين آن است كه هر انديشمندي از زاويه و ديد خاصي به اين مفاهيم نگريسته و تعريفي ارائه داده است. شايد بتوان دليل اختلاف صاحب نظران در اين خصوص را، اولا انتزاعي بودن آن و ثانيا تازگي آن دانست، بدين معنا كه كاربست آن در گذشته به مفهوم امروزي اش نبوده و حد اكثر، معناي لغوي از آن اراده ميكردهاند و ديگر تلقي غربي ها از فرهنگ به ويژه پس از عصر روشنگري در قرن هيجدهم به معناي پيشرفت، بهسازي ، رشد ، ترقي و تكامل دانست كه اين امر زمينه ساز خلط بين دو واژهي فرهنگ و تمدن گرديده و ارائهي تعريفي جامع و مانع از آنها و چگونگي نسبت بين اين دو را با ابهام روبرو ساخته است. براي واژهي تمدن تعاريف اصطلاحي فراوان و متعددي طرح شده است كه به پارهاي از آنها اشاره ميشود:
مفهوم تمدن را نخستين بار انديشمندان فرانسوي سدهي هيجدهم در برابر مفهوم بربريت مطرح كردند .[6] .
رالف لينتون تمدن را مجموعهي اعمال و آرايي ميداند كه در هر جامعهي انساني، افراد از بزرگتران فرا ميگيرند و به نسل جوان تحويل ميدهند. [7]
ويل دورانت معتقد است كه تمدن عبارت از نظم اجتماعي است كه در نتيجهي وجود آن خلاقيت فرهنگي امكان پذير ميشود و جريان پيدا ميكند.[8]يا در جايي ديگر آن را نظامي اجتماعي ميداند كه دست به ابداع و خلاقيت ميزند.[9]
گوردون چايلد تمدن را محصول انقلاب شهري ميداند و بگ باي آن را نوعي فرهنگ پديدار شده در شهر ها تعريف ميكند. [10]
اشپنگلر معتقد است: تمدن در بستر فرهنگ شكل ميگيرد. اوميگويد، هنگامي كه فرهنگ ها به اوج ترقي خود ميرسند و دچار سرنگوني ميشوند، به تمدن تبديل ميگردند . وي معتقد است بدين گونه فرهنگ آفريننده، به تمدن راكد و آسايش طلب تبديل ميشود و نيروي خلاقهي خود را از دست ميدهد.[11]
فوكوتساوا يوكيچي بر اين باور است كه تمدن به معناي محدود آن، يعني افزايش دادن آن چه كه انسان مصرف ميكند و تجملات ظاهري كه به ضرورت هاي روزانهي زندگي اضافه ميشود. و در معناي گسترده، پالايش معرفت و پرورش فضيلت به نحوي كه زندگي بشري را به مرتبهاي بالاتر بكشد، شامل ميشود.[12]
هانتينگتون، نويسنده كتاب معروف « برخورد تمدنها و بازسازي نظم نوين جهاني »، تمدن را گستردهترين واحد مستقل فرهنگي ميداند و معتقد است كه تمدن، بالاترين سطح گروه بندي فرهنگي انسانها و گسترده ترين سطح هويت فرهنگي افراد است.[13]
علامه محمد تقي جعفري، تمدن را تشكل هماهنگ انسان ها در حيات معقول با روابط عادلانه و اشتراك همهي افراد و گروههاي جامعه در پيشبرد اهداف مادي و معنوي انسان ها در همهي ابعاد مثبت تعريف ميكند . [14]
حسين مونس، تمدن را ثمرهي كوشش و تلاش انسان، چه ثمرهي مادي چه معنوي براي بهتر كردن زندگياش ميداند .[15]
سيد حسين نصر، انديشمند سنت گراي معاصر، قائل به دو نوع تمدن است، تمدن سنتي كه در آن، عنصر ارادهي الاهي بسيار پر رنگ و برجسته است [16]و تمدن غربي، كه به ويژه پس از رنسانس بر پايهي اومانيسم و جداي از بنيادهاي ديني شكل گرفتهاست [17]. اما در كل از ديد وي تمدن، تمام جوانب حيات مردمي را كه دور هم جمع ميشوند، شامل ميگردد . [18] با تأمل در تعاريف فوق روشن ميگردد كه هر كس با نگاه و رويكردي خاص تمدن را تعريف كرده است ولي برآيند همهي آنها حاكي از اين است كه تمدن مجموعهي دستاوردها و اندوخته هاي مادي و معنوي بشر براي برآوردن و اقناع نيازهاي جسماني و معنوي اش ميباشد. نكتهي ديگري كه بايد در اين تعاريف لحاظ كرد اين است كه تمدن ها عمدتا از زماني به وجود آمده اند كه بشر زندگي بدوي را ترك گفته و به نوع خاصي از زندگي يكجا نشيني روي آورده است ولي اين به اين معنا نيست كه اين نحوهي خاص از زندگي تمدن سازبوده است، بلكه به قول جان برنال گرچه واژهي Civilistion از كلمهي شهر مشتق ميگردد ولي شهر در واقع معلول تمدن است نه علت آن .[19].
در اين جا پاسخ به يك پرسش به نظر ضروري ميآيد و آن فرهنگ و نسبت آن با تمدن ميباشد. بايد گفت، فرهنگ نيز همانند تمدن تعريف جامعي ندارد و برخي تا چهارصد تعريف از آن ارائه كردهاند. تايلور مردم شناس انگليسي، فرهنگ را مجموعه پيچيدهاي از علوم، دانش ها، هنرها، افكار، اعتقادات، قوانين و مقررات تعريف ميكند .[20] اين كه چه رابطهاي بين فرهنگ وتمدن وجود دارد، به طور خلاصه ميتوان گفت كه نسبت تمدن و فرهنگ برابر تعاريف مختلف و ديدگاههاي موجود، متفاوت ميشود، براساس تعريفي عموم وخصوص مطلق و براساس تعريف ديگر مترادف و طبق پارهاي از تعريف ها عموم و خصوص من وجه است، اما آن گاه كه جداي از هم به كار ميروند يك معنا و مفهوم را القاء ميكنند.
تمدن ساخته ای انسانی یا فرا انسانی؟
پیش از ورود به بحث، پرداختن به این سوال ضروری مینماید که عامل پیدایی تمدن ها، عامل انسانی است یا فرانسانی. به بیانی دیگر جوهره ی تمدن چیست؟ چرا که پذیرش هریک از این اقوال، نوع پاسخ ها را متفاوت می کند. در پاسخ باید گفت که دو نظر وجود دارد.دیدگاهی که تمدن را انسانی و ساخته¬ی ذهن و فکر و عمل انسان می داند و دیدگاهی که فرهنگ و تمدن را الاهی و دینی می داند که براساس اراده و مشیت خداوند شکل می گیرد و بنابرهمین اراده هم سقوط می کند. دیدگاه اول قرائتی عقلانی و دیدگاه دوم قرائتی وحیانی از تمدن ارائه می دهند. شاید بتوان بین این دو به نحوی جمع کرد. به این معنا که بپذیریم تمدن اساسا جوهر انسانی دارد، و پیدایش تمدن مربوط به انسان و پدیده ای این جهانی و مادی است. اصولا تمدن بدون انسان معنا نداشته و تمدن محصول فکر و اندیشه و عمل آدمی می باشد. اما از این نکته نباید غافل شد که تمدن دارای دو جنبه ی ثابت و متغییر می باشد. وجه ثابت تمدنی، عنصر یا عناصری اند که قدر مشترک همه ی تمدن های بشری می باشد و بازگشت این وجه ثابت به ذات و فطرت آدمی است که در همه ی انسانها و در همه ی زمان ها ومکان ها یکسان و متمایل به مبدائی عالی می باشد.
