هميلتن گيپ (Hamilton Gibb) در كتاب اسلام: بررسى تاريخى (Islam: a historical survey) آورده: “تقريباً تعداد نظرياتى كه درباره محمّد(ص) به وجود آمده است با عده نويسندگان زندگى نامه او برابرى مىكند، فىالمثل زمانى مخالفان اسلام وى را مردى مصروع، زمانى يك سوسياليست شورشگر (agitator) و گاهى يك فرد مورمون (mormon: پايهگذار يكى از فرقههاى مهم مسيحيت) توصيف كردهاند. به طور كلى همه اين آراء ذهنى افراطى را قاطبه محققان رد مىكنند با اين همه تقريباً محال است كه از نفوذ پارهاى از عوامل ذهنى و نفسانى در هر نوشتهاى كه موضوع آن شرح حال و اعمال پيغبر باشد خوددارى كرد.” آيا آنچه گيپ گفته درباره گفتار نويسندگان غربى درباره پيامبر اعظم(ص) صادق است؟ مقاله حاضر مىكوشد به همين سؤال پاسخ دهد.
كليد واژه
پيامبر اعظم(ص)، انديشمندان غربى، اسلام، محمّد(ص).
مقدمه
در تلاش براى يافتن پاسخى به سؤال فوق،اثر پنج نويسنده غربى با گزينش تصادفى مورد بررسى قرار مىگيرد. شيوهاى كه در بررسى آثار به كار گرفتهام عبارت است از: اولاً – ابتداء برخى از مهمترين ديدگاههاى منفى نويسندگان آثار استخراج مىگردد، سپس در حد مكفى به آن مستنداً پاسخ داده می شود، ولى اين شيوه عمل به معناى نفى جنبههاى مثبت كتاب نيست. ثانياً – به هر نکته منفی تنها یکبار پرداخته ام .چنانچه دو یا چند کتاب مذکور یک موضوع واحد را ناصواب عرضه کرده اند فقط یکی از آن ها مورد بررسی قرار گرفته است. ثالثا – صرفاً مطالبى مورد نقد و بررسى قرار گرفتهاند كه در ارتباط مستقيم با پيامبر اعظم(ص) مطرح شدهاند. رابعاً – از طرح و نقد نكاتى كه به انديشه و عمل تقريب لطمه وارد مىكند، اجتناب شده است.
فیلیپ جی.آدلر
فيليپ جى.آدلر (Philip j.Adler) در كتاب تمدنهاى عالم(1) (World civilizations) ضمن شرح و بسط زندگى پيامبر(ص)، نکات نادرستى را به آن حضرت نسبت داده از جمله:
– چهل سال اول زندگى پيغمبر اسلام بدون واقعه مهمى سپرى شد.(2)
چهل سال اول زندگى پيامبر همانند سالهاى پس از آن پر از حادثه بود. ولادتش در عامالفيل روى مىدهد، با تولد وى، درياچه ساوه خشك مىشود و طاق كسرى مىريزد، نامش را محمّد مىنهند كه قبل از او تنها شانزده نفر به آن خوانده مىشدند، حليمه، دايه محمّد(ص) داستانهاى عجيبى چون شكافته شدن سينه پيامبر نقل مىكند، به سفر تجارى شام مىرود و با بحيراى راهب روبرو مىشود، در جنگ فُجاز شركت مىجويد، در پيمانى به نام حلفالفضول عضويت مىيابد، در نصب حجرالاسود چنان درايتى نشان مىدهد كه از جنگ و نزاع قریش ممانعت به عمل مىآيد، يتيم مىشود و پس از آن لطيم، بار ديگر و اين بار از سوى خديجه به سفر تجارى شام مىرود، علىرغم پانزده سال اختلاف سنى با خديجه،با وی ازدواج مىكند، و در پانزده سال بعد از آن، به رياضت و خود سازى مىپردازد، به علّت پرهيزگارى، محمّد امين نام مىگيرد و مهمتر از همه در همه آن چهل سالِ قبل از بعثت، در محيط سراسر بتپرستى جزيرةالعرب، بتى را سجده ننمود. در واقع، پيامبر در همه عمرش از اول كودكى تا آخر، هرگز اعتنايى به بت و سجده بت نكرد. آيا هيچ يك از آنچه برشمرديم واقعهاى مهم در زندگى قبل از رسالت پيامبر به شمار نمىآيد؟(3)
– محمّد پيامآور دينى است كه با سرعتى باور نكردنى و با شمشير نيرومند پيروانش منتشر شد.(4)
يكى از مناطقى كه به سرعت به تصرف مسلمانان در آمد ايران بود. هنگامى كه سپاهيان مسلمان خود را به قادسيه رساندند رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايرانى خواهان گفتگو مىشود. نماينده سعد بن ابى وقاص در اين گفتگو، پادشاه ايران را به قبول اسلام، پرداخت جزيه و يا جنگ مخير كرد. دور دوم مذاكره، زهرة بن حويه به رستم گفت كه اعراب چون قبل از اسلام براى غارتگرى روانه مرزهاى ايران نشدهاند بلكه برآنند تا آيين پيامبر خويش را ترويج نمايند و تمام همت آنان جست و جوى آخرت است نه نعمتهاى دنيوى. رستم زمانى كه از او پرسيد: اگر من و همراهانم اسلام را بپذيريم آيا به سوى شهر و ديار خويش باز خواهيد گشت. زهره پاسخ داد: آرى! سوگند به خداوند باز مىگرديم و از آن پس جز براى تجارت به سرزمينهاى شما نزديك نخواهيم شد. رستم از نماينده بعدى مسلمانان (ربعى بن عامر) خواست تا توضيح دهد كه او و مسلمانان چرا به مرزهاى ايران روى آوردهاند. ربعى پاسخ داد: ما آمدهايم تا بندگان خدا را از بندگى انسانها نجات دهيم و بنده خداىشان گردانيم . عامر چون حويه همچنان بر شرايط تسليم در مقابل مسلمانان (پذيرش اسلام) يا قبول جزيه و يا جنگ تأكيد كرد. دیگر نمايندگان مسلمانان (حذيفة بن محض و مغيره بن شعبه) بر خواسته نمايندگان قبلى اصرار ورزيدند. با اين شرح كوتاه از گفتگوهاى نمايندگان دو سپاه، باز مىتوان گفت كه اسلام با شمشير محمّد(ص) گسترش يافت؟(5)
– پيامبر با بيوه ثروتمندى چون خديجه ازدواج كرد و در كاروان تجارى متوسطى بازرگان شد.(6)
رسول اكرم(ص) به خارج از جزيرةالعرب فقط دو مسافرت كرده كه هر دو قبل از دوره رسالت و آن هم به شام بوده است، يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى و به عنوان عامل تجارى خديجه. البته بعد از رسالت، پیامبردر داخل جزيرةالعرب مسافرتهايى كردهاند، مثلاً به طائف و به خيبر در شصت فرسخى مكّه رفتهاند. به تبوك كه تقريباً در مرز شام و صد فرسخ تا مدينه فاصله داشت، رفتهاند، ولى در ايام رسالت از جزيرةالعرب خارج نشدهاند، پس چگونه است كه گيپ وى را بازرگان معرفى كرده؟ در حالى كه پيامبر بيش از آن كه در بازرگانى و تجارت باشد در كار شبانى بوده است، لذا قدر مسلم است كه پيامبر شبانى كرده و گوسفندانى را با خودش به صحرا مىبرده، مىچرانيده و باز مىگردانيده است. در واقع، محمّد عصاى كوچكى به دست مىگرفت تا از آن براى راندن گله گوسفندان و اشاره به آنها استفاده کند. او رمه را به جايى كه آب و گياه داشت، هدايت مىنمود و با چوپانى آنها مىآموخت كه فردا چگونه اقوام و ملتها را تحت چوپانى پرلطف خود بگيرد. او مىدانست كه كسى كه بتواند بىزبانان را سرپرستى و پرستارى كند، براى او تيمار زباندارانى كه مىتوانند از باطن خود خبر دهند، آسانتر است.(7)
– حاصل ازدواج پيامبر با خديجه دخترى است به نام فاطمه.(8)
حاصل ازدواج پيامبر با خديجه تنها فاطمه نيست، بلكه خديجه براى پيامبر(ص) قاسم را آورد كه كنيه رسول خدا(ص) از اوست و پسر ديگرى به نام طاهر و چهار دختر به نامهاى زينب، امكلثوم، رقيّه و فاطمه(س) به دنيا آورد. ابن عبّاس مىگويد: خديجه براى پيامبر(ص) دو پسر و چهار دختر به نامهاى قاسم و عبداللَّه، امكلثوم، زينب و فاطمه(س) و رقيّه آورد. مسعودى هم در مروج، تعداد فرزندان پيامبر(ص) را دو پسر (به نامهاى قاسم و ابراهيم) و چهار دختر به نامهاى: رقيّه، امكلثوم، زينب و فاطمه(س) دانسته است. اين هشام نيز در سيره خود چنين مىنگارد: برزگترين دختر پيامبر(ص) رقيّه و سپس زينب و امكلثوم و فاطمه(س) بود. فرزندان پسر او همگى پيش از بعثت بدرود حيات گفتند، ولى دختران، دوران نبوّت را درك نمودند، ظاهراً در ميان مسلمانان كسى شك ندارد كه فاطمه زهرا(س) دختر گرامى پيامبر(ص) افضل زنان دوران خود بوده است، اگر چه شيعيان معتقدند وى برترين زنان عالم از ابتداى خلقت تا انتهاى آن مىباشد. به هر حال، رواياتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه بر افضليت حضرت زهرا(س) دلالت دارد .مثلاً صحيح بخارى در باب مناقب فاطمه(س) از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل كرده كه فرمود: فاطمه(س) سيده نسا اهل الجنه – فاطمه سرور زنان اهل بهشتى است. پيامبر اكرم(ص) حضرت زهرا(س) را به امر الهى به ازدواج حضرت على(ع) درآورد و زينب و رقيّه را به عقبه بن ابىلهب و ديگرى را به ابىالعاص بن ربيع داد كه پس از بعثت پيامبر(ص) ميان اين دو دختر و شوهرانشان كه كافر بودند، جدايى افتاد و عقبه در همان حال كفر مرد و ابىالعاص پس از اين كه اسلام آورد، پيامبر همسر وى را به او برگرداند. اين دو دختر پس از فوت همسران شان به صورت متعاقب به ازواج عثمان درآمدند. امكلثوم نيز به ازدواج عتيبه بن ابىلهب درآمد.(9)
– زمانى كه پيامبر، وحى نخستين را دريافت كرد از مسئوليت ناشى از آن به غايت ترسيد.(10)
زراره از امام صادق(ع) پرسيد: آيا نخستين بار كه بر پيامبر(ص) وحى شد او نترسيد و احتمال نداد كه از جانب شيطان باشد؟ امام فرمود: خير، خداوند وقتى بندهاى را به رسالت انتخاب مىكند كه چون وحى بر قلب او نازل شد، مانند آن است كه به چشم خود مىبيند،(11) و در جاى ديگر سؤال شد: انبياء چگونه مىفهميدند كه رسول هستند؟ فرمود: پرده از مقابل ديدگانشان برداشته مىشد و به حقايق مىرسيدند.(12) مرحوم طبرسى در اين باره مىنويسد: خداوند به پيامبر وحى نمىفرستد مگر با ادله روشن و براهين آشكار تا دلالت نمايد كه آنچه بر او وحى شده است از ناحيه خداوند متعال باشد و او احتياج به چيز ديگرى ندارد، از ديگران نمىترسد و به بىتابى نمىكند.(13) پس چگونه پيامبر به نبوّت خود جاهل است و اطمينان ندارد ولى خديجه و ورقه و ديگران آگاه هستند؟ آنان هيچ اضطراب و ترسى ندارند ولى پيامبر كه وحى بر او نازل آمده مضطرب و ترسان است؟ از آيات قرآن هم مىتوان دريافت كه پيامبر نه ترسيد و نه از آنچه بر او نازل آمد ناآگاه بوده از جمله: انى على بينة من ربى(14): بگو اين راه من است، خود و هر كه مرا پيروى كند با بصيرت و بينايى به سوى خدا مىخوانم.
