مرکز آموزش عالی: جامعه المصطفی العالمیه – مجتمع آموزش عالی امام خمینی (ره) – مدرسه تاریخ و ادیان
رشته: تاریخ معاصر / مقطع: کارشناسی ارشد
عنوان: بررسی تطبیقی فرایند مدرنیزاسیون در ایران و افغانستان از آغاز تا 1979 با تأکید بر موضعگیری علماء
استاد یا اساتید راهنما: دكتر محمدعلی حسینی زاده
استاد یا اساتید مشاور: دکتر عبدالقیوم سجادی
دانش پژوه: کاظم هزاره
تاریخ دفاع: فروردین 1388/ تعداد صفحات: 320
کلید واژه ها: مدرنیزاسیون، نوسازی آموزشی، نوسازی سیاسی، ایران، افغانستان.
چکیده:
سدههای اخیر در پی نفوذ و تهاجم همهجانبهی کشورهای غربی به جهان اسلام و متعاقب آن آشکار شدن ضعف و عقبماندگی مسلمانان در برابر دستاوردهای مادی و نظامی غرب؛ واکنشها و عکسالعملهای متفاوتی را در میان نخبگان فکری و سیاسی مسلمان جهت چارهجویی و رفع مشکلات درونی مسلمانان در پی داشته است بدین جهت اصلاح و نوسازی نظامهای آموزشی و سیاسی در دستور کار عدهای از این نخبگان قرار گرفته و به تدریج جوامع اسلامی را در معرض تغییر و تحولات اساسی قرار داد؛ اهمیت این فرایند تاریخی از یک سو و نزدیکی و مشابهت این تحول در حوزههای مربوط به دو کشور ایران و افغانستان، نگارنده را به بررسی تطبیقی فرایند مدرنیزاسیون در این دو کشور مسلمان و همسایه سوق داده، تفاوتها، موفقیتها و یا عدم موفقیت آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. در این میان عدم وجود تحقیقی مستقل بر اهمیت و ضرورت این پژوهش میافزاید.
پرسش اصلی تحقیق،عبارت است از: فرایند نوسازی (آموزشی و سیاسی) در ایران و افغانستان چگونه بوده و به چه سرانجامی منتهی شده است؟ و در پاسخ این فرضیه مطرح شده که: ایران و افغانستان برای رفع عقبماندگی و انحطاط داخلی، اصلاحات تقریبا مشابه را در جهت نوسازی سیاسی و آموزشی آغاز نمودند هرچند به دلیل فقدان زمینههای مناسب فرهنگی و سیاسی با موانعی مواجه شدند. در این میان ایرانیان به علت شرایط فرهنگی و اقتصادی بهتر در این راه موفقتر عمل کردند.
به لحاظ روش تحقیقاین پژوهش توصيفي تحليلي بوده و بر اساس اسناد و مدارك تدوين يافته و هدف پژوهشي آن آشنایی با فرایند نوسازی به عنوان یک تحول مهم در تاریخ معاصر ایران و افغانستان و شناخت اشتراکات و تفاوتهای میان این دو فرایند است.
منابع تحقیق:علاوه بر كتابهاي تاريخي، آثار و تحقیقات جدید به زبانهای فارسی و انگلیسی و حتی مجلات و سایتهای اینترنتی نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
قلمرو تحقیق:به لحاظ زماني از زمان شکلگیری نوعی حکومت مستقل در کشور افغانستان 1857م [اعلام جدایی هرات از ایران و به رسمیت شناخته شدن استقلال افغانستان توسط ایران] تا سال 1979م است و قلمرو مکانی آن نیز دو کشور ایران وافغانستان است.
این پایاننامه در یک مقدمه و چهار فصل نگارش و تنظیم یافته است؛ فصل اول به مفاهیم اصلی و مباحث نظری مربوط میگردد؛ فصل دوم سیر تاریخی نوسازی آموزشی و فصل سوم سیر نوسازی سیاسی در ایران و افغانستان مورد بررسی قرار گرفته؛ و در نهایت فصل چهارم به بررسی، مقایسه و تحلیل نوسازی در ایران و افغانستان اختصاص یافته است.