از این طریق است که آن مبداء متعالی یا خداوند در نهاد انسان قابلیت هایی را به ودیعه می گذارد که آدمی با تکیهی برآن می تواند راه رشد و کمال را در جنبه های مادی و غیرمادی بپیماید. یکی از این قابلیت ها نیروی اندیشه و تعقل آدمی است که وی را توانا کرده تا از گونهی زندگی بسیار ابتدایی و بسیط مثلا انسان های اولیه به سطح پیشرفته و پیچیده ای از زندگی در دنیای معاصر برسد. آدمی در مقام عمل و تکوین و فعلیت تمدن با تکیه بر اندیشه وتفکر خویش، عنصر مباشر و مستقیم است. اما از آنجایی که عقل و اندیشه موهبتی الاهیست، در پس یا ورای عمل آدمی خواست و مشیت الاهی نیز قرار دارد. وجه متغییر تمدنی هم اموری اند که تابع فطریات نیستند و همان مظاهر تمدنی و تظاهرات بیرونی آن مانند عمارت ها و سازه های دست آدمی و فن آوری ها می باشند. که در طول زمان و با توجه به مکان متغییر و متفاوتند برعکس فطریات که ثابت است و نیاز همهی بشریت.
در ادامه به عوامل پیدایش تمدن در قالب دیدگاه صاحب نظرانی مانند ابن خلدون، توین بی، اشپنگلر، ویل دورانت، شریعتی و . . پرداخته می شود. در این میان به آراء دو تن، ابن خلدون به عنوان اندیشمندی مسلمان و آرنولد توین بی به عنوان صاحب نظری غربی و معاصر تاکید بیشتری می گردد. به ویژه آراء توین بی به عنوان فیلسوف نامدارتاریخ که مطالعات دامنه داری در این حوزه داشته است. در قالب آراء توین بی به برخی نظریات در باب تکوین تمدن مانند نژاد و محیط زیست هم پرداخته شده است.
1) تغییرات ایده، عامل ایجاد تاریخ ( تمدن)
هگل تغییرات ایده را موجب ایجاد تاریخ ( تمدن) می داند و تحولات فکری ساکنین یک کشور را تعیین کننده تکامل اجتماعی آن کشور می شمارد . هگل نیز مانند مارکس معتقد است که بشر سازنده تاریخ و تمدن است، اما با این فرق که مارکس به لحاظ مادی و هگل به لحاظ ایده آلیستی موضوع را جلاجی می نماید. هگل کلیه تحولات اجتماعی را ناشی از تکامل ایدهی مطلق می داند. از نظر وی تاریخ برطبق ضرورت و نه آگاهانه به طرف هدفی ایده آلی که قبلا تعیین شده است روان می باشد و توجه تغییرناپذیر به این ایدهی مطلق روابط متقابل وقایع تاریخ را تشکیل می دهد.[21]
2) شکل گیری تمدن در بستر فرهنگ
اسوالد اشپنگلر(1880-1936) فیلسوف تاریخ آلمانی، معتقد است، تمدن در بستر فرهنگ شكل ميگيرد. اوميگويد، هنگامي كه فرهنگ ها به اوج ترقي خود ميرسند و دچار سرنگوني ميشوند، به تمدن تبديل ميگردند . وي معتقد است بدين گونه فرهنگ آفريننده، به تمدن راكد و آسايش طلب تبديل ميشود و نيروي خلاقهي خود را از دست ميدهد.
اشپنگلر نگاهی دورانی به تمدن داشت که همانند یک موجود زنده مراحلی از زایش تا مرگ را طی می کند. وی معتقد بود که تمام تمدن ها مثل ساير موجودات يك دورهي تكامل و فساد را طي مي كنند. او مدعی بود که مطالعاتش به شيوهاي استقرايي به قوانيني منجر می گردند كه حاكم بر تحول وپيشرفت فرهنگ ها يا تمدن هاست و اين كه مطالعهي تطبيقي تمدن ها يا فرهنگ ها احتمالا ما را با امور ثابت و يكسان روبرو ميكند. اما وی نگاهی جبری به تحولات جوامع بشری و تمدن ها داشت و نسبت به آینده ی آنها مایوس بوده و سقوط و انحطاط را امری ضروری برای تمدن ها می پنداشت.
اشپنگلر درمقدمه کتاب انحطاط غرب استدلال می کند که تاریخ و تمدن چنانکه برخی می پندارند حرکت خطی ندارد که تمدن غرب اوج این خط باشد و دیگر فرهنگ ها و تمدن ها در مدار آن حرکت بکنند. وی چنین نظری را بی معنی و حاکی از خود محوری میدانست. از دید وی فرهنگ ها و تمدن ها همانند گلهای یک مزرعه می رویند، رشد کرده و تکامل می یابند و این رشد تکاملی را برحسب توالی چهارفصل سال توصیف می کند. فرهنگ ها زمانی که زندگی روستایی، کشاورزی و فئودالی است بهار خود را می گذرانند و تابستان شان زمانی است که شهرها پدید می آیند. وقتی شهرها و تجارت گسترش یافتند و حکومت های سلطنتی متمرکز و دین و سنت مورداعتراض قرارگرفتند، پائیز فرهنگ ها و تمدنهاست. و زمستان شان زمانی است که شکاکیت، ماتریالیسم و امپریالیسم پیوسته اختلاف دارند و کلان شهرها ( شهرهای بین المللی ) پدید می آیند.
3) تمدن، پیامد تلاش بشر برای تامین معیشت:
ويل دورانت معتقد است كه تمدن عبارت از نظم اجتماعي است كه در نتيجهي وجود آن خلاقيت فرهنگي امكان پذير ميشود و جريان پيدا ميكند. يا در جايي ديگر آن را نظامي اجتماعي ميداند كه دست به ابداع و خلاقيت ميزند. وی عناصری را به عنوان اجزاء اصلی وپایه های حیات و استقرار تمدن معرفی می کند. این عناصر عبارتند از 1ـ پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی 2ـ پیدا شدن سازمان سیاسی 3ـ پیدا شدن سنت های اخلاقی و سلوکی 4ـ و سرانجام جهد و کوشش در راه علم و بسط هنر ویل دورانت در باب سیر تاریخی تمدن ها بر این باور بود که هر تمدنی از ارزش هایی آغاز می شود؛ ارزش هایی هدف مند و متعالی که پس از مدتی، زمینه ی ظهور دانش و فنون را پدیدار می سازند.
