شنبه, 3 آذر , 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
جستجو

نام كتاب: الجمل و النضرة لسيد العترة فى حرب الجمل
نويسنده: ابى عبدالله محمد بن محمد النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) 336 ـ 413هـ
محقق: سيدعلى ميرشريفى

زبان: عربى
ناشر: مكتب الاعلام الاسلامى ـ مركز نشر، چاپ دوم سال 1374هـش
توصيف اجمالى و نماى كلى از كتاب:
اين كتاب مشتمل بر دو بخش مى‏باشد.
در بخش اول محقق بعنوان مقدمه مطالبى را در دو فصل مطرح كرده است. در فصل اول اطلاعاتى پيرامون مؤلف و در فصل دوم مطالب مفيدى راجع به كتاب جمل بيان شده است.
مولف در 11 ذى‏قعده سال 336 هـ متولد و بعد از گذراندن تحصيل در سن جوالنى به رياست مذهب اماميه مى‏رسد و شاگردان زيادى را تربيت مى‏نمايد كه از مهمترين آنها سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و نجاشى مى‏باشند و تأليفات او هم از اهميت خاصى برخوردار است كه از آنجمله هستند كتابهاى: الارشاد فى معرفتة حجج الله على العباد و المقنعه و الجمل و الامالى و العيون و المحاسن و…
درباره كتاب حضار بايد گفت كه: گرچه اين كتاب براى اولين بار در حدود 50 سال پيش به طبع رسيده است اما شواهد زيادى وجود دارد كه اين كتاب همان كتاب جمل شيخ مفيد است كه محقق به بررسى آنها پرداخته است در اين طبع محقق از سه نسخه استفاده كرده و موارد اختلاف نسخه‏ها را هم متذكر شده است و در عين حال براى سهولت خواننده، متن كتاب را اعراب گذارى و لغات مشكل را ترجمه كرده است.
البته از كراهاى ارزنده ديگر محقق در اين كتاب تهيه معجم تراجم اعلام جمل و تهيه فهرستهاى گوناگون و بيان مصادر حديث و قرآن و اشعار مى‏باشد.
در بخش دوم متن كتاب شيخ مفيد آمده است.
اين كتاب مشتمل بر دو قسمت كلى است و در دو قسمت تنظيم شده است. د قسمت دول شيخ مفيد (ره) از آراء متكلمين در رابطه با موضوع جمل بحث مى‏كند و با تجليل عميق و جالب خود حقانيت مولى على(ع) را در اين واقعه اثبات مى‏نمايد.
در قسمت دوم بجث جنبه تاريخى پيدا مى‏كند و مؤلف بذكر حوادث و وقايع اين رويداد تاريخى مى‏پردازد. و در خاتمه بحث را با ذكر اسباب دشمنى عايشه و طلحه و زبير نسبت به على(ع) به پايان مى‏برد. و اما براى آشنايى بيشتر با مطالب عرضه شده در كتاب الجمل ناچار بايد نظرى گسترده‏تر به متن كتاب بيافكنيم.
قسمت اول اين كتاب كه به النضرة السيد العترة فى حرب البصرد نام گذارى شده است مشتمل است بر مقدمه‏اى از مؤلف كه در آن نويسنده سبب تأليف كتاب را بيان كرده است. آنگاه شيخ مفيد(ره) در طليعه بحث مى‏فرمايد: امت در فتنه جمل اختلاف كرده‏اند، چه اينكه گروهى على(ع) را بر حق دانسته‏اند و گروهى ديگر عايشه و طلحه و زبير را و عده‏اى هم جز قاعدين شدند.
در فصل بعد نظرات فرقه‏هاى مختلف راجع به جنگ كنندگان در جنگ جمل مورد بررسى قرار گرفته است همچون آراء حشويه و معتزله و خوارج و شيعه و آنگاه با دلايلى نظر شيعه اثبات گرديده است كه حق با على(ع) بوده و محارب با او گرچه از دائره اسلام خارج نشده اما از ايمان خارج گشته و جزء مؤمنين محسوب نمى‏گردد.
اما ادله مطرح شده:
1ـ اثبات عصمت حضرت امير(ع) از طريق عقل و نقل و اينكه عصمت اقتضاء مى‏كند آنحضرت در اقوال و افعال خودش به راه صواب رفته باشد.
2ـ احاديث زيادى از پيامبر(ص) رسيده است كه آنحضرت(ص) جنگهاى امام على(ع) را تأييد فرموده است. تا جايى كه فرموده است: على تو بعد از من با سه دسته مى‏جنگى: ناكثين و قاسطين و مارقين و يا اينكه: اى على تو معيار حق و باطلى.
مؤلف در ادامه بذكر چند اعتراض از ناحيه مخالفين نسبت به اين روايات مى‏پردازد و پاسخ آنها را بصورت مستدل تبيين مى‏فرمايد.
3ـ از طريق مسأله بيعت:
مؤلف با بيان اين مطلب كه طبق نظر تمام مخالفين بعد از قتل عثمان با حضرت على(ع) بيعت شده و اين بيعت داراى ويژگى‏هايى بوده كه در بيعت با خلفاى سابق اين خصوصيات وجود نداشته است، اطاعت از حضرت امير(ع) بر همگان واجب بواده است و حضرت على(ع) هم بعد از آن بيعت، كارى كه ضحرتش را از عدالت خارج كند و موجب برهم خوردن بيعت شود، مرتكب نشده است پس بايد گفت، آنها كه در مقابلش ايستادند و جنگيدند ضال و گمراه بودند و بحق جزء مارقين‏اند (مارق از اطاعت) و حديث پيامبر(ص) شامل آنها مى‏گردد.
شيخ مفيد(ره) در ادامه به دفت شبهات در پيرامون اين موضوع مى‏پردازند كه از آنجمله است :
الف) اجماعى بر بيعت با حضرت امير(ع) منعقد نشده بود چرا كه افرادى همچون سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و اسامة بن زيد و عده‏اى از بيعت سرباز زدند.
ب) اين بيعت از اعتبار ساقط است چون مهاجرين و انصار به اجبار، حاضر شدند با على(ع) بيعت كنند.
مؤلف بعد از ارائه جواب مبسوط به اين اعتراضات، بحث را با بيان عوامل جنگ جمل پى مى‏گيرد و عناوين زير را مورد بحث و تحليل قرار مى‏دهد:
1ـ بيعت شكنى طلحه و زبير و جبهه‏گيرى آندو در مقابل حضرت امير(ع) به بهانه خونخواهى عثمان با اينكه خود از عوامل خلع و حصر و قتل عثمان بودند.
2ـ تبيين عوامل و اسباب شورش و خروج عليه عثمان.
3ـ عدم دخالت حضرت على(ع) درتحريك شورشيان.
4ـ تفاوت موضعگيرى‏هاى عايشه و طلحه و زبير درشقبال عثمان در زمان قبل از قتل عثمان و بعد از آن.
5ـ عدم دخالت حضرت على(ع) در قتل و خون عثمان.
6ـ بيان انتقادات وارده بر عثمان همچون:
ـ تعطيل حد بر عبيدالله بن عمر خطاب و قصاص نكردن او به بهانه‏هاى واهى.
ـ بى‏توجهى به اظهار تظلم مردم كوفه از وليد بن عقبه (حاكم منصوب در كوفه از طرف عثمان)
ـ تبعيد كردن ابى‏ذر آن صحابى بزرگ پيامبر(ص) بخاطر اعتراضات و اعلام انزجار از اعمال و اقدامات خليفه.
ـ ناراحت شدن عثمان از اينكه چرا بر وليد بن عقبه بخاطر شرب خمر حد اقامه شده است.
ـ برگرداندن كسانى را كه پيامبر(ص) بودن آنها را در مدينه صلاح ندانستند و به جاهاى ديگر تبعيد فرمودند.
ـ حيف و ميل بيت‏المال
ـ خشمگين شدن از عمار و اعمال خشونت نسبت به او و ضرب و شتم آن صحابى بزرگ رسول خدا (ص).
ـ بى‏توجهى به نصايح حضرت على(ع).
ـ نوشتن نامه به معاويه و درخواست لشكر براى سركوبى شورشيان.
7ـ بيان آراء و نظرات مختلف در رابطه با كارهاى عثمان.
مولف در اين قسمت موضوع حضرت على(ع) را در قبال كارهاى عثمان، بيان مى‏كند.
8ـ بيان ادعاى عثمانيه مبنى بر اينكه حضرت على(ع) در قتل عثمان دخالت داشته و ارائه ادله آنها و جواب مفصل به اين توهمات. توهماتى از قبيل اينكه:
ـ ون حضرت على(ع) در روز عيد قربان در حال حصر عثمان با مردم نماز خواند و امامت را بعهده گرفت دليل است كه او در قتل عثمان دست داشته است.
ـ اگر در قتل عثمان دخالت نداشته پس چرا از مدينه خارج نشد تا از واقعه بدور باشد؟ و مرود اتهام قرار نگيرد و…
مولف در ادامه با استفاده از روايات مستفيضه و مشهور به شرح داستان جمل مى‏پردازد در اين قسمت حواثد و و قايع مربوط به جمل به ترتيب بيا نشده است و اين خود عاملى است كه موجب شده مباحث به چند عنوان كلى محدود نشود اما مى‏توان گفت كه اهم مطالب ارائه شده از طرف مؤلف در حول محورها و عناوين ذيل است:
1ـ بيان زمينه‏ها و مقدمات فتنه جمل
عياشه گرچه وقتى فهميد كه عثمان كشته شد، خوشحال شد و او كه در اين زمان در مكه بسر مى‏برد و فكر مى‏كرد مردم غير على(ع) را به خلافت انتخاب خواهند كرد. به سمت مدينه حركت كرد و در بين راه وقتى كه متجه شد على(ع) به خلافت رسيده است دوباره به مكه آمد و علم مخالفت با على(ع) را به بهانه خونخواهى عثمان بلند كرد.
در اين بين طلحه و زبير كه به اميد رسيدن به امارتى با على(ع) بيعت كرده بودند چون از على(ع) نا اميد گشتند به بهانه انجام عمره به مكه آمدند و به عايشه ملحق شدند. بعد از تحريك مردم مكه و فراهم نمودن تجهيزات و نيرو، اصحاب جمل، به سمت بصره حركت كردند تا با استفاده از مردم بصره كه گرايش به عثمان داشتند، على را از خلافت كنار بكشانند آنها به سمت بصره حركت كردند تا خونى را كه خود ريخته بودند از على(ع) طلب كنند.
حضرت على(ع) بعد از مشورت با اصحابش درباره اين فتنه، تصميم گرفتند اصحاب جمل را تعقيب كنند در منطقه‏اى به نام ذى‏قار لشكر حضرت على(ع) اردو زد و آنحضرت عده‏اى را به سمت كوفه فرستاد تا مردم آن ناحيه را بسيج نمايند و به لشكر امام ملحق كنند.
مؤلف در اين قسمت به بيان پيكهاى امام و سخنرانى‏هاى آنها مى‏پردازد و مخالفت ابوموسى اشعرى را در اين وقايع مورد بررسى قرار مى‏دهد.
لشكر اصحاب جمل وقتى به بصره رسيد مرتكب اعمالى گرديد كه نويسنده در ادامه به بررسى آنها مى‏پردازد مثل كشتن نگهبانان بيت المال و اخراج فرماندار منصوب امام در بصره (عثمان بن حنيف) با وضع فجيع و نامناسب و…
لشكر كوفه وقتى به امام ملحق شد امام به سمت بصره حركت فرمودند و آنگاه كه ايندو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند امام تلاش زيادى كردند تا آتش جنگ شعله‏ور نشود.
فرستادن پيكهاى مختلف براى موعظه و نصيت طلحه و زبير و عايشه و دعوت به حكميت قرآن و همچنين اقدام به جنك نكردن و صبر كردن در برابر كشته شدن يارانش از جمله اقدامات آنحضرت بود كه مولف به تبيين آنها مى‏پردازد.
2ـ بيان مسائلى كه در ميدان جنگ اتفاق افتاد همچون بيان شروع جنگ و مبارزاتى كه در آن اتفاق افتاد.
ـ پى‏كردن شترى كه عايشه سوار بر آن بود و كشته شدن عده‏زيادى از اصحاب جل در اين قضيه
ـ كشته شدن طلحه و زبير و در نتيجه شكست اصحاب جمل
ـ تعداد كشته‏شده‏ها در جنگ جمل
3ـ بيان كارهايى كه حضرت على(ع) بعد از پيروزى انجام دادند همچون
ـ فرستادن عايشه به مدينه
تقسيم بيت المال بين لشكريان خود
ـ بيعت مجدد عده‏اى از اصحاب جمل با حضرت على(ع) مثل مروان
ـ عفو كردن مردم بصره
ـ انتخاب كردن عبدالله بن عباس بعنوان حاكم بصره
آنحضرت بعد از سفارش مردم بصره و سرزنش آنها و سفارش به عبدالله بن عباس در اجراى عدالت به سمت كوفه حركت نمودند.
در خاتمه مؤلف با ذكر رواياتى كينه عايشه و طلحه و زبير را نسبت به حضرت على(ع) ريشه‏يابى مى‏كند و به ذكر اسباب آنها مى‏پردازد.
نام كتاب: على از زبان على، يا زندگى اميرمؤمنان على(ع)
نويسنده: دكتر سيد جعفر شهيدى
زبان: فارسى
اين كتاب در207 صفحه توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى چاپ و منتشر شده است؛ چاپ اول آن در سال 1376 صورت گرفت و مشتمل بر يك مقدمه كوتاه و 28 فصل مى‏باشد. اين كتاب در عين اختصار داراى مطالب فراوان و قلم شيرين و شيوايى است در مقدمه، مولف ضمن بيان اينكه نگاشتن صفحاتى پيرامون حضرت على(ع) خارج از توان و طاقت اوست مى‏گويد: ولى عنايت خود حضرت و نيز كلمات ايشان مايه دلگرمى براى انجام چنين امرى خواهد بود.
در فصل اول به نسب حضرت از طرف مادر و كنيه و لقبهاى آن حضرت اشاره مى‏كند و با بيان روز و ماه و سال ولادت آن حضرت در مورد محل ولادت ايشان مى‏گويد: عالمان شيعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشته‏اند على(ع) در خانه كعبه به دنيا آمد.
در فصل دوم مطالبى مانند بودن على(ع) در خانه پيامبر(ص) از زمان كودكى، ديدن نور وحى پيامبر(ص) و نخستين مسلمان بودن على(ع) و نگهبانى از پيامبر(ص) آمده است.
در فصل سوم تصوير روشنى از دشمنى مشركين قريش نسبت به پيامبر(ص) كه منجر به طرح نقشه قتل پيامبر(ص) شده ارائه مى‏دهد و آنگاه خوابيدن حضرت على(ع) در بستر پيامبر(ص) و بقيه حوادث هجرت را به نحو اختصار بيان مى‏كند.
در فصل چهارم تلاش و فداكارى على(ع) در جنگهاى بدر، احد و احزاب بيان شده است. و اخلاص حضرت دركشتن عمرو بن عبدود با استفاده از منابع اهل سنت و اشعار مولوى و نيز سخن پيامبر (ص) كه فرمود »پيكار على بن ابى‏طالب با عمرو پسر عبدود در روز خندق برتر از عمل امت من است تا روز رستاخيز» توضيح داده شده است. حادثه صلح حديبيه در سال ششم و ماجراى جنگ خيبر در سال هفتم كه توسط حضرت على(ع) پيروزى بدست آمد،در فصل پنجم كتاب آمده است.
در فصل ششم، پيروزى پيامبر(ص) بر مشركين قريش و تسليم آنها در سال هشتم، آمدن سران قبايل براى اعلان اسلام خود، فرستادن نمايندگان بسوى قبائل از طرف پيامبر(ص) بخصوص جريان فرستادن على(ع) بسوى يمن براى دعوت به اسلام و حادثه غدير خم و اعلان عمومى جانشينى حضرت على (ع) از پيامبر مورد اشاره قرار گرفته است. ماجراى رحلت پيامبر(ص) بر روى سينه على(ع) و رد اقوال ديگر و تجمع بنى‏هاشم براى تجهيز و مراسم كفن و دفن پيامبر(ص) و تجمع مهاجر و انصار براى رسيدن به حكومت و خلافت و زير پا گذاشتن وصيت پيامبر(ص) در فصل هفتم آمده است.
در فصل هشتم با اشاره به نامه اميرالمؤمنين(ع) به معاويه در مورد واقعه سقيفه و بيعت گرفتن از على(ع) مى‏گويد: آيا در آن روز دنيا جويان با على رفتارى گستاخانه كرده‏اند؟ اگر نكرده بودند معاويه در نامه خود نمى‏نوشت و على(ع) پاسخ او را نمى‏داد! مظلوميت و تنهايى حضرت على(ع) و دفاعيات حضرت فاطمه(س) از ايشان و حادثه شهادت حضرت فاطمه(س) نيز از مطالبى است كه در اين فصل آمده است.
در فصل نهم به صبر و شكيبايى حضرت على(ع) در حوادثى كه پس از رحلت پيامبر(ص) پيش آمد و علت آن از زبان خود حضرت و نيز راهنمائى‏ها و مشورتهاى ايشان با خلفاء اشاره مى‏كند .
در فصل دهم به گرايش اكثريت مسلمانان بسوى دنيا در پى فتوحات در طى خلافت دو خليفه اول و نيز اشاره‏اى به تعيين اعضاى شوراء انتخاب خليفه از طرف خليفه دوم و ايرادات بر آن به اينكه اولا چرا فقط از مهاجرين انتخاب نمود؟ ثانيا چرا فقط شش تن؟ ثالثا چرا بايد مخالف را گردن زد؟ رابعا اينكه اگر پس از سه روز نتوانستند كسى را برگزينند چرا همه را بكشند؟ مى‏نمايد.
اشتباهات عثمان و جريان شورش مردم و صحابه بر عليه او و ميانجيگرى حضرت على(ع) براى حل اين مشكل و سخنانى كه بين حضرت على(ع) و عثمان رد و بدل شد و سخنان عثمان در مسجد مدينه از مطالبى است كه در فصل يازدهم آمده است.
در فصل دوازدهم زندگينامه كوتاهى از جناب ابوذر غفارى و نحوه ايمان آوردن او، فعاليتهاى او در دوران زندگى پيامبر(ص) و نيز اعتراضات او بر عليه خليفه سوم(عثمان) مورد اشاره قرار مى‏گيرد و سپس حادثه شورش مردم عليه عثمان كه منجر به كشته شدن عثمان گرديد و نقش برخى از صحابه در اين شورش را مورد بررسى قرار مى‏دهد.
در فصل سيزدهم هجوم مردم بر در خانه على(ع) براى پذيرش حكومت و خلافت و امتناع آن حضرت بجهت مساعد نبودن زمينه و فاصله گرفتن جامعه از سنت واقعى پيامبر(ص) و در نهايت پذيرفتن حضرت بدليل اصرار زياد مردم و آغاز مخالفت دنياخواهان و حاكمان خليفه قبلى و وابستگان آنها بخاطر عدالت حضرت على(ع) مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
علل پذيرفته نشدن حاكمان حضرت على(ع) از طرف مردم و عدم موفقيت حاكمان منصوب از سوى حضرت براى ايالت‏هاى شام، بصره، مصره و كوفه از مباحثى است كه در فصل چهاردهم آمده است .
در فصل پانزدهم به پاره‏اى از عملكرد طلحه و زبير، قبل و بعد از رحلت پيامبر(ص) اشاره مى‏كند و علت انحراف آنها را غرق شدن در لذائذ مادى مى‏داند.
در فصل شانزدهم درباره عايشه مى‏گويد: چنانكه نوشته‏اند عايشه در حدود هشت سال پيش از هجرت پيغمبر در مكه متولد شد و در شش يا هفت سالگى با مهريه‏اى كه بيشتر رقم آنرا چهار صد درهم نوشته‏اند به عقد پيامبر درآمد. چون رسول خدا(ص) از مكه به مدينه رفت، در شوال نخستين سال از هجرت در حالى كه نه ساله يا ده ساله بود با پيغمبر عروسى كرد.
سپس اشاره مى‏كند به مخالفت او با عثمان و تحريك مردم عليه او و نيزمخالفت با حضرت على (ع) پس از اينكه مردم با ايشان بيعت نمودند البته مى‏گويد اين مخالفت و دشمنى عايشه با على(ع) و فاطمه(س) و فرزندان انها در زمان پيامبر(ص) نيز وجود داشته است.
نحوه حركت عايشه با همرانان از جمله طلحه و زبير و عبدالله بن زبير كه عده‏اى ايشان به سه هزار نفر مى‏رسيد از مكه بسوى بصره و حوادثى كه در اين بين رخ داده و نيز ورود آنها به بصره و برخورد با عثمان بن حنيف فرماندار بصره مطالبى است كه در فصل هفدهم آمده است.
در فصل هجدهم حركت امام(ع) از مدينه و خطبه آنحضرت در دعوت مردم به پايدارى و استوارى در راه دين و نامه براى مردم كوفه در دعوت به يارى دين حق و ديگر ماجراهايى كه در بين راه مدينه و بصره اتفاق افتاد، بيان مى‏گردد.
ممانعت ابوموسى اشعرى حاكم وقت كوفه ازهمكارى با على(ع) در جنگ جمل و عزل او از حكومت و يارى مردم كوفه و صلح جويى امام در ماجراى شورش بصره و نپذيرفتن شورشيان و آغاز جنگ و حوادث پس از جنگ از مسائلى است كه در فصل نوزدهم آمده است.
در فصل بيستم امتناع معاويه از بيعت با على، گوشه‏اى از زندگى معاويه در زمان عمر و عثمان، نپذيرفتن معاويه پيك امام(ع) را كه براى برقرارى صلح رفته بود، مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
حركت امام از كوفه بسوى شام و برخورد دو لشكر در منطقه صفين و دستورات على(ع) به لشگر در مورد رعايت اصول جنگى و آئين بشر دوستانه، درگيرى دو لشگر بر سر آب، پيشرفت جنگ به سود سپاه امام(ع) و نيرنگ عمروعاص در بالا بردن قرآن بر سر نيزه‏ها و كارگر افتادن اين نيرنگ در سپاه على(ع) و توقف جنگ از مسائلى است كه در فصل بيست و يكم آمده است.
در فصل بيست و دوم پيرامون دو داورى كه از طرف لشگر معاويه و لشگر امام(ع) براى صلح و سازش انتخاب شدند يعنى عمرو عاص و ابوموسى اشعرى، و اينكه موضوع اصلى در داورى مسئله كشتن عثمان بوده است كه آيا بر حق بوده يا نه و اما عزل و يا نصب خليفه چيزى بوده كه خود داوران بر آن اضافه نمودند و نيز قضيه فريب خوردن ابوموسى اشعرى از عمروعاص و ماجراى خوارج و تاريخچه كوتاهى از آنها و اشاره به جنگ نهروان، مباحثى مطرح مى‏گردد.
در فصل بيست و سوم مؤلف مى‏گويد: برداشت خوارج از موضوع داورى فقط كشته شدن عثمان نبوده است و چون خوارج آگاه به حلال و حرام بودند و مى‏دانستند تعيين داورى در اين مسائل موجب كفر نمى‏شود بلكه برداشت آنها اين بود كه داورى براى بررسى مسئله خلافت و امامت بوده است. و مى‏گفتند داورى در اين مسئله مخصوص خداوند است. سپس مؤلف از زبان حضرت على(ع) به پاسخ اين شبهه و شبهات ديگر خوارج مى‏پردازد و در پايان مى‏گويد: داستان خوارج شگفت‏انگيزترين و دردناك‏ترين حادثه‏اى است كه در دوران خلافت على(ع) رخ داده است چون معاويه و جدايى طلبان باطل را مى‏طلبيدند و خوارج حق را جستجو مى‏كردند اما از راه گرديدند. شيطان را حيله‏ها و بندهاست كه جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمى‏توان رست.