– محمّد از خاندان قريش در شش سالگى يتيم شد.(15)
حضرت محمّد به قولى دو ماهه بود كه پدرش عبداللَّه در بازگشت از سفر بازرگانى شام در يثرب درگذشت، امّا كلينى سن حضرت را در هنگام مرگ پدر، هفت ماه و بيست و هشت روز نوشته است و برخى آن را بيست و هشت ماه دانستهاند. علىرغم اختلاف در سن پيامبر به هنگام درگذشت عبداللَّه، همه آنها در اين كه عبداللَّه پس از به دنيا آمدن محمّد درگذشته متفقالقولاند. قول مشهور هم همين است كه پيامبر پس از آن كه به دنيا آمد پدرش را از دست داد ولى قول ديگرى هم هست كه بر آن است: عبداللَّه قبل از آن كه محمّد به دنيا بيايد، مرده بود يعنى محمّد پيش از تولد، پدر ارجمندش را از دست داد. در واقع، چند ماه بعد از آن كه عبدالمطلب براى عبداللَّه، آمنه دختر وهب رئيس طائفه بنىزهره را به زنى گرفت در يك سفر تجارى كه با كاروان قريش از شام برمىگشت، در مدينه درگذشت و در همان مكان مدفون شد. در اينموقع، پيامبر در سن شش سالگى يتيم شده است. به نظر مىرسد نويسنده كتاب سن يتيم شدن پيامبر و لطيم شده وى دچار اشتباه گرديده جاى تعجّب است نويسندهاى كه از اطلاعات كلى و اوليه درباه پيامبر بىبهره است چگونه درباره او قضاوت مىكند؟(16)
گوستالوبون
گوستاو لوبون در بخشى از كتاب تمدن اسلام و عرب(17) تاريخچه ای از زندگى پيغمبر اسلام را تحرير مىكند و از بعثت پيامبر، وقايع پس از هجرت و سرانجام از خصايص اخلاقى و امتيازات حضرت محمّد(ص) سخن مىگويد. آنچه وى نگاشته است حاوى نكاتى قابل تأمل و تحقيق است، مانند:
محمّد تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.(18)
حليمه سعديه پيامبر را تنها دو سال شير داد و تا پنج سالگى او را نگهدارى كرد سپس به خانوادهاش تحويل داد. گويا انگيزه سپردن محمّد به حليمه باديهنشين، پرورش او در هواى پاك صحرا و دورى از خطر بيمارى وبا در شهر مكّه بود. يادگيرى زبان فصيح و اصيل عربى در ميان قبائل باديه نشين نيز انگيزه ديگرى است كه از سوى برخى از مورخان معاصر عنوان شده كه در تأييد همين انگيزه مىآيد: انا اعربكم انا قرش و استعرضعت فى بنى سعد بن بكر: من از همه شما فصيحترم چه هم قرشى هستم و هم در ميان قبيله بنى سعد بن بكر شير خوردهام. براى تحقيق و انجام همه امور فوق سه سال زمان اندكى است. البته حليمه پس از دو سال محمّد(ص) را به نزد مادرش آورد امّا چون وجود محمّد باعث خير و بركت در خانه دايه شده بود دايه ميل نداشت او را از خود دور كند لذا به مادرش گفت من از وباى مكّه بر اين طفل مىترسم چندان اصرار كرد و گفت تا آمنه راضى شد و دوباره حليمه كودك را به باديه برد. منابع متعددى بر صحت اقامت پنج ساله محمّد(ص) در باديه تأكيد كردهاند از جمله:
دايه مهربان محمّد، پنج سال از وى محافظت كرد.(19)
رسول اللَّه(ص) حدود پنج سال در كوهسار و درههاى قبيله بنىسعد با آثار رحمت و نعمتهاى الهى آشنا گرديد و سپس حليمه او را به نزد مادرش بازگردانيد.(20)
با توجّه به آنچه گفته شد نمىتوان پذيرفت كه محمّد(ص) تنها تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.
– محمّد در يكى از سفرهاى تجارىاش به شام، تورات را از راهبى نسطورى در بصرى آموخت.(21)
زمانى كه كاروان تجارى قريش به بصرى رسيد، در كنار صومعهاى به استراحت پرداخت. در آن صومعه راهبى و يا راهبهاى به نام بحيرا زندگى مىكرد كه از عالمان مسيحيت به شمار مىآمد. در ميان جمعيّت برادرزاده ابوطالب توجّه وى را جلب نمود، به آن دليل كه برخى از نشانههايى كه او درباره پيامبر موعود مىدانست، در محمّد(ص) مشاهده كرد. او پس از اندكى گفت و گو با محمّد و طرح پرسشهايى از او، مطمئنتر از قبل، به نبوتش واقف و از نبوّت آيندهاش خبر داد و به ابوطالب سفارش كرد كه از او مراقبت و از گزند يهوديانى كه قصد جانش داشتند، حفظ كند. به علاوه:
1- ديدار پيامبر با بحيرا كوتاه و تنها شامل پرسشهاى او از پيامبر و پاسخ پيامبر به اوست.
2- هيچ يك از اعضاى كاروان ادعا نكردهاند كه پيامبر در اين سفر و از بحيرا مطلبى آموخته است.
3- مسيحيان آن دوره هيچ گاه نگفتهاند كه معلّم و آموزنده پيامبر ما بودهايم.
4- قريش نيز كه از هر وسيلهاى براى دشمنى با پيامبر استفاده مىكرد، در اين باره ادعايى ندارد.
به همين دلايل است كه مىگوييم كه سخن از تعليم يافتن پيامبر از سوى بحيرا ناصواب است. به اين دلايل بايد امى بودن پيامبر، تفاوت تعاليم قرآن با تورات و انجيل و مانند آن را افزود.(22)
– خديجه بلادرنگ به نزد پسر عمويش ورقه مىرود و آنچه از محمّد شنيده بود نقل مىكند، ورقه پى مىبرد محمّد پيامبر وعده داده شده است. خديجه سخن ورقه را به محمّد بازمىگويد و محمّد از سخن ورقه دلش محكم مىشود.(23)
جفاى بزرگى است كه تصور كنيم محمّد(ص) كه به رسالت و پيامبرى مبعوث شد خود نمىدانست كه چه اتّفاقى افتاده، يا پيك الهى را نمىشناخته و يا پيام او را درست تشخيص نداده تا آنكه پيرمرد عالم و نابيناى مسيحى بر پاى ورقه رسالت او مهر تأييد نهاده و محمّد(ص) با اظهارات و تأييدات او به رسالت خويش اطمينان حاصل كرده و دلش آرام گرفته است. شك و ترديدى كه در اين گزارش تاريخى به محمّد(ص) نسبت داده شده با آيات زير سازگار نيست.
سوگند به ستاره هنگامى كه افول مىكند، كه يار شما (محمّد) نه گمراه شده است و نه منحرف، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد. آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. او را آن فرشته (جبرئيل) بس نيرومند آموخته است. همان كه توانايى فوقالعاده و سلطه دارد، در حالى كه آن فرشته در افق اعلا قرار داشت، سپس به محمّد نزديك و نزديكتر شد، تا آن كه فاصله او با محمّد به اندازه دو كمان يا كمتر شد، در اين هنگام خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بندهاش وحى كرد. قلب محمّد در آنچه ديد دروغ نگفت. آيا درباره آنچه محمّد با چشم خود مىبيند با وى ستيزه مىكنيد؟(24) در واقع خداوند به رسول خود وحى نمىكند مگر آن كه آن را با دلايل روشن همراه مىسازد و او اطمينان پيدا مىكند كه آنچه بر او وحى مىشود از جانب خداست و نياز به چيز ديگرى براى تأييد آن پيدا مىكند و دستخوش ترس و اضطراب نمىگردد.(25)
– تنها چيزى كه موجب انتقاد به پيامبر شده علاقه او به زنان بود.(26)
بررسى منصفانه نشان مىدهد كه علاقه پيامبر به زنان يا تعداد ازدواجهاى وى به دليل هوسرانى نبوده بلكه دليل آن سياسى و يا اجتماعى بوده. يعنى برخى از آن زنان، بىسرپرست و بيوه بودند و پيامبر با ازدواج با آنها، تحت مراقبتشان قرارداد. برخى ديگر به قبايل يا خاندانهاى بزرگ وابستگى داشته و هدف پيامبر از ازدواج با آنها، جلب حمايت قبايل يا خاندان آنها بوده در بعضى از موارد نيز مبارزه با برخى نسبتهاى غلط جاهلى مورد نظر بوده است مانند ازدواج پيامبر به زينب بنت جحش كه چون مطلقه پسر خوانده وى بود، سنت جاهلى عرب ازدواج با او را نهى مىكرد. در حقيقت ازدواجهاى پيامبر پس از پنجاه سالگى اتّفاق افتاد كه از سويى سالهاى پيرى و از طرف ديگر دوران گرفتارىها و اوج مشكلات سياسى، اجتماعى و نظامى آن حضرت بود. آيا مىتوان باور كرد كه كسى با چنين اوضاع و احوالى در فكر هوسرانى باشد؟ ازدواج پيامبر اغلب با زنان سالخورده صورت گرفته در حالى كه خود او مردان را به ازدواج با دوشيزگان تشويق مىكرد. وى نخستين ازدواجش را با خديجه چهل ساله انجام داد و دوران شور و هيجان جوانى را با بانوى سپرى كرد كه نشاط جوانىاش را در ازدواجهاى قبلى از دست داده بود. پيامبر با چنين بانويى بست و پنج سال زندگى كرد. آنچه برشمرديم بخشى از دلايل ازدواجهاى متعدد پيامبر است.(27)
– پيامبر اگر درس خوانده بود ترتيب بهترى در قرآن ملحوظ می داشت.(28)
بين مرتب نبودن آيات قرآن بر فرض صحت، با درس نخواندن پيامبر ارتباطى وجود ندارد. آيات قرآن از آسمان و به وسيله فرشته وحى جبرئيل امين بر پيامبر نازل مىگشت و پيامبر نيز به همان نحو كه آيات نازل مىشد و بدون كم و كاست به مسلمانان عرضه مىكرد و نويسندگانى به نام كاتبان وحى آن را تحرير مىكردند. قرآن خود نيز اشاره دارد: سوگند به ستارگانى كه باز مىگردند، و از ديدگان پنهان مىشوند و سوگند به شب، هنگامى كه پشت مىكند و سپرى شود، و سوگند به صبح، هنگامى كه بردمد كه اين قرآن گفتار فرستاده بزرگوارى (جبرئيل) است. فرستادهاى نيرومند كه نزد خداوند صاحب عرش، داراى مقام والايى است. در آنجا (در ميان فرشتگان) مورد اطاعت (و در پيشگاه خدا) امين است، و يار شما(محمد) ديوانه نيست. او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است و او بر غيب (و آنچه از طريق وحى دريافت داشته) بخيل نيست.(29) بنابراين مرتب بودن يا نبودن آيات با امى بودن و بىسوادى پيامبر رابطهاى ندارد البته اگر منظور نويسنده از نظم، ترتيب ميان سورههاى قرآنى است بايد گفت نظم فعلى پس از رحلت پيامبر و در زمان خليفه سوم (عثمان) صورت گرفت. بنابراين، چه بگوييم ترتيب در جمعآورى آيات و سور قرآن ملحوظ شده يا نه، آن ربطى به سواد داشتن و نداشتن، درس خواندن و نخواندن آن حضرت ندارد. آنچه مهم است آن كه قرآن خود بر انتقال درست وحى از جبرئيل به محمّد(ص) و از محمّد(ص) به مردم تأكيد دارد.