در مرحله ی بعد اصل همکاری و تعاون در جامعه می بایست نهادینه شود تا گروهی هم نظر، بر اساس آن و با تکیه بر اخلاقیات بتوانند شالوده ی تمدن را پی ریزی کنند ” 20 “با رشد دانش، مردم به جای توحید و پرستش مبادی معنوی، به ستایش علوم و عقل می پردازند و از این هنگام جنگ میان ارزش و دانش آغاز می شود و در نتیجه، موجب افول انگیزه های اولیه که انگیزه های ارزشی است، خواهد شد. بنابراین، نیروی محرک جوامع کند شده، به تدریج متوقف می گردد و در نتیجه، دوران انحطاط تمدن نمایان می شود؛ ” 21 “به عبارت دیگر، جامعه ای که بر اساس خلاف ابن خلدون که معتقد به گونه ای دور تمدنی است، ویل دورانت جنگ میان علم و دین یا دانش و ارزش را موجب فرسایش تدریجی تمدن ها می داند. از نظر ویل دورانت، شکست رهبران سیاسی و معنوی جامعه در مقابله با «ستیزانگیزی» یا «تغییر» عامل مهم دیگری در سقوط تمدن هاست. این مایه های ستیز ممکن است از چندین منبع سرچشمه بگیرد و گاه که بروز آنها توأم و با توالی باشد تا حد فراهم کردن موجباتِ زوال قطعی شدت می یابد.
4) هجرت، سازنده ی تمدن:
از نگاه شریعتی مهاجرت عامل سازنده ی تمدن است . بررسی تاریخ نشان می دهد که تمام تمدن های تاریخی شناخته شده متعاقب مهاجرت بوجود آمده اند. اولین تمدن های بزرگ مال بین النهرین است. این تمدن ها بعد از مهاجرت آرامی ها به بین النهرین تشکیل شده است. نژاد یهود اصولا یک نژاد مهاجر است. از داستان ابراهیم که خود مهاجر بزرگ است، مهاجرت ها شروع می شود.از بین النهرین به فلسطین وبعد مصر می روند و بعد به اسارت قبطی ها در می آیند و باز به فلسطین باز می آیند و تمدنی عظیم را در فلسطین می سازند. مهمترین تمدن هائی که پس ازمهاجرت پدید آمده اند، تمدن های آریایی است از هند گرفته تا ایران و تا غرب یعنی آریایی های مهاجر بوده اند که در هند یا ایران و اروپا تمدن ساختند. عکس این مساله خود بومیان هند و ایران اند که آریایی ها با بومی ها به هنگام تهاجم می جنگیدند و بومی ها چون ساکن ماندند، در هیج جا از تمدن آن ها خبری نیست و اگر اسمی هم از آنهاست به خاطر جنگ آنها با مهاجرین است. از این رو نه نژادی خاص و نه سرزمین خاصی تمدن ساز است. از این رو نفس هجرت انسان وحشی را متمدن می کند. تمدن عبری و عرب هر دو بعد از آمدن به یمن و بعد از آمدن عرب به شبه جزیره و بعد از آمدن به فلسطین است.
پس آغاز تمدن عرب بوسیله مهاجرین است. پست ترین و منحط ترین عناصر اروپا، آمریکاست که کاملا تمدنی مهاجر است. پست ترین و منحط ترین عناصر اروپا، در آمریکا مدرن ترین و متحرکترین تمدن جهان را بوجود می آورند. تا بحال 27 نوع تمدن بیش و کم بدست ما رسیده که تمام این 27 نوع حتی آنهائی که خیلی از نظر گمند، تمدن هایی هستند که منسوب به نژاد مهاجر در سرزمین های هجرتی می باشد. این که چرا مهاجر و هجرت دارای چنین ویژگی است، می توان گفت بومیان چون در حال سکونت اند و سکونت از علائم ضعف است، تمدن ساز نیستند و چون یکی از زاده های تجرک و مهاجرت، قدرتست و وسعت جهان بینی و تغییر سنت ها و فکرها و دیده ها، همیشه مهاجرین تمدن ساز و فرهنگ سازند. مهاجرت بزرگترین اثری که روی انسان می گذارد گسترش و تجرک جهان بین است. یعنی مهاجر هم جهان بینیش وسیع و هم متحرک می شود. اما کسیکه یک جا ساکن است جهان راکد و تنگ است و ساختن یک تمدن جدید با بینش تنگ ممکن نیست. بزرگترین علت و شرط پیدا شدن یک تمدن، بینش باز و جامعه باز و متحرک است.
5) عصبیت محور تبیین حرکت های تاریخ
در میان اندیشمندان مسلمان ابن خلدون نخستین فردی است که به صراحت از سنن و قوانین حاکم بر اجتماع یاد کرده و در مقدمه ی معروفش به تفصیل در این مورد بحث کرده است. هرچند محور مباحث ابن خلدون تمدن به معناي واقعي آن نيست و در واقع هدف اصلي وي مطالعهي تحولات تمدن نبوده بلكه بيشتر تشريح و تبيين سرگذشت دولت هاي گوناگوني است كه در قرون وسطي در آفريقاي شمالي يكي پس از ديگري روي كار آمدهاند. دولت هايي كه دورهي حكمراني شان بسياركوتاه و كمتر از صد سال است. ازاين رو محور مباحث وي بيشتر جامعه- دولت ميباشد كه به لحاظ زماني و مكاني بسيار محدودتر و كوچكتر از آني است كه براي يك تمدن به معناي واقعي كلمه انتظار ميرود. ولي از آن جايي كه هر تمدني از اجتماع يا اجتماعات انساني شكل ميگيرد و در واقع تمدن محصول عمل اجتماع انساني مي باشد، چيزي كه مي توان از تعريف ابن خلدون هم استنباط كرد، از اين رو مي توان اجتماع انساني ابن خلدون را به نوعي تمدن در نظر گرفت در نظريات ابن خلدون دولت و حكومت محور مباحث ميباشد و در واقع آنچه وي در مورد تكوين جامعه، رشد و زوال و انحطاط آن ميگويد بيشتر در مورد دولت ها و حكومت ها تطبيق ميكند تا بر احوال جامعه اعم از دولت و ساير طبقات تشكيل دهندهي آن.
براي مثال وي در تاريخ خود به جوامع شمال آفريقا پرداخته است، كه همهي اين جوامع ، ملت ها و دولت هاي منطقهي شمال آفريقا بخشي از يك جامعهي بزرگتر به نام جامعه يا تمدن اسلامي هستند. اما وي در مطالعات و در نظريات خود براي هريك از زير مجموعه هاي تمدن اسلامي، يعني دولت قبيله هاي شمال آفريقا يك آغاز و انجامي را در نظر ميگيرد و چنين مي نمايد كه يك جامعه را از ابتداي شكل گيري خود تا زمان زوال و انحطاطش مورد بررسي قرارداده است. البته اين امر در مورد حكومت ها و دولت قبيله هاي منطقهي جغرافيايي مورد نظر ابن خلدون تا حد زيادي درست مينمايد، اما نميتوان عمر اين حكومت ها و دولت قبيله ها يا به عبارتي بهتر اين حكومت ها و دولت ها را برابر با تمدن يا حتي يك اجتماع دانست. چرا كه درست است اين دولت ها تولدي، رشدي و زوالي دارند ولي همهي اين ها در بستر و زمينهي جامعه ای جاري و ساري اند، ميآيند و ميروند، اما اين آيند و روند حكومت ها و دولت ها ربطي به جوامعي كه در آن ها شكل گرفته اند ندارد، و اين جوامع هم چون بستر يك رودخانه كه رود بر آن جاريست پايدارند، و يا حداقل زمان آمد و رفت شان هم چون آب جاري بر رودخانه ويا آمد و رفت حكومت ها و دولت ها نيست. از اين رو نگاه ابن خلدون به تمدن را نمي توان نگاهي كامل ، جامع ، فراگير و در خور تمدن يا جامعهاي به معناي خاص آن به شمار آورد، وي اگرچه از عمران جوامع – جوامع بدوي و شهري – سخن ميگويد، اما در واقع بيشتر به دولت ها پرداخته است.
