نظریه پرداز: حجت الاسلام والمسلمین مسعود ادیب
موضوع: سیره معصومان وحدت هدف و اختلاف در روش
بسم الله الرحمن الرحیم، «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاء وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ»[1] در آیهی سیزدهم سورهی شورا، وحدت پیام انبیاء مطرح شده است. از پیام حضرت نوح، ابراهیم و موسی، عیسی و پیامبر اسلام(ص) به عنوان یک دین و طریقهی واحد یاد شده که از جانب خدای متعال برای انسانها مقرر شده است و آن پیام واحد این است که دین را برپای دارید و در امر دین به تفرق کشیده نشوید. این دعوت و پیام، سنگین و دشوار معرفی شده است که تنها خاصان و برگزیدگان خداوند از توان پاسخگویی آن برمیآیند و کسانی که رو به خدا دارند، از این هدایت برخوردار میشوند. نکتهی اصلی این آیه وحدت دین و یکی بودن «ما شرع الله» انبیاء است. در نقطهی مقابل در آیهی 48 سورهی مائده میفرماید «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ»[2] ما این کتاب را بر مدار حق بر تو فرو فرستادیم که تصدیقگر کتابهایی است که در دست است و نگهبان، اصلاحگر و حافظ آنهاست. تا اینجا مفاد این آیه مشابه آیهی سیزدهم سورهی شورا است. «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا»[3] با آنچه خدا فرستاده در میان مردم حکم کن از هوی و هوس آنها پیروی نکن، برای هر کدام از شما روش و آیینی قرار دادیم. در آیات قبل از این آیه، بحث از حادثهای است که در مدینه اتفاق افتاده است. یکی از زنان صاحب موقعیت یهود، مرتکب عمل زشتی شده است که به حکم تورات باید سنگسار شود و در آن زمان در میان مسلمانان جز حبس در خانه، مجازات دیگری برای این عمل زشت معمول نبوده است. لذا یهودیان برای اینکه آن خانم را از این مجازات سنگین تورات نجات دهند، داوری به نزد رسول خدا میآورند. قرآن کریم این داوری و آمدن به نزد پیامبر(ص) را نشانهی بیدینی و بیایمانی آنها تلقی میکند و با عتابِ «وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ»[4] آنها را مورد ملامت قرار میدهد. این مراجعه، نه برای کشف حکم خدا، بلکه برای فرار از آن بوده است. بعد خداوند بیان میکند که تورات و انجیل چه منزلتی داشته است و باید در میان یهود و نصاری چه جایگاهی داشته باشد. بعد از اشارهی صریح به تورات و انجیل و آداب و آیین موسوی و عیسوی، در آیه «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ»[5] به قرآن کریم اشاره میکند و در ادامه میفرماید «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» که «مِنْکُمْ» حداقل به یهودیان، مسیحیان و مسلمانان برمیگردد. حتی می توان فراتر از این سه دین دانست، چنانکه در آیهی 13 سورهی شورا به دین حضرت ابراهیم و حضرت نوح نیز اشاره کرده و «مِنْکُمْ» خطاب به همهی آیینها و نظامهای الهی است. ما برای هر کدام روش و طریقی داشتیم. «وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» ارادهی خدا این بوده است که شما وحدت روش نداشته باشید. اگر خدای متعال میخواست، همهی شما را بر اساس روش واحد دعوت میفرمود و آیین و احکام خود را به یک روش در میان شما بسط میداد. اما هدف اصلی این شرایع متعدد و رفتارهای متنوع چیست؟ اینها همه وسیلهای است «و لكن ليبلوكم فيما آتكم» هدف او این است که شما را در آنچه که به شما داده است، بیازماید. ابتلاء هدف اصلی اوست. «فاستبقوا الخیرات» اگر میخواهید از این ابتلاء سربلند بیرون بیایید و به آن هدف عالی و بلند برسید، به جای اینکه بر سر جزئیات شرایع مختلف با هم نزاع کنید، در خوبیها با هم مسابقه دهید و از هم پیشی بگیرید. «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ» این «کُمْ» قاعدتاً همان «کُمْ» در «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» است و مرجع ضمیر یکی است. بازگشت همهی کسانی که شرایع و منهاجهای مختلفی به آنها داده شده، به یک نقطه است؛ یعنی این تفرق و تعدد در نهایت امر به یک وحدت و نقطهی واحدی بازمیگردد. «فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ» آنجا معلوم میشود که راز اختلافات و تعدد شرایع در چه بوده و در پشت آنها چه هدف واحدی دنبال میشده است. در اینجا ما با آیهی 13 سورهی شوری و آیهی 48 سورهی مائده مواجه هستیم. در سورهی شورا اجمالاً گفته میشود «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ» آن دینی که به شما دادیم، همان دینی است که به نوح، ابراهیم، موسی و عیسی دادیم. در سورهی مائده میفرماید خود ما از ابتدا ادیان مختلف را دادیم و این اختلاف را ایجاد کردیم، خود ما از ابتدا منبع تعدد و تفرق آداب و رسوم ادیان بودیم و هدفی از این کار داشتیم، لذا شما هم درگیر این اختلافات نشوید و دنبال آن مبدأ واحد باشید. در نگاه نخست به نظر میآید که این دو آیه یا به دو چیز اشاره میکنند، یا بین آنها تهافت وجود دارد. از طرف دیگر میبینیم خدا در قرآن کریم به ما امر فرموده است که به حضرت ابراهیم اقتدا کنیم «قَد كانَت لَكُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبراهيمَ وَالَّذينَ مَعَهُ»[6] در آیه دیگر به ما توصیه میفرماید که به رسول خاتم(ص) اقتدا کنیم «لَقَد كانَ لَكُم في رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ»[7] و بعد از ایشان امام علی(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و سایر معصومین به عنوان امام و اسوه معرفی میشوند. امامت ابراهیم به اسوه و الگو بودن اوست. امامت خاتم الانبیاء(ص) نیز همین است. حضرت سیدالشهداء هم فرمودند «و لکم في اسوه»[8] شما باید از من الگو بگیرید. این الگو گرفتن مختص به امام حسین(ع) نیست، بلکه ویژگی و خاصیت امام این است که از او الگو میگیرند. بعد که در طول تاریخ نگاه میکنیم، میبینیم که بین این الگوها و اسوه ها اختلاف روش بسیار زیاد است. به نظر میرسد در اینجا با یک نوع سردرگمی مواجه هستیم. وقتی به سیره و سنت انبیاء و اولیای الهی نگاه میکنیم، بین رفتارهای آنها تفاوت زیادی دیده میشود. سیره و روش موسوی و عیسوی فرق زیادی دارد و هر دو اینها با سیرهی رسول الله(ص) خیلی فرق دارد. روایتی از رسول الله(ص) نقل شده است که فرمودند «برادرم موسی، چشم چپش بینا بود، و برادرم عیسی، چشم راستش بینا بود و من صاحب دو چشم بینا هستم.»[9] ظاهراً این مطلب به اختلاف روشها برمیگردد، که خیلی اوقات جدی هستند و حتی در مقام عمل موجب تعارضات اجتماعی شده است.
