همسرم که میدانست نمیتوانم دوری از کلاس و درس را تحمل کنم من را تشویق کرد. هر روز صبح مرا به مدرسه میبرد و ظهرها من را به خانه باز میگرداند. از آنجایی که نمیتوانستم روی صندلی بنشینم مدیر مدرسه و اولیای مدرسه یک تخت سر یکی از کلاسهای طبقه همکف قرار دادند تا من روی آن دراز بکشم و بتوانم درس بدهم.
سرمشق زندگی معلم تاریخ، درس ایثار و گذشت بود. سرنوشت کسانی که برای همیشه در تاریخ یاد آنها زنده ماند. ستاره معلمان آسمانی با فراموشی درد و رنج و تنها به عشق حضور در میان دانشآموزانی که برای بازگشت او لحظه شماری میکردند، در کلاس درس حاضر شد.
به گزارش ایران، خانم معلم دبیرستان نجابت که مدتها از درد کمر بیتاب شده بود، پس از عمل جراحی نتوانست در برابر درخواست دانشآموزانش که از او میخواستند به کلاس درس بازگردد، تا بار دیگر سرنوشت مردان و زنان نیک تاریخ را با هم ورق بزنند، مقاومت کند. معصومه خوشکام معلم 40 ساله تاریخ ماهها روی تختی که مسئولان مدرسه در کلاس درس قرار داده بودند برای دانشآموزان تدریس کرد. دیدن لبخند رضایت بر لبان دانشآموزان باعث شده بود تا درد و بیماری را فراموش کنند. این بانوی فداکار هفته گذشته در جشنواره جلوههای معلمی به عنوان یکی از 11 ستاره آسمان معلمان فداکار ایران معرفی شد. او که 17 سال با عشق کتاب تاریخ را برای دانشآموزان ورق میزد، نام خود را در تاریخ تعلیم و تربیت ماندگار کرد.
سرمشق نخست
معصومه خوشکام از روزی که برای نخستین بار پای تخته سرمشق تاریخ را برای دانشآموزان نوشت اینگونه میگوید: فرزند اول خانواده هستم و دوران مدرسهام در شهرستان ملایر سپری شد. از همان دوران ابتدایی وقتی کلاس اول بودم معلم کلاس را خیلی دوست داشتم. همین علاقه باعث شد تا وقتی از من سؤال میکردند، دوستداری درآینده چه کاره شوی با خوشحالی بگویم دوست دارم معلم شوم.
وقتی روز معلم فرا میرسید دوست داشتم بهترین کادوی دنیا را به معلم مان بدهم، اما وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که درس خواندن و کسب نمرات خوب و موفقیت در مراحل مختلف علمی بهترین هدیهای است که به معلم داده میشود. معلم مانند یک مادر دلسوز است و مثل یک مادر آرزوی موفقیت فرزندانش را دارد. از همان دوران ابتدایی دروس حفظ کردنی را دوست داشتم تا اینکه در دبیرستان به درس تاریخ علاقه زیادی پیدا کردم.
خانم میلادی دبیر تاریخ ما انگیزه زیادی به من داد و بهترین زمان من در مدرسه در کلاس درس او سپری میشد. معلم ما همیشه تأکید میکرد تاریخ آیینه ای است که باید در آن خوب نگاه کنیم و از گذشتهها درس بگیریم. گذشتهای که در آن انسانهای خوب و دانشمندان دلسوزی زندگی میکردند و همیشه مورد ظلم و ستم قدرتمندان قرار داشتند. خواندن سرگذشت امیرکبیر تأثیر زیادی در زندگی من داشت. مردی که خدمت بزرگی به دانش ایران کرد. علاقه به تاریخ کم کم در من نهادینه شد و با علاقه سرگذشت انسانهای موفق تاریخ را میخواندم.
پس از گرفتن دیپلم رشته تاریخ ایران دوره اسلامی را تا مقطع لیسانس در اصفهان سپری کردم و از همان روز وارد آموزش و پرورش شدم. جایی که احساس میکردم به آن تعلق دارم. دو سال ابتدای تدریس را در همدان بودم و پس از آنکه در مقطع فوق لیسانس در تهران پذیرفته شدم، به تهران آمدم.
تاریخ یعنی عبرتهایی که باید از آن پند گرفت. کسانی که با انسان دوستی و کمک به علم و فرهنگ نام خود را برای همیشه جاودانه کردند. شناساندن تاریخ به نسل آینده ضرورتی است که بزرگان علم و دین همیشه بر آن تأکید دارند.