– پيامبر با دشمنان به سختى رفتار نمىكرد جز يك بار كه دستور داد 700 يهودى را گردن بزنند.(30)
بين كشتههاى شده و نحوه كشته شدن يهود بنىقريظه اختلاف است. ابن اسحاق مىگويد همه را در كنار خندق سر بريدند. واقه مىگويد اسيران را بر خانوادههاى اوس تقسيم كردند تا آنان با كشتن ايشان اطاعت خود را به پيغمبر نشان دهند. اينها نكاتى است كه محقق دقيق را از پذيرفتن آنچه شهرت يافته باز مىدارد و يا به ترديد مىافكند. از اينها گذشته، ما سيرت پيامبر را در جنگهاى پيش از بنىقريظه و پس از آن ديدهايم. او هميشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و كشتار مقدم مىداشته است. بر فرض پيمانشكنى بنىقريظه او را چنان آزرده باشد كه اين خصلت انسانى را اعمال نكند، ولى از آغاز ورود به مدينه رفتارش با دو تيره اوس و خزرج پيوسته چنان بود كه تمايل هر دو جانب را به يك اندازه رعايت مىكرد. بنابراين بعيد به نظر مىرسد كه در چنين موردى تبعیض قائل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید لذا داوری کردن تیره اوس به عنوان داور مشترك پيامبر و بنىقريظه درباره اسراى بنىقريظه محل تأمل و ترديد است. به علاوه، داستان بنىقريظه سالها پس از تاريخ و در هنگامى كه نسل آن دوره برافتاد به وسيله داستانگويى كه از تيره خزرج دستكارى شده و به تحرير درآمده است تا بدين وسيله نشان دهند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر به اندازه طايفه خزرج نبود. براى همين پيامبر، هم پيمانهاى خزرج را نكشت امّا همپيمانان اوس را گردن زد و نيز خواسته است نشان دهد كه رئيس قبيله اوس جانب همپيمانهاى خود را رعايت نكرده است.(31)
– روزى ناگهان چشم پيامبر به زنِ زيد افتاد و ميلى از او در دل پيامبر پيدا شد به اين خاطر، زيد زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج كند.(32)
زينب دختر جحش عمّهزاده رسول خدا بنا به خواستگارى پيامبر، به همسرى زيد بن حارثه كه غلام آزاد شده و پسر خوانده حضرت بود در آمد.زينب نخست به علّت برترى قبيلهاى و طايفهاى ميلى نشان نداد ولى پس از آن كه آيهاى آمد به مضمون اين كه هيچ زن و مرد مسلمان در برابر حكم خدا و رسولش نمىتوانند سرپيچى كنند در برابر دستور پيغمبر تسليم گشت و زن زيد بن حارثه گرديد. بىميلى و عدم رغبت زينب با اين ازدواج كانون خانوادگى زيد را سرد و بىرونق كرده بود تا بالأخره زيد پيش پيغمبر آمد و آن حضرت را از تصميم خود مبنى بر طلاق زينب آگاه ساخت پيامبر در پاسخ زيد چنين فرمود برو از زن خود نيك نگهدارى كن و از خدا درباره طلاق او بترس: امسك عليك زوجك واتق اللَّه. ولی آن دو نتواستند به زندگى مشترك ادامه دهند و از هم جدا شدند. خدا به پيامبر چنين فرمان مىدهد: وقتى كه زيد همسر خود را طلاق داد و بهرهاى كه مىبايست از او بگيرد گرفت به همسرى تو درآورديم تا مسلمانان درباره زنهاى پسر خواندههاي شان به زحمت و مشقت نيفتند و با طيب خاطر و بدون احساس قبح بتوانند با آنها ازدواج كنند و اين امرى است كه خداوند دستور داده و آن را مصلحت مىداند. بنابراين، داستانى كه برخى از مستشرقين و مفسران در شأن نزول آيه آوردهاند كه پيامبر وارد خانه زيد شد و چشمش به زينب افتاد و محبّت او در دل پيامبر جاى گرفت هيچ صحت ندارد و با عصمت آن حضرت و تقواى سرشار آن گرامى ناسازگار است.(33)
همیلتن گیپ
محمّد(ص) يكى از فصول كتاب اسلام: بررسى تاريخى اثر هميلتن گيپ است. وى در اين فصل تنها از محمّد(ص) سخن گفته است. گفتههاى او مجموعهاى از درستى ها و نادرستى ها درباره پيامبر است. برخى از نادرستىهاى كتاب گيپ درباره پيامبر يا نادرستىهاى ديگر انديشمندان غربى متفاوت است. از جمله:
– درباره زندگانى و محيط اوليه محمّد كمتر نكتهاى بر قطع و يقين مىدانيم.(34)
بر خلاف تصور گيپ نكات فراوانى از زندگانى و محيط اوليه حضرت محمّد(ص) وجود دارد كه كمتر نسبت به آن ترديد و يا اختلافى به چشم می خورد، مانند: پس از تولد محمّد(ص) آمنه نزد جد پیامبرپيام فرستاد كه براى تو پسرى به دنيا آمده.عبدالمطلب با خوشحالى نزد آمنه آمد و نوزاد را برگرفت. آمنه آنچه را در زمان باردارى درباره نامگذارى فرزندش كه بايد نام محمّد بر وى گذارد، ديده و شنيده بود به جد كودك بازگفت. عبدالمطلب طفل را همراه خود به درون كعبه برد و دست به دعا برداشت و خداوند را شكر و سپاس گفت و سپس وى را به مادرش بازگرداند. آمنه فرزند خود را هفت روز شير داد و روز هفتم عبدالمطلب قوچى براى او عقيقه كرد و او را محمّد ناميد تا در آسمان و زمين ستوده باشد.ثویبه از روز هفتم با شيرى كه به فرزندش مىداد، رسولاللَّه را چند روزى شير داد. سپس عبدالمطلب براى پرورش آن حضرت در هواى آزاد و فراگيرى لهجه فصيح عربى وى را به زنى پاكدامن و نيكوكار از قبيله بنىسعد به نام حليمه سپرد. حليمه و شوهرش حارث از همان آغاز به بركت وجود آن حضرت، آثار رحمت و بركات الهى را در زندگى خود مشاهده مىكردند.(35)
– دور از واقعيت نيست كه وى را یک عرب بدوى تصور كنيم يعنى كسى كه داراى همان انديشهها و نظرياتى بوده باشد كه افراد و قبيلههاى باديهنشين داشتند.(36)
پيامبر در همه چهل سال قبل از بعثت در محيط سراسر بتپرستى جزيرةالعرب، هرگز بتى را سجده نكرد و حتَّى كوچك ترين تواضعى در مقابل هيچ بتى به عمل نياورد. در تمام دوران كودكى و جوانى در مكّه كه شهر لهو و لعب بود زيست و به لهو و لعب آلوده نشد. او را محمّد امين نام نهادند، زيرا هرگز دروغى نگفته بود به گونهاى كه وقتى فرمود: آيا شما تا كنون از من سخن خلافى شنيدهايد پاسخ شنيد ابداً، ما تو را به صدق و امانت مىشناسيم. زندگى او در قبل از رسالت توأم با تأييدات الهى بود. پيامبر بعدها در دوره رسالت از كودكى خويش این گونه سخن مىگفت: من در كارهاى اينها شركت نمىكردم… گاهى هم احساس مىكردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مىكند. از جمله قضاياى قبل از رسالت پيامبر، ارهاصات است به ويژه رؤياهاى عجيبى از ايام نزديك به آغاز دوره رسالتش ديده است. رؤياهايى كه به تعبير خود پيامبر مثل صبح صادق بود. همه اينها باعث شده بود كه پيامبر در ميان قوم خويش تنها باشد و همفكر نداشته باشد. پانزده سال پس از ازدواج با خديجه ، دوره عبادت وى است. ماه رمضان به كوههاى اطراف مكّه پناه مىبرد و به عبادت مىپرداخت. در واقع، در ماه رمضان ، مكّه را رها مىكرد، خديجه را رها مىكرد و به عبادت مشغول مىشد.با این اوصاف باید پرسید: آيا چنين انسانى با اين همه ويژگى منحصر به فرد همانند عرب بدوى بود؟ كجاى اين انسان به يك عرب بدوى مىماند؟(37)
– رمز توفيق يافتن محمّد(ص) ، در مكى بودن آن حضرت بود.(38)
شك نيست مكى بودن در پيروزى حضرت در پيش بردن اسلام نقش داشت ولى آن،تنها يك عامل بود و بس. خلق و خوى پيامبر هم مؤثر بود. قرآن در اين باره مىفرمايد: اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مىشدند.(39) از ديگر عوامل توفيق پيامبر دلدادگى اصحاب به وى بود. ابن ابىالحديد در اين باره گفته است: كسى سخن رسول خدا را نمىشنيد مگر اين كه محبّت او در دلش جاى مىگرفت و متمايل به او مىشد، لهذا قريش، مسلمانان را در دوران مكّه صُباة يا دلدادگان پيامبر مىناميدند.(40) پيامبر از قبيلهاى ظهور كرد كه بالاترين نفوذ را در جزيرةالعرب داشت. به علاوه او از خاندان هاشم بود كه از نظر پاكى و پاكيزگى ممتاز بود و زعامت مكّه را بر عهده داشتند. كسى در شرافت و بلند مرتبگى با او برابرى نمىكرد. پيامبر فردى مهماننواز، اهل صله رحم و كمك كننده به ضعيفان و درماندگان بود. همه اينها در توفيق پيامبر، نقش ايفا كردهاند. به علاوه، زيبايى، عمق، شورانگيزى و جاذبه قرآن بدون شك عامل اساسى نصرت پيامبر به شمار مىآيد. همچنين تحرك در تبليغ دين، پرهيز از خشونت و زور، بهرهگيرى از مال خديجه و شمشير على نيز از ديگر عوامل كاميابى آن حضرت بوده است.(41)
– محمّد با توجّه به مخالفت مكيان با رسالتش، بيهوده در كشمكش بود.(42)