وي رشد تمدن يا جامعه را با رشد دولت برابر گرفته است و معتقد است جامعه و تمدني در حال پيشرفت است كه دولت در آن به حد اعلاي قدرت و درخشش رسيده باشد و جامعه يا تمدن زماني سير انحطاطي خود را آغاز ميكند كه دولت آن رو به انحطاط و زوال بگذارد. به بياني ديگر وي هم دولت ها را عامل رشد و ترقي و هم باعث زوال و سقوط تمدن ها و جوامع ميداند. با همه¬ی این گفته ها ابن خلدون جامعه را موضوع یک علم مستقل به نام علم العمران قرار داد. علمی که توجه ويژهاي به آن داشت و در واقع، بسياري از مباحث مقدمه را بر محورعمران متمركز ساخت. محققان و مترجمان مقدمه، مفهوم عمران را به شكلهاي گوناگون تعبير نمودهاند، ولي به طور عموم، كلمه «تمدن »، «فرهنگ » و «جامعه» را به جاي آن استعمال كردهاند.
اين طرز تلقي از واژه عمران، پيچيدگي معاني آن را ميرساند كه شامل مفهوم جغرافياي انساني، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي ميشود. عصبیت نیز در رویکرد تمدنی ابن خلدون جایگاه ویژه ای داشته و در واقع عصبیت را محور تبیین حرکت های تاریخ و راز صعود و سقوط تمدن ها معرفی می کند. . ابن خلدون عصبیت را که یکی از مفاهیم بنیادی نظریه ی اجتماعی اش است، به عنوان علت فاعلی عمران یا تشکیل جامعه ی بشری مطرح می کند که سبب ظهور جوامع و دولت می شود. عصبيت اصطلاحي است كه توسط ابن خلدون مطرح شده و پديدهاي است كه داراي ابعاد مختلف اجتماعي، فرهنگي و سياسي ميباشد. به نظر وي عصبيت عبارت از پيوند بين افراد در يك گروه اجتماعي يا قبيله بوده و اصلي ترين عنصر شكل گيري اجتماع و مهمترين عامل تشكيل دولت است كه مردم را به همديگر پيوند داده، آنان را براي همياري و تعاون بسيج كرده و به سوي كسب قدرت سياسي هدايت شان ميكند.
از ديد وي هر دستاوردي ثمرهي عصبيت است، «رياست جز بوسيلهي قدرت و غلبه به دست نميآيد و غلبه تنها از راه عصبيت حاصل ميشود» به باور ابن خلدون عصبيت امري خيالي و ذهني نبوده بلكه واقعي و منشاء فعل و عمل است. وي عصبيت را داراي كاركردهاي متعددي مانند غرور قومي، ياريگري نسبت به يكديگر و دلاوري دانسته و محصول نهايي عصبيت باديه نشينان را دست يابي به قدرت ميداند . اقتدار و عظمت هر دولتي وابسته به عصبيت آن است. چون عامل اصلي شكل گيري و استقرار حكومت عصبيت است و حافظان و پاسداران حكومت و دولت هم، دارندگان عصبيت هستند.
تداوم و استمرار دولت نيز به عصبيت وابسته است، هرچه عصبيتي شديدتر باشد دوران فرمانروايي و عمر دولت هم طولاني تر خواهد بود و مادامي كه عصبيت دولت پا برجا و پررنگ باشد دولت نيز پابرجا و مستقر خواهد بود. « هرگاه عصبيت دولتي نيرومند باشد دوران فرمانروايي و عمرآن نيز دراز خواهد بود .» وی عصبیت را ناشی از عوامل مختلفی می داند که یکی از آن ها اشتراک در نسبت است، زیرا چنین پیوندی در میان انسان ها طبیعی است. دولت هدف طبيعي عصبيت است و ازآنجايي كه امر تشكيل دولت با كشمكش، جنگ و خون ريزي و غلبهي يكي برديگري همراه است، از اين رو تحقق آن جز با عصبيت ممكن نيست، لذا از ديد ابن خلدون عصبيت در رياست نقش مهمي ايفاء ميكند.
در يك نظام قبيلهاي رياست هميشه از آن كسي است كه ازعصبيت قوي تري برخوردار است و اين رياست با پيدايش گروهي با عصبيت قوي تر ميتواند يه آن انتقال يابد. وي ايجاد يا تاسيس يك نهاد اجتماعي و هم چنين مراحل استقرار آن را دريك منحني صعودي – نزولي ترسيم ميكند و بر اين باور است كه حكومت وقتي شكل واقعي به خود ميگيرد كه حاكمي وجود داشته باشد كه بر اتباع خود حكومت كند و امور آن هارا رتق و فتق نمايد و هم چنين معتقد است كه جايگاه والاي موسس در يك روند تدريجي به اعقاب وي منتقل ميگردد. از منظر ابنخلدون عصبيت روح حيات بخش يك حكومت است كه اهل خود را به نيكي، بخشش و احترام به قانون وا ميدارد و تا زماني كه اين صفات زايل نشده ميتواند از فروپاشي حكومت جلوگيري كند. وي در كنار عصبيت عنصر و عامل دين را هم در تشكيل حكومت موثر ميداند كه عصبيت را تشديد كرده و در نتيجه امر تشكيل دولت را سهل تر ميكند. ابن خلدون نیز در زمرهی فیلسوفان تاریخی است که به تاریخ نگاهی دورانی دارند. بدین معنا که از دید وی حوادث تاریخی از جایی شروع می شوند، تحولاتی می یابند و دو مرتبه با توجه به یک سلسله عوامل به مرحله ی اول باز می گردند. به عقیده ی وی جوامع به مراحل گوناگون و اوضاع و احوال متفاوتی انتقال می یابند و این امر به سبب کیفیت اقدامات و عاداتی است که انجام می دهند.
6) چالش و پاسخ، عامل تکوین تمدن:
آرنولد جوزف توين بي، از بزرگترين مورخان و برجسته ترين فيلسوفان نظري تاريخ معاصر است كه، با توجه به احاطهي علمي و ژرف نگري اش كوشيده تا بررسي نو و جديد از تمدن ارائه كرده و مراحل شكل گيري، رشد و فروپاشي آن را تحليل كند. وی تلاش کرده اين كار را در متن نوعي بررسي تطبيقي جوامع مختلف تاريخي انجام دهد. و در اين راستا نيز تلاش كرده، جوامع بيشتري را نسبت به ديگر همتايانش مثل باكل و اشپنگلر مورد مطالعه قرار دهد و از اطلاعات وسيع و پردامنهاش نسبت به تاريخ قديم و جديد بهره بگيرد. وي را ميتوان در رديف صاحب نظراني قرار داد كه معتقد به حركت دوراني تاريخ هستند. بنابر اين نظريهها نظام هاي فرهنگي يا جامعههاي بشري همانند موجود زنده بهوجود ميآيند، رشد مي كنند، تكامل مييابند و آنگاه به كهولت ميرسند و راه افول در پيش ميگيرند. . از برجسته ترين پيشروان اين طرز تفكر ميتوان به اشپنگلر، سوروكين و توين بي اشاره كرد. اما وی اندازهي دیگران جبرگرا و مأيوس نسبت به آيندهي تمدن ها نيست و براي مثال سقوط و نابودي را براي تمدن ها امري حتمي و اجتناب ناپذيرنميداند.
