يكي از انحرافات تاريخي در السنۀ واعظين و مادحين اهل بيت(ع) اين است كه امام حسين(ع) در راستاي احياي سنن الهي، به جز جنگ و قيام عليه يزيد، به استراتژي ديگري قائل نبوده است. براي بررسي اين انحراف با محمد الله اكبري، مدير پژوهشكده تاريخ و سيره اهل بيت(ع) گفت و گويي ترتيب داديم كه از منظر فرهيختگان محترم ميگذرد.
گفت و گو با نظام سلطه در سيره امام حسين(ع) چه جايگاهي داشت؟
براي پاسخ به اين سؤال، ناگزيريم در آغاز سخن، دربارۀ شخصيت امام و وظايف او مطالبي را عرض كنيم تا به پاسخ سؤال برسيم. اگر قرار باشد كه علماي بزرگ با استفاده از منابع ديني، وظايفي براي امام مشخص كنند، مهمترين وظيفۀ او را تفسير صحيح دين به شمار مي آورند. به ديگر سخن، يكي از وظايف مهم امام به عنوان وصي و جانشين پيامبر، اين است كه ديني كه رسول خدا(ص) عرضه كرده است را به روز، به مخاطبان معرفي كند و شبهاتي كه پيش مي آيد جواب دهد. اگر جايي ابهام دارد، تفسير و توضيح دهد. حكم مسائل جديد را بيان كند. از دين پاسداري كند كه نه دوستان نادان دلسوز و نه افراد داناي دشمن به آن ضربه وارد كنند. از ورود بدعت ها به آن جلوگيري كند و در صورت توان احكام آن را در جامعه اجرا كند.
اگر ما امام را اين گونه معرفي كنيم كه يكي از وظايفش اجراي احكام اسلامي است، همان كاري را بايد انجام دهد كه پيامبر انجام مي داد. گام دوم اين است كه بايد قصد خداوند از ارسال رسل و نصب امام چيست؟ آن چه كه بزرگان دين مي گويند اين است كه مقصد اصلي از ارسال رسل و نصب امامان، اين است كه انسان هدايت شود. كدام انسان؟ آيا انساني كه هدايت شده است يا انساني كه هدايت نشده است؟ خداوند پيامبر را ميفرستد براي مردمي كه گمراهند. اگر منِ طلبه امروز ادعا مي كنم كه رسالت من، همان رسالت پيامبر و امام است و دهۀ محرم به تبليغ مي روم، آيا بايد بچه بسيجي ها، پيرمردها، مسجدي ها و كساني كه خودشان به مسجد مي آيند را فقط موعظه كنم؟ اينها كه مي آيند و نيازي نيست كه من آن ها را به مسجد بياورم. اينها خودشان مي آيند و خودشان خرج مي كنند و وقت مي گذارند. آيا من فقط پيامبر همين ها هستم يا پيغمبر لات ها و چاقوكش هاي محل هم هستم؟ هنر من مبلغ اين است كه بتوانم اينها را هم به مسجد بياورم و نمازخوانشان كنم. پيغمبر براي قومي فرستاده مي شود كه گمراهند.
خوب با اين فرض، اولين كاري كه پيغمبر انجام مي دهد چيست؟ آيا دست به شمشير مي برد تا به جبر آنها را هدايت كند؟ خير. بلكه اولين كاري كه پيغمبر انجام مي دهد، گفت و گو با قوم گمراه است. اگر ما تعداد وظايف پيامبر را 1000 وظيفه برشماريم، 999 وظيفه گفت و گو و نصيحت است و يكي از آنها ممكن است به درگيري منجر شود. پس پيامبر تا گفت و گو نكند، نمي تواند هدايت كند. پيامبر آمده كه مغز مردم را تغيير دهد، فرهنگ مردم را تغيير دهد، باورشان را تغيير دهد تا عملشان تغيير كند و هدايت شوند. راهي جز گفت و گو وجود ندارد. نه تنها بايد گفت و گو كند، بلكه بايد با تحمل كنايه ها و سخن هاي درشت افراد بداخلاق، با لطافت و با تدبير با آنها سخن گويد تا سخنش تأثيرگذار باشد.
