در افغانستان تا کنون مقوله های با پسوند «ملی» مانند «هویت ملی»، «مشارکت ملی»، «حاکمیت ملی»، «وحدت ملی» و … متاسفانه تعریف اصلی شان را باز نیافته و حاکمیت های تمامیت خواه و قبیله گرای کشور، از زمانه های دور تا کنون استبداد سیاسی و هژمونی قومی را در لفافه این مقوله ها پیچیده و در فرهنگ سیاسی کشور از آن حربه ای برای کوبیدن اقوام و وسیله توجیه استبداد شان ساخته بودند . حتی شخصیت های به اصطلاح علمی اما با ذهنیت قبیلوی برداشت های اینچنینی ازین مفاهیم ارائه داده اند:
“دوره سلطنت 21 ساله امیر عبدالرحمن در تامین وحدت ملی !! دارای بسیار برجستگی است … امیر، بدون تعصب قومی و مذهبی … اقوام سرکش و ماجراآفرین را … بلا تفریق و بدون استثنا تار و مار کرد. “1
“اگر هویت ملی!! افغانستان را در سطح داخلی و بین المللی در نظر بگیریم، افغانستان به عنوان یک کشور در سازمان ملل متحد نمایندگی داشته است و هویت ملی افغانستان تثبیت شده است . آنچه که در داخل کشور در منازعات و جنگ داخلی وجود داشت، ناشی از این نبوده که ما هویت ملی نداشتیم . هویت ملی ما تثبیت بوده، ما افغان بودیم و خواهیم ماند.”2
“اقلیتها باید هویت پشتونی دولت ( افغانی ) را بپذیرند.. دولتها بوسیله ی پشتونها تشکیل شده، افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است. اقلیتها باید هویت پشتونی را بپذیرند …”3
اما در شروع بحث ناگزیر از ذکر نکته ای هستم که “هدف هر نظریه سیاسی این است که اصول اساسی و زیربنایی نظام سیاسی را مورد بررسی نقادانه قرار دهند…نظریه های سیاسی چه بسا وفاق اجتماعی را زیر سوال ببرند و یا مشروعیت نظام حاکم را به خطر بیاندازند.”4که غرض از آن نه تحقیر قوم خاص بلکه تحکیم مناسبات انسانی در روابط اجتماعی است .
اکنون این قلم تنها در باره “هویت ملی” مطالبی را به نشر میرساند و برای روشن شدن این مقوله قبل از پرداختن به مقوله “هویت ملی” ناگزیریم تا تعریفی از هویت و ملت داشته باشیم :
هویت : چیستی و کیستی «خود» را جستجو کردن و موقعیت «خود» را در کنار «دیگران» سنجیدن و مبتنی بر این «خودآگاهی»، شخصیت فردی، اجتماعی، ملی و جهانی «خود» را شکل دادن است و آنتوني گيدنز هويت را “آگاهي شخص ( و به همين سان يك واحد، گروه، جامعه یا ملت ) به خود تلقي ميكند كه در كنشهاي اجتماعي توسط شخص بتدريج و پيوسته ايجاد ميشود.”5
«ملت» :” مجموعه افرادى كه تشكيل يك كشور دهند و به عنوان يك كليت اجتماعى مشخص، دربرابر حكومت در نظر گرفته شوند ملت را تشكيل مى دهند.”6
یافتن تعریف جدید از “هویت ملی” با برداشت های سنتی از این مقوله امکان پذیر نیست و در دنیای کنونی مسلما که برداشت های سنتی از عناصری چون ” هویت ملی” قابل قبول نبوده و تعریف این عناصر، مؤلفه های تازه ای پیدا کرده است . امروز، جغرافیای مشترک، نظام سیاسی مشترک، منافع و سرنوشت مشترک از مؤلفه های جدید “هویت ملی” به حساب می آیند . زیرا پدیده هویت ملی همزمان با ظهور پدیده” دولت- ملت” که از پدیده های دو سده اخیر است در فرهنگ سیاسی کشور ها جا باز کرده است .