اختلاف سیره امامان
به معصومان بعد از رسولالله(ص) هم که میرسیم، اختلاف روش خیلی زیاد است. امام حسن(ع) در حالیکه با او بیعت شده است و حکومت را در اختیار دارد و میتواند با کش و قوس و مقاومت بیشتر به جنگ با شام ادامه دهد، تصمیم به مصالحه میگیرد و طی یک قرارداد مکتوب به نفع نیروی متجاوز شام از قدرت کنارهگیری و آن را واگذار میکند. و سیدالشهدا(ع) با اینکه قدرتی ندارد بعد از اعلام عدم بیعت، شبانه از مدینه به مکه میگریزد و خود را به موسی(ع) تشبیه میکرد که «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ»[10] و وقتی که به مکه آمد، هم قدرت مستقر بنی امیه کاملاً مشهود است و هم وجود رقبایی لبخند به لب که در دل آرزوی از بین رفتن امام را دارند. وقتی امام حسین(ع) با ابن زبیر در مورد مسائل به وجود آمده صحبت میکرد، ابن زبیر گفت: «چرا شما میخواهید از مکه بیرون بروید؟ در مکه بمانید، اینجا حرم امن الهی است و اگر اینجا بمانید هیچ خطری شما را تهدید نمیکند» ابن زبیر امام را به باقی ماندن در مکه تشویق میکرد. امام فرمودند: «اگر من یک وجب از حرم دورتر کشته شوم، بهتر از این است که در حرم کشته شوم و اگر دو وجب دورتر از حرم کشته شوم، بهتر از این است که در یک وجبی حرم کشته شوم.» امام بعد از مفارقت از ابن زبیر به اصحاب خود فرمودند: «آرزوی او این است که من زودتر از مکه خارج شوم» در واقع ابن زبیر تعارف میکرد، آرزوی ابن زبیر این بود که امام زودتر از مکه برود، چون ایشان را رقیب خود میدانست و میخواست مکه برای او خالی بماند. عملاً هم این اتفاق افتاد و امام از مکه خارج شد. و بعد ابن زبیر مکه را تسخیر کرد و10 سال در اختیار داشت. همهی اسباب و شرایط نشان دهندهی این است که وضع خوبی در پیش نبود، ولی امام علیرغم همهی اینها حرکت میکند. ما نمیخواهیم در بحث هدف و مقصود امام وارد شویم، به هرحال ایشان به سمت عراق میآید. در عراق اگر امام کمی کوتاه میآمد، شاید شرایط به اینجا ختم نمیشد، و اما میتوانست در جاهایی بر خود سخت نگیرد و کار را حل کند،. اما میفرماید: «هیهات من الذله»[11] و «انی لا اَری الموتَ الّا سعادةً»[12]، ما میجنگیم و من مرگ را بر این زندگی ترجیح میدهم. در منازل مختلف راه، چنین عبارتهایی از ایشان نقل شده است. در جاهای مختلف امام حسین(ع) در موضع خود ایستادگی میکند و در نهایت منجر به شهادت ایشان و اسارت اهل بیت(ع) گردید. از بین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کدام را الگوی خود قرار دهیم؟ به امام سجاد(ع) که میرسد، باز روش کاملاً عوض میشود. در مدینه آشوب و بلوا است، اما یک کلمه هم از سوی ایشان برای مقابله و مقاومت در برابر سپاه بنی امیه بیان نمیشود. منزل حضرت سجاد(ع) مأمن مردم بود و پایگاه مقاومت نبوده است. در غیر این صورت اولین حمله به آنجا صورت میگرفت. در طول حیات امام سجاد(ع) نمیبینید که ایشان در برابر بنی امیه موضع بگیرد. بعد هم که ابن زبیر بر حجاز مسلط شد، حاکم اموی را شفاعت میکند و او را از مرگ نجات می دهد. بعد که آل زبیر سقوط میکنند، آنها را هم شفاعت میکند. و هیچگونه حرکت سیاسی در عمل امام دیده نمیشود.
فلسفه اختلاف ادیان
ما از یک طرف مأمور به اقتدا هستیم و سعادت و نجات جاودانهی خود را در این اقتدا میبینیم و از آن طرف شاهد این همه تفاوت و دگرگونی هستیم. علاجی که معمولاً در ناحیهی انبیاء برای این مشکل مطرح میشود، نسخ و ابطال شریعت سابق است. میگوییم دین موسی برای زمان موسی، و دین عیسی برای زمان عیسی خوب بود. و دین خاتم ناسخ همهی شرایع قبلی است و باید تا ابد بماند. این راه علاجی است که ظاهراً مشکل را حل میکند. به دورهی ائمه(ع) که میرسیم، نمیتوانیم بگوییم که رفتار یک امام ناسخ رفتار امام قبلی است، چون همهی اینها شارح یک مذهب هستند، به تعبیر امام صادق(ع) همه یک حقیقت را منتقل میکنند. شاید فلسفهی امامت همین است که آن حقیقت خلاصه و نهفتهای که در عرض 23 سال بر زبان و عمل پیامبر(ص) جاری شده است، در عرض زمانی حدوداً 10 برابر این فرصت، بر زبان و عمل مفسران و مفصلان شریعت و آیین پیامبر(ص) بسط پیدا کند. لذا نمیتوانیم بگوییم عمل یک امام، عمل امام قبلی را نسخ کرده است. در اینجا چهکار میکنیم؟ یا میگوییم آنها امام و معصوم بودند و خودشان میدانستند چهکار کنند، روایاتی مثل حدیث لوح و امثال آن وجود دارد، که مأموریت ائمه(ع) مشخص بوده است و آنها بر طبق آن عمل کردند. یک وقت هم میگوییم ما نمیتوانیم چیزی راجع به آن مأموریت خاص بدانیم یا بفهمیم، هرچه بوده میان عاشق و معشوق است، آنها امام و ولی خدا بودند و خدا از آنها خواسته و آنها هم عمل کردند. اما در این صورت، دیگر این سیره و سنت قابل اقتدا نیست. اگر یک نامهی خصوصی دادند و ایشان اینگونه عمل کردند، ما که نامهی خصوصی نگرفتیم، چهکار کنیم؟ میتوانیم هرطور که بخواهیم عمل کنیم؟ حتی اگر نسبت به سند و مدرک روایاتی که دال بر وجود مأموریتهای اختصاصی است، به نظر مثبت برسیم، باید یک تعبیر و تفسیری از آنها داشت که ماهیت امامت و الگو بودن از میان نرود. اصل مطلب این است و این باید محفوظ بماند. راه دیگری وجود دارد که ما یکی از این سیرهها را اصل بگیریم و بقیه را به آن برگردانیم که غالباً این کار را میکنند. مثلاً برخی میگویند اصل، ایستادن در مقابل باطل، ظلم و الحاد و مبارزه در راه حق و حقیقت است، لذا اصل، کاری است که امام حسین(ع) کرد و اگر باقی ائمه(ع) این کار را نکردند، به خاطر آن است که زمینه فراهم نبود. برای این میتوان شواهد تاریخی هم پیدا کرد؛ مثلاً روایتی که حضرت فرمود اگر به تعداد این گوسفندان یار داشتم، قیام میکردم که بعد تعداد آنها را شمردند که 30 راس بودند.