توين بي و تمدن ها :
بنا به باور توين بي با توجه به اطلاعاتي كه داريم، عصر تمدن تقريبا از پنج هزار سال پيش آغاز شده و اين درحالي است كه عمر بشر بسيار بيشتر از اين و به حدود پانصد هزار تا يك ميليون سال قبل مي رسد. وي تمدن را بر حسب معيارهاي معنوي تعريف ميكند كه عبارت است از تلاش براي آفريدن جامعهاي كه كل بشريت بتوانند با همنوايي در كنار يكديگر و به منزلهي اعضايي از يك خانوادهي كامل و جامع در درون آن زندگي كنند. هدف تمام تمدن هايي هم كه تا كنون شناخته شده اند حتي بطور ناخود آگاه در همين راستا بوده است. از ديد وي رابطهي تمدنها و يك تمدن، با « تمدن » عبارت است از رابطهي يك يا چند نماينده از يك طبقهي پديده به طبقهاي كه آن را نمايندگي ميكند. طبقهاي هم كه تمدن ها از آن نمايندگي ميكنند گونهاي از جنس فرهنگ است و هر تمدني در شبكهاي از جامعه تنيده شده است. وي معتقد است يك تمدن در مقايسه با اجزاي خود مثل ملتها، دولتها، شهرها، فرقهها و كيشها … با هم يك حوزهي مطالعهي قابل درك را تشكيل ميدهند. وي در بررسي هاي تاريخي احتمال فهم و درك يك واحد بزرگتر را نسبت به واحدي كوچكتر بسيار بالاتر و بهتر ميداند.
روند شكل گيري تمدن:
توين بي در پاسخ به اين پرسش كه چه چيزي موجب تولد يا پيدايي تمدني ميگردد، ابتدا پاسخ هايي را كه مي تواند جوابگوي اين پرسش باشد مطرح كرده، سپس به نقد و بررسي آن ها ميپردازد. پس از آن كه ثابت ميكند اين پاسخ ها نميتوانند جوابي مناسب براي اين سوال باشند، پاسخ خود و در واقع ديدگاه و رويكرد خود را در باب تكوين تمدنها بيان ميكند . وي با اين پرسش كه چه عاملي سبب شده تاسكون و ماندگي بشر در سطح فرهنگي ماقبل تمدن كه احتمالا بيش ازنيم ميليون سال به درازا كشيده ، شكسته شده و انسان هايي توانستهاند بر اين سكون وبي حركتي غلبه كرده و وارد سطح فرهنگي بالاتري يعني تمدن گردند؟ آيا در اين امر ويژگي هايي از آن انسان ها، محيط، يا مجموع اين دو يا عامل ديگري دخيل بوده است؟
نظريهي نژادي:
وي ابتدا با طرح اين سوال كه آيا بخشي از بشريت انگيزهي خلاقيت بيشتري نسبت به بخش ديگر داشته به عنصر نژادي مي پردازد. نژاد كلمهاي است كه براي بيان خصلت ذاتي مميز كننده در هر جنس يا گونه يا طبقه و گروه بندي مخلوقات زنده به كار ميرود. دردنياي غرب امروز تفسيرهاي نژادي مرتبط با مقولهي اجتماعي رواج بسياري دارد و تفاوت هاي جسماني را در ذات خود غير قابل تغيير مي شمرند و اين تفاوت هاي نژادي را به ذهن و روان بشر تعميم ميدهند .آرتورگوبينو سياستمدار و شرق شناس فرانسوي در رسالهي « درنابرابري هاي نژادي انسان » نوع نژاد انسان را متشكل از نژادهاي متمايز و متفاوت به لحاظ ظرفيتهاي ذهني و سرشتي قلمداد كرده است و در اين بين تنها يك نژاد را برتر از ديگر نژادها دانسته كه منشاء و سرچشمهي تمدن هاي عالي است، و آن هم نژاد آريا مي باشد.
اين نظريه بويژه در آلمان مورد قبول و توجه قرار گرفت و توسط كساني چون يوستن چمبرلين بسط و توسعه يافت و حتي كساني چون ماكس مولر به تأسي از چنين نظريهاي اصطلاح نژاد آرين را وضع كرد كه بعد ها دستاويز هيتلر و نازيسم قرار گرفت و يكي از خدايان نازي ها گرديد . اما توين بي معتقد است كه اين موضوع بافرضيههاي علمي ارتباط چنداني ندارد، بلكه بيشتر انعكاس ذهن كاذب حس نژادي غربي است. اين كه نژادهاي خاصي بهخاطر دارا بودن ويژگي هايي قادر به خلق تمدن هستند، چنانكه انسان غربي خود و نياكانش را اين گونه ميانگارد از ديد توين بي چيزي جز تعصب و برتري خواهي نژادي نيست. وي براين باور است كه مطالعهي تاريخ به ما نشان ميدهد كه نژاد هاي گوناگوني موفق به خلق تمدن شده اند، و نه نژادي خاص. هنوز نمايندگان نژادهايي كه درخشان ترين سهم را در خلق تمدن داشته اند زنده هستند. اگر رنگ مو را ملاك طبقه بندي قرار دهيم ميبينيم گونهي نورديك در خلق تمدن هاي اينديك، هيتي، هلنيك، غربي، روسي و اينوهاي پشمالو و بوميان اوليه استراليا و اقوام ودا و تودا نقش خود را در خلق جوامعي به خوبي ايفاء كردهاند.
اگر رنگ پوست را مبنا قرار دهيم درخواهيم يافت كوه نشينان چشم آبي و موبور ريف و اطلس وقبيليا هم با تمدن هاي ديگر در افتاده اند و هم آنهارا تحكيم بخشيده اند. كوه نشينان قفقاز، مرز نشينان ارتفاعات ميان افغانستان و هندوستان و اينوها كه با تمدن ژاپني جنگيده اند، و يا مردمان نژاد زرد كه تمدن سينيك يا چيني را ايجاد كرده اند، خالقان تمدن هاي اينديك ، بيل ها،اينكاها و اهالي تيرادل فئوگو همگي بقاياي نژادهايي به شمار ميروند كه در ايجاد تمدن مشاركت داشته اند. همان گونه كه طرفداران فرضيه ي تمدن سازي نژادي خاص، مدعي هستند و نژادهاي ديگر را فاقد توانايي و شايستگي براي تمدن سازي ميدانند، از ديگر نژاد ها هم هستند كساني كه با مدرك و شاهد ادعاي تمدن ساز بودن نژاد خود را بكنند. براي مثال يك محقق چيني مي تواند ياد اور شود كه هموطنان او از دو هزار سال پيش از ميلاد تا كنون طولاني ترين تاريخ و تمدن را داشته كه مخترعان و هنرمندان ودانشمندان وفلاسفهي بسياري را آفريده است.