كوتاهى مردم در يارى حضرت على(ع) بعد از جنگ نهروان و گله و شكايت از مردم ،توطئه، خرابكارى و ايجاد نا امنى و ترس در ميان مردم توسط معاويه و دور بودن مردم از تعاليم اسلام از مطالبى است كه در فصل بيست و چهارم آمده است.
در فصل بيست و پنجم مؤلف مى‏گويد: سال سى و نهم و چهلم سالهاى پررنج براى على(ع) بود سپس مى‏پردازد به بيان اين حوادث رنج آور نظير: حمله نعمان بن بشير به عراق، هجوم سفيان بن عوف به هيت ، حمله سردار معاويه به تيماء، نامه معاويه به طرفداران خود در مصر و پاسخ موافق آنها، فرستادن على(ع) مالك را به مصر، شهادت مالك، خصوصيات مالك، شهادت محمد بن ابوبكر در مصر حمله بسر بن ارطاة به يمن، خطبه‏هاى حضرت در نكوهش از كوفيان و سپاهيان خود و درخواست مرگ خود از خدا.
مؤلف در فصل بيست و ششم با تحليل پيرامون اين داستان كه سه نفر از خوارج بنامهاى عبدالرحمن پسر ملجم، برك بن عبدالله و عمروبن بكر به ترتيب براى كشتن سه نفرـ حضرت على(ع)، معاويه و عمروعاص ـانتخاب شدند ولى فقط ابن ملجم در مأموريتش موفق شد به تحليل مى‏پردازد و مى‏گويد در اينكه على(ع) در اين شب به دست پسر ملجم ضربت خورد ترديد نيست اما بقيه داستان را نمى‏توان پذيرفت بلكه ريشه توطئه شهادت حضرت على(ع) را نخست بايد در كوفه (اشعث بن قيس) و سپس در معاويه جستجو كرد. ايشان در ادامه ، داستان عاشقى ابن ملجم نسبت به قطام را نيز ساختگى مى‏داند.
در فصل بيست و هفتم چگونگى شهادت حضرت على(ع)، آخرين سخنان ايشان، سفارش آن حضرت نسبت به ابن ملجم و وصيت‏هاى حضرت على(ع) بيان مى‏شود. مؤلف فصل بيست و هشتم را كه آخرين فصل اين كتاب است اختصاص مى‏دهد به دو نامه: يكى وصيت نامه حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) و دومى عهدنامه آن حضرت براى مالك اشتر نخعى، موقعيكه مالك را به ولايت مصر و شهرهاى تابع آن گماشت. اين دو نامه حاوى مطالب ارزشمندى در زمينه‏هاى اخلاقى، سياسى و اجتماعى مى‏باشد.
در مجموع مى‏توان گفت مؤلف با قلمى شيرين و روان خود توانسته است تصوير زيبايى ( از على به زبان على) در اين كتاب ارائه دهد.
مؤلف در پايان پس از ذكر مآخذ، فهرست تقريبا مفصلى ازمطالب كتاب را هم ارائه مى‏دهد .
نام كتاب: غرر الحكم و درر الكلم (مجموعه كلمات قصار حضرت على عليه السلام)
ـ ترجمه فارسى ـ
نويسنده: قاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمدبن عبد الواحد تميمى آمدى
مترجم: حاج محمد على انصارى قمى
انگيزه ترجمه كتاب:
حاج محمد على انصارى قمى مترجم اين كتاب در مقدمه اى كه نگاشته انگيزه خود را از ترجمه كتاب چنين بيان مى‏كند.
در اوائل سال يكهزار و سيصد و هفتادو پنج قمرى مطابق سال يكهزارو سيصدو سى پنج شمسى پس از اينكه از كار شرح و ترجمه كتاب شريف نهج البلاغه بنظم ونثر فارغ شده بودم، با كتابى گران بها آشنا شدم، كه آن را كتاب نه، بلكه دريايى پر گوهر و يا آسمانى پر از أنجم و أختر يافتم كه ياقوتهاى فروزان و أختران تابانش ديدگان بيننده را در پرتو و لمعات انوار درخشانش خيره و مات مى‏ساخت لذت و مسرتى كه در ان دم براى من دست داد نگفتنى است . به اول آن مراجعه كردم بيشتر برحيرت و تعجبم افزوده گشت زيرا ديدم اين گنج شايگان كه به رايگان به چنگ من افتاده و دولت ديدارش دست داده كتاب مستطاب (غرر الحكم و درر الكلم) ازكلمات و حكم و اثار باب مدينه علم الهى سيد الفصحاء وامير البلغاء ورئيس الموحدين امام ابوالحسن حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه مى‏باشد.
كه در حدود 900 سال پيش به همت يكى از بزرگان از علماء شيعه جمع و تدوين گرديده است؛ با عشقى سرشار به منظور قرار دادن اين اثر شريف در دسترس علاقه‏مندان به ساحت مقدس مرتضى على عليه السلام به ترجمه و طبع وانتشار آن همت گماشته و بلافاصله دست به كار شدم.
مترجم گرامى در مقدمه كتاب همچنين قسمتى را به شرح حال مؤلف اختصاص داده كه ما گزيده‏اى از آن را در اينجا مى‏آوريم:
وى قاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد تميمى آمدى است ارباب رجال از قبيل حاجى نورى در خاتمه مستدرك و صاحب روضات و محدث قمى در سفينة البحار و مؤلف كشف الظنون درموضوع شرح حال اين مرد بزرگ سخنانى نوشته و تحقيقات رشيقه نموده‏اند لكن چون منشأ سخنان همگى آنها تأليف گرانبهاى مرحوم افندى صاحب رياض العلماء مى‏باشد، ما نيز مدرك خويش را از آن كتاب أخذ مى‏نماييم.
مرحوم افندى در شرح حال مولف چنين مى‏نگارد »القاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد تميمى آمدى فاضل عالم محدث شيعى» عده‏اى از بزرگان از فضلاء او را از اجله علماى اماميه شمرده‏اند كه يكى از آنها ابن شهر آشوب مؤلف كتاب مناقب اعلى الله مقامه الشريف مى‏باشد كه او را ازمشايخ خويش شمرده و اجازه روايت از وى گرفته است .
مرحوم علامه مجلسى سخن ابن شهر آشوب را مورد اعتماد قرار داده ودر اول كتاب بحار الانوار نامى از او برده و ازكتاب غرر الحكم مطالبى نقل نموده است و فرموده: در اينكه مؤلف از علماء اماميه است، مجال هيچ شكى نيست.
مؤلف بزرگوار عبدالواحد بن محمد بن عبد الواحد آمدى درباره انگيزه خود از نگارش اين كتاب مى‏فرمايد:
»آنچه كه مرا بر خصوصيات و فوائد و گرد آوردن سخنان و نگارش و قلمداد كردن [قلمى كردن‏] اين كتاب (شريف ونفيس و شيرين) بر انگيخت همانا چيزى بود كه عثمان بن جاحظ را دلشاد ساخته بود واو آنرا براى خود آماده كرده ودر دفترش ياداشت نموده و حدش را بيان ساخته بود وآن صد كلمه از كلماتى بود كه در بردارنده انواع سودها و بخشاينده لذتها بگوش‏ها بود و آن كلمات را جاحظ از كلمات حضرت امير المومنين صلوات الله وسلامه عليه گرد آورده بود، من پيش خود گفتم عجبا … چه شده است كه از ماه تمام روشن چشم پوشيده و از بسيار به كم ساخته است، چزا چنين كرده است مگر اين جزئى از كل واندكى از بسيار و قطره‏اى از باران بيشمار بيشتر است؟ آنگاه من با همه گرفتارى خاطر و كوتاهى از رتبه كمال و و . .. همت گماشتم تا آنجا كه تيررس فكر و مطمح نظر من است از سخنان آن حضرت گرد آورم و كتابى در اين باب بپردازم و برخى از حكم و كمى از بسيار از سخنان آنحضرت را كه سخنوران و حكما از آوردن مانندش نا اميدند گرد آوردم.
شيوه نگارش
مولف در مقدمه كتاب شيوه خود را در نگارش اين كتاب اينگونه بيان مى‏فرمايد: »من براى اختصار، سندهاى سخنان را حذف كردم و حروفش را بترتيب حروف 29 گانه تهجى مرتب كرده و آنچه از سخنان حيكمانه و كلمات آنحضرت بود تمامى را از حيث سجع و قافيه موافق و مطابق يكديگر قرار دادم زيرا با اين ترتيب آن كلمات در گوش جاى گيرنده‏تر و در دلها فرود آينده‏تر و نفوس هم بسوى كلام منظوم ميلش بيشتر و مرامش از سخن منثور دورتر و حفظش برخواننده آسانتر ولفظش براى بيننده كه مى‏خواهد از آن لعلها و مرواريدهاى درخشان نور برگيرد جذاب‏تر و شيرين‏تر است با تمام اين اوصاف من اين گلچين را از ترس تطويل بايجاز و اختصار نگاشتم تا خواننده را رنجى نرسد وآنچه شفاى دردش درآنست برايش روشن ساخته، ادبا و خردمندان را شادى و بى‏نيازى بخشودم واين كتاب را غرر الحكم و درر الكلم نام نهاده و از درگاه پاك پروردگار ثواب خوبى را اميدوار و از هر عيب و زشتى بدو پناه برنده‏ام و توفيق من نيست مگر از جانب خدا كه پشتيبانم دركارها او است و بسوى او است بازگشت من.
بخشهايى از كتاب:
اين كتاب در 91 فصل است كه بترتيب: كلمات آغازين احاديث و بر اساس حروف الفبا منظم شدهاست كه براى آشنايى بيشتر به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود.
1 ـ فصل اول در كلماتى كه با همزه شروع مى‏شود.
الدين يعصم: يعنى دين انسان را از بدى و لغزش باز مى‏دارد.
الدنيا تسلم: يعنى دنيا انسان را در چنگال گرفتاريها واگذارنده است و يارى نمى‏كند او را.
اين فصل شامل 2242 حديث مى‏باشد.
2 ـ فصل دوم در حكمتهايى كه با حرف الف و به لفظ امر در خطاب مفرد آمده است.
ـ أسلم تسلم: تسليم شو سالم باش
ـ إسئل تعلم: بپرس بدان
ـ أطع تغنم: فرمان ببر بهره بگير
اعدل تحكم: دادگر باش فرمانده باش و 247 حديث ديگر
3 ـ فصل سوم در مواردى كه با لفظ امر ولى با خطاب جمع [صيغه جمع امر] آمده مانند:
اطلبوا العلم ترشدوا: در پى دانس باشيد تا راه راست را بيابيد.
أعلمو بالعلم تسعدوا: دانش را كار بنديد تا نيكبخت شويد.
اخلصوا اذا عملتم: عمل را با نيت خالص بگذاريد.
اعملوا اذا علمتم: وقتى كه دانا شديد بدانشتان عمل كنيد.
و 95 حديث ديگر
4 ـ مواردى كه با امر احذروا شروع شده:
احذروا اللسان فانه سهم يخطى: از زبان بپرهيزيد كه آن تيرى است كه به نشانه نمى‏خورد .
احذروا الشره فانه خلق مردى: از آزمندى و حرص زياد بترسيد كه آن خوئى است كه انسان را هلاك كننده است.
احذروا التفريط فانه يوجب الملامة: از تفريط كارى بترسيد كه آن موجب نكوهش است و 50 حديث ديگر.
5 ـ فصل پنجم در بيان سخنان آنحضرت كه با اياك شروع شده مثل:
اياك و فعل القبيح فانه يقبح ذكرك و يكثر وزرك
بر تو باد بدورى از زشتكارى كه آن نامت را زشت سازد و گناهت را بسيار گرداند.
اين فصل شامل 118 حديث است.
6 ـ فصل ششم در بيان سخنان آنحضرت كه با ألا شروع شده مثل:
الا منتبه من رقدته قبل حين منيته
آيا نيست بيدارى از خواب خود پيش ازهنگام مرگ خود.
اين فصل شامل 40 حديث است
7 ـ فصل هفتم در بيان سخنان آنحضرت كه با كلمه أين شروع شده است اين فصل شامل 37 حديث مى‏باشد.
8 ـ فصل هشتم در بيان سخنان آنحضرت كه با وزن أفعل شروع شده مثل:
اعقلكم اطوعكم (خردمند ترين شما فرمان برنده‏ترين شما از خدا است.)
اين فصل شامل 549 حديث است.
9 ـ فصل نهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إن شروع شده مثل:
ان فى الخمول لراحة براستيكه آسايش در گمنامى است.
اين فصل شامل 329 حديث است.
10 ـ فصل دهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إن شرطيه شروع شده مثل:
ان اتاكن الله بنعمة فاشكروا
اگر خدا شما را نعمتى داد شكر آن نعمت را بجاى آريد.
اين فصل شامل 51 حديث است.
11 ـ فصل يازدهم در بيان سخنان آنحضرت كه با أنا شروع شده مثل:
انا قسيم النار و خازن الجنان و صاحب الحوض وصاحب الاعراف وليس منا اهل البيت امام الا و هو عارف باهل ولايته و ذلك لقوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد.
يعنى من (كه على بن ابى طالب) قسمت كننده آتش و خازن بهشت و دارنده حوض كوثر و صاحب اعراف (كه منزلى بين بهشت و دوزخ است) مى‏باشم و هيچ امامى از ما خانواده رسالت نيست مگر اينكه او شناساى دوستان خويش است و اينست معناى قول خداى تعالى كه در قرآن مجيد مى‏فرمايد جز اين نيست كه تو اى امام، ترساننده و از براى هر گروهى هدايت كننده مى‏باشى .
اين فصل داراى 13 حديث است.
12 ـ فصل دوازدهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إنى شروع شده است:
إنى لعلى بينة من ربى و بصيرة من دينى و يقين من امرى‏بدرستيكه من از جانب پروردگارم بر حجتى و در دينم با بينش و دانش و در كارم بر يقينم. (ايمانم بخدا و دين بسرحد كمال است)
اين فصل داراى 14 حديث است.
و 79 فصل ديگر كه حدودا شش هزار حديث از سخنان گهربار امير مومنان على عليه السلام مى‏شود .
ترتيب كتاب:
كتاب غرر الحكم و درر الكلم به ترتيب كلمات اول احاديث تنظيم شده است و آن كلمات از اين قرار است: (تقريبا به ترتيب حروف الفبا)
همزه مطلقه، حرف الف به لفظ امر [صيغه مفرد امر]، حرف الف به لفظ امر [صيغه جمع امر]، إحذر و إحذروا، اياك، ألا، أين، أفعل، ان، ان، أنا، انى، انك، إنكم، إنما، آفة، إذا، باء زائدة، بئس، باء ثابته، تاء مطلق، ثمرة، ثلاث و ثلاثة، لفظ مطلق ثاء، جيم، حسن، حاء، خير، دال، ذكر، رحم، رأس، رب، راء، زاء، سبب، سين، شكر، شر، شين، صلاح، صاد، ضاد، ضاد، طوبى، طاء، ظاء، عليك، عليكم، على، عند، عود، عاد، عجبت ، عين ، غاية، غين، فى، فاء، قد، قاف، كل، كم، كيف، كفى، كثرة، كن، كلما و كما، كاف، لكل، لام زائدة، لام، ثابته، ليس، لم، لو، لام، من، من، ما، ميم، نعم، نون، واو، هاء، لا، لاء نفى، ينبغى، يستدل، يسير، ياء نداء، ياء.
اين كلمات هر يك عنوان يك فصل هستند كه مجموعا 91 فصل مى‏شوند.
نام كتاب: جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب عليه السلام
نويسنده: شمس الدين ابى البركات محمد بن احمد الدمشقى الباعونى الشافعى
زبان: عربى
ناشر: مجمع احياء الثقافة الاسلامية ـ چاپ اول ـ 1415 هـق
اين كتاب به زبان عربى است و در دو جلد و با تحقيقات خوب درباره اسناد روايات و مطالب ان كه توسط دانشمند محترم جناب حجة الاسلام شيخ محمد باقر محمودى صورت گرفته به چاپ رسيده محقق در مقدمه خود بر اين كتاب در شرح حال مؤلف مطالبى آورده است كه ما قسمتى از آن را به صورت ترجمه فارسى بيان مى‏كنيم. مؤلف محمد بن احمد بن ناصر بن خليفه بن فرح بن عبدالله بن عبدالرحمن، الشمس ابن الشهاب الباعونى الدمشقى الشافعى است. او در سال 780 در دمشق به دنيا آمد و همانجا رشد و نمو نمود. قرآن و منهاج را حفظ نمود. سپس به ذكر اساتيد و كانيكه او از آنها روايت نقل مى‏كند و نيز شاگردان و كسانيكه از او نقل روايت مى‏كنند مى‏پردازد. و آنگاه در معرفى كتاب از قول سيد محسن امين نقل مى‏كند كه اين كتاب يكى از كتابهايى است كه ما از او مطالب زيادى نقل مى‏كنيم و از بهترين كتابهاست . سپس از قول مؤلف نقل مى‏كند كه انگيزه‏اش از تأليف كتاب اين است كه چون ديده » عبدالرحمن ابن الجوزى» در مناقب عمر بن خطاب كتابى تأليف نموده همين او را برانگيخت تا كتابى درمناقب امام جليل على بن ابى‏طالب بنويسد.
اين كتاب همانطور كه از نام او پيداست »جواهر المطالب فى مناقب الامام الجليل على بن ابى‏طالب» درباره فضائل و منقبتهاى امام على(ع) است. مؤلف مقدمه‏اش را اين چنين آغاز مى‏كند: الحمدلله الذى جعل قدر على فى الدارين عليا و اعطاه ذروة الشرف الباذخ و آتاه الحكم صبيا…
حمد از آن خدائى است كه قدر و منزلت على را در دنيا و آخرت بالا و برتر قرار داده و … در همين مقدمه فضائل زيادى از حضرت على(ع) را به قلم شيوا و با فصاحت زيبائى بيان مى‏كند و مى‏گويد: من دائما به اهل بيت رسول الله (ص) محبت مى‏ورزم و ثناگوى آنها هستم مخصوصا ابن عم رسول الله (حضرت على»ع»)، پس ديدم كلام آن حضرت گوهر گرانبهاست و آب پاك ، خالص و شيرين است. آنقدر از نظر بلاغت و فصاحت بالاست كه بعد كلام خدا و كلام رسول خدا(ص)، كلامى به بلاغت او نمى‏رسد. مؤلف در آغاز كتاب و در معرفى مطالب كتاب دو گونه فهرست ذكر مى‏كند نخست عناوين مطالب را به ترتيب ذكر مى‏كند بدون اينكه نامى از عنوان باب بياورد بلكه فقط در پايان مى‏گويد من اين مطالب را در 80 باب تبويب نمودم. فهرست دوم با عنوان »ذكر التراجم لهذه الابواب و اعدادها» مى‏باشد. عناوين هر باب را به ترتيب از باب اول تا باب هشتادم ذكر مى‏كند و معرفى اجمالى از هر باب بدست مى‏دهد.
دو نكته:
1ـ هر چند كتاب در مناقب امام على بن ابى‏طالب(ع) است ولى مؤلف بطور اختصار مطالبى درباره امام حسن مجتبى و امام حسين عليهما السلام و شهادت امام حسين(ع) آورده است.
2ـ مؤلف در مقدمه كتاب مى‏گويد: من مطالب اين كتاب را در هشتاد باب منظم نمودم ولى همانطورى كه محقق در مقدمه خودش گفته اين نسخه‏اى كه چاپ شده داراى هفتاد و شش باب مى‏باشد.
على اى حال مؤلف با قلمى رسا و نظمى جالب و احاطه علمى فراوان مطالب زيادى از منابع متعدد اهل سنت در مناقب حضرت على(ع) بيان مى‏كند. نكته جالب توجه كه بر جذابيت كتاب مى‏افزايد اين است كه مولف با اينكه خود از علماء اهل سنت است تعبيرات او در تعريف از حضرت على(ع) كمتر از تعبيرات علماء شيعه نيست. براى نمونه باب نهم اين كتاب را معرفى مى‏كنيم: خود مؤلف در معرفى اجمالى آن مى‏گويد: الباب التاسع فى اختصاصات خصت [به‏] و انه منه بمنزلة هارون من موسى ـ باب نهم در ويژگيهاى مخصوص على(ع) است و اينكه نسبت على(ع) به پيامبر(ص) مانند نسبت هارون به موسى است.
در اين باب مؤلف يازده ويژگى حضرت كه مخصوص ايشان بوده است بيان مى‏كند مانند اينكه او براى پيامبر(ص) بمنزله هارون برادر موسى است، و نسبت او به پيامبر(ص) مانند نسبت پيامبر(ص) است به خداوند، نزديكترين مردم به پيامبر(ص) است، پاداش و ثواب عمل او مثل ثواب عمل پيامبر(ص) است، او مثل پيامبر(ص) است نور وجود او و پيامبر(ص) قبل از خلقت، يكى بوده است، ملائكه بر پيامبر(ص)و على درود مى‏فرستند. قبض روح على(ع) و پيامبر(ص) باراده خداوند بدون ملك الموت صورت مى‏گيرد.
هر كس على(ع) را اذيت نمايد پيامبر را اذيت نموده است او آقاى دنيا وآخرت است، هر كس او را بد گويد پيامبر(ص) را بد گفته است و هر كس از او جدا شده از پيامبر(ص) جدا شده است.
شيوه مؤلف: مؤلف در هر بابى مطالب مناسب با عنوان را بدون اينكه به حواشى و زوائد بپردازد مى‏آورد و اما در استناد مطالب به ذكر نام راوى اصلى و نام مولف و كتابى كه اين روايت در آن آمده اكتفا مى‏كند مثلا در صفحه 37 ج 1 مى‏گويد:
و عن عمر(رض) قال: كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة من الصحابة اذ ضرب رسول الله صلى الله عليه و سلم منكب على فقال: يا على انت اول المؤمنين ايمانا و اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. خرجه ابن السمان‏و عن زيد بن ارقم: قال: كان اول من اسلم على بن ابى‏طالب. خرجه احمد و الترمذى و صححه.
در پايان عنوان چند باب را جهت آشنايى بيشتر با مطالب كتاب بيان مى‏كنيم.
باب اول: در نسب شريف او كه همان نسب پيامبر (ص) است.
باب دوم: در نامهاى او
باب سوم: در اوصاف او و تاريخ ولادت او
باب چهارم: در اينكه او نخستين كسى است كه اسلام آورد.
باب پنجم: تحت تربيت پيامبر(ص) بودن على(ع) از زمان طفوليت.
باب ششم: در اينكه پيامبر(ص) او را از دوران كودكى تحت تكفل خود قرار داد.
باب هفتم: در بيان هجرت او.
باب هشتم: در اينكه او اول كسى است كه در بهشت را مى‏كوبد.
باب نهم: در ويژگى‏هاى مخصوص او واينكه براى پيامبر(ص) مانند هارون براى موسى است.
باب دهم: در برادر پيامبر بودن.
باب يازدهم: در اينكه ذريه رسول الله(ص) از نسل او هستند.
باب دوازدهم: دوستدار پيامبر(ص) دوستدار على(ع) است.
باب سيزدهم: على(ع) ولى هر مؤمن بعد از پيامبر(ص) است.
باب چهاردهم: حق او بر هر مسلمان و اينكه ملائكه بر او سلام مى‏كنند و خداوند او را تأييد مى‏كند.