[13] یا آن مرد خراسانی خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد که ما یارانی در خراسان داریم و ایشان آنها را آزمود و فرمود که نه، شما این کاره نیستید. یا نامهی خلال همدانی که به امام صادق(ع) رسید و حضرت آن را سوزاند و فرمود این، پاسخ تو است، بعد هم به عبدالله نجد فرمود: «ليس الرجال رجالنا ولا الزمان زماننا». اینجا اصل قیام علیه باطل است، کمکم برای این اصل مبانی هم درست میشود «ان الحیاة عقیدة و جهاد». بلاخره از یک جایی پیدا میشود و به خزانهی منثور روایی اضافه میشود. «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» این هم از جای دیگری پیدا و اضافه میشود. و در دوران ما که پر از هیجان انقلاب، توفندگی و سلحشوری است، طبیعتاً یک اصل میشود. وضع به گونهای میشود که باید از امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) یا امام حسن(ع) دفاع کنیم، این امامان زیر سؤال میروند، که اگر اصل بر قیام است، چرا امام حسن(ع) در وسط میدان کوتاه آمد یا امام سجاد(ع) یک کلمه هم نگفت. بعد که میآییم دفاع کنیم، یا این را میگوییم که امام سجاد(ع) با سلاح دعا کار سیاسی خود را پیش برد؛ یعنی اصل، مبارزه و کار سیاسی است، چون شمشیر امام سجاد(ع) نمیبریده است، با شمشیر دعا بریده است و عین همان کار را انجام داده است. یا نه، اصل را عمل امام حسن(ع) میگذاریم و میگوییم اصل بر این است که خونی ریخته نشود و بین مسلمانان نزاعی صورت نگیرد، اصل همین است که امام حسن(ع) انجام داده است و امام حسین(ع) هم ناچار شد و نمیخواست جنگ شود و تلاش کرد که جنگ رخ ندهد، ولی پیش آمد. برخی از محققین معاصر اصرار دارند که اصل این است که جنگ و درگیری نباشد و صلح برقرار باشد. جامع تمام این معالجات این است که از میان این رفتارها و سنتهایی که در عرض هم و به گونهای رقیب هم هستند، یکی را اصل و باقی را بر آن حمل میکنیم، توجیه میکنیم و به گونهای با رفتاری که اصل گرفتهایم، معادل سازی میکنیم. اما به نظر میآید که این کار هم با مشکلاتی مواجه است؛ مثلاً در باب انبیاء الهی میگوییم دین موسی برای زمان موسی و دین عیسی برای زمان عیسی خوب بوده است و آنها الان همه نسخ شدهاند. معمولاً مشکل را با نسخ حل میکنیم، بعد میبینیم قرآن کریم در سورهی آل عمران از آیه 105 به بعد، به یهود و نصارا حمله میکند، «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَاجَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[14] و بیان میکند که آنها چه مشکلاتی داشتند و از آنها نترسید. بعد به آیهی 111 میرسد «لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ»[15] اینها کاری نمیتوانند بکنند، اگر جنگ کنند، در میانه جنگ فرار میکنند و کسی به کمک آنها نمیآید. «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ» اینها بدبخت و بیچاره هستند، مگر به دامن خدا و دین حق برگردند یا با مردم پیمان ببندند. خداوند به اینها حمله میکند، چرا؟ «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ»[16] اینها به آیات خدا کافر بودند و به ناحق دستشان را به خون انبیاء آلوده کردند، همه اینها به خاطر زیادهخواهی و عبور از حد بندگی است. تکلیف اینها در این آیات روشن شد، اما در آیهی 113 میفرماید «لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ»[17] اما همهی اهل کتاب اینگونه نیستند، بعضی از آن ها اهل نماز یا قیام در راه حق هستند. اهل کتاب آیات الهی را میخوانند. آن ها مسلماً قرآن نمیخواندند، چون اگر قرآن میخواندند که اهل کتاب نبودند، بلکه کتابهای خود را میخوانند. «يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» به خدا و معاد ایمان دارند، «وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ»[18] و «وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ»[19] کارهای خوب آنها نادیده گرفته نمیشود، خدا نسبت به متقین علم و آگاهی دارد. پس به این راحتی نمیتوان گفت هرچه در شرایع سابق بوده، نسخ و تمام شده است. لذا بعضی از فقهای عظام هم میگویند میتوان استصحاب شرایع سابقه کرد. بله، اگر در مورد خاص حکم جدیدی آمد، حکم جدید نشان دهندهی این است که حکم قبلی برداشته شده است. و اگر حکم جدیدی نیامده، حکم قبلی به قوت خود باقی است. من نمیخواهم وارد بحثهای فقهی اصولی بشوم. میخواهم این را عرض کنم که به همین راحتی و با باطل دانستن احکام پیشین در زمان نزول آخرین احکام الهی، مسأله حل نمیشود. بعد هم با آیهی «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» چهکار کنیم؟ نفرموده که از بین این شرایع کدام بهتر است، فرموده است که «فاستبقوا الخیرات» بر سر شرایع دعوا نکنید، به سراغ خیرات بروید. در مورد ائمه(ع) هم همینطور است، اگر کوچکترین مسامحهای در فهم سیره، سنت و کلمات معصومین انجام دهیم بر خود جفا میکنیم. آنها نگفتند که برای کسب ثواب از ما تبعیت کنید، بلکه این راه نجات است، ما باید راه نجات را ببینیم و بشناسیم، و الا ممکن است در چاه بیفتیم. پس باید خیلی دقت کنیم. خود ایشان هم فرمودهاند «کل فقیه من عرف معاریف کلامنا»[20] یا ریزه کاریهای آن را فهمید، ما چگونه بفهمیم تا این تعارضات پیش نیاید؟ میگوییم امام سجاد(ع) در قالب دعا عمل و اقدام سیاسی انجام داده است. مثلاً بلاتشبیه میگوییم چون مبنای فیلسوفان اگزیستانسیالیست این نیست که برهان و استدلال اقامه کنند، حرف فلسفی خود را در قالب رمان میزنند. آیا معنای اینکه امام سجاد(ع) کار سیاسی کرده است، غیر از این میشود؟
همان مضمون و جزئیاتی که به نظر ما اصل است و آن قیام خونینی را که در مقابل باطل است، ایشان به شکل دیگری پیاده کرده است. اگر بخواهیم این حرف را بزنیم، گویا نگاه خود را بر سیره و سنت امام سجاد(ع) یا امام حسن(ع) حتی در زندگی شخصی تحمیل میکنیم. سفیان ثورى خدمت امام صادق(ع) رسید و دید که امام لباس نرم و لطیفی پوشیدهاند، لذا با نگاه ملامت باری به حضرت عرض کرد که اجداد شما چنین نبودهاند و امام علی(ع) به گونهی دیگری لباس میپوشید و عمل میکرد و حضرت فرمودند « هذا لله تعالى و هذا لكم»[21] و گویا لباس خشن و درشتی که زیر آن لباس پوشیده بودند را نشان دادند. اوضاع خارجی عوض میشود ولی قالبها باید کاملاً دست نخورده و به شکل واحدی استمرار پیدا کند. من میخواهم از این مثال استفاده کنم و کمی به مطلب نزدیکتر شوم، فرض کنید که امام معصوم(ع) دختر خردسال خود را در دامن نشانده است و موی آن را شانه میکند و بعد هم میفرماید از من یاد بگیرید و مثل من عمل کنید. اگر ما درس طلبگی را خوب خوانده باشیم، با دقت نگاه میکنیم که امام فرزند خود را روی ران راست خود نشانده و شانه را در دست راست خود گرفته و با دست چپ بچه را نگه داشته است، موهای او را از راست به چپ و از بالا به پایین شانه میکند، جنس شانه هم چوبی است، خلاصه از این دقتها و ظرافتهایی که بسیار شکوهمند و زیباست. حالا من دختر ندارم، پس توفیق متابعت از معصوم(ع) را ندارم، چون او دختری داشته است که بتواند موهای او را شانه بزند، لذا موضوع منتفی است و اصلاً دربارهی بنده سالبه به انتفاء موضوع است. یا من دختر دارم، ولی موهای او بسیار ریز و فرفری است که هر وقت میخواهم موهای او را شانه کنم، گریه میکند. حالا من بگویم بیخود که گریه میکند، من باید سنت معصوم را انجام دهم و اگر دختر پررویی کرد، یک سیلی هم در گوشش میزنم و او را مینشانم و موهای او را به هر قیمتی که شده، شانه میکنم! اصلاً او باید یاد بگیرد که عمل به سنن و فرائض خیلی مهمتر از این است که او دوست داشته باشد یا نداشته باشد. آیا الان