هندي ها نيز ميتوانند نشان دهند كه دراويدي ها مردمان اصلي اين سرزمين حتي پيش از ورود آريايي ها به شمال اين كشور معماران و شاعران بزرگ داشته اند و معابدشان در مدرس و تري چينپالي از جملهي حيرت انگيزترين بناهاي روي زمين اند. موارد فوق روشن ميكند اين پنداركه كيفيت نژادهاي خاصي درخانواده بشري عاملي مثبت براي تكان دادن انسان وحركت از سطح ما قبل تمدن به تمدن مي باشد پنداريست خطاء، چرا كه تمام نژادهاي بشري توانايي ايجاد مدنيت را با وجود شرايطي كه ربطي به نژاد ندارند دارا هستند . تفاوت هاي جسماني و فرهنگي جوامع مختلف با بسط و گسترش آن جوامع و آشنايي آن ها با هم رخ مينمايد و مشكلاتي را فراهم ميآورد.
نظريه محيط زيست:
غربيهاي عصرجديد با توسل به فرضيهي نژادي، مشكل پيش گفته را به نفع خود حل كردهاند، ولي جامعهي هلنيك براي اين مشكل راه حلي منطقي تر و انساني تر از فرضيهي نژادي ارائه كرده اند. آنان تفاوت بارز ميان خود وهمسايگان نو اكتشاف خويش را به تاثير متغير محيط زيست نسبت داده اند. نظريهي محيط زيست مربوط به تمدن ها، گرچه كراهت اخلاقي فرضيهي نژادي را ندارد، اما آسيب پذيري آن از نظر فكري كمتر از فرضيهي نژادي نيست. فرضيهي نژادي دليل تفاوت طبيعي انسان ها را با تنوع جسماني توجيه ميكند در حاليكه نظريهي محيط زيست اين تفاوت را به گوناگوني شرايط جوي و عوارض زمين و آب نسبت ميدهد .توين بي بر اين باور است كه نادرستي اين فرضيه را هم ميتوان با يك مطالعه و آزمايش تاريخي ثابت كرد. دراين مطالعه كافي است به مواردي توجه شود كه نشان ميدهد محيط زيست به تنهايي عامل سازندهي تمدن نيست. محيط زيست مناسب گاهي مهد و مولد تمدني بوده و محيط زيست هايي مناسبي نيز بوده اند كه هيچگاه تمدني در آن ها شكل نگرفته است.
براي مثال شباهت بسياري بين جلگهي رود نيل با بين النهرين و حوزهي رود سند وجود داشته است. در اين دو ناحيه قابل مقايسه با نيل كه خاستگاه تمدن مصر است تمدن هايي سر بر آورده اند. اما با بررسي بيشتر متوجه ميشويم دره هاي ريوگرانده و حوزهي رودخانهي كلرادو كه مشابهتهاي زياد با حوزههاي نيل و بين النهرين دارند، هيچگاه اين معجزه را به بوميان اين منطقه نياموختند كه موفق به خلق تمدني در اين نواحي گردند. هم چنين تمدن فلات استوايي آند در آمريكاي جنوبي در فلات كنيا در آفريقا كه شبيه آن است بهوجود نيامده است. يا در حاليكه استپ هاي اوراسي توانست تكيه گاه تمدن صحراگرد كامل العياري شود، مرغزارهاي مشابه آن در آمريكاي شمالي هيچگاه به خلق تمدن صحراگرد بومي در اين سرزمين موفق نشدند.
موارد بسياري را ميتوان نام برد كه محيط زيست از نوع بخصوص موجب توفيق يك جامعهي بشري شده و درجامعهي ديگر براي او بي فايده بوده است، اما همين مثال ها كافي است تا نشان دهد محيط زيست هم مانند نژاد موجد جنس تمدن نمي باشد. از اين رو توين بي معتقد است كه متفكران يوناني دراين گمان كه گوناگوني طبيعت و محل سكونت دليل تنوع فرهنگ بشري است و پيوند لايتغيري ميان جغرافيا و شرايط جوي موجود است قضاوت درستي نكرده اند.
توين بي با رد نظريهي نژادي و محيط زيست معتقد است نبايد در مورد مساله اي كه با روحيات انسان ارتباط دارد متوسل به علوم مادي مثل بيولوژي و ژئولوژي شويم، مسألهي تكوين تمدن هم از اين مقوله است. بهترين شرايط محيطي و تجهيزات به خودي خود نميتوانند انسان را در انجام اين توفيق ياري دهند. عامل قاطع دراين راه براي بشر نه نژاد و نه محيط، بلكه روحيهاي است كه او در واكنش عليه معارضهي طبيعت و چالش هاي اجتماعي به كار ميبرد .
نظريه چالش و پاسخ:
توين بي پس از آن كه كارآمدي فرضيه هاي نژادي و محيط زيست را رد ميكند به بيان ديدگاه خود در باب تكوين تمدن مي پردازد از ديد وي نه نژاد و نه محيط زيست هيچكدام نميتوانند دليلي قطعي براي تكوين تمدن باشند. عامل قاطع، روحيه اي است كه انسان در واكنش به مبارزه طلبي ها و چالش هايي كه با آن روبروست نشان ميدهد. وي مواجههاي كه افراد يا گروه ها را به ابتكار عمل وا ميدارد چالش يا مبارزه مينامد و واكنش وي در برابر اين چالش را پاسخ مينامد. در اثراين چالش وپاسخ، سكون به حركت و ركود به پيشرفت تبديل ميشود و به تعبير چيني ها، فرد يا جامعه از مرحلهي يين (سكون) به مرحلهي يانگ (تحرك) ارتقاء مي يابد. وي معتقد است كه رابطهي چالش و پاسخ مانند علت و معلول نيست. واكنش نسبت به چالش، برخلاف نسبت معلول به علت، ثابت نيست، از اين رو قابل پيش بيني نيست. چالشي مشابه ميتواند دربرخي حالات پاسخي خلاق و در حالت هاي ديگر پاسخي بي ثمر را برانگيزد.
رويارويي انسان ها با اين چالش ها منجر به شكلگيري دو نوع از تمدن در تاريخ بشرشده است. تمدن هاي كهن كه پاسخي به چالش ها و مبارزه طلبي هاي طبيعت بودهاند و تمدن هاي متفرع از آن كه پاسخي به چالش هاي انساني هستند. وي دليل پيدايش تمدن هاي اوليه يا كهن را پاسخي ميداند كه آدمي به تهاجمات و سختي هاي طبيعت داده است. تغيير شرايط و دگرگوني هاي محيطي و سختي هاي ناشي از آن، در واقع نوعي مبارزه طلبي است كه پاسخ مناسب ودر خور به آن، زمينه هاي پيدايش تمدني را فراهم ميآوردهاست.