نویسنده ابتدا به بررسی و تبیین مفاهیم اصلی این پژوهش همچون بررسی تطبیقی، مدرنیزاسیون، نوسازی سیاسی، مشروطیت، پارلمان و قانون اساسی پرداخته و در ادامه برای ارائه یک الگو و انتخاب چهارچوب نظری تحقیق، مکتب نوسازی ـ که در صدد توضیح نوسازی کشورهای جهان سوم بود ـ را مورد بررسی قرار داده، مبانی تئوریک آن و انتقادهای وارده بر آن را برشمرده و سپس به نوسازی برآمده از درون جوامع غیرغربی به عنوان مهمترین الگوی نوسازی در جهان سوم اشاره نموده است. در نهایت رهیافت مقایسهای و الگوی تحلیل را به عنوان یکی از روشهای مطالعاتی مطرح نموده و به عنوان روش مطالعاتی خود در این پایاننامه بر میگزیند و تلاش میکند تا فرایند مدرنیزاسیون در ایران و افغانستان را با رویکرد و رهیافت مقایسهای مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
در فصل دوم نگارنده به منظور بررسی سیر تاریخی نوسازی آموزشی در ایران، ضمن اشاره به نظام آموزشی سنتی و توجه به برخی کاستیها و ضعفهای این نظام آموزشی، روند شکلگیری آموزش مدرن را مورد بررسی قرار میدهد؛ به طور کلی آموزش مدرن سه دورهی متمایز (شکلگیری، تحول، توسعه) را پشتسر گذاشته است. در این بررسی اولین اقدامات اصلاحی در نظام آموزشی ـ که در ابتدا بیشتر جنبهی نظامی داشت ـ با اعزام تعدادی از ایرانیان برای تحصیل به اروپا توسط عباسمیرزا نایبالسلطنه در نخستین دههی قرن نوزدهم آغاز شده و سپس توسط قائم مقام فراهانی متحول میگردد. در این پایاننامه عوامل مؤثر در تحولات آموزشی ـ فرهنگی در دورهی قاجار به چند دسته تقسیم شده است که عبارتند از: الف) اعزام محصل به خارج ب) نشر روزنامهها و ترجمهی کتاب ج) تأسیس مدرسه دارالفنون توسط امیرکبیر د) ایجاد مدارس جدید مانند مدارس ابتدایی، متوسطه و مدارس و مؤسسههای آموزش عالی هـ) ایجاد مدارس خارجی و مسیونری در ایران و) تأسیس وزارت علوم و انجمن معارف و دانشگاه تهران.
اما در حوزهی افغانستان اولین گامها در جهت شکلگیری آموزش مدرن توسط امیر شیرعلیخان (1868ـ1878) با تأسیس مدرسهی نظامی حربیه و مدرسه ملکی برداشته شده و در دورهی امیر حبیبالله (1901ـ1919) در سایهی تأسیس مدرسه حبیبیه متحول گردید به گونهای که مورخان او را بنیانگذار معارف مدرن در افغانستان میدانند. در ادامه آموزش مدرن در پی بوجود آمدن برخی شرایط سیاسی و امکانات مناسب نظیر تصویب قانون اساسی جدید، در سالهای 1950 تا 1980 به طور فزایندهای توسعه و گسترش یافت؛ ابعاد مختلف این توسعهیافتگی بر طبق آمار و ارقام موجود عبارتند از: توسعه آموزش ابتدایی، توسعه آموزش ثانوی (دبیرستان)، توسعه آموزش فنی و حرفهای، توسعه تربیت معلم و توسعه آموزش عالی. به طور کلی در آستانهی قرن بیستم حمایت برخی دولتمردان و روحانیون روشناندیش از آموزش مدرن در ایران باعث شد تا آموزش مدرن در جامعه کاملا نهادینه و توسعه یابد ولی در افغانستان علیرغم حمایت قانون از آموزش مدرن و به ویژه آموزش دختران نتوانست حمایت علمای دینی ذینفوذ در مناطق روستایی را جلب کند و در نتیجه آموزش مدرن در شهرها و مرکز ولایات محدود ماند.