که این بچه گریه میکند، ما به این عمل کنیم یا از این ظاهرِ منجمد شده در فضا و مکان عبور کنیم و بگوییم امام دارد به ما تلطف به فرزند و مهربانی با نسل آیندهی جامعه را یاد میدهد، حالا چه دختر و چه پسر، چه پرمو و چه کچل باشد. معصوم این را به ما میگوید. یک وجه سیرههای مختلفی که ما در زندگی انبیا و معصومین میبینیم، این است که یکی از این سیرههای هم عرض را اصل قرار دهیم و بقیه را به آن برگردانیم. یک وجه هم این است که یک لایه عمیقتر به مسأله نگاه کنیم، دعوا بر سر این اشکال نیست، «لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ»[22] رسول خدا در مکه در ضلع جنوبی کعبه میایستادند و نماز میخواندند، محل زندگی ایشان در سمت ضلع جنوبی کعبه بود و اگر در خانه نماز میخواندند، در ضلع جنوبی بودند و اگر در مسجد بودند، در ضلع جنوبی میایستادند و رو به شمال و اندکی معطوف به غرب نماز میخواندند، هم کعبه در مسیر حضرت بود و هم بیت المقدس. اما وقتی از مکه به مدینه هجرت کردند، دیگر نمیتوانستند این کار را انجام دهند، چون مدینه در شمال مکه است، لذا یا باید به سمت جنوب یعنی کعبه نماز میخواندند یا به سمت شمال یعنی بیت المقدس. حضرت طبق روال سابق حدود 15 ماه به سمت شمال نماز میخواندند، تا دستور تغییر قبله آمد. ملامتهای یهود که استقلال آیین پیامبر(ص) را زیر سؤال میبردند و تضرع پیامبر به درگاه خداوند که قرآن کریم میفرماید «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها»[23] باعث دستور تغییر قبله شد. در اینجا خداوند می فرماید «تَرْضاها» نه نرضها، این نکتهی بسیار مهمی است که ما به راحتی از کنار آن عبور میکنیم. «فَلَنُوَلّینّک قبلة ترضاها» ما تو را به سمتی که ناراحت نباشی، برمیگردانیم، نه سمتی که خودمان بخواهیم. شما هر جا بایستید، خدا راضی است، «فأَینََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه»[24] البته رضایت پیامبر(ص) مبتنی بر هوی و هوس نیست، رضایت ایشان مبتنی بر تأمین آن اهداف متعالی است و اینکه مسلمانان هویت و استقامتی پیدا کنند. البته انتقاد فقط به یهودیان نبود، «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس»[25] بلکه برخی از مسلمانان نادان هم چنین میگفتند که چرا اینها قبلهی خود را عوض کردند؟ پاسخ داده میشود که «لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ» ما که در محضر فقها یاد گرفتیم القای خصوصیت کنیم، چرا از این «تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ» القای خصوصیت نمیکنیم؟ «بِرَّ» به شکل عبادت و جهتگیری جغرافیایی برنمیگردد، ما معتقد به سنت رسولالله(ص) هستیم، اگر ایشان گفته است رو به کعبه نماز بخوانیم، اگر خدا به رسول الله(ص) گفته و ایشان برای ما بیان کرده است که «فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ» ما تا قیام قیامت به کعبه نماز میخوانیم. این اقتضای ادب بندگی است، که رسولالله(ص) هرچه فرمودند، ما همان را انجام دهیم و طبق رضایت ایشان عمل کنیم. ولی باید به این نکته توجه کنیم که اصل آنچه که رسولالله(ص) از ما خواسته، چه بوده است؟ آیا شکل است یا محتوا؟ این آبی را که اینجا گذاشتند، اگر ظرفی نباشد، نمیتوان آن را نگاه داشت و از بین میرود. همان مقدار که حفظ و نوشیدن این آب برای من مهم و حیاتی است، باید در نگهداری و حفظ ظرف آن هم بکوشم تا آب داخل آن هم سالم بماند. چون اگر این ظرف آلوده شود، آلودگی آن به مظروف هم سرایت میکند و در آن شکی نیست. اما یک وقت چشم باز نکنیم و ببینیم مظروف کلاً از بین رفته است و ما مبتلا به نگهبانی مادام العمر ظرف شدهایم. این اتفاق نگران کنندهای است که ممکن است برای ما پیش بیاید، منشأ تمام دعواهای ما هم همین است. آبی که در این ظرف است، با آبی که در قدح توست، یکی است، فقط ظرف آنها فرق میکند «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» بله، ما تابع پیامبر(ص) هستیم، نه فقط تابع ایشان هستیم، بلکه میگوییم همهی عالم باید تابع ایشان باشند. چرا؟ چون ادیان قبلی به درد نمیخورند، نسخ شدهاند و تاریخ مصرف آنها گذشته است؟ نه، چون خدا به ما این طور یاد داده است که نه فقط شما انسانهای معمولی، حتی پیامبران هم متعهد شدهاند و به خدا میثاق دادهاند که اگر کسی بعد از آنها آمد و حرف آنها را با بیان دیگر و قوت بیشتری گفت، از او تبعیت کنند. این سلسلهای است که به خدای متعال ختم میشود و هر چه از جانب اوست، همه باید از آن تبعیت کنند. در اینکه تلاش و آرمان و آرزوی ما این است که همهی عالم را به تبعیت از رسولالله(ص) دعوت کنیم، تردیدی نیست، اما چرا؟ چون رو به جنوب ایستادن کارگر است، اما رو به شمال ایستادن کارگر نیست؟ آیا علت آن این است؟ اینکه دست شما به زانو برسد، مشکل حل میشود، یا اینها ادب عبودیت است؟ گفته است دست بر زانو بگذاریم و در رکوع باشیم، میگوییم چشم، اگر بگوید دست بر سر خود بگذاریم، باز هم میگفتیم چشم، اینها مهم نیست. «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّه»[26] مراد از «ِبرّ» ایمان، صدقه، صبر، ایتاء زکات و اقامهی نماز است، لذا به نظر میآید که در مقام تحلیل باید یک لایه عمیقتر نگاه کنیم، البته در مقام عمل ما تابع شریعت خاتم هستیم. در مقام تحلیل باید این نگاهها را کنار بگذاریم و «فاستبقوا الخیرات» را ببینیم. با سیرهی اهل بیت(ع) چهکار کنیم، اینها که همه یک شریعت را تبلیغ میکنند؟ اینجا هم به نظر میآید که «ما به الاختلاف» اصل مطلب نیست، اصل مطلب، «ما به الاشتراک» اولیاء و اوصیا است، «ما به الاشتراک» معصومین است. این «ما به الاشتراک» نه فقط برای اوصیای رسول خاتم(ص) است، بلکه برای همه انبیاء، معصومین و اوصیای آنها هم هست. این «ما به الاشتراک» در همه باقی است، «أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيه»[27] دعوا نکنید و متفرق نشوید، دین برای آتش افرزوی و نزاع نیامده است، «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيه»[28] انبیاء آمدند تا دعواها را حل کنند، دعوا از کجا میآید؟ «چون که بیرنگی اسیر رنگ شد، موزهای با موزهای در جنگ شد» «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال»[29] یعنی، بعد از برافروختن بوتهی طلا و مس یا فولادی که با آن وسیله درست میکنند و آن آبی که در بستر زمین مینشیند و سفرههای زیرزمینی جمع میشود و آبهای مختلف با طمع و رنگهای مختلف را تشکیل میدهد، آنچه ته آن میماند، آن اصل ماندگار است. این رنگها خواهد رفت. و لذا آنجا فرمود «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُم»[30] در خیرات سبقت بگیرید، همه به الله برمیگردید.