توين بي معتقد است در گذشتهي دور انسان ها در سرزمين عربستان و شمال آفريقا در محيط بسيار مناسبي زندگي ميكردهاند. اين شرايط مناسب و مطلوب كم كم دچار دگرگوني گشته وافراد ساكن اين نواحي را با چالش روبرو ساخته كه به آن پاسخ هاي مختلف دادهاند. مثل مداراي با آن يا مهاجرت به جاهاي ديگر. كساني كه ماندهاند به لحاظ اجتماعي و تمدني پيشرفتي حاصل نكردهاند ولي عدهاي كه مهاجرت كردند و در سرزمين هاي جديد بر مشكلات و سختي هاي آن غالب آمدند، يعني توانستهاند پاسخي مناسب به آن بدهند موفق به خلق تمدني جديد شدهاند. مانند خالقان تمدن مصر كه توانستند بر باتلاق ها و عصيان نيل غالب آيند، يا تمدن سومر كه بر مشكلات محيطي خود فائق گشتند. وي آنگاه به دليل پيدايش تمدن هاي متفرع از تمدن هاي كهن اشاره ميكند. در اين جا نيز نوعي چالش و مبارزه طلبي را دخيل ميداند، اما نه مبارزهي با طبيعت را، بلكه اين جا پيدايي تمدن را نتيجهي مبارزه با مشكلات ناشي از زندگي و محيط اجتماعي ميداند. با اين توضيح كه مشكلات زندگي و شرايط اجتماعي دراين جا موجب پديد آمدن اقليت خلاقي ميگردد كه پاسخ درست و مناسب به آن ميدهند و همين اقليت خلاق است كه وظيفهي رهبري و هدايت ديگران را بر عهده ميگيرند.
تمدن هاي جديد غالبا در پاسخ به چالش ها و تهاجمات تمدن هاي اوليه يعني عاملي انساني بهوجود آمدهاند. در كل توين بي- بر خلاف ديدگاه عام كه معتقد است تمدن ها بيشتر در محيط هايي ميبالند كه شرايط سهل و استثنايي براي زندگي انساني فراهم مي آورند، بر آن است كه اين شرايط سخت محيطي يا مشكلات زندگي اجتماعي و پاسخ بهآن هاست كه باعث ظهور تمدن ميگردد. با يك بررسي تاريخي ميتوان براي آنها شواهدي هم پيدا نمود. پيدايش تمدن ماياها در منطقهي جنگل هاي استوايي، تمدن اينديك در سرزمين هاي عاري از باران سيلان و ناحيهي نيو اينگلند در شمال ايالت متحده آمريكا كه شرايط سخت آن، مردمان مهاجر اروپايي را به تلاش و ايفاي نقش مهم در تاريخ آمريكا واداشت از جملهي اين نمونه هاست. ولي سرزمين نيوزيلند به دليل شرايط آب هوايي مناسب تا همين اواخركه غربي ها به آن پاي گذاشتند، سكنهي بومي آن به حالت وحشي زندگي ميكردند. بنابر تحليل وي مناطقي كه شرايط زندگي در آنها سهل و آسان است ساكنانش نيز با مشكل آن چناني روبرو نيستند، لذا قواي فكري و روحي شان بكار گرفته نشده و تلاش براي تغيير زندگي خود نمي كنند و بالتبع شاهد پيدايي تمدني هم در اين مناطق نخواهيم بود.
وي عامل اصلي پيدايي و ظهور تمدن را در يك جامعه، چالش ها و پاسخ هايي ميداند كه به آن داده ميشود ولي در كنارآن به برخي عوامل اشاره ميكند كه ميتوانند انگيزههايي ثانوي براي شكل گيري تمدن باشند. اين عوامل عبارتند از شرايط سخت محيطي اراضي جديد كه تجلي بسياري از تمدن ها بوده، شكست و ضربهي ناگهاني كه جامعه ضربه خورده را به تلاش بيشترو تجديد نظر در احوال خويش واداشته تا جبران مافات كند، فشار، مردماني كه مدام احساس خطر و فشار ميكنند باعث مي شود كه نوعي آمادگي براي مقابله با خطرات احتمالي هميشه در آن ها وجود داشته باشد.براي مثال در آناتولي از ميان دو قبيلهي عثمانلي و قرمانلي، قبيلهي عثمانلي براي اين كه در مجاورت سرزمين هاي بيزانس بود، بسيار بيشتر از قبيلهي ديگر احساس خطر و فشار ميكرد، لذا تمام توان و نيروي خود را براي دفع اين فشار بسيج كرده و در نهايت حتي موفق به تاسيس امپراتوري جديدي گشت. محروميت وجريمه، كه در طول تاريخ بر برخي از جوامع باعث شده تا آنان راههايي بيابند تا ظرفيت و لياقت هاي خود را نشان داده و در آن سرآمد گردند مانند يهوديان. با اين توضيحات با پرسشي روبرو ميشويم كه چه حدي از مشكلات مي تواند منجر به بروز تمدن گردد؟ آيا هرچه مشكلات سخت تر باشد نتيجه ي بهتري خواهد داد يا برعكس؟
در پاسخ توينبي بر اين باور است كه شدت مشكلات حدي دارد و تا درجهاي ميتواند محرك براي ظهور تمدن باشد، و اگر ناكافي و يا بيش از حد باشد به نتيجهاي منجر نخواهد شد. همانند عامل بيماري كه اگر ضعيف باشد فرد را به تكاپو وا نمي دارد و اگر بسيار شديد باشد به مرگ بيمار خواهد انجاميد. وي با بيان شواهدي در مقام توضيح مطلب بر مي آيد. براي مثال دزدان دريايي شمال اقيانوس اطلس كه از نروژ مهاجرت كرده بودند بخشي به ايسلند وبخشي ديگر به گرينلند رفتند. شدت مشكلات سرزمين ايسلند در حدي بودكه مهاجران به آن توانستند بر آن غالب آيند و موفق به خلق جامعهاي گردند. اما مهاجران به گرينلند به دليل شدت و سختي بيش از حد مشكلات و چالش ها مغلوب گشته و نتوانستند موفق به خلق جامعهاي جديد گردند. يا ميتوان از مهاجران چيني به دو منطقهي مالايا و كاليفرنيا نام برد كه گروه دوم بخاطرشدت مبارزه ومعارضهي سفيد پوستان نتوانستند همان موقعيتي را به دست آورند كه مهاجران به مالايا به آن نائل آمدند.
نتیجه:
در بحث از پيدايش تمدن تفاوت ديدگاه ها ناشي از تفاوت در مباني است. به بياني ديگر هر انديشمندي در اين حوزه، با توجه به اصول و مباني كه به آن معتقد است در مورد پيدايش تمدن ها و چگونگي شكل گيري آن اظهار نظر كرده است. اما در ميان ديدگاه ها متعدد و متفاوت، دو نگاه كلي قابل پيگيري است. نگاهي كه پيدايي تمدن ها را نتيجه¬ي تلاش و فعاليت بشر در طول تاريخ براي بهسازي شرايط زندگي اش مي داند. البته در ميان اينان نيز هريك عامل يا عواملي پررنگتر و با اهميت تر دانسته اند.
عواملي مانند اقتصاد، حكومت، نقش نخبگان و . . . نگاه ديگردر چگونگي پيدايي تمدن، عامل فرانساني را دخيل تر مي داند. از ديد اينان در تاريخ بشر هرگاه اين عامل در ميان جوامع بشري مجال بروز يافته، رهيافت تمدني داشته و تمدن معنوي و انساني سربرآورده است كه براي انسان ها عمران، رفاه و امنيت را در پي داشته است. سخني كه در كل مي توان گفت، اين است كه تمدن پديده اي انساني و ساخته¬ي انسان است. آدمی در مقام عمل و تکوین و فعلیت تمدن با تکیه بر اندیشه وتفکر و عقلانيت خویش، عنصر مباشر و مستقیم است. اما از آنجایی که عقل و اندیشه موهبتی الاهیست، در پس یا ورای عمل آدمی خواست و مشیت الاهی نیز قرار دارد.
