در سالهای نخستین بعثت رسول خدا (ص) ودعوت عمومی او، مسلمانان دراقلیت شدیدی قرار داشتند،قریش به قبایل عرب توصیه کرده بود که هر کدام، افراد وابسته خود را که به پیامبر اسلام ایمان آورد تحت فشارشدید قرار دهند. از این رو مسلمانان تحت شکنجه و آزار شدید کفار و مشرکان قرار داشتند. پیامبر (ص) برای حفظ این گروه کوچک، و تهیه پایگاهی برای مسلمانان دربیرون از حجاز، به آن ها دستور مهاجرت داد،[1] وحبشه را برای این مقصد انتخاب کرد
و فرمود: “در آنجا زمامدارصالحی است که از ستم و ستمگری جلوگیری میکند، شما آنجا بروید تاخداوند فرصت مناسبی در اختیار ما بگذارد.[2]یازده مرد و چهار زن از مسلمانان درماه رجبسال پنجم بعثتعازم حبشه شدند[3] و از طریق دریا با کرایه کردن کشتی کوچکی راه حبشه را پیش گرفتند.
در تعداد کسانی که بار اول به حبشه مهاجرت کردند اختلاف است.[4]. برخی گفته اند مرتیه ی اول دوازده مرد بوده اند.[5]قریش چون از واقعه با خبر شدند به تعقیب مسلمانان پرداختند، و چون به دریا رسیدند، مسلمانان پیش از آنان رفته بودند.[6] از این رو آنان عمروعاص و عماره بن ولید مخزومی را با هدایایی نزد نجاشی حاکم حبشه فرستادند تا مسلمانان را بازگردانند. نجاشی مسلمانان را به دربار خود فرا خواند و از آنان در مورد دین شان سوال کرد.
در پیِ پاسخ های جعفربن ابی طالب[7]، نجاشی خطاب به نمایندگان قریش گفت که مردمی که به من پناه آورده اند دین حق دارند و شما دین باطل دارید.[8]آنگاه رو به مسلمانان کرده و گفت: “شما با خیالی آسوده به هر جای حبشه که میخواهید بروید و بدانید که در امان ما هستید.”[9]نمایندگان قریش ناامید بازگشتند. مهاجران مسلمان در حبشه ساکن شده [10] و دور از شکنجه مشرکین و صدمات و آزار آنان سالهایی چند در حبشه بودند و صاحب فرزندانی نیز در آنجا شدند[11].
برخی از مسلمانان مهاجر به حبشه، براساس گزارشهاى دروغ، مبنى بر اسلام و ايمان آوردن قريش خاك حبشه را ترك گفته، و رهسپارحجاز گشتند، ولى لحظه ورود آگاه شدند، كه گزارش دروغ بوده و شدت عمل و فشار قريش نسبت به مسلمانان هنوز باقى است. از این رو بيشتر آنها برگشتند و اقليت ناچيزى مخفيانه و يا در پناه شخصيتهاى بزرگ قريش وارد مكه شدند.[12]مهاجرین در حبشه بودند، تا این که رسولخدا(ص) “عمرو بن امیه صخری” را دربارهی بازگشت با نامهای به سوی نجاشی فرستاد و نجاشی پس از رسیدن نامهی حضرت جمعی از آنها را در دو کشتی جای داده و به وطن خویش فرستاد. مهاجرین پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند و چون چشم رسولخدا(ص) به جعفر بن ابیطالب افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسیده و فرمود:”نمیدانم از فتح خیبر یا از ورود جعفر شاد باشم”[13].
پی نوشت:
[1]- یعقوبی احمد بن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1382، ج اول، ص 385.
[2]- طبری محمدبن جریر، تاریخ طبری، نشر اساطیر، چ بنجم، تهران ، 1375، ج سوم، ص 872،
[3]- ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، 1985 م، ج 1، ص 203.
[4]- تاریخ طبری، ج سوم، ص 872.
[5]- تاریخ یعقوبی، ج اول، ص 385.
[6]- تاریخ طبری، ج سوم، ص 873.
[7]- بن اثیر، عزالدین علی؛ تاریخ کامل، به اهتمام دکتر سادات ناصری، ناشر مؤسسه مطبوعاتی علمی، ج1، صص88ـ89.
[8]- تاریخ یعقوبی، ج اول، ص 386.
[9]- ابن هشام، السیره النبویه، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1348، ج اول، ص 210.
[10]- ابن هشام، سیره رسول الله، ص151.
[11] – تاریخ یعقوبی، ج اول، ص 388.
[12]- ابن اثیر پیشین، ج1، ص 83 – 84.
[13]- ابن هشام پیشین، ج2، صص243ـ 244.