همین دیدگاه بود که معلم فداکار را به سوی تاریخ کشاند و او تدریس کتاب تاریخ را عهده دار شد. او روزهایی را که در یکی از نقاط محروم تهران تدریس میکرد، بهترین لحظه زندگیاش عنوان میکند و میگوید: خانه ما در شرق تهران قرار دارد وقتی محل کار من را دبیرستان نجابت در جنوبیترین نقطه شرق تهران تعیین کردند از اینکه میتوانستم به دانشآموزان این منطقه خدمت کنم خوشحال شدم. این منطقه اگرچه از نظر امکانات رفاهی و خدماتی از مناطق مرکزی و شمالی تهران پایینتر است، ولی خانوادههایی که در آنجا زندگی میکنند بسیار بامحبت و باگذشت هستند و دانشآموزان این مناطق بسیار باهوش و با استعداد هستند.
در کلاس درس سعی کردم با همه بچهها دوست باشم و درس تاریخ را با بیانی شیرین برای بچهها تدریس کنم. ایجاد فضای دوستی و همدلی باعث شده بود تا همه دانشآموزان با ذوق و شوق فراوان سرکلاس حاضر شوند و همه تکالیفی را که بر عهده آنها گذاشته بودم، انجام دهند. تلاش میکردم هیچ دانشآموزی سرکلاس استرس نداشته باشد. همیشه با مطالعه سرگذشت ایران قدیم و کسانی که نامشان بر صفحه تاریخ ایران به یادگار مانده است، همراه با دانشآموزان از نکاتی که میتوانستیم در زندگی امروز از آن استفاده کنیم، استخراج میکردیم. تاریخ ایران با فراز و نشیبهای زیادی مواجه شده و همه آنها برای نسل امروز و آینده عبرت است.
تصمیم زیبا
وی از روزی که بیماری توان ادامه تدریس را از او گرفت، اینگونه گفت: مدتها بود به عارضه دیسک دچار شده بودم و با توصیه پزشک معالجم باید هرچه زودتر عمل جراحی میکردم. سرانجام خود را به تیغ جراحی سپردم. به توصیه پزشک باید چند ماه استراحت مطلق میکردم. آن روزها تنها دغدغه ذهنیام دانشآموزانم بودند. وابستگی زیادی به آنها پیدا کرده بودم، میدانستم که آنها هم به من وابسته شدهاند. چند روز بعد از ترخیص از بیمارستان دانشآموزان با من تماس میگرفتند و خواهش میکردند دوباره به کلاس درس بازگردم.
این تماسها هر روز ادامه داشت. یکی دیگر از همکاران به جای من سر کلاس میرفت و بچههای کلاس که به شیوه تدریس من عادت کرده بودند سخت با شیوه دیگری کنار میآمدند. چند روز بعد وقتی درد کمرم کمتر شد، تصمیم گرفتم تا به مدرسه بازگردم. همسرم که میدانست نمیتوانم دوری از کلاس و درس را تحمل کنم من را تشویق کرد. هر روز صبح مرا به مدرسه میبرد و ظهرها من را به خانه باز میگرداند. از آنجایی که نمیتوانستم روی صندلی بنشینم مدیر مدرسه و اولیای مدرسه یک تخت سر یکی از کلاسهای طبقه همکف قرار دادند تا من روی آن دراز بکشم و بتوانم درس بدهم. هیچ وقت روزی که بچهها من را روی تخت کنار تخته سیاه دیدند، فراموش نمیکنم.
همه از ذوق و شوق فریاد میکشیدند. هر چند دقیقه یک بار قدم میزدم و دوباره روی تخت دراز میکشیدم. همه بچهها همکاری خوبی با من داشتند و مدیر مدرسه و دیگر همکاران به من دلگرمی میدادند. کلاس من ثابت بود و دانشآموزانی که درس تاریخ داشتند در ساعت درسی شان به این کلاس میآمدند.
چند ماه بعد نیز مسئول آموزش و پرورش منطقه به مدرسه ما آمد و از من تقدیر کرد، اما بهترین پاداش را از دانشآموزان کلاس میگرفتم، زمانی که لبخند رضایت را بر لبان آنها میدیدم. وی ادامه داد: روز معلم هیچگاه هدیه ای از دانشآموزان قبول نمیکنم و آنها میدانند که درس خواندن و کسب نمرات قبولی و موفقیت در تحصیل بهترین هدیهای است که به من میدهند. همیشه سعی کردهام کاری را که انجام میدهم، برای رضای خدا باشد. معلمی از نظر من یعنی شیرینترین حرفهای که یک انسان میتواند داشته باشد. من جایگاه معلمی را در صحبت امام(ره) میبینم که فرمودند معلمی شغل انبیا است.