در تعریف کنونی هویت ملی، تاکید بیشتر روی ساختار سیاسی و اقتصادی مشترک که جامعیت بیشتر دارند، شده است . زیرا در ساختار سیاسی مشترک، بحث شرکت متناسب اقوام و اقشار مختلف در چارچوبه حاکمیت سیاسی و در ساختار اقتصادی مشترک، رشد و انکشاف متوازن همه نقاط کشور مطرح است . پس با این برداشت، هویت ملی یا روح جمعی، از مشارکت همگانی و تبارز اراده جمعی و برخورداری برابر از امکانات اقتصادی افراد در چوکات جغرافیای واحد و در چارچوبه حاکمیت سیاسی، تحقق مییابد .
باید به امر اذعان داشت که “هویت ملی” یک هویت فراقومی است که از مجموعه ای هویت های متکثر اقوام و جوامع گوناگون در چارچوبه جغرافیای سیاسی خاص و در چوکات حاکمیت سیاسی واحد و بر مبنای تامین منافع مشترک، شکل گرفته، قوام یافته و با حفظ هویت های متکثر قومی، یک هویت واحد سیاسی، فرهنگی و تاریخی جدیدی را بخود اختصاص داده که در فرهنگ سیاسی آنرا “هویت ملی” نام گذاشته اند . اصلا درکشورهای پولی اتنیک و کثیرالاقوامی چون افغانستان امکان ندارد هویت ملی را جدا از هویت های متکثر قومی مطرح کرد . بخاطری که هویت ملی بر مبنای مشارکت نماد های مختلف قومی در بستر حاکمیت واحد سیاسی تعریف میگردد و هر قوم از آن بمثابه تبلور دهنده ای آرمانهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی شان به دفاع بر میخیزند . این سرنوشت مشترک و پیوند عاطفی با روح جمعی، تعلق جدیدی را پی میریزد که فراقومی بوده و این تعلق ملی، هویت جدیدی به اقوام میدهد که آن را میتوان “هویت ملی” نام گذاشت .
یا به عبارت دیگر هویت ملی مجموعه ی خصوصیات تاریخی، فرهنگی و روانی یک ملت است که متشکل از هویت های مختلف قومی و فرهنگی بوده که در چارچوبه جغرافیای سیاسی واحد، زندگی کرده و مشترکا در ساختار حاکمیت سیاسی، فرهنگ و اراده جمعی را متبلور میسازند که فرهنگ و هویت ملی از آمیختگی این فرهنگ های متنوع و هویت های متکثر قومی نزج گرفته و نماد روح جمعی و یا هویت ملی را تشکیل داده اند .
با توجه به مطالب بالا، زمانی در یک کشور مردم از هویت ملی برخوردار میگردند که همه با حفظ هویت اعتقادی، سیاسی و اتنیکی شان در سطح روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، برادری و برابری ملی را تمثیل کرده و در چوکات یک هویت واحد ملی، اراده جمعی شان را مبتنی بر منافع جمعی جوامع مختلف ساکن در کشور متبارز سازند . هرفرد، هرگروه و هرقوم که در واقع سازندگان روح جمعی در یک کشور اند باید از آزادی کامل سیاسی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و از تمام مزایا و حقوق انسانی بصورت برابر و یکسان با دیگران برخوردار بوده و زمینه تبارز اراده سیاسی شان در چوکات یک حاکمیت فراگیر ملی فراهم باشند .
هویت ملی را نمیتوان علما و منطقا تافته جدا بافته از هویت های متکثر قومی که در واقع پدید آورنده ی هویت ملی میباشند، به تصویر کشید . زمانیکه شهروندان یک کشور اراده شانرا در ساختار اداره سیاسی متبارز ساختند اینجاست که حق تعین سرنوشت شانرا پیدا کرده و با تنظیم روابط عادلانه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، روح جمعی را که همان هویت ملی است تثبیت می کنند .
