حجة الاسلام و المسلمین رضا برنجکار در برنامه طلوع دانش رادیو معارف در ادامه بررسی تاریخ علم کلام، رابطه علم کلام بر علم فقه، فلسفه، تفسیر و حدیث را مورد بررسی قرار داد.
در برنامه های گذشته گفته شد که منظور از علم کلام، دانشی است که درباره عقاید صحبت می کند. سه حوزه عقاید، آداب و اخلاق مباحث کلامی مطرح می شود و باقی علوم، مقدماتی برای این مباحث و یا مکمل هستند
مانند تفسیر. موضوع علم کلام، اعتقادات و استنباط عقاید از منابع است. در علم کلام از دو روش عقلی و نقلی استفاده می شود. نام کلام به این جهت است که در قرون نخست بیشتر عالمان این علم، اهل کلام بودند. همچنین درباره تاریخچه این نام و این که چه نام های دیگری گفته شده است بیان شد. درباره خاستگاه علم کلام بیان شد که نام علم کلام قبل از اسلام نبوده است ولی مبانی آن بوده است. این علم از منازعات شروع شد و نخستین مساله، مساله امامت بود که بعد از پیامبر (ص) رخ داد . هرچند علم کلام در گفتگو با ملحدان و مخالفان رخ داده است ولی بیشتر مباحث آن در برابر گروه های دیگر اسلامی است.
رابطه علم کلام با فقه
معمولا با توجه به این که مهم ترین ویژگی های یک علم، سه ویژگی موضوع، روش و غایت است بهتر است که تفاوت یک علم با علم دیگر را از این سه زاویه مورد بررسی قرار دهیم.
از نظر موضوع، علم کلام به اعتقادات و عمل جوانجی و قلبی می پردازد؛ در حالی که موضوع علم فقه، عمل جوارحی و اعمال خارجی است. البته اصطلاح فقه و کلام به معنای امروزی را مبنا قرار می دهیم وگرنه اصطلاح اول علم کلام و فقه یک معنای دیگری داشت. البته درست است که کلام به عقاید می پردازد ولی این این اعتقادات آثار و لوازم عملی دارد و درست است که فقه به اعمال می پردازد ولی این اعمال قبل از این که به عمل تبدیل شود اعتقادی لازم دارد. مثلا اگر می خواهید نماز بخوانید اول باید به آن اعتقاد داشته باشید. ولی همانطور که شیخ انصاری در کتاب مکاسب بیان می کند مقصود اصلی از کلام، عقاید است؛ گرچه لوازمی را نیاز دارد و مقصود از فقه، عمل است؛ گرچه مقدمه اعتقادی لازم دارد. در نهایت باید ما باور پیدا کنیم و در فقه موضوع اصلی مطالبی است که باید به آن ها عمل کنیم.
از نظر روش این دو علم روش واحدی دارند یعنی هر دو از روش عقلی و نقلی استفاده می کنند ولی در علم فقه، روش نقلی بسیار برجسته تر است و در علم کلام، روش عقلی پررنگ تر است.
از حیث غایت و هدف، هدف علم کلام این است که آموزه های اعتقادی را استخراج کند و به مردم برساند تا به آن باور پیدا کنند. فقه هدف اصلی اش این است که اعمال مسلمانان را استنباط کند تا مردم به آن ها عمل کنند.
مباحث کلامی می تواند در منابعی که فقیه از آن استفاده کند موثر باشد. علم کلام، اساس و پایه دین است و اگر خدا و نبوت را اثبات نکنیم فقه نمی تواند بوجود بیاید؛ زیرا علم فقه می خواهد بر این اساس که قرآن کتاب آسمانی است و حرف معصومین حرف خدا است، به کلمات معصومین استناد کند. بنابراین پیش فرض فقه، کلام است؛ یعنی اگر در کلام یک سری آموزه هایی را اثبات نکنیم نوبت به فقه نمی رسد و به همین جهت است که به علم کلام، علم اصول الدین نیز گفته می شود؛ در مقابل علم فقه که علم فروع الدین است.
پس می توان گفت که بخش عمده ای از اختلافات در میان مذاهب به اختلافات در مبانی کلامی بر می گردد. مثلا زمانی که ما امامت و حجیت سخن ائمه (ع) را قبول داریم فقه ما نیز متفاوت می شود؛ در حالی که اهل سنت چنین چیزی را اعتقاد ندارند و نتیجه متفاوتی از فقه بدست می آورند.
رابطه علم کلام و فلسفه
قبل از این که تفاوت میان این دو علم را بررسی کنیم باید تصورمان را از کلام و فلسفه بیان کنیم. در جلسه قبل گفتیم که در کلام، دو اصطلاح علم استنباط عقاید و دفاع از آن وجود دارد.
1- موضوع کلام، اعتقادات دینی است؛ در حالی که موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود است. موجد در وجه کلی فلسفه، کاری ندارد که معصوم کیست؟ پیامبر اسلام کیست؟ در واقع یک تفسیر کلی و عقلانی از عالم است؛ در حالی که کلام به اخلاق، امامت امام علی (ع) و روز قیامت و مواردی از این دست می پردازد. البته مشترکاتی هم دارد مثلا فلسفه الهی درباره خدا بحث می کند و کلام هم همینطور؛ هرچند نقاط اختلافی نیز وجود دارد.