باب پانزدهم: فقط اوست كه از طرف رسول خدا(ص) مى‏تواند تبليغ كند (ابلاغ سوره برائت بر مشركين مكه)
نام كتاب: بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة
مؤلف: علامه شيخ محمد تقى شوشترى ـ رحمه الله
زبان:عربى
نهج البلاغه پس از كتاب خدا و سخنان رسول هدى صلى الله عليه و آله و سلم، گرامى‏ترين ميراث عالم اسلام است.
ابن ابى الحديد معتزلى(درگذشت 656 ق)در ديباچه شرح خود مى‏گويد: كلام امام على عليه‏السلام فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردمان، كتابت و خطابه را از او فرا گرفتند .
شاعرى نكته سنج نيز درباره نهج البلاغه سروده است:
كتاب كأن الله رصع لفظه‏
بجوهر آيات الكتاب المنزل
حوى حكما كالدر ينطق صادقا
فلا فرق إلا أنه غير منزل
از آغاز گردآورى نهج البلاغه توسط شريف رضى (درگذشت 406 ق)علماى اسلام به شرح آن همت گماردند و تمام يا بخشهايى از آن را مورد بررسى قرار دادند و علامه شيخ محمد تقى تسترى (شوشترى) يكى از اين دانشمندان است. علامه شوشترى از نوابع دوران ما محسوب مى‏شد كه زندگانى خود را وقف تأليفات ارزنده‏اى در علوم مختلف اسلامى كرد.
ما در اين مقاله به بررسى شرح نهج البلاغه ايشان با نام »نهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه» پرداخته‏ايم. آن مرحوم در كنار شرح نهج البلاغه به تصحيح متن نهج البلاغه نيز اهتمام ورزيده و اين امرى است خطير كه كمتر بدان توجه كرده‏اند. متن نهج البلاغه‏اى كه ايشان جهت شرح برگزيده‏اند، متن مصحح شيخ محمد عبده مى‏باشد كه با تعليقات محمد محى الدين عبد الحميد در مصر به چاپ رسيده است و خالى از غلط نيست. علامه شوشترى بر آن شد تا متن نهج البلاغه را با نسخه شرح ابن ابى الحديد و ابن ميثم و نسخه خطى تصحيح شده‏اى كه به سال 1075 ه استنساخ شده و در نزدشان موجود است، مقابله كرده و متن منقحى را در ضمن شرح ارايه دهد.
كار ديگرى كه ايشان بر روى متن نهج البلاغه انجام داده، استناد نهج البلاغه و تطبيق متن آن با مصادر دست اول از كتب تاريخ، حديث و ادب است و در اين اثنا به برخى كاستيها و فزونيها پى برده است كه در ضمن شرح بدان‏ها اشارت رفته است. ايشان در ديباچه كتاب برخى اشتباهات شروح نهج البلاغه را يادآور شده است و سبب تأليف كتا را نيز شرح داده است.
علامه شوشترى درباره روش كار خود مى گويد: من قسمتهايى از نهج البلاغه را شرح كرده‏ام كه محتاج شرح بوده است، در جنبه‏هاى لغوى و نحوى زياده روى نكرده‏ام، و در شرح هر فقره به اندازه لازم بسنده كرده‏ام. ديگر آنكه مطالب ديگران را با نامشان آورده‏ام و هر جا كه مطلب به كسى منتسب نيست، از اينجانب است.
ترتيب نهج البلاغه و تقسيم آن به خطبه‏ها، نامه‏ها، و كلمات قصار، طبق نظر جامع آن، شريف رضى (ره) بوده است و بر طبق موضوع جمع آورى نشده است. علامه شوشترى در شرح خود بر آن شد تا نهج البلاغه را بر طبق موضوع تقسيم كند و براى هر موضوع چندين عنوان ترتيب دهد و بدين ترتيب به شرح موضوعى نهج البلاغه همت گمارد. اين مجموعه داراى، شصت موضوع است كه برخى از اين موضوعات عبارت است از:
»توحيد، آفرينش آسمان و زمين و حضرت آدم عليه‏السلام، نبوت، امامت، داوريهاى آن حضرت، دوستان و دشمنان امام عليه‏السلام، قضا و قدر، خلفاى پيش از امام عليه‏السلام، جنگهاى آن حضرت، دنيا، قيامت، عبادات و معاملات، آداب معاشرت، آداب جنگ، فتنه‏ها و بدعتها، زن، عقل، دل، شيطان و…»
شارح محترم در فصل آخر به »موضوعات پراكنده» پرداخته و 104 عنوان همچون: شورا، رازدارى، آداب كتابت، پيرى و عمر بشر، عبرت گيرى از امور را شرح كرده است.
لازم به يادآورى است كه برخى از موضوعات نهج البلاغه پيشتر به طور جداگانه مورد شرح و بررسى قرار گرفته است، ولى شرح موضوعات نهج البلاغه بدين ترتيب بى سابقه است. شارح علامه، سالهاى بسيارى از عمر خود را صرف تأليف »بهج الصباغة» كرده است و پس از »قاموس الرجال» مهمترين اثر تأليفى آن مرحوم است.
چاپ نخست »بهج الصباغة» توسط مكتبة الصدر تهران، در بين سالهاى 1390 تا 1400 ق به انجام رسيد ولى كيفيت چاپ كتاب نامناسب بود واز جهت ويرايش و تصحيح نيز از وضعيت مطلوبى برخوردار نبود. چاپ جديد كتاب كه توسط انتشارات اميركبير در 14 جلد صورت گرفته، به نسبت از وضعيت مطلوبى برخوردار است و ويرايش و اعمال نكات فنى چاپ در آن مشهود است، ولى اين چاپ نيز نمى تواند چاپ نهايى كتاب باشد و جا دارد كه دست‏اندر كاران امر چاپ منقح‏ترى را با توجه به نكات ذيل منتشر كنند:
1ـ متأسفانه بسيارى از مجلدات كتاب با نسخه دست نويس مرحوم مؤلف مقابله نشده است.
تنها جلد نهم كتاب با نسخه دستنويس مؤلف مقابله شده و كاستيهاى فراوانى از آن برطرف شده است ولى در ديگر مجلدات چنين مقابله‏اى صورت نگرفته است و با توجه به معاصر بودن مؤلف و موجود بودن دست نوشته‏هاى ايشان، تصحيح كتاب بسى سهل و ميسور است.
2ـ بسيارى از ابيات و روايات اعراب گذارى نشده و ضبط بسيارى از كلمات مشخص نگشته كه كارى بس لازم است.
3ـ بسيارى از عبارتها و لغات مشكل بدون هيچ توضيحى آمده و جا دارد كه به اين مهم عنايت شود.
4ـ كتاب، فاقد فهرستهاى لازم است و اين امر با توجه به مطالب متنوع كتاب، دستيابى به مطالب آن را دشوار كرده است.
ماهنامه بصائر شماره 30
نام كتاب:مشاهدات امير مؤمنان(ع)
نويسنده: شعبان صبورى
زبان: فارسى
اين كتاب به گردآورى دسته‏اى از سخنان اميرمؤمنان على(ع) پرداخته كه از نوع مشاهده و خاطره است. آن حضرت، گاه در ضمن خطبه و گاهى در جمع خواص گاهى در حضور روحانيان اهل كتاب، گاهى در حضور فرزندان خود و بالأخرة هر جا كه فرصتى دست مى‏داده، به نقل خاطرات و مشاهدات خود پرداخته و در خلال آن از حوادث تلخ و شيرين زندگى و دوران سراسر حادثه خود ياد كرده است. گوشه‏هايى از مجاهدتها و رشادتهاى خود را بيان كرده و اندكى از انبوه غمها و غصه‏هاى خود را بر شمرده است.
از مصاحبت با رسول خدا(ص) و قضايايى كه همراه او شاهد بوده، چون گزارشگرى امين نقل كرده است. از بى‏مهرى و نيرنگهاى قوم و دشمنى خويشان خود پرده برداشته و از درگيرى‏هايى كه در ركاب رسول خدا(ص) و پس از آن شركت كرده فراوان سخن گفته است. زمانى هم از فقدان پيامبر خدا(ص) و سنگينى مصيبت آن، با چشمانى اشكبار براى كسانى كه آن روزها را نديده‏اند، سخن گفته است.
ساختار كتاب
جلد اول كتاب از چند فصل تشكيل شده: 1) همراه با پيامبر، 2) از پيامبر خدا، 3) از همسر و فرزندان. و جلد دوم شامل اين فصول است: 1) تسبيح فرشتگان، 2) بربالين رسول خدا(ص) 3) اندوه دل، 4) از روزهاى نبرد، 5) از ديگران.
متن روايات در ذيل صفحات با حروف ريز آورده شده كه كارى شايسته است. مآخذ روايات نيز در ذيل آنها با قيد جلد و صفحه آمده است. متن روايات اعراب گذارى شده، اما به نظر مى‏رسد كه اگر به كلمات نامأنوس و مشتبه اكتفا مى‏شد، بهتر بود.
طرح روى جلد كتاب زيباست، اما در تركيب رنگها دقت لازم نشده است. در مجموع اين كتاب دسته گلى است از بوستان فضايل و مكارم على(ع) و ابتكارى است در خور تحسين.
اميد است مؤلف محترم همتش افزون كند و مشاهدات و خاطرات ديگر ائمه(ع) را نيز گردآورد و به تشنگان زلال معارف اهل بيت(ع) عرضه كند. سعى مؤلف و ناشر كتاب مشكور باد.
سطورى از كتاب
تقسيم وقت
اوقات شريف رسول خدا(ص) در منزل به اختيار خودش بود (يعنى رخصت داشت تا آن را در امور شخصى بگذراند) اما آن حضرت حتى اين بخش از فراغت را هم ميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشى را به عبادت و بخشى را به خانواده و زمانى را هم به خود اختصاص داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب به رسيدگى كارهاى مردم سپرى مى‏گشت (ج 1 ص 148).
از روزهاى نبرد
در جنگ احد شانزده زخم عميق برداشتم كه از شدت جراحت چهار مورد آن نقش بر زمين شدم. هربار مرد خوش صورتى كه گيسوانى زيبا بر نرمه گوشهايش آويخته بود و بوى خوش از او به مشام مى‏رسيد، بالاى سرم حاضر مى‏شد و بازوانم را گرفته از زمين بلند مى‏كرد و مى‏گفت : »برخيز و بر مشركان حمله بر، چه، تو در طاعت خدا و رسول هستى و آنان از تو خشنودند» .
هنگامى كه خدمت رسول خدا(ص) رسيدم، قصه آن مرد را باز گفتم. آن حضرت فرمود: »على! چشمانت روشن باد. او جبرئيل بوده است». (ج 2، ص 126.)
بربالين رسول خدا
پيامبرگرامى در حالى به لقاى پروردگار شتافت كه سربر سينه من داشت. او در آغوش من جان سپرد، دستم را كه با عصاره جان او تماس يافته بود به جهت تيمن و تبرك بر چهره خويش كشيدم .
اين من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.
فقدان رسول گرامى در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند و گوش من حتى لحظه‏اى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. اين وضع تا لحظه‏اى كه حضرت را به خاك سپرديم، ادامه داشت. پس چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا در حيات و ممات است؟!(ج 2، ص 53).
به ياد دوست
در گذشته برادرى ايمانى و الهى داشتم. آنچه او را در چشم من بزرگ مى‏نمود اين بود كه دنيا در چشم او كوچك بود. از سلطه شكم خود بيرون بود. چيزى را كه نمى‏يافت آرزو نمى‏كرد و چون به آن دست مى‏يافت از حد نمى‏گذراند.
بيشتر اوقات خود را به سكوت مى‏گذراند و اگر سخن مى‏گفت، گزيده مى‏گفت و تشنگان معرفت را از دانش سرشار خود سيراب مى‏كرد، در چشم ظاهربينان ضعيف و مستضعف مى‏نمود و در ميدان كار و كارزار چون شيرى خشمگين و مارى پرزهر بود.
تا براى كارى محمل و عذرى مى‏يافت، كسى را سرزنش نمى‏كرد. از بيمارى و ابتلاهاى خود وقتى خبر مى‏داد كه بهبود يافته بود. آنچه را كه بناى انجام دادن آن را نداشت بر زبان نمى‏راند. اگر ديگران در كلام بر او چيره مى‏شدند، در سكوت بر او پيروز نمى‏شدند. به شنيدن حريص‏تر بود تا به سخن گفتن. هرگاه بر سر دوراهى قرار مى‏گرفت مى‏سنجيد كه كدام راه به هوى و هوس نزديكتر است تا با آن مخالفت كند. (ج 2، ص 189).
و الحمد لله كما هو حقه.
نام كتاب: سيرى در نهج البلاغه
نويسنده: استاد شهيد مطهرى (ره)
زبان: فارسى
اين كتاب مجموعه مقالاتى است كه در سالهاى 1351 ـ 1352 در مجله مكتب اسلام چاپ شده است و سپس در سال 1353 بصورت يك كتاب در 333 صفحه در اختيار علاقمندان قرار گرفته است.
مطالب اين كتاب در يك مقدمه و هفت بخش مستقل ارائه گرديده است همچنين اين كتاب داراى فهرست‏هاى مختلفى (فهرست آيات قرآن ـ سخنان رسول اكرم صلى الله عليه وآله وائمه عليه السلام سخنان امام على عليه السلام ـ اشعار واعلام) مى‏باشد كه دسترسى به مطالب را بسيار آسان مى‏كند.
در مقدمه اين كتاب استاد به بيان آشنايى عميق خود با نهج البلاغه از طريق استاد بزرگوارش حضرت آية الله آميرزا على آقا شيرازى كه از او بعنوان نهج البلاغه مجسم و كسى كه او را با دنياهاى عجيبى از نهج البلاغه آشنا نمود مى‏پردازد و در بيان حالت ايشان مى‏فرمايد او خود با نهج البلاغه زندگى مى‏كرد نبض‏اش با اين كتاب مى‏زد و قلبش با اين كتاب مى تپيد غالبا جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان اشك از ديدگانش همراه بود وبه همين جهت كلماتى را كه به عنوان موعظه بيان مى‏كرد بر جان مى‏نشست.
استاد آنگاه به غربت نهج البلاغه در ميان مسلمين و بيگانگى مسلمان با اين كتاب اشاره مى‏كند و از اين مسأله ابراز تأسف مى‏نمايد، آنگاه در مورد كتاب خود اضافه مى‏نمايد كه اين كتاب سيرى و گردشى در نهج البلاغه است و گامى در جهت آشنايى بيشتر با نهج البلاغة و فراتر است از ترجمه و شرح بعضى از كلمات آن، استاد بر اين عقيده است كه نام اين اثر را»حتى تحقيق» نمى‏توان گذاشت چرا كه معانى اين كتاب بزرگ آنچنان ژرف استكه تحقيق در آن از عهده يك نفر خارج است و نياز به يك كار گروهى دارد.
بخش اول: كتابى شگفت
نويسنده در اين بخش به جنبه‏هاى فصاحت و بلاغت، قدرت نفوذ، عموميت وشمول مطالب اين كتاب نسبت به تمام زبانها ومكانها مى‏پردازد واعترافات بلندى از دوست و دشمن را در اين بخش به ثبت مى‏رساند ايشان بر اين عقيده است كه علاوه بر جنبه‏هاى فصاحت وبلاغت آنچه زيبايى و عظمت وشگفتى اين كتاب را دو صد چندان كرده است اين است كه اين كلمات و الفاظ از زبان يك انسان كامل و آگاه به تمام شرائط زمانى و مكانى صادر شده است، انسان كاملى كه تمام صفات كمال را در خود جمع نموده است و لذا دارى معانى عميق و ژرف مى‏باشد كه فهم دقيق آنها براى هر كسى ميسر نيست. در پايان اين بخش استاد فهرستى از مطالب عميق و بلند نهج البلاغه را ارائه مى‏دهد و توضيح بيشتر را به بخش‏هاى بعد وا مى‏گزارد.
بخش دوم: الهيات و ماوراء الطبيعه
اولين موضوعى كه مورد اشاره استاد قرار گرفته است بخث الهيات و ماوراء الطبيعه در نهج البلاغه است كه د رچهل جاى نهج البلاغه در باره آن بحث شده است.
به عقيده ايشان بحثهاى توحيدى نهج البلاغه اعجاب انگيزترين بحث‏هاى آن است اين بحث‏ها مختلف و متنوع است؛ قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات وآثار خالق است كه در اين بخش گاهى حضرت نظام كلى اسمان وزمين را مطرح مى‏كند و گاه موجود معينى مانند خفاش يا طاووس و … را مورد مطالعه قرار مى‏دهد و آثار آفرينش يعنى دخالت تدبير و توجه به هدف را در خلقت اين موجودات ارائه مى‏دهد.
ولى بيشتر بحث‏هاى توحيدى نهج البلاغه بحثهاى تعقلى و فلسفى است بعقيده استاد، امام على عليه السلام درا ين قسمت آنچنان داد سخن داده است كه نه پيش از او و نه بعد او كسى به او نرسيده است.
استاد بيان مى‏دارد كه طرح مسائل بى سابقه‏اى نظير اطلاق و لا حدى و احاطه ذاتى و قيومى حق، اوليت حق در عين آخريت او و ظاهريت او در عين باطنيتش تقدم او بر زمان و بر عدد و اينكه قدمت او قدمت زمانى و وحدت او وحدت عددى نيست و اينكه كلام او عين فعل اوست و اينكه معرفت حق از نوع تجلى بر عقول است و يك سلسله مباحث ديگر خط بطلانى است بر فرضيه كسانى كه معتقدند مباحث فلسفى وعقلانى نهج البلاغه از ان حضرت نيست بلكه مباحثى است متاثر از فلاسفه يونان كه آگاهانه يا نا آگاهانه توسط عده‏اى به نهج البلاغه وارد شده است انگاه استاد به ذكر ابتكاراتى از امام فيلسوفان على (ع) درباره »وحدت حقه حقيقيه» »ازلى و ابدى بودن» و … مى‏پردازد و بيان مى‏دارد كه تعريف نهج البلاغه از ذات حق بدين نحو است:»ذات حق وجود بى حد و نهايت و هستى مطلق است و ماهيت ندارد او ذاتى است محدوديت ناپذير و بى مرز، هيج زاويه‏اى از زواياى وجود از او خالى نيست، هيچ فقدانى در او راه ندارد تنها فقدانى كه در او راه دارد فقدان فقدان است و تنها سلبى كه درباره او صادق است سلب سلب است و تنها نفى ونيستى كه وصف او واقع مى‏شود.نفى هر گونه نقص و نيستى از قبيل مخلوقيت و معلوليت و محدوديت و كثرت و تجزى ونيازمندى است او با همه چيز است ولى در هيچ چيز نيست ولى از هيچ چيز هم بيرون نيست.
او از هرگونه كيفيت و چگونگى و از هرگونه تشبيه وتمثيل منزه است زيرا همه اينها اوصاف يك موجود محدود و متعين و ماهيت دار است »مع كل شى لا بمقارنة وغير كل شى لا بمزايلة» او با هر چيزى هست ولى نه به اين نحو كه جفت و قرين چيزى واقع شود و در نتيجه آن چيز نيز قرين و همدوش او باشد ومغاير با همه چيز است ولى نه به اين نحو كه كه از اشياء جدا باشد… .
در ادامه اين بخش استادمطالب زيباى ديگرى از نهج البلاغه را درباره ذات حق وحسرت حق ازليت و ابديت حق اوليت و آخريت حق ظاهريت و باطنيت حق بيان مى‏كند.سپس به مقايسه و داورى بيان منطق نهج البلاغه و ساير مكتبهاى فكرى نظير انديشه‏هاى كلامى و انديشه‏هاى فلسفى و انديشه‏هاى فلسفى غرب مى‏پردازد و نقش نهج البلاغه را دربارور شدن اين انديشه‏ها متذكر مى‏شود.
بخش سوم: سلوك و عبادات
در اين بخش استاد به بررسى عبادت از ديدگاه امام على عليه السلام مى‏پردازد از نظر ايشان گرچه عبادت يكى از اصول تعليمات همه پيامبران الهى است لكن در ديانت مقدسه اسلام، عبادات اسلامى بصورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگى وجود ندارد بلكه با فلسفه‏هاى زندگى توأم است.
حتى عبادتهاى فردى نظير نماز چنان مشكل خاصى يافته است كه اگر يك مسلمان بخواهد در يك گوشه خلوت آنرا انجام بدهد خود بخود به پاره‏اى از وظايف اخلاقى و اجتماعى از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران وقت شناسى قبله شناسى و … مقيد مى‏گردد. و بطور كلى از نظر اسلام هر كار خيرى كه با انگيزه پاك خدايى توأم گردد عبادت است.
از نظر امام على عليه السلام عبادت كنندگان بر سه دسته‏اند: دسته اى كه به طمع بهشت عبادت مى‏كنند كه اين عبادت تجار است و گروهى كه از ترس جهنم عبادت مى‏كنند واين عبادت عبيد است و گروهى كه بخاطر سپاسگذارى از پروردگار او را پرستش مى‏كنند كه اين عبادت آزادگان است.
در اين بخش مى‏خوانيم كه امام على عليه السلام پروردگارش را مورد خطاب قرار داده مى‏گويد : الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.» يعنى پروردگارا من تو را به خاطر بيم از كيفرت يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده‏ام من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.
استاد بيان مى‏دارد كه از ديدگاه نهج البلاغه عبادت تنها انجام يك سلسله اعمال و اوراد خشك و بى روح نيست بلكه شخص عابد واقعى از واردات قلبى خود لذت مى‏برد، اوج مى‏گيرد، سير و سلوك مى كند و آثار گوناگون عبادت را در خود ملاحظه مى‏كند.
در ادامه استاد بعضى از آثار عبادات روح افزاى اسلامى مانند گناه زدايى ـ انس و لذت درمان اخلاقى ـ وارادت قلبى را با توضيح مختصرى بيان مى‏دارد.
بخش چهارم: حكومت و عدالت
نويسنده در اين بخش به اهميت حكومت و عدالت در اسلام و در كلام اميرالمومنين عليه السلام پرداخته است از ديدگاه حضرت على عليه السلام اسلام بايد يك حكومت قوى و مقتدر داشته باشند و با فكر خوارجى كه هر گونه حكومتى را نفى مى‏كنند بشدت مخالفت مى‏كند.
امام به حكومت بعنوان پست و مقام هيچگاه ارجى نمى‏نهد اما آنجا كه وسيله‏اى براى اجراى عدالت باشد در راه حفظ ونگهدارى آن جانفشانى مى‏كند.
امام على عليه السلام قوام حكومت را به اجراى عدل مى‏داند زيرا عدل يكى از ارزش‏ها يا بالاترين ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى است. امام در مقايسه‏اى بين عدل و جود عدل را از جود بالاتر مى‏داند و مى‏فرمايد: عدل قرار دادن هر چيز در مقام و موضع خويش است ولى جود، اشياء را از مقام و موضع خود خارج مى‏سازد (العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها).
از نظر مولى در برابر بى عدالتى‏ها نبايد تماشاچى بود نبايد مصلحت انديشى كرد و نبايد براى رسيدن به پيروزى به تبعيض و بيعدالتى دست يازيد امام عليه السلام شعار »هدف وسيله را توجيه مى‏كند، عملا محكوم مى‏كند لذا بعد از كشته شدن عثمان در پاسخ كسانى كه از او مى‏خواهند براى محكم كردن پايه‏هاى حكومت خويش تبعيض‏ها حاتم بخشى‏هاى عثمان از بيت المال را ناديده بگيرد مى‏فرمايد: أتامرونى ان اطلب النصر بالجور… آيا شما از من مى‏خواهيد كه پيروزى رابه قيمت ستمگرى بدست آورم؟ از من مى‏خواهيد عدالت را به پاى سياسيت قربانى كنم؟ سوگند به ذات خداوند كه تا دنيا دنياست چنين كارى نخواهم كرد من و تبعيض؟ من و پايمال كردن عدالت؟…
امام على عليه السلام بر اين عقيده است : همانگونه كه حكمرانان برگردن مردم حق دارند مردم هم برگردن حكمرانان حق دارند، حكمران امانتدار مردم است نه مالك آنان و حكومت عادلانه نوعى امانت است كه به او سپرده‏اند و حاكم مسئول و موظف است بين مردم به عدل و انصاف رفتار كند حوائج آنها را بر آورد و با آنان مهربان باشد.