اما متاسفانه حاکمیت های غیر ملی و استبدادی و قبیله گرا در افغانستان بجای اینکه ازین تنوع قومی و فرهنگی و استعداد های سرشار انسانی در امر توسعه و تکامل فرهنگ ملی و مشروعیت سیاسی کارگرفته، زمینه و چانس مشارکت متناسب همه اقوام و اقشار کشور را صرف نظر از تعلقات نژادی، مذهبی و سیاسی شان در ساختار حاکمیت سیاسی فراهم میساختند، با زور و ستم و کشتن و طرد و نفی تلاش کردند تا این هویتهای متکثر قومی را در هویت خود ساخته شیونیستی شان حل ساخته و شعار دروغین “هرکه از افغانستان است افغان است “را سرپوشی برای تحکیم سلطه قومی قرار داده و با جبر و ستم و زور، هویت قومی شان را هویت ملی نام نهاده و با انکار حق مشارکت سیاسی اقوام در ساختار حاکمیت، بحران”هویت ملی ” را پی ریختند .
تعمیم هویت قوم حاکم بر هویت های متنوع اقوام دیگر تحت پوشش “هویت ملی ” طبعا طرد، نفی، محرومیت، مرکز گریزی و بی اعتمادی اقوام محروم و در نهایت بحران هویت ملی را در پی داشته است . از نظردورکهیم :” يكي از شاخص ها ي ضعف يا عدم وجود بعد اجتماعي هويت ملي «بيگانگي اجتماعي» است. بسياري از جامعه شناسان و روانشناسان همچون: شنگر ، ديويد ريزمن ، اريك اريكسون ، فريد نبرگ و گودمي ، بيگانگي را معادل «بحران هويت» تلقي نموده برخي ديگر نيز احساس بي هويتي را به عنوان يك مؤلفه از بيگانگي به حساب مي آورند”.
حالا اگر ما واقعا به دموکراسی و تحکیم مناسبات انسانی در روابط اجتماعی باورداریم و نمیخواهیم که روش های انحصاری، استبدادی و قبیلوی گذشتگان را اقتباس کنیم . باید بپذیریم که :” حاکميت ملی در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود آنرا اعمال می کند . ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادي که تابعيت افغانستان را دارا باشند . ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشه يی، نورستانی، ايماق، عرب، قرغيز، قزلباش، گوجر، براهوی و ساير اقوام ميباشد.”7 و در دنیای جدید و مناسبات امروزی “اهمیت یافتن مسئله قومیت در انسان شناسی به حدی است که در ساختار تحلیلی انسان شناختی واحد تحلیلی از قبیله به گروه قومی تغیر کرده است.”8 و ” نظريهپردازاني چون آلموند، كلمن و دبليو پاي، با زير سؤال بردن و نقد ديدگاههاي قبلي خود و همفكران خويش مبني بر اينكه هرچه دولت ملي توسعهيافتهتر باشد ، قوميت كمرنگتر ، رقيقتر و كمتوانتر است ، رشد فزايندهي هويتهاي قومي را در حال حاضر – بهرغم قوام و دوام دولتهاي توسعهيافتهي صنعتي – واقعيت جهان معاصر دانستهاند كه در شرايط جديد ، متأثر از نفوذ فزايندهي هويت ملي ، سازمان سياسي، توزيع ارضي قدرت و سلطهي فزايندهي سازمانهاي جهاني سربرآوردهاند. رستاخيز نهضتهاي قومي از 1960 به بعد ، در بسياري از جوامع چندفرهنگي ، بايد ناشي از افزايش رقابت قومي بهويژه رقابت شغلي ، تلقي شود كه اين افزايش رقابت ، خود نتيجهي فرايند مدرنيزهكردن ، بهويژه شهرنشيني ، توسعهي بخشهاي درجه دو و سه اقتصادي ، توسعهي بخش سياسي و سازمان فوقملي و افزايش ميزان سازمانها تلقي گرديده است.”9