منابع
- علمداري، كاظم، بحران جهاني و نقدي بر گفتگوي تمدن ها ، نشر توسعه ، چاپ دوم ، اسفند 1381 ، ص 46 .
- اكبري ، محمد تقي ، فرهنگ اصطلاحات علوم و تمدن اسلامي ، مشهد ، بنياد پژوهش هاي استان قدس ف چاپ اول ، 1370، ص 142 .
- معين ، محمد ، فرهنگ فارسي ، ج 1 ، انتشارات امير كبير، ص 1139 .
- ديكسون ، عبدالامير ، دراسات في تاريخ الحضاره العربيه ، جامعه بغداد ، 1980 ف ص 6 .
- محمد بن محمد خواجه نصير طوسي ، برگزيده اخلاق ناصري به كوشش عليرضا حيدري ، تهران ، انتشارات خوارزمي، 1371 ، ص 74
- نصر، سيد حسين، تأملاتي درباره انسان و آينده تمدن، ترجمه مرتضي فتحي زاده، پژوهشهاي علوم انساني (فصلنامه دانشگاه قم)، سال اول، شماره چهارم، 1379، ص114.
- رالينتون ، رالف ، سير تمدن ، ترجمه پرويز مرزبان ، نشردانش ، 1337، ص 3 .
- دورانت ، ويل ، مشرق زمين گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام ، موسسه فرانكلين ، تهران 1343 ، ص 3 .
- دورانت ، ويل ، درآمدي بر تاريخ تمدن ، ص 256 .
- علمداري جهانگير ، موانع نشانه شناختي گفتگوي تمدن ها ، مركز بين لمللي گفتگوهاي تمدن ها ، چاپ اول 1380 ، تهران ، ص 60 .
- – بيگدلي، « نظريه پردازي انديشمندان غربي در حوزهي تمدن » ، مقالات همايش چيستي گفتگوي تمدنها ، ص 428 .
- – وايوكيچي، فوكوتساوا، نظريه تمدن، ترجمه چنگيز پهلوان،نشر گيو، 1379، ص 119.
- – هانتينگتون، ساموئل، پي، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمد علي حميد رفيعي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چاپ اول ، 1378، ص 63 71.
- – جعفري محمد تقي ،ترجمه و تفسير نهج البلاغه ، دفترنشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول 1359، ج 5 ، ص 161 .
- – مونس حسين ، الحضاره دراسه في اصول و عوامل قيامها ، المجلس الوطني للثقافه ، كوبت ، 1978 ، ص 13 .
- – نصر، سيد حسين، گفتگوي تمدن ها و جهان اسلام، (پاسخ آسيا به نظريه برخورد تمدنها)، ص 243.
- – نصر، سيد حسين ، دين و نظم طبيعت، ترجمه انشاءالله رحمتي، تهران، نشر ني، چاپ اول، 1385 ص 214.
- – سيد حسين نصر، ويژگيهاي فرهنگ اسلامي، خرد جاودان (مجموعه مقالات نصر)، به اهتمام سيد حسن حسيني، تهران، سروش، چاپ اول، 1382، ص 66.
- – برنال، جان دموند ، علم در تاريخ ، ترجمه حسين اسد پور، انتشارات اميركبير، ص 68 .
- – محسني، منوچهر، مقدمات جامعه شناسي، نشر دوران 1381، ص 85..
- توين بي، آرنولد، تمدن در بوته آزمايش، ترجمه ابوطالب صارمي، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ اول 1353.
- جعفري محمد تقي ،ترجمه و تفسير نهج البلاغه ، دفترنشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول 1359 .
- دوبژانسكي، تأودوسيوس ، وراثت نژاد و جامعه ، ترجمهي ژ پرنده ، انتشارات فرانكلين ، تهران 1347.
- دورانت ، ويل ، درآمدي بر تاريخ تمدن .
- دورانت ، ويل ، مشرق زمين گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام ، موسسه فرانكلين ، تهران 1343 .
- دورانت ، ويل ، مشرق زمين گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام ، موسسه فرانكلين ، تهران 1343 .
- دورانت، ويل، درس هاي تاريخ، ترجمهي محسن خادم، انتشارات ققنوس، چاپ اول، تهران 1380 .
- ديكسون ، عبدالامير ، دراسات في تاريخ الحضاره العربيه ، جامعه بغداد .
- رالينتون ، رالف ، سير تمدن ، ترجمه پرويز مرزبان ، نشردانش ، 1337.
- شریعتی، علی، تاریخ تمدن، انتشارات قلم،تهران، 1384.
- شيخ، محمد علي، پژوهشي در انديشه هاي ابن خلدون، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، چاپ سوم .
- طوسی، محمد بن محمد خواجه نصير ، برگزيده اخلاق ناصري به كوشش عليرضا حيدري ، تهران ، انتشارات خوارزمي، 1371 .
- علمداري جهانگير ، موانع نشانه شناختي گفتگوي تمدن ها ، مركز بين لمللي گفتگوهاي تمدن ها ، چاپ اول 1380 ، تهران .
- علمداري، كاظم، بحران جهاني و نقدي بر گفتگوي تمدن ها ، نشر توسعه ، چاپ دوم ، اسفند 1381 .
- فوأد بعلي، جامعه، دولت و شهرنشيني، ترجمه غلامرضا جمشيدي ها، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول 1382.
- فوکوتساوا، وايوكيچي، نظريه تمدن، ترجمه چنگيز پهلوان،نشر گيو، 1379.
- گنابادي، پروين، مقدمه ابن خلدون، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1362.
- محسني، منوچهر، مقدمات جامعه شناسي، نشر دوران 1381، .
- مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، جلد اول، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1382.
- معين ، محمد ، فرهنگ فارسي ، ج 1 ، انتشارات امير كبير، .
- مونس حسين ، الحضاره دراسه في اصول و عوامل قيامها ، المجلس الوطني للثقافه ، كوبت ، 1978 .
- نصر، سيد حسين ، دين و نظم طبيعت، ترجمه انشاءالله رحمتي، تهران، نشر ني، چاپ اول، 1385 .
- نصر، سيد حسين ، ويژگيهاي فرهنگ اسلامي، خرد جاودان (مجموعه مقالات نصر)، به اهتمام سيد حسن حسيني، تهران، سروش، چاپ اول، 1382.
- نصر، سيد حسين، تأملاتي درباره انسان و آينده تمدن، ترجمه مرتضي فتحي زاده، پژوهشهاي علوم انساني (فصلنامه دانشگاه قم)، سال اول، شماره چهارم، 1379.
- نصر، سيد حسين، گفتگوي تمدن ها و جهان اسلام، (پاسخ آسيا به نظريه برخورد تمدنها)
- هانتينگتون، ساموئل، پي، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمد علي حميد رفيعي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چاپ اول ، 1378.
- هیوز وارینگتن، مارنی، پنجاه متفکر کلیدی در زمینه ی تاریخ، ترجمه محمد رضا بدیعی، نشر امیرکبیر، تهران 1386.