خداوند به موسي و برادرش هارون مي گويد: به سراغ فرعون برويد؛ «قولا له قولا لينا»؛ «با زبان نرم سخن بگوييد». در آيه اي ديگر مي فرمايد: «قولوا للناس حسنا»؛ «با مردم خوب سخن بگوييد». در آيه اي كه دربارۀ پيامبر خودمان است مي فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم»؛ «رحمت خدا بود كه تو با اين قوم گردن كلفت و سخندرشت قريش نرم شدي ». «ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك»؛ «اگر تو با سخنان درشت صحبت مي كردي، اينها از اطرافت پراكنده مي شدند». اين در حالي است كه بعد از 13 سال و چند ماه تبليغ پيامبر، حدود 100 نفر مسلمان شدند. پس او آمده كه ابوسفيان ها و ابوجهل ها را هدايت كند. چون پيغمبر آنها هم هست. تا آنجايي كه آنقدر دل مي سوزاند و اصرار مي كند كه خداوند به پيغبمر تشر مي زند كه عده اي قابل هدايت نيستند، آنها را رها كن. پس وظيفۀ اوليه پيامبران اين است كه وقتي مبعوث شدند، بايد سختي تحمل كنند، درشت زباني تحمل كنند و زخم زبان بشنوند و با نرمي و مدارا و رفق و ملايمت سخن بگويند و احترام بگذارند تا بتوانند در دل مردم گمراه نفوذ كرده و آنها را هدايت كنند.
امام حسين(ع) در جامعه اي زندگي مي كند كه از تعليمات الهي پيامبر فاصله گرفتند. كساني حاكم شدند كه محكوم بودند. روزگار طوري چرخيد كه كساني كه بايد در تبعيد و زندان باشند، حاكم شدند. امام بايد در اينجا چه كار كند؟ آيا وظيفۀ امام بايد با هر كسي كه حاكم مي شود، جنگيدن با اوست؟ نه. امام جاي پيامبر نشسته است و همان وظايف پيامبر را دارد؛ فقط به او وحي نمي شود. درست است كه حق اوست كه بايد حاكم باشد. بيشتر پيامبران و اوصياي آنان حاكم نشدند و حكومت تشكيل نداند. اما حالا كه حاكم نشدند، بايد دست به شمشير ببرند و بجنگند؟ نه اصلا وظيفه نيست. امام تا وقتي كه اسلام در مسير درستي حركت مي كند، با كسي سر جنگ ندارد ولو حاكم هم نيست. اما وقتي اسلام دارد وارونه جلوه داده مي شود، وظيفه اش اين است كه بر فساد صبر نكند، چون جامعه، جامعۀ اسلام است. شايد اگر جامعۀ كفر مي بود، وظيفه اش اين نبود. آيا باز معناي اين جمله اين است كه امام هر وقت ديد كه ظلم و فسادي هست، ولو تنها باشد، بايد شمشير بكشد و بجنگد؟ نه. او موظف است حركت بكند، ولي وظيفه اش وقتي محقق مي شود و در واقع واجب عيني مي شود كه در آن راهي كه حركت مي كند، ياران قابل توجهي پيدا كند. به عبارت ديگر ضمانت اجرايي داشته باشد.
براي نمونه مي بينيم كه پيامبر در 13 سال و چندماهي كه در مكه است، هيچ آيه اي دال بر اين كه با مشركين درگيري داشته باش وجود ندارد. همۀ آيات، امر به مداراست. ولي وقتي كه به مدينه هجرت كرد و تعداد زيادي يار و ياور پيدا كرد، قدرت نظامي و اجتماعي و سياسي و اقتصادي پيدا كرد، حالا موظف مي شود كه تسليم محض نباشد و برخورد كند. البته مأمور نمي شود كه هر غيرمسلماني را از دم تيغ بگذراند؛ چون او باز پيغمبر است و مأمور به دعوت. اما حالا كه قدرت پيدا كرد، اگر آن دشمن سرسخت اگر بخواهد او را اذيت كند و مانعي بر راه ترويج دين الهي باشد، حالا پيامبر توانايي برخورد دارد. با اين وصف، اگر اين دشمن با پيامبر كاري نداشته باشد، پيامبر هم كاري به او ندارد. اين دشمن است كه به سراغ پيامبر مي آيد و پيامبر مجبور به دفاع مي شود. البته نمي خواهم بگويم كه پيامبر هيچ وقت حق ندارد با قدرتي كه پيدا كرده، موانع تبليغ اسلام را بردارد، نه اين وظيفه را هم دارد؛ منتها از 1000 وظيفۀ پيامبر، 999 وظيفه، گفت و گو و دعوت به يكتاپرستي با زباني نرم و اخلاقي كريمانه است و يكي از آن، منجر به درگيري مي شود.
در زمان امام حسين(ع) در جامعه ظلم هست، ستم هست، فسق و فجور هست و اسلام را وارونه جلوه ميدهند. وظيفۀ امام، زماني محقق مي شود كه ياراني پيدا مي كند. اگر بر فرض ياراني نداشت، بايد سكوت كند؟ خير. بلكه وظيفۀ او، امر به معروف و نهي از منكر است؛ هرچند ممكن است كسي حرف او را نخرد و حاكم وقت زير بار نرود. اما وقتي وظيفۀ امام بالفعل و فعال مي شود كه ياراني پيدا كند و از عنصر قدرت برخوردار شود.
وقتي حق امام علي(ع) را مي گيرند و تنها مي ماند، دست به گفت و گو مي زند و حقش را مطالبه مي كند. وقتي كه حقش را به او نمي دهند، مي گويد تا زماني كه حق من پايمال شود و اسلام در مسير خودش حركت كند، من با شما كاري ندارم. 25 سال بعد، مردم به نزد او مي روند و به او مي گويند خليفه شو. اول نمي پذيرد. بعد از اصرار زياد وقتي مي پذيرد، علت پذيرش را درخواست خود مردم مي داند. ايشان مي فرمايند: شما كه آمديد، حجت بر من تمام شد. يعني تا الان وظيفۀ من بالقوه بود، وقتي كه شما آمديد، با حضور و درخواست شما بالفعل شد. الان من مكلفم كه قبول كنم. حضرت حكومت را در عين حالي كه بحران را مي بيند مي پذيرد.
بنابراين ائمه(ع) هر جايي كه ظاهرا سكوت كرده اند و با وجود ظلم و فساد،حركتي عليه حكومت وقت انجام نداده اند، ياران و ياوراني نداشته اند. اگر مي داشتند، وظيفۀ بالقوه آنها بالفعل مي شد و موظف بودند كه حركتي كنند. طبيعتاً آنجايي كه حركتي كردند، ياراني گرد آنها جمع شده اند، هر چند كه اين اعلام حمايت و اعلام ياري در ظاهر باشد. همين اعلام ياري، حجت را تمام و وظيفه را محقق مي كند. امام علي(ع) ياراني پيدا كرد، بنابراين خلافت را مي پذيرد، عدۀ زيادي به امام حسين(ع)نامه مي نويسند و اعلام مي كنند كه ما از تو حمايت مي كنيم، ايشان هم حركت مي كنند.
ارتباط مردم كوفه با امام حسين(ع) از كجا آغاز شد؟
برخي از سخنرانان ما طوري قيام امام حسين را تصوير مي كنند كه امام حسين(ع) از روزي كه معاويه مرد و يزيد خليفه شد، با كوفيان در ارتباط است. نه. امام حسين از 20 سال قبل با كوفيان ارتباط داشت. يعني از وقتي كه صلحنامۀ بين امام حسن(ع) و معاويه امضا شد، بسياري از شيعيان دو آتشۀ كوفه به سراغ امام حسين(ع) آمدند و به صلح امام حسن اعتراض كردند و گفتند كه شما رهبري ما را به عهده بگير و ما به كمك شما ميجنگيم. امام حسين(ع) مي فرمايد كه ايشان امام من هستند و هر چه بگويند درست است.
اين جماعت 10 سال صبر مي كنند تا زماني كه امام حسن(ع) شهيد مي شود. بعد از شهادت امام حسن(ع) نامه اي به امام حسين(ع) مي نويسند كه دو بند دارد. بند اول تسليت شهادت برادر و بند دوم تبريك امامت اوست. عده اي دوباره اعلام حضور مي كنند كه ما حاضريم شما را در جنگ با حكومت حمايت كنيم. امام ميفرمايند تا معاويه زنده است صبر كنيد. 10 سال هم امام در زمان معاويه دست به حركت نمي زند؛ چون امام معاويه را خوب مي شناخت و مي دانست كه او شخصي سيّاس، زيرك و باهوشي است و از حكومتي مقتدر و متمركزي برخوردار است؛ اما چون همۀ شرايط فراهم نيست دست به شمشير نمي برد. البته با معاويه مكاتبه دارد و همواره امر به معروف و نهي از منكر مي كند و فسادهاي او را تذكر مي دهد. تا زماني كه معاويه مرد. بالتبع هر حزب و نيروي مخالفي، منتظر فرصت است كه وقتي در رأس قدرت تزلزلي ايجاد شد، از اين فرصت استفاده كند. اين سابقۀ ارتباط 20 سالۀ كوفيان با امام حسين(ع) است كه فرصتي براي آنان ايجاد و حضرت را مكلف به تكليف ميكند.
اگر فرض بر اين بود كه امام حسين(ع) به كوفه مي رسيد و حكومت تشكيل مي داد و از عنصر قدرت برخوردار مي شد، باز حاضر به گفت و گو با نظام سلطه بود يا خير؟
امام(ع) در هيچ صورتي مأمور به جنگ نيست، بلكه مأمور به هدايت است؛ چه در زماني كه قدرت در اختيار دارد چه در زماني كه قدرتي در اختيار ندارد؛ مگر اين كه راهي به جز جنگ وجود نداشته باشد. جنگ آخرين راه است نه اولين راه. متأسفانه وعاظ و مداحان ما جوري صحنۀ كربلا را و سيرۀ ائمه را وارونه تصوير كرده اند كه گويا جنگ اولين راه امام(ع) است و ايشان هميشه مأمور به جنگ بوده است.
اين در حالي است كه امام حسين(ع) در زمان معاويه، با او هم گفت و گوي حضوري دارد و هم گفت و گوي مكاتبه اي. معاويه هم، چون آدم زيركي است، امام را آن قدر تحت فشار نمي گذارد كه كار به جاي باريك كشيده شود و دست به شمشير برد. ولي يزيد اين درايت و سياسيت را ندارد و آنقدر فشار را زياد مي كند كه منجر به جنگ با امام مي شود.
نمونه اي عرض مي كنم. امام سالها در مدينه در زمان حكومت معاويه زندگي مي كند. در شهري زندگي مي كند كه در روز جمعه در حضور شخص ايشان، والي شهر مدينه بالاي منبر ضمن خطبه هاي نماز جمعه، پدر ايشان را لعن مي كند و ايشان بالاجبار مي شنود و تحمل مي كند؛ همچنان كه برادرشان امام حسن(ع) ميشنيد و تحمل مي كرد. اين نمونه اي است كه نشان مي دهد در عين حالي كه اصطكاك وجود داشت، باز گفت و گو و نصيحت و امر به معروف و نهي از منكر را ترجيح مي دادند.
ادامه دارد…