نشست بررسی و نقد کتاب «ساختن تاریخ»، اثر الکس کالینیکوس در روز دوشنبه بیست و هفتم بهمن ماه با حضور اکبر معصوم بیگی، حسینعلی نوذری و داریوش رحمانیان با همکاری گروه روش شناسی و تاریخ نگاری در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار می گردد. در حالی که ماکس وبر رسالت خود را نه در كشف ساختارها، بلكه در تبيينِ فهمِ افراد انساني ميداند، مارکس در حدِ اعلاي وجهِ ساختارباورِ انديشهاش، با به كنار نهادن افقها و اهداف افراد بشر، در كار تحليل عيني روابط انسانهاست تا آنجا که به صراحت در سرمایه می نویسد: در اينجا با عاملهاي فردي فقط تا آن حد كه نمودگار مقولات اقتصادي، و حامل روابط و منافع طبقاتي ويژهاي هستند، سروكار خواهيم داشت.
مسئله اصلی آلکس کالینیکوس در کتاب ساختن تاریخ با بررسی دقیق صف آرایی این دو دیدگاه چگونگيِ وفق دادنِ تلقي راستكيش (ارتدكس) از عاملها ــ كه اشخاص انساني را اساساً آغازگران و پيشبرندگانِ كنش ميانگارد ــ با اين انگاره است كه ساختارهاي اجتماعي (از قبيل روابط توليد سرمايهداري) دارای نیروهای علّی(مسببِ کنش نیز) هستند.
از نگاه کالینیکوس عاملها هنگام عمل كردن، نيروهاي خود را به كار ميگيرند. برخي از اين نيروها بهشكل متعارف و معمول، كموبيش در هر پيكرهي سالم و بالغ انساني وجود دارند: در واقع «انسان بودن» را تا حدي ميتوان بهصورت داشتنِ اين قوا تعريف كرد . اما قواي ديگري هم بهشكل ساختاري تعيين و تعريف ميشوند: به اين معنا كه به جايگاهي كه كنشگرِ مورد بحث در ساختارهاي غالب اجتماعي اشغال ميكند بستگی دارند.
او براي ارجاع به اين نيروها اصطلاحي كه اريك اُلين رايت ابداع كرده است ــ يعني قابليتهاي ساختاري ــ را به كار ميبرد و تصریح دارد که ساختارهاي اجتماعي تواناييهای خاصی را به عاملها میبخشند. اين پيوند ميان ساختارها و نيروها بهويژه در ماركسيسم بسيار مستحكم است: در اينجا مهمترين و يگانه ساختارِ اجتماعي، روابط توليد است كه كوهن در كتاب نظريه تاريخ ماركس بهشكلي قاطع آن را "روابطِ قدرتِ مؤثر حاکم بر افراد و نیروهای مولد" توصیف می کند.
برتری اين موضع از منظر کالینیکوس در اين است كه بدون سقوط به ورطهي هر نوع تقديرباوريِ ساختارگرايانهي آلتوسري، كه افراد را «تصدیقگران» روابط توليد ميانگارد، نيروهاي علّي را با ساختارها تطبيق ميدهد. بنابراين ميتواند با اين ادعاي ماركسيستهاي انتخاب عقلاني سازگار باشد كه تبيينهاي اجتماعي داراي برخی «ريزبنيادها» هستند ــ يعني نشان ميدهند كه چگونه موجوديت سازوكارهاي اجتماعي و گرايشهاي ساختاري منوط است به انگيزهها و منافعي كه اين تبيينها به كنشگران فردي نسبت ميدهند ــ در حالي كه طرحِ فروکاستِ مبتني بر فردگرايي روششناختي ــ كه پایهی چنین مدعایی است را رد می کند.
اما او ساختارها را با نیروها یکسان نمی انگارد چرا که ساختارهاي اجتماعي نوعاً در بر دارندهی روابطي میان كنشگران هستند. ساختار اجتماعي رابطهي پيوند دهندهي افراد، منابع مادي، هستيهاي فرافردي (مانند برخي گونههاي نهادهاي اجتماعي)، يا ساختارهايي است كه برخي از اشخاص (نه الزاماً آناني كه بدينوسيله با يكديگر در ارتباطند) از طريق آنها صاحب نوع خاصي از قدرت ميشوند. اين تعريفْ رابطهي ميان ساختارها و تواناييها را حفظ ميكند، اما در عين حال مرزي هم ميان آنها رسم میکند.
چکیده اندیشه کالینیکوس این است که ساختارها نقشي انكارناپذير در نظريهي اجتماعي دارند، زيرا تعيينكنندهي زيرمجموعهي مهمي از قواي انسانياند. در نظر گرفتنِ ساختارها از اين منظر نيازمندِ گسست از تلقياي است كه آنها را حدودي بر كنش فردي يا جمعي ميانگارد؛ از اين زاويه ساختارها برسازندهي چهارچوبي هستند كه عامليت انساني در آن ميتواند آزادانه عمل كند. هر اندازه كه جايگاه عاملها در ساختارها امكانات پيشِ روي آنان را محدود ميكند، آنها [تنها در همين چهارچوب] فرصتهايي براي تعقيب اهداف خود در جهات مشخص به دست ميآورند.
و هرچند در ميان نظريهپردازان اجتماعي معاصر، آنتوني گيدنز به مؤثرترين شكل اين بينش اساسي را بيان كرده است ــ اينكه ساختارها همانطور كه ما را محدود ميكنند، به ما قدرت هم ميبخشند. اما به گفته کالینیکوس او سپس با يكسان انگاشتن ساختارها و منابعِ در دسترسِ عاملها، بحث خود را خراب ميكند. نتيجهي اين همسانانگاري نگهداشتن ساختارها در چهارچوب نظريهي فايدهگرايانهي كنش است، چرا كه منابع ــ آنگونه كه گيدنز ميگويد ــ ميانجيهاي قدرت، و ابزارهايي هستند كه عاملها براي پيشبرد اهداف خود به كار ميگيرند و بههيچوجه تعيينكنندهي كنش نيستند.
آلكس كالينيكوس در بحث تغییر نیز ضمن یادآوری خاطرات کارگران از نبردهای گذشته تصریح می کند ماترياليسم تاريخي صرفاً بهشكلي کارپذیر از الگوي مبارزات گذشته رونويسي نميكند؛ بلكه بر آن است تا تجربيات اين پيكارها را بهشيوهاي انتقادي و انديشهورزانه جذب نمايد. تنها اين شكلِ بهكارگيري گذشته ميتواند دانش تاريخياي خلق كند كه "ضربان آن همچنان در زمان حال نيز احساس شود". چرا كه مقصود اصلي از يادآوري پيروزيها و شكستهاي گذشته، درس گرفتن از آنها و استفاده از اين درسها در آينده است. اين واقعيت كه كارگران در گذشته جنگيدهاند، و نيز روشي كه (آن زمان) براي اين نبرد برگزيدهاند، دليلي بر اين نيست كه آنها امروز نيز همان مسير گذشته را تعقيب كنند.
/پایان/