با توجه به مطالب بالا، امکان انکار و یا طرد و نفی اقوام، چون گذشته برای حکام و شیونیست های قبیله ای نه تنها میسر نیست بلکه ناگزیر از تمکین به این حقوق و مطالبات انسانی اقوام است که در نفس این تمکین، تمرکززدائی ساختار قدرت نهفته بوده که با نظام ریاستی و حاکمیت انحصاری برادر بزرگ!! منافات دارد . این بدین معنی است که ازین به بعد اقتباس روش های انحصاری و ذهنیت طرد و نفی ، دکانداران سیاسی قبیله سالاران کاربرد عملی ندارند . حالا زمان آن گذشته که از خاکریز ذهنیت قبیلوی و مذهبی و حزبی به حاشیه راندن و انکار نمودن اقوام و اقشار دیگر پرداخت و یا با کلی گوئی های تهوع آور و بی مسئولیت، شانه از ایفای نقش انسانی برای حل معضله ملی، خالی کرد . چرا تا بحثی از تامین حقوق اقوام در میگیرد، قبیله گرا های دو آتشه و حتی مدعیان روشنفکری، همچون اجنه که بسم الله شنیده باشند از جا پریده و فورا بحث های فراقومی را در چوکات ملت واحد “افغان”!! پیش کشیده و با این ترفند، راه حل اساسی معضله ملی را سد مینمایند ؟ .
در حالیکه عامل اصلی بحران هویت در افغانستان، نادیده گرفتن حقوق اقوام و ملیت ها است . اقوام و ملیت های محروم و ستم کشیده حالا به آن مرحله ای از آگاهی و شعور سیاسی رسیده اند که خود را باور کنند و ازین به بعد فقط دست های را که با زاویه برابر و از موضع عادلانه به سوی شان دراز شوند می فشارند و هیچگاه نگاهی از زاویه پائین به بالا که محصول ذلت و خودباختگی و خود کم بینی بوده و یا از بالا به پائین که ناشی از ذهنیت راسیستی و فاشیستی و خودبرتربینی میباشد را در مناسبات انسانی و اجتماعی قبول نمیکنند . مطمئن هستند که در شرایط فعلی، با توجه به بیعدالتی و حق تلفی و به حاشیه راندن ملیت های محروم کشور در گذشته، این حق طبیعی آنان است که در باره هویت، موقعیت و حقوق شان بیاندیشند و این خود آگاهی باعث میگردد تا از خود سوال نمایند که ما کیستیم ؟ و چه رابطه ی با هویت های پیرامون مان داریم؟. در واقع جواب به این چیستی و کیستی است که موقعیت و جایگاه انسانی و ملی آنان را در بین سایر اقوام و انسان ها مشخص میسازد . “اصولاً زندگی اجتماعی بدون وجود راهی برای دانستن اینکه دیگران کیستند و بدون نوعی درک از اینکه خود ما کیستیم غیرقابل تصور است.”
پی نوشت ها :
1- روستار تره کی – نقش اقوام درپروسه تشکل ملت درتاریخ معاصر افغانستان –
2 – آقای محمد ولی زیارمل ملت سازی: بحث ششم؛ هویت ملی بی بی سی سه شنبه 23 اکتبر 2007 – 01 آبان 1386
3 – پوهاند انوارالحق احدی – زوال پشتونها –برگرفته از سایت پیمان ملی
4 – کتاب فهم نظریه های سیاسی نوشته توماس اسپریگنز ترجمه فرهنگ رجایی انتشارات آگاه ص 48
5- آنتوني گيدنز، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، نشر ني 1378،ص 81
6 -فرهنگ فلسفی لالاند
7-ماده چهارم قانون اساسی افغانستان
8-جنگیز ریچارد <قومیت و نقطه نظرات انسان شناسی اجتماعی >
9- دکتر مجتبی مقصودي،تحولات قومي در ايران، مؤسسهي مطالعات ملي،ص 6-145