از ديدگاه امام على عليه السلام حاكم اسلامى حتى با غير مسلمانانى كه در تحت حكومت او زندگى مى‏كنند بايد رفتار مهربانانه داشته باشد تا آنان هم احساس آرامش وامنيت كنند .
بخش پنجم: اهل بيت وخلافت
در اين بخش به ديدگاههاى اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره اهل بيت و رابطه آنها با خلافت وامامت و جانشينى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخته شده است.
از ديدگاه امام على عليه السلام اهل بيت از نظر لياقت‏هاى فردى از يك معنويت فوق العاده برخوردار هستند و در يك سطح ما فوق سطح عادى قرار دارند و علم آنان از يك منبع الهى سرچشمه مى‏گيرد كه اساسا نمى‏توان آنان را با افراد عادى مقايسه كرد. امام درباره موقعيت ممتاز اهل بيت مى‏فرمايد: »موضع سره و لجا امره و عيبة علمه و موئل حكمه و …» نهج البلاغه خطبه 2يعنى اهل بيت جايگاه راز خدا پناهگاه دين او صندوق علم او مرجع حكم او گنجينه‏هاى كتابهاى او و كوههاى دين او مى‏باشند… احدى از امت با آل محمد صلى الله عليه وآله قابل مقايسه نيست ـ كسانى را كه از نعمت آنها متنعمند با خود آنان نتوان هم تراز كرد…
استاد در ادامه به بيان حضرت امير درباره شايستگى و اولويت‏هاى خود در زمينه هاى ايمان ـ جهاد ـ علم نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته است.
امام على عليه السلام امتياز ديگر خود و اهل بيت را براى حكومت و خلافت تنصيص پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين امر ذكر مى‏كند.
استاد در ادامه به انتقادهاى تحليلى و منطقى امام عليه السلام از خلفا مى‏پردازد امام عليه السلام از ابوبكر انتقاد دارد كه چرا با اينكه علم داشت من از او برحق ترم و امتيازات فردى من را مى‏دانست و در موارد متعدد شاهد تنصيص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر امامت من بود و با اينكه … باز حق مرا غصب كرد؟
انتقادامام از عمر بيشتر به خاطر دو ويژگى اوست 1 ـخشونت 2 ـ عجله در رأى و تصميم‏گيرى و از عثمان بخاطر بيعدالتى‏ها و اسراف‏هاى او انتقاد دارد.
امام عليه السلام با اينكه حق او غصب شده است و با اينكه قدرت دارد حق خود را از غاصبين باز ستاند اما بخاطر حفظ وحدت مسلمين و به خاطر برقرار ماندن درخت نو پاى اسلام از حق خود صرفنظر مى‏كند اما ضمن انتقادات بجا از خلفا همواره بعنوان مشاورى امين در كنار خلفا است و آنان را از پرتگاهها و لغزشگاها نجات مى‏دهد به طورى كه در موارد متعددى اين جمله از عمر شنيده شد كه »لولا على لهلك عمر»
امام على عليه السلام علت پذيرش حكومت را بعد از سالها دورى از آن اينطور بيان مى‏دارد كه اگر نمى‏پذيرفتم بيم آن بود كه عده زيادى كه مرتد شده بودند مردم را از دين خدا خارج كنند آرى سكوت على عليه السلام و قيام آن حضرت بعد از آن هر دو بخاطر خدا و بخاطر دفاع و نگهدارى از دين او بوده است.
بخش ششم: موعظه و حكمت
نويسنده دانشمند در اين بخش به تعريف موعظه وحكمت و خطابه و نقاط قوت نهج البلاغه را در اين زمينه‏ها بيان مى‏دارد و آنگاه بيان مى‏دارد كه براى درك حقيقت مواعظ نهج البلاغه بايد واژگان نهج البلاغه را بشناسيم و مراد آن حضرت را از واژه‏هاى بكار رفته بدانيم زيرا در بسيارى از موارد معنايى از واژه در نظر امير عليه السلام است كه با معناى امروزى آن كه رايج است كاملا تفاوت دارد آنگاه استاد به تبيين برخى از واژه‏هاى استعمال شده در نهج البلاغه نظير زهد تقوى ـ و زاهد و … مى‏پردازد. ايشان توضيح مى‏دهد كه تقوى در قاموس نهج البلاغه يك نيروى معنوى و روحى است كه در اثر ممارست بدست مى‏آيد كه يك حالت مصونيت در برابر گناه ايجاد مى‏كند. از نگاه حضرت تقوى كليد آزادى از قيدها و بندهاست .
امام مى‏فرمايد: فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة» همانا تقوى كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات ازتباهى است .
استاد بيان مى‏دارد كه مولى على عليه السلام تقوى را نگهبان انسان و انسان را نگهبان تقوى مى‏داند.
زهد در قاموس نهج البلاغه: با زهد و رهبانيت در مسيحيت كاملا مغاير است از ديدگاه امام على عليه السلام زهد عبارتست از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى به هنگام نعمت، و پارسائى نسبت به نبايست‏ها(خطبه 80).
از نظر امام على عليه السلام پايه‏هاى زهد اسلامى عبارتند از: 1 ـ بهره‏گيرى از ارزشهاى معنوى در كنار تمتعات طبيعى و جسمانى براى رسيدن به سعادت.
2 ـ سرنوشت سعادت فرد از سعادت جامعه جدانيست وانسان نمى تواند فارغ از آسايش ديگران آسايش و آرامش داشته باشد.
3 ـ روح در عين اتحاد با بدن در مقابل بدن اصالت دارد و نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.
استاد عقيده دارد با توجه به اين سه اصل است كه مفهوم زهد اسلامى روشن مى‏شود و مرز آن با رهبانيتى كه مطرود اسلام است مشخص مى‏گردد استاد آنگاه با استفاده از مفاهيم نهج البلاغه به بيان فرق‏هايى بين زاهد و راهب مى‏پردازد از جمله او مى‏گويد: زاهد جامعه گراست اما راهب جامعه گريز است. زاهد حفظ سلامت و رعايت نظافت و برخوردارى از همسر و فرزند را جزء وظيفه مى‏شمارد. اما راهب سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و فرزند را تحقير مى‏كند.
استاد عقيده دارد كه تفاوت بين زاهد و راهب از دو جهان بينى مختلف ناشى مى‏شود زيرا از نظر راهب، جهان آخرت ودنيا كاملا از هم جدا هستند ولى از نظر زاهد ودر جهان بينى او دنيا و آخرت به يكديگر وابسته‏اند و دنيا مزرعه آخرت است.
استاد سپس به رابطه بين زهداسلام و ايثار، زهد و همدردى زهد و آزادى زهد و معنويت زهد و پرستش وعشق اشارات زيبايى مى‏كند.
از نظر امام على عليه السلام زاهدان واقعى كسانى هستند كه زهد مى‏ورزند تا دلشان به غير خدا (به غير دوست) وابسته نباشد.
و در پايان اين بحث استاد تعبير زيبايى را كه با استفاده از كلمات قرآن ونهج البلاغه توسط يكى از دوستان ايشان شده است را بيان مى‏دارد كه زهد يعنى برداشت كم و بازدهى زياد» .
بخش هفتم: دنيا و دنيا پرستى
در اين بخش نويسنده به اهتمام بيش از حد امام على عليه السلام به ترك دنيا اشاره مى‏كند و عللى را براى اين اهتمام ذكر مى‏كند.
از جمله به سكر نعمت و اينكه نعمت اگر از راه حلال هم باشد ولى انسان مهذب نباشد نوعى سكر و سستى به دنبال خواهد داشت كه افراد را از مسير بندگى خدا خارج خواهد ساخت، اشاره مى كند.
علت ديگرى كه امام را بر آن وا داشته اينگونه از دنيا مذمت كند غنائم و فتوحات اسلام بود كه عده‏اى را بيش از حد ثروتمند ساخته بود استاد بيان مى‏دارد كه مقصود امام از ذم دنيا ذم علاقه و اسير دنيا بودن است امام مى‏خواهد بفرمايد كه مذموم است دنيا مطلوب نهايى و كمال انسان باشد. و الا اگر به دنيا بعنوان مزرعه آخرت يا بعنوان معبدى كه در آن عبادت انجام مى‏گيرد ويا به عنوان بازارى نگاه شود كه در آن انسان زاد و توشه براى آخرت خود تهيه مى‏كند هيچ گونه مذمتى نخواهد داشت.
استاد سپس شواهدى از قران و نهج البلاغه ذكر مى‏كند كه در مذمت بنده دنيا شدن ،وابستگى و اسير دنيا بودن، قانع شدن به زندگى دنيوى و اميد نداشتن به زندگانى آخرت مى‏باشد.
آنگاه استاد به پاسخ اين سوال مى‏پردازد كه فرقى بين بندگى دنيا و بندگى خدا نيست ،پس چرا امام على بندگى دنيا را نفى و بندگى خدا را اثبات مى‏كند؟ استاد اين سوال را با ديد فلسفى به نحو زيبايى پاسخ مى‏دهد و نتيجه مى‏گيرد بندگى خدا و تسليم بودن با بندگى غير خدا تفاوت دارد از آنجايى كه خداوند كمال مطلق است بندگى او حركت در مسير كمال و به تكامل رسيدن است و بندگى او عين آزادگى است.
در ادامه اين مباحث استاد به بحث خود فراموشى مى‏پردازد و بيان مى‏دارد كه اگر انسان غايت واقعى خود رانشناسد و در مسير غايت‏هاى انحرافى گام بردارد خود را فراموش كرده است و اين بالاترين زيان است »قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم» 53 / اعراف يعنى بگو زيانكاران واقعى كسانى هستند كه خود را باخته باشند.
اميرالمومنين هم در اين باره جمله زيبايى دارد:عجبت لمن ينشد ضالته وقد اضل نفسه فلا يطلبها تعجب مى‏كنم از كسى كه در جستجوى گمشده‏اش برمى‏آيد و حال آنكه خود را گم كرده است (غرر الحكم، آمدى ج 4 ص 340)
استاد بيان مى‏دارد اگر كسى خود را شناخت خداى خود رانيز مى‏شناسد »من عرف نفسه فقد عرف ربه» بحار 61 / ص 99 و آنگاه به نقش عبادات در خود شناسى و خود يابى اشاره مى‏كند .
استاد در پايان به عدم تضاد دنيا و آخرت مى‏پردازد و بيان مى‏دارد و مى‏فرمايد در يك صورت بين طالب دنيا و طالب آخرت بودن تضادى نيست و آن در صورتى است كه طلب دنيا كردن تابع طلب آخرت نمودن باشد و آخرت خواهى متبوع باشد.
استاد به بيان تفسير زيبايى از اين حديث شريف مى‏پردازد حديث معروفى كه مى‏فرمايد »كن لدنياك كانك تعيش ابدا و كن لاخرتك تموت غدا» امام مجتبى عليه السلام.
يعنى براى دنيايت چنان باش كه گويى جاويدان خواهى ماند و براى آخرتت چنان باش كه گويى فردا مى‏ميرى. استاد مى‏فرمايد منظورامام عليه السلام از اين حديث اين است كه هم در دنيا با علاقه و اميد زندگى كنى و هم خود را براى آخرت آماده نمايى.
نام كتاب: فروغ ولايت»تاريخ تحليلى زندگانى امير مومنان على عليه السلام»
نويسنده: استاد محقق آيت الله شيخ جعفر سبحانى
زبان: فارسى
استاد محقق »آيت الله شيخ جعفر سبحانى» از علماء برجسته حوزه علميه قم مى‏باشد كه در 860 صفحه تدوين واز سوى موسسه تعليماتى وتحقيقاتى امام صادق عليه السلام قم منتشر شده است. و مشتمل بر يك پيشگفتار و شش بخش همراه با فهرستها مى‏باشد پيشگفتار كه مشتمل بر 4 صفحهاست در مورد نقش شخصيتهاى بزرگ تاريخى در حيات و سعادت جوامع بشرى ومخصوصا نقش پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام در تاسيس جامعه اسلامى وحسرت از كنار گذاشتن حضرت على عليه السلام در بعد از رحلت پيامبر ص و نيز تقسيم دورانهاى زندگى حضرت على ع مى‏پردازد كه اين دورانها عبارتند از:
1 ـ از ولادت تا بعثت
2 ـ از بعثت تا هجرت
3 ـ از هجرت تا رحلت پيامبر ص
4 ـ از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله تا خلافت
5 ـ از خلافت تا شهادت
و بخشهاى كتاب بر مبناى دوره‏هاى فوق مى‏باشد؛ و تلاش مولف بر اين بود كه از هر نوع مبالغه و حدسهاى بى اساس دورى نمايد و مصادر و مآخذ را تا جائى كه براى نوع خوانندگان فارسى زبان ملال آور نباشد بيان كند.
مولف در بخش اول كتاب كه مربوط به زندگى حضرت على عليه السلام قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله است ابتدا يك مقايسه اى بين حضرت على ع و حضرت مسيح مى‏نمايد كه عده‏اى او را تا مرتبه الوهيت بالا بردند و عده‏اى در مقابل او را درغگو ومتهم به شنيعترين تهمتها دانسته‏اند.
و در تاييد گفتار خود تمسك مى‏كند به روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: »دو گروه در راه تو هلاك مى‏شوند: گروهى كه درباره تو غلو كنند و گروهى كه با تو دشمنى ورزند».
و اشاره‏اى نيز به شباهت ولادت آندو، يكى در سرزمين مقدس بيت اللحم و ديگرى دركعبه، دارد ودر قسمت ديگر اين بخش مى‏پردازد به سه عنصر مهم در شكل گيرى شخصيت حضرت على عليه السلام يعنى عناصر:
1 ـ وراثت.
2 ـ آموزش و پرورش
3 ـ محيط زندگى
در مورد عامل وراثت اشاره به سجاياى اخلاقى پدر گرامى و اجداد آن حضرت از قبيل سماحت و بخشش، عطوفت و مهر، جانبازى و فداكارى در راه آئين توحيد و اشاره‏اى به ايمان جناب ابوطالب و پاكدامنى وايمان فاطمه بنت اسد مادر گرامى ايشان مى‏نمايد.
و در توضيح دو عامل ديگر اشاره به تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله از دوران شيرخوارگى و كودكى و نوجوانى حضرت على عليه السلام وزندگى حضرت على در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله دارد در بيان تاثير اين تربيت كلام خود حضرت را نقل مى‏كند كه فرمود »من در همان دوران كودكى به هنگاميكه كه در حرا كنار پيامبر بودم نور وحى رسالت را كه به سوى پيامبر سرازير بود مى‏ديدم و بوى پاك نبوت را از او استشمام مى‏كردم.»
ونيز سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را بيان مى‏كند كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود:
»تو آنچه را كه من مى‏شنوم و مى‏بينم تو مى‏شنوى و مى‏بينى جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه وزير و ياور من هستى.»
اما بخش دوم كتاب درباره زندگى حضرت على عليه السلام پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از هجرت است مولف مطالب اين بخش را در سه بخش مطرح مى‏كند:
فصل اول: پيشى گرفتن حضرت على عليه السلام از همه مسلمين در اسلام آوردن وايمان به پيامبر صلى الله عليه و اله، و در تبيين واثبات اين مطلب از منابع متعدد و معتبر اهل سنت و شيعه استفاده مى‏كند.
در دومين فصل اين بخش مولف با استفاده از شواهد و مستندات تاريخى گوشه‏اى از تلاش و دشمنان على عليه السلام در جلوگيرى از گسترش فضايل آنحضرت را تبيين مى‏كند.
سومين فصل كه در اين بخش مى خوانيم مسئله خوابيدن حضرت على در بستر پيامبر در شب هجرت و فداكارى بى نظير ايشان است.
مولف با استشهاد از آياتى نظير آيه 207 سوره بقره و روايات و مستندات ديگر تاريخى تلاش مى‏كند، فضيلت بودن اين واقعه را براى حضرت على عليه السلام اثبات نمايد و به بعضى ايرادات پاسخ دهد.
مولف در بخش سوم كتاب كه در پيرامون زندگى حضرت على عليه السلام پس از هجرت و پيش از رحلت پيامبر ص است پنج مطلب عمده را مورد بحث قرار مى‏دهد كه عبارتند از:
الف) پيوند برادرى بين پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمومنين.
ب) جانبازى و فداكاريهاى حضرت على عليه السلام در جنگهاى بدر احد، خندق ـ خيبر.
د) نمايندگى مخصوص پيامبر صلى الله در خواندن آيات سوره برائت بر مشركين مكه در مراسم حج.
ه) واقعه غدير خم و اعلان جانشينى حضرت على عليه السلام.
اين مطالب پنجگانه در ضمن ده فصل مورد بررسى قرار مى‏گيرند جز اينكه در فصل اول كه با عنوان »خلاصه‏اى از اين دوران» است به دو مطلب ضبط و كتابت وحى توسط حضرت على كه همراه با شأن نزول آيات وديگر مطالب پيرامون قرآن بوده و نيز در مورد چگونگى هجرت امام عليه السلام ازمكه به مدينه و حوادثى كه بدنبال آن روى داد مى‏پردازد.
در فصل دوم پيمان برادرى ميان على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله ونيز بستن تمام درهايى را كه به مسجد بار مى‏شد جز در خانه على بن ابى طالب عليه السلام مورد بحث قرار مى‏گيرد:
در فصول سوم و پنجم وششم و هفتم: قهرمانى‏هاى امير المومنين ونقش موثر ايشان در پيروزى اسلام در جنگهاى بدر و احد و خيبر و فداكاريهاى بى‏نظير ايشان در راه دفاع از اسلام كه منجر به شكست لشگريان كفر گرديديد، مورد بررسى قرار گرفته است.
در فصل هشتم به دو حادثه اشاره مى‏كند و نشان مى‏دهد چگونه عدالت حضرت على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله موجب نارضايتى بعضى از صحابه مى‏شده است و پيامبر صلى الله عليه و آله حمايتهاى خود را از حضرت على ع اعلام مى‏نموده است و مى‏فرمود»على از من است و من از او هستم و او زمامدار شما پس از من است».
فصل نهم مربوط به حادثه خواندن سوره برائت بر مشركين مكه در مراسم حج است و از منابع متعدد اهل سنت هم استفاده نموده كه پيامبر اين فرمان را ابتدا به ابوبكر داده بود ولى به دستور خداوند از او گرفت به على داد.
مهمترين حادثه در معرفى ولايت و جانشينى حضرت على كه همان مسئله غدير باشد در فصل دهم مورد بررسى قرار گرفته و مولف با استفاده از منابع متعدد اهل سنت و شيعه اثبات نموده كه اين حديث از اخبار متواتر است.
دوازده فصل بخش چهارم كه مربوط به دوران زندگى حضرت على پس از درگذشت پيامبر و قبل از خلافت است در باره موضوعاتى از قبيل علل سكوت 25 ساله حضرت على و تصاحب فدك، روابط و برخورد خلفاء با اميرالمومنين عليه السلام همكاريهاى حضرت على با خلفا وقضاوتها و نيز خدمات اجتماعى امام در اين دوران بحث مى‏نمايد.
مولف در فصل اول به حوادث بعد از رحلت پيامبرص يعنى اختلاف اصحاب در جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و در نهايت انتخاب ابوبكر ونيز پيشنهاد عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و ابو سفيان به حضرت على عليه السلام مبنى بر قيام و اقدام عليه غاصبين حق آن حضرت و نيز جوابهاى اميرالمومنين به آنها ونيز علل عدم قيام و اقدام عملى آنحضرت مى‏پردازد و به عمده ترين علت كه همان حفظ اسلام باشد اشاره مى كند ومى گويد حفظ اسلام در سايه اتحاد مسلمين بدست مى آيد.
فصل دوم اين بخش:به بيانانت حضرت على عليه السلام كه در مقام استيفاء حق خود و رد استدلال خلفاء و تبيين مقام و فضيلت خودشان مى‏باشد مى‏پردازد.
نحوه بيعت گرفتن از حضرت على عليه السلام وهجوم به خانه ايشان و بى حرمتى به ساحت حضرت زهرا سلام الله عليها از موضوعاتى است كه در فصل سوم مورد تحقيق واقع مى‏شود.
در فصل چهارم: مسئله فدك و ارزش اقتصادى آن و مشخصات آن و اينكه فدك هديه پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه س بوده و نير علل و انگيزه‏هاى تصرف فدك و سير تاريخى آن با استناد به منابع متعدد و با تحليل‏هاى گويا و روان مورد نقد و بررسى قرار مى‏گيرد.
بررسى پرونده فدك از نظر حقوقى و بررسى ادله و مستندات شاكى و مدعى ونيز نادرست بودن قضاوت خليفه از مباحثى است كه در فصل پنجم به آن پرداخته شده است.
فصل ششم پيرامون اين حديث كه: پيامبران از خود چيزى به ارث نمى‏گذارند كه مورد استناد خليفه اول بوده است به بحث مى‏پردازد كه اولا مستند اين حديث و راوى آن فقط خود خليفه است كه طرف دعوى هم هست و ثانيا معنا ومفهوم اين حديث با برداشت خليفه از آن سازگار نيست بلكه برداشت خليفه از اين حديث با آيات قرآن كريم هم تنافى دارد.
مسئله گزينش شورى انتخاب اعضاء ان توسط عمر كه در لحظات آخر عمرش انجام دادا ومباحث مطروحه در آن شورى و تجزيه و تحليل روى انتخاب اعضاء و طرز فكر آنها و نحوه چينش اعضاء كه نتيجه آن را از اول معلوم مى‏كرد و موضعگيرى حضرت على در قبال ان از مباحثى است كه در فصل هفتم مورد بررسى قرار گرفته است.
فصل هشتم در تبيين مقام والاى اهل بيت كه در مواضع متعدد توسط شخص حضرت على عليه السلام صورت گرفته مطالب خوبى را ارائه مى‏دهد.
در فصل نهم مولف با ارائه نمونه‏هايى مانند تشويق خليفه اول به جنگ با روميان و نيز پاسخ سئوالات دانشمندان بزرگ يهود و مسيحيت نقش آن حضرت را در برطرف نمودن مشكلات خليفه اول تبيين مى‏نمايد.
ـ مشورتهاى سياسى امام با خليفه دوم مانند مشورت در فتح ايران وبيت المقدس و تعيين مبدا تاريخ اسلام ونيز قضاوتهاى آن حضرت و راهنمائى در آن‏ها مسائلى است كه در فصل دهم به آنها پرداخته شده است.
فصل يازدهم نيز نظير دو فصل گذشته در مورد رفع نيازهاى علمى عثمان ومعاويه كه بدست حضرت صورت گرفته نمونه‏هاى جالبى ارائه مى‏دهد.
در فصل پايانى اين بخش‏بصورت فشرده به نمونه‏هايى از خدمات اجتماعى امام در اين دوران اشاره مى‏كند از قبيل 1 ـ انفاق به فقراء و يتيمان 2 ـ آزاد كردن بردگان 3 ـ كشاورزى ودرختكارى 4 ـ حفر قنات 5 ـ ساختن مسجد 6ـ وقف اماكن واملاك البته اين مباحث هر چند بطور فشرده است ولى بجهت تازگى طرح اين مسائل و لزوم تحقيق در اين زمينه مى‏تواتند سر آغازى براى تحقيقات وسيعتر گردد.
اما بخش پنجم كه مفصلترين بخش اين كتاب است، به حساسترين و پر آوازه‏ترين دوران زندگى حضرت يعنى دوران خلافت حضرت على عليه السلام مى‏پردازد.
اما معرفى اجمالى مطالب فصول بيست گانه اين بخش بدين قرار است.
در فصل اول مولف در پيرامون علل گرايش مردم به خلافت حضرت على عليه السلام با ارائه شواهد و مستندات تاريخى نشان مى‏دهد كه علت اصلى گرايش مردم به آن حضرت ،عملكرد ناصحيح خليفه سوم بوده است و در توضيح اين قسمت كه ايشان از آن تعبير به عوامل قيام و شورش عليه خليفه مى‏كند به پنج عامل مهم اشاره مى‏كند.
1 ـ تعطيل حدود الهى
2 ـ تقسيم بيت المال در ميان بنى اميه.
3 ـ تاسيس حكومت اموى
4 ـ ضرب و شتم ياران پيامبر صلى الله عليه و آله
5 ـ تبعيد شخصيتهاى مهم اسلامى نكته جالب در اين فصل اين است كه مطالب آن نوعا مستند به منابع اهل سنت است و همراه با شواهد عينى است نه تحليل تاريخى.
ـ در فصل دوم كه به جريان محاكمه و قتل عثمان مى‏پردازد ابتدا با بيان اينكه معترضين به عثمان فقط مردم مصر و شهرهاى دور كشور بزرگ اسلامى آن روز نبودند بلكه گفتار افرادى مانندعايشه و عبد الرحمن ابن عوف را بيان مى‏كند كه بر عليه خليفه بوده ومقدمات قتل او را فراهم نموده است سپس به تصميمات نا صحيح خليفه در جريان شورش مثل صدور دستور اعدام سران انقلاب و به سوء تدبير مروان اشاره مى‏كند كه منجر به قتل خليفه شده است.
بيعت مردم با حضرت على و اينكه تنها خليفه‏اى كه با اكثريت قريب به اتفاق آراء انتخاب شد حضرت على عليه السلام بوده است در فصل دوم مطرح شده است.
فصل چهارم. در اين فصل بيان مى‏كند كه دو كار عمده حضرت يعنى: 1 ـ الغاى تبعيضات ناروا در تقسيم بيت المال .2 ـ عزل فرمانداران ناشايست خليفه پيشين، مهمترين بهانه براى مخالفت عده‏اى نسبت به حكومت حضرت على عليه السلام و ايجاددرگيريهاى داخلى شده است.
در فصل پنجم به روشن نمودن ماهيت معاويه كه جاه طلبى ومقام پرستى باشد مى‏پردازد و اشاره مى‏كند كه خونخواهى از عثمان براى معاويه بهانه‏اى بيش نبوده است.
نبرد با ناكثان (جنگ جمل) و عوامل پيدايش آن و نحوه عملكرد گروه ناكثين در بدست گرفتن شهر بصره و گروههاى متحد در اين نبرد ومنابع تامين هزينه نبرد براى گروه ناكثين و نيز در مقابل فعاليتهاى امام در جمع آورى سپاه از كوفه و جاهاى ديگر و برخورد با ابو موسى اشعرى فرماندار امام دركوفه و سخنرانيهاى امام وتاثير آن دركاستى نيروهاى دشمن ـ ودلاوريهاى سپاه امام و پيروزى آنها و نير سرنوشت طلحه و زبير و آمار كشتگان اين نبرد از مطالبى است كه فصول پنج گانه يعنى از فصل شش تا دهم اين بخش را در برگرفته است.
در فصل يازدهم به مسئله انتخاب كوفه بعنوان مركز خلافت اسلامى و گوشه‏اى از فعاليتهاى سياسى امام نظير ايجاد فضاى باز سياسى و اعزام فرماندران و نامه به بعضى فرماندارانى كه از طرف خليفه قبلى منصوب بودند در مورداعلام موضع خود نسبت به امام، اشاره دارند .
فصلهاى دوازدهم تا نوزدهم اين بخش در پيرامون حوادث جنگ صفين مى‏باشد عمده ترين مباحث اين فصول به اين شرح است.
الف) علل وقوع جنگ صفين
ب)اقدامات معاويه جهت مقابله با حضرت على عليه السلام
ج) آمادگى سپاه امام براى جنگ صفين؛ در اين قسمت فعالتيهاى امام عليه السلام قدم به قدم توضيح داده شد.
د) فعاليتهاى سياسى امام درجلوگيرى ازدرگيرى و برادر كشى ميان مسلمين.
ه) جزئيات حوادث ميدان نبرد.
و) حوادث اواخر جنگ و فريب خوردن لشگر امام كه موجب تغيير مسير جنگ صفين وتاريخ شده است.
اين فصول هشتگانه پر از مطالب تلخ و شيرين تاريخى، همراه با دقت و ترتيب خاصى است كه صحنه‏هاى نبرد را براى خوانندگان بصورت عينى جلوه مى‏دهد.
مولف در فصل بيستم و بيست يكم به حوادث جنگ صفين ،كه ماجراى حكميت و گزينش داوران براى پايان دادن به اين مخاصمه بين معاويه وحضرت على عليه السلام وديگر واكنشهاى كه در پى داشته است، پرداخته‏اند.
ماجراى جنگ نهروان و ريشه‏هاى پيدايش خوارج وطرز تفكر آنها و تلاش‏هاى امام در جهت هدايت آنها و انگيزه‏هاى خوارج و استدلالهاى آنها و فعاليتها و آشوبهاى خوارج در حكومت امام و در پايان نبرد امام با اينها در نهروان مطالبى است كه در فصول بيست و دوم و بيست و سوم اين كتاب مى‏خوانيم.
بخش پايانى كتاب مربوط به وقايع پس از نهروان وشهادت حضرت على عليه السلام مى‏باشد. در فصل اول اين بخش به يغماگرى و ايجاد نا امنى وكشتار فجيع كه توسط معاويه در مناطق مختلف حكومت امام صورت مى‏گرفت، اشاره مى‏نمايد.
ماجراى شهادت محمد بن ابى بكر فرماندار حضرت در مصر و شهادت مالك اشتر و حزن و اندوه امام در شهادت مالك ،در فصل دوم اين بخش آمده است.
فصل سوم كه آخرين فصل اين بخش و آخرين مباحث اين كتاب است مربوط به ماجراى شهادت امام و نحوه ضربت خوردن آن حضرت و سخنان و وصاياى ايشان در آخرين لحظات زندگى مى‏باشد.
نام كتاب: امام على(ع) در قرآن از ديدگاه اهل سنت
نويسنده: ابوالفضل يغمائى
زبان: فارسى
كتاب امام على(ع) در قرآن از ديدگاه اهل سنت، تأليف آقاى ابوالفضل يغمائى كه از سوى انتشارات أحسن الحديث ، در تابستان 1378 و تيراژ 3000 عدد و 208 صفحه منتشر شده است، بازگو كننده گوشه‏اى از فضايل مولى على عليه السلام در قالب بعضى از آيات كريمه قرآن مجيد است. در اين اثر تلاش شده است از ديدگاه دانشمندان اهل سنت و جماعت ، احاديثى كه در شأن نزول يا تفسير يا تأويل بعضى از آيات به عنوان فضيلتى از فضايل مولى الموحدين امير المؤمنين على عليه السلام وارد شده است بيان گردد.
كتاب مزبور شامل مقدمه، متن كتاب و يك فصل در انتهاى كتاب تحت عنوان ملحقات است.
نويسنده محترم در مقدمه كتاب نكاتى را پيرامون كتاب خود به خواننده متذكر مى‏گردد از جمله اينكه:
ايشان در ترجمه آيات منتخب قرآن مجيد از ترجمه ـ استاد فولادوند استفاده نموده است، ترجمه احاديث بصورت ترجمه آزاد است و فقط بعضى از آياتى كه در فضيلت على عليه السلام در شأن نزولها و تفاسير آمده، نقل شده است. ايشان همچنين تصريح مى‏نمايد كه: اصل حديثى كه در منقبت مولى على عليه السلام آمده از منابع حديثى اهل سنت اخذ گرديده، گرچه ممكن است براى شرح آن از احاديث ديگر اهل سنت يا احاديثى كه از طريق شيعه وارد شده، استفاده شده است.
بعد از مقدمه، مولف محترم متن كتاب را آغاز مى‏كند . ايشان در اين كتاب 77 آيه از قرآن مجيد و احاديثى كه دلالت مى‏نمايند شأن نزول يا تفسير و يا تأويل اين آيات بازگو كننده فضيلتى از فضايل حضرت على عليه السلام به صورت فردى و منحصر و يا در ضمن اهل بيت عليهم السلام مى‏باشد، و به ترتيب آيات و سوره‏هاى قرآن مجيد، ذكر مى‏نمايد. به اين صورت كه نخست به آيه‏اى از سوره حمد تمسك مى‏نمايد و سپس به آياتى از سوره بقره مى‏پردازد و همچنين…
در اين كتاب بعد از بيان آيه مورد نظر و ترجمه آن، حديث مورد استناد مؤلف در اين باره كه اين آيه بيانگر فضيلتى از امير المؤمنين عليه السلام مى‏باشد، همراه با ترجمه آن ذكر مى‏گردد اين حديث همانگونه كه مولف محترم در مقدمه بيان نموده بود از منابع روايى يا تفسيرى اهل سنت انتخاب گرديده است . پس از آن نوبت به تفسير آيات و شرح احاديث مى رسد .
مولف براى راحتى خواننده و پرهيز از اطاله كلام و همچنين به منظور اثبات صحت انتساب حديث در پاورقى كتاب و در ذيل هر حديث حد اقل يك كتاب از منابع اهل تسنن را با ذكر جلد و صفحه مربوط بيان مى‏كند گرچه در بيان بعضى از احاديث، بيش از 20 كتاب به عنوان منبع حديث ذكر گرديده است.
در بخش تفسير، مؤلف بطور عمده از تفاسير الميزان با ترجمه فارسى و تفسير مجمع البيان با ترجمه فارسى و تفسير نمونه استفاده كرده است تا خواننده فارسى زبان براى مراجعه به آنها مشكلى نداشته باشد.
در بخش پايانى كتاب، مؤلف محترم، فصلى با عنوان، ملحقات، اضافه نموده كه در آن، مختصرى از شرح حال چهارده تن از شخصيت‏هاى معروفى كه احاديث از آنها نقل شده آمده است و براى كسانى كه تمايل دارند شناخت كاملترى از اين شخصيتها داشته باشند در ذيل شرح حال مختصر هر يك، نام چند كتاب كه در بردارنده اطلاعات بيشترى درباره شخصيت مورد نظر بوده، معرفى شده است.
شخصيتهايى كه در اين بخش معرفى شده‏اند عبارتند از: 1ـ ابن عباس 2ـ ابن مسعود 3ـ ابوسعيد خدرى 4ـ ابوصالح 5ـ ام سلمه 6ـ جابر بن عبد الله انصارى 7ـ سدى 8ـ سعيد بن جبير 9ـ ضحاك 10ـ عطاء 11ـ عكرمه 12ـ عمار بن ياسر 13ـ قيس بن عباد 14ـ مجاهد.
اين كتاب ارزشمند متأسفانه فاقد فهرست مطالب و موضوعات است، لذا خواننده در يافتن موضوع مورد نظر خود دچار مشكل مى‏شود.
نام كتاب: انقلاب بزرگ »على عليه السلام و دو فرزند بزرگوارش»
ترجمه كتاب »الفتنة الكبرى»
نويسنده: دكتر طه حسين
مترجم: جلداول دكتر سيد جعفر شهيدى، جلد دوم مرحوم احمد آرام
زبان: فارسى
دو جلد اين كتاب در يك مجلد توسط انتشارات علمى در مجموع 527 صفحه (جلد اول در 245 صفحه و جلد دوم در 282 صفحه) منتشر شده است.
مترجم جلد اول در مقدمه ترجمه در معرفى اين كتاب مى‏گويد:
مؤلف در اين كتاب مسائل دينى و تاريخى را با متد علمى امروز بررسى مى‏كند و بعبارت ديگر در مباحث اين كتاب جنبه درايت بر روايت مقدم است و درنوع خود بى‏نظير است هر چند نويسنده اين كتاب اگرهم سنى نباشد در محيطى سنى مذهب زندگى مى‏كند و ناچارست به مقتضاى »اذا كنت فى بلدة فعاشر بآداب مكانها» از حدود و مرزهاى محيط تجاوز نكند» و با بيان نمونه‏هاى از خلط و اشتباهات نويسنده مى‏گويد با كمال تاسف مى‏بينيم در بسايرى از موارد خوش بينى يا سهل انگارى يا ترجيح بى‏جهت برخى مدارك بر برخى ديگر سبب شده است كه كم و بيش از حقيقت منحرف شود. اگرچه در اين كتاب همه جا دست به عصا راه مى‏رود و ملاحظه كار است و يا نهايت دقت و مراقبت اطراف خود را مينگرد.
جلد اول اين كتاب در باره جريان كشته شدن عثمان است. و مشتمل بر 31 فصل است.
فصل او در پيرامون تكاپو و تلاش بشريت براى رسيدن به عدالت مى‏باشد و در فصل دوم در مورد اينكه اسلام توانسته در دورانهاى اوليه عدالت سياسى و اجتماعى را پياده كند ـ مخصوصا نمونه‏هاى از سيرت پيامبر در اجراى عدالت را بيان مى‏كند البته ايشان براى ابو بكر و عمر در اين جهت يعنى اجراى عدالت سياسى و اجتماعى مقامى نظير مقام پيامبر(ص) قائل است و در كلام نويسنده نمى‏توان فرقى بين ايندو و پيامبر(ص) در اين جهت پيدا كرد.
در فصل سوم درباره رژيم اسلامى بحث مى‏كند ايشان با رد اين نظريه كه حكومت پيامبر(ص) و خليفه اول و دوم تيوكراسى حكومت دينى بوده است و با آوردن نمونه‏هاى از مشورت پيامبر با اصحاب در مسائل جنگى در روزگار پيامبر و ابو بكر و عمر رژيمى الهى و آسمانى نبوده است.
در عين حال دموكراسى (يعنى حكومت ملت بر ملت) بودن حكومت پيامبر(ص) را هم رد مى‏كند . چون مردم پيامبر(ص)، را به پيامبرى انتخاب نكردند.
در پايان مى‏گويد حكومت آنها: رژيمى عربى و خالص بوده كه دو عنصر در تكوين آن دخالت داشته يكى عنصر دينى و ديگر عنصر اشرافيت دينى، يعنى پيوستگى با پيغمبر در عهد وى و تسليم محض و بدون چون چرا در مقابل امر و نهى خداوند.
نويسنده با ستايش از عمل ابوبكر در تعيين جانشين براى خود و رها نكردن امت بحال خود كه موجب اختلاف خواهد شد و نيز ستايش از عمل خليفه دوم در ايجاد فكرى شورى براى انتخاب خلفا به بحث پيرامون روش حكومتى اين دو خليفه مى‏پردازد.
(ولى آيا اين انتقاد به نويسنده وارد نيست كه به طور ناخودآگاه دو خليفه را از نظر شناخت مصالح مسلمين بالاتر از پيامبر(ص) مى‏داند).
در فصل چهارم زندگينامه عثمان و شرايط زمانى حكومت او و نحوه انتخاب او در شورى مى‏پردازد .
در فصل پنجم به اولين مشكل عثمان يعنى كشته شدن هرمزان و دختر ابو لؤلؤ بدست عبيد الله بن عمر و قصاص نكردن عثمان و نيز به عزل و نصب فرمانداران توسط عثمان پرداخته مى‏شود .
مقايسه بين عمر و عثمان در برخورد با قريش مطلبى است كه در فصل ششم مطرح مى‏گردد.
از فصل هفتم تا پايان فصل دوازدهم به عزل و نصب‏هاى عثمان مانند ما جراى وليد بن عقبه، سعيد بن عاص، ابو موسى اشعرى، عبد الله بن عامر، عبد الله به سعد پرداخته مى‏شود.
ما جراى شورش و انقلاب عليه عثمان و نمونه‏هاى از انتقادات مردم بر حكومت عثمان و ساختگى بودن داستان عبد الله بن سبا، و نيز مخالفت و برخوردهاى صحابه پيامبر با عثمان مانند عبد الرحمن بن عوف سعد بن ابى‏وقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبيد الله، على بن ابى‏طالب (ع) عبد الله بن مسعود، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر از مطالبى است كه آن را در فصول 12 تا 21 مى‏خوانيم.
در فصول 22 تا 26 مصنف مى‏پردازد به انتقاداتى كه مخالفان بر عثمان مى‏نمودند.
از جمله اين انتقادات: پامال كردن خون هرمزان، تمام خواندن نماز قصر، فرق قرار دادن براى اسبان خود و بنى اميه، صرف كردن صدقه در غير محل صدقه، سوزاندن قرآن‏ها، پناه دادن تبعيديان پيغمبر(ص) گماشتنى مردم نالايق به حكومت شهرها بذل و بخشش‏هاى بى‏جا، سختگيرى بر مخالفان از جمله براى ابوذر غفارى، عبدالله به مسعود، عمار ياسر. نويسنده سعى مى‏كند تا آنجا كه بتواند براى اين انتقادات جوابى بيابد و توجيهاتى درست كند و در نهايت اگر نتوانست با اين توجه كلى كه او مجتهد است و مجتهد اگر خطا بكند باز داراى ثواب بزرگ است سعى مى‏كند دامن خليفه را از آلودگى به گناهان مصون نگهدارد.
و در فصول باقيمانده يعنى از 27 تا پايان درباره حمله شورشيان به مدينه و نيز چگونگى كشته شدن عثمان و علت يارى نكردن فرمانداران عثمان به تحليل و بررسى مى‏پردازد.
جلد دوم اين كتاب كه به نام »على عليه السلام و دو فرزند بزرگوارش» ترجمه شده است.
مترجم دوم مرحوم آقاى احمد آرام در مقدمه ترجمه‏اش درباره اين كتاب مى‏نويسد:
»خود من در اين چند سالى كه در كشورهاى عربى بسربرده‏ام درست پى‏برده‏ام كه تصور مردم ساده دل كوچه و بازار ـ و حتى دانايان قوم تا حدى ـ نسبت به معتقدات ما گروه شيعيان ال البيت چه‏اندازه پا برهواست و تا چه حدى نسبت به معتقدات ما گروه شعيان ال البيت چه اندازه پا برهواست و تا چه حد تبليغات زهرآگين خلفاى ال عثمان خطرناك و ريشه‏دار بوده و دل دو گروه مسلمان را نسبت به يكديگر مكدر ساخته است» بعد مى‏گويد: »نوشته شدن چنين كتابى بدست مرد معتبرى مانند دكتر طه حسين كه بزرگترين نويسنده عالم عربى است مايه كمال خوشوقتى است».
جلد دوم كتاب مشتمل بر 58 فصل مى‏باشد.
»مسلمانان پس از كشته شدن عثمان، نام عنوانى است كه در فصل اول به آن پرداخته مى‏شود و مسائلى از قبيل وضعيت مسلمانان بعد ازكشته شدن عثمان، نيازمندى مسلمانان به امام، وضعيت بزرگان مهاجر و انصار، موقعيت على و زبير طلحه وس عد وقاص براى رسيدن به خلافت، بيعت مردم با على، و اولين مشكل على كه همان كشتگان عثمان باشند و شباهت وضعيت على(ع) با عثمان در اين مشكل در داستان عثمان و عبيدالله بن عمر قاتل هرمزان و تحسين از عملكرد على(ع) در برخورد با اين ماجرا، از مطالبى است كه در اين فصل مورد بررسى قرار مى‏گيرد .
نويسنده در فصل دوم مى‏پردازد به آثارى كه شورش و طغيان بر عليه عثمان از خود به جاى گذاشت و نيز بيان لياقت و شايستگى كه در حضرت على (ع) براى خلافت وجود داشت. و اشاره مى‏كند به فضائل آن حضرت مانند تربيت در خانواده پيامبر(ص) و سبقت در اسلام، خوابيدن در بستر پيامبر در شب هجرت، پيمان برادرى با با پيامبر(ص) و نيز گفتار پيامبر(ص) در موقع رفتن به تبوك كه »تو برايمن همچون هارونى براى موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست» و نيز در حجة الوداع فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست. و هم چنينگفتار عمر كه: »على در داورى از همه ما پيش است» و نيز در موقع تعيين اعضاى شوراى گفت: اگر او را على(ع) را برگزينند مردم را براه راست خواهد برد.
در فصل سوم مؤلف به مسئله همكارى على (ع) با خلفاى سه گانه قبلى مى‏پردازد و مى‏گويد حضرت براى حفظ اسلام و بيزارى از فتنه هر سه خليفه را با شكيبايى تحمل نمود و سپس اشاره به مخالفت طلحه و زبير در موقعى كه مردم با هجوم و تهديد با على بيعت كرده بودند مى‏پردازد و مى‏گويد على مخالفت ايندو اين بود كه طلحه انتظار حكومت و زبير انتظار حكومت بصره را از على(ع) داشتند.
در فصل چهارم به نصب فرمانداران على در شهرهاى مختلف مى‏پردازد از جمله قيس بن سعد بن عباده براى مصر عثمان بن حنيف براى بصره و سهل بن حنيف براى شام.
آنگاه به خوددارى معاويه از قبول بيعت با على(ع) اشاره مى‏كند.
در فصل پنجم جمع شدن نيروهايمخالف حضرت على(ع) در مكه مانند طلحه و زبير، مروان بن حكم، عبدالله بن عامر، يعلى بن اميه و عايشه همسر پيامبر(ص) مورد اشاره قرار مى‏گيرد.
در فصل ششم به تصميم مخالفين على(ع) در انتخاب شهر بصره براى ايجاد پايگاه و اعلان مخالفت با على (ع) اشاره مى‏كند.
در فصل هفتم مى‏گويد نظرات سياسى امام حسن مجتبى(ع) در برخى موارد با نظرات امام على (ع) فرق داشت سپس به محكوميت شورش معاويه و طلحه و زبير مى‏پردازد و مى‏گويد خونخواهى معاويه از خون عثمان يك بهانه بوده است چون در موقعى كه خودش تمام حكومت اسلاامى را بدست گرفت هيچ حرفى ازانتقام گيرى از كشندگان عثمان به ميان نياورد و مى‏گويد حكومت‏على بيشتر ازحكومت ابو بكر و عمرو عثمان روى رأى مردم استوار بوده است.
فصل هشتم درباره ممانعت ابو موسى اشعرى از آماده نمودن مردم كوفه براى كمك به حضرت على (ع) مى‏باشد.
در فصل نهم مى‏پردازد به مسئله يورش طلحه و زبير به بصره و دستگيرى عثمان بن حنيف و زدن او بحدى كه تمام موى سر و رش او را كندند و كشتن و چهل تن از نگهبانان بيت المال .
و از فصل دهم تا پانزدهم ماجراى جنگ جمل و پيروزى لشكر حضرت على(ع) و عفو و بخشش آن حضرت ازشكست خوردگان و ديگر رفتار كريمانه آن حضرت را توضيح مى‏دهد.
و از فصل 16 تا فصل 22 پيرامون جنگ صفين بحث مى‏كند.
در فصل 16 به آمادگى نيروهاى تحت امر حضرت على(ع) براى جنگ با معاويه و نيز به مقايسه بين سياست معاويه و حضرت على(ع) مى‏پردازد در اين قسمت مى‏گويد على بيت المال را بطور مساوى و به مصالح مسلمين مصرف مى‏كرد.
در حاليكه معاويه مرد عرب بخشنده زيرك فريبكار بود و چنين بود كه آزمندان آنچه مى‏خواستند نزد معاويه مى‏يافتند و پارسايان را روى با على(ع) بود.