از دیگر موضوعات مطرح شده در این پژوهش، سیر تاریخی فرایند نوسازی سیاسی در ایران و افغانستان است؛ منظور از نوسازی سیاسی عقلانی شدن دستگاه حکومت، غلبه ضوابط بر روابط، تشکیل و تمایز ارگانهای حکومتی، تحقق پارلمانتاریسم و شرکت فعال شهروندان در نظام جدید حکومتی است. نظام سیاسی در اوائل دورهی قاجار دنبالهی سلطنت استبدادی گذشته بود لکن به تدریج با تشکیل شورای دولت در سال (1858م/1237ش) و مجلس مصلحتخانه نخستین تلاشها در جهت اصلاح این نظام انجام گرفت. تحول سیاسی در ایران برای نخستین بار در دورهی صدارت میرزاحسین خان سپهسالار (صدراعظم ناصرالدین شاه) و اقدامات اصلاحطلبانهی وی مانند نوسازی قانون، اصلاحات قضایی، تدوین قانون اساسی و تنظیم آن صورت گرفت. اما به دلیل عدم موفقیت این اصلاحات که از بالا و درون دربار صورت میگرفت اندیشهی اصلاحات به خارج از دربار منتقل گردید برخی از این اندیشمندان که از آنها به عنوان پیشگامان نهضت مشروطه یاد میشود عبارتند از سیدجمالالدین افغانی، میرزا ملکمخان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا عبدالرحیم طالباف و میرزا آقاخان کرمانی. در ادامه نویسنده پس از بررسی عوامل زمینهساز نهضت مشروطه و سرانجام پیروزی آن در سال (1324ق/1285ش) به دستاوردها و فراز و فرودهای آن در نوسازی سیاسی ایران پرداخته و سرانجام به این نتیجه میرسد که به دلیل دوگانگیهای درونی جنبش، کشمکش مدوام بین مشروعهخواهان و مشروطهخواهان، ضعف نسبی اقشار مدرن، رقابت شدید بین جناحهای مختلف و مداخله کشورهای خارجی در جهت دامن زدن به تنشها، پروژهی اصلاحات سیاسی به بنبست رسید و عملا منجر به پیدایش بحرانها و تنشهای سیاسی اقتصادی گردید؛ عدم موفقیت جنبش مشروطیت در پیشبرد نوسازی سیاسی زمینهی گفتمان نوسازی آمرانه را در ایران به وجود آورد تا جایی که نمایندگان مجلس پنجم طرح انقراض سلسله قاجاریه را تصویب نموده و زمینهی شکلگیری دولت مدرن مطلقه را فراهم نمودند. این دولت مدرن مطلقه در عصر رضاخان تأسیس و در دورهی محمدرضا شاه به تثبیت رسید.
اما در حوزهی افغانستان نوسازی سیاسی از دورهی امیرشیرعلی خان و با اقداماتی نظیر اصلاحات نظامی، تشکیل کابینه، شورای دولت و تشکیل نخستین لویهجرگه آغاز میگردد. نویسنده سپس به معرفی چند تن از پیشگامان جنبش مشروطیت در افغانستان میپردازد مانند سیدجمالالدین افغانی، محمدسرورخان واصف، فیضمحمد کاتب هزاره، محمود طرزی، عبدالهادی داوی (پریشان) و عبدالرحمن لودین (کبریت). بالاخره در عصر امیر حبیبالله (1901م ـ 1919م) با توجه به فضای باز سیاسی ناشی از اصلاحات وی، جنبشهای مشروطهخواه به تدریج زمینه فعالیت و تشکیل حزب را پیدا نموده و همچنین جریدهی سراجالاخبار را منتشر نمودند. این نشریه در دورهی مشروطیت دوم با تلاش محمود طرزی و عدهای دیگر از روشنفکران نقش تاریخی بسیار مهمی را ایفا نمود. در ادامه بزرگترین دستاوردهای مشروطهطلبان در عصر امانالله خان (1919ـ1929م) به وقوع پیوست مانند کسب استقلال کشور از انگلیس، تدوین و تصویب قانون اساسی، تأسیس پارلمان، تفکیک قوا، گسترس مدارس نوین، آزادی مطبوعات و غیره. سرانجام با سقوط دولت امانالله و شکست اصلاحات دورهی پنجاه ساله استبداد و اختناق (1929م ـ 1979) آغاز میگردد به باور نویسنده تمام حکومتهای این دوره با اینکه به ظاهر خود را مشروطهخواه نشان میدادند ولی در عمل از قانون اساسی و پارلمان که از ابزارهای تحدید قدرت بود به عنوان ابزارهایی برای اعمال قدرت، استبداد شخصی و تدوام سلطه سیاسی خود بر مردم و سرکوب مخالفان و آزادیخواهان استفاده میکردند. این شرائط حتی بعد از الغای نظام سلطنت و اعلام نظام جمهوری (1973م) توسط داودخان نیز ادامه یافت و وی بیش از آنکه یک جمهوریخواه باشد دیکتاتوری بود که هیچگاه به آزادیهای سیاسی، اجتماعی و دموکراسی اعتقادی نداشت.
فصل چهارم پایاننامه به بررسی، مقایسه و تحلیل نوسازی در ایران و افغانستان اختصاص دارد نویسنده فرایند نوسازی آموزشی را در دو دورهی قبل از مشروطه و بعد از مشروطه مورد بررسی قرار میدهد؛ نتایج حاصل از این بررسی نشان میدهد که در دورهی قبل از مشروطه، ایرانیان در اجرای اصلاحات آموزشی هم از نظر کمیت و هم کیفیت بسیار موفقتر عمل کردند اما این مساله در افغانستان از لحاظ کمی و کیفی بسیار محدود بود و عواملی چون کم بودن مدارس جدید، انحصاری بودن در دست اشراف، و استبداد برخی از حاکمان افغانستان در این زمینه نقش داشتند.
تحول در نظام آموزشی با توجه به پیدایش زمینه مناسب و همگانی شدن آن، بعد از پیروزی مشروطه به وقوع پیوست؛ نگارنده سرانجام در تحلیل تفاوتهای نوسازی آموزشی چهار محور را مورد برسی قرار میدهد که عبارتند از تأخر فرایند اصلاحات آموزشی در افغانستان در مقایسه با ایران، وجود استبداد و عدم مشارکت نهادهای غیردولتی در اصلاحات، مخالفت جدی نیروهای ضد اصلاحات در افغانستان و ضعف اقتصادی مانع توسعهی اصلاحات آموزشی در افغانستان.
نویسنده فرایند نوسازی سیاسی در ایران و افغانستان را در سه دورهی زمانی قبل از مشروطه، دورهی مشروطه و بعد از مشروطه مورد بررسی قرار میدهد؛ طبق این تحلیل در دورهی قبل از مشروطه اصلاحات سیاسی به دلایل ذیل با ناکامی مواجه میگردد: استبداد و خودکامگی زمامداران، استعمار و تجاوز بیگانگان، تضاد اصلاحات با منافع برخی از افراد و طبقات اجتماعی. اما در دورهی مشروطه نیز نوسازی سیاسی در ایران و افغانستان با شکست مواجه میگردد نگارنده عوامل این شکست را در دو بعد خارجی و داخلی میداند؛ در بعد خارجی نقش استعمار و دخالت بیگانگان را مطرح کرده و در بعد داخلی عوامل شکست را در ایران، دوگانگی و تناقض درونی جنبش مشروطه، استبداد و خودکامگی زمامداران دانسته و در افغانستان؛ دو دستگی هیأت دولت، تضاد اصلاحات با منافع طبقه حاکم، استبداد و خودکامگی زمامداران میداند. در دورهی بعد از مشروطه به علت شکلگری نظامهای مطلقگرا و خودکامه در ایران و افغانستان، نوسازی سیاسی با رکود مواجه گردید چراکه اکثر دستاوردهای دورهی مشروطه یا کاملا از بین رفتند و یا کارکردهای خود را از دست دادند چنانچه در ظاهر اکثر دولتهای بعد از مشروطه خود را پایبند به قانون اساسی و متعهد به آراء مجلس و پارلمان میدانستند اما در عمل مجلس و پارلمان به نهادهای فرمایشی برای اجرای خواستهای دولت تبدیل شدند.
در مجموع، بررسی نگارنده در مورد دورههای مختلف نوسازی در دو کشور نشان میدهد که این تلاشهای نوسازیطلبانه نخبگان سیاسی و فکری در نهایت با شکست مواجه شده و منجر به استقرار حکومتهای مردمی و قانونی پایدار در این جوامع نگردید. در نهایت کارشکنی استبداد داخلی، دخالت قدرتهای خارجی، و تفاوت روند نوسازی سیاسی در ایران و افغانستان به عنوان عوامل کلی شکست نوسازی در ایران و افغانستان مورد بررسی قرار گرفته است.