حقیقت دین امر قراردادی نیست
نکتهی دیگر، این است که حقیقت دین امر قراردادی نیست، اصل دعوت دین مبتنی بر یک قرارداد و بر وضع و جعل شارع نیست، بلکه بر حقیقت عینی است که شارع از آن خبر میدهد و انبیاء از آن پرده برمیدارند. بخشهای جعلی، وضعی و قراردادی همه وسیله و طریق هستند. رو کردن به مغرب و مشرق قراردادی است، اما ایمان، تقوا، صبر یا انفاق امور قراردادی نیستند بلکه رفتارهایی هستند که در حقیقت واقعی زندگی انسان جریان پیدا میکنند و در انسان تأثیر عمیق میگذارند. هرجا قرآن واقعیتی را توصیف میکند، ما باید آن را واقعی ببینیم، نه قراردادی. ذهنیت ما بر اساس زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی این جهان مبتنی بر قرارداد است، لذا ذهنیت ما همیشه یک ذهنیت قراردادی است، ولی باید این را بفهمیم که قرآن از قراردادهای انسان و خدا سخن نمیگوید، بلکه از حقیقت پرده برمیدارد. ساحت ارتباط خدا و انسان، ساحت حقیقت است، نه ساحت قرارداد. این قراردادها برای این است که امور روزمرهی ما بگذرد. حتی آنجایی که خدای تبارک و تعالی شریعت قرار داده است، «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً» برای این است که امور زندگی ما بگذرد. «فاستبقوا الخیرات» یعنی چه؟ «الی الله مرجعکم» به چه معناست؟ معنای آن این است که وقتی مردیم، صور اسرافیل که دمیده شد، همه از گور برمیخیزیم و آنجا یک سری توضیحات شفاهی، کتبی یا فیلم حضوری به ما میدهند و این «رجوع الی الله» مثل دستگیری مجرمان در کلانتری و مثل یک محاکمه است،. اینها ناشی از نگاه قراردادی به مفاهیمی است که دین مطرح میکند. «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً» را برگردانیم به اینکه الله اسم جامع و مستجمع تمام صفات کمالیه حق است، همهی ادیان، ملتها و شرایع به دنبال کمال هستند، «منتهی الیه» همه، آنجاست و آنجا معلوم میشود که چه کسی درست فهمیده و چه کسی اشتباه کرده است، چه کسی راه نزدیک و چه کسی به بیراهه رفته است. آنجا که بروز و ظهور حقیقت مطلق صورت بگیرد، از حقیقت پرده برداری میشود. این رجوع الان اتفاق میافتد، آنجا ظهور اتفاقی است که اکنون در عالم واقع، اتفاق میافتد. این «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ» برای فردا نیست، امروز کسی که در مسیر انبیاء حرکت میکند، رجوع به حق میکند. امکان هم دارد که بیراهه برود، حرف انبیاء را اشتباه بفهمد و دچار انحراف شود، لذا کار خیلی خطرناکی است، ولی به نظر من «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ» عبارت دیگری از «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»[31] است که به بیانهای مختلف در قرآن بیان شده است. در این مسیر سخت حرکت، باید مراقب واقعیت باشیم، سختی مسیر به خاطر خم و راست شدن نیست، برای این است که توجه به مبداء در نماز کار سختی است. سختی آن برای این امور قراردادی که اتفاقاً ما آنها را خیلی جدی میگیریم، نیست. برای این است که نگه داشتن این مسیر، طریق و راه شرعی کار راحتی نیست. «فاستبقوا الخیرات» در کارهای خوب سبقت بگیرید.
شیعه حضرت علی(ع) در زمان پیامبر(ص) حضور داشتند
حالا به سیرهی ائمه(ع) توجه کنیم، ما انشاءالله شیعه هستیم؛ یعنی قرار است به سیره و سنت اهل بیت(ع) پیامبر(ص) اقتدا کنیم. این شیعه بودن از چه زمانی شروع شده است؟ از کربلا؟ نه. از شیعهی جعفری؟ نه. از مرز کشته شدن عثمان؟ باز هم نه. از روز ثقیفه؟ نه. اگر به سراغ تاریخ، اسناد و مدارک برویم، میبینیم در زمان خود پیامبر(ص) هم از گروهی به نام شیعه نام برده میشود. گاهی با لفظ شیعه که در منابع اهل سنت نقل است که «شيعه علی هم الفائزون يوم القيامة»[32] و گاه بدون لفظ شیعه، آنگاه که در سورهی بینه «خير البرية»[33] معرفی میشوند. ما متأسفانه تشیع را هم با یک معنای پوستی و ظاهری تفسیر کرده و بعد هم با آن مشکل پیدا میکنیم. پس شیعهی علی(ع) گروهی هستند که از زمان خود پیامبر(ص) حضور داشتند. رسول الله(ص) یک شخصیت بزرگ اجتماعی و جامع الاطراف بود، خصوصاً بعد از آنکه به مدینه آمدند، کمکم نشانههای قدرت سیاسی و اجتماعی حکومت حضرت آشکار شده است، روز به روز سرعت گرایش به حضرت زیاد شده است، تا سال آخر که از همهی قبایل و طوائف میدوند تا جا نمانند. اما همهی اینهایی که از روز اول تا به حال میآیند، به طور یکسان به مسیر و مکتب پیامبر(ص) دست پیدا نمیکنند. اصلاً لازم نیست تاریخ را بررسی کنید، به طور عادی و طبیعی همین است. یک معلم کلاس اول ابتدایی، یک استاد علوم عقلی، یک بچهای در تیم فوتبال محله سردسته میشود. در هر کدام از این ابعاد و در هر سایزی که نگاه کنید، جماعتی که دور آن شخص جمع میشوند، یکسان نیستند. نه کودکان کاملاً حرف معلم را و نه شاگردان حرف استاد علوم نقلی را میفهمند، و نه آن بچههایی که در تیم فوتبال بازی میکنند به طور یکسان از کاپیتان تیم تأثیر میپذیرند و نه پیروان یک شخصیت انقلابی و تاریخ ساز. طبع عالم این است و انسانها، مختلف هستند.
پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را به عنوان الگو معرفی کرد
طبیعتاً آدمی که یک برنامهی بلندمدت و عمیق دارد، وقتی به اطراف خود نگاه میکند، سعی میکند بر کسانی که در اطراف او هستند، تمرکز کند. اینجا فقط بحث این نیست که اگر من نبودم، چهکار کنید. بلکه همین الان هم اگر میخواهید روش و طریقهی من را بفهمید، مدل آن فلان شخص است. لذا نه در غدیر خم، بلکه از همان ابتدا رسولالله(ص) در مقاطع مختلف امام علی(ع) را به عنوان اسوه، الگو و مدل مسلمانی معرفی کرده است. معنای امام هم همین است، ایشان الگوی مسلمانی است. علت آن هم این است که رسولالله(ص) امام علی(ع) را از دو سالگی پیش خود برده و تربیت کرده است. خود امیرالمؤمنین(ع) در خطبهی قاصعه میفرماید «وضعني في حجره و أنا ولید» من بچه بودم و تازه از شیر گرفته شده بودم که مرا در دامان خود گذاشت، «كان يمضغ الشيء ثم يلقمنيه» غذا را میجوید و سپس در دهان من میگذاشت، «و يكنفني في فراشه» شب که میخواست بخوابد، مرا در کنار خود میخواباند، «و يمسني جسده» و مرا به خود میچسباند، «و يشمني عرفه» من بوی او را حس میکردم و با بوی او بزرگ شدم، «و يرفع لي في كل يوم من أخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به»[34] هر روز یک نشانهای برمیافراشت و میگفت اینگونه عمل کن. پس علی(ع) را تربیت کرده است و لذا از یوم الدار تا یوم الارتحال او را به عنوان الگو و شاخص مسلمانی معرفی میکند.
سیره حضرت علی(ع)
اقتضائات حیات او بستگی به شرایط، اوضاع و احوال دارد، چرا شما سراغ اختلاف سیرهی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) میروید؟ سیرهی خود امیرالمؤمنین از ابتدا تا انتها یک نوع نیست. تا پیامبر(ص) زنده است، یک جمله از حضرت علی(ع) بیاورید که حرف زده باشد، البته خطبه و سخنرانی، نه جملات و عبارات کوچک یا سخنانی که از پیامبر(ص) نقل کردهاند. بحث غصب خلافت بعد از رسولالله(ص) پیش میآید، حضرت در حد روشنگری و نه بیشتر و در طول یکی دو هفته مطالبی را میگویند و دعوا نمیکنند، یک مقدار هم حضرت زهرا(س) صحبت میکنند. خود حضرت هم فرمودند که اگر صبر کنم، بهتر است. خلیفهی دوم هم با تزویر خلیفهی اول آمد، نوبت به خلیفهی سوم که رسید، شورا گذاشتند. اول در شورا مسأله را با ایشان مطرح کردند که میخواهیم حکومت را به شما بدهیم و یک شرط هم بیشتر نداریم و آن اینکه این بساط را بر هم نزنید و مانند دو خلیفهی قبلی عمل کنید. اگر در اینجا حکومت اصل است، حضرت باید به حکومت میچسبید و فروع را بعداً درست میکرد، اما فرمود نه، عمل نمیکنم. لذا با ایشان بیعت نکردند. «لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم يكن فيها جور إلا علي خاصة»[35] شما اداره کنید. بعد به دورهی خلاف حضرت که میرسیم، ایشان اول را قبول نمیکند. البته ایشان تعارف نمیکند و واقعیت را میگوید که اگر من وزیر باشم، بهتر از این است که امیر باشم. واقعاً هم به لحاظ مصالح اقتصادی و اجتماعی شاید همین طور بود، جنگ جمل، صفین و نهروان در نمیگرفت و ایشان شهید نمیشد و اوضاع با آرامش و متانت بیشتری پیش میرفت. خود حضرت این را میفرمایند، ما که این را نمیگوییم. ملت اصرار میکنند که ایشان خلیفه شوند، ایشان هم نهایتاً قبول کردند، اما این بدین معنا نیست که نظر ایشان عوض شد و ایشان فهمیدند که اوضاع خوب میشود. آن حضرت در اولین سخنرانی بعد از رسیدن به خلافت فرمودند اوضاع خوب نمیشود، شما به اول کار پیامبر(ص) برگشتید. کار شما با امام و خلیفه درست نمیشود، شما پیغمبر میخواهید. حضرت در این 4 سال چهکار کرد؟ آیا منتظر مردم ماند یا کار خود را کرد؟ ایشان قرار است که مدل مسلمانی باشد، نمیگذارند آن حضرت کوفه و عراق را اداره کند، نمیگذارند ایشان به داد گرسنگان یمامه و حجاز برسد که با غم غصه فریاد میزند «لعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع»[36] نمیگذارند ایشان این کارها را بکند، اما میگذارند ایشان الگوی مردم باشد. لذا ایشان الگوی انسان مسلمان را به مردم نشان میدهد. میخواهد سپاه جمع کند، هرچه سخنرانی میکند، مردم نمیآیند. دو نفر سیاستمدار به حضرت میگویند راه سپاه جمع کردن این نیست، راه آن این است که از پول بیت المال بعضیها را راضی کنید و آنها بدون اینکه شما خودتان را ناراحت کنید، مردم را برای جنگ میآورند. اینجا علی(ع) باید چهکار میکرد؟ این پیشنهاد خیلی کارآمد بود و بیت المال هم برای دفاع از اسلام است و حکومت ایشان هم که حکومت اسلام بود و معاویه هم که اسلام را قبول نداشت. اما ایشان فرمودند «أتأمروني أن أطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا أطور به ما سمر سمير و ما أم نجم في السماء نجما»[37] به من میگویید که با ستم حکومت کنم؟ والله که من اینگونه عمل نمیکنم. امام حسن(ع) به قدرت رسید، به ایشان هم گفتند که جایگاه شما خیلی از معاویه بالاتر است. امیرالمؤمنین(ع) متهم به این بودند که در خون عثمان شریک است که خود حضرت بارها به معاویه گفت که «انا اقرب الناس عند عثمان»[38] ولی با اینحال تو با خدعه و نیرنگ در ذهن شامیان و بعضی از مردم عراق این فکر را جا انداختی که من در قتل عثمان شریک بودهام. در نقلی حضرت امیر(ع) پیش خلیفهی دوم تشریف داشتند، برخی از بزرگان قریش هم آنجا بودند. خلیفه به یکی از آنها گفت فلانی در جنگ بدر، پدر تو به میدان آمده بود، غرش میکرد، شمشیر میزد و کف به دهان آورده بود. من رفتم با او بجنگم اما ترسیدم و جرئت نکردم، اما علی به میدان رفت و او را از پای درآورد. بعد از مراسم حضرت علی(ع) به خلیفه گفت چرا مردم را علیه من میشورانی؟ این جنگها تمام شده است و من در رکاب پیامبر(ص) از حق دفاع کردم. چرا کینهی من را در دل اینها فرو میکنید؟ غالباً حواس ما به این نکات نیست، کینهی علی(ع) را در دل تمام اینها جای داده بودند. بیمناسبت هم نبود، در جنگ بدر 70 نفر از مشرکین کشته شدند که 34 نفر آنها را علی(ع) کشته بود و مابقی را سپاه اسلام. اما امام حسن(ع) که این مشکلات را نداشتند، آقازاده و فرزند پیامبر(ص) بودند، جامعهی مسلمین امام حسن(ع) را از امیرالمؤمنین(ع) عزیزتر میداشتند، این شهادت تاریخ است و از خود کلمات حضرت علی(ع) هم فهمیده میشود. امام حسن(ع) چهکار کردند؟ امیرالمؤمنین(ع) برای حفظ اسوه و الگو بودنِ خودشان در جامعه در مقام امامت، از پیشرفتهای عرصهی قدرت صرفنظر کردند و در این 5 سال همان کاری را کردند که در آن 25 سال کردند. هدف یکی است، عمق کار یکی است، ظاهر آن یک جا خانهنشینی و جای دیگر حکومتداری است.