2- فلسفه، روش واحدی بنام روش عقلی دارد؛ در حالی که کلام هم عقلی و هم نقلی است.
3- از حیث هدف، فلسفه می خواهد تصویر کلی از عالم هستی را نشان دهد ولی هدف کلام دفاع از عقاید و تبیین آن است.
فلسفه و کلام با هم داد و ستدهایی داشته اند. شهید مطهری می گوید: این منازعات بین فلسفه و کلام به فلسفه بسیار کمک کرد و فلاسفه را مجبور به اصلاح کرد؛ گرچه مخالف یکدیگر بودند و بحث داشتند و یکدیگر را رد کرده اند که مساله ای عادی است.
همانطور که متکلمان با هم نزاع داشتند فلاسفه نیز با هم نزاع داشته اند؛ مثلا از زمان خواجه نصیر الدین طوسی، بحث امور عامه وارد فلسفه شد. فلسفه اسلامی به دو قسم تقسیم می شود: 1- الهیات بالمعنی الاعم 2- الهیات بالمعنی الاخص. اعم همان امور عامه است؛ مانند بحث از وجود، حدث و قدم و حرکت و جوهر. که در الهیات بالمعنی الاخص نیز استفاده می شود. حالا در این زمینه متکلمان نیز قسمتی را که مورد قبولشان بوده استفاده کردند. یعنی علیرغم این که در مباحث الهیات بالمعنی الاخص با هم درگیری داشتند در بحث امور عامه استفاده کردند. یعنی به این معنا نبود که همه مباحث آن ها را قبول نداشته باشد. فلاسفه هم بخشی از سخنان متکلمان را قبول کردند و یا مورد بحث قرار دادند و حتی برای حل این مباحث ابتکاراتی ارائه کردند.
سوال: این تلقی درست است که بیشتر شبهات از ناحیه فلاسفه مطرح شده است؟
الزاما به این معنا نیست بلکه بیشتر شبهات از ناحیه فرقه های کلامی وارد شده است. مثلا بحث امامت که نیمی از کلام را در بر می گیرد از ناحیه فرقه های کلامی مورد شبهه واقع شده است. البته فلاسفه یکی از اشکال کنندگان هستند. وقتی می گوییم شبهات، ممکن است از ناحیه کسانی باشد که اصل دین را قبول ندارند یا از ناحیه کسانی باشد که شیعه را قبول ندارند و ممکن است از ناحیه درون شیعه باشد و یا ناشی از اختلاف کلام و فلسفه باشد. در واقع منظور ما از شبهات، اشکالاتی است که اعتقادات دینی را مورد هجمه قرار می دهد. در این حالت اگر متکلم احساس کند فیلسوفی نظریه ای داده است که مستقیم یا غیر مسفتیم با یکی از آموزه های دینی درگیر است و می تواند به عنوان شبهه مطرح شود در این زمان است که آن نظریه را رد می کند. مثلا فلسفه مارکسیست ممکن است شبهه ای مطرح نکند ولی متکلم می تواند این احساس را کند که این اعتقاد می تواند به جنگ اصل دین برود. لذا به دنبال پاسخ به شبهات او می رود؛ حتی قبل از این که او شبهه کند. همانطور که بزرگانی مانند شهید مطهری و علامه طباطبایی چنین کاری کرده اند که هم جنبه کلامی و هم جنبه فلسفی دارند.
سوال: آیا آن چه در مورد رابطه کلام و فلسفه مطرح کردید محدود به کلام شیعه است؟
محدود به شیعه نیست. اتفاقا یک مباحثی هست که مورد قبول همه گروه های کلامی است در برابر همه گروه های فلسفی. در این قسمت ها همه فرقه ها نقد فلسفه می کنند. ولی ممکن است در برخی مباحث، برخی گروه های کلامی با برخی فلاسفه مشترک باشند. در این جا مشخص است که این گروه منازعه ای با فلسفه ندارد.
رابطه علم کلام و تفسیر
روش علم کلام، عقلی و نقلی است. منبع روش نقلی کتاب و سنت است. پس به این مناسبت نیاز به دانش حدیث و تفسیر داریم . لذا علومی که لازم برای فهم قرآن و حدیث است مانند ادبیات عرب و صرف و نحو و علم رجال، متکلم به همه این ها نیاز دارد . بنابراین می توان گفت که این ها مقدمه علم کلام هستند؛ همانطور که مقدمه فقه و اخلاق هم هستند. به عبارت دیگر حدیث و قرآن، مادر همه علوم اسلامی هستند و از باب مقدمه مورد نیاز هستند.
سوال: آیا همه متکلمان به یک اندازه از حدیث و تفسیر استفاده می کنند؟
برخی مدارس کلامی، تاکیدشان بر قرآن و حدیث بیشتر است و برخی تاکیدشان بر مباحث عقلی بیشتر است. اصل این که متکلم از روش عقلی و نقلی استفاده می کند مسلم است ولی شدت و ضعف آن متفاوت است. این ها شاید به شرایط اجتماعی و مخاطبینی که با آن ها مواجه هستند یا مشی خود متکلمین بر می گردد. البته همیشه به شرایط اجتماعی بر نمی گردد. گاهی شرایط اقتضا می کند انسان بیشتر بحث نقلی کند یا بحث عقلی .
متن برنامه های تاریخی رادیو معارف