اهميّت كارى كه پيامبر در سيزده سال بعثتش انجام داد، از سخن سخنگوى جمعيّت قریش در جلسه مشورتى سران قريش در دارالندوه مشخص است: ما مردم حرم، پيش همه قبايل محترم بوديم ولى محمّد ميان ما سنگ تفرقه افكند و خطر بزرگى براى ما ايجاد نمود. اكنون كه جام صبر ما لبريز شده است، راه نجات اين است كه يك فرد باشهامت از ميان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد.(43) از ديگر مواضع مشركان هم مىتوان دريافت كه پيامبر بر خلاف ناكامى در توسعه و رشد اسلام و نظام مبتنى بر آن در مكّه، موفق شده بود تا حدودى مبانى ارزشى نظام كهن قبيلهاى را متزلزل سازد و جامعهاى هر چند محدود و كوچك امّا متكى بر ارزشهاى جديد ايفا نمايد. البته اسلام و پيروانش براى بقا به توسعهاى متناسب با ظرفيتهاى عظیم خود نياز داشتند و اين امر بدون پايگاهى امن براى نشو و نماى آرمانهاى آن امكانپذير نبود، محيطى مستعد كه بتواند درونمايههاى غنى اعتقادى جمعيتى نوآيين را كه در ديوارهاى متعصب نظام كهن نمىگنجد از بن بست خارج و فضاى مناسبى براى بروز آن فراهم آورد و آن مدينه بود. در واقع، پيامبر در مكّه مرحله نظرى دعوت اسلامى را به انجام رسانيد و با هجرت به مدينه مرحله عملى آن را آغاز كرد.(44) به بيان ديگر، ماحصل كار پيامبر در مكّه تخريب فرهنگ بتپرستى و اخلاق جاهلى، تصحيح آداب و رسوم جاهلى، تهذيب جان و روان مسلمانان نخستين با عبادت و تلاوت قرآن و نيز كادرسازى و تكوين فكرى مسلمانان اوليه بود.
– استمداد مردم مدينه از او به جهت سجاياى اخلاقى وى بود نه به علّت تعاليم دينى كه آورده بود.(45)
بىهيچ ترديدى سجاياى اخلاقى پيامبر در نرم شدن قلوب مردم مدينه مؤثر افتاد ولى تنها سجاياى اخلاقى پيامبر علّتالعلل دعوت وى به مدينه نبوده است بلكه مفاد پيمانهاى منعقده بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه نشان مىدهد كه تعاليم پيامبر هم در اين باره مؤثر بوده است. از جمله:
الف – پيامبر در موسم حج سال يازدهم بعثت با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات نمود و به آنها گفت: آيا شما با يهود همپيمانيد؟ گفتند: بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم! آنان نشستند و سخنان پيامبر را شنيدند. سخنان رسول گرامى تأثير عجيبى در آنها نهاد و موجب شد در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج آيين توحيد خواهد بود و حكومت بتپرستى را منقرض خواهد ساخت، به اين زودى مبعوث خواهد شد.
ب – در سال دوازدهم بعثت دستهاى دوازده نفره از اهل مدينه با پيامبر در عقبه ملاقات كردند ونخستين پيمان اسلامى بين آنان و پيامبر بسته شد. آنان با رسول خدا پيمان بستند كه به وظايف زير عمل كنند و به خدا شرك نورزند، زنا نكنند، فرزندان خويش را نكشند، به يكديگر تهمت نزنند، كار زشت انجام ندهند و در انجام كارهاى نيك نافرمانى نكنند.(46)
– پيامبر از زنان دلجويى مىكرد تا بدانجا كه گاهى به تجديد نظر در قوانينى كه خود ابلاغ كرده بود، مىپرداخت.(47)
در تاريخ اسلام نمونهاى از تغيير قوانين اسلامى به دليل دلجويى از زنان توسّط پيمابر وجود ندارد. پيامبر نه تنها براى دلجويى زنان قانونى را تغيير نداد، بلكه در مقياس كلى و كلان هم، هيچ گاه براى اخذ كسب رضايت مردم به تغيير قوانين و احكامى كه خداوند از طريق قرآن مقرر كرده بود دست نزد. برخورد پيامبر با خواسته قبيله ثقیف از آن جمله است. داستان از اين قرار بود كه:
عدهاى از قبيله لقيف خدمت رسول اكرم(ص) رسيدند و گفتند يا رسولاللَّه ما مىخواهيم مسلمان بشویم ولى سه تا شرط داريم. اين شرطها عبارتند از:
1- اجازه مىخواهيم يك سال ديگر بتهاى خويش را پرستش كنيم.
2- نماز از ما برداشته شود چون انجام آن بر ما سخت و ناگوار است.
3- از ما نخواه كه بت بزرگ مان را به دست خود بشكنيم.
پيامبر تنها با پيشنهاد سوم آنان موافقت كرد. چنانچه پيامبر با خواسته اول آنان موافقت مىكرد، به معناى صحه گذاشتن بر روى بتپرستى بود. پيامبر حتَّى نمىتوانست اجازه دهد كه آنان يك روز بتها را پرستش كنند. درباره نماز هم پيامبر نمىتوانست اجازه دهذ كه آنها يك شب نماز نخوانند و بعد از آن مسلمان شوند. اين نمونه برخورد پيامبر با خواستههاى نامشروع است. اگر هم تغييرى را پيامبر در قانونى داده باشد آن به دليل اوامر الهى است.(48)
جرجی زیدان
جرجى زيدان (Jirji Zaydan) يك مسيحى لبنانى است از اين رو پيش از آن كه بتوان او را يك شرقى دانست به غرب نزديكتر است. بنابراين وى را در شمار انديشمندان غربى آوردهايم. او بخشى از كتاب تاريخ تمدن اسلام را به زندگى پيامبر اختصاص داده كه اين بخش حاوى نكاتى نادرست چون موارد زير درباره پيامبر است:
– همين كه پيامبر چهل ساله شد به گوشهگيرى از مردم متمايل گشت و مانند مردان تارك دنيا به كوهها و غارها پناهنده شد.(49)
واقعيت آن است كه محمّد(ص) قبل از چهل سالگى خلوت كردن با خداى خويش را بارها و مستمراً تجربه كرده بود. خلوت گزينى پيامبر پس از ازدواجش با خديجه بيشتر و بيشتر شد. در واقع در دوره پس از ازدواج، فاصله روحى پيامبر با قريش روز به روز زيادتر گرديد. ديگر مكّه و اجتماع آن روحش را مىآزرد و تنها كوههاى اطراف مكّه به او آرامش مىداد و زمينه و محيط مناسبى را براى تفكر و تدبر فراهم مىآورد. در ماههاى رمضان هر سال در كوهى در شمال شرقى مكّه و در غار حرا خلوت مىگزيد، به كلى مكّه را رها مىكرد و حتَّى از خديجه هم دورى مىجست. يك توشه خيلى مختصر یا آبى و نانى را برمىداشت و به خلوتگاه خويش مىرفت. خديجه هر چند روز كسى را مىفرستاد تا مقدارى آب و نان براى همسرش ببرد و هم از او خبرى به خديجه برساند. تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مىگذراند و به عبادت خداوند سبحان مشغول مىشد. گاهى فقط على(ع) در آنجا حضور داشت و يار تنهايىهاى پيامبر بود. على(ع) چنان به پيامبر نزديك بود كه صداى ناله شيطان را در هنگام وحى مىشنيد. گاه به پيامبر عرض مىكرد من صداى ناله شيطان را در هنگام وحى مىشنوم. پيامبر در پاسخ مىفرمود تو آنچه من مىشنوم، مىشنوى و آنچه من مىبينم مىبينى.(50) بنابر آنچه گفته شد نمىتوان پذيرفت كه پيامبر پس از ورود به چهل سالگى به رياضتهاى عبادى دست زده است. بلكه او پس از ازدواج با خديجه يك دوره رياضت پانزده ساله را طى كرده است تا به شايستگى به رسالت مبعوث شد.(51)
– همين كه كار سخت شد و مسلمانان بيش از اندازه مورد عذاب و توهين واقع گشتند، پيامبر(ص) دستور داد مسلمانانی كه قوم و قبيله ای نداشتند تا در پناه آنان باشند از مكّه به حبشه بروند.(52)
جرجى زيدان نيز همانند غالب مورخان و سيره نويسان، ميان گسترش آزارها و شكنجههاى اشرافيت مشرك مكّه عليه مسلمانان بىبهره از حمايت قبيلهاى با حادثه مهاجرت اوليه و ثانويه جمعى از مسلمانان به حبشه پيوند مستقيمى يافته است در حالى كه با كمترين تأمل در گزارشهاى مربوط به دو مهاجرت مسلمانان و دقّت در تركيب قومى و قبيلهاى مهاجران به وضوح مىتوان به بطلان پيوند ميان آزار مسلمانان بىپناه با سياست پيامبر در اعزام دو دسته از مسلمانان به حبشه دست يافت. زيرا بنابر نوشتههاى قديمىترين سيره نويسان در مهاجرت اول و دوم هيچ نام و نشانى از مسلمانانى كه در مكّه تحت عذاب و شكنجه قرار داشتند به چشم نمىخورد. بنابراين مىتوان گفت اين مهاجرتها با نيات و اهداف معينى غير از نجات مسلمانان بىپناه و تحت شكنجه مكيان صورت گرفت و آن يافتن پايگاهى در خارج مكّه بود كه در صورت نابودى دعوت اسلامى در مكّه، اسلام به حيات خود ادامه دهد. به اين شكل كه مسلمانان مهاجر با بازگشت به جزيرةالعرب مىتوانستند چراغ دعوت اسلامى را همچنان روشن نگه دارند.(53) شايد بتوان عوامل ديگرى را به پاسخ يا پاسخهاى پيش گفته افزود و آن كه:
1- پيامبر در پى نشان دادن همريشه بودن دعوت اسلامى با اساس و شيرازه ديگر اديان الهى، هجرت گروهى از مسلمانان را به حبشه مسیحی پيش كشيد.
2- حبشه مسيحى بود و هجرت مسلمانان به آن ديار مىتواندا مبين اين نكته باشد كه مسلمانان از آغاز با مسيحيان مشكل اساسى نداشتهاند.
– شايد سبب پيشرفت اسلام در مدينه، بودن يهود در آنجا بود زيرا يهوديان برعكس كفارِ مكّه خداشناس و اهل كتاب بودند و از وحى آسمانى و پيامبرى رسولان آگاهى داشتند.(54)
از عجايب است كه نويسنده و محققی! آنقدر از تاريخ اسلام دور باشد كه از اذيّت و آزار يهوديان عليه مسلمانان بىخبر باشد. او بايد بداند كه: اوايل هجرت، روابط يهود با مسلمانان عادى بود و گواه آن امضاى پيمان عدم تجاوز پيامبر با آنان بود امّا چندى نگذشت كه يهود تغيير رويه داد و بناى ناسازگارى گذاشتند. از جمله كارشكنىها اين بود كه اوصاف پيامبر اسلام را كتمان كرده و يا تغيير مىدادند و مىگفتند ما وصف محمّد را در كتابهاى خود نيافتيم و صفات او صفات پيامبرى كه ما مىگفتيم خواهد آمد نيست. قرآن اين شيوه یهود را این گونه مورد نكوهش قرار داد: و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها (بنىاسرائيل) آمد كه مطابق نشانههايى بود كه با خود داشتند و پيش از آن به خود نويد پيروزى بر كافران مىدادند (كه به كمك او بر دشمنانشان پيروز گردند، با اين همه) هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى كه از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد.(55) به علاوه، يهود به اين حد اكتفا نكرده بلكه به شيوههاى مختلفى كارشكنىهاى خود را ادامه داد مثلاً، درخواستهاى غير منطقى از پيامبر مطرح مىكردند، سؤالهاى پيچيده مذهبى از ايشان مىپرسيدند، به تضعيف پايههاى ايمانى مسلمانان مىپرداختند و به ايجاد اختلاف بين مسلمانان دست مىزدند. قرآن مىفرمايد: انگیزه آنان هم در اين كارشكنىها متفاوت بود كه برترىطلبى، احياى موقعيّت تجارى از دست رفته، سودجويى و حرص از آن جمله بود.(56)
– نخستين اقدام سودمند پيغمبر(ص) پس از ورود به مدينه، بستن پيمان دوستى ميان مسلمانان مكّه و مسلمانان مدينه بود.(57)
زيدان به اقدامات سودمند ديگرى كه پيش از انعقاد پيمان دوستى ميان مسلمانان مهاجر و انصار روى داد، نمىپردازد در حالى كه رسول خدا در روز شنبه با ورود به دهكده قبا مورد استقبال گروهى از اهالى مدينه قرار گرفت و در آن مكان و تا پايان همان هفته كه منتظر كاروان اهلبيت نبوّت و بينوايان مسلمان مكى باقى ماند، اوّلين اقدام سودمند خود يعنى احداث یک مسجد را به انجام رسانيد. در روز جمعه، مركب پيامبر از محلى به نام ثنيةالوداع به خاك يثرب گام نهاد. پس از استقرار در خانه ابوايوب انصارى به اقامه نماز جماعت پرداخت و در اوّلين خطبه نماز جمعه كه با حضور انصار و مهاجر برگزار شد درباره اصول دين با مردم سخن گفت. تأسيس مسجدى ديگر به عنوان نهاد اجتماعى و نشان وحدت مسلمانان و به عنوان مركز آموزش و پرورش و پرستش خداوند، از مهمترين و از نخستين اقدام های عملى حضرت در جهت پيوند دين و دانش بود. او نخستين خشت مسجد را خود حمل كرد. به زودى ساختمان مسجد و در كتار آن مسكنى براى بينوايان و مهاجران تهىدست ساخته شد و یک معلم وظيفه آموختن قرآن، خواندن و نوشتن به آنان را بر عهده گرفت. چگونه است كه زيدان اين همه كار را در كنار كار سودمند ايجاد دوستى بين مهاجر و انصار كه قبل از پيمان دوستى انجام شده را سودمند نمىداند؟(58)
– پيامبر ياران خود را براى جنگ با كاروان مكيان كه از شام مىآمد و غارت آنها دعوت كرد ابوسفيان تا از اين خبر آگاه گشت به مكّه پيام فرستاد.(59)
آیا به راستى هدف پيامبر از حمله به كاروانهاى تجارى اهل مكّه غارت آن بود و راهزنى؟ مطالعه آيات قران و بررسى آيات جهاد و احكام آن نشان مىدهد كه هدف از غزوات و سراياى پيامبر دفاع از عقيده اسلامى به معناى مهمترين آرمان سعادتبخش و يا دفاع از مال، جان، ناموس و سرزمين مسلمانان و يا براى تأديب خائنان و زورگويان بوده است و بس. بنابراين، جنگهاى پيامبر يا به سبب نقض عهد مانند بنىقينقاع و فتح مكّه و يا براى جلوگيرى از تجاوز و دفاع از سرزمين عقبه مانند احد و خندق و يا براى قصاص و گرفتن حق مانند بدر يا براى پيشگيرى از تجاوز دشمن مانند تبوك رخ داده است. پيامبر به خلاف زمامداران خودسر كه به منظور كشورگشايى و استثمار و به دست آوردن ثروت ملل ديگر به جنگ اقدام مىكنند دست به شمشير نزد و تنها در موارد ضرورى براى ممانعت از ستم و برافراشتن پرچم حق و برقرارى عدالت و صلح به نبرد پرداخت. بنابراين مىتوان با جرأت ادعا كرد كه تمام غزوات و سراياى پيامبر دفاعى است. پيامبر نيك مىدانست كه جنگ در عادلانهترين شكل، به نارضايتى مىانجامد و لذا پيامبر مىكوشيد از جنگ پرهيز كند امّا در برخى از موارد چارهاى جز جنگيدن نبود.(60)
– عقبة بن ابىمعيط در جنگ بدر اسير مسلمانان شد و چون پيغمبر از عقبه آزار بسيار ديده بود، فرمان داد سرش را بريدند.(61)
در كشته شدن ابىمعيط به دستور پيامبر ترديدى نيست ولى در اين كه پيامبر او را به دليل اذيّت بسيار كشته باشد، در سيره وى نشانهاى در تأييد آن نمىيابيم بلكه عكس آن، يعنى رأفت، عطوفت و رحمت پيامبر را بارها درباره مخالفان اسلام ديدهايم. از جمله:
1- قبيله بنىقينقاع به هشدار پيامبر توجهى نكرد و با غرور گفتند: شكست مردم مكّه تو را فريفته است، آنان مرد جنگ نبودند اگر ما با تو جنگ كنيم به تو نشان خواهيم داد چكاره هستيم. پيامبر به ناچار آنان را محاصره كرد. سرانجام پس از پانزده شبانه روز، آنان تسليم شدند و پيامبر از كشتن آن ها درگذشت و آنها را به شام تبعيد كرد.(62)
2- پيامبر براى پرداختن خونبهاى دو تن از بنىعامر نزد يهوديان بنىنضير رفت. آنها در نهان قصد كشتن پيامبر را نمودند، پيامبر از نيت آنان آگاه شد و به مدنيه آمد و به سپاهى بازگشت و شش روز آنها را محاصره و پس از تسليم شدن آنها را به شام تبعيد نمودند.(63)
3- يهود خيبر پس از شكستهاى پى در پى مشركان و ديگر يهوديان تصميم گرفت تا خود به مدينه حمله كند. پيامبر پيش دستى كرد و در سال هفتم آنان را محاصره نمود. سرانجام آنها تسليم شدند و پيامبر پيمانى با آنان بست كه بر سر زراعت خود باشند و در هر سال، نصف محصول خود را به مدينه بفرستند.(64)
– پيامبر به يهود بنىنضير فرمان داد از مسكن خود كه در اطراف مدينه بود كوچ كنند، يهوديان اين دستور را رد كردند، پيامبر شش روز آنان را محاصره كرد.(65)
علّت محاصره يهود بنىنضير سرپيچى آنان از كوچ كردن نبود بلكه پيغمبر از حادثه بئر معونه سخت متألم شد به طورى كه مدت يك ماه در قنوت نماز صبح بر لحياني ها و ساير اعراب مقصر در حادثه فوق به اسم و رسم نفرين مىكرد. در اين بين بنىعامر كسی را نزد پيغمبر فرستادند و خونبهاى دو عامرى را كه عمر بن اميه كشته بود طبق پيمانى كه با پيغمبر داشتند مطالبه كردند. پيامبر تصمیم گرفت اين وجه را از يهودىهاى بنىنضير بگيرد از آن رو كه آنها نيز با بنىعامر هم پيمان بودند، پس ، با چند تن از صحابه به قلعه بنىنضير رفت و در پاى ديوار خانهاى نشسته و به مذاكره پرداخت. در ظاهر آنها پيشنهاد پيامبر را قبول كردند ولى در باطن قصد كرده بودند كه از پشت بام آسيا سنگى بر سر پيغمبر پرتاب كنند. جبرئيل پیامبر را از اين ماجرا خبر داد، پيغمبر به مدينه برگشت و به بنىنضير پيغام داد كه بايد از بلاد پيغمبر بروند. يهودىها نخست تسليم شدند ولى بعد به تحريك عبداللَّه بن اُبى امتناع كردند. پيغمبر با اصحاب ، تكبيرگويان سلاح برگرفت و به پاى قلعه بنىنضير آمد. پانزده روز آن جا را محاصره كردند تا قوم تسليم شدند. به آنان فرمود: اموال خود را بگذارند و بروند فقط براى هر سه نفر داشتن يك شتر و مشكی آب را اجاره داد.آن ها به اذرعات شام تبعيد شدند و املاك آنها ميان مهاجرين قسمت شد. اين واقعه را غزوه بنىنضير مىنامند.(66)
جان دیون پورت
جان ديون پورت (John Daven port) كتاب عذر تقصير در پيشگاه محمّد و قرآن
and the koran Apology Mohammed An را در سال 1239 / 1860 نگاشته و در سال 1348 / 1969 به فارسى ترجمه شده است. در اين كتاب هم نسبتهاى ناروا به ساحت مقدّس پيامبر روا شده كه برخى از آنها را مرور مىكنيم و پاسخى اجمالى به آن مىدهيم.
– سالى يك ماه محمّد در غار حرا مىزيست و در همين نقطه است كه مفاد انجيل و تعليمات انبياء را از مد نظر گذرانيد.(67)
اغلب ديدار دوباره بحيرا با پيامبر در سفر تجارى شام را موجب فراگيرى آن حضرت از تعاليم انجيل و تورات مىدانند، و تنها تعداد اندكى چون جان ديون پورت پيامبر را متهم مىكنند كه تعاليم انجيلى و توراتى را در غار حرا ديده و يا خوانده است. اين ديدگاه هم چون ديدگاهى كه علم پيامبر را از بحيرا مىداند، نادرست و دور از واقعيات است زيرا پيامبر اسلام امى بود و خواندن و نوشتن نمىدانست. پس چگونه تعاليم موسى و عيسى را از نظر گذرانده و فرا گرفته است. اگر ادعاى جان ديون پورت درست باشد بى شك قريش بهانهجو و لجوج آن را دستاويز تبليغ عليه پیامبر قرار مىداد در حالى كه در تاريخ اسلام اثرى از آن به چشم نمىخورد. در قرآن كه به تهمتهاى قريش عليه پيامبر پاسخ داده شده اشارهاى به اين موضوع نشده است. به علاوه اگر ادعاى نويسنده كتاب صحت داشته چطور مسيحيان و يهوديان جزيرةالعرب هرگز ادعا نكردهاند كه معلّم محمّد بودهاند؟ بايد نكته ديگرى را به ادعاهاى فوق افزود و آن كه اگر ادعاى مذكور صحيح باشد لازمهاش اين است كه تعليمات اسلام با تعليمات تورات و انجيل يكسان باشد امّا نه تنها آموزههاى اسلامى با آموزههاى مسيحى و يهودى يكسان نيستند بلكه قرآن بسيارى از عقايد يهوديان و مسيحيان را باطل معرفى مىكند، حتَّى پيامبر در مدينه كه تعداد زيادى يهودى در آن زندگى مىكردند با بسيارى از احكام و برنامههاى آنان مخالفت مىكردند به طورى كه يهوديان مىگفتند اين مرد (پيامبر) مىخواهد با همه برنامههاى ما مخالفت كند.(68)
– محمّد زنهاى متعددى را در اواخر زندگىاش گرفت علّت آن ميل و رغبت او به داشتن پسر بود.(69)
بيشتر نويسندگان غربى علّت تعدد ازدواجهاى پيامبر را هوسرانى وى دانستهاند و تعدادى چون جان ديون پورت علّت آن را ميل به داشتن پسر. مسلمانان هم ،هوسرانى و هم ميل به پسردارى را به عنوان علّتهاى ازدواجهاى پيامبر نفى مىكنند و دليل آن را اغلب سياسى و اجتماعى مىدانند. به علاوه، هيچ يك از منابع معتبر اسلامى ميل به پسردارى را علّت تعدد زوجات پيامبر ندانستهاند. شايد مراد ديون پورت القاى ميل پيغمبر به وراثتى كردن حكومت است در حالی که هر كس يا الفباى تعاليم پيامبر آشنا باشد آن را نفى مىكند. اگر اين گونه نبود لزومى نداشت كه پيامبر افراد مشهور قبيله بنىهاشم چون ابوجهل و ابولهب را كنار بگذارد و از سد آنان بگذرد. هم چنين مىتوان گفت پيامبر هيچ گاه از ميل داشتن فرزند پسر سخن نگفته و از پسر نداشتن حسرت نخورده است. اگر پسردارى براى او هدف و يا مهم بود پس چرا در وفات ابراهيم فرزندى كه از ماريه قبطيه پيدا كرد و در هجده ماهگى مرد، با آن كه متأثر و محزون بود، چيزى بر خلاف رضاى الهى نگفت و از جهالت مسلمانان كه شك نداشتند گرفتن خورشيد هماهنگى عالم بالا با پيامبر براى از دست رفتن فرزندش است، سوء استفاده نكرد، بلكه آمد و گفت: اين كه خورشيد گرفته است به مردن پسرم ربطى ندارد،(70) زيرا خداوند به او دستور داده بود: به راه پروردگارت با حكمت و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.(71)
– بيانى كه از محمّد نقل شده اين است كه شبى پهلوى عيالش عايشه خوابيده بود و صداى كوبيدن در خانه به گوشش رسيد برخاست ديد جبرئيل دم در است و البراق نزديك او ايستاده است.(72)
پيامبر مىخواست پس از اداء فريضه به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوشش رسيد. آن صدا از جبرئيل و امين وحى بود كه به او مىگفت امشب سفر دور و درازى در پيش دارد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتى را با مركبى فضاپيما (براق) بپيمايیم. پيامبر گرامى سفر باشكوه خود را از خانه خواهرش امهانى نه همسرش عايشه آغاز كرد و با همان مركب به سوى بيتالمقدس واقع در كشور اردن كه آن را مسجدالاقصى نيز مىنامند روانه شد و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد و از نقاط مختلف مسجد و بيتاللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن كرد و در برخى از منازل آن نماز گزارد. سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز نمود و آن که از آن نقطه به سوى آسمانها پرواز كرد. پس از اتمام مأموريّت از همان راهى كه رفته بود بازگشت يعنى نخست در بيتالمقدس فرود آمد. راه مكّه را در پيش گرفت و در بين راه به كاروان بازرگانى قريش برخورد و از مركب فضاپيماى خود در خانه امهانى پيش از طلوع فجر پايين آمد. بنابراين سخنى از عايشه در روايات صحيح معراج نيست و نبايد هم باشد زيرا ازدواج پيامبر با عايشه در مدينه بود ولى معراج در مكّه صورت گرفته است.(73)
– درباره سفر شبانه معراج، ميان پيروان محمّد منازعات و مشاجراتی رخ داده، پارهاى اظهار كردهاند كه در اين سفر جز رؤيا چيزى نبوده و ديگران عقيده دارند كه محمّد با همين صورت جسم به بيتالمقدس رفته است.(74)
نويسنده هم جسمانى بودن و هم روحانى بودن معراج پيامبر را رد كرده و خواننده را در حالتى از شك و ترديد رها كرده است. چنين قضاوتى باعث شك در اصل معراج را فراهم مىآورد، در صورتى كه گرچه اغلب مسلمانان و علماى آنان، معراج را جسمانى پذيرفتهاند ولى همانگونه كه سيّد شرفالدين مىنگارد: در نصوص چيزى وجود ندارد كه ما را به قبول جسمانى بودن معراج وا دارد. هم چنين اندازه صحت روحانى بودن معراج هم مشخص نيست. چيزى كه از حديث معراج ثابت و مسلم است همان مقدارى است كه قرآن ذكر كرده و ايمان و علم ما را ملزم به پذيرش آن مىكند امّا ملزم به پذيرش آنچه اخباريون و قصه سرايان با خيالپردازى ساختهاند، نيستيم. البته نكته مهم در حادثه معراج آن است كه جسمانى و روحانى بودن معراج به حق و معجزه بودن آن لطمهاى نمىزند و چيزى از قيمت و اهميّت آن نمىكاهد زيرا قوت معجزه ناشى از شكل و صورت آن نيست بلكه قوت معجزه از هدف و نتيجه آن ناشى مىشود و نتيجه و هدف حديث و حادثه معراج چه روحانى باشد و چه جسمانى، اتصال پيامبر به روح كلى يعنى خداست. در واقع، اهميّت معراج به آن است كه وسيلهاى براى تعليم انسانى و راهى است براى درك حقايق و معبرى است براى كشف واقعيات عالم وجود حال چه جسمانى باشد و چه روحانى.(75)
– اين فرار دوم يا هجرت در تاريخ شانزدهم ماه ژوئيه سال 622 مسيحى رخ داد و در اين ايام سيزده سال از بعثت محمّد گذشته بود.(76)
نويسنده از هجرت پيامبر و يارانش به مكّه به عنوان دومين هجرت نام برده است در حالى كه اين هجرت، هجرت سوم بوده است. در مهاجرت اول كه در رجب سال پنجم بعثت انجام شد مجموع مهاجران مركب از يازده مرد و چهار زن بودند. دومين دسته از مهاجرين كه در سال ششم بعثت رهسپار حبشه شدند عبارت بودند از هشتاد و سه مرد و هجده زن. از نيمه ذيحجه تا آخر صفر سال سيزده بعثت، هجرت سوم روى داد كه طى آن پيامبر و جمعى از قريش مسلمان از مكّه به مدينه آمدند. افزون بر آن، نويسنده از هجرت به عنوان فرار ياد مىكند ولى علّت هجرت فرار از مكّه نبوده بلكه هجرت به فرمان الهى قطعيت يافت و عامل تسريع آن بيش از اين كه آگاهى قريش از قطعى شدن هجرت و طراحى قتل پيامبر در مكّه باشد ناشى از آن بود كه در صورت تحقق نقشه ترور پيامبر از سوى قريش، برنامههاى الهى پيامبر عقيم مىماند و از ادامه حيات اسلام ممانعت به عمل مىآمد. از اين رو، تدوين استراتژى هوشيارانه پيامبر در برابر تهديدهاى قطعى قريش عليه دارالاسلام يعنى مدينه و گسترش اسلام در ميان ساكنان يثرب و اعراب پيرامون ،از سوى پيامبر صورت گرفت. بنابراين نمىتوان گفت كه پيامبر به دليل ترس از جان به مدينه پناه برد بلكه همانند سيزده سال بعثت كه همواره جانش در خطر بود، از مكّه هجرت نكرد بلكه كسانى كه ظاهراً جانشان در خطر بود را به حبشه فرستاد و خود بىدفاعتر از گذشته در مكّه پرخطر باقى ماند.(77)
– در پايان يكى از سفرهاى جنگى عليه قبايل كه با فتح و پيروزى مسلمانان تمام شد عايشه زن خيلى عزيز و محبوب پيغمبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانى به نام صفوان گرديد ولى بيانات و توضيحات خالى از تصنع، با كمك فصاحت و بلاغت، اشكها و زيبايى وى، محمّد را درباره بيگناهى عايشه قانع و متقاعد کرد و كسانى كه عايشه را متهم كرده بودند، هر يك محكوم به هشتاد ضربه تازيانه شدند.(78)
در جريان بازگشت از غزوه بنىمصطلق عايشه با گم كردن گردنبند خويش در يكى از منازل بين راه و تلاش برای یافتن آن،از قافله باز ماند و با صفوان كه در پى كاروان روان بود، خود را به كاروان پيامبر رساند. شمارى از زنان مدينه و برخى از مردان آن ديار زمزمههايى آغاز كردند و زبان به تهمت عايشه گشودند و وى را با صفوان داراى سر و سرى دانستند. رسول خدا راهى براى بستن زخم زبانها نداشت. با گذشت روزها بر رنج پيامبر و عايشه اضافه مىشد تا سرانجام با نزول آيه افك:
“كسانى كه آن دروغ بزرگ را ساختهاند گروهى از شمايند. مىپندارند كه شما را در آن شرى بود. نه، خير شما در آن بود. هر مردى از آنها بدان اندازه كه مرتكب شده دست به كيفر رسد، از ميان آنها، آن كه بيشترين اين بهتان را به عهده دارد، به عذابى بزرگ گرفتار مىآيد. چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد مردان و زنان مؤمن، به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است.(79)
به همه تهمتها پايان داد. به امر خداوند و به دستور پيامبر تهمتزنندگان حدى برابر با مجازات تهمت خوردند و ديگر هرگز پيرامون آزار و نكوهش آنان سخنى به ميان نيامد. بنابراين معلوم است كه آنچه باعث تبرئه عايشه نزد مسلمانان و پيامبر شد نزول آيه قرآن بود نه اشكها و زيبايىهاى عايشه.(80)
نقدىهای کلی و مشترک
آنچه پيش از اين به ميان آمد تنها پاسخی به یرخی از شبهات متفاوتی بوده که از سوی نویسندگان غربی در باره پیامبر اعظم(ص) مطرح شده، اما با کمال شگفتی، شبهات کم و بیش مشترکی را می توان در همه آثار این نویسندگان دید، (2) که به برخی از آن ها بدون آن که ذکری از خود شبهه به میان آید پاسخی کوتاه می دهیم:
1 – ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور به مفهومى كه هم اينك در غرب وجود دارد را هم در آشكار و هم در پنهان نفى كرده و از اين رو نمىتوان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در تريبونها محكوم و در پشت پرده تأييد و آن را به اجرا مىگذارند. يكى از دهها دليل كه مؤيد مطرود بودن ترور در آئين پيامبر است آن كه رسول اللَّه از همان آغاز رسالت و مأموريت الهىاش، برنامهاى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمىداد حوادث خود را بر وى و برنامه هايش تحميل كنند،تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامههاى پيامبر تحميل كردهاند.غيرمنطقى به نظر مىرسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن اين و يا آن كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسندگان غربی پديد آورد كه بگويند در اسلام خشونت وجود دارد يا اين هيجان آن ها را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح و گاه بدون پاسخ آنها را رها كنند و خواننده را در وضعيتى قرار دهند كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر تشكيك و ترديد پديد آيد.
2 – اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كاملترين آن به شمار مىرود، و در آن،مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعه نيافتگى در بين پيروان اسلام به چشم مىآيد، به اسلام ربطى ندارد بلكه علتهاى مختلفى دارد كه يكى از آنها توطئههاى غرب عليه اسلام و مسلمين است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست بلكه ناشى از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان است. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانىهاى آنان ديد به آن دليل در دوره پيامبر اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايدهآل نشان داد.
3 – تاريخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق وابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمىكند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است.البته در مراجعه به قرآن بايد به دشوارهاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى كه قصد تاريخ نويسى اسلامى دارد را از روايتهاى نقل شده از عايشه كه بسيارى صميمانه و بدون نقض نيست، بى نياز مىكند و حتى دروغپردازى در برخى از داستان هايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت دادهاند را مشخص مىسازد، زيرا قرآن نه به انتقادات و يا سئوالات پيامبر بلكه به انتقادات و سئوالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجيل تحريفى صورت نگرفته و از اين رو قابل استناد و يقين و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مىرود.
4 – گرچه مسيحيان كوشيدهاند با پيام عشق و دوستى مسيح (ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنتهاى ارباب كليسا، توطئههاى مقامات دولتى و…، اغلب كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشاند. تلاشهاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب صورت گرفته، كه كم نتيجه بوده است.مسيحيان مىگويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيدهايم ولى پيامبر اسلام خنده رو بود، ولى پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نمىكند بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مىديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبودهاند، آن دو پيامبر الهى بودهاند كه تنها براى انجام كارى را كه خداوند از آنان خواسته بود به ميدان آمدهاند.آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت،پيامشان براى همه جهانيان يكسان بود.از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريف نشده وجود ندارد. در واقع آئين پيامبر با آئين توراتى و انجيلى اختلافات ريشهاى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان، مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفتهاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.
5 – قرآن كلام الهى است كه پیامبر آن را از سوی خداوند براى هدايت بشر آورد.گوش سپردن به آواى قرآن هميشه هدايتگر است ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مى گيرد كه پيامبر قرار مىگرفت.اين قرآن، براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نيامده بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكانهاو زمانها. پيامهاى كتاباللَّه روشن و همگى جدى و واقعى است.گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت،و آنها را از شرك و بتپرستى رهانيد.قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست،حقيقى و قابل استفاده است و مىتواند جامعهاى برين،فاضله و نيك تشكيل دهد.
6 – قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر به قوىترين قبيله عرب تبديل شده بود، لذا شكستهاى آن تنها به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبوده، بلكه عدم توانايى در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مىرود.هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آنها نبوده، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات اللَّه گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى،درمانده و ناتوان است و نمىتواند چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم و يا آن را چنان قوى بدانيم كه از مهاجرت قريب الوقوع پيامبر به مدينه باخبر است و تصميم گرفت تا از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مىتوانست در مقابل موفقيتهاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد و يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه هم پيمان پيامبر جلوگيرى مىكرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.
7- برتر نشان دادن عمر و ابوبكر و عثمان بر على (ع) شگفتآور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت،شايستهترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر بيش از عمر و ابوبكر و عثمان است. على با عمر و ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود به آن دليل كه او به پيامبر مىگويد زن فراوان است، هميشه يكى را با ديگرى مىتوان عوض كرد و مراد او عايشه بود.بر پايه مستندات تاريخى سختگيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سختگير بود و نه مغرور.آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسول الله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تأثير بدانيم. شگفت آورتر آن كه عايشه را بر فاطمه مقدم بداريم و از حسادتهاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!
8 – هدف پيامبر به هم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود بلكه او مىكوشيد پيوندى الهى و دينى را جايگزين پيوند فاميلى، قومى و قبيلهاى نمايد.از اين رو او تنها به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مىبرد كه به ظاهر موجب امنيت و در واقع نابود كننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مىآورد زيرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مىسازد. وى در آرامش بخشى به افراد و جامعه و در جريان فتح مكه همه را مىبخشد چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مىتوانست آرامشبخش دلها و جانها باشد به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، به حمايت خداوند و به حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچگاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذرهاى سستى در راهش پديد نياورد.
9 – ابو طالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مىورزيد و به آن ايمان داشت ولى آن را آشكار نساخت و يا به آن آشكارا عمل نكرد تا بتواند محكمتر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد.ابوطالب رابايد در همين حد پذيرفت نه اين كه او را به گونهاى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مىداد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود بر محمد(ص)گران آمد ولى مرگ او خللى و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد.عبدالمطلب چون ابوطالب موحد زيست و موحد مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس،هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.
بازکاوی لایه های پنهانی
مطالعه غلط ها و نادرستى های كتب نویسندگان غربی در باره پیامبر، سئوالاتى را پيش روی می نهد از جمله:
الف- هدف آن ها از طرح این نادرستی ها چیست؟
با دقت و مطالعه عمیق در این آثار مىتوان هدفهایى را تشخیص داد مانند:
1 – چنانچه نويسندهاى بتواند موضعگيرىهاى ضد اسلام مردمان مغرب زمين رابه بىاطلاعى و يا به كماطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر مبرى كند. نویسندگان غربی در اين جهت و با اين هدف تلاش مىكنند و از اين روست كه ابائى از اين كه بگويند تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربىها نبوده است.
2 – تصويرى كه از پيامبر ارائه مىشود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است.نويسندگان غربی با زيركى مىكوشند حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع و موسى(ع) ارائه مىكنند، نشان دهند در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از هر پيامبر ديگرى است.از معجزات پيامبر كم سخن مىگويند،از ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى.لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار مىبرد، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مىگويند.
3 – در اغلب کتب نویسندگان غربی در باره پیامبر، تلاش برای به روز کردن مسائل مرتبط به پیامبر به چشم می خورد.در آميختن گذشتههاى دور با مسائل امروزين كه ظاهراً با هدف ارائه چهرهاى جذاب و جالب از مسائل صورت مىگيرد، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطهبندى آن و سرانجام به خلط مباحث مىانجامد و خواننده را به گيجى و تحير مىكشاند، در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ،از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مىشود.
4 – حاصل استفاده غلط و ناصواب نویسندگا غربی از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين كشيدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد.به علاوه،تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مىتواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
5- در كتاب نویسندگان غربی مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفتهاند. بنابراين درك مسيحىگرى با هدف طعنه زدن به اسلام ومسلمانان در اين كتاب ها چندان مشكل نيست. چهره صلحآميزتر، صميمى و دوستانهتر و نيز قابل قبولتر از آموزههاى دين مسيحيت به ميان آمده و على رغم اين كه كتاب ها درباره پيامبر اسلام است اما به نوعى و به نحوى زيركانه به بلندگو و سخنگوى انجيل تحريف شده درآمده اند. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگهاى پيامبر(ص) و خشونتهاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.
ب – چه شیوه های را آن ها در طرح این نادرستی ها برگزیده اند؟
1– شیوه اول آنان این است که:نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مىپذيرد.بر پايه اين روش، نویسندگان غربی بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مىكنند و برخى از برجستگىهاى آن را نشان مىدهند اما در لابلاى اين سخنها، انتقادى به عمل مىآورند و طعنهاى مىزنند.یعنی آن ها اگر چه گاه از پيامبر دفاع مىكنند، ولى در ميان همان دفاعيهها نكتهاى را تكذيب و يا حقيقتى را خدشه دار مىسازند. مثل اينكه پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مىنويسند او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده طرح چند سخن راست و يك سخن دروغ همانند رسانه هايى چون .C.B.B پيروى مىكنند.
2- به روز نوشتن و از واژههاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن،حوادث ديروز را كهنه مىنماياند و خواننده را به جاى هدايت به آن حوادث، او را نسبت به آن دلزده و دلسرد مىكند. اين روش را كم و بيش مىتوان از لابلاى صفحات كتب ديد و حس كرد.تكرار و تأكيد بر واژهها و اصطلاحات جديد هر بار يك گام ،خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بين آنچه ديروز و امروز روى داده مىكند. زيرا خواننده امروزين كتب ،انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتب، بيش از كتب مىداند.
3 – پراكنده گويى و از زمين و آسمان به يك باره سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگىهاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته و يا در آستانه دست يافتن به آن است،صورت مىگيرد. مثلاً سخن از يهود به ميان است ولى ناگهان نویسنده غربی خوانندهاش را به درون قرون وسطى مىبرد و يا هنگامى كه از وحى مىگويند، بدون مقدمه چينىهاى لازم و ضرورى،امى بودن پيامبر را مىشكافند و مىكاوند. در حقيقت، نويسندگان غربی ميل عجيبى به پراكنده گويى از خود نشان مىدهند، گاه چنان از يك موضوع دور مىشوند كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مىسازند.
4- بسيار ديدهایم كه نویسندگان غربی از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته اند. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه داد سخن سر مىدهند بدون اينكه به خواننده مهياى دريافت پاسخ،پاسخى را ارائه دهند، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مىكنند، اما چون اشارهاى به انگيزههاى مادى مىكنند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست: پيامبر به دليل منافع مادى يارانش را به زحمت انداخت، سوق مىدهند. در مواردى به نقل ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان مىپردازند بدون آنكه به دفاع از اين و يا آن برخيزند.
5- روش ديگر به كار رفته،دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى اسلامى است. اين روش در جايى و مكانى و براى حوادثى به كار مىرود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت:قرآن اعلام مىدارد كه مسلمانان فقط مىتوانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد،تعجب كسى را برانگيزد. همين روش درباره جنگهاى پيامبر كه همانند ازدواجهاى آن حضرت دستمايه ترديد آفرينى غربىها نسبت به پيامبر شده، به چشم مىخورد. به علاوه به كارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسول اللَّه از ديگر روشهاى كتب بیگانگان در دسترسى به هدفهاى گفته شده است.
نتيجه و خلاصه
علاوه بر پاسخهاى به غايت اجمالى كه در نقد و تصحيح برخى از اظهار نظرهاى غلط پنج اثر مذكور بيان شد، نكات زير را بايد در تكميل نقد آثار پيش گفته مورد توجّه جدى قرار داد:
1- آثار بررسى شده از آثار خوب نويسندگان غربى درباره پيامبر است با اين وصف، در همه آنها نكاتى منفى و غلط درباره پيامبر به چشم مىخورد. از جمله همگى كوشيدهاند تا پيامبر را به گونهاى معرفى نمايند كه مصون از خطا نبوده. این وجه مشترك پنج اثر، احتمالاً قابل تعميم به همه آثار غربى پيرامون پيامبر اعظم(ص) است.
2- نوشته حاضر كوشيده است تا از تكرار منفىبافىهاى نويسندگان غربى درباره پيامبر خوددارى كند، ولى اين اقدام نبايد به اين معنا تلقى شود كه در آثار مورد نظر، اشكالات وارد شده بر پيامبر يكسان نبوده و يا ميزان قابل توجهى از يكسانى را نداشته است. به هر روى، همگونى اتهامات عليه پيامبر در اين كتابها سؤال برانگيز است.
3- عموم مطالب مرتبط به پيامبر بدون ارجاع و ذكر منبع در پىنويسها يا در پاورقىها آمده است. حداكثر منابع مورد استفاده نويسندگان غربى در اين باره چند كتاب تاريخى نخستين است كه اغلب ، نويسندگان سنی آن را نگاشتهاند. عدم ارجاع به منابع متعدد شائبه ديگرى را هم دامن مىزند و آن اين است كه نويسندگان غربى در نگارش تاريخ اسلام از روى دست هم نوشتهاند.
4- از انبوه غلطنويسى نويسندگان غربى در باره پیامبر بايد نتيجه گرفت كه اطلاعات آنان از شرق و پيامبر(ص) كم و اندك است. البته به نظر می رسد گاه علىرغم آگاهى و اطلاع آنان از موضوع، به عمد از ذكر واقعيتها پرهيز نمودهاند و به دروغ متوسل شدهاند و يا معترضانه سخن گفتهاند،شاید از آن رو که برخی از آن ها، جاده صاف کن استعمار فرهنگی غرب علیه مسلمانان اند.
5- اغلب نويسندگان غربى شايد عامداً و يا جهلاً به بزرگنمايى و قداستبخشى به چهرهها و شخصيتهايى پرداختهاند كه از نگاه واقعبين تاريخ، شايسته القاب صحابه رسولاللَّه(ص) و امثال آنان نيستند. ظاهراً آنان نيز از حديث احتمالاً جعلى الائمه من قریش تنها ابوبكر، عمر و عثمان را فهميدهاند.این گونه موارد نشان می دهد که اغلب اندیشمندان غربی با یک پیش فرض بدبینانه به مطالعه تاریخ اسلام پرداخته اند!
با همه كاستىها و غرض ورزىهاى كتب بیگانگان، گاه و البته کم و اندک می توان مطالبی را یافت که در تأیید کار پیامبر است.آن ها تصويرى روشنتر و شفافتر از پيامبر، اسلام و مسلمانان در مقايسه با نوشتههاى چون آيات شيطانى و سلمان رشدى ارائه می کنند ، ولى این کتاب ها در مقياس كوچكتر، آيات شيطانى ديگرى است. البته نگاه انسان يا انسانهاى غربى به كتب نویسندگان مغرب زمین چونان تصوير بالا،بدبينانه نيست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمينى این كتب بدست مىآورند، شناخت همه يا بيشتر واقعيتهاى اسلام نخواهد بود.درحقيقت خواندن اين كتاب نه براى انسان غربى و نه براى انسان شرقى ايمان به پيامبر را نه اين كه تقويت نمىكند بلكه گاه در آن ترديدهاى جدى ايجاد مىكند. سنىگرايى، يهودمحورى،مسيحىگرى و عايشهمدارى و عمرگويى از مختصات كتبى است كه به ظاهر و گاه به قصد و هدف شناساندن پيامبر به عرصه تحرير قدم می نهند، اما آيا بايد از نويسندگان غربى نا آشناى به اسلام،توقع آن باشد كه چون يك مسلمان آگاه و ديندار به توصيف پيامبر بپردازد؟اگر نه چاره چيست و چه بايد كرد؟
پی نویس ها
1) آدلر، فيليپ جى، تمدنهاى عالم، ترجمه محمّد حسين آريا، ج 1، تهران: اميركبير، 1384، ص 221.
2) همان.
3) روحانى، سعيد، تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى، ج 1، قم: نشر معارف، 1378، ص 93.
4) آدلر، همان.
5) زرگرى نژاد، غلامحسين، تاريخ تحليلی اسلام، قم؛ نشر معارف، 1381، ص 170.
6) آدلر، همان.
7) شوكتالتونى، محمّد، سرگذشت يتيم جاويد، ترجمه صلاحالدين سلجوقى، تهران: سروش، 1379، ص 182.
8) آدلر، همان.
9) نرمافزار پرس و جو: پرسشها و پاسخهاى دينى منتشره از سوی ماهنامه پرسمان وابسته به معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها.
10) آدلر، همان.
11) العياشى، محمّد بن مسعود، تفسيرالعياشى،تهران: مكتبة الاسلاميه،1348،ص152.
12) بحارالانوار، ج 11، ص56.
13) مجمعالبيان، ج 10، ص 384.
14) انعام / 57.
15) آدلر، همان، ص 223.
16) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى صدر اسلام، قم: نشر معارف، 1384، ص 73.
17) گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسينى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1358،ص99
– 118.
18) همان، ص 100.
19) سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ،تهران: مشعر، 1378، ص 67.
20) منتظرالقائم، اصغر، تاريخ اسلام تا سال چهلم هجرى ،اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1384، ص 73.
21) گوستاو لوبون، همان، ص 101.
22) زرياب، عبّاس، سيره رسولاللَّه ،تهران: سروش، 1370، ص 178.
23) گوستاو لوبون، همان، ص 102.
24) نجم / 12-1.
25) مجمعالبيان، ج 10، ص 384.
26) گوستاو لوبون، همان، ص 114.
27) نوايى، عبدالحسين، تاريخ برگزيده ،تهران: اميركبير، 1362، ص 161.
28) گوستاو لوبون، همان، ص 114.
29) تكوير / 24- 15.
30) گوستاو لوبون، همان، ص 107.
31) شهيدى، جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1365، ص 73.
32) گوستاو لوبون، همان، ص 118.
33) الميزان، ج 16، ص 340.
34) گيپ، هميلتن، اسلام: بررسى تاريخى، ترجمه منوچهر اميرى ،تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380، ص 42.
35) منتظرالقائم، همان.
36) گيپ، همان.
37) مطهرى، مرتضى، سيره نبوى ،تهران: صدرا، 1383، ص 240.
38) گيپ، همان، ص 43.
39) قلم / 4.
40) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، چاپ بيروت، ص 220.
41) دارابى، على، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: انصارى، 1379، ص 154.
42) گيپ، همان، ص 44.
43) سبحانى، همان، ص 191.
44) آيينهوند، صادق، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 73.
45) گيپ، همان، ص 51.
46) سبحانى، همان، ص 181.
47) گيپ، همان.
48) روحانى، همان، ص 156.
49) زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام ،تهران: اميركبير، 1382، ص20.
50) بحارالانوار، ج 14 ص 476 و ج 18، ص 223.
51) روحانى، همان، ص 98.
52)زیدان،ص23.
53) زرگرىنژاد، همان، ص 32.
54) زيدان، همان، ص 25.
55) بقره / 89.
56) بقره / 96.
57) زيدان، همان، ص 32.
58) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: نشر معارف، 1378، ص 97.
59) زيدان، همان، ص 33.
60) دارابى، همان، ص 122.
61) زيدان، همان، ص 34.
62) شهيدى، همان، ص 79.
63) دارابى، همان، ص 139.
64) همان.
65) زيدان، همان، ص 35.
66) فياض، علىاكبر، تاريخ اسلام ،تهران: دانشگاه تهران، 1369، ص 95.
67) ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى ،قم: مركز انتشارات دارالتبليغ اسلامى، 1348، ص 19.
68) پيشوايى، مهدى، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 112.
69) ديون پورت، همان، ص 25.
70) مطهرى، همان، ص 25.
71) نمل / 125.
72) ديون پورت، همان، ص 37.
73) سبحانى، همان، ص 170.
74) ديون پارت، همان، ص 39.
75) سيّد شرفالدين، شرحى بر معراج، مجله رسالةالاسلام، سال هفتم، شماره 4 (1375) ، ص 384.
76) ديون پارت، همان، ص 42.
77) زرگرىنژاد، همان، ص 42.
78) ديون پارت، همان، ص 50.
79) نور / 12-11.
80) زرگرىنژاد، همان.
81) البته روشى كه براى ارائه اين مطالب برگزيدهايم بيان عريان آن نيست، بلكه پاسخ هايى است كه كوتاه به آن دادهايم.ص 64.