در فصل 17 به نمايندگان ميان على و معاويه و داستان پيوستن عمر بن العاص به معاويه و نيز برگردان معاويه فرستاده على ازشام اشاره مى‏كند.
در فصل 18 به بررسى پيرامون متن‏نامه‏هاى كه بين على و معاويه رد و بدل شد مى‏پردازد و مى‏گويد نامه معاويه را كه بهانه خونخواهى از عثمان به على نوشته بود بسيار تند و ناصحيح مى‏داند چون بر معاويه تبعيت از على (ع) لازم بوده است.
ما جراى بستن آبشخور آب توسطمعاويه و پيروزى ياران على بر آبشخور و نبستن آن باميد اينكه شايد كار به صلح بيانجامد در فصل نوزدهم مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
در فصل بيستم به نحو درگيرى و جنگيدن دو سپاه و در نهايت قرآن بر نيزه كردن توسط لشكر معاويه در آستانه پيروزى لشكر على(ع) و فريب خوردن لشكر حضرت على اشاره مى‏كند.
در فصل 22 احتمال مى‏دهد نيرنگ قرآن بر سر نيزه كردن توسط عمرو عاص در لشكر معاويه و اشعث بن قيس كندى كه در لشكرى على بود پى‏ريزى شده باشد.
در فصل 23 ابتداء بيانيه صلحنامه ومواد آن را طرفى امضا نمودند بيان مى‏كند سپس به بيان اينه على(ع) از همه مردم به قرآن آشناتر بوده است حق اين بود كه لشكرش سخن او را گوش مى‏دادند و تن به قبول حكميت نمى‏دادند.
اما نكته‏اى در اين فصل قابلتذكر است و آن اينكه نويسنده خوارج را از مخالفان اوليه حكميت مى‏داند در حاليكه خوارج در اول همان كسانى بودند كه حضرت را مجبور به قبول حكميت نمودند و بعد از پذيرش حضرت برگشتند و شروع به مخالفت با آن حضرت نمودند.
در فصل 24 مى‏گويد: عبد الله بن سبا يك فرد ساختگى است كه حقيقت تاريخى ندارد دليلش اين است كه در جريان جنگ صفين و جريان خوارج نشانى از او نمى‏يابيم.
در فصل 25 در پيرامون مذاكرات حضرت و نمايندگانش با خوارج بحث مى‏كند.
در فصل بيست و ششم مى‏پردازد به مسئله اجتماع دو داور (عمرو عاص و ابو موسى اشعرى) و راى زدن بايكديگر و حيله عمرو عاص كه معاويه به جاى على(ع) انتخاب نمود.
مسائلى كه خوارج بوجود آوردند كه منجر شد حضرت على مسير حركت سپاه به سوى شام را تغيير دهد و بسوى نهروان سوق دهد و جنگ نهروان و كشته شدن خوارج مطالبى است كه در فصل بيست و هفتم مى‏خوانيم.
دلسردى مردم و ياران حضرت على(ع) از جنگيدن با معاويه و اسباب دلسردى مردم كه همان قوم و خويش بودن كشته شدگان جنگ نهروان وجمل با ياران حضرت و اسباب ديگر باشد.
و نيز سنجش ميان سياست معاويه با سياست على كه معاويه از طريق دادن پول و نويد بخششها سران و پيشوايان را مى‏خريدولى حضرت على هيچگاه بخود روا نمى‏داشت كه مكر و رزد و حيله كند و ديگران را بفريبد، بلكه دين پاك را بر همه اينها ميگزيد و بار حق را بهر اندازده سنگين بود مى‏كشيد از مسائلى است كه در فصل 28 به آن پرداخته مى‏شود.
در فصل 29 نيز به برخورد و رفتار على با خوارجى كه مانده بودند مى‏پردازد و جريان فريب بن راشد و مصقله بن هبيره را بيان مى‏كند. و در پايان همانطور كه در فصول متعدد گذشته بيان كرده مى‏گويد: »مذهب سياسى على همه بر دين است و مذهب سياسى معاويه يكسره براى دنيا است».
در فصل سى‏ام در باره تلاش معاويه در بدست آوردن مصر و نيز تقسيم دولت اسلامى ميان على و معاويه بحث مى‏كند.
در فصل سى و يكم اشاره دارد به رابطه‏اى ابن عباس و على(ع) و نيكى‏هاى على به ابن عباس و فرار ابن عباس از بصره و بردن بيت المال بصره به مكه و خوشگذرانى در آنجا و نيز نامه‏هاى كه بين على(ع) و ابن عباس رد و بدل شده است.
در فصل 32 مى‏پرداز به تلاش معاويه در بدست گرفتن بصره و حوادث آن و اشاره به اينكه مسبب اين حوادث بيرون رفتن ابن عباس از بصره بوده است.
فصل 33 و 34 در بيان غارتهاى معاويه و هجوم‏هاى ناجوانمردانه وى به شهرهاى تحت كنترل حضرت على(ع) و داستانهاى بسر بن ارطاة و غارتهاى وى مى‏باشد.
برخورد با بعض خوارج باقيمانده توسط حضرت على(ع) و استفاده معاويه از اين وضعيت در فصل 35 مطرح مى‏گردد.
در فصل 36 مى‏پردازد به آماده شدن على(ع) براى جنگيدن با معاويه و تشويق ياران خود به جنگ در فصل 37 به روش تعليم و تربيت حضرت على(ع) و اهميت دادن به آن حتى در زمان جنگ و بيان نمونه‏هاى از پارسايى و بندگى و دادگرى على(ع) پرداخته مى‏گردد.
رفتارعلى با كارگزاران عنوان فصل 38 است كه مسائلى مانند مراقبت على از كارگزاران و دستور به كارگزاران در جهت تلاش براى ايجاد رفاه عمومى نظير كندن نهر و لايروبى قنات و نيز رفتارش با زياد و نامه او به اشعث مبنى بر عزل اواز آذربايجان و سختگيرى او با كارگزارانش و داستان سوزاندن على گروهى از مردم كوفه را به جهت مرتد شدن آنها ز جمله مطالبى است كه در اين فصل آمده است.
در فصل 39 به مطلب بسيار مهمى اشاره مى‏كند و آن بررسى علل و عواملشكست حكومت على(ع) است ايشان با اشاره به اينكه مردم در زمان خليفه سوم از خوى زندگى اسلامى مقدار زيادى فاصله گرفتند و طاقت عدالت و دادگرى حكومت على را نداشتند بلكه زندگى راحت و همراه آسايش را مى‏خواستند و مردم نسل صحابه را نسلى كهنه وگذشته مى‏ديدند و دنبال يك زندگى نو بودند و در مقابل معاويه تلاش مى‏كرد اين زندگى نو كه همراه با رفاه وآسايش غرق شدن در دنياست براى آنها فراهم آورد و با پول ونيرنگ سعى در جلب سران قوم داشت و از طرف ديگر در حكومت على استبداد راى وجود نداشت بلكه براى راى مردم ازرش قائل بوده است بر خلاف معاويه كه چنين اجازه‏اى به مردم نمى‏داد و مردم شام هم بى‏چون و چرا فرمان معاويه رات مى‏پذيرفتند از علل و عوامل شكست حكومت حضرت على(ع) و پيروزى حكومت معاويه بر مى‏شمارد.
فصل 40 به تلاش معاويه بر عليه على(ع) و نيز كشته شدن على(ع) بدست ابن ملجم و ناكاميابى صريمى در كشتن معاويه، و ابن بكر در كشتن عمرو عاص مى‏پردازد.
در فصل 41 به اين مطلب مى‏پردازد كه على در سى سال عمر خود پس از پيامبر همواره در محنت و رنج بوده است و هواره شكيبايى و تحمل داشت و عده‏اى از ياران آن حضرت به دليل كوتاهى كردن در زمان خلافت ايشان در يارى نمودن ايشان براى جبران اين بدى سعى كردند با غلو و تعريف‏هاى غير بشرى او را تا مرز خدايى بالا ببرندـ و نيز اشاره اى به پيدايش شيعه مى‏نمايد و مى‏گويد شيعه باصطلاح فقها و متكلمان در زمان خلافت آن حضرت وجود نداشت بلكه بايد گفت حزب علوى وشيعه بعضى بمعنى امروزى كمله پس از آن پيدا شد كه معاويه خلافت را بدست گرفت.
فصول 42 و 43 و 44 و 45 مباحث مربوط به خلافت امام حسن مجتبى و سياستهاى ايشان و صلح امام را بررسى مى‏كند.
در فصل 42 ابتدا مى‏گويد امام حسن(ع) در ما جراى شورش بر عليه عثمان به حضرت على پيشنهاد نمود كه از مدينه دورشود و در ينبع برود تا از فتنه دور باشد وليحضرت قبول نكرد و نيز پس از كشته شدن عثمان پيشنهاد نمود كه خلافت را قبول نكند ـ و بعد مى‏گويد: حسن پيوسته بر عثمان اندوهگين بود و بايد گفت وى به معنى دقيق كلمه عثمانى بود ـ (البته مترجم در پاورقى تذكر مى‏دهد كه مولف حسن بصرى را با امام حسن بن على(ع؟ خلط نموده است اين مطالب مربوط به حسن بصرى است).
سپس به تلاشهاى امام حسن در حكومت حضرت على و شركت در جنگها و نيز محبت حضرت على(ع) نسبت به حسن(ع) و حسين(ع) و محافظت و مراقبت از آنها و نيز به نحوه انتخاب امام حسن (ع) پس از شهادت پدر و حركت امام براى جنگ با معاويه و عدم موفقيت در آن و پذيرش صلح اشاره مى‏كند.
در فصل 43 پيرامون صلح امام حسن وشرائط و وضعيت روانى مردم عراق كه خواستار عافيت و رفاه بودند و نيز سياستهاى معاويه و نامه‏هاى ميان امام حسن(ع) و معاويه و نيز مفاد صلحنامه و مخالفت ياران امام در صلح و نيز مخالفت امام حسين(ع) با صلح مباحثى را مطرح مى‏كند.
در فصل 44 مسئله سختگيرى معاويه بر مردم عراق و نصب مغيره بن شعبه به عنوان فرماندار كوفه و پشيمانى مردم عراق از سستى نمودن در همكارى با امام حسن(ع) و پيدايش حزب شيعه مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
فصل 45 در پيرامون فعاليتهاى شيعيان در اين دوره و موضعگيرهاى امام حسن در مقابل معاويه و رفتار معاويه با امام حسن(ع) و داستان وفات امام حسن مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
از فصل 46 تا فصل 57 پيرامون موضعگيريها و سياستهاى امام حسين در قبال معاويه و مخالفت امام با معاويه مخصوصا ايستادگى امام در برابر يزيد و ماجراى شهادت آن حضرت و آثارى كه پس از آن ببار آمد تحقيقاتى را ارائه مى‏دهد.
فصل 46 درباره سنجش ميان طرز تفكر و رفتار امام حسن(ع) و برادرش امام حسين(ع) و نيز شكستن پيمان صلح توسط معاويه وانديشه‏هاى امام براى انقلاب مطالبى را بيان مى‏كند.
فصل 47 مربوط است به عملكرد فرمانداران معاويه در دو شهر مهم بصره و كوفه يعنى عبد الله بن عامر و مغيره بن شعبه و دستور معاويه به آنها مبنى بر سخت گرفتن بر ياران على(ع) .
در فصل 48 به زندگانى زياد و عملكرد و داستان نسب دوباره ابوسفيان مى‏پردازد. و در فصل 49 به بررسى و تحليل اين نسب چسبانى مى‏پردازد و مى‏گويد در اين كار چه چيزنصيب معاويه شد و بهره زياد از اين نسبت چه بوده است و در فصل 50 نيز به عملكرد زياد در زمان زمامدارى بصره اشاره مى‏كند و نمونه‏هاى از سختگيرى‏هاى او را بر مردم بيان مى‏كند.
فصل 51 در پيرامون كشته شدن حجر بن عدى است كه توسط معاويه صورت گرفته است و ابتداء به شيوه نا صحيح معاويه در طرز حكومت كردن اشاره مى‏كند و سپس اندكى اززندگى حجر و رفتار معاويه با او را بيان مى‏كند ودر نهايت آثار كشتن حجر را در جامعه آن روز تبيين مى‏كند .
در فصل 52 به داستان جانشين كردن يزيدمى‏پردازد و مى‏گويد.
معاويه كه خود با على(ع) جنگ نمود تا خلافت به شورى گذاشته شود ونيز با امام حسن پيمان بست كه براى پس ازخود جانشين معين نكند چگونه چنين كارى نمود علاوه اينكه پسرش يزيد در خوشگذرانى افراط داشت شراب مى‏نوشيد و طنبور مى‏زد چگونه ليقات براى اينكار داشت خلاصه بدعت تا زمانى در اسلامى گذاشت و آن موروثى كردن حكومت بوده است.
در فصل 53 اشاره به حركت خوارج در زمان حكومت معاويه و برخورد زياد با آنها مى‏نمايد .
فصل 54 به حكومت رسيدن يزيد پس از معاويه اشاره مى‏كند و مى‏گويد عياشى و خوشگذران بودن يزيد باعث شد كه شيوه يزيد علاوه بر تناقض داشتن با شيوه خلفاى قبلى با شيوه معاويه هم كاملا تناقض داشته باشد. و نيز اشاره به دستور بيعت گرفتن از امام حسين حركت امام بسوى مكه و نام مردم كوفه براى امام و فرستادن مسلم بن عقيل و جريان شهادت مسلم مى‏نمايد .
در فصل 55 حركت امام از مكه به سوى كوفه وبرخورد امام با لشكر ابن زياد و شهادت امام را بيان مى‏نمايد.
و در فصل 56 به توبيخ نحوه عملكرد يزيد و ابن زياد مى‏پردازد كه چرا اولا حمرت حريم رسول الله را نگه نداشتند وثانيا در اين عمل شناعت و قباحت را ازحد گذراندند.
در فصل 57 به ما جراى آشوب عبد الله بن زبير در مكه و نيز به قتل و غارت مدينه كه توسط لشكر يزيد صورت گرفت و نيز هلاكت يزيد بعد از اينكه فقط مدت چهار سال حكومت كرد مى‏پردازد .
در فصل 58 كه فصل پايانى اين كتاب است مى‏پردازد وضعيت آشفته مسلمانان كه از سال 35 هجرى سال قتل عثمان شروع شده و سى سال ادامه داشته وى مى‏گويد آشفتگى و نابسامانى به تمام نقاط جهان اسلام سرايت نموده است.
نام كتاب: جاذبه و دافعه على عليه السلام
نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهرى
زبان:فارسى
اين كتاب كه هم به صورت مستقل و هم در ضمن جلد 16 مجموعه آثار استاد به چاپ رسيده داراى يك مقدمه و دو بخش مى‏باشد كه هر بخش نيز شامل مطالبى مى‏باشد و پيرامون ويژگى‏هاى شخصيتى حضرت على(ع) ازديدگاه تأثير بر دوست و دشمن مى‏باشد، براى آشنايى بيشتر با اين كتاب ارزنده خلاصه‏اى از مطالب آن تقديم مى‏گردد.
مقدمه:
استاد شهيد در مقدمه به قانون كلى جذب و دفع و جريان آن در كل نظام هستى مى‏پردازد و سپس با بيان و توضيح جذب و دفع اجتماعى در ميان انسانها، دوستى‏ها و دشمنى‏ها، رفاقتها و كينه‏توزيها را از مصاديق اين نوع جذب و دفع مى‏شمارد كه ريشه در سنخيت وتضاد انسانها دارد. و از آنجا كه اقتضاى زندگى اجتماعى انسان رفع نياز و برآوردن احتياجات به كمك ديگران مى‏باشد. لذا هر انسانى كه بتواند نيازهاى بيشترى از ديگران را برآورده سازد و خلاءهاى زندگى اجتماعى ديگران را بيشتر پرنمايد بالطبع داراى قدرت جذب بيشتر خواهد بود و بالعكس آنانكه نه تنها خلائى را در زندگى ديگران پر نمى‏كنند بلكه بر خلاءها مى‏افزايند، انسانها را از خود طرد خواهند كرد.
در يك تقسيم‏بندى استاد انسانها را از نظر درجات جذب و دفع به چهار قسم تقسيم مى‏كند :
1ـ افرادى كه نه جاذبه‏اى دارند و نه دافعه‏اى.
2ـ افرادى كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند.
3ـ افرادى كه جاذبه و ندارند اما دافعه دارند.
4ـ افرادى كه هم جاذبه دارند و هم دافعه.
از ديدگاه استاد افراد با شخصيت، كسانى هستند كه هم جاذبه قوى دارند و هم دافعه قوى و بالاترين درجه جذب آن است كه انسانى جان خود را در راه دوست فدا كند و قوى‏ترين درجه دفع آن است كه براى دفع دشمن حاضر مى‏شود جان خود را به خطر بيندازد.
ايشان سپس خواننده را توجه مى‏دهد كه بايد جاذبه هر فرد، چه كسانى را جذب و دافعه او چه كسانى را دفع نمايد.
استاد آنگاه درباره شخصيت حضرت امير عليه السلام اضافه مى‏كند كه على(ع) انسانى بود با جاذبه‏اى بسيار قوى و دافعه‏اى بسيار شديد، اما جاذبه او عناصر شريف و نجيب را چنان جذب كرده كه درراه او از همه چيز خود مى‏گذشتند و دافعه آن حضرت نيز عناصر دنياپرست و سياست بازان مكار را چنان طرد كرده بود كه با تمام وجود و با سرسختى در مقابل آن حضرت ايستادگى مى‏كردند.
بخش اول: نيروى جاذبه على عليه السلام‏در اين بخش استاد به بيان ويژگيهاى نيروى جاذبه حضرت امير(ع) مى‏پردازد و با تقسيم‏بندى نيروى جاذبه اجتماعى افراد به سه قسم (يك بعدى، دو بعدى، سه بعدى)امام على(ع) را از معدود كسانى مى‏داند كه داراى جاذبه قوى و سه بعدى مى‏باشد زيرا جاذبه آن حضرت هم سطح وسيعى از انسانها را دربرمى‏گيرد و هم در طول زمان ادامه پيدا كرده است و هم تا عمق جان افراد نفوذ كرده است.
ايشان رمز اين جاذبه قوى سه بعدى را در الهى بودن على(ع) مى‏داند و تأكيد مى‏كند كه همين ويژگى است كه او را رهبر و هادى هميشگى بشر و معيار سنجش فطرت قرار داده است زيرا آنكه فطرت سالمى داشته باشد هرگز از على(ع) آزرده نخواهد شد ولو اينكه آن حضرت سخت‏ترين حدود الهى را بر او جارى كرده باشد. و آنكه فطرتى آلوده دارد هرگز از على(ع) خوشنود نخواهد شد ولو اينكه تمام دنيا را به پاى او ريخته باشد. اين كلام استاد برگرفته از سخن نورانى رسول خاتم(ص) است كه فرمود: يا على لا يبغضك مؤمن و لا يحبك منافق (نهج البلاغه حكمت 42)
يعنى: على جان، هرگز انسان مؤمن ترا دشمن نخواهد داشت و منافق به تو محبتى نخواهد ورزيد .
در صفحات بعدى كتاب، اكسير محبت و نقش آن در نيروى آفرينى، از بين بردن خود پرستى‏ها و خودخواهى‏هاى افراد و همچنين تأثير آن در زندگى اجتماعى و موفقيت رهبران محبوب پرداخته شده و رمز مؤفقيت مكتب تشيع نيز همين نكته شمرده است كه پيامبر اكرم(ص) و ائمه عليهم السلام همواره بر دلهاى پيروان خويش حكومت داشته‏اند.
استاد در ادامه بحث محبت به بيان مراتب آن مى‏پردازد و مى‏گويد عشق و شهوت جنسى در وجود انسان گرچه غليظتر و شديدتر از وجود آن در ساير حيوانات است وليكن ارزشى ندارد زيرا چنين عشقى هم زود مى‏آيد و هم زود مى‏رود. و چه بسا فضيلت‏كش و خطرناك هم هست. و تنها با كمك عفت و تقوى است كه مى‏توان در مقابل اين ميل مقاومت كرد و به تكامل رسيد يعنى عدم تسليم شدن در برابر چنين حسى و غلبه بر آن است كه موجب كمال مى‏شود.
استاد بر اين عقيده است كه گرچه از اين عشق شهوانى با تقوا و عفاف مى‏توان عبور كرد و به مراتبى از كمال رسيد ولى هرگز نبايد توصيه كرد كه كسى خود را گرفتار چنين عشقى كند، همانگونه كه توصيه نمى‏شود افراد خود را گرفتار بلاها و مصائب كنند، با آنكه فائق آمدن بر آنها هم موجب كمال نفس خواهد شد.
اما نوع ديگر محبت كه استاد آن را با ارزش مى‏داند عشق معنوى و انسانى است كه از محدوده ماده و ماديات بيرون است و آن عشق ورزيدن به كمالات و خوبيها و ارزشهاست كه از آن در آيات قرآن با عناوين »مودت»، »رحمت»، »ود» ياد شده است. در اثر چنين عشقى است كه از خود گذشتگى، علاقه به فرزند و ارادت به پاكان و اولياء خداوند شكل مى‏گيرد.
استاد سپس به نقش محبت رهبران در هدايت اجتماع اشاره مى‏كند و با استفاده از آيه شريفه : »فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك…»
يعنى: (به موجب لطف و رحمت الهى تو بر ايشان نرم دل شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى آنها از پيرامونت پراكنده مى‏شدند) مطالبى را متذكر مى‏شود.
استاد، نقش عشق و محبت را در تهذيب نفس از اين رو مهم و ممتاز مى‏داند كه محبت، مشاكلت مى‏آورد و عاشق سعى دارد از معشوق خود الگو بگيرد و خود را به او نزديك كند و بهمين خاطر است كه اسلام در مورد انتخاب دوست و همنشين خوب خيلى عنايت دارد. ايشان به ذكر نمونه‏هايى از عشق و علاقه و شيدايى مسلمين صدر اسلام نسبت به پيامبر اكرم (ص) مى‏پردازد و با بيان فرازهايى از فداكاريها و ابراز ارادتهاى اصحاب همچون ابوذر غفارى و بلال حبشى، آثار عشق معنوى را براى خواننده ترسيم مى‏كند.
حب على(ع) در قرآن و سنت‏استاد در ذيل اين عنوان بيان مى‏كند كه خداوند متعال از روى لطف و عنايتى كه به بندگان دارد براى بندگانش دوستانى انتخاب كرده و مردم را به محبت و مودت آنان فرا خوانده است كه از جمله دوستى اهل بيت پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد. قرآن مجيد در اين باره مى‏گويد:»قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى» ـ شورى /23يعنى : (بگو من از شما اجرى نمى‏خواهم مگر مودت و دوستى نزديكان خود را.)
و در آيه ديگر مى‏فرمايد: (اين اجرى كه از شما خواسته‏ام نفع‏اش به خود شما برمى‏گردد مى‏فرمايد و اجر من بر خداوند متعال است: »قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله» سباء / 47ايشان بعد از بحث در اين آيات، روايات متعددى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره محبت و دوستى حضرت على(ع) نقل مى‏كند نظير روايت ذيل كه مى‏فرمايد : محب طبرى از عايشه روايت مى‏كند كه گفت: پدرم (ابوبكر) را ديدم كه به صورت على بسيار نگاه مى‏كرد گفتم: پدر جان تو را مى‏بينم كه به صورت على بسيار نگاه مى‏كنى، گفت دخترك از پيامبر خدا شنيدم كه گفت: نگاه به چهره على عبادت است(الرياض النضرة ج 2 ص 219)
بخش دوم: نيروى دافعه على عليه السلام‏نويسنده در اين بخش به مباحث سودمندى پيرامون بعد ديگر شخصيت على عليه السلام، بعد دافعيت آن حضرت مى‏پردازد از جمله:
دشمن سازى على عليه السلام
استاد در اين مبحث با اشاره به دوران خلافت چهار ساله امام عليه السلام اين دوره را اوج تجلى جاذبه و دافعه على عليه السلام مى‏داند و مى‏گويد از آنجا كه امام على عليه السلام انسانى مكتبى و هدفدار است و به دنبال عملى كردن اهداف مكتب خود مى‏باشد، همواره دشمن ساز و ناراضى ساز بوده است زيرا همه كس قدرت درك ارزشهاى بلند مكتب اسلام و تحمل سختيهاى به ثمر نشستن آنها را ندارد لذا دشمنان او اگر بيشتر از دوستان او نباشند كمتر هم نبوده‏اند مخصوصا در دوران خود آن حضرت كه دشمنان زيادى داشته است.
بعقيده استاد اگر امروز هم شخصيت على بن ابى طالب همانگونه كه بوده است معرفى شود وتحريفى در آن نشود بسيارى از مدعيان دوستى او در رديف دشمنانش قرار مى‏گيرند زيرا او در راه خدا از هيچكس ملاحظه نداشت و اگر هم ملاحظه كسى را داشت يا مى‏خواست به شخصى عنايتى كند باز بخاطر خدا بود و به همين جهت در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كسى مانند على عليه السلام اين مقدار دوستان فداكار نداشته است كما اينكه كسى مانند او دشمنانى اينگونه جسور نداشته است. اما چه كسانى دشمن سرسخت اميرالمومنين عليه السلام بودند؟
دشمنان على عليه السلام كسانى نبودند جز خبيث ترين و شقى ترين افراد كه اين خود عظمت حضرت امير عليه السلام را مى رساند.
ناكثين ـ قاسطين ـ مارقين
در اين مبحث، استاد سه گروهى را كه در مقابل حضرت امير (ع) قرار گرفتند بطور اجمالى معرفى مى‏كند و نتيجه مى‏گيرد كه مبارزه على عليه السلام با اين سه گروه بهترين دليل بر جامعيت و كمال آن حضرت مى‏باشد زيرا آن حضرت هم با پول‏پرستان و زراندوزان (قاسطين) و هم با ناكثين(خدعه سازان و منافقين) و هم با مارقين(مقدس نماهاى متعصب) مبارزه نمود .
استاد بدليل اهميت شناخت مارقين (خوارج) بحث درباره آنان را با تفصيل بيشترى تعقيب مى‏كند زيرا گرچه اين گروه به حسب ظاهر منقرض شده‏اند اما متأسفانه افكار آنان به ديگر فرق اسلامى سرايت نموده است. پس لازم است اصول فكرى، روش‏ها و اهداف و خصوصيات اين گروه تبيين شود تا از ضربات و لطمات اين طرز تفكر به صورت اسلام جلوگيرى شود.
خطر فكر خارجى گرى از اين حيث است كه آنان گروهى بودند كه نه بصريت دينى داشتند و نه روشن بينى عملى، بلكه اساسا منكر بصيرت در عمل بودند و مدعى بودند تكاليف را بايد با چشم بسته انجام داد.
استاد عقايد اين گروه را درباره خلفا، على (ع)، معاويه و … به تفصيل بيان مى‏كند و متذكر مى‏شود كه موضع على بن ابيطالب عليه السلام در برابر اين گروه خشك كاملا آزاد منشانه بود، امام با سعه صدر، سخنان آنان و حتى اهانت‏هاى آنها را مى‏شنيد و به آنان اجازه مى‏داد تا عقايد خود را درباره همه چيز بيان كنند و حتى در اين مدت حقوق آنان از بيت المال را مى‏پرداخت. اما در مرحله بعد وقتى اينها دست به شمشير مى‏برند و ناامنى ايجاد كرده و به قتل وغارت مى‏پردازند، امام هيچ گونه درنگى را جايز نمى‏داند و اول با خواندن خطبه و موعظه نمودن از آنها مى‏خواهد از راهى كه به اشتباه رفته‏اند برگردند و پس از آن كسانى را كه سر سختى نشان مى‏دهند از دم تيغ عدالت مى‏گذراند و چشم فتنه را كور مى‏كند. و در پى اين برخورد است كه ديرى نمى‏پايد كه اين گروه منحرف منقرض مى‏شوند .
نويسنده اضافه مى‏كند گر چه امروز گروهى بنام خوارج وجود خارجى ندارند اما متأسفانه تمام نحله‏هاى اسلامى به نحوى گرفتار چنين طرز تفكراتى هستند كه بزرگترين مانع بر سر راه پيشرفت اسلام مى‏باشند. لذا ضرورت دارد ويژگى‏هاى اين گروه به جامعه معرفى شود تا مسلمانان به چنين افكارى گرفتار نشوند.
ايشان چهار ويژگى‏اين گروه را بيان مى‏كند: 1 ـ روحيه مبارزه‏گر و فداكار داشتند.
2 ـ مردمى عبادت پيشه و متنسك بودند كه از زخارف دنيا دورى مى‏كردند.
3 ـ مردمى كوته نظر بودند و اسلام را در چارچوب انديشه‏هاى خود محصور مى‏دانستند و ديگران را كافر مى‏دانستند و خونشان را مباح مى‏دانستند، حتى مرتكب گناه كبيره را كافر مى‏دانستند .
4 ـ افرادى جاهل و نادان بودند و به همين جهت آلت دست ديگران قرار مى‏گرفتند.
استاد اشاره مى‏كند خوارجى كه بعد از زمان على عليه السلام و در زمانهاى ديگر پيدا شدند ويژگى‏اول يعنى روحيه مبارزه گرى فداكارى و شهادت طلبى را نداشتند و به جاى اينكه به سراغ صاحبان قدرت بروند تيغ زبان را بر كشيده و صاحبان فضيلت را به انواع تهمت‏ها متهم نموده‏اند.
استاد در پايان اين بخش به بيان درسهايى كه بايد از اين ماجرا آموخت مى‏پردازد: درس اول اينكه هرگاه اين‏گونه افراد جاهل و نادان در جامعه زياد شوند طعمه خوبى براى مفسدين و بدخواهان و منفعت پرستان خواهند بود تا بواسطه آنان سياست قرآن بر سر نيزه كردن واستفاده از مذهب بر عليه مذهب و خدا بر عليه خدا اجرا شود و مانع پيشرفت اسلام اصيل گردند.
درس دوم اينكه بايد كوشش كنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد زيرا قرآن قواعد كلى را بيان مى‏كند ولى براى استفاده صحيح از قرآن بايد بتوان آنها را دقيقا بر مصاديق خودشان تطبيق نمود.
در نهايت اين بخش استاد نتيجه مى‏گيرد كه امام على عليه السلام دو طايفه را به سختى دفع كرد: 1 ـ منافقان زيرك 2 ـ زاهدان احمق، ولى مبارزه با نفاق مشكل ترين مبارزه‏هاست زيرا نفاق كفر پنهان است و داغ بودن بازار نفاق با جهل مردم و پائين بودن سطح آگاهى آنان نسبت مستقيم دارد ولى اين مبارزه بسيار با اهميت است و در مسير مبارزه با كفر بايد اول نفاق را ريشه كن نمود و سپس به سراغ كفر رفت.
نام كتاب: مولود كعبه
نويسنده: علامه اردوبادى
مترجم: عيسى اهرى
تحقيق واستدراك : على اكبر مهدى پور
زبان: فارسى
معرفى مولف كتاب:
علامه بزرگ حضرت آيت الله حاج شيخ محمد على اردوبادى (قدس سره) روز 21 رجب 1312 هجرى دريك خانواده روحانى در شهر تبريز ديده به جهان گشود.
صاحب » علماى معاصرين » به پيروى از صاحب » ريحانة الادب » ولادت او را به روز يازدهم رجب نوشته است ولى ما به پيروى ازمحدث قمى و شيخ آقا بزرگ تهرانى 21 رجب را قيد كرديم ولى سال ولادتش را همه به سال 1312 ه . نوشته‏اند به جز صاحب اعيان كه به سال 1310 نوشته است وى در بيتى رفيع از اهل دانش و فضيلت و مرجعيت ديده به جهان گشود و در سه سالگى در خدمت پدر بزرگوارش رهسپار حوزه علميه نجف اشرف كهنسال ترين آكادمى علمى شيعه در كنار حرم مطهر امير مومنان عليه السلام گرديد.
مقدمات را در محضرجمعى از دانشمندان فرا گرفت آنگاه به حوزه درس پدر بزرگوارش راه يافت و فقه و اصول را در محضر پدر و ميرزا على شيرازى ، و حديث و رجال را در محضر شيخ الشريعه اصفهانى ، و فلسفه را در خدمت شيخ محمدحسين اصفهانى و كلام و تفسير را در خدمت شيخ محمد جواد بلاغى فرا گرفت و از محضر مراجع بزرگ عصر چون حاج شيخ عبد الكريم حائرى ، ميرزا حسين نائينى، سيد ميرزا على شيرازى (پسر مجدد شيرازى)، سيد حسن صدر، شيخ محمد رضا اصفهانى وشيخ محمد باقر بيرجندى به دريافت اجازه اجتهاد نائل آمد.
كتاب حاضر:
كتاب على مولود كعبه ترجمه كتاب پر ارج »على وليد الكعبة» تأليف علامه گرانقدر مرحوم »شيخ محمد على اردوبادى» است.
اگر چه اين كتاب بعد از رحلت مؤلف به زيور طبع آراسته شده ولى همانند ديگر تحقيقات مولف از روز تأليف مورد مراجعه واستفاده مؤلفين و محققين قرار گرفته است.
اسوه تحقيق و پيشتاز محققان عصر ، علامه امينى قدس سره كتاب پر ارج و بى‏نظير »الغدير» به مناسبت قصيده »سريجى اوالى» بحث مفصلى در پيرامون ولادت امير مومنان دردورن كعبه نموده واز كتاب حاضر نام برده ومى‏فرمايد:
»شيخ ما آقاى اردوبادى در اين رابطه كتاب گرانقدرى تأليف نموده و تحقيقى را به عاليترين سطح خود رسانيده ودر كمان جاى تيرى باقى نگذاشته است» آنگاه فهرست عناوين كتاب را بر شمرده است.
پژوهشگر بزرگ قرن مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز از اين كتاب تحت عنوان »اميرالمومنين و مولده بالكعبة» نام برده و مى‏فرمايد:
» در پيرامون ميلاد فرخنده اميرمؤمنان واثبات ولادت آن حضرت در داخل بيت الحرام كتابى است ابتكارى در نوع خود به قلم استاد سند ميرزا محمد على اردوبادى معاصر ، فرزند ميرزا ابوالقاسم ومتولد 1312 ه» حاج ملا على خيابانى نيز در كتاب پر ارج »علماء معاصرين» از اين كتاب به عنوان »اميرالمومنين ومولده فى الكعبة» تعبير نموده است.
موضوع كتاب:
يكى از فضائل بى شمارى كه به آن حضرت اختصاص دارد و احدى از اولين و آخرين با او شريك نيست ولادت آن حضرت در درون كعبه مى‏باشد كه اين كتاب براى اثبات همين يك فضيلت به رشته تحرير درآمده است.
داستان ولادت امير مومنان در درون كعبه تعداد بسيار زيادى از كتب : حديث، كلام، تفسير، تاريخ، سيره، تراجم، مناقب، مراثى، ديوان و … از علماى شيعه و سنى آمده است كه قريب چهار صد مورد آن دراين كتاب ياد شده است.
دراين ميان گروهى از بزرگان شيعه و سنى از گذشته دور تا عصر حاضر به تأليف كتاب مستقل در پيرامون اين حادثه بى نظير تاريخ آفرينش پرداخته‏اند كه عناوين تعدادى از آنها را در اين كتاب مى‏خوانيم.
سرگذشت كتاب:
مؤلف بزرگوار ساليان دراز اين كتاب را به صورت پرونده باز ودر كنار تلاشهاى تحقيقى خود قرار داده بود و هر گاه به منبع جديدى دست مى‏يافت آنرا در جاى مناسب خود ثبت مى‏كرد با درگذشت مؤلف با تلاش نواده مولف اين كتاب براى نخستين بار در نجف اشرف به زيور طبع آراسته شده و سپس درقم از روى چاپ افست و تحت عنوان »على وليد الكعبة» منتشرگرديد.
هنگامى كه ويرايش كتاب ونگارش مقدمه به پايان رسيد محقق محترم جناب آقاى مهدى پور منابع ديگرى راكه در دسترس مولف نبوده و يا بعد ازدرگذشت ايشان چاپ ويا تأليف شده به عنوان »استدراك» به آخر كتاب مى‏افزايد.
ويژگيهاى نگارش:
1 ـ اين كتاب در 472 فراز عرضه مى‏شود كه 22 فراز آن به دلايل فنى تكرارى است و 450 مورد آن بدون تكرار مى‏باشد.
2 ـ 450 فراز غير تكرارى 150 مورد مربوط به مولف و 300 مورد آن توسط ويراستار و محقق استدراك شده است.
3 ـ مولف گرانقدر دراين كتاب كيفيت ولادت اميرمومنان عليه السلام را در درون كعبه از دهها منبع مورد اعتماد آورده در ضمن فصول مختلف شهرت، تواتر، واجماعى بودن آنرا از ديدگاه محدثان، مؤرخان ونسب شناسان شيعى وسنى اثبات نموده است.
4 ـ در قسمت استدراكها 55 مورد تصريح علماى اهل سنت آمده كه در ضمن آنها به ثبت منابع آنها نيز پرداخته شده كه در راستاى قرون واعصار بر ولادت امير مومنان عليه السلام درون كعبه تصريح كرده‏اند.
5 ـ آنگاه تصريح 90 تن از علماى شيعه را بر اين حادثه شگفت تاريخ آمده كه در آثار خود بر شهرت تواتر و احيانا ضرورى بودن آن تصريح كرده‏اند.
6 ـ مولف بزرگوار دو قطعه شعر از دوشاعر مسيحى (يونس سلامه، وعبد المسيح انطاكى) آورده ومحقق سه نمونه از گفتار ديگر مورخان مسيحى را آورده كه در آثار خود آنرا بعنوان يك حادثه قطعى و ترديد ناپذير ثبت كرده‏اند.
مباحثى از كتاب:
و اينك به بخشهايى ازكتاب اشاره مى‏كنيم:
كاوشگرى كه در كتابهاى تاريخ و حديث تحقيق كند يقين قطعى پيدا مى‏كند بر اينكه ولادت مولاى متقيان امير مومنان على بن ابى طالب عليه السلام در دورن كعبه از حقايق مسلم تاريخ است و همه راويان حديث دراثبات آن اتفاق نظر دارند و دلهاى مورخان با سليقه‏هاى مختلف و كششهاى گوناگونى كه دارند در برابر اين حقيقت تسليم و مطمئن مى‏باشند زيراهيچ پژوهشگر با انصافى نمى‏تواند در سند آن خورده گيرد و يا در اساس آن ترديد كند و به ناگزير برحقانيت آن اعتراف مى‏كند.
به عنوان نمونه به دو فراز ازكتاب اشاره مى‏شود.
حاكم نيشابورى (مستدرك حاكم ج 3 ص 483)
حافظ ابو عبدالله محمد بن عبد الله معروف به حاكم نيشابورى متوفاى 405 هجرى دركتاب بسيار معروفش »مستدرك صحيحين » از مصعب بن عبد الله نقل كرده كه گفته است »حكيم بن حزام» دردرون كعبه به دنيا آمده و آنرا از ويژگيهاى او شمرده است وآنگاه حاكم نيشابورى مى‏گويد:
»بى گمان مصعب دراين گفتار خطا رفته است زيرا روايات متواتر است كه فاطمه بنت اسد امير مومنان على بن ابى طالب كرم الله وجهه را در خانه كعبه به دنيا آورده است.»
گنجى شافعى
حافظ ابو عبد الله محمد بن يوسف قرشى معروف به گنجى شافعى متوفاى 658 هجرى در كتاب »كفاية الطالب» ازاو نقل كرده است كه به نقل از حافظ نيشابورى گفته: »امير مومنان على بن ابى طالب در مكه معظمه در دورن بيت الله الحرام به شب جمعه 13 رجب سى سال گذشته از عام الفيل ديده به جهان گشود.
و هرگز مولود ديگرى پيش از او يا بعد از او در خانه كعبه زاده نشده است اين ولادت مسعود كرامت و فضيلتى براى او و فضيلت و شكوهى بر خانه خداست.
نام كتاب: على عليه السلام آينه عرفان
نويسنده: سيداصغر ناظم‏زاده قمى
زبان: فارسى
ناشر: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ـ چاپ اول / زمستان 1374
خلاصه‏اى از مطالب كتاب:
در ابتدا مباحث مقدماتى از قبيل تعريف عرفان و راه دشوار عرفان و على عليه السلام امام العارفين بيان گرديده و در ادامه وارد مباحث اساسى و اصلى شده است.
اين كتاب در دو بخش مطالب خود را عرضه مى‏دارد، بخش اول به عرفان نظرى و بخش دوم به عرفان عملى اختصاص يافته است.
در بخش اول مطالب ذيل مطرح شده است:
1 ـ على پدر عرفان اسلامى: در اين بخش درباره اينكه على عليه السلام در زمينه عرفان نظرى و عملى گوى سبقت را از ديگران ربوده است و مطالبى را در اين دو زمينه ارائه كرده كه ديگران ارائه نكرده‏اند شواهدى ارئه و در پايان اين مبحث نظر دانشمندان دراين زمينه بيان گرديده است.
2 ـ على و انسان شناسى:
اهم مطالبى كه در اين بحث بدان اشاره رفته بدين قرار است:
الف ـ زير بنايى بودن بحث انسان شناسى در عرفان و اخلاق
ب ـ شناخت نفس و مراحل خلقت از ديدگاه حضرت على عليه السلام
ج ـ خود آگاهى و آگاهى يافتن ازكرامت و ارزشى كه در انسان نهفته است و خداوند به او ارزانى داشته است.
د ـ اين قسمت بابيان اثرات انسان شناسى از ديدگاه حضرت على عليه السلام در دومحور خداشناسى و اخلاق به پايان مى‏رسد.
3 ـ على وانسان كامل:
اهم مطالب ارائه شده در اين قسمت عبارتند از:
الف ـ مفهوم انسان كامل و تاريخچه‏اى از اين بحث
ب ـ انسان كامل در كلمات حضرت امير عليه السلام
در اين قسمت بيان شده كه انسان كامل قطب زمان، جامع جميع علوم ولى الله، خليفة الله، مويد به روح القدس و … مى‏باشد.
4 ـ شاخصه‏هاى مهم در عرفان على عليه السلام
در اين قسمت پنچ معيار براى عرفان على عليه السلام بيان گرديده و تلاش شده كه از ديدگاه آنحضرت اثبات گردد كه عارف واقعى اولا ملتزم به شريعت است و ثانيا از جهاد گريزان نيست و ثالثا به پرورش عقل اهميت مى‏دهد و در صدد دانش اندوزى است و رابعا از رهبانيت پرهيز دارد وبدنبال كار و تلاش اقتصادى مى‏رود و خامسا در حفظ آبروى خود كوشاست و معتقد است كه نفس مومن عزيز است و از كرامت برخوردار است.
در بخش دوم كه به مباحث عرفان عملى اختصاص يافته مباحث ذيل عنوان گرديده است
1 ـ على و تزكيه نفس: در اين قسمت نفس از ديدگاه قرآن و احاديث مورد بحث قرار گرفته و البته مى‏توان نظر مولف را در عبارت ذيل جمع بندى نمود:
روح انسانى دوگونه فعاليت دارد كه نوعى از فعاليت آن نفس ناميده مى‏شود و نوع ديگر آن عقل در ادامه اين بحث با پرداختن به مباحث ذيل، به پايان برده شد.
الف ـ مراحل هوى پرستى و ذكر نمونه‏هايى از تمايلات مخفى درانسان
ب ـ اينكه كمال انسان در تزكيه نفس است و چگونگى وصول به تزكيه و قرب خدا
ج ـ روش اميرالمومنين درمبارزه با نفس و …
البته در لابلاى مباحث، مولف سعى نموده است كه شواهدى هم از كلمات حضرت على عليه السلام ارائه نمايد.
2 ـ على عليه السلام واخلاص
در ذيل اين عنوان اين مباحث به چشم مى‏خورد:
الف ـ اخلاص به چه معناست و از چه مراتبى برخوردار است؟
ب ـ اخلاص گاهى در عمل است و گاهى در نفس در اين دو قسمت شواهدى از سخنان و زندگى (گفتار و كردار) حضرت على عليه السلام ارائه گرديده است.
3 ـ على عليه السلام و ذكر:
مولف با ذكر اين مطلب كه در عرفان ذكر بعنوان منزلى از منازل سير و سلوك، بشمار مى‏آيد ماهيت و چيستى آنرا مورد بحث قرار داده و در ادامه مراتب و آثار و ثمرات ذكر خدا را مطرح نموده و در زمينه‏هاى فوق الذكر به كلمات حضرت على عليه السلام و سيره عملى‏اش استناد گرديده است.
4 ـ على عليه السلام وزهد و پارسايى:
نويسنده در وهله اول به مفهوم زهد نظرى افكنده و آن را در اسلام و از منظر حضرت على عليه السلام تبيين نموده ونتيجه گرفته كه زاهد غير از راهب گوشه نشين وغير از دنيا پرست حريص مى‏باشد.
و در مرحله بعد آثار زهد را بررسى نموده است و آنگاه زهد حضرت على عليه السلام را در ابعاد مختلف به بحث گذاشته است.
زهد على عليه السلام از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام صادق عليه السلام واصحاب و علماى عامه و همچنين سيره زاهدانه على عليه السلام در دوران خلافتش در پوشاك و كفش و خوراك و فرش و …
و سفارش آنحضرت به كارگزارانش در اينكه زهد بورزند، از جمله مباحثى است كه در اين قسمت بدان پرداخته شده است.
5 ـ على عليه السلام و عبادت:
اهم مطالب مطرح شده در ذيل اين عنوان عبارتند از:
الف ـ تبيين و توضيح جايگاه و معناى عبادت در اسلام ودرجات آن
ب ـ عبادت على عليه السلام نه براى خوف از جهنم بود و نه براى طمع در بهشت.
ج ـ بيان نمونه‏هايى از عبادت على عليه السلام
در اينجا از شب زنده دارى و نماز شب و روزه و گريه‏هاى آن حضرت عليه السلام در نخلستانهاى مدينه، سخن به ميان آمده است.
6 ـ على عليه السلام ونماز:
در اين قسمت ضمن بررسى اهميت نماز از ديدگاه قرآن و روايات وهمچنين سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بر اين نكته تاكيد شده است كه آنچه درنماز اهميت دارد حضور قلب و خشوع است و خشوع در نماز مراتبى دارد و على عليه السلام از بالاترين مرتبه خشوع برخوردار بود.
و آنگاه بدفع اين شبهه پرداخته شده كه پس چرا حضرت على عليه السلام در حال نماز به سائل توجه نموده و انگشترش را بدو داد آيا اين منافاتى با خشوع آن حضرت ندارد؟
و در ادامه نمونه هايى از خشوع حضرت بيان گرديده است
مؤلف در پايان به عوامل موثر در حضور قلب از قبيل مكان خلوت و برطرف كردن موانع جسمى و روحى و تقويت ايمان و توجه به مرگ و آخرت، مى‏پردازد و با ذكر نكته‏اى در اين رابطه بحث را به پايان مى‏برد.
7 ـ على عليه السلام وجهاد
نگارنده دراين عنوان با ذكر مفهوم جهاد و اهميت آن از ديگاه اسلام جهاد حضرت امير عليه السلام را مورد كاوش و بررسى قرار مى‏دهد و نتيجه مى‏گيرد كه اسلام به بركت شمشير حضرتش حيات گرفت والبته بر اين ادعا شواهدى نيز ارائه مى‏گردد.
در ادامه مولف با ذكر شواهدى بر اين نكته تاكيد مى‏ورزد كه جهاد على عليه السلام تنها براى خدا بود و در نظر حضرتش مرگ در راه خدا بهترين نوع كشته شدن محسوب مى‏گشت.
در پايان جهاد على عليه السلام از منظر جمعى از علماء به بحث گذاشته مى‏شود و بدين نتيجه منتهى مى‏شود كه اين فضيلت همچون فضايل ديگر حضرتش منحصر در اوست و اين على عليه السلام مى‏باشد كه بر ديگران برترى و ترجيح دارد.
8 ـ على ، كار و انفاق:
اهم مباحث مطرح شده در اين قسمت به قرار ذيل مى‏باشد
الف ـ تاكيد اسلام بر كار و تلاش و پرهيز از تنبلى
ب ـ تبيين گفتار و كردار حضرت على عليه السلام در اين رابطه
ج ـ ذكر نمونه هايى از فعاليتهاى اقتصادى و انفاقهاى على عليه السلام‏ازكاشت درخت و آبيارى آن حضرت گرفته تا احداث چشمه‏ها و قناتها و چاهها و وقف آنها و …
9 ـ اوصاف عارفان از ديدگاه على عليه السلام:
مولف در ذيل اين عنوان بعد از بيان روايتى از حضرت على عليه السلام و امام صادق عليه السلام به شرح خطبه همام مى‏پردازد در اين خطبه حضرت على عليه السلام صفات متقين را براى يكى از اصحابش بنام »همام» بر مى‏شمرد و اين كلمات آنچنان طوفانى در روح او ايجاد مى‏كند كه هستى‏اش را بر باد مى‏دهد و همام جان به جانان تسليم مى‏نمايد.
نام كتاب:اهل البيت عليهم السلام، سماتهم و حقوقهم فى القرآن الكريم
نويسنده:آية الله شيخ جعفر سبحانى دام ظله
زبان: عربى
شناسنامه كتاب:
اين كتاب به طرح و بيان آيه تطهير (احزاب/33) و آيات مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) مى‏پردازد.
زبان كتاب عربى است و به قطع وزيرى در 183 صفحه، توسط انتشارات مؤسسه امام صادق(ع) در قم منتشر شده است.
چاپ اول اين كتاب در سال 1420 هجرى قمرى و با شمارگان 2000 نسخه توزيع شده است.
مؤلف كتاب:
حضرت آية الله شيخ جعفر سبحانى دام ظله از فقيهان و مفسران برجسته حوزه علميه قم مى‏باشند كه علاوه بر آن در علوم و فنون مختلف از قبيل اصول، كلام، فلسفه، تاريخ، رجال، تراجم، فن سخنرانى، فن نويسندگى، فن تدريس صاحب نظر هستند.
استاد آية الله سبحانى همچنين به عنوان يكى از چهره‏هاى شاخص علمى و انديشمند، در بسيارى از مجامع فرهنگى و كنگره‏هاى علمى داخل و خارج كشور حضور فعال داشته و دارند.
بخشى از محصولات زندگى پربركت ايشان تأليف بيش از 130 جلد كتاب در زمينه‏هاى علمى فوق الذكر است.
و اين كتاب نيز كه از نظرعلمى و در عين حال سادگى بيان، اثرى ويژه و برجسته است، يكى از تأليفات ايشان در سال‏هاى اخير مى‏باشد.
هدف از تأليف كتاب:
مؤلف محترم در بخشى از مقدمه كتاب به بيان هدف از تاليف كتاب پرداخته و مى‏گويد:
اهل بيت عليهم السلام در قرآن از اهميت بالائى برخوردارند و قرآن در آيات زيادى خصوصا آيه تطهير »انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» ترجمه: خدا فقط مى‏خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند . »احزاب/33» به طرح خصوصيات، فضائل، حقوق و موضوعات مربوط به ايشان پرداخته است. و به خاطر همين اهميت، بسيارى از علماء شيعه و سنى در اين باره كتاب و رساله نگاشته‏اند و درباره هويت اهل بيت عليهم السلام و مناقب و فضائلشان سخن رانده‏اند.
مؤلف سپس مى‏افزايد:
اخيرا دو كتاب درباره موضوع»اهل بيت» توجه مرا جلب كرد، يكى به نام »حقوق اهل بيت(عليهم السلام)» تاليف »ابن تيميه» (متوفى سال 728 ه.ق.) و ديگرى »الشيعة و اهل البيت» تأليف نويسنده معاصر »احسان الهى ظهير»، و هر دو كتاب تلاش بسيار كرده‏اند تا ثابت كنند كه آيه تطهير »احزاب / 33» درباره همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏باشد، خصوصا كتاب دوم كه از اين جهت سخيف‏تر از كتاب اولى است، چرا كه ابن تيميه حداقل در بعضى موارد راه انصاف را رفته است.
مؤلف محترم آنگاه نتيجه گرفته و مى‏گويد:
اين دو جهت مرا به تأليف كتابى كه پيش رو داريد فرا خواند؛ كتابى كه هويت »اهل بيت» را از لابلاى قرائن موجود در آيه تطهير و روايات مربوطه بسيار، بدست آورده و بيان مى‏كند و علاوه بر آن فضائل، خصوصيات و حقوق ايشان را طرح و تبيين مى‏نمايد.
به اميد آنكه بعضى از حقوق غصب شده ايشان در اين دو كتاب خصوصا كتاب دوم جبران گردد .
بخش‏هاى كتاب:
اين كتاب شامل يك مقدمه، سه فصل و يك خاتمه است.
مؤلف در مقدمه به بيان هدف از تأليف كتاب پرداخته و مركز بحث را مشخص مى‏نمايد.
فصل اول در حقيقت بحث موضوعى است، يعنى مؤلف به اين سؤال كه اهل بيت در آيه »33/احزاب» چه كسانى هستند؟ پاسخ مى‏دهد و اثبات مى‏كند كه اهل بيت مورد نظر آيه كريمه، پنج تن يعنى: شخص رسول الله(ص) على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعين مى‏باشند. نويسنده اثبات اين مطلب را با بررسى لغوى و عرفى لفظ »اهل بيت»، تفسير و قرائن موجود در آيه كريمه، استناد به روايات متعدد از پيامبر اكرم(ص) در اين زمينه، نقد استدلالى و رجالى نظريات ديگر، پاسخ به دو سؤال و اشكال به نظريه انتخابى كتاب و بيان نمونه‏هائى از ريشه‏هاى ادبى موضوع در شعر عربى انجام داده است. در پايان اين فصل فهرستى از كتب علماى شيعه كه درباره آيه تطهير (احزاب/33) نگاشته‏اند، آمده است.
عنوان فصل اول چنين است: »اهل‏بيت (عليهم السلام) كيانند؟»فصل دوم نيز همچون فصل اول در صدد پاسخ به همان سؤال »اهل بيت(ع) چه كسانى هستند؟» مى‏باشد ولى از راه بيان علائم و خصوصيات ايشان كه در آيات قرآن كريم آمده است.
مؤلف در مقدمه فصل دوم بيان مى‏كند كه آنچه در فصل پيشين آمد شبيه حد تام و تعريف به ذاتيات اهل بيت (عليهم السلام) است، تعريفى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از اهل بيت خويش ارائه كرده است. ولى ما مى‏توانيم ايشان را از راه علامات و خصوصياتشان نيز بشناسيم كه اين شبيه تعريف به عرضيات مى‏باشد. عنوان اين فصل »خصوصيات اهل بيت(ع) عليهم) است.
نوينسده محترم اين فصل را در هشت قسمت آورده كه هر كدام به طرح، توضيح و اثبات يكى از خصوصيات اهل بيت(ع) اختصاص دارد.
عناوين اين هشت قسمت و آياتى كه مورد استناد بحث مى‏باشد بترتيب زير مى‏باشد:
1ـ عصمت؛ آيه 33/ احزاب.
2ـ محبت و مودت در قلوب مؤمنين؛ آيه 96/مريم.
[ما در بخش »نمونه‏اى از متن كتاب» قسمتى از اين بخش را خواهيم آورد.]3ـ مستجاب الدعوه بودن؛ آيه 61/ آل عمران.
4ـ طلب رضوان الهى؛ آيه 207/بقره.
5ـ ايثار؛ آيه؛ 7ـ10/انسان.
6ـ بهترين خلق؛ آيه 7/بينه.
7ـ وارثان كتاب؛ 31ـ32/فاطر.
8ـ حرمت صدقه واجب بر ايشان؛ آيه 103/توبه.
فصل سوم با عنوان »حقوق اهل بيت (عليهم السلام» به بيان بعضى از حقوق ايشان بر امت اسلامى كه در قرآن كريم آمده، پرداخته است. نويسنده اين فصل را نيز همچون فصل گذشته در هشت بخش آورده است، كه عناوين قسمت‏ها با ذكر آيه يا آياتى كه مركز استدلال مى‏باشد، از اين قرار است:
1ـ ولايت اهل بيت(ع)؛ آيه 55/مائده.
2ـ اهل بيت و لزوم اطاعت ايشان؛ آيه 59 نساء3ـ وجوب مودت و محبت ايشان؛ آيه 23/ شورى .
4ـ درود و صلوات بر ايشان؛ آيه 56 /احزاب.
5ـ دفع خمس به ايشان؛ آيه 41/انفال‏6ـ فى‏ء، مال اهل بيت(ع) است؛ آيه 6ـ7/حشر7ـ انفال، مال اهل بيت (ع) است؛ آيه 1/انفال‏8ـ ترفيع بيوت ايشان؛ آيه 36ـ37/نور.
خاتمه كتاب، مطلبى است در حدود دو صفحه، تحت عنوان »اهل بيت(ع) در كلام امام على(ع)» كه نويسنده 6 مورد از احاديث امير المؤمنين عليه السلام را با ذكر اسناد آن از نهج البلاغه آورده است.
نمونه‏اى از متن كتاب:
در اين بخش، نمونه‏اى از متن كتاب را كه به فارسى ترجمه شده است، خواهد آمد. لازم به ذكر است كه اين متن ترجمه قسمتى از بخش دوم از فصل دوم كتاب مى‏باشد كه در صفحه 98 تحت عنوان »محبت اهل بيت در دل‏هاى مؤمنين» آمده است.
ايمان به خداوند و عمل صالح، محبت قلبى مردم را در پى دارد، چون كه ايمان اولا در انجام حقوق الهى و ثانيا در قيام به حقوق مردم نقش اساسى دارد، خصوصا وقتى كه عمل صالح به نفع مردم باشد و به همين جهت، هميشه مومنين دوستى و محبت مردم را به خود جلب كرده‏اند و اين به خاطر تأثير فعالى است كه در اصلاحات اجتماعى داشته‏اند. اين موضوعى است ملموس و قرآن كريم در آيه 96 سوره مباركه مريم به همين مطلب اشاره دارد، آنجا كه مى‏فرمايد »ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا. ترجمه: مسلما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، خداوند رحمان محبتى براى آنان در دل‏ها قرار مى‏دهد».
انبياء الهى كه به قله‏هاى ايمان رسيده‏اند و برترين صالحان بوده‏اند، در نظر مردم از منزلت والائى برخوردارند كه هيچ چيز نمى‏تواند با آن برابرى كند، زيرا ايشان زندگى و حيات خويش را در راه اصلاحات امور مردم و ارشاد و هدايت مردم به سوى خير و سعادت صرف كرده‏اند. اين زندگى انبياء است و اوصياء و اولياء و صالحين نيز به دنبال آنان چنين روشى را برگزيده‏اند.
نقل است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:
»قل اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى صدور المؤمنين مودة. ترجمه: خداوندا براى من نزد خويش عهد و مقامى قرار ده و در قلب هاى مؤمنين مودت و محبت مرا قرار بده». و آنگاه خداوند آيه 96 سوره مريم را نازل فرمود. (1)
اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به خاطر انتسابشان به بيت رفيع نبوى با تمام وجود محبت و احترام مردم را به خود جلب كرده‏اند و در خلال كلمات و سخنان ايشان نيز به اين مطلب اشاره شده است. روايت شده كه امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: كه دوستى و محبت على در قلب‏هاى مؤمنين افكنده شده است بهمين جهت فقط مومن او را دوست داشته و فقط منافق بغض و دشمنى او را در دل دارد و دوستى حسن و حسين در دل‏هاى مؤمنين و منافقين و كفار افكنده شده است، بهمين خاطر هيچ مذمت گوئى براى آن دو نمى‏بينى و پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك ارتحالش حسن و حسن عليهما السلام را طلبيد و آنان را بوسيد و بوئيد و مى‏مكيد و بسيار اشك مى‏ريخت». (2)
اراده خداوند سبحان بر اين تعلق گرفته است كه محبت اين خاندان در قلوب مؤمنين صالح جاى گيرد، تا حدى كه صحايه تشخيص منافق از مؤمن را با دوستى عليه عليه السلام و دشمنى او انجام مى‏دادند. ابو سعيد خدرى كه صحابى پيامبر و از انصار است مى‏گويد: ما انصار، منافقين را از دشمنى و بغض ايشان با على بن ابى طالب عليه السلام مى‏شناختيم. (3)
روايات بسيارى از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب رسيده است كه ايشان فرمود: »و الذى فلق الحبه و برأ النسمه، انه لعهد النبى الامى الى: انه لا يحبنى الا مؤمن و لا يبغضنى الا منافق.ترجمه: سوگند به كسى كه دانه را شكافت و جانداران را خلق كرد، پيامبر به من فرمود كه مرا جز مؤمن دوست نخواهد داشت و كسى غير از منافق با من دشمنى و عداوت نخواهد كرد» . (4)
پى‏نوشت‏ها:
1) كتاب تفسير ابو اسحاق سعدوى، راوى ابو اسحاق سعدوى با سند خودش از براء بن عازب.
2)راوى معاوية بن عمار ـ كتاب‏هاى مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3 صفحه 383 و سفينة البحار، ماده حبب، جلد 1، صفحه .492
3)سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 635، شماره 3717 و حلية الاولياء، جلد 6، صفحه .295
4)اسنى المطالب، صفحه 54، تحقيق محمد هادى امينى.
»سيماى على عليه السلام ـ به روايت اهل سنت»
نويسنده: علامه سيد هاشم بحرانى
مترجم: محمد امينى
زبان: فارسى
اين كتاب، ترجمه فارسى كتاب »على و السنة» تأليف علامه سيد هاشم بحرانى (متوفى 1107 ق) مى‏باشد كه كار ترجمه آن توسط آقاى محمد امينى صورت گرفته است. اين كتاب ، علاوه بر ترجمه ، با تحقيق و مدرك يابى دانشمند فقيد ، نجم الدين شريف عسكرى و با افزوده‏ها و توضيحاتى از دكتر سيد حسن افتخار زاده ، و فهارسى فنى نيز همراه مى‏باشد كه مجموعا به صورتى قابل استفاده‏تر ومقبول تر در آمده است.
در اين كتاب كه در بهار سال 1378 از سوى مؤسسه انتشارات مهام منتشر گرديده ، پس از سخن ناشر ، پيشگفتارى در زندگى مولف (سيد هاشم بحرانى) آمده است ، آن گاه متن كتاب كه حاوى 193 حديث در مناقب اميرالمومنين عليه السلام به نقل اهل سنت مى‏باشد قرار داده شده است . در متن كتاب ، عربى روايات همراه با اعراب نيز آورده شده تا استفاده از كتاب افزون تر گردد احاديث باشماره و علامت ستاره از هم جدا گشته ودر ذيل هر حديث توضيحات و پى نوشت‏هاى مربوط آورده شده‏اند كه با علامت خط ممتد و تغيير حروف چاپى از متن اصلى حديث مشخص گرديده‏اند . توضيحات وتعليقات افزوده شده بركتاب ، دو بخش‏اند : قسمتى مربوط به آقاى دكتر سيد حسن افتخارزاده سبزوارى است كه توضيح دهنده مفاهيم غامض آن روايات مى‏باشد . قسمت ديگر توضيحاتى درباره معرفى منبع روايت و راوى حديث ، مدارك روايت و … را در بر مى گيرد كه تحقيق دانشمند فقيد آقاى نجم الدين مشتاق عسكرى است كه هر يك از اين دو بخش به نام ايشان كه در آغاز هر مطلب آمده است مشخص مى‏شوند.
در پايان كتاب ، جهت استفاده سهل تر علاقمندان ، فهارس متعددى تهيه شده است كه هر يك در جاى خويش لازم به نظر مى‏رسند.
1 ـ فهرست موضوعى روايات كه خود بخش عظيمى از مفاهيم اعتقادى را شامل مى‏شود ، شامل 286 عنوان و در سه بخش كلى:
الف ـ گوشه‏ايى از مقامات و مناقب اميرالمومنين عليه السلام شامل 205 عنوان‏ب ـ فوائد قبول ولايت ومحبت اميرالمومنين در دنيا و آخرت، شامل 52 عنوان‏ج ـ وضعيت دشمنان على عليه السلام شامل 29 عنوان، در اين فهرست بعد از بيان موضوع به شماره‏روايتى كه در اين رابطه باشد اشاره مى‏شود. كه به دو نمونه از اين قسمت اشاره مى‏شود:
ـ على ـ عليه السلام به هر طرف رود حق نيز همواره با او همراه خواهد بود. (روايت 88 ، 89)
ـ تمسك به على عليه السلام انسان را از فتنه‏هاى گمراه كننده نجات مى‏بخشد. (روايت 36 ، 74)
فهرست آيات قرآنى به كار رفته در متن، توضيحات و پى نوشتها كه به ترتيب سوره هاى قرآن تنظيم يافته است . در اين قسمت به 111 آيه قرآن از 53 سوره مباركه قرآن اشاره شده است . همچنين در اين قسمت به شماره آيه و سوره و صفحه‏اى كه اين آيه در آن ذكر شده است پرداخته شده است.
3 ـ فهرتست اعلام، كتب، شهرها جنگ‏ها و رويدادها كه به ترتيب الفبا تنظيم شده است.
4 ـ فهرست پى نوشتهاى توضيحى كه عمدتا در معرفى بعضى از صحابه و ياران امام عليه السلام همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، ابو ايوب انصارى، معاذ بن جبل و … و معرفى بعضى از دانشمندان و محدثين مانند: خطيب خوارزمى، ابوهريره حسن بصرى و … وهمچنين در معرفى بعضى ازاماكن مانند خيبر، حديبيه، و امور ديگرى از اين قبيل دراين كتاب و به اقتضاى مباحثى كه در ذيل تعداد قابل توجهى از روايات، توضيحات مفيدى به چشم مى‏خورد كه براى خوانندگان مفيد و قابل استفاده است.
5 ـ فهرست مصادر و منابع در سه قسمت: منابع كتاب (شامل 26 عنوان) فهرست مصادر تحقيق (شامل 55 عنوان) وفهرست مآخذ پى نوشت‏ها (شامل 13 عنوان)
6 ـ فهرست مطالب كتاب، كه تمامى مفاهيم داخل روايات به تفكيك، بر اساس ترتيب روايات موضوع بندى شده‏اند. توضيحات ذيل روايات با علامت ستاره مشخص شده‏اند.
مؤلف در اين كتاب پس از ذكر روايت و سند آن (بطور خلاصه) توضيحات مختصر را درباره روايت ارائه مى‏نمايد كه در فهم روايت و درك آن مؤثر است نكته‏هى غامض و پيچيده روايت و همچنين بيان تفصيلى سند با توضيحات خوب و مفيد دو تن از دانشمندان (نجم الدين شريف عسكرى و دكتر سيد حسن افتخار زاده) در تعليقات كتاب بيان شده است.
براى تبرك و آشنايى بيشتر با شيوه تاليف اين كتاب يك روايت از آن را همراه با توضيحات ذيل آن ذكر مى‏كنيم.
روايت 11 »بيهقى» (1) در كتاب »فضائل الصحابة» مى‏گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
»من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى طالب.»
»هر كس بخواهد به آدم از لحاظ دانش او و به نوح از لحاظ تقوايش نگاه كند و به ابراهيم از نظر بردبارى و اخلاقش و به موسى از جهت هيبتش و به عيسى از لحاظ عبادتش بنگرد، پس به على بن ابيطالب عليه السلام نگاه كند.»
در فرهنگ دهخدا نام كتاب »فضائل الصحابه» برده نشده است ولى در جلد چهارم »احقاق الحق» در فهرست مدارك كتاب ، »اين كتاب را از اين شخص مى‏داند ، و در متن كتاب حاضر فقط گفته است كه بيهقى در »فضائل الصحابه» اين روايت را آورده است و معلوم نكرده كه اين كدام بيهقى است.
2 ـ عسكرى: »محب طبرى» روايت بيهقى را در ذخائر العقبى در صفحه 93 و 94 با مختصر اختلاف لفظى نقل نموده است و همين روايت نيز در »كفاية الطالب» صفحه 46 با ذكر تفاوت جزئى در برخى الفاظ آمده است سپس اضافه مى‏كند: »تشبيه على بن ابيطالب از لحاظ دانش به آدم براى اين است كه خداوند اسماء را به آدم آموخت ، چنانچه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد : » و علم آدم الاسماء كلها » (بقرة ـ31) »و خداوند تمام اسماء را به آدم تعليم داد » پس هيچ حادثه و واقعه‏اى نيست كه على عليه السلام بدان آگاه نباشد.
و تشبيه حضرت على عليه السلام به نوح در حكمت ، به خاطر اين است كه ايشان نسبت به كفار شدت عمل و نسبت به مومنين رأفت داشتند ، چنان كه خداوند آن را در قرآن چنين توصيف مى‏كند :
رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا (نوح ـ26) »پروردگارا از كافرين ، ساكنى را بر روى زمين باقى مگذار».
وتشبيه به حضرت ابراهيم از لحاظ حلم وبردبارى به اين جهت است كه خداوند در قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان »اواه حليم» ياد نموده است آنجا كه مى‏فرمايد:
»ان ابراهيم لاواه حليم» (توبه ـ114) همانا ابراهيم شخصى بسيار بردبار و خدا ترس بود و حضرت على عليه السلام ـ جامع اخلاق انبياء و صفات برگزيدگان خدا مى باشد.
اين روايت را خوارزمى در ج 1، صفحه 44 كتاب »مقتل الحسين» عليه السلام با اندك تفاوت و اضافات و ابن كثير در كتاب »البداية و النهاية» در صفحه 356، جلد 7 با مختصر اختلاف در لفظ و معنى نقل نموده‏اند.
پى ‏نوشت:
1 ـ افتخار زاده: ابوبكر بيهقى، »احمد بن حسين بن على بن عبد الله بيهقى خسرو گردى معروف به »امام بيهقى» حافظ و محدث و فقيه شافعى از كبار اصحاب حاكم »ابى عبد الله بن ربيع» در حديث و شاگرد »ابوالفتح ناصر بن محمد عمرى مروزى» در فقه بود او در طلب حديث بيشتر از اصقاع مسلمانى را پيمود و در آخر به دعوت اهل نيشابور در نيشابور متوطن گشت و در آنجا نيز درگذشت . مولد او به »خسرو گرد» به سال 384 و وفات او به نيشابور در سنه 458 است. وى صاحب كتابهاى »سنن الكبير»، »سنن الصغير» ، »دلايل النبوة»»السنن و الاثار»، »شعب الايمان»، مناقب الشافعى»»مناقب احمد بن حنبل » و كتاب »اثبات عذاب القبر» مى‏باشد .

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=17651

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب