جمعه, 2 آذر , 1403 برابر با Friday, 22 November , 2024
جستجو

 پیش درآمد

 كتاب زِندگى نامه پيامبراسلام(ص)A Biography of  Prophet Muhammad    را خانم كارن آرمسترانگ Karen Armstrong در سال 1380 / 2001 نگاشته و از سوى آقاى كيانوش حشمتى و در سال 1382 / 2003 ترجمه و در سال 1383 / 2004 به وسيله انتشارات حكمت و در تيراژ 2000 نسخه به چاپ رسيد. اين كتاب 377 صفحه دارد و از مقدمه مترجم و نويسنده، ده فصل اصلى و پى نويس‏ها تشكيل يافته است، اما آرمسترانگ كيست؟ انتشارات حكمت او را اين‏ گونه معرفى مى‏ كند:

 خانم كارن آرمسترانگ از برجسته‏ترين صاحب‏نظران دين در جهان انگليسى زبان است كه هفت سال از عمرش را در مسلك راهبه‏اى كاتوليك سپرى كرد. او احوالات خويش را در زندگى نامه پر فروش "از ميان معبر باريك" بازنويسى كرده است. وى مؤلف كتاب‏هاى پرفروش و نام آورى چون" تاريخچه‏اى از خدا" كه تا كنون به بيش از سى زبان ترجمه شده است،"اسلام: تاريخى كوتاه" و" كتاب بودا" از مجموعه كتاب‏هاى انتشارات وايد نفلدونيكلسون است…آثار ديگر آرمسترانگ عبارتند از: "در جستجوى خدا: بنيادگرايى در آيين يهود"،" مسيحيت و اسلام"، در "آغاز: تفسيرى نوين از پيدايش"،" تاريخ اورشليم: يك شهر، سه دين" و" خداشناسى از ابراهيم تاكنون":

 كتاب آرمسترانگ كه يك ماه پس از حادثه 11 سپتامبر انتشار يافت و به پرفروش‏ترين كتاب سال آمريكا تبديل شد، با چه انگيزه‏اى به نگارش آمد؟آرمسترانگ در پاسخ به اين پرسش مى‏نويسد:

 1 – در برابر مخالفت يك كنگره اسلامى انگليسى، شيوخ عربستان و علماى الازهر با فتواى آيت اللَّه خمينى (ره)، معرفى دنياى اسلام به خون‏خوارى، متعصب دانستن اسلام و مسلمانان و ارائه چهره وحشتناك از سيماى محمد(ص) واكنشى صورت نمى‏گيرد،در حالى كه محمد(ص) يكى از نوار تاريخ بشريت است.

 2 – غيرمنصفانه است كه اقدام چند مسلمان افراطى را به آيين پيامبر اسلام(ص) نسبت دهيم و دين او را دين ترور، قتل و وحشت بناميم.

 البته حمله به اسلام، مسلمانان و پيامبر، از يك سابقه طولانى در غرب برخوردار است كه با انتشار كتاب آيات شيطانى و به ويژه با حادثه تروريستى 11 سپتامبر به اوج خود رسيد.چه چيزى اين حمله را شدت بخشيد؟در تورات و انجيل و در عملكرد اسرائيل يهودى و آمريكاى مسيحى هم چيزهاى زيادى براى مورد حمله قرار دادن يهوديان و مسيحيان وجود دارد، پس چرا كسى از آن‏ها براى تروريست خواندن پيروان موسى (ع) و هواداران عيسى (ع) استفاده نمى‏كند؟ در واقع آرمسترانگ مى‏خواهد بگويد حمله گسترده و بى‏نظير به مقدسات‏اسلامى، او را واداشت كه براى دفاع از اسلام و مسلمانان و روشن شدن ذهن‏مسيحيان غربى نسبت به چهره نورانى پيامبر(ص)،زندگى واقعى پيامبر (ص )را به رشته تحرير در آورد.آيا او داستان حقيقى حيات آخرين فرستاده الهى را نگاشته است؟ براى يافتن پاسخ به مطالعه كتاب مى‏نشينم:

 

 خلاصه‏ ای از کتاب

 محمد دشمن است؟!، محمد يك انسان الهى است، جاهليت، وحى، بشارت دهنده، آيه‏هاى شيطانى، هجرت: راه جديد، جنگ مقدس، صلح مقدس و وفات پيامبر ده فصل اصلى كتاب را در برمى‏گيرد كه مرور خلاصه هر يك، تفاوت آن‏ها را در حجم و كيفيت مطالب نشان مى‏دهد:

1 –  توهين غربى‏ها به اسلام و پيامبر، سابقه طولانى دارد. نخستين توهين‏ها از اسپانياى اسلامى و از قرطبه و در سال 229 / 850 آغاز شد. پرفكتوس راهبه مسيحى اولين ناسزاگو عليه پيامبر بود. به تأثير از او،تعدادى از جوانان مسيحى قرطبه يك گروه شهادت‏طلب را تشكيل دادند تا مانع از گسترش نام و آئين محمد(ص) در اسپانيا شوند. شهادت طلبان قرطبه با حمايت آشكار و پنهان برخى مقامات كليسا و گروهى از مردم مسيحى مى‏كوشيدند پيامبر را دروغ‏گو، شهوت پرست و خوش گذران نشان دهند. تصويرى كه اين گروه از پيامبر آفريد همچنان در اذهان عمومى غرب باقى ماند و در برافروختن شعله جنگ‏هاى صليبى در 474 / 1095 مؤثر افتاد. از اين رو، جاى تعجب نيست كه در جنگ‏هاى صليبى نام رسمى مسلمانان به كثافت تغيير يافت.افراد زيادى كوشيدند تا تصوير ذهنى غربيان را نسبت به پيامبر عوض نمايند. گرچه اين كوشش‏ها به موزات افزايش تخريب چهره پيامبر گسترش مى‏يافت، ولى تعصب قديمى آنچنان جا افتاده بود كه ديگر تلاش‏ها را ناكام مى‏گذاشت. به علاوه حس برتربينى غربى كه به دليل توسعه قدرت مادى اتفاق افتاد و منجر به فتح و استعمار سرزمين‏هاى اسلامى گرديد، انسان غربى را به درستى عقايدش درباره پست بودن پيروان محمد(ص) و درست بودن انديشه مسيحى مطمئن ساخت.

2- محمد(ص) در 40 سالگى به رسالت مبعوث شد. فلسفه بعثت،نجات انسان جاهلى جزيره‏العرب و پس از آن نجات همه انسان‏هاى جاهلى آن عصر و عصرهاى بعدى بود.او در يك دوره 15 ساله به خودسازى پرداخت و آن گاه رسالت عظيم هدايت انسان‏ها را پذيرفت. حوادثى كه بر پيامبر گذشت در كتب تاريخى معتبرى گرد آمده كه نويسندگان آن عبارتند از: محمد بن اسحاق (وفات 146 / 767)، محمد بن عمر الواقدى (وفات 199 / 820)، محمد بن سعد (وفات 224 / 845) و ابو جعفر طبرى (وفات 302 / 923).آثار اين چهار نفر على‏رغم ايرادها از امتيازات فراوان برخور دارند و لذا براى آگاهى از تاريخ صدر اسلام و تفسير حوادث آن مقطع، منابع با ارزشى‏اند. ابزار اصلى پيامبر براى هدايت و نجات انسان‏ها قرآن بود. قرآن كتابى است كه آيات آن متناسب با حوادثى كه روى مى‏دادند، براى گره گشايى آن نازل شده‏اند.البته فضيلت‏هاى اخلاقى پيامبر هم در كشاندن اعراب جاهلى به مسير تمدنى جديد مؤثر افتاد. در واقع، محمد(ص) آخرين حلقه مسيرى است كه انبياء براى ساخت مدينه فاضله و جامعه مطلوب الهى گشوده‏اند.

 3- جزيره‏العرب شرايط سخت جغرافيايى را پيش پاى اعراب جاهلى قرار مى‏داد. دخالت‏هاى دو امپراطورى ايران و روم در بخش‏هاى جنوبى و شمال شبه جزيره و مناطق مرزى بر سختى زندگى عرب بيابانگرد مى‏افزود.به علاوه ايرانيان و روميان از يهوديان و مسيحيان ساكن شبه جزيره براى نفوذ و جلوگيرى از حملات گاه و بى‏گاه اعراب به مرزهاى خويش، بهره مى‏بردند و بر مشكلات سكنه بومى اضافه مى‏كردند. عرب در جاهليت، مطيع رييس قبيله است.به جنگ عشق مى‏ورزد ولى به مروت و جوانمردى هم روى خوش نشان مى‏دهد.او با همه سختى‏هاى طبيعى و غير طبيعى سرزمين حجاز، رو به كعبه دارد و براى طواف پا پيش مى‏گذارد. روابط بين عرب‏هاى قبل از بعثت پيامبر،بدوى و در عين حال ساده و غير پيچيده است. قبايل روابط درونى خود را دارند، به آن روابط احترام مى‏نهند و البته برترى قريش را پذيرفته‏اند. پيوندهاى خونى و قبيله‏اى معيار درستى و نا درستى حوادثى است كه در پيرامون آنان روى مى‏دهد. در شرايط عادى تنها بتانى را مى‏پرستند كه آن واسطه بين خود و اللَّه مى‏دانستند.در شرايط سخت به سراغ اللَّه مى‏روند به همين دليل آن‏ها مشركانى بودند كه وجود خداى واحد را نفى نمى‏كردند ولى او را در اداره جهان نيازمند خدايان كوچك چوبى و سنگى مى‏ديدند.

 4- از دوران كودكى پيامبر اطلاعات كمى در دسترس است اما مى‏دانيم كه پيامبر يتيم به دنيا آمد، و اندكى پس از تولد، او را به حليمه سپردند. ورود پيامبر به خانه حليمه براى او بركت بيشتر و رزق فراوان‏تر به همراه آورد، اما زمانى كه حليمه با داستان شكافتن سينه او مواجه شد، از نگهدارى پيامبر به هراس افتاد. جوانى را با پاكدامنى، يتيمى، تنگدستى و چوپانى سپرى كرد. با اين وصف خديجه درستكارى و پرهيزگارى او را در سفر تجارى مى‏آزمايد و آن گاه رغبتى فراوان به ازدواج با پيامبر مى‏يابد. خلوت گزينى و خودسازى محمد(ص) در غار حراء 15 سال پس از ازدواج با خديجه ادامه يافت و در اين دوره از زيد و على نگهدارى كرد تا سرانجام اولين نداى وحى را شنيد و آن را ترسناك يافت و با وحشت به سوى خديجه آمد. خديجه او را آرام ساخت تا بتدريج دريابد كه آنچه بر او وارد گرديده وحى است و او از سوى خدا به رسالت براى هدايت انسان مبعوث شده است. وحى نازل شده، همان وحى‏اى بود كه بر پيامبران پيش از او وارد آمد و تنها پيامبران الهى‏اند كه شايسته دريافت چنين وحى‏اند.

 5- پيامبر پس از بعثت مى‏كوشد پيام‏هاى اسلام را در جامعه جاهلى عرب به اجرا درآورد ولى در پى برقرارى مساوات و ريشه كنى فقر و استقرار ساده زيستى بر پايه قرآن است. از اين رو، بردگان، فقيران، زنان و جوانان بيشتر او را مى‏پذيرند. پيامبر در اين راه، از سختى‏ها نمى‏هراسد و شك ندارد كه خدا از او حمايت مى‏كند. به علاوه از استعداد ذاتى بالايى براى پيشبرد راهش برخوردار است. قرآن به مدد او مى‏آيد، محتوا و آهنگ قرآن به پيروان او مى‏افزايد.جذب شدگان هر يك ديگرى و آن،ديگران را به سوى اسلام مى‏كشانند. قريش به جز اندكى چندان احساس خطر نمى‏كرد چون تصور نمى‏كرد خدايانش در حال سرنگونى‏اند. هواداران محمد(ص)ديگر به خانه و قبيله‏هاى خويش احساس تعلقى نداشتند.به ظاهر پيام‏هاى اسلام به تفرقه در خانه‏ها و قبيله‏ها مى‏انجاميد،پدرى كه كافر مى‏ماند و پسرى مسلمان مى‏شد اما اسلام آمده بود تا پيوندهاى جاهلى را برافكند و پيوندهاى جديدى را بر پايه دين و ايمان برافرازد و اين همان بشارتى بود كه از آن سخن مى‏گفت. بشارتى كه انسان را از خاك جدا مى‏كرد و به عرش مى‏برد.

6 – پيامبر از بت‏هاى سه گانه لات، عزى و هبل برائت مى‏جويد، اختلاف سختى بين مسلمانان و مشركان مى‏افتد، هر روز و هر ماه مجادله آنان افزايش مى‏يابد، مشركان به اذيت، آزار و شكنجه مسلمانان به ويژه مسلمانان فاقد حامى و قبيله مى‏پردازند، پيامبر به ناچار عده‏اى از مسلمانان را براى فرار از اذيت‏هاى قريش به حبشه مى‏فرستد.نمايندگانى از قريش به حبشه مى‏روند ولى نتوانستند نجاشى را براى پس فرستادن آنان متقاعد سازند.پيامبر براى كاهش فشار مشركان در آياتى از سوره نجم بتان آنان را مى‏ستايد )داستان غرانيق( اما به زودى آن را پس مى‏گيرد. همه پيشنهادات قريش براى دست برداشتن از رسالتش و همه اقدامات قريش در مخالفت با پيامبر ناكام مى‏ماند تا آن كه قريش به تحريم مسلمانان و بنى هاشم دست مى‏زند. و مسلمان‏ها به شعب‏ابى‏طالب مى‏روند و زندگى سخت‏ترى را آغاز مى‏كنند. ابوجهل و ابولهب مخالفت‏هاى قريش عليه پيامبر را سامان مى‏دهند، اما به تدريج تحريم اقتصادى پيامبر و يارانش شكسته مى‏شود زيرا تعدادى از قريش مخفيانه به محاصره شدگان غذا مى‏رسانند.

7 – محاصره شعب ابى طالب شكسته مى‏شود و محمد(ص)، بنى هاشم و مسلمانان به زندگى در مكه برمى گردند. پيامبر(ص) پس از اين پيروزى با دو حادثه تلخ مواجه مى‏گردد، مرگ خديجه و مرگ ابوطالب. دو حامى بزرگ پيامبر(ص) از دست رفتند. تبليغ دين بدون آن دو در مكه دشوار شد، تبليغات و حملات قريش به رهبرى ابوجهل شدت مى‏يابد، لذا پيامبر(ص9 به ناچار به طائف مى‏رود تا بلكه در آنجا حاميانى براى دين خود بيابد.طائف از او حمايت نمى‏كند بلكه وى را از شهر اخراج مى‏نمايند. در اين شرايط بد و ناگوار، خداوند سفر به معراج را براى پيامبر(ص) تدارك مى‏بيند، و اين موجب دلگرمى پيامبر(ص) به ادامه راه است. دوره جديدى از مأموريت آغاز مى‏شود. محمد(ص) دست به ازدواج‏هاى متعدد مى‏زند تا با ايجاد پيوند با برخى قبايل آن‏ها را به سوى اسلام بكشاند، ولى شرايط در مكه به نفع پيامبر نيست. ديدارى بين او و تعدادى از اهالى مدينه اتفاق مى‏افتد اين ديدار در سال بعد تكرار و به انعقاد پيمانى بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه مى‏انجامد.پيامبر محيط مدينه را براى تبليغ دين اسلام مهيا مى‏بيند و اول مسلمانان و سپس خود به آنجا هجرت كرد. دشمنى‏هاى عبداللَّه ابن ابى، دشوارى‏هاى مستقر كردن حكومت اسلامى و سختى‏هاى پيوند دادن بين انصار و مهاجر از مشكلات اوليه پيامبر در مدينه بود.

8 – پيامبر در مدينه ناچار است كه به جنگ‏هاى متعددى دست بزند همه اين جنگها دفاعى است. قرآن جنگ را محكوم مى‏كند الا براى دفاع از سعادت اسلام و حيات اسلام. پيامبر در جنگ‏ها با دو مشكل مواجه است از يك رو با دشمن مجهز و از سوى ديگر با تازه مسلمان‏هاى مردد و مخالفان مصمم. محمد(ص) در فراهم آوردن تداركات جنگ، در تقسيم غنايم جنگى،در توجيه شكست براى جنگاوران و در تعيين محل و مكان جنگ مشكلاتى با ياران و منافقان درون مدينه دارد. پيامبر(ص) براى كاهش جنگ‏ها و افزايش مودت‏ها گاه به برقرارى پيوند فاميلى (ازدواج9 دست مى‏زند. ولى شايعاتى كه بر اثر ازدواج‏هاى پيامبر به راه مى‏افتاد (داستان زينب و زيد) و افسانه‏هايى كه براى برخى زنان پيامبر مى‏ساختند (داستان افك و عايشه) هدف پيامبر را تحت الشعاع قرار مى‏داد و دسترسى به آن را با مشكل مواجه مى‏كرد. دعواها، حسادت‏ها و دسته‏بندى هايى كه زنانش در خانه وى ايجاد مى‏كردند، پيامبر را آزار مى‏داد و زمينه را براى سوء استفاده سياسى برخى فراهم مى‏آورد كه حاصلش به خطر افتادن وحدت اسلامى بود.

9 – سپاه اسلام و حكومت مدينه پس از فتح و غلبه در جنگ خندق (احزاب)به يك نيروى شكست‏ناپذير تبديل شد. اندكى به بسط مسالمت‏آميز قدرت و ديانتش به خارج از مرزهاى شبه جزيره پرداخت. به علاوه، پيامبر خود به تجارت با سوريه پرداخت تا خلاء و زيان عدم تجارت مدينه با مكه را جبران كند و هم چنين از اهميت تجارى مكه بكاهد. مكه به اندازه كافى ضعيف شد.پيامبر قصد زيارت يا فتح بى سر و صداى كعبه كرد. قريش از ورودش جلوگيرى نمود. تلاش پيامبر براى ورود به مكه و تلاش قريش براى بازگرداندن محمد(ص9 بى نتيجه ماند، سرانجام صلح حديبيه به امضا مى‏رسد.امتيازاتى كه اين پيمان به قريش مى‏داد شگفتى برخى از مسلمانان را برانگيخت ولى يكسال بعد، دورانديشى پيامبر آشكار شد و پيمانى كه برخى آن را صلح تحميلى مى‏دانستند موجب گشودن شدن بدون خونريزى مكه گرديد. ديگر پيامبر به عالى‏ترين قدرت شبه جزيره تبديل شده بود ولى با اين وصف شيوه حكومتى‏اش با قبل از آن تغييرى نيافت. وى على رغم انتظاراتى كه زنانش در بهره مندى بيشتر از بيت‏المال يا غنايم داشتند، بيش از آن كه قبلاً به آنان مى‏داد، چيزى در اختيارشان قرار نداد.

 10- 23 سال از آغاز رسالتش مى‏گذشت، جامعه‏اى الهى برپا كرد ولى رگه هايى از جاهليت هنوز پابرجاست. زيرا برخى از قبايل به دلايل سياسى به اتحاد با پيامبر دست زدند نه به دليل آموزه‏هاى اعتقادى. ولى مى‏توان گفت كه هم امت عرب را يكى كرد هم خداى واحد را بر خدايان ديگر به پيروزى رساند. با اين وصف،شرايط روحى‏اش نشان مى‏داد كه از آينده امت نگران است. اندكى پس از رحلت پيامبر، دعواها بر سر جانشينى‏اش آغاز مى‏شود. آنانى كه به جانشينى وى دست مى‏يابند به توسعه ارضى پرداختند.توسعه ارضى به اصلى در اساس و پايه بنى‏اميه، بنى‏عباس و عثمانى‏ها تبديل شد. على رغم گسترش ارضى اسلامى و دوره‏هاى طولانى حاكميت مسلمانان بر بخش‏هاى وسيع از جهان، بسيارى از اصول حكومت پيامبر به فراموشى سپرده شد. انحرافى در سيره پيامبر روى داد و از اين روست كه مسلمانان مى‏كوشند با بازگشت به سلف صالح جامعه خويش را بازسازى و مدرن سازى نمايند.انقلاب اسلامى كوششى است براى برقرارى مجدد ارزش‏هاى فراموش شده اسلامى در سطح بالا.

 

 نقدی بر کتاب

 آنچه پيش از اين به ميان آمد خلاصه‏ اى از كتاب آرمسترانگ بود.مطالعه كتاب و حتى مرورى بر آن نكاتى را شايسته طرح و گفتگو مى‏سازد.بخشى از اين نكات كه در پى مى‏آيد، غير واقعى، نادرست و مغرضانه است و برخى ديگر از امتيازات كتاب زندگى‏نامه پيامبر اسلام(ص) به شمار مى‏رود.

 حجم مطالبى كه نادرست نقل شده، شگفت آور است،(2) به‏گونه‏اى كه هر خواننده منصف و مسلمانى را وا مى‏دارد كه به مغرضانه بودن آن رأى دهد.البته روشى كه براى ارائه اين مطالب برگزيده‏ايم بيان عريان آن نيست، بلكه پاسخ هايى است كه كوتاه به آن داده‏ايم.

 1 – ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور به مفهومى كه هم اينك در غرب وجود دارد را هم در آشكار و هم در پنهان نفى كرده و از اين رو نمى‏توان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در تريبون‏ها محكوم و در پشت پرده تأييد و آن را به اجرا مى‏گذارند. يكى از ده‏ها دليل كه مؤيد مطرود بودن ترور در آئين پيامبر است آن كه رسول اللَّه از همان آغاز رسالت و مأموريت الهى‏اش، برنامه‏اى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمى‏داد حوادث خود را بر وى و برنامه هايش تحميل كنند،تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامه‏هاى پيامبر تحميل كرده‏اند.غيرمنطقى به نظر مى‏رسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن اين و يا آن كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسنده كتاب پديد آورد كه بگويد در اسلام خشونت وجود دارد يا اين هيجان وى را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح و بدون پاسخ آن‏ها را رها كند و خواننده را در وضعيتى  قرار دهد كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر تشكيك و ترديد پديد آيد.

 2 – اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كامل‏ترين آن به شمار مى‏رود، و در آن،مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعه نيافتگى در بين پيروان اسلام به چشم مى‏آيد، به اسلام ربطى ندارد بلكه علت‏هاى مختلفى دارد كه يكى از آن‏ها توطئه‏هاى غرب عليه اسلام و مسلمين است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست بلكه ناشى از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان است. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانى‏هاى آنان ديد به آن دليل در دوره پيامبر اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايده‏آل نشان داد.

 3 – پيامبر تاجر نبود، تنها دو سفر تجارى آن هم براى تأمين معيشت به شام داشت پس نبايد او را در رديف تجار مكه قرار داد. تحول روحى پيامبر هم ناشى از سفرهاى تجارى و يا زندگى در مركزيت ثروت و تجارت يعنى مكه نيست اگرچه قوى‏ترين مرد عرب در توانايى جسمى و روحى بود.تحول روحى وى به عوامل ديگرى غير از آنچه آرمسترانگ گفته است ارتباط دارد. به همين دليل زمانى كه به رسالت مبعوث و سروش وحى بر وى نازل و او را پيامبر خواند، آن را يك پديده غير قابل پيش بينى يا نامأنوس نپنداشت. براستى اگر پيامبر تاجر يا تاجر پيشه بود، چرا به مخالفت با سرمايه داران يا سرمايه دارى برمى خيزد و بيشترين پيروان وى را فقرا تشكيل مى‏دادند؟ اگر او تاجر بود و ثروت را دوست مى‏داشت، چرا بارها پيشنهاد دريافت پول و ثروت را از قريش رد كرده بود؟ پيامبر در اوج قدرت به تقسيم غنايم به اصحاب و تازه مسلمانانى چون ابوسفيان مى‏پرداخت در حالى كه مى‏توانست آن‏ها را بر خود بردارد! حتى پيامبر در مقابل درخواست همسرانش كه سهم بيشترى از غنايم مى‏طلبيدند به خواست خدا مدتى از آنان كناره مى‏گيرد.زمانى پيامبر به نزد آنان برمى گردد كه زندگى به همان شيوه ساده را پذيرفتند.

 4 – تاريخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق وابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمى‏كند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است.البته در مراجعه به قرآن بايد به دشوارهاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى كه قصد تاريخ نويسى اسلامى دارد را از روايت‏هاى نقل شده از عايشه كه بسيارى صميمانه و بدون نقض نيست، بى نياز مى‏كند و حتى دروغ‏پردازى در برخى از داستان هايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت داده‏اند را مشخص مى‏سازد، زيرا قرآن نه به انتقادات و يا سئوالات پيامبر بلكه به انتقادات و سئوالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجيل تحريفى صورت نگرفته و از اين رو قابل استناد و يقين و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مى‏رود.

 5 – برخلاف تصويرى كه آرمسترانگ ارائه مى‏كند، پيامبر با زنان خويش مشكلى نداشته، در حادثه افك و در قصه تحريم كوتاه زنان، پيامبر براى هدايت آنان به مسير اللَّه مدتى را با عايشه و ديگر زنانش قطع رابطه مى‏كند و به امر خداوند هم به سوى عايشه و ديگر زنانش برمى گردد. به علاوه، عايشه، ام سلمه و حتى خديجه،تنها همسران پيامبر بودند و آنان را در جايگاه مشاوران پيامبر ديدن خطاست. پيامبر بر زنان خويش مراقبت و كنترل داشت، لذا شواهدى بر وجود دسته‏بندى قومى و اختلاف‏هاى سياسى در بين آن‏ها در دست نيست. تنها پس از وفات پيامبر عايشه برخلاف توصيه رسول الله در رأس يك حركت سياسى قرار مى‏گيرد كه به جنگ جمل عليه على (ع) انجاميد. فلسفه ازدواج‏هاى متعدد پيامبر مبناى عشقى ندارد، او اغلب با زنان بيوه ازدواج كرده و حاصل اين ازدواج‏ها اتحاد و وحدت قبايل مختلف اعراب بود. پيامبر حتى در رفتارش با زنان خود تفاوتى قائل نيست و مبناى رفتارش را عدالت قرار مى‏دهد و نه تنها با عايشه بلكه با هم آن‏ها رئوف و مهربان بود.

 6 – اما خديجه در نزد پيامبر عزيزتر هم بود و او را بيش از ديگران ستايش مى‏كرد، ستايش خديجه با هدف برانگيختن و ناراحت كردن ساير زنان صورت نمى‏گرفت،بلكه خدمات و زحمات او را به اسلام، بيش از ديگران مى‏ديد. به طور قطع،يارى و فداكارى خديجه نقش مهمى در پيشبرد رسالت پيامبر داشت، ولى اگر گفته شود خديجه كسى بود كه ترديدهاى پيامبر را به رسالتش برطرف مى‏كرد و يا اين كه اگر دلدارى‏هاى او نبود پيامبر از ادامه راهش برمى‏گشت و يا پيامبر با مشورت و راهنمايى او گام برمى‏داشت، سخنى به گزافه گفته‏ايم زيرا سند محكمى براى تأييد ادعاهاى فوق وجود ندارد.

 7 – عايشه هم،تنها همسر پيامبر است نه مشاور، هادى و يا تحميل كننده نظرات خود بر پيامبر. او زمانى به نامزدى و ازدواج پيامبر در آمد كه از سن و سال كمى برخوردار بود، ولى تحت تربيت پيامبر قرار مى‏گيرد و از آن فضاى كودكى كم‏سالى خارج مى‏شود،نه اين كه پيامبر با كودكى او همراه و همگام شود. در حادثه افك خداوند دامن وى را از هر گونه آلودگى پاك مى‏كند، پيامبر از پاكى او با خبر است ولى براى قانع كردن مردم، نخست از عايشه كناره مى‏گيرد و پس از تأييد پاكى وى از سوى خداوند، روابط آن دو به حالت عادى برمى گردد. علاقه پيامبر به عايشه بيش از ديگران نبود چون پيامبر اسوه عدالت است و نمى‏تواند يكى از زنانش را بيش از ديگران دوست بدارد و آن را با محبت بيشتر پاسخ دهد.

 8 – گرچه مسيحيان كوشيده‏اند با پيام عشق و دوستى مسيح (ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنت‏هاى ارباب كليسا، توطئه‏هاى مقامات دولتى و…، اغلب كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشاند. تلاش‏هاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب صورت گرفته، كه كم نتيجه بوده است.مسيحيان  مى‏گويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيده‏ايم ولى پيامبر اسلام خنده رو بود، ولى پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نمى‏كند بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مى‏ديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبوده‏اند، آن دو پيامبر الهى بوده‏اند كه تنها براى انجام كارى را كه خداوند از آنان خواسته بود به ميدان آمده‏اند.آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت،پيام‏شان براى همه جهانيان يكسان بود.از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريف نشده وجود ندارد. در واقع آئين پيامبر با آئين توراتى و انجيلى اختلافات ريشه‏اى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان، مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفت‏هاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.

 9 – بى‏گمان برخى از داستان‏هايى كه در وصف پيامبر گفته‏اند و نوشته‏اند دروغ است، ولى بعضى روحانى،قابل اتكا و اعتماد است. مسلمانان تعدادى از داستان‏هايى كه به تولد پيامبر نسبت مى‏دهند،منطقى و درست مى‏دانند ولى داستان‏هاى تخيلى و ساختگى كه از بى‏خبرى، وحشت‏زدگى و تصميم به خودكشى پيامبر حكايت مى‏كند را رد مى‏كنند. پيامبر هيچ گاه به هق هق ننشست و به مداراى با بتان نپرداخت، بدون اذن مالكى وارد ملك شخصى او نشد، دچار بحران روحى و روانى و خود بينى نگرديد، در سفر آسمانى معراج شراب ننوشيد، در زمانى كه عبداللَّه بن ابى به خشم يقه او را گرفت،به او خشم نگرفت، پيامبر را نمى‏آيد كه بافرستادگان قريش به تندى سخن بگويد و اخلاق اسلامى را در مواجهه با دشمنان خود به فراموشى بسپارد. آيا پيامبر را شايسته است كه درستى صلح حديبيه را از ام سلمه بپرسد و او براى كاستن مخالفت مسلمانان با صلح حديبيه،پيامبر را راهنمايى كند؟حضور پيامبر بر قبر ابن ابى نمايشى و براى ترساندن اين يا آن يا براى عوام فريبى نيست، بلكه انجام تكليف الهى و ارج نهادن به انسانيت انسان هاست(لقد كرمنا بنى آدم).

 10 – قرآن كلام الهى است كه براى هدايت بشر فرو فرستاده شده.گوش سپردن به آواى قرآن هميشه هدايت‏گر است ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مى گيرد كه پيامبر قرار مى‏گرفت.اين قرآن، براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نيامده بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكان‏هاو زمان‏ها. پيام‏هاى كتاب‏اللَّه روشن و همگى جدى و واقعى است.گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت،و آن‏ها را از شرك و بت‏پرستى رهانيد.قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست،حقيقى و قابل استفاده است و مى‏تواند جامعه‏اى برين،فاضله و نيك تشكيل دهد.

 11 – عربستان واژه جديدى است كه قدمتى كمتر از صد سال دارد.اطلاق واژه عربستان بر حجاز يا جزيره‏العرب غير علمى(علمى)است و البته شبه جزيره را تنها نمى‏توان به يمن امروزى نسبت داد بلكه همه سرزمين هايى است كه امروز شبه جزيره عربستان ناميده مى‏شود. ايرانيان و روميان گاهى به همين شبه جزيره لشكر كشيدند و يا قصد حمله به آن را نمودند كه هر بار فتح آن را بى‏حاصل و يا دست نايافتنى ديدند لذا كوشيدند اعراب همسايه مرزهاى خود با شبه جزيره را با خود همراه و يا آنان را به نفوذ خود در آورند. آن‏ها هم از ظلم و ستم امپراتوران ايران و روم بى بهره نبودند و براى رهايى از اين ظلم به اسلام گرايش يافتند ولى همه علاقه و گرايش اعراب سرحدات به دليل آن ظلم‏ها نبود بلكه اسلام جاذبه‏هاى قوى‏تر براى جذب در اختيار داشت. پيامبر به همين سرزمين(جزيره‏العرب) عشق مى‏ورزيد و براى هدايت ساكنان او تلاش بسيار كرد اما اين عشق و تلاش به معناى آن نبود كه پيامبر سوسياليست و يا ناسيوناليست بود، بلكه او انسان موحدى بود كه مى‏كوشيد همه را به توحد بكشاند و جامعه‏اى موحدانه پديد آورد.

 12 – قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر به قوى‏ترين قبيله عرب تبديل شده بود، لذا شكست‏هاى آن تنها به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبوده، بلكه عدم توانايى در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مى‏رود.هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آن‏ها نبوده، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات اللَّه گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى،درمانده و ناتوان است و نمى‏تواند چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم و يا آن را چنان قوى بدانيم كه از مهاجرت قريب الوقوع پيامبر به مدينه باخبر است و تصميم گرفت تا از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مى‏توانست در مقابل موفقيت‏هاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد و يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه هم پيمان پيامبر جلوگيرى مى‏كرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.

 13 – بى‏شك سخن يهود مدينه از منجى در حال ظهور در آمادگى مردم يثرب در پذيرش اسلام مؤثر افتاد ولى نمى‏توان آن را تنها عامل به حساب آورد.البته نقش بحيراى راهب و ورقه بن نوفل در اين زمينه كمتر از يهود است. از اين جمله است كه تغيير قبله را به درايت تازه مسلمان مدنى براء بن معرور نسبت دهيم. به علاوه، مخالفت يهود با پيامبر شكستى براى مأموريت دينى محمد(ص) به شمار نمى‏آيد، زيرا اگر يهود دين‏دارانى راسخ بودند به پيامبرى كه توارات وعده داده بود، ايمان مى‏آوردند. پيامبر اسلام از دين يهود بيش از يهوديان آگاه بود و همين امر بايد مشوق يهود در روى آوردن به اسلام مى‏شد. البته ايمان نياوردن يهود به پيامبر موجب نشد كه پيامبر آن‏ها را در فشار قرار دهد و از آنان وجوهى چون خمس دريافت كند. آنچه پيامبر از آنان دريافت مى‏كرد خمس نبود بلكه مالياتى(جزيه) بود كه در قبال امنيت به دولت اسلامى پرداخت مى‏كردند.پيامبر با اتكا به همين امدادهاى غيبى مى‏دانست كه بنى‏نضير ميلى به مذاكره واقعى ندارد و بنى قريظه اگر بماند هيچ‏گاه دست از توطئه بر نمى‏دارد.

 14- برتر نشان دادن عمر و ابوبكر و عثمان بر على (ع) شگفت‏آور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت،شايسته‏ترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر بيش از عمر و ابوبكر و عثمان است. على با عمر و ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود به آن دليل كه او به پيامبر مى‏گويد زن فراوان است، هميشه يكى را با ديگرى مى‏توان عوض كرد و مراد او عايشه بود.بر پايه مستندات تاريخى سخت‏گيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سخت‏گير بود و نه مغرور.آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسول الله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تأثير بدانيم. شگفت آورتر آن كه عايشه را بر فاطمه مقدم بداريم و از حسادت‏هاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!

 15 – پيامبر از نوجوانى و جوانى،خودسازى روحى خود را آغاز كرد و منتظر نمى‏ماند تا 40 سالگى يعنى زمانى كه به رسالت مبعوث شد، به خود سازى خويش بپردازد. درجه و ميزان خودسازى پيامبر چنان بالاست كه در مواجهه با پيشنهادات جديد، به اصلاح ديدگاه‏هاى قبلى خويش نمى‏پردازد. خودسازى او بر آموزه‏هاى الهى قرار دارد، از اين رو آنچه بر زبان جارى مى‏ساخت و يا به آن عمل مى‏كرد، ادبيات تازه ابداع شده شخصى نبود، بلكه وحى و قرآنى بود كه خدا فرستاد.پيامبر از وحى و قرآن و از نتايج اجرا و ابلاغ آن آگاه بود.خود سازى مبتنى بر آموزه‏هاى دينى، از او پيامبرى ساخته بود لبريز از اميد. او براى پديدآوردن اميدهاى تازه در مسلمانان آن‏ها را به مدينه برد و حكومتى را كه از آغاز رسالت درصدد تأسيس آن بود،تحقق بخشيد.هجرت پيامبر به معناى بريدن از دوستان و يا كسانى كه دوست‏شان مى‏داشت، نبود بلكه هدف دور شدن از دشمن و آغاز زندگى جديدى بود كه سرشار از اميد و خدا باشد. پيامبر اميدبخش و خودساخته در مدينه سرآمد همه است. پيامبر در مدينه از شعر ناصواب بيزارى مى‏جويد، شكست و پيروزى در جنگ سرخورده، غمگين و ناراحتش نمى‏سازد، انگيزه‏اش در جنگ‏ها نه منافع تجارى و مادى بلكه انجام تكليف الهى است، حتى به تحقير دشمن نمى‏پردازد و اجازه تحقير دشمن را نمى‏دهد، نظام اخلاقى خود را فراتر و عميق‏تر از مروت‏هاى عربى پايه‏گذارى مى‏كند، مشركان مكه را تنها در صورت گردن نهادن به اسلام مى‏بخشد، تنها به انتقال وحى نه ترجمه و تفسير آن دست زد، و هر كارى را انجام داد بر پايه خواست، مشيت و دستور خداوند بود.

 16 – هدف پيامبر به هم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود بلكه او مى‏كوشيد پيوندى الهى و دينى را جايگزين پيوند فاميلى، قومى و قبيله‏اى نمايد.از اين رو او تنها به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مى‏برد كه به ظاهر موجب امنيت و در واقع نابود كننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مى‏آورد زيرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مى‏سازد. وى در آرامش بخشى به افراد و جامعه و در جريان فتح مكه همه را مى‏بخشد چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مى‏توانست آرامش‏بخش دل‏ها و جان‏ها باشد به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، به حمايت خداوند و به حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچ‏گاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذره‏اى سستى در راهش پديد نياورد.

 17 – ابو طالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مى‏ورزيد و به آن ايمان داشت ولى آن را آشكار نساخت و يا به آن آشكارا عمل نكرد تا بتواند محكم‏تر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد.ابوطالب رابايد در همين حد پذيرفت نه اين كه او را به گونه‏اى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مى‏داد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود بر محمد(ص)گران آمد ولى مرگ او خللى و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد.عبدالمطلب چون ابوطالب موحد زيست و موحد مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس،هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.

 18 – نادرستى‏هاى ديگرى دركتاب به چشم مى‏خورد كه پاسخ مهم‏ترين آن عبارتند از:

 – صدور فتواى امام خمينى (ره) عليه سلمان رشدى حملات غرب عليه مسلمانان را افزايش نداد بلكه آن را آشكار ساخت.

 – سيد قطب گرچه يك اصول گرا به شمار مى‏آمد ولى نمى‏توان وى را يك نادان دانست.

 – شبيه دانستن كار و روش پيامبر (ص) با گاندى،قياس مع‏الفارق است و البته با قصد عادى جلوه دادن پيامبر به كار گرفته شد.

 – انديشه حنيف از تعصبات بت‏پرستى جاهلى ناشى نمى‏شود بلكه ريشه در آئين پاك حضرت ابراهيم (ع) داشت.

 – اين كه حليمه نوزادى براى شير دادن نيافت و لذا شير دادن محمد(ص) را پذيرفت، تنها يك روايت در اين زمينه است.

 – يتيم شدن پيامبر عقب ماندن وى را از سجاياى اخلاقى فراهم نياورد بلكه او را در مواجهه با مشكلات قوى‏تر ساخت.

 – وحى الهى تجاوز به جسم انسان يا پيامبر نيست، بلكه هديه الهى است كه تنها به برگزيدگانش مى‏رسد.

 – آيا پيامبر نمى‏دانست كه مردم در آغاز،طردش مى‏كنند تا آن را از ورقه بن نوفل بشود و تأييد بگيرد؟

 -124 هزار پيامبر همگى آمده‏اند و اين عدد يك سنبل و يا نمايش از بى‏نهايت نيست.

 – نمى‏توان و نبايد برخى از اعمال بعضى از پيامبران را كه اشتباه بوده، شيطانى ناميد.

 – تصويرى كه قرآن از جهنم ارائه مى‏كند را بايد در كنار تصوير بهشت ديد.