سیره امام حسن(ع)
امام حسن(ع) چهکار کردند؟ چه کسانی باید با معاویه بجنگند؟ کسانی که انگیزهی بیشتری دارند. چه کسانی انگیزهی بیشتری دارند؟ آنهایی که با معاویه دشمنتر هستند، آنهایی که در دوران حکومت سابق رانده شده و تحت فشار بودند. در میان بنی هاشم چه کسی بود؟ کسی که بیشتر از همه از معاویه ضربه خورده است؛ یعنی عبیدالله بن عباس. عبیدالله بن عباس ضربهی سختی از معاویه خورده و او بچههای عبیدالله را کشته بود. عبیدالله پرانگیزهترین شخص برای ایستادگی در مقابل شام است. اگر امام حسن(ع) هر کسی غیر او را میگذاشت، مردم میگفتند این آدمی که تو برای فرماندهی جنگ گذاشتی، اهل جنگ نبود. اما وقتی عبیدالله را فرمانده سپاه تعیین میکند، هیچ کسی اعتراض نمیکند. نوک پیکان جنگ عبیدالله بن عباس است و همین نوک پیکان نمیجنگد. یعنی چه؟ یعنی این جامعه شعار جنگ میدهند، اما جنگ نمیخواهند. حالا که این مردم جنگ نمیخواهند، ایشان هم نمیجنگند. به امام میگویند حداقل خلافت را نگه دار، تا معاویه به صورت غیرمشروع به حکومت خود ادامه دهد و کار غیرقانونی او علنی باشد. اما بحث ایشان بحث حکومت و قدرت نیست، نه اینکه حکومت و قدرت چیز بدی باشد، اما حکومت و قدرت در کار امام اصل نیست، لذا اگر جایی لازم بود با قدرت، و در جای دیگر با انزوا کار خود را پیش میگیریم. لذا معاهدهای بستند و حتی به کوفه هم برنگشتند و به مدینه رفتند. مردم کوفه 4 بار از سیدالشهداء دعوت کردند: یک بار زمانی است که امام حسن(ع) صلح کردند، بار دیگر مربوط به زمان شهادت امام حسن(ع) است، یک بار هم مربوط به دوره دیگری است و بار چهارم هم به حادثهی عاشورا ختم میشود.
سیره امام حسین(ع)
امام حسین(ع) از مکه به سمت کربلا حرکت کرد و بر اساس محاسبات ظاهری به هدف خود نرسید و شکست خورد، اما بر اساس وظیفهی ذاتی امام، اگر ایشان کوفه را میگرفت، نشان میداد که الگوی فتح یک شهر چگونه است. اگر در کوفه موفق به تشکیل حکومت حق و اعادهی حکومت علوی میشد، نشان میداد که حکومت علوی چگونه است، همانطور که پدر ایشان نشان دادند. اگر با شام درگیر میشد، نشان میداد که جنگ جوانمردانه چیست. اگر شام را شکست میداد، نشان میداد مدل امپراتوری فراگیر اسلامی چگونه است. اگر از شام شکست میخورد، نشان میداد که ادبیات و اخلاق شکست، چگونه باید باشد. اگر به کوفه نمیرسید که نرسید، نشان میداد که حرف زدن و برخورد با مهاجم چگونه است. با حرّ درست حرف میزند، ولی از او پذیرایی میکند و او را که تشنه بود، سیراب میکند و بعد میگوید آیا مرا از مرگ میترسانی؟ اما ما شیعیان حسین(ع) چهکار میکنیم، به مردم لبخند میزنیم، اما یک قطره آب در دهانشان نمیریزیم. هر اتفاقی بیفتد مهم نیست، مهم نیست که امام حسین(ع) بجنگد یا نجنگد، پیروز شود یا نشود، کوفه را فتح کند یا نکند، مهم این است که هر چه پیش بیاید مُدل رفتار درست مسلمانی را آشکار میکند. این کار را امیرالمؤمنین(ع) هم انجام دادند، امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) هم انجام دادند. اما ما باز کار خود را میکنیم، به جای اینکه این مدلها را بشناسیم و به آموزهای که در رفتار و کردار آنهاست، توجه کنیم، هنوز دقت میکنیم که شانهی امام چوبی بود یا فلزی، از راست به چپ شانه کردند یا از چپ به راست.
پرسش و پاسخ:
ـ یکی از حضار: شما در رابطه با انبیاء فرمودید که توضیح قضیه راحت است و فقط در مورد ائمه(ع) مشکل داریم که کدام یک برای ما اسوه و الگو باشند. در مورد خود ائمه(ع) اینطور نیست که نسبت به قبلی انتقاد کرده باشند و گفته باشند که پدرم یا جدم این خلاف و اشتباه را مرتکب شدند، اگر ما آنها را به عنوان یک موجود زندهی 250 ساله زنده در نظر بگیریم که تمام دوران را شامل شود، میبینیم که آنها در هر مقطعی بسته به شرایط موجود عمل میکردند؛ یعنی مثل این میماند که یک انسان در شرایط مختلف با مشکلات متفاوتی روبهرو بوده است و یک تصمیمی گرفته است. لذا همانطور که فرمودید میبینیم که سیرهی خود حضرت امیر(ع) مختلف است، یا امام حسین(ع) 10 سال در زمان معاویه هیچ برخوردی نکردند و درگیر نشدند. اگر امام خمینی(ره) را به عنوان شاگرد این مکتب در نظر بگیریم، یک بار میبینیم که محترمانه میرود و با شاه ملاقات میکند، یک بار او را نصیحت میکند، یک جا هم… اینها با هم تنافی ندارد و کاملاً پذیرفته شده است، شاید کسی که مریض است، بخواهد از اینها تضاد و اصطکاک درآورد، و الا همهی اینها برای یک آدم عاقل قابل پذیرش است.
ـ حجت الاسلام و المسلمین : من نگفتم که در مورد انبیاء راحت است و در مورد ائمه(ع) مشکل است.
ـ از باب ناسخ و منسوخ.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: گفتم آنگونه که حل میکنیم و میگوییم با ناسخ و منسوخ حل میشود، اینجا نمیشود. من نتیجهگیری شما را قبول دارم، ولی میخواهم دو نکته عرض کنم: اینکه میگویید در هر زمان به اقتضای شرایط عمل میکنند، آیا یک جامعی پشت این عملهای متفرق و متعدد هست یا نیست؟ این جامع چیست؟
– بله، دفاع از دین و پیاده کردن آن در جامعه.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: این را از کجا میگویید؟ خود دین را برای چه میخواهید؟
– برای به کمال رسیدن انسان.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: پس حرف، به کمال رسیدن انسان است. چرا بگوییم یک انسان 250 ساله؟ بگوییم یک انسان از آدم تا وصی خاتم(ص).
– منظور من ائمه(ع) بود.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: اتفاقاً همهی این مقدمات برای این بود تا بگویم سیرهی معصومانی که در اینجا نوشته شده است، اعم از ائمه(ع) است، انبیاء و اولیای الهی هم معصوم هستند. این هم حرف خاص و نکتهی جدیدی نیست، همه یک چیزی گفتند و یک هدف والایی را دنبال میکردند. اما نکتهی دوم این است که اگر همه، آن هدف والا را دنبال میکردند، معلوم میشود آن اصلی که بنیان رسالت و امامت است، آن هدف است و نه این اشکال. من میخواهم این را نتیجه بگیرم. به تعبیر دیگر به لحاظ اشکال ما در منطقه الفراغ هستیم و باید خود ما اشکال را تشخیص دهیم. اینکه امام حسین(ع) میفرمایند «لکم فی اسوه» اینکه چگونه به ایشان تأسی کنید، نباید در این ببینیم که باید به مروان جواب مثبت بدهیم یا منفی، بجنگیم یا نجنگیم، اینها نیست، اینها را با عقلمان میتوانیم بفهمیم. «لکم فی اسوه» یعنی معیار حق طلبی، کمال طلبی و آزادگی را از دست ندهیم. حالا این معیار ممکن است در جنگ باشد یا در صلح. لذا هر سناریویی که پیش میآمد، اصول امام حسین(ع) ثابت میماند و عوض نمیشد. امام سجاد(ع) هم همان اصول را دارد، با اینکه رفتاری که ما از ایشان میبینیم با رفتاری که از پدرشان می بینیم، کاملاً متفاوت است. لذا «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» این تاکتیکها، روشها و سیرههای جزئی و موردی نیست، بلکه آن حقیقت ثابتی است که از عالم تا خاتم یکی است.
ـ یکی از حضار: اگر اخباریها را کنار بگذاریم، تمام شیعه قائل به فرمایش شما در بحث القای خصوصیت است. فرمایش شما این است که القای خصوصیت یک مکانیزم کارآمد پیدا بکند، ما داریم القای خصوصیت میکنیم، فقه شیعه تنقیح مناط و مانند اینهاست. اما مثلاً در نماز مسافر که یک زمانی را میبرده است و الان یک زمانی را میبرد، برخی از آقایان میگویند، اگر بخواهیم به طور حدسی و غیر معتبر عمل کنیم، شاکلهی دین از هم میپاشد. از طرف دیگر اگر نخواهیم این القای خصوصیت را انجام دهیم، واقعیتها و حقایق عالم به گونهای خود را بر ما تحمیل میکنند که دین در عالم مدرن ناکارآمد جلوه میکند. جمع کردن این دو با هم سخت است؛ یعنی ما به گونهای کار کنیم که نه شالودهی دین از هم بپاشد و نه واقعیتها دین را ناکارآمد جلوه دهد.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: این بیشتر جواب بود تا سؤال. من هم با شما موافق هستم و اتفاقاً باید به این دو جهت توجه کنیم. ما نباید از زیر عبودیت خارج شویم، در عین اینکه خدای متعال از ارسال رسل و انزال کتب و وحی به انبیاء یک هدفی را دنبال کرده است.
– سؤال من مشخصاً این است که ما از کجا بدانیم موضوع حکم شارع چیست؟ شاید در همین ظرف هم مصلحتی وجود دارد، معتزله معتقدند که در این عالم حسن و قبحی است و این ظرف مصلحتی دارد.
ـ حجت الاسلام و المسلمین: این با آیهی «لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ» نمیسازد، آنکه مصلحت دارد عبودیت و تسلیم است. لذا در جایی که پای عبودیت در میان است، احکام تعبدی است و باید به شکل و ظاهر اکتفا کرد. اما در جایی که بیان خود دین هم این است که ما این احکام را گذاشتیم تا نتیجهای به دست آید، خب باید به دبنال آن نتیجه بود. لذا به نظر میآید که در احکام تعبدی باید به شکل و ظاهر توجه کرد، نه به این دلیل که در شکل یک خاصیتی است، چون ما بنده و عبد هستیم. اینکه شما شب رو به قبله بخوابید، بدنتان در راستای محور مغناطیسی زمین قرار میگیرد و گردش خون و آهن بدنتان فلان میشود. در ایران اینگونه است، اما در استرالیا باید عمود بر محور مغناطیس زمین بخوابید. پس آیا این دین فقط برای ایرانیهاست و استرالیاییها باید دنبال دین دیگری باشند؟ این چه حرفی است که ما میزنیم و مصالح را اینطور معنا میکنیم؟ چرا رو به قبله میخوابیم؟ چون ما بندهی خدا هستیم و خدا فرموده است که رو به قبله بخوابیم.« قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين»[39]. اما اینکه فرمودند مال حرام نخورید «إلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»[40] معلوم است که تراضی را از ما خواستهاند، تراضی را هر طور توانستید؛ یک روز با گفتار، یک روز با نوشتار و یک روز با کلیک کردن است. به نظر میآید در جایی که بحث عبودیت و ادب بندگی است، به شکل و همه چیز التزام پیدا کنیم. و در جایی که خود دین مطرح میکند که غرض و غایتی را دنبال میکند، «كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُم»[41] در موارد مختلفی به ما گفته است تا فلان چیز حاصل شود، وقتی این حاصل نشده است، معلوم میشود که ما کاری را که دین خواسته، انجام ندادیم. من وارد مصادیق نمیشوم. اما در این پیشنهاد هم یک منطقهی خاکستری باقی میماند که تداخل دارد و کار دشواری است و به نظر میآید چارهای نداریم که این مسیر را با همهی دشواری آن طی کنیم.
[1] سوره شوری، آیه 13
[2] سوره مائده، آیه 48
[3] همان
[4] سوره مائده، آیه 43
[5] سوره مائده، آیه 48
[6] سوره ممتحنه، آیه 4
[7] سوره احزاب، آیه 21
[8] وقعة الطف، ص 172
[9] بيان السعادة في مقامات العبادة، ج4، ص 127
[10] سوره قصص آیه 21
[11] لهوف، صفحه 97
[12] مناقب آل أبي طالب (ابن شهرآشوب)، ج4، ص: 68
[13] اصول کافی ( دارالحدیث) ج 15 ص 97
[14] آل عمران، آیه 105
[15] آل عمران، آیه 111
[16] سوره آل عمران، آیه 112
[17] سوره آل عمران آیه 113
[18] سوره آل عمران آیه 114
[19] سوره آل عمران آیه 115
[20] منبعی پیدا نشد
[21] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج2، ص: 157
[22] سوره بقره آیه 177
[23] سوره بقره آیه 144
[24] سوره بقره آیه 115
[25] سوره بقره آیه 142
[26] سوره بقره آیه 177
[27] سوره شورا آیه 13
[28] سوره بقره آیه 213
[29] سوره رعد آیه 17
[30] سوره مائده آیه 48
[31] سوره انشقاق، آیه 6
[32] الأمالي( للصدوق)، ص: 361
[33] سوره بینه، آیه 7
[34] نهج البلاغه، خطبه 192
[35] نهج البلاغه، خطبه 74
[36] نهج البلاغه، نامه 45
[37] نهج البلاغه، خطبه 126
[38] منبعی پیدا نشد
[39] سوره انعام، آیه 162
[40] سوره نساء آیه 29
[41] سوره حشر، آیه 17