 – آيا يثربيان سال‏ها پس از آغاز بعثت پيامبر از وجود او بى خبر بودند تا اينكه در سال‏هاى پايانى اقامت وى در مكه او را ديده باشند؟

 – نويسنده از علت هجرت يهوديان به مدينه سخن نمى‏گويد، تنها از اين كه از كى آمده‏اند سخن مى‏راند.

 – پيامبر به شاعران هجوگو كه قصد تخريب اسلام و پيامبر را داشتند، بدگمان بود.

 – نماز جمعه به يوم سبت و روزه كفار روز عاشورا ربطى با روزه كفار يهوديان ندارد.

 – به بيت المقدس نماز گزاران به معناى همسويى بادين يهود نبود، همان‏گونه كه اعزام گروهى از مسلمانان به حبشه به معناى نااميدى مسلمانان از اسلام و پيامبر نبود.

 – نقل اينكه عربى در خواب ديد كه بايد براى جمع كردن نمازگزاران اللَّه‏اكبر گفت، و پيامبر آن را از او ياد گرفت، مضحك به نظر مى‏رسد.

 – در ديدگاه اسلام،يهوديت و مسيحيت دو دين الهى‏اند، نه اين كه آن دو را اديان امپرياليستى قديمى بناميم.

 – همان‏گونه كه به كاربردن عربستان به جاى حجاز غلط است، به كار بردن سوريه به جاى شام يا شامات غلط است.

 – روزه يك واجب شرعى است و آن به دليل پيروزى مسلمانان در جنگ بدر نيامده است.

 – چرا بايد تصميم عبداللَّه بن ابى در بازگشت از نيمه راه جنگ احد را منطقى و قابل درك دانست؟

 – اشتياق انصار به جنگيدن در خارج از مدينه آنان را به جنگ احد كشاند،و تنها عده قليلى نسبت به آنان بى ميل بودند.

 – حجاب نشانه حاكميت مرد بر زن نيست بلكه ابزارى است براى در امان ماندن زن از چشم‏هاى طمع.

 – حضرت داود مانند هر پيامبر ديگرى نمى‏كوشيد با قتل و كشتار راه خود را بگشايد، هدف پيامبران هدايت است و هدايت با حاكميت بر قلب‏ها ميسر است.

 – جدا شدن قبايلى از قريش و پيوستن آنها به پيامبر تنها به انگيزه ترس و به دليل قدرت مندى پيامبر نبود.

 – دورانديشى پيامبر در صلح حديبيه بايد سندى باشد براى ثبات آن كه پيامبر همواره بر پايه نقشه به سوى آينده حركت مى‏كرد.

 – پيامبر همانند شعار معروف مسيحى نمى‏انديشيد كه گونه ديگر خود را براى سيلى آماده سازد. او حتى حاضر شد هر دو گونه خود را به سيلى بسپارد تا تكليف خود را به انجام برساند.

 – پس از انجام حج از سوى پيامبر، ميل به زيارت كعبه افزايش يافت و زائران بيشترى به آنجا مى‏آمدند، لذا تشبيه آن به شهر نفرين شده غلط است.

 – توجه پيامبر در اواخر عمرش به مناطق شمالى شبه جزيره نشان از ميل اسلام به جهانى شدن داشت.

 – به پست و مقام رسيدن فرزندان ابوسفيان به دليل همكارى با مسلمانان و مسلمان شدن آن‏ها نبود، بلكه بيشتر ناشى از زد و بندهاى سياسى بوده است.

 – براستى سپاهيان محمد(ص) از سپاه روم در هراس بودند؟ پس جنگ موته و تبوك را چگونه مى‏توان تفسيركرد؟

 – به كارگيرى واژه هايى چون اريستوكراسى، دموكراسى و توسعه سياسى براى حكومت پيامبر،نوعى برداشت ناصواب امروزى از آن حكومت الهى است.

 – پيامبر بيش از آن كه نگران مرگ خويش باشد، در روزهاى آخر عمر نگران امت خود است.

 – مخالفت شيعيان با اهل سنت مخالفتى تعصب‏آميز نيست، مخالفت بر سر اصول و حق ولايت على)ع( است.

 – صوفيه نه تنها پيش‏قراول مبارزه با هرگونه تهديد اجتماعى نبود، بلكه اغلب به همراهى با شاهان مفسد پرداخته است.

 آنچه آرمسترانگ گفته تنها مطالبى نيست كه پاسخ آن را در بخش قبل مرور كرديم بلكه برجستگى هايى هم در كتاب وى به چشم مى‏خورد كه برخى از آن‏ها عبارتند از:

 توهين به پيامبر، اسلام و مسلمانان از غرب مسيحى آغاز شد و تلخ‏ترين آن در درون اسپانياى مسلمان و از سوى راهبه‏اى بنام پرفكتوس پديد آمد، در حالى كه اسلام هيچ گاه براى مشاركت، همكارى و رابطه با اديان ديگر كوتاهى و بى ميلى نشان نداده و مسلمانان حتى هيچ قانونى براى ممنوعيت فعاليت مذهبى يهوديان و مسيحى در كشورهاى اسلامى تدوين نكرده‏اند. تلاش امروز غرب در به كارگيرى جنگ سرد عليه مسلمانان ادامه همان جنگ سردى است كه در جريان جنگ‏هاى صليبى اوج گرفت. در جريان اين جنگ‏ها،اول بايد اسلام دين شمشير معرفى مى‏شد تا كشتار مسلمانان توجيه‏پذير باشد و ثانياً راهبه‏ها و كشيش‏ها چون ازدواج نمى‏كردند، محمد(ص) را شهوت‏ران نشان مى‏دادند تا حمله به مسلمانان به سرعت انجام گيرد. به طور قطع،برخى از مبلغان ضداسلامى متعصب به معناى واقعى كلمه بودند، و اين روش تحقيرآميز،نقش مهمى در بيگانه ساختن غرب با جهان اسلام داشته، و به دليل ضديت طولانى غرب با پيامبر، ضديت با غرب در ميان مسلمانان رشد كرده است. بنابراين، غرب بايد مسئوليت رشد اسلام افراطى را خود بپذيرد اگر چه اسلام افراط گرا واژه توهين‏آميز و گمراه كننده‏اى است، ولى به ستوه آمدن مسلمانان را به غرب مرتبط كردن، نكته قابل تأمل و مثبتى است.

 محمد(ص) داراى ذوق و استعداد سياسى بالايى بود به‏گونه‏اى كه اعراب را از خشونت‏هاى داخلى نجات داد، متحدشان كرد و هويت جديدى به آنان بخشيد.او گاه براى پيشبرد اهداف الهى خود به سختى هايى تن داد كه براى انسان‏هاى امروز غيرقابل تصور است.وى برخلاف تصورى كه در غرب وجود دارد، شهوت ران نبود،يكى از مهم‏ترين دليل آن، ازدواج با خديجه 40 ساله است. به علاوه اين نكته را كه بيشترين ازدواج‏هاى وى با زنان بيوه بوده است بايد به دليل فوق افزود.به هر روى نمى‏توان ازدواج‏هاى پيامبر را با شهوت‏رانى مرتبط دانست بلكه همه آنها به درايت سياسى پيامبر ربط داشت.ازدواج او با زينب بنت جحش تكليف الهى تأكيد شده‏اى بود كه براى عوض شدن يك سنت قديمى جاهلى انجاميد.البته خالى دانستن ازدواج‏هاى پيامبر از شهوت‏رانى سخن درستى است ولى آن‏ها را يكسره سياسى دانستن هم ناصواب است. آرمسترانگ مرتب از سوء برداشت غرب از پيامبر انتقاد مى‏كند و نبوغ او را در حل مسائل مختلف مى‏ستايد، درايت و دور انديشى پيامبر در صلح حديبيه را على رغم مخالفت‏هاى ابتدايى ستودنى مى‏داند، و بر آن است كه اگر مسيح (ع) همانند محمد(ص) به حكومت مى‏رسيد و دولت تشكيل مى‏داد، مجبور مى‏شد به طراحى قوانين شديدتر از محمد(ص) بپردازد.

 قرآن كتابى است كه اگر به درستى خوانده شود، احساسى از معنويت و صفاى باطن در خواننده شكل مى‏گيرد كه درك آن براى مسيحيان مشكل است. به علاوه عربى بودن قرآن و ترجمه‏هاى نامأنوس لاتينى آن، بر غير قابل فهم قرآن در غرب افزوده است ولى آرمسترانگ براى مستند كردن حرف‏ها و سخنانى كه در كتابش آورده، از آيات زيادى استفاده كرده و معتقد است قرآن كتابى است كه تأثيرات درونى خوب و مثبتى را در انسان دامن مى‏زند.

 اسلام دين صحرا نيست، و نيز هيچ انسى بين اسلام و شمشير وجود ندارد، همانگونه كه در مسيحيت رابطه‏اى بين آموزه‏هاى مسيحى و شمشير به چشم نمى‏خورد.مبناى چنين قضاوتى آن است كه ريشه همه اديان الهى يك چيز و پيام‏هاى آن‏ها يكسان است، و از اين رو اگر در مسيحيت شمشير سخن اول را نمى‏گويد در اسلام هم سخن اول با شمشير نيست. بنابراين، اگر پيامبر دست به شمشير برده و به جهاد فى سبيل اللَّه دست زده، به يك كار دفاعى مبادرت ورزيده است پس بايد از جهاد فى سبيل اللَّه حمايت كرد. همين منطق درباره احكام اسلامى كه گاه بريدن دست دزد را توصيه مى‏كند، وجود دارد. اگر براستى مسيح(ع) به حكومت مى‏رسيد، مى‏توانست در مقابل افراد شرور و دزد سكوت اختيار كند؟ رويكرد اسلام به آنچه امروزه خشونت تلقى مى‏شود، اگر واقعاً خشونت باشد! اسلام مى‏توانست جاويد بماند؟ كدام انديشه و يا حكومتى با زور و شمشير توانسته است به حيات جاودانه برسد؟

 اگر چه پيامبر دوست مى‏داشت از زخم و زبان‏هاى يهود رهايى يابد، ولى تغيير قبله به خواست و مشيت الهى صورت گرفت كه اثر مهم آن عزت مسلمانان و ذلت يهوديان بوده است. يهوديان بسيار مغرور بودند و يكى از دلايل مخالفت آنان با پيامبر غرور است. پيامبر با شكست دادن آنها و اخراج‏شان از مدينه غرور و اعتماد به نفس را از آنها بازپس گرفت و به اين وسيله و براى هميشه خطرشان رانسبت به اسلام از بين برد.

 بسيارى از صفات جاهلى، با كرامت انسانى سازگار نبود اما طواف به دور خانه خدا صفت برجسته‏اى بود كه پيامبر آن را در جهت عبادت خداوند واحد به كار گرفت. اسلام با خرافه‏هايى كه پس از رسالت پيامبر مطرح شد و ريشه در جاهليت عرب داشت، به مخالفت برخاست چون افسانه غرانيق كه در آن ستايش بتان بار ديگر زنده مى‏شود. تفاوت اثر پرستش خدا و پرستش بت در حيات اجتماعى بسيار محسوس است و اسلام پرستش خداى واحد رابرگزيد تا به زندگى انسان‏ها حيات جاودانه ببخشد. با اين وصف،نبايد شك كرد كه براى درك قوانين اسلامى، محاسبه شرايط زمانى و مكانى جزيره‏العرب ضرورتى اجتناب‏ناپذير است.

 اسلام حقوقى را به زنان عطا كرد كه قبل از آن، بهره‏اى از آن نداشتند، اين حقوق در اوضاع و احوال صدر اسلام به معجزه شگفتى‏انگيز مى‏ماند. زنان حق شهادت يافتند، اجازه داشتند كه مهريه داشته باشند، و با محدود شدن تعدد زوجات شخصيت جديدى پيدا كردند، حتى حجابى را كه اسلام احياء كرد، براى ارتقا شخصيت زن و پاك نگه داشتن دامن او از معاصى و ناپاكى‏ها بود. البته زنانى چون عايشه از مزايايى كه اسلام به آنان عطا نمود در جهت ارضاى تمايلات سياسى ناصواب و ناحق به كار برد. با اين وصف، برخورد اسلام با زن يك برخورد انسانى و الهى بود در حالى كه غرب با همه ادعاهايش برخوردى مستبدانه با مسأله زن داشته است.

 تصويرى كه كتاب آرمسترانگ از برخى شخصيت‏هاى تاريخ اسلام ارائه مى‏كند به واقعيت‏هاى وجودى آن‏ها نزديك است. وى پيامبر را ستايش مى‏كند، على رغم اين كه قضاوت درستى درباره پيامبر به عمل نياورده و اشكالاتى را بر پيامبر وارد كرده است. در عوض، ضمن برشمردن نكاتى مثبت درباره عمر، ابوبكر و عثمان، آنها را داراى ضعف ايمان و ترديد در ايمان به پيامبر دانسته است. به علاوه نكات مثبت ديگرى در كتاب به چشم مى‏خورد:

 – وى مى‏كوشد مسائل صدر اسلام رابا مسائل ديروز و امروز مسيحيان، يهوديان و مسلمانان بيآميزد. او براى تبيين و تفسير يك يا چند موضوع گاه وارد جزئيات شده و گاه نيز به كلى‏گويى اكتفا كرده است.آرمسترانگ از منابع لاتين و عربى براى غناى نوشته‏اش سود مى‏برد، و گاه دو يا چند روايت و داستان را درباره يك چيز نقل و قضاوت رابه خواننده مى‏سپارد. شعر و آيه را براى تفهيم بهتر و بيشتر مقصود به كار مى‏گيرد و براى ارائه سيماى كلى از همه حوادث تاريخ اسلام، از جاهليت عرب آغاز و تا رحلت پيامبر سخن مى‏گويد.

 

تحليل چند نکته

 مطالعه غلط و درستى‏هاى كتاب، سئوالاتى را پيش پاى خواننده مى‏نهد و آن كه،نويسنده:

 – چرا گاهى به نعل مى‏كوبد و گاه بر ميخ مى‏نوازد؟(هدف)

 – چه روشى را براى القاء سخن خويش برمى گزيند؟ (روش)

  با مطالعه و مرورى بر كتاب مى‏توان به هدف‏هاى آرمسترانگ دست يافت:

 1 – چنانچه نويسنده‏اى بتواند موضع‏گيرى‏هاى ضد اسلام مردمان مغرب زمين رابه بى‏اطلاعى و يا كم‏اطلاعى آن‏ها از اسلام نسبت دهد، توانسته دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر مبرى كند. آرمسترانگ در اين جهت و با اين هدف تلاش مى‏كند و از اين روست كه ابائى از اين كه بگويد تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربى‏ها نبوده.لذا خيلى طبيعى به نظر مى‏رسد كه آن‏ها اسلام را به عنوان اقتباسى غلط از مسيحيت كليسايى باور داشته باشند.

 2 – تصويرى كه از پيامبر ارائه مى‏شود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است.نويسنده با زيركى مى‏كوشد حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع و موسى(ع) ارائه مى‏كنند، نشان دهد در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از پيامبر ديگرى است.از معجزات پيامبر كم سخن مى‏گويد،از ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى.لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار مى‏برد، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مى‏گويد.

 3 – نويسنده اسلام را برداشت‏هاى پيامبر از تورات و انجيل مى‏داند و از اين رو تضادى را گاه بين موسى و عيسى با پيامبر به تصوير مى‏كشد، كم اهميت جلوه مى‏دهد،زيرا هدف آن است كه اسلام را فاقد هويت مستقل نشان دهد، اعتماد به نفس را از مسلمانان برگيرد و آنان را وابسته به آموزه‏هاى دينى و غير دينى غرب نشان دهد.اگر تصويرى مستقل از اسلام كشيده شود، آن گاه نمى‏توان بر آن فائق آمد و به سلطه‏گرى بر مسلمانان ادامه داد.

 4 – در آميختن گذشته‏هاى دور با مسائل امروزين كه ظاهراً با هدف ارائه چهره‏اى جذاب و جالب از مسائل صورت مى‏گيرد، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطه‏بندى آن و سرانجام به خلط مباحث مى‏انجامد و خواننده را به گيجى و تحير مى‏كشاند، در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ،از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مى‏شود.

 5 – حاصل استفاده غلط و ناصواب از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين كشيدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد.به علاوه،تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مى‏تواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.

 6- در كتاب زندگى‏نامه محمد(ص)،مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفته‏اند. بنابراين درك مسيحى‏گرى با هدف طعنه زدن به اسلام ومسلمانان در اين كتاب چندان مشكل نيست. چهره صلح‏آميزتر، صميمى و دوستانه‏تر و نيز قابل قبول‏تر از آموزه‏هاى دين مسيحيت به ميان آمده و على رغم اين كه كتاب درباره پيامبر اسلام است اما به نوعى و به نحوى زيركانه  به بلندگو و سخنگوى انجيل تحريف شده درآمده است. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگ‏هاى پيامبر)ص( و خشونت‏هاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.

 7- چرا آرمسترانگ بارها از شماتت پيامبر به زنانش سخن مى‏گويد؟ در حالى كه اين رفتار پيامبر نه شماتت بلكه تلاشى براى هدايت آنان به شمار مى‏رود. يا چرا زمانى كه از جنگ‏هاى پيامبر سخن به ميان مى‏آورد، شواليه‏اى را مجسم مى‏سازد كه دائم به فتح و پيروزى مى‏انديشد؟ در صورتى كه پيامبر همواره به دنبال فتح قلب‏ها بوده است.چرا چنين تصويرى را به آنچه به پيامبر و اسلام منسوب است،چون انقلاب اسلامى هم تعميم مى‏دهد و مى‏نويسد: به علت نافرمانى ايرانيان در1987 ،402زائر ايرانى در مكه كشته و 649 نفر زخمى شدند؟پاسخ اين سئوالات را مى‏توان در ارائه ظريف چهره‏اى خشن از اسلام جست جو كرد.

 8 – نوشته‏هاى آرمسترانگ نشان مى‏دهد كه او هم همانند بسيارى از نويسندگان مسيحى در پى تثبيت معيارهاى غربى در سنجش درستى و نادرستى حوادث است. شايد از اين روست كه نويسنده از توصيف حالت روحى پيامبر زمانى كه در آستانه دريافت وحى قرار مى‏گيرد، عاجز است يا او بارها بر دشوار و مشكل بودن فهم و درك آنچه اسلام آورده، براى مخاطبان غربى خويش سخن مى‏گويد. اين سخن از جهاتى اميدوار كننده و از ديگر جهات تأسف برانگيز است كه چرا تلاشى براى فهماندن آن به مخاطب صورت نمى‏گيرد؟به هر روى، در قالب فكرى مادى گرى غرب وحى جايگاهى ندارد و اصولاً به رسميت شناخته نمى‏شود.

 عمده‏ترين هدف‏هاى نگارش كتاب را بر شمرديم.در نيل و دستيابى به اين هدف‏ها روش هايى را بر مى‏گزيند كه برخى را بر مى‏شماريم:

 الف – نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مى‏پذيرد.بر پايه اين روش، آرمسترانگ بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مى‏كند و برخى از برجستگى‏هاى آن را نشان مى‏دهد اما در لابلاى اين سخن‏ها، انتقادى به عمل مى‏آورد و طعنه‏اى مى‏زند.او اگر چه زياده از  پيامبر دفاع مى‏كند، ولى در ميان همان دفاعيه‏ها نكته‏اى را تكذيب و يا حقيقتى را خدشه دار مى‏سازد. مثل اينكه پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مى‏نويسد او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده چند سخن راست و يك سخن دروغ  همانند رسانه هايى چون .C.B.Bپيروى مى‏كند.

 ب – به روز نوشتن و از واژه‏هاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن،حوادث ديروز را كهنه مى‏نماياند و خواننده را به جاى هدايت به آن حوادث، او را نسبت به آن دلزده و دلسرد مى‏كند. اين روش را كم و بيش مى‏توان از لابلاى صفحات كتاب ديد و حس كرد.تكرار و تأكيد بر واژه‏ها و اصطلاحات جديد هر بار يك گام خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بين آنچه ديروز و امروز روى داده مى‏كند. زيرا خواننده امروزين كتاب انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتاب، بيش از كتاب مى‏داند.

 ج – پراكنده گويى و از زمين و آسمان به يك باره سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگى‏هاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته و يا در آستانه دست يافتن به آن است،صورت مى‏گيرد. مثلاً سخن از يهود به ميان است ولى ناگهان آرمسترانگ خواننده‏اش را به درون قرون وسطى مى‏برد و يا هنگامى كه از وحى مى‏گويد، بدون مقدمه چينى‏هاى لازم و ضرورى،امى بودن پيامبر را مى‏شكافد و مى‏كاود. در حقيقت، نويسنده ميل عجيبى به پراكنده گويى از خود نشان مى‏دهد، گاه چنان از يك موضوع دور مى‏شود كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مى‏سازد.

 د بسيار ديده‏ام كه آرمسترانگ از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته است. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه داد سخن سر مى‏دهد بدون اينكه به خواننده مهياى دريافت پاسخ،پاسخى را ارائه داد، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مى‏كند، اما چون اشاره‏اى به انگيزه‏هاى مادى مى‏كند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست: پيامبر به دليل منافع مادى يارانش را به زحمت انداخت، سوق مى‏دهد. در مواردى به نقل ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان مى‏پردازد بدون آنكه به دفاع از اين و يا آن برخيزد.

 ه – روش ديگر به كار رفته،دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى اسلامى است. اين روش در جايى و مكانى و براى حوادثى به كار مى‏رود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت:قرآن اعلام مى‏دارد كه مسلمانان فقط مى‏توانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد،تعجب كسى را برانگيزد. همين روش درباره جنگ‏هاى پيامبر كه همانند ازدواج‏هاى آن حضرت دستمايه ترديد آفرينى غربى‏ها نسبت به پيامبر شده، به چشم مى‏خورد. به علاوه به كارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسول اللَّه از ديگر روش‏هاى كتاب آرمسترانگ در دسترسى به هدف‏هاى گفته شده است.

 

 نتيجه ای کوتاه

 با همه كاستى‏ها و شايد غرض ورزى‏هاى كتاب، آرمسترانگ تصويرى روشن‏تر و شفاف‏تر از پيامبر، اسلام و مسلمانان در مقايسه با نوشته‏هاى چون آيات شيطانى و سلمان رشدى پديد آورده، ولى زندگى‏نامه محمد در مقياس كوچك‏تر آيات شيطانى ديگرى است. البته نگاه انسان يا انسان‏هاى غربى به كتاب‏هاى آرمسترانگ چونان تصوير بالا،بدبينانه نيست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمينى كتاب بدست مى‏آورند، شناخت همه يا بيشتر واقعيت‏هاى اسلام نخواهد بود.درحقيقت خواندن اين كتاب نه براى انسان غربى و نه براى انسان شرقى ايمان به پيامبر را نه اين كه تقويت نمى‏كند بلكه گاه در آن ترديدهاى جدى ايجاد مى‏كند. سنى‏گرايى، يهودمحورى،مسيحى‏گرى و عايشه‏مدارى و عمرگويى از مختصات كتابى است كه به ظاهر به قصد و هدف شناساندن پيامبر به عرصه تحرير قدم نهاد، اما آيا بايد از يك نويسنده غربى نا آشناى به اسلام،توقع آن باشد كه چون يك مسلمان آگاه و دين‏دار به توصيف پيامبر بپردازد؟اگر نه چاره چيست و چه بايد كرد؟

 

 پى‏ نويس‏ها

1) درباره نام كتاب دو نكته قابل تأمل و دقت است. اول آنكه نويسنده همواره از عبارت پيامبر اسلام استفاده مى‏كند در حالى كه مسلمانان آن بزرگوار را پيامبر جهان مى‏دانند، البته عبارت پيامبر اسلام از سوى مستشرقين ابداع شده كه متأسفانه مسلمانان هم آن را به كار گرفته‏اند.دوم،در صفحات نخست كتاب نام اين اثر به شكل‏هاى مختلف زير آمده است: محمد(ص)، زندگى‏نامه پيامبر اسلام(ص) و زندگى‏نامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص).

2) از فصل دوم كتاب، زيرنويس‏هايى به چشم مى‏خورد كه برخى از نادرستى‏هاى آن را توضيح مى‏دهد كه مقاله حاضر نياز به توضيح مجدد آن نمى‏بيند.

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=19103

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب