جمعه 10 فروردین 1403 برابر با Friday, 29 March , 2024

جزيره خضرا در ترازوي نقد

چكيده

در اين مقاله هر دو نقل جزيره خضرا و منابع و مآخذ اين داستان آمده و به دقت به بررسي سندي آن پرداخته شده است؛ هرچند محور بحث، جزيره خضرا در نقل فضل بن يحيي طيبي و علي بن فاضل است. نيز ضعف سند و عدم توثيق طيبي و علي بن فاضل به اثبات رسيده و سپس به اشكالات دلالي و محتوايي پرداخته شده است؛

از جمله اشكال تناقض بين متن‌ها، به گونه‌اي كه نقل بحارالانوار با نقل مرحوم شُبّر تفاوت بسياري دارد، و اشكال تحريف قرآن كه هرگز با معتقدات و باور‌هاي ما مطابقت ندارد، و اشكال رؤيت اختياري امام  عجل الله تعالي فرجه الشريف در زمان غيبت كبرا كه از سوي بزرگاني همچون شيخ جعفر كاشف الغطاء رد شده است؛ و اشكال ادعاي فرزند داشتن امام كه هرگز قطعي نيست و اشكال ادعاي اسرار آميز بودن جزيره خضرا و عدم امكان دسترسي به آن؛ در حالي‌كه اين جزيره، منطقه‌‌اي معروف بوده كه از سال 407ق تا 621ق و بعد از آن، محل رفت و آمد مسلمانان، به طور عادي، و از  قلمرو بلاد اسلامي بوده است؛ به گونه‌اي كه حكومت‌‌هاي مركزي، براي اين جزيره به نصب و عزل حاكم مي‌پرداختند.

 

علاوه بر آن، كتاب‌‌هاي جغرافياي شهرها نام اين جزيره و حدود آن را به دقت بيان مي‌كند، و اين نيز افسانه بودن داستان جزيره را تأييد و ادعاي اسرارآميز بودن آن را رد مي‌كند.

 

بحث پيش رو، از سلسله بحث‌هاي تخصصي دربارة حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است كه توسط استاد حجت‌الاسلام والمسلمين شيخ نجم الدين طبسي در مركز تخصصي مهدويّت حوزه علميه قم، تدريس و پس از تقرير و تنظيم آن توسط حجت‌الاسلام لطفي و تأييد استاد طبسي، در اختيار فصلنامه گذاشته شده است، تا مورد استفاده ديگر دانش‌پژوهان و محققان قرار گيرد؛ ان‌شاءالله.

 

واژه‌هاي كليدي: جزيره خضراء، فضل‌بن يحيي طيبي، علي‌بن فاضل، صاحب‌الزمان.

 

جزيرة خضرا

 

در كتاب شريف و گرانسنگ بحارالانوار جرياني نقل شده كه به داستان جزيرة خضرا معروف است. علامه مجلسي در جلد 52 از كتاب خود، بابي را به نام «نادر في ذكر من رأه‌ عجل الله تعالي فرجه الشريف في الغيبة الكبري قريباً من زماننا» آورده است. او در آغاز اين باب، قصه جزيرة خضرا را نقل مي‌كند. اين داستان، همان داستان مشهور جزيره خضرا است كه از «فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي» نقل شده است. البته علاوه بر اين، داستان ديگري نيز دربارة جزيره خضرا وجود دارد كه مرحوم نوري آن را در جنة المأوي[1] بيان كرده است. اين داستان كه از كمال الدين انباري نقل شده است، در مقايسه با داستان اول، از شهرت كمتري برخوردار است. زمان اين دو قصه، حدود صد سال با يكديگر فاصله دارد (زمان داستان جزيره خضرا معروف تقريباً يك قرن بعد از داستان ابن انباري است). البته در نقل داستان اول نيز تفاوت‌هايي وجود دارد. ما در بحث خود به دو متن بحارالانوار و تبصرة الولي نظر داريم؛ هرچند روح و جوهرة آن‌ها يكي است.

 

در اين مقاله، در سه محور بحث مي‌كنيم:

 

1. منابعي كه داستان معروف جزيره خضرا را نقل كرده‌اند؛

 

2. بررسي سندي داستان نقل شده؛

 

3. بررسي دلالي و متن نقل‌‌هاي رسيده.

 

محور اول: منابعي كه داستان را نقل كرده‌اند

 

از آن‌جاكه كثرت نقل، دليل يا مؤيد قوي بر اعتبار آن است و اگر قضيه‌اي زياد نقل شده يا در بحث‌‌هاي رجالي يا فقهي به آن استناد شده باشد، دليل بر اعتماد و اعتناي به آن است، يكي از راه‌‌هاي بررسي صحت و سقم داستان مي‌تواند كنكاش در مصادري باشد كه آن را نقل كرده‌اند. اگر مصادر معتبري كه آن را نقل كرده‌اند زياد باشد، اين مي‌تواند دليلي ـ يا حداقل، مؤيدي ـ بر صحت داستان باشد و چنانچه خلاف اين ثابت شود، يعني منابع كمتري به آن پرداخته باشند نتيجه نيز برعكس خواهد شد و ثابت مي‌شود داستان، از نظر علماي گذشته اعتباري نداشته كه به آن، اعتنايي نكرده‌اند.

 

اكنون به ذكر و بررسي منابع نقل هر دو داستان مي‌پردازيم:

 

أ. مصادري كه داستان اول (طيبي) را نقل كرده‌اند

 

برخي ادعا كرده‌اند[2] اين داستان در مصادر زير آورده شده است و برخي علماي بزرگ به اين داستان اعتنا كرده‌اند:

 

1. شهيد اول به خط خودش اين قصه را نوشته و دست خط او در خزانه حضرت علي بن ابي‌طالب عليه السلام پيدا شده است؛

 

2. محقق كركي آن را به فارسي ترجمه كرده است؛

 

3. علامه مجلسي در بحارالانوار؛

 

4. مقدس اردبيلي در حديقة الشيعة؛

 

5. حر عاملي در اثبات الهداة؛

 

6. وحيد بهبهاني بر طبق مضمون آن، فتوا داده است؛

 

7. بحرالعلوم در كتاب رجال خود به اين قضيه استناد كرده است؛

 

8. قاضي نورالله شوشتري فرموده محافظت از آن، بر هر مؤمني واجب است. همچنين دركتاب مجالس المؤمنين مي‌نويسد:

 

محمدبن مكي، معروف به شهيد اول، داستان جزيرة خضرا را با سند خود از علي بن فاضل نقل كرده است.[3]

 

9. ميرزا عبدالله افندي اصفهاني در رياض العلماء؛

 

10. ميرزاي نوري در جنة المأوي و نجم الثاقب؛

 

11. ميرلوحي صاحب كفاية المهتدي في معرفة المهدي، داستان را معتبر دانسته و از آن، به صحيح تعبير كرده است و مي‌گويد: «من اين حديث معتبر را در كتاب رياض المؤمنين نقل كرده ام»[4]؛

 

12. سيد شبّر بن محمد بن ثنوان در كتاب الجزيرة الخضراء؛

 

13. شيخ اسدالله شوشتري در مقابيس الأنوار[5]، ضمن مناقب محقق حلي (صاحب شرايع) و در كتاب كشف القناع در مقام اثبات امكان رؤيت امام در زمان غيبت، به اين داستان استدلال كرده است؛

 

14. سيد عبدالله شبر در جلاء العيون در بخش مربوط به حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف؛

 

15. روضات الجنات در ضمن مناقب سيد مرتضي[6]؛

 

16. نهاوندي در العبقري الحسان؛

 

17. محمدرضا نصيري طوسي در كتاب تفسير الائمة الاطهار به مناسبت بحث گردآوري قرآن توسط اميرالمؤمنين عليه السلام؛

 

18. سيدهاشم بحراني در تبصرة الولي (در مقايسه با نقل بحارالانوار اضافاتي دارد)؛

 

19. سيد اسماعيل طبرسي صاحب كفاية الموحدين علي بن فاضل را بسيار ستوده و فرموده است:

 

او از اجلاء و ابرار و علما و نيكان و از خواص طائفه اماميه و اوحد زمان خود در زهد وتقوا بوده است.[7]

 

بررسي مصادر و نقل‌ها

 

1. آقا بزرگ طهراني در الذريعة[8]، كتاب ترجمة جزيره خضراء را به محقق كركي نسبت داده است؛ اما اولاً در كتبي كه شرح حال مرحوم كركي را نوشته‌اند، نام اين كتاب، نيامده است. ثانياً آقا بزرگ گفته است:

 

چنانچه از صاحب رياض حكايت شده ترجمة جزيرة خضراء براي محقق كركي است.[9]

 

پس معلوم مي‌شود اين نسبت را صاحب رياض داده است، نه آقا بزرگ. او در ادامه مي‌فرمايد:

 

]ترجمه جزيره خضراء محقق كركي[ در هند چاپ شده و اسم سلطان شاه طهماسب صفوي در ابتداي آن آمده …و اين كتاب (جزيره) تأليف فضل بن يحيي الطيبي است كه مشاهدات شيخ زين‌الدين علي‌بن فاضل مازندراني در آن جزيره را كه در سال 699 از او شنيده، تدوين و به ثبت رسانده، و سيدميرشمس‌الدين محمدبن مير اسدالله تستري در نوشته خود در اثبات وجود صاحب‌الزمان ـ ترجمه به فارسي را ـ آورده است.[10]

 

تا اين‌جا استفاده مي‌شود آن ترجمه‌اي كه مرحوم تستري در كتابش آورده، همان ترجمه كركي است؛ اما مرحوم آقا بزرگ در جاي ديگر مي‌گويد:

 

و شايد اين ترجمه (ترجمه كركي) همان است كه در طي رسالة شمس‌الدين محمدبن اسدالله درج شده است يا اينكه آن ترجمة خود سيدشمس‌الدين است كه در رساله‌اش آورده است.[11]

 

يعني خود او نيز مردد بوده است كه آيا آنچه در كتاب تستري آمده ترجمه كركي است يا ترجمه خود تستري. از طرفي مرحوم طهراني مي‌فرمايد: «اين مطلب، از صاحب رياض نقل شده است»؛ پس نظر مرحوم طهراني نيست و نمي‌توان اين كلام را به او نسبت داد.

 

2. دربارة نقل علامه مجلسي نيز بايد گفت: خود او قبل از نقل داستان گفته است:

 

رساله‌اي مشهور به جزيرة خضرا در درياي سفيد يافتم كه دوست داشتم آن را بيان كنم به خاطر اينكه مشتمل بر ذكر كساني كه امام را ديده‌اند و نيز امور عجيب و غريب مي‌باشد و آن را در بابي جداگانه آوردم به خاطر اينكه آن را در اصول معتبر نيافتم. آن را چنانچه يافتم نقل مي‌كنم.[12]

 

علامه مجلسي در مقدمه بحارالانوار گفته: «با خود عهد بستم مطالبي كه در بحارالانوار مي‌آورم، از كتب معتبر و معروف و مشهور باشد» و دربارة جزيرة خضرا گفته است: «علت اين‌كه در باب جداگانه‌اي آن را ذكر كرده‌ام، اين است كه آن را در كتاب معتبري پيدا نكرده ام و فقط به سبب اين‌كه شامل ذكر كسي است كه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف را ديده و امور عجيب و غريبي در آن ذكر شده است، آن را آورده‌ام».

 

از اين كلام استفاده مي‌شود كه او اگرچه داستان جزيره خضرا را نقل كرده، اما صحت آن را نپذيرفته است و در غير اين صورت، بايد آن را در باب هجدهم ـ ذكر من رآه صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين ـ بيان مي‌كرد.

 

ممكن است گفته شود: عنوان باب 18 «ذكر من رأه» و عنوان باب 24 «ذكر من رأه  عليهم السلام في الغيبة الكبري قريباً من زماننا» است يعني عنوان اين باب دربارة كساني است كه در زمان مرحوم مجلسي يا نزديك به زمان او، حضرت را ديده‌اند. در حالي‌كه عنوان باب18 ويژة ملاقات‌‌هاي زمان علامه مجلسي نيست، و شايد علت ذكر آن در باب 24 همين باشد. در پاسخ مي‌گوييم: اگر او اين داستان را قبول داشت، لازم نبود باب جداگانه‌اي براي آن باز كند يا حداقل بايد به علت ذكر آن اشاره مي‌كرد؛ در حالي‌كه علت ذكر آن را در باب 24 عدم اعتبار داستان بيان كرده است.

 

3. دربارة وجود اين داستان در كتاب حديقة الشيعة، تذكر اين مطلب لازم است كه انتساب اين كتاب به مقدس اردبيلي مورد ترديد است؛ لذا نمي‌توان با قاطعيت، نقل داستان را به او نسبت داد.

 

4. مرحوم حر عاملي نيز، اولاً تمام قصه را نقل نكرده، بلكه بخشي از آن را نقل كرده است. ثانياً: آن را به بحار الانوار نسبت داده و مسؤوليت آن را بر عهده او قرار داده و گفته است:

 

بتمامها مؤلف بحارالانوار و قال اقتصرت منها علي محل الحاجة.[13]

 

5. اما مرحوم وحيد بهبهاني ـ در بحث نماز جمعه و اين‌كه از شؤون امام معصوم است يا كسي كه امام معصوم او را نصب كرده است ـ گفته است:

 

علاوه بر اجماعات منقول و فراوان كه با آثار ]= غير روايت[ و اعتباراتي ]= نكاتي[ كه در رساله بدان اشاره كردم، تأييد مي‌شود … و از جمله آن آثار، قصه آن مازندراني است كه به جزيره حضرت صاحب عجل الله تعالي فرجه الشريف رسيده و البته اين اثر با صداي رسا اعلام مي‌دارد كه اقامة نماز جمعه به امام و جانشين خاص او اختصاص دارد. [14]

 

آري؛ او اجماعات و روايات را آورده و مؤيد اجماعات را اين حكايت قرار داده است؛ پس معلوم مي‌شود به اين داستان اعتماد نداشته است؛ و گرنه آن را در جايگاه دليل ذكر مي‌كرد، نه مؤيد.

 

6. سيد بحرالعلوم نيز به اين داستان اعتماد نكرده است؛ چراكه در مقام بيان موقعيت سيد مرتضي فرموده است:

 

قصة جزيرة خضراء و درياي سفيد دلالت بر فضيلت و مقام والاي سيد دارد …و اين مرتبة جليلي است كه ـ اگر نقل صحيح باشد ـ چيزي با آن برابري نمي‌كند.[15]

 

اين‌كه فرموده است: «اگر اين جريان صحيح باشد (لو صح النقل)» نشانه عدم اعتماد و استناد به اين داستان است؛ يعني خود او نقل را نپذيرفته و گفته است: اگر چنين نقلي صحيح باشد، دلالت بر عظمت شأن سيد مرتضي دارد.

 

7. گفتة قاضي نور الله شوشتري كه: «محافظت آن بر هر مؤمني لازم است»، آيا دربارة قصه جزيره خضرا است يا درباره كتابي كه قصه در آن نقل شده؟ اولاً: با مراجعه به كلام او معلوم مي‌شود كه جمله فوق دربارة كتاب اثبات وجود حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌باشد. اين كتاب را مرحوم محمدبن اسدالله شوشتري به دستور سلطان صاحب قران نوشت و ترجمة رساله جزيرة خضرا را ذيل اين كتاب آورد. قاضي نورالله دربارة كتاب گفته:

 

و آن رساله كتاب ارزشمندي است كه بر مؤمنين محافظت و نگهداري از آن واجب است.[16]

 

ثانياً: اين كلام ظاهراً از شمس الدين محمد بن اسدالله تستري است، نه قاضي نورالله شوشتري؛ چنان‌كه از الذريعة معلوم مي‌شود.[17]

 

8. اما دربارة كتاب سيد شبّر: اولاً اين كتاب به دست ما نرسيده و يكي از معاصران او ضمن شرح حال و آثار وي كتاب جزيره خضراء را نام برده است. اين، دليل بر قبول آن داستان نيست؛ زيرا معلوم نيست مرحوم شبّر در مقام قبول و تأييد داستان بوده است يا در مقام ذم و رد آن. ثانياً اشكال ديگر اين‌كه معلوم نيست كدام قصه را نقل كرده است. شايد قصه انباري را نقل كرده است كه اشكالات كمتري در پي دارد.

 

9. كتاب جلاء‌العيون اثر مرحوم شبّر در اصل، ترجمه و شرح كتاب جلاء‌العيون مجلسي است و كتاب مستقلي به شمار نمي‌آيد؛[18] هرچند اين داستان در متن فارسي جلاء‌العيون نيامده و از اضافات و شروح مرحوم شبر است.

 

بنابراين از مطالب ذكر شده به اين نتيجه مي‌رسيم كه في الجمله به اين داستان اعتنا شده است و نمي‌توان گفت مهمل به تمام معنا است؛ اما مورد قبول هم واقع نشده است. آقا بزرگ طهراني در اين‌باره سخني دارد كه مضمونش چنين است:

 

اشكال اول: اين داستان را از طريق «وجاده» يعني يافتن در كتابي و بدون نقل مستقيم از شخصي به دست آورديم و از ناقل اين جريان چيزي نمي‌دانيم؛ جز اين‌كه در آن مجلس، شخص محترمي بوده است.

 

اشكال دوم: سند اين داستان، در برگيرنده تاريخ‌‌هاي متناقض با متن است.

 

اشكال سوم: اين متن، مشتمل بر امور شگفتي است كه قابل انكار مي‌باشد. البته جرياني كه اين‌گونه باشد، انگيزه علما از نقل آن در كتاب‌‌هاي مورد اعتمادشان، اين نيست كه به آن اعتماد دارند يا حكم به صحت آن كرده باشند يا اين‌كه بايد اعتقاد به صحت و صدق آن داشته باشيم… هرگز چنين نيست و شأن آنان، از اين مطالب دور است؛ بلكه مقصود‌شان از آوردن اين داستان‌ها، فقط و فقط يادي از محبوب، و نامي از ديار و مكان او، و گوش فرا دادن به آثار و سخنان او و دفع استبعاد از طول عمر و ادامه حيات و زندگي‌اش در منتهاي نعمت و بهترين حالات زندگي و چه بسا در وضعيت سلطنت و حكومت براي خود و فرزندانش و استقرار آنان در پاره‌اي از بلاد پهناور است. البته اين اقتدار و حاكميت را خداوند عزوجل فراهم آورده و كسي كه خدا نمي‌خواهد، نمي‌تواند به آن حدود و حريم دست يابد.

 

البته عالمان، به اين حكايات اشاره و آن را نقل مي‌كنند، در برابر كساني كه دين و عقائد را مورد استهزا قرار مي‌دهند مي‌گويند: چرا آن ساكنِ سرداب، پس از هزار سال بيرون نمي‌آيد و چگونه از نعمت‌‌هاي دنيا بهره مي‌برد؟ و خوراك و پوشاك او ـ و امور ديگري كه لازمه زندگي و حيات بشري است ـ چگونه است؟

 

علماي ما با اين قضايا بر ضعف عقل‌‌هاي آن گروه، استدلال مي‌كنند؛ چون براي انسان عاقل ومعتقد به خدا و رسول و قرآن، همين آيه دربارة حضرت يونس، در اثبات قدرت خداوند براي تهيه تمام وسايل ادامه حيات و زندگي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف كافي است. آن‌جا كه خداوند مي‌فرمايد: «اگر او از تسبيح كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهي مي‌ماند».[19]

 

پس خداوند عزوجل، از قدرت خود بر زنده نگه داشتن نهنگي كه يونس را بلعيد و زنده نگاه داشتن حضرت يونس تا روز قيامت، خبر داده است.

 

اگر بگوييد: ممكن است منظور از آيه شريف اين باشد كه جسد يونس را در شكم نهنگ نگه دارد و روز قيامت او را زنده كند، اين احتمال از جهات مختلفي كه روشن هم مي‌باشد، بعيد به نظر مي‌رسد.[20]

 

البته اين مطالب را آقا بزرگ طهراني، دربارة جريان جزيره خضراي ابن الانباري فرموده است.

 

ب. مصادري كه داستان انباري را نقل كرده‌اند

 

1. مرحوم نوري در جنة المأوي[21] و نجم الثاقب[22]؛

 

2. شيخ زين الدين بياض عاملي در الصراط‌المستقيم[23] آن را به صورت مختصر آورده است؛

 

3. ابن طاوس در جمال الاسبوع؛

 

4. سيد نيلي در كتاب السلطان المفرِّج عن اهل الايمان؛

 

5. مرحوم جزايري در انوار نعمانية.

 

بررسي مصادر و نقل‌ها

 

سيد بن طاوس، قصه را نقل نكرده، بلكه عبارتي را نقل مي‌كند كه برخي از آن چنين برداشتي كرده‌اند كه او به اين داستان اعتنا داشته است. او مي‌گويد:

 

روايتي با سند متصل يافتم پيرامون اينكه امام مهدي ـ صلوات الله عليه‌ـ فرزنداني دارد كه آنان متوليان امور در كشورها و مناطقي از دنيا مي‌باشند و اين فرزندان از نظر اخلاق و كمال در بالاترين مقام هستند.[24]

 

محدث نوري از اين عبارت استفاده مي‌كند كه منظور ابن طاووس، جزيرة خضرا است؛ لذا مي‌گويد:

 

و ظاهراً بلكه به طور يقين، اشاره به اين روايت دارد و خدا عالم است‌.[25]

 

اشكالي كه اين‌جا به نظر مي‌رسد، اين است كه زمان حيات سيد بن طاووس بعد از قصة اول (طيبي) بوده و در هر دو قصه، بحث اولاد مهدي آمده است. اين كه منظور سيد، قصه دوم بوده است، ادعايي بدون دليل است؛ بلكه برخلاف آن دليل داريم؛ پس نمي‌توان گفت سيد اين داستان را پذيرفته است.

 

محور دوم: بررسي سندي داستان‌‌هاي نقل شده

 

أ. داستان طيبي (جزيره خضراي معروف)

 

در اين داستان، شناخت دو نفر براي ما داراي اهميت است و بايد شرح حال آن‌ها بررسي شود: علي بن فاضل و فضل بن يحيي طيبي.

 

1. علي بن فاضل

 

1-1. توثيقات

 

بعضي از معاصران يا قريب به معاصران، او را توثيق كرده‌اند كه از آن جمله مي‌توان به موارد ذيل اشاره كرد:

 

1. مرحوم نهاوندي مي‌نويسد:

 

او دانشمندي بزرگوار، مردي پرهيزگار و در زهد و تقوا، يگانة روزگار است.

 

2. مترجم كتاب جزيره خضرا در فضيلت و وثاقت علي بن فاضل مي‌نويسد:

 

همين بس كه فقيهي چون وحيد بهبهاني، طبق نقل او فتوا داده است و دانشمندي چون حر عاملي، داستان او را در كتاب عقيدتي اثبات‌‌الهداة آورده و علماي رجال و تراجم، چون بحرالعلوم و اسدالله شوشتري و سيد عبدالله شبر و صاحب روضات به داستان او استناد كرده‌اند و فقيهي چون شهيد اول، داستان او را نوشته و فقيه ديگري چون محقق كركي، آن را ترجمه كرده است و محدث مجلسي و ميرزا عبدالله افندي و نوري داستان را در كتب خود آورده و تقوا و پرهيزكاري او را ستوده‌اند.[26]

 

1-2. تضعيفات

 

اولاً، بعضي ديگر نيز او را تضعيف كرده اند. ظاهراً احدي از معاصران علي بن فاضل، او را توثيق نكرده است. آري؛ كساني او را توثيق كرده‌اند كه صد سال پس از او آمده‌اند. ظاهراً مدرك توثيق نيز خود داستان باشد و اين، مستلزم دور باطل است.

 

سيد جعفر مرتضي مي‌نويسد:

 

احدي از معاصران وي، او را توثيق نكرده‌اند، و فقط بعضي از كساني كه صد سال پس از او آمده‌اند، او را توثيق كرده‌اند. ظاهراً دليلشان هم خود روايت جزيره خضرا است.[27]

 

ثانياً، در متن داستان، مدح خودش را چنين گفته است:

 

اي آقاي من، آيا من از جمله بندگان مخلص او هستم در حالي‌كه او را نديده‌ام.[28]

 

اين خود منشأ شبهه در اعتبار او مي‌باشد؛ چنان‌كه امام خميني قدسره به اين مبنا اشاره كرده است.[29]

 

ثالثاً، معاصران او مثل علامه حلي و ابن داوود، به علي بن فاضل و داستان او اشاره‌اي نكرده‌اند؛ حال آن‌كه مسأله مهمي بوده است.[30]

 

رابعاً، اين قصه را علي بن فاضل در حضور طيبي و جمع بسياري كه براي شنيدن داستان و ديدن شيخ آمده بودند، بازگو كرده است؛ ولي هيچ‌كس غير از طيبي آن را نقل نكرده است.

 

خامساً، از شيخ شمس الدين نجيح حلي و جلال الدين عبدالله بن حرام حلي نيز فقط طيبي نقل كرده است و كس ديگري از اين دو نفر مطلبي دربارة جزيره خضرا نقل نكرده است.

 

بررسي توثيقات و تضعيفات

 

1. صاحب العبقري الحسان (مرحوم نهاوندي) كه علي بن فاضل را توثيق كرده، از معاصران است. وي از كجا چنين اوصافي را براي علي بن فاضل كه در قرن پنج و شش بوده احراز كرده است؟ اگر از طريق داستان باشد كه اين، دور است و اگر از طريق ديگري است، آن طريق چيست؟ آيا كلام و نظر گذشتگان است؟ اين نيز نمي‌تواند صحيح باشد؛ زيرا چنين چيزي در كتب رجالي وجود ندارد و كسي متعرض شخصيت او نشده است.

 

2. چنان‌كه قبلاً اشاره شد، وحيد بهبهاني، طبق اين داستان و نقل علي بن فاضل فتوا نداده است؛ بلكه آن را مؤيد ذكر كرده است.

 

3. نقل شيخ حر عاملي در اثبات الهداة ـ آن هم به صورت مختصر ـ دليل بر قبول آن نيست. در اين كتاب، حدود بيست هزار حديث ذكر شده است. آيا او همه را قبول داشته است؟

 

4. سيد بحرالعلوم نيز فرموده است: «يعني اگر چنين نقلي صحيح باشد، قابل استناد است»؛ پس وي نيز قول علي بن فاضل را قبول نكرده است.

 

5. مرحوم شوشتري نيز تصريح كرده است كه سند هر دو داستان، غير معتبر است و مرحوم مجلسي به بي‌اعتباري داستان اول اعتراف كرده است.

 

6. نوشتن (تدوين) داستان، اعم است از اين‌كه آن را قبول داشته باشد؛ لذا نوشتن داستان توسط شهيد اول نيز بر قبول كلام علي بن فاضل دلالت ندارد.

 

7. دربارة ترجمة كركي نيز دو اشكال وجود دارد: اول اين‌كه انتساب آن به محقق كركي معلوم نيست و دوم اين‌كه ترجمه كردن (برگردان) مطلبي، نشانگر قبول آن مطلب نيست.

 

8. اين‌كه برخي چون علامه مجلسي و ديگران آن را نقل كرده‌اند نيز نمي‌تواند دليل بر قبول آن باشد و مؤيد اين مطلب، اين است كه علامه مجلسي آن را جداگانه (و در باب مستقل) نقل كرده است.

 

9. در كتب مجلسي، افندي و نوري، كلامي كه بر ستايش علي بن فاضل دلالت داشته باشد، نيافتيم.

 

2. فضل بن يحيي طيبي

 

1-2. توثيقات

 

1. شيخ حر عاملي مي‌فرمايد:

 

فضل بن يحيي كاتب، از شهر واسط، شخصيتي است با فضيلت و عالمي است بزرگوار، و كتاب كشف‌الغمة را از مؤلف آن (اربلي) شنيده و نقل كرده و به خط خودش آن را نوشته و مقابله و تصحيح نموده و اجازه نقل آن را نيز از مؤلف، دريافت كرده است.[31]

 

2. آقا بزرگ تهراني مي‌گويد:

 

اجازه داده است به او ابوالفتح اربلي و او از كساني است كه كتاب كشف‌الغمة را استنساخ كرده و اربلي كتاب را برايش خوانده و او شنيده است.

 

3. نظر آيت الله خويي: به مرحوم خويي نسبت داده‌اند كه بعد از آن‌كه او را به عنوان دانشمندي بزرگ ستوده است، مي‌فرمايد:

 

فضل بن يحيي در واسط به كتابت اشتغال داشته و كشف الغمة را از مؤلفش علي بن عيسي اربلي روايت كرده است. او كشف الغمة را به خط خود نوشته و با نسخة مؤلف تطبيق كرده است و در سال 691ق از صاحب كشف الغمة اجازه دريافت كرده است.

 

نقد و بررسي توثيقات و تضعيفات

 

1. كلام شيخ حر عاملي، توثيقي براي طيبي محسوب نمي‌شود؛ چون كلمه جليل بر وثاقت دلالت ندارد و نيز داشتن اجازه روايت از مرحوم اربلي دليل بر وثاقت نيست.

 

2. از آنچه مرحوم تهراني گفته است، فهميده مي‌شود طيبي از شاگردان اربلي بوده و اين معنا نيز نمي‌تواند وثاقت او را ثابت كند.

 

3. آنچه به مرحوم خويي نسبت داده شده است، در واقع كلام او نيست؛ بلكه اگر دقت شود، معلوم مي‌شود وي كلام شيخ حر عاملي را بدون هيچ اظهار نظري نقل مي‌كند[32]؛ پس اين نظر مرحوم خويي نيست؛ بلكه او اصل روايت و جريان را غير معتبر مي‌داند. طي استفتائي از آن مرحوم سؤال شده است: «در بحارالانوار داستاني است دربارة جزيرة خضرا كه آن را علي بن فاضل به طور مفصل بيان مي‌كند. در اين داستان، به مسأله اباحه خمس اشاره شده است. برخي شيعيان به استناد اين روايت مي‌گويند: خمس در زمان غيبت واجب نيست. نظر شما در اين باره چيست؟» آيت‌الله خويي در جواب مي‌گويد: «روايت مذكور، اعتباري ندارد».[33]

 

بنابراين، برداشت‌ها و اظهارات بعضي از معاصران[34] در مقام تقويت و تأييد قصه جزيره خضرا، مورد مناقشه و ايراد‌هاي جدي است و مطالبي را كه به بزرگان ما نسبت داده، كاملاً دور از واقع است.

 

نكاتي دربارة سند

 

علاوه بر اين‌ها چند نكتة ديگر دربارة سند اين داستان وجود دارد:

 

1. فردي كه مي‌گويد: «در خزانه اميرالمؤمنين عليه السلام… رساله‌اي به خط شيخ فاضل عالم عامل فضل بن يحيي طيبي يافتم» كيست؟ مطمئناً اين شخص، علامه مجلسي نيست؛ زيرا وي تصريح مي‌كند اين داستان را از رسالة ديگري نقل مي‌كنم. بحراني نيز مي‌گويد: «بعضي از بزرگان فرموده‌اند اين حديث را به خط شيخ فاضل…يافته‌ايم».

 

اولاً، كلام بحراني نيز دلالت ندارد بر اين‌كه مستقيماً از راوي شنيده باشد.

 

ثانياً، بر فرض كه بپذيريم مستقيماً از راوي نقل كرده است، اين سؤال پيش مي‌آيدكه چگونه ممكن است مرحوم بحراني او را ديده و بدون واسطه داستان را از او شنيده باشد؛ ولي علامه مجلسي ـ با اين‌كه معاصر او بوده ـ او را نديده است.

 

ثالثاً، به چه علت، علامه مجلسي به نقل از يك رسالة متداول بسنده كرده و دربارة نويسنده و صاحب آن تحقيق نكرده است تا حقيقت را از او بپرسد.

 

2. آن شخص مجهولي كه مي‌گويد: رساله‌اي به خط طيبي يافته ام، چگونه توانسته است خط طيبي را شناسايي كند؟ آيا خط طيبي كه صدها سال قبل از اين راوي مجهول، فوت كرده است، بين مردم آن‌چنان مشهور و معروف بوده كه حتي اين فرد مجهول الحال هم آن را شناخته است؟ شايد حقيقت امر بر اين شخص مشتبه شده باشد؛ به اين دليل كه مثلاً وقتي ديده است طيبي اين داستان را روايت مي‌كند، فكر كرده حتماً كاتب آن نيز طيبي است؛ در صورتي كه بين اين دو، ملازمه‌اي نيست.

 

3. در روايت، مطلبي است كه باعث سوء ظن مي‌شود و آن، قول علي بن فاضل است كه مي‌گويد: «من شك ندارم كه او از دمشق، همراه ما بود». در كتاب تبصرة الولي اضافة بر آن، گفته است: «و تا جزيرة اندلس همراه ما بود». بعد مي‌گويد:

 

به او گفتم: «آيا هنگام سفر از دمشق به مصر با ما بودي؟» گفت: «خير». گفتم: «و از مصر به اندلس با ما نبودي؟» گفت: «به خدا سوگند! با شما نبودم». و علي بن فاضل به گفته آن شخص، اكتفا كرده است.

 

4. مرحوم شوشتري مي‌گويد: شايد ناقل اين دو داستان، از دشمنان شيعه بوده كه چنين داستاني را جعل كرده است تا حقايق را وارونه جلوه دهد. از كجا معلوم كه ناقل آن، همچون مفضل (معقل) ـ غلام عبيدالله بن زياد ـ نبوده كه به خانه مسلم بن عوسجه راه يافت و به او گفت: «من مردي از اهل شام هستم كه خداوند بر من منت گذاشته است تا دوستدار اهل بيت باشم» و حال آن‌كه اين مرد خبيث، جاسوس بود.

 

مرحوم آقا بزرگ تهراني نيز گفته است:

 

… طيبي كوفي نيز اين قصه را به واسطه دو شيخ فاضل شمس الدين حلي و جلال الدين عبدالله بن حوار نقل مي‌كند. اين دو نفر هم قصه را در سامرّا از علي بن فاضل شنيده‌اند. سپس طيبي اين قصه را شفاهي از بازگوكننده آن در سامرا شنيده است. در اين صورت، اگر واضع قصه، طيبي باشد، نقل كننده و راويان، همه خيالي هستند.[35]

 

يعني او نيز احتمال جعلي بودن داستان را داده است.

 

نتيجه

 

اين داستان از نظر سند مورد خدشه است و هيچ راهي براي تصحيح و جبران آن به نظر نمي‌رسد.

 

ب. داستان انباري[36]

 

اولاً، دربارة اين داستان بايد گفت تمام ناقلان، آن را از كتاب في التعازي عن آل محمد صل الله عليه و آله و سلم و وفات النبي صل الله عليه و آله و سلم تأليف ابوعبدالله محمدبن علي العلوي الحسيني، نقل كرده‌اند.

 

آقا بزرگ تهراني دربارة اين كتاب مي‌گويد:

 

كتاب تعازي دربارة تعزيت و تسليت است و با ذكر وفات پيامبر صل الله عليه و آله و سلم شروع شده است و در ادامه دربارة وفات فرزندان پيامبر صل الله عليه و آله و سلم بحث كرده است و در آخر هم دربارة شهرهاي فرزندان حضرت حجت پيوست‌هايي دارد. اين كتاب تأليف ابوعبدالله محمدبن علي بن حسن بن عبدالرحمن علوي حسيني است. يك نسخه از آن در كتابخانه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام بوده است كه مرحوم نوري نسخه برداري كرده و در كتاب خود (مستدرك الوسائل) از آن نقل مي‌كند[37].

 

مرحوم آقا بزرگ تهراني، طريق به مؤلف را نقل مي‌كند:

 

شيخ جليل ابوالعباس احمدبن حسين در سال 571 به من خبر داد.[38]

 

سپس وي سند را نقل كرده و به محمد بن علي بن حسن بن عبدالرحمن (صاحب التعازي، متوفاي سال 443ق) مي‌رساند؛ يعني مؤلف در قرن پنجم و معاصر شيخ طوسي بوده است. اين، در حالي است كه اين داستان، مربوط به سال 543ق است؛ پس استفاده مي‌شود الحاق مورد نظر عبارت «الحق بآخره»، از خود مؤلف نيست و معلوم نيست چه كسي اضافه كرده است؛ زيرا بعيد است ازسال 443ق كه كتابش را نقل كرده است تا 543ق يا بيشتر عمر كرده باشد.

 

قرينه دوم، عبارت الذريعه است كه مي‌فرمايد: «الحق بآخره»؛ يعني اين داستان جزء كتاب التعازي نبوده و بعدها به آن ضميمه شده است؛ پس معلوم نيست اين جريان براي كيست و چه كسي آن را به آخر كتاب التعازي افزوده است.

 

ثانياً، در سند اين داستان بايد دربارة دو نفر بحث شود: 1. كسي‌كه اين داستان براي او اتفاق افتاده و خودش جزيره را ديده است. 2. كمال الدين انباري (كسي‌كه داستان را شنيده و اولين ناقل آن است).

 

1. كسي‌كه داستان براي او اتفاق افتاد: بزرگ‌ترين اشكال در سند داستان انباري، از همين جا آغاز مي‌شود؛ زيرا

 

اولاً، هيچ كس اسم او را نمي‌داند و فقط گفته شده او ميهمان عون‌الدين هبيرة وزير[39] بوده و نزد او از احترام خاصي برخوردار بوده است.

 

ثانياً، اين شخص يك نصراني بوده است و همين باعث مي‌شود اعتماد ما به نقل او كم يا سلب شود؛ زيرا امكان جعل، قوّت مي‌گيرد.

 

2. كمال الدين انباري: ظاهراً مجهول است و در كتب شيعه و سني ذكري از او نيامده است. البته شايد همان ابوالبركات اديب باشد كه سال 513ق متولد شد و در 577ق وفات يافت؛ ولي اولاً توثيقي از عامه و خاصه ندارد و ثانياً كسي اين جريان را به او نسبت نداده است.[40]

 

بررسي متن

 

براي بررسي متن داستان جزيره خضراي معروف بحث را از دو نظر پي مي‌گيريم: اول، تناقضاتي که بين نقل‌‌هاي مختلف داستان‌ وجود دارد و دوم، اشکالاتي که به متن وارد است.

 

أ. تناقضات بين نقل‌ها

 

1. در نقل تستري آمده است: مسافت روستايي که علي بن فاضل در آن، مريض شد، با جزيره پانزده روز بود که مسافت دو روز آن صحرا بود و بقيه آبادي به هم متصل؛ اما در نقل مجلسي و بحراني فاصله بيست و پنج روز ذکر شده است.[41]

 

2. در بحارالانوار تعداد امرا و نيروها و ياران حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، 300 نفر ذکر شده است؛ ولي مرحوم بحراني تعداد آن‌ها را 311 نفر ذکر کرده است.[42]

 

3. طبق نقل مرحوم مجلسي، در داستان جزيره هيچ ذكري از علماي شيعه در آن جزيره نبود، مگر پنج نفر و طبق نقل مرحوم بحراني، علمايي که در جزيره از آن‌ها سخن گفته مي‌شد، سه نفر بودند.

 

4. در روايت علامه مجلسي، يکي از علمايي که در جزيره از آن‌ها نام برده مي‌شد، جعفر بن سعيد حلي است؛ ولي مرحوم بحراني نام او را جعفربن اسماعيل حلي ذکر کرده است.

 

5. راه پيموده شده در دريا را علامه مجلسي شانزده روز و مرحوم بحراني شش روز بيان کرده‌ است.

 

6. طبق نقل علامه مجلسي، شمس‌الدين به علي بن فاضل گندم و جو هديه کرد و او آن‌ها را به 140 دينار فروخت؛ اما طبق نقل مرحوم بحراني قيمت آن‌ها را 25 دينار طلا و 25 درهم نقره ذکر کرده است.

 

7. در متني که علامه مجلسي ذکر کرده، چنين آمده است: «شمس الدين به علي بن فاضل پنج درهم از پول آن جزيره داد و او گفت: اين پنج درهم، براي برکت محفوظ است»؛ اما در روايت مرحوم بحراني آمده است: «اصلاً پولي از جزيره خارج نمي‌شود و پولي نيز به جزيره وارد نمي‌شود».

 

8. مدت اقامت علي بن فاضل در روستايي که اهالي آن شيعه بودند و هر سال براي آن‌ها ارزاق فرستاده مي‌شد، در داستان علامه مجلسي چهل روز و در داستان مرحوم بحراني، يک هفته بيان شده است.

 

اشکالات فوق زماني تقويت مي‌شود که به اين نکته توجه داشته باشيم كه در تمام نقل‌ها داستان به صورت وجاده ذکر شده است؛ يعني همه گفته‌اند: «فقد وجدت في خزانة اميرالمؤمنين عليه السلام…»، يعني آن را يافتيم و اين، غير از شنيدن و سماع است. حال، جاي اين پرسش است كه آيا اينها يک نسخه «وجاده» است يا اين‌كه سه نسخه و به خط طيبي وجود داشته است؟

 

از سوي ديگر براي حل اين تعارضات مي‌توان گفت: اگر تعارضي بين متن بحراني و مجلسي وجود داشت ـ مخصوصاً متوني که مجلسي به خط خودش نوشته است ـ متن مجلسي مقدم است؛ زيرا علامه مجلسي گروهي از مجموعة علما داشت و به صورت گروهي فعاليت مي‌کرد؛ اما بحراني به تنهايي کار مي‌کرد و شخص پرکار و فعالي بود و زياد مي‌نوشت لذا ممکن است هنگام نوشتن اشتباهاتي از روي سهو واقع شود.

 

نکته قابل توجه اين‌که اين تناقضات نمي‌تواند به اصل داستان خدشه‌اي وارد کند؛ يعني اگر چه نقل‌‌هاي مختلف در بعضي قسمت‌ها با هم متفاوت است، ولي شايد تواتر معنوي را ثابت کند؛ مثل اين‌که يکي مي‌گويد: تصادف شده و شخص ديگري مي‌گويد: دعوا شده و نفر سوم مي‌گويد: ديوار خراب شده است که از مجموع کلام آن‌ها مي‌توان نتيجه گرفت حتماً حادثه‌اي رخ داده است. آنچه مي‌تواند شاخص قضاوت دربارة اين داستان باشد بررسي جملاتي است که در نقل‌‌هاي مختلف بيان شده است و ما در قسمت بعد به آن مي‌پردازيم.

 

ب: ديگر اشکالات وارد بر داستان

 

در بررسي اشكالات وارد بر متن داستان، توجه ما، بيشتر به داستان علي بن فاضل است، زيرا ضعف داستان انباري بر همه معلوم است و چندان مورد توجه و استناد قرار نگرفته است. ضمن اين‌كه اشكالات نقل علي بن فاضل را هم ندارد؛ لذا به برخي اشكالات آن نيز اشاره خواهيم كرد:

 

 

اشكال اول: بزرگ‌ترين و اساسي ترين اشکالي که بر متن داستان جزيره خضرا وارد است، اين است که اين داستان، در بردارندة مطالبي است كه با معتقدات ما سازش ندارد؛ مانند مسأله تحريف قرآن. اكنون، بخشي از داستان را که به اين مسأله مربوط است ذکر مي‌کنيم سپس به بررسي آن مي‌پردازيم. در قسمتي از داستان آمده است:

 

گفتم: «چرا قبل و بعد برخي آيات قرآن با هم مرتبط نيستند؟ شايد درك و فهم محدود من نمي‌تواند به عمق آن پي ببرد؟ گفت: «آري؛ آيات همين مشکلي که مي‌گوييد، دارد و علت، اين است که چون پيامبر اکرم رحلت کرد، دو بت قريش، خلافت ظاهري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را غصب کردند. حضرت عليه السلام تمام قرآن را جمع آوري کرده و آن را به مسجد آورده و عرضه کرد و گفت: «اين کتاب خدا است و پيامبر اکرم به من دستور داده است آن را بر شما عرضه كنم و بدين وسيله، حجت بر شما تمام شود؛ ولي فرعون و نمرود اين امت گفتند: «ما نيازي به قرآن شما نداريم».

 

حضرت فرمود: «البته حبيب من، پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم، چنين برخوردي را از شما به من خبر داده بود؛ ولي مي‌خواستم بر شما اتمام حجت کنم». سپس حضرت در حالي‌که دعايي زير لب داشت و مي‌گفت: «خداوندا! تو روز قيامت بر اينان گواه باش» به خانه برگشت.

 

آن‌گاه ابوبکر اعلام کرد: «هر کس قرآن يا جزيي از آن را دارد بياورد». ابوعبيده جراح و عثمان و سعد بن أبي وقاص و معاوية بن ابي سفيان و عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبيد و ابوسعيد خدري و حسان بن ثابت و گروه‌هايي از مسلمانان آمده و قرآن را جمع آوري کردند؛ ولي آياتي را که در مذمت بعضي بود، حذف کردند؛ لذا مي‌بينيد که آيات قرآن، مرتبط نيستند. قرآني که اميرالمؤمنين آن را به خط خود جمع کرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است و همه چيز در آن وجود دارد، حتي حکم خراش وارد کردن. البته اين قرآن فعلي، پس شکي در صحت آن نيست و کلام خدا است».[43]

 

آري اين است آنچه از ناحيه مقدسه اظهار نظر شده است؛ البته طبق ادعاي ناقل اين داستان.

 

نقد و نظر

 

آقاي بهبودي دربارة اين داستان گفته است: «داستان جزيرۀ خضراء تخيلي است که نويسنده آن، به رسم قصه پردازان آن را تنظيم کرده است و اين شيوه در دورة ما هم معمول است».[44] «اين قصه از ساخته‌‌هاي حشويه است؛[45] زيرا آنان معتقدند قرآن، از نظر لفظي تحريف شده است».[46]

 

در روايات تصريح شده است که علت عدم ارتباط بين آيات قرآن اين است که ابوبکر قرآني را که اميرالمؤمنين عليه السلام آورد، رد کرد؛ اما اين‌که ابوبكر، موفق شده باشد قسمت‌هايي از قرآن را حذف کند، چنين مطلبي در روايات ما  وارد نشده است. اگر اين داستان را بپذيريم، بايد قائل به تحريف قرآن شويم که به چند دليل مردود است:

 

1. با توجه به آيات، سلامت قرآن از تحريف ثابت مي‌شود مانند  (انا نحن نزلنا الذکر و اناله لحافظون)[47].

 

2. شدت عنايت مسلمانان به قرآن، با نوشتن و حفظ کردن و قرائت آن به حدي بوده که اجازة هيچ تحريفي داده نمي‌شد. گاهي حافظان قرآن، به سي‌هزار نفر مي‌رسيدند. در جنگ صفين، سي‌هزار قاري قرآن حضور داشت.[48]

 

3. از سوي ديگر، علامه مجلسي و علامه طباطبايي در ذيل تفسير آيه تطهير گفته‌اند: ترتيب فعلي قرآن، به همان ترتيب نزول نيست؛ بلکه خود پيامبر صل الله عليه و آله و سلم مي‌فرمود هر آيه‌اي را کجا قرار بدهند؛ پس عدم تناسب بين آيات دليل بر حذف نيست.

 

4. ما نيز قبول داريم قرآني را که اميرالمؤمنين عليه السلام جمع آوري کرد، نزد امام زمان عليه السلام است؛ ولي به گفته آيت الله خويي، آن قرآن، همراه تفسير، تأويل و بيانات و توضيحات است، نه اين‌که قرآن ديگري باشد. [49]

 

5. بين صدر و ذيل داستان، تناقض وجود دارد؛ چون در پايان اين قسمت مي‌گويد: «هيچ شبهه‌اي در صحت و سلامت قرآن فعلي از تحريف نيست»؛ در حالي‌که قبل از اين گفته بود «آنچه از نقاط ضعف و بدگويي‌‌هاي دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است» و اين تناقضي بين صدر و ذيل اين قسمت از داستان است.

 

6. در روايات آمده است: کسي‌که از جانب حکومت مأمور جمع آوري قرآن شد، زيد بن ثابت بود و بعد از او، ابن مسعود، ابي بن کعب و معاذبن جبل بودند كه از قراء نيز به شمار مي‌رفتند؛ ولي در اين داستان، هيچ سخني از اين‌ها به ميان نيامده است؛ بلکه نام کساني برده شده است که قطعاً از گردآورندگان قرآن و از قراء نبوده‌اند.

 

اشكال دوم: در داستان چنين آمده است: هرگاه مقداري از قرآن را که مورد اختلاف قاريان بود مي‌خواندم، مي‌گفتم: «حمزه چنين خوانده است؛ کسائي چنان خواند و عاصم يا ابن کثير چنين خواندند».

 

پس سيد ]شمس الدين[ گفت: «ما اين‌ها را نمي‌شناسيم. قرآن، تا پيش از هجرت پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم به مدينه بر هفت حرف نازل شد. بعد از هجرت، در حجة الوداع، جبرئيل نازل شد و گفت: ‌اي محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل سوره‌ها و اواخر آن و شأن نزول آن را ياد بدهم». پس اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام و ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذيفة بن يمان و جابربن عبدالله انصاري و ابوسعيد خدري و حسان بن ثابت و جمعي از اصحاب در محضر پيامبر آمدند و پيامبر شروع به تلاوت و قرائت قرآن ـ از اول تا آخر ـ کرد. پس هر کجا اختلافي بود، جبرئيل آن را بيان مي‌کرد و اميرالمؤمنين آن را ياد داشت کرده و بر روي پوست مي‌نوشت. بنابراين تمام قرآن، قرائت اميرالمؤمنين است».[50]

 

نقد و نظر

 

1. چرا اين قرائت را قرائت علي عليه السلام مي‌داند و چرا آن را قرائت نبي صل الله عليه و آله و سلم نام نگذاشت؛ در حالي‌که حضرت آن را مي‌خواند؟ و چرا قرائت جبرئيل نباشد؛ در حالي‌که او تصحيح مي‌کرد؟ و چرا قرائت صحابي ديگر نباشد؟

 

2. اين گفته كه: «قرآن، بر هفت حرف نازل شد»، باطل است و در مقابل آن، روايات ديگري وجود دارد که مي‌گويد: «القرآن واحد نزل من عند الواحد و انما الاختلاف يجيئ من قبل الرواة».[51]

 

3. اين‌جا آمده است که قرائات، هفت تا است؛ در حالي‌که قرائت، يکي بيشتر نيست. اگر بخواهيم مماشات کنيم، بايد بگوييم ده تا است؛ چنان‌که مرحوم خويي همه را مطرح و سپس اشکال مي‌کند.

 

4. طبق اين قصه، اختلافي که جبرئيل حل مي‌کرد، به اوائل سوره‌ها و اواخر آن‌ها و شأن نزول آيات، مربوط بوده است؛ پس ربطي به قرائت ندارد که سيد شمس الدين در جواب اختلاف قرائات آن را بيان مي‌کند. اگر مراد، اختلاف در آيات باشد، معنايش تحريف در قرآن است- آن هم در زمان خود پيامبر صل الله عليه و آله و سلم ـ که اين برداشت، مخالف خود قصه است؛ زيرا گفته است: «حتي اعرّفك اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها» و نگفته است: « آيات را به تو ياد بدهم».

 

5. اين معنا، توهين به پيامبر صل الله عليه و آله و سلم و مطابق افسانة غرانيق است که قائل به خطاي پيامبر صل الله عليه و آله و سلم است و بطلان اين افسانه، در جاي خود ثابت شده است.[52]

 

6. آيا در شأن نزول و اوائل سوره‌ها و اواخر آن، اختلافي وجود داشته است تا جبرئيل به حل آن بپردازد؟ هيچ دليل و شاهدي بر وجود چنين اختلافي وجود ندارد.

 

اشكال سوم. مرحوم شوشتري، صاحب قاموس، يکي از نشانه‌‌هاي جعلي بودن اين داستان را نام بردن از حسان بن ثابت بين قراء دانسته و مي‌گويد:

 

در اين داستان، دو جا حسان بن ثابت را از قراء قرار داده است و حال آن‌که چنين نيست؛ بلکه او تنها يك شاعر است و همين‌طور افراد ديگر ـ غير از عبدالله بن مسعود و ابي بن کعب ـ که فقط اين دو نفر از قراء بوده‌اند.

 

اشكال چهارم. از اشکالات جدي ديگري که به اين داستان وارد است، مسألة رؤيت در زمان غيبت کبرا است. در اين داستان، چند بار به مسأله رؤيت اشاره شده است:

 

الف. در اين داستان آمده است که علي بن فاضل از سيد شمس الدين پرسيد: «كسي كه مدعي مي‌شود در دوران غيبت مرا ديده است، دروغ مي‌گويد؛ پس چگونه در اين‌جا كساني هستند كه حضرت را مي‌بينند؟»[53] و سيد در پاسخ او گفت:

 

راست مي‌گويي. حضرت، اين كلام را در آن زمان، به دليل کثرت دشمنانش فرمودند ـ اعم از نزديکان حضرت و فرعون‌‌هاي بني العباس ـ تا جايي‌که بعضي از شيعيان، بعضي ديگر را از بردن نام حضرت منع مي‌کرد؛ ولي امروز، مدت‌ها از غيبت گذشته و دشمن از او مأيوس گشته و سرزمين ما نيز از دسترسي و ظلم آنان دور است و احدي از آنان ـ به برکت حضرت ـ به ما دسترسي ندارد.[54]

 

نقد و نظر

 

1. اين‌جا فلسفه عدم رؤيت را خوف حضرت از دشمنان بيان کرده است و سپس علت امکان رؤيت حضرت در جزيره را طولاني شدن مدت، مأيوس شدن دشمنان از دستيابي به حضرت و دوري جزيره از دشمنان و ظلم آن‌ها بيان شده است. مي‌گوييم: بله؛ يکي از حکمت‌‌هاي غيبت حضرت، خوف از دشمنان و ترس از جان بيان شده است؛ ولي اين طور نيست که دشمن، کاملاً مأيوس باشد؛ بلکه همچنان خطر باقي است.

 

2. اين داستان، مخالف رواياتي است که وقوع رؤيت در زمان غيبت کبرا را نفي مي‌کند.

 

شيخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب الحق المبين في تصويب المجتهدين و تخطئۀ جهال الاخباريين که آن را براي فرزندش نوشت، مي‌گويد:

 

يکي از مشکلات اخباري‌ها، اعتماد بر همة روايات است، تا جايي‌که بعضي از فضلاي آنان، در کتابي مهجور و جعلي، قصه‌اي از يکي از داستان‌سرايان ديده‌اند بدين مضمون كه: جزيره‌اي به نام جزيرة خضرا وجود دارد و در آن، براي امام زمان و فرزندان او خانه‌هايي است. پس او ]= داستان سرا[ براي يافتن آن جزيره حرکت کرد، تا اين‌كه به شهري رسيد. سپس معلوم شد در اين جزيره، طوايفي از مسيحيان نيز زندگي مي‌کنند. آري؛ گويي اين شخص، اخبار و رواياتي که بر عدم وقوع رؤيت حضرت امام عجل الله تعالي فرجه الشريف در دوران غيبت کبرا دلالت دارد، نديده و به آن برخورد نداشته است و گويي کلمات بزرگان و علماء را که بر عدم وقوع ديدار دلالت دارد، نديده است.[55]و[56]

 

اگر در توجيه آن روايات گفته شود که براي زمان خاص (زماني که ترس از دشمنان وجود داشته است) وارد شده، مي‌گوييم: پس اين داستان هم براي مکان خاص وارد شده است و فقط مي‌تواند رؤيت در جزيره را شامل شود. در صورتي‌که، تعليل در اين داستان عام است (تطاولت المدة و أيس منه الاعداء). از طرف ديگر، به عقيده ما منظور از روايات نافي رؤيت، نفي مطلق ملاقات نيست؛ چون ملاقات‌‌هاي غير اختياري و بدون برنامه از پيش تعيين شده (به صورت ناگهاني) كراراً براي برخي از علما و بزرگان و حتي افراد عادي اتفاق افتاده است كه نمي‌توان منكر آن شد، آنچه مورد انكار است، ملاقات اختياري است.[57]

 

ب. در داستان انباري آمده است:

 

يک‌سال نزد آنان مانديم و انتظار آمدن حضرت صاحب الامر را داشتيم؛ چون معتقد بودند که امسال سال ورود و آمدن او است؛ ولي آن دو نفر به نام‌‌هاي ابن‌دربهان و حسان، به اميد ديدار حضرت، در شهر زاهره ماندند.[58]

 

نقد و نظر

 

در بخش ديگري از قصه، سيد شمس الدين که نايب خاص امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در آن جزيره بود، در جواب اين سؤال كه آيا امام را ديده‌اي گفته بود: «نه؛ من او را نديده‌ام؛ ولي پدرم برايم نقل كرده كه صداي حضرت مهدي را شنيده ولي شخص او را نديده است؛ اما جدّم، شخص حضرت مهدي را نيز ديده بود».[59] چگونه ممكن است نايب خاص حضرت، او را نبيند؛ اما ديگران بتوانند ـ از روي اختيار ـ او را ببينند؟![60]

 

ج. در روايت مرحوم بحراني آمده است:

 

علي بن فاضل به شمس الدين گفت: «آيا امام را ديده‌اي؟» در پاسخ گفت: «نه؛ اما پدرم ديده است».

 

در دو سطر بعد مي‌گويد:

 

شمس الدين گفت: «امام زمان، سالي يک‌بار به آن بقعه مي‌آيد و فقط مخلص‌ها آن‌جا جمع مي‌شوند و آقا را مي‌بينند». گفتم: «شايد تو هم از مخلص‌ها هستي». گريه کرد و گفت: «ان‌شاء الله».[61]

 

نقد و نظر

 

البته گفتن «ان‌شاءالله» دو دليل دارد؛ ممکن است براي ترديد باشد و ممکن است براي تيمن و تبرک و معلوم نيست اين‌جا مراد، کدام يك است.

 

د. در اين داستان چنين آمده است:

 

همان‌طورکه ما از باغي به باغ ديگر حرکت مي‌کرديم، ناگهان شخصي با چهره نوراني در حالي‌که دو پارچه (بُرد) پشمين سفيد بر خود انداخته بود، از کنار ما گذشت و سلام کرد. چهره اين شخص، مرا جذب کرد و به سيد گفتم: «اين شخص کيست؟» پاسخ داد: «اين کوه سر به فلک کشيده را مي‌بيني؟» گفتم: «آري». گفت: «در وسط ]= درون[ آن جاي با صفايي است و يک چشمه آب نيز از زير درختي پرشاخه جاري است. آن‌جا قبه‌اي است که با آجر ساخته شده است. اين شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن قبه مي‌باشند.

 

من نيز هر صبح جمعه آن‌جا مي‌روم و امام عليه السلام را از آن‌جا زيارت مي‌کنم و پس از خواندن دو رکعت نماز، در آن‌جا نوشته‌اي را مي‌بينيم… .[62]

 

نقد و نظر

 

سيد شمس الدين، پيش‌تر گفته بود امام را نديده است؛ ولي در اين قسمت مي‌گويد هر جمعه به قبه مي‌روم و امام را زيارت مي‌کنم و اين دو با هم منافات دارند.

 

البته اين اشکال قابل رفع است؛ زيرا ممکن است گفته شود: زيارت، ملازم با رؤيت نيست و شايد مراد سيد، زيارت از راه دور و به صورت غيابي باشد که اين توجيه مؤيداتي نيز دارد؛ از جمله اين‌که:

 

1. سيدشمس‌الدين مي‌گويد: «ازور الإمام منها» و نگفت «ازور الإمام فيها» و اين، نشانگر آن است که از راه دور و بدون رؤيت زيارت کرده است.

 

2. او در ادامه مي‌گويد: «برگة نوشته‌اي آن جا مي‌يابم». اگر امام را مي‌ديد، ورقه را هم از آن حضرت مي‌گرفت و ديگر تعبير «أجد» معنا نداشت.

 

3. در ادامه، علي بن فاضل مي‌گويد: «من به پيشنهاد سيد، براي زيارت امام به آن قبه رفتم و پس از استقبال خادم‌‌هاي آن‌جا، از آب چشمه وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و از طرف ديگر، ممکن است گفته شود مراد از زيارت، همان رؤيت است؛ زيرا علي بن فاضل از زيارت ـ از راه دور ـ سخني به ميان نمي‌آورد و پس از خواندن نماز مي‌گويد: «از خادمان، دربارة رؤيت پرسيدم؛ در حالي‌كه او براي زيارت رفته بود؛ ولي اسمي از زيارت نمي‌آورد. حتي پس از آن‌که به او مي‌گويند رؤيت ممکن نيست، مي‌گويد: «التماس دعا گفتم و از آن كوه، پايين آمدم». پس او به قصد زيارت (رؤيت) رفته بود و وقتي به او گفتند رؤيت ممکن نيست، بازگشت. پس اشكال و شبهه وارد است.

 

اشكال پنجم. شمس الدين مي‌گويد هر صبح جمعه به قبه مي‌روم و امام را زيارت مي‌کنم و بعد مي‌گويد:

 

آن‌جا به برگه‌اي بر‌مي‌خورم كه تمام آنچه در قضاوت ميان مؤمنان، مورد نيازم مي‌باشد، در آن مي‌يابم.

 

نقد و نظر

 

از کجا احراز مي‌کرده اين ورقه از جانب حضرت است؟ از کجا معلوم كه خادم‌‌هاي آن قبه، آن را نمي‌نوشتند و به امام نسبت نمي‌دادند؟

 

اشكال ششم. عده‌اي براي اثبات اين مطلب که امام زمان عليه السلام در زمان غيبت، زن و فرزند هم دارد، به بخشهايي از اين داستان استناد کرده‌اند مثلاً در اين داستان آمده است: «جيره و مواد غذائي آنان از آن جزيره و از طرف فرزندان امام مي‌رسد».[63]

 

همچنين علي بن فاضل مي‌گويد: «پس از چهل روز که بين مردم روستا بودم، در آخر روز چهلم، به دليل طولاني شدن انتظار، دلم گرفت و به سوي ساحل دريا حرکت كردم. به طرف مغرب- همان طرفي که مردم گفته بودند جيره و آذوقه آن‌ها از آن طرف مي‌آيد- نگاه مي‌کردم که شبح متحرکي را ديدم. دربارة آن شبح پرسيدم و گفتم: «آيا در دريا، پرندة سفيدي وجود دارد؟» گفتند: «نه؛ مگر چيزي ديدي؟» گفتم: «بله»؛ پس آن‌ها مژده دادند و گفتند: «اينها كشتي‌هايي است كه در هر سال از شهرهاي فرزندان امام به سوي ما مي‌آيند».[64]

 

و نيز دربارة سيد شمس الدين آمده است: «همانا او از نوادگان امام است كه بين او و امام پنج نسل فاصله است».[65]

 

نقد و نظر

 

دربارة فرزندان حضرت بايد گفت: ما هيچ روايتي نداريم که حضرت در زمان غيبت، زن و فرزند داشته باشد و در زمان ظهور هم مورد اختلاف است. بله؛ در غيبت شيخ طوسي روايتي آمده که:

 

هيچ‌يک از فرزندان و نه ديگران از او خبري ندارند.[66]

 

دربارة اين روايت بايد گفت:

 

اولاً، همين روايت با همين سند در غيبت نعماني نيز آمده است؛[67] ولي در آن ذکري از اولاد حضرت نيست و اين نشانگر تحريف در روايت غيبت طوسي است.

 

ثانياً، در برخي از نسخه‌هاي كتاب غيبت طوسي هم لفظ اولاد حضرت وجود ندارد.[68]

 

در جمال الاسبوع نيز آمده است: «اللهم صل علي ولاة عهده و الائمه من ولده»[69] که اين، نيز اولاً سندي ضعيف دارد و ثانياً با نص ديگري که مي‌گويد: «والائمة من بعده» مخالف است چون بعد از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف امامي نيست؛ مگر همان امامان معصوم كه رجعت مي‌كنند؛ لذا نمي‌توان به آن استدلال کرد.

 

همچنين در دعاي جمال الاسبوع آمده است: «اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امتّه و جميع رعيته ما تقر به عينه…»[70] که علاوه بر اشكال ضعف سند، مي‌توان گفت: ممکن است اين عبارات، بر اين‌که حضرت، بعد از ظهور، داراي فرزند خواهد شد، دلالت مي‌كند.[71]

 

اشكال هفتم. علي بن فاضل مي‌گويد: «نزد آنها ذكري از علماي اماميه نديدم مگر پنج نفر: سيدمرتضي موسوي و شيخ ابوجعفر طوسي و محمدبن يعقوب كليني و ابن بابويه و شيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد حلي»[72]

 

نقد و نظر

 

با توجه به اين‌که در روش فقهي پنج عالمي که در داستان ذکر شده اختلاف است و شمس الدين هم هر صبح جمعه به قبه مي‌رفت و ورقه‌اي که تمام مايحتاج يک هفته را اعم از قضاوت و غيره در آن نوشته بود، مي‌يافت، اين سؤال مطرح مي‌شود كه چرا فقط نام اين پنج نفر آمده است و نامي از شيخ مفيد نيست. او که نقش عظيمي در اعتلاي تشيع داشت و از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف چند نامه به او رسيده بود.[73]

 

اشكال هشتم. علي بن فاضل، دربارة ياران امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف گفته است:

 

هنگامي‌که جمعه دوم فرا رسيد و از فريضه جمعه فارغ شدم ـ در حالي‌كه سيد براي پاسخ به سؤالات در جمع مؤمنان نشسته بود ـ ناگهان سر و صدا و هرج و مرج از بيرون مسجد شنيدم. علت آن را از سيد پرسيدم؛ در پاسخ گفت: «فرماندهان ارتش ما نيمه هر ماه سوار بر مرکب‌ها شده و در انتظار ظهور حضرت هستند. از سيد اجازه گرفتم که صحنه را نظاره‌گر باشم. او اجازه داد و من هم براي ديدن آنان بيرون رفتم. آنان جمع زيادي بودند كه مشغول تسبيح و تحميد و تهليل بودند و براي ظهور امام زمان، امام قائم به امر خداوند و نصيحت کننده دين داران، دعا مي‌کنند. چون اين منظره را ديدم، به مسجد بازگشتم. سيد از من پرسيد: «آيا نيروها را ديدي؟» گفتم: «آري ديدم». گفت: «فرماندهان آنان را شمردي؟» گفتم: «نه». گفت: «سيصد نفرند و سيزده نفر ديگر مانده است. سپس خداوند، در ظهور حضرت تعجيل خواهد کرد…». [74]

 

نقد و نظر

 

1. طبق اين داستان، تا سال 699ق سيصد نفر از ياران حضرت، آماده و منتظر تکميل شدن سيزده نفر ديگر بودند. سؤال اين‌جا است كه آيا در مدت هفتصد و اندي سال که از آن تاريخ مي‌گذرد، اين سيزده نفر آماده نشده‌اند؟

 

2. مطابق آنچه در اين داستان مي‌خوانيم، ياران حضرت در جزيره جمع هستند و اين، با رواياتي که مي‌گويد: در هنگام ظهور، ياران حضرت متفرق هستند سازگار نيست؛ مگر اين‌كه گفته شود: طبق داستان، فرماندهان ارتش، در جمعة وسط هر ماه سوار بر مركب‌ها شده و در انتظار ظهور حضرتند و اين دلالت ندارد بر اين‌كه هميشه در جزيره باشند (اگرچه اين كلام خلاف ظاهر است و دليلي بر آن نداريم).

 

اشكال نهم. علي بن فاضل مي‌گويد: از مردم روستا پرسيدم: «اين مذهب و ايده و عقيده را از كجا آورديد و چه كسي آن را براي شما آورده است؟ گفتند: «حضرت ابوذر؛ هنگامي‌كه عثمان او را به شام تبعيد كرد و معاويه نيز او را به اين جزيره تبعيد كرد».[75]

 

نقد و نظر

 

آيا اين مطلب با واقعيات تاريخي مطابقت دارد؟ و آيا ابوذر عليه السلام به جزيره خضرا تبعيد شد؟

 

جزيره خضرا در تاريخ

 

از لابه‌لاي تاريخ و کتب رجال چنين به دست مي‌آيد كه نامي از جزيره خضرا برده شده و آن، مکاني معروف و داراي سکنه و فرهنگ و تمدن بوده و دسترسي به آن نيز مشکل نبوده است. موارد زير كه از كتاب سير اعلام النبلاء نقل شده، از اين قبيل است:

 

1. ذهبي در ترجمه ابوعبدالله قرشي هاشمي اندلسي متوفاي 595ق مي‌گويد: «او از جزيرة خضرا و داراي کراماتي است.[76]

 

2. در ترجمه قاضي ابوسليمان بن حوط الله، متوفاي 621ق مي‌گويد: «او مسؤوليت قضاوت را در جزيره خضرا به عهده داشت».[77]

 

3. در ترجمه عبدالمؤمن علوي متولد 487ق مي‌گويد: او لشکري به فرماندهي شخصي به نام عمر اينتي را رهسپار اندلس کرد. و جزيره خضرا را فتح کرد.[78]

 

4. در ترجمه المستعين بالله، متوفاي 407ق مي‌گويد: «از لشكريان او، قاسم و علي ـ پسران حمود بن ميمون ـ بودند كه آن‌ها را حاكم بربر كرد… و قاسم را امير جزيرة خضرا نمود».[79]

 

5. در ترجمه ادريس بن علي، متوفاي 544ق مي‌گويد: «معتلي بالله، فرزندان عموي خود را به نام محمد و حسن در جزيره خضرا زنداني کرد؛ ولي اهل جزيره، با او به عنوان امام مهدي بيعت کردند. ديري نپاييد که از اطراف او متفرق شدند و او هم در گذشت. سپس مسؤوليت جزيره را قاسم بن محمد به عهده گرفت…».[80]

 

6. در شرح حال قاسم بن حمود ادريسي مي‌گويد: «پس از در گذشت ادريس، قاسم بن حمود ادريسي را خفه کرده و کشتند و جنازه او را به جزيره خضرا انتقال داده و به خاک سپردند».[81]

 

7. در ترجمه يحيي بن علي بن حمود، متوفاي 427ق مي‌گويد: «او بر جزيره خضرا تسلط يافت و بر آن حاکميت داشت».[82]

 

8. در ترجمه ابن حمدين، متوفاي 548ق مي‌گويد: «دولت موحدان، از شهر سبته تا جزيره خضرا را زير سلطه خود درآوردند».[83]

 

9. دربارة محمدبن عياض، متولد 584ق مي‌گويد: «در جزيره خضرا، كتاب سيبويه را نزد استادش عبدالرحمن بن علي فرا گرفت».[84]

 

10. دربارة طارق مي‌گويد: دوست موسي بن نصير و امير شهر طنجه (از شهر‌هاي مجاور جزيره) بود كه از اختلاف و كشتار فرنگ باخبر شد و حاكم جزيرة خضرا براي او نامه‌اي نوشته و درخواست پشتيباني كرد».[85]

 

11. در شرح حال القاسم بن حمود بن ميمون مي‌گويد: «… دو منطقه مالقه و جزيره خضرا را فتح كرد».[86]

 

12. در شرح حال ابن عباد مي‌گويد: «…. افتضاح و مسخره است كه چهار حاكم را در يك زمان در مناطق نه چندان دور از هم به نام اميرالمؤمنين مي‌خواندند… دومي آنان، حاكم جزيرة خضرا، به نام محمد بن قاسم ادريسي بود».[87]

 

13. در احوال العالي بالله (ادريس بن يحيي) مي‌گويد: «… داراي سوء تدبير بود. بربر، به سوي او تمايل پيدا نكردند و او را حاكم جزيرة خضرا قرار دادند و به او لقب مهدي دادند».[88]

 

موقعيت جغرافيايي جزيرة خضرا

 

حموي در معجم البلدان نام پاره‌اي مناطق را ذکر و آن را از توابع جزيرة خضرا مي‌داند؛ همانند حاضرۀ و حصن محسن و جزاء الشريط و صَفَه و قصر کتامۀ و لَبَطيط.

 

او نام بعضي از همسايگان جزيره خضرا را نيز ذکر مي‌کند؛ همانند: ريه و زقاق و طنجه و قصر عبدالکريم و مالقه.

 

1. درباره اندلس گفته شده است: «اندلس، جزيره‌اي است که از سه ضلع تشکيل شده است؛ همانند يک مثلث و دو درياي محيط و متوسط، پيرامون آن قرار گرفته‌اند … ضلع اول آن، از درياي متوسط شامي تا جزيره خضرا، راه خشکي اندلس مي‌باشد و از آن‌جا به شهر مالقه منتهي مي‌شود».[89]

 

2. و دربارة مالقه مي‌گويد: «يکي از توابع جزيره خضرا است که در آن، سلسله کوه‌‌هاي سر به فلک کشيده مي‌باشد».[90]

 

3. حمويني دربارة جزيره خضرا مي‌گويد: «شهري است معروف در اندلس و خشکي مقابل آن، بلاد بربر «سبته» است و داراي مناطق و توابع متعددي است. شهر آن، از بهترين شهرها و خاک آن، از پاک‌ترين خاکها است. شايد بدين سبب به آن جزيره مي‌گويند که آب دريا از آن‌جا فاصله گرفته و خشکي ظاهر مي‌شود و گاهي اوقات آب بر اثر بالا آمدن، آن‌جا را فرا مي‌گيرد.

 

البته در سرزمين‌‌هاي زنج از درياي هند نيز جزيره‌اي به نام خضرا وجود دارد که از دو منطقه به نام‌‌هاي منتبي و مکنبلوا تشكيل شده است و توابع و روستا‌هاي زيادي دارد و حاکم آن، در اصل از کوفه است».[91]

 

4. حاضرة: حاضره نيز يكي از شهر‌هاي جزيره خضرا است.[92]

 

5. حصن محسن: حصن محسن، از توابع جزيره خضراي اندلس است.[93]

 

6. ريّه: ناحية وسيعي در اندلس است و متصل به جزيره خضرا.[94]

 

7. الزقاق: زقاق، شهري است در مغرب كه بر روي خشكي متصل به اسكندريه و جزيره خضرا واقع شده است.[95]

 

8. جزاء الشريط: روستايي است از توابع جزيرة خضراي اندلس.[96]

 

9. صَفَة: صفح بني هزهاز، ناحيه‌اي از نواحي جزيرة خضرا است در اندلس.[97]

 

10. طنجه: از ناحيه جنوب شهري است واقع در ساحل درياي مغرب و مقابل جزيرة خضرا و آن، بخشي از خشكي بزرگ و شهر‌هاي بربر است.[98]

 

11. قصر عبدالكريم: شهري بر ساحل درياي مغرب در نزديكي شهر بسته، مقابل جزيره خضرا اندلس است.[99]

 

12. قصر كتامه: يكي از شهر‌هاي جزيره خضرا در سرزمين اندلس است.[100]

 

13. لَبَطيط: از توابع جزيره خضرا است.[101]

 

14. مالَقَة: شهري است در اندلس و بسيار آباد، از توابع ريّه. ديوار‌هاي آن بر كنار دريا، بين جزيرة خضرا و مريه واقع شده.[102]

 

بنابراين، جزيره خضرا يک سرزمين سحرآميز و مجهولي نبوده که دسترسي به آن مشکل و شبيه به محال باشد. بلکه يک منطقه مسکوني بوده و به دفعات زيادي ميدان درگيري و جنگ و گريز بوده و توابع و حدود و همسايگان آن نيز کاملاً مشخص و معروفند.

 

لذا مي‌توان چنين پنداشت که اين جريان، يک داستان ساختگي است كه آن را علي بن فاضل و يا طيبي و يا شخص ثالثي نوشته و شايد به خيال خود در راستاي تقويت مباني مذهب و ترويج آن بوده ولي «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» و الله العالم بحقيقة الحال.

 

اما اين‌كه جزيره خضرا همان مثلث برمودا است و بحث از موقعيت جغرافيائي اين مثلث و ادعاي نيروي غيبي در اين مثلث و اين‌كه اين مطالب چقدر با واقعيت مطابقت دارد، مناسب است به كتاب جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت، ص108-21 مراجعه شود.

 

 

 

 

[1]. جنة الماوي، باب24، در ادامه ج53 بحار چاپ شده است و برخي به اشتباه، اين نقل را نيز به علامه مجلسي نسبت داده‌اند.

 

[2] . ناجي النجار، جزيرة خضراء، ترجمه و تحقيق علي‌اكبر مهدي‌پور، ص185، چ8، قم، رسالت، 1376.

 

[3]. الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج5، ص106، چ3، بيروت، دارالاضواء، 1403ق.

 

[4]. محدث نوري، نجم الثاقب، ص296، ج2، قم، جمكران، بي‌تا.

 

[5]. مقابيس‌الأنوار، ص11و16.

 

[6]. روضات الجنات، ج4، ص217 و298.

 

[7]. كفاية الموحدين، ج3، ص390.

 

[8]. الذريعه، ج4، ص93.

 

[9]. ترجمة الجزيره الخضراء للمحقق الكركي كما حكي عن صاحب الرياض.

 

[10]. مطبوع بالهند و مصدّر باسم السلطان شاه طهماسب الصفوي… و الجزيرة هو تأليف فضل بن يحيي الطيبي كتب فيه مارواه له الشيخ زين الدين علي بن فاضل المازندراني في سنة 699 مما شاهد في تلك الجزيرة و أورد ترجمته السيد ميرشمس الدين محمدبن ميراسدالله التستري فيما كتبه بالفارسية في اثبات وجود صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، الذريعه، ج4، ص93.

 

[11]. ولعل هذه الترجمة (ترجمه كركي) هي التي ادرجت في طي رسالة شمس الدين محمد بن اسدالله أو أنها ترجمة للسيد شمس الدين محمد نفسه أدرجها في رسالته.همان، ج5، ص106.

 

[12]. وجدت رسالة مشتهرة بقصة الجزيرة الخضراء في البحر الأبيض احببت ايرادها لاشتمالها علي ذكر من رآه و لما فيه من الغرائب و إنما أفردت لها باباً لأني لم أظفر به في الاصول المعتبرة و لنذكرها بعينها كما وجدتها، بحارالانوار، ج52، ص159، چ2، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

 

[13]. شيخ حر عاملي، اثبات الهداة، ج3، ص707.

 

[14]. هذا مضافاً الي الاجماعات المنقولة الكثيرة جداً المتأيّدة بالآثار و الاعتبار التي أشرت إليها في الرسالة (مع أن المنقول بخبر الواحد يشمله مادل علي حجية خبر الواحد) و من الآثار حكاية المازندراني الذي وصل إلي جزيرة الصاحب عجل الله تعالي فرجه الشريف و هي تنادي بالاختصاص بالإمام و منصوبه،الحاشيه علي مدارك الاحكام، ج3، ص187، چ اول، آل البيت.

 

[15]. و في قصة جزيرة الخضراء و البحر الابيض … ما يدل علي فضل عظيم للسيد … و هذه مرتبة جليلة لايعادلها شئٌ لو صح النقل، وحيد بهبهاني، الفوائد الرجالية، ج 3، ص 136، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.

 

[16]. و هي رسالة جليلة يجب علي المؤمنين محافظتها، الذريعة، ج5، ص106.

 

[17]. همان.

 

[18]. همان، ص125.

 

[19]. Gفَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ F، صافات (37): 142و 144.

 

[20]. و بالجملة لم تصل هذه الحكاية إلينا إلاّ بالوجادة و لم‌نعرف من احوال الحاكي لها إلا أنه كان رجلاً محترماً في ذلك المجلس و قد اشتمل سندها علي عدة تواريخ تناقض ما في متنها واشتمل متنها علي امور عجيبة قابلة للانكار و ما هذا شأنه لايمكن أن يكون داعي العلماء من إدراجه في كتبهم المعتمدة بيان لزوم الاعتماد عليها أو الحكم بصحتها مثلاً أو جعل الاعتقاد بصدقها واجباً حاشاهم عن ذلك بل إنما غرضهم من نقل هذه الحكايات مجرد الاستيناس بذكر الحبيب و ذكر دياره و الاستماع لآثاره مع ما فيها من رفع الاستبعاد عن حياته في دارالدنيا و بقائه متنعماً فيها في أحسن عيش و أفره حال، بل مع السلطنة والملك له و لأولاده و استقرارهم في ممالك واسعة هيّأ الله لهم لايصل اليها من لم‌يرد الله وصوله و قد احتفظ العلماء بتلك الحكايات في قبال المستهزئين بالدين بقولهم «لِمَ لايخرج جليس السرداب بعد ألف سنه و كيف تمتعه بالدنيا و ما أكله و شربه و لبسه و غيرها من لوازم حياته؟» و هم بذلك القول يبرهنون علي ضعف عقولهم، فمن كان عاقلاً مؤمناً بالله و رسوله و كتابه يكفيه في اثبات قدرة الله تعالي علي تهيئة جميع الاسباب المعيشة في حياة الدنيا له عليه السلام، قوله تعالي في الصافات Gو لولا أنه كان من المسبّحين للبث في بطنه إلي يوم يبعثونFالصريح في أنّ يونس لو لم‌يكن من المسبحين لكان يلبث في بطن الحوت علي حاله إلي يوم يبعث سائر البشر. فأخبر الله تعالي بقدرته علي إبقاء الحوت الذي التقم يونس و علي ابقاء يونس علي حاله في بطنه و لبثه فيه كذلك إلي يوم بعث الناس و احتمال ارادة موت يونس بإزهاق روحه و لبث جسده في بطن الحوت إلي يوم بعثه و إحيائه مخالف للظاهر من جهات كما لايخفي. الذريعه، ج5، ص108، پارقي.

 

[21]. بحارالانوار، ج53، ص213.

 

[22]. نجم‌الثاقب ، ص300ـ380.

 

[23]. الصراط المستقيم، علي‌بن يونس عاملي، ج2، ص264، بي‌جا، المكتبة المرتضويه لاحياء الآثار الجعفريه، بي‌تا.

 

[24]. و وجدت رواية متصلة الإسناد بأنّ للمهدي ـ صلوات الله عليه‌ـ أولاد جماعة ولاة في أطراف بلاد البحر علي غاية عظيمة من صفات الأبرار، بحارالانوار، ج53، ص220.

 

[25]. و الظاهر بل المقطوع أنه إشارة إلي هذه الرواية و الله العالم، نجم‌الثاقب، ص296.

 

[26]. نجم الثاقب، ص296؛ رياض العلما، ص175.

 

[27] . سيد جعفر مرتضي عاملي، جزيره خضراء در ترازوي نقد، ص186، چ3، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1377ش.

 

[28]. يا سيدي انا من جمله عبيده المخلصين و لارأيته، تستري اين تعريف‌ها را بر ساده لوحي حمل كرده و گفته است: «شايد او در اوج بيماري و تب بوده است؛ چون خودش به مريضي اقرار كرده و شايد در خواب ديده باشد» (بحارالانوار، ج52، ص172).

 

[29]. جعفر سبحاني، كليات في علم الرجال، چ3، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1414ق، ص152.

 

[30]. اين دو بزرگوار، از رجاليان بزرگ و هر دو، در علم رجال صاحب تأليف هستند؛ اما هيچ‌كدام به علي بن فاضل و داستان او اشار‌ه‌اي نكرده‌اند.

 

[31]. شيخ مجدالدين الفضل بن يحيي بن علي بن المظفر بن الطيبي الكاتب بواسط فاضل عالم جليل يروي كتاب كشف الغمة عن مؤلفه علي بن عيسي الاربلي كتبه بخطه و قابله و سمعه عن مؤلفه و له منه اجازة سنة 691…، شيخ حر عاملي، امل‌الآمل، تحقيق سيداحمد حسيني، ص218، بغداد، مكتبة الاندلس، 1404ق.

 

[32]. سيد ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج13، ص316، چ5، بي‌جا، بي‌نا، 1413ق.

 

[33]. «الرواية المذكورة ليست معتبرة و قد وردت الروايات المعتبرة ايضا لكن لم يكن مفادها الحلية للمكلف بأداء الخمس…»، المسائل و ردود، ص125، مسأله 351.

 

[34]. فاضل معاصر، حجت‌الاسلام مهدي پور.

 

[35]. طبقات اعلام الشيعه، ج5، ص145.

 

[36]. كمال الدين احمد بن محمدبن يحيي انباري در سال 543ق (حدوداً نهصدسال پيش) مي‌گويد:

 

روزي در ماه رمضان، نزد «عون الدين يحيي بن هبيره» وزير بوديم و گروه ديگري هم بودند. بعد از افطار، اكثر حضار، رخصت طلبيدند و رفتند و فقط عد‌ه‌اي مخصوص ماندند. در آن شب، كنار وزير، مردي نشسته بود كه وزير، او را بسيار احترام مي‌كرد و عزيز مي‌داشت؛ ولي من او را نمي‌شناختم. مجلس تمام شد و حاضران برخاستند كه به منازل خود بروند. خدمت كاران وزير، خبر دادند باران به سرعت مي‌بارد و راه عبور بر مردم بسته شده است. وزير، مانع رفتن ما شد و دوباره همگي نشستيم. از هر باب، سخني به ميان مي‌آمد تا سر رشته كلام به مذاهب و اديان كشيده شد. وزير، در مذمت مذهب شيعه بسيار تندروي مي‌كرد و به پيروان اين مذهب، بد مي‌گفت. در اين اثنا، شخصي كه وزير او را بسيار احترام مي‌كرد و كنارش نشسته بود گفت: «جناب وزير! اگر اجازه دهيد، حكايتي را از شيعيان كه خودم با چشمانم ديده‌ام، نقل كنم». وزير، لختي به فكرفرو رفت و آن گاه اجازه داد. آن مرد گفت: «من در شهر باهيه، كه شهري بسيار بزرگ و با عظمت است، رشد كرده‌ام. اين شهر، هزار و دويست قريه دارد و عقل، از كثرت جمعيت آن در حيران است. تمام مردم آن شهر و قريه ها و جزاير اطرافش مسيحي هستند.

 

من با پدرم به قصد تجارت از باهيه، بيرون آمديم و سفر پرخطر دريا را اختيار كرديم. هنگام حركت بر روي دريا، دست تقدير الهي، كشتي ما را به سوي جزاير سرسبز و خرّمي برد. در آن جزاير، بوستان‌‌هاي زيبا و جويبارها و چشمه‌سار‌هاي پر آب زيادي ديده مي‌شد. با تعجب از ناخداي كشتي، نام آن جزاير را پرسيدم؛ گفت: «نمي دانم؛ زيرا تاكنون به اين جزاير نيامده‌ام». چون به اولين جزيره رسيديم، از كشتي پياده و وارد آن جزيره شديم. شهري ديديم بسيار تميز و خوش آب و هوا و در نهايت لطافت و پاكيزگي. از مردم آن جا نام آن شهر را پرسيديم. گفتند: «نامش مباركه است و حكمرانش هم طاهر نام دارد». گفتم: «عمال و گماشتگان سلطان كجايند كه اموال ما را ببينند و ماليات خود را بردارند و ما شروع به معامله و خريد و فروش كنيم؟» گفتند: «حاكم اين شهر، گماشته و اعوان و انصاري ندارد؛ بلكه خود بازرگانان بايد خراج خود را به خانه حاكم ببرند و به او بدهند».

 

ما را راهنمايي كردند تا به منزل او رسيديم. چون وارد شديم، مردي صوفي صفت و صافي ضمير ديديم كه لباسي از پشم پوشيده و عبايي در زيرش انداخته و دوات و قلمي پيش خود نهاده بود. ما را كه ديد، قلم به دست گرفت و شروع به نوشتن كرد. تعجب كردم. سلام كرديم و او جواب داد و ما را تكريم كرد. پرسيد: «از كجا آمده ايد؟» ما وضعيت خود را براي او شرح داديم. او گفت: «همه به شرف اسلام رسيده ايد و توفيق تصديق دين محمدي  صل الله عليه و آله و سلم يافته‌ايد؟» گفتم: «بعضي از ما بر دين موسي و عيسي راسخ هستيم». گفت: «اهل ذمّه، جزيه خود را بدهند و بروند و فقط مسلمانان بمانند». پدرم، جزيه خود و من و سه نفر ديگر را داد و نه نفر ديگر هم كه يهودي بودند، جزيه خود را دادند.

 

سپس به شهر ديگري به نام زاهره رفتيم. اين شهر بسيار زيبا و دلگشا و مشرف به دريا بود. طول و عرض اين شهر پرسرور، به انداز‌ه‌اي بود كه يك اسب تندرو، كمتر از دو ماه نمي‌توانست آن را بپيمايد. كوهي چون نقره سفيد آن شهر را احاطه كرده بود. صميميت و مهرباني در اين شهر موج مي‌زد. حتي گرگ و ميش با هم انس و الفتي داشتند. اگر كسي حيواني را به زراعت كسي مي‌فرستاد، آن جانور حتي يك برگ از آن باغ و مزرعه نمي‌خورد و به جايي آسيبي نمي‌رساند. مردم آن، بهترين آداب و رسوم اجتماعي را داشتند و در راستي و امانت و ديانت، بي‌همتا بودند. آنان، هيچ سخن لغو و بيهود‌هاي را بر زبان نمي‌راندند و غيبت و سخن‌چيني نمي‌كردند. هرگاه وقت نماز مي‌شد و مؤذن بانگ نماز برمي‌داشت، همگي از مرد و زن به نماز حاضر مي‌شدند.

 

آن گاه به خدمت حاكم آن شهر رسيديم. ما را به باغي آراسته و در ميان گنبدي عظيم و زيبا در آوردند. حاكم، در آن مكان بر تختي نشسته بود و جمعي در خدمت او كمر اخلاص بسته بودند. حدود هشت روز در خدمت آن حاكم بوديم. پس از آن به طرف شهري حركت كرديم كه آن را رابقه مي‌گفتند و حاكم آن، قاسم بن صاحب‌الامر نام داشت. اين شهر نيز همانند شهر پيشين بود. خلاصه، بعد از اين سه شهر، دو شهر ديگر در اين منطقه وجود داشت: يكي صافيه بود و سلطان آن، ابراهيم بن صاحب الامر نام داشت و ديگري عناطيس و سلطان آن، هاشم بن صاحب الامر بود. اين دو شهر هم در زيبايي و دل گشايي، همانند آن سه شهر بود. آن مرد مسيحي، آن گاه به وزير گفت: «طول و عرض اين پنج شهر، به اندازه يك سال راه است و جمعيت آن، نامحدودند و همگي شيعه هستند. حاكمان اين شهرها، فرزندان امام زمان هستند. در آن سال كه ما آن‌جا بوديم، قرار بود حضرت ولي عصر، به شهر زاهره تشريف فرما شود. مدتي انتظار آن حضرت را كشيديم؛ ولي عاقبت موفق به ديدارش نشديم و روانه شهر و ديار خود شديم؛ اما دو نفر از ما به نام ‌هاي روزبهان و حسان براي ديدار آن حضرت، آن جا ماندند».

 

چون اين قصه عجيب به پايان رسيد، وزير از جا برخاست و به اتاق مخصوص خود رفت و سپس يكايك ما را طلبيد و از ما قول گرفت اين قصه را براي هيچ كس نقل نكنيم (بحارالانوار، ج53، ص213-221؛ نجم‌الثاقب، ص300-380).

 

[37]. التعازي في ذكر ما يتعلق بالتعزيه و التسلية مبتدئا فيه بذكر وفات النبي و ما ناله عند موت أولاده و ألحق بآخره ذكر بلاد أولاد الحجة‌ عجل الله تعالي فرجه الشريف و هو للشريف الزاهد ابي‌عبدالله محمدبن علي بن الحسن بن عبدالرحمن العلوي الحسيني، الذريعه، ج4، ص205.

 

[38]. اخبرني الشيخ الجليل ابوالعباس احمد بن الحسين في سنة احدي و سبعين و خمس مأة سنة، همان، ج5، ص107، پاورقي.

 

[39]. نام او يحيي بن هبيره و از اهالي دجيل است. در سن كودكي وارد بغداد شد و به درس پرداخت و پس از قبول مسؤوليت‌‌هاي متعدد بالاخره از طرف سلطان مسعود سلجوقي به سمت وزارت تعيين شد. وي، آثار و كتاب‌‌هاي متعددي دارد. در سال 555ق در بغداد درگذشت و همان‌جا به خاك سپرده شد (وفيات الاعيان، ج6، ص243).

 

[40]. ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج21، ص113، ج9، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ق؛ وفيات الاعيان، ج3، ص139.

 

[41]. تبصرۀ الولي، ص 245.

 

[42]. همان، ص 249.

 

[43]. فقلت له: «يا سيدي أري بعض الايات غير مرتبطۀ بما قبلها و بما بعدها کأن فهمي القاصر لم يصر الي غوريۀ ذلک. فقال: نعم الامر کما رأيته و ذلک [انه] لما انتقل سيد البشر محمد بن عبدالله من دار الفناء الي دار البقاء و فعل صنما قريش ما فعلاه من غصب الخلافۀ الظاهريۀ جمع اميرالمؤمنين عليه السلام القرآن کله و وضعه في إزار وأتي به اليهم و هم في المسجد، فقال لهم: هذا کتاب الله سبحانه أمرني رسول الله صل الله عليه و آله و سلم أن أعرضه اليکم لقيام الحجۀ عليکم يوم العرض بين يدي الله تعالي فقال له فرعون هذه الامۀ و نمرودها: لسنا محتاجين الي قرآنك، فقال عليه السلام: لقد اخبرني حبيبي محمد صل الله عليه و آله و سلم بقولک هذا و انما اردت بذلک إلقاء الحجۀ عليکم. فرجع اميرالمؤمنين عليه السلام به الي منزله و هويقول: لااله الا أنت وحدک لاشريک لک لاراد لماسبق في علمک و لامانع لما اقتضته حکمتک فکن انت الشاهد لي عليهم يوم العرض عليک.

 

فنادي ابن ابي قحافه بالمسلمين و قال لهم: کل من عنده قرآن من آيۀ أو سورۀ فليأت بها فجاءه ابوعبيدۀ بن الجراح و عثمان و سعدبن أبي وقاص و معاويۀ بن ابي سفيان و عبدالرحمن بن عوف و طلحۀ بن عبيدالله و ابوسعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعات المسلمين و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ماکان فيه من المثالب التي صدرت منهم بعد وفاۀ سيد المرسلين صل الله عليه و آله و سلم فلهذا تري الايات غير مرتبطۀ و القرآن الذي جمعه اميرالمؤمنين بخطه محفوظ عند صاحب الامر عليه السلام فيه کل شئ حتي أرش الخدش و اما هذا القرآن فلاشک و لاشبهۀ في صحته و انما کلام الله سبحانه هکذا صدر عن صاحب الامر عليه السلام» (بحارالانوار، ج 52 ، ص 170).

 

[44]. همان، ص159، پاورقي.

 

[45]. هم جماعة يستندون في كل شئ من الاصول و الفروع الي رواية رويت من دون رعاية شرائط الحجية. و اختلف في ضبطها فقيل باسكان الشين لأن منهم المجسمة والمجسمة محشو. و المشهور أنه بفتحها نسبة إلي الحشاء لأنهم كانوا يجلسون أمام الحسن البصري في حلقته فتكلّموا بالسقط عنده فقال: «ردّوا هولاء الي الحشاء الحلقه ـ‌ أي جانبها‌ـ» فسموا حشوية. (محقق حلي، المسلك في اصول الدين، ص65، پاورقي).

 

[46]. بحارالانوار، ج52، ، ص 170، پاورقي.

 

[47]. حجر (15): 9.

 

[48]. نصربن مزاحم، وقعۀ صفين، ص 188، چ2، بي‌جا، المؤسسة العربية الحديثه، 1382ق.

 

[49]. سيدابوالقاسم خويي، البيان، ص 223، چ4، بيروت، دارالزهراء، 1395ق.

 

[50]. در بخشي از داستان مي‌خوانيم: «فکان کلما قرأت شيئاً فيه خلاف بين القراء اقول له: قرأ حمزۀ کذا و قرأ الکسائي کذا و قرأعاصم کذا و ابوعمروبن کثير کذا. فقال السيد [شمس الدين] سلمه الله: نحن لانعرف هولاء و انما القرآن نزل علي سبعة أحرف قبل الهجرۀ من مکۀ الي المدينة و بعدها لما حج رسول الله صل الله عليه و آله و سلم حجۀ الوداع نزل عليه الروح الامين جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمد اتل عليّ القرآن حتي أعرِّفک اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها.

 

فاجتمع اليه علي بن ابيطالب و ولداه الحسن و الحسين عليه السلام و ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذيفۀ بن اليمان و جابربن عبدالله الانصاري و ابوسعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعۀ من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبي صل الله عليه و آله و سلم القرآن من أولّه الي آخره فکان کلما مرّ بموضع فيه اختلاف، بيّنه له جبرئيل عليه السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام يکتب ذاک في درج من أدم فالجميع قرائۀ اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين». بحارالانوار، 53، ص 169.

 

[51]. كليني، كافي، ج2، ص630، ح12، چ3، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق؛ شيخ‌مفيد، الاعتقادات، ص86، بي‌جا، بي‌تا، بي‌نا؛ بحارالانوار، ج31، ص210، پاورقي.

 

[52]. ر. ك: سيدجعفر مرتضي العاملي، الصحيح من السيرة، ج3، ص263، چ4، بيروت، دارالهادي، 1415ق.

 

[53]. يا سيدي قد روينا عن مشايخنا احاديث رويت عن صاحب الامر عليه السلام انه قال ـ لمّا امر بالغيبۀ الکبري ـ : من رآني بعد غيبتي فقد کذب فکيف فيکم من يراه؟

 

[54]. «صدقت انه عليه السلام انما قال ذلک في ذلک الزمان لکثرۀ اعدائه من اهل بيته و غيرهم من فراعنة بني العباس حتي أن الشيعه يمنع بعضها بعضاً عن التحدث بذکره و في هذا الزمان تطاولت المدۀ و ايس منه الاعداء و بلادنا نائيۀ عنهم و عن ظلمهم و عنائهم و ببرکته عليه السلام لايقدر أحد من الاعداء علي الوصول الينا» (بحار الانوار، ج52، ص172).

 

[55]. «و منها اعتمادهم علي کل روايۀ حتي ان بعض فضلائهم رأي في بعض الکتب المهجورۀ الموضوعۀ لذکر مايرويه القصاص من ان الجزيرۀ في البحر تدعي الجزيرۀ الخضراء فيها دور لصاحب الزمان فيها عياله و اولاده فذهب في طلبها حتي وصل الي مصر فبلغه أنها جزيرۀ فيها طوائف من النصاري و کانه لم ير الاخبار الدالۀ علي عدم وقوع الرؤيۀ من احد بعد الغيبۀ الکبري ولاتتبع کلمات العلماء الدالۀ عليها. جزيره خضراء، ترجمه ابوالفضل طريقه دار، ص231، چ6، قم، بوستان كتاب، 1380، به نقل از حق المبين، سنگي، 87 .

 

[56]. البته كلام او ناظر به داستان انباري است؛ ولي همين اشكال به داستان علي بن فاضل هم وارد است.

 

[57]. براي اطلاع بيشتر دربارة بحث ملاقات ر. ك: فصلنامه انتظار، ش18، سفارت و نيابت خاصه، نجم‌الدين طبسي.

 

[58]. «ولقد اقمنا عندهم سنۀ کاملۀ نترقب ورود صاحب الامر اليهم لانهم زعموا أنها سنة وروده فلم يوفقنا الله تعالي للنظر اليه فأما ابن دربهان و حسان فانهما اقاما بالزاهرۀ يرقبان رؤيته» (بحارالانوار، ج53، ص219).

 

[59]. همان، ج52، ص167؛«لا ولکن حدثني ابي رحمه‌الله سمع حديثه و لم ير شخصه و ان جدي رحمه الله سمع حديثه و رأي شخصه».

 

[60]. همان، مرحوم تستري در الاخبار الدخيله اين اشكال را آورده است؛ ولي ظاهراً صحيح نيست؛ زيرا بخش اول اشكال مربوط به داستان انباري است و بخش دوم، مربوط به داستان علي بن فاضل و اين دو داستان، ربطي به هم ندارند؛ هرچند از نظر جوهر و حقيقت يكي هستند.

 

[61]. تبصرۀ الولي، ص 247.

 

[62]. «فبينما نحن نسير من بستان الي آخر اذ مّر بنا رجل بهّي الصورۀ مشتمل ببردتين من صوف أبيض فلما قرب منا سلّم علينا و انصرف عنا فأعجبتني هيئته فقلت للسيد سلمه الله: من هذا الرجل؟ قال لي: أتنظر إلي هذا الجبل الشاهق؟ قلت: نعم قال: إنّ في وسطه لمکاناً حسناً و فيه عين جاريۀ تحت شجرۀ ذات اغصان کثيرۀ و عندها قبه مبنيۀ بالآجر و إنّ هذا الرجل مع رفيق له خادمان لتلک القبۀ و أنا أمضي إلي هناک في کل صباح جمعۀ و أزور الامام عليه السلام منها و اصلي رکعتين وأجدهناک ورقۀ مکتوب…» (بحارالانوار، ج52، ص168).

 

[63]. «تأتي اليهم ميرتهم من الجزيرۀ الخضراء من البحر الابيض من جزائر اولاد الامام صاحب الامر عليه السلام» (بحارالانوار، ج52، ص164).

 

[64]. هذه المراكب التي تأتي الينا في كل سنة من بلاد اولاد الامام عليه السلام، همان، ص 165.

 

[65]. انه من أولاد أولاد الامام و أنّ بينه و بين الامام خمسة اباء، همان، ص168.

 

[66]. لايطلع علي موضعه احد من ولده و لاغيره.

 

[67]. همان، ص172.

 

[68]. شيخ طوسي، الغيبة، چاپ معارف، ص 61، ح60، چ1، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411ق.

 

[69]. سيدبن طاووس، جمال الاسبوع، ص 309، چ1، بي‌جا، بي‌نا، 1371ش.

 

[70]. همان.

 

[71]. اين توجيه، مي‌تواند دربارة عبارت اول هم بيايد؛ در صورتي‌كه بپذيريم عبارت «والائمة من ولده» صحيح است كه البته نمي‌توان آن را پذيرفت‌.

 

[72]. لم أر لعلماء الاماميۀ عندهم ذکراً سوي خمسۀ: السيد المرتضي الموسوي و الشيخ ابوجعفر الطوسي و محمد بن يعقوب الکليني و ابن بابويه و الشيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد الحلي.

 

[73]. ر.ك: مجله انتظار، ش18، مقاله «سفارت و نيابت خاصه»، ص135.

 

[74]. «فلما کانت الجمعۀ الثانية و هي الوسطي من جمع الشهر و فرغنا من الصلوۀ و جلس السيد سلمه الله في مجلس الإفادۀ للمؤمنين و اذا أنا أسمع هرجاً و مرجا و جزلۀ عظميۀ خارج المسجد فسألت من السيد عما سمعته، فقال لي: إن امراء عسکرنا يرکبون في کل جمعۀ من وسط کل شهر و ينتظرون الفرج. فأستأذنته في النظر اليهم فأذن لي فخرجت لرؤيتهم و اذا هم جمع کثير يسبحون الله و يحمدونه و يهللونه جل و عزّ و يدعون بالفرج للامام القائم بأمر الله و الناصح لدين الله م‌ح‌م‌د ابن الحسن المهدي الخلف الصالح صاحب الزمان عليه السلام ثم عدت الي مسجد السيد سلمه الله فقال لي: رأيت العسکر؟ فقلت: نعم. قال: فهل عددت امرائهم؟ قلت: لا، قال: عدتهم ثلاث مائۀ ناصر و بقي ثلاثه عشر ناصرا و يعجل الله لوليه الفَرَج بمشيته انه جواد کريم» (بحارالانوار، ج52، ص171).

 

[75]. «من أين لکم هذا المذهب؟ و من أوصله اليکم؟ قالوا ابوذر الغفاري رضي الله عنه حين نفاه عثمان الي الشام و نفاه معاويۀ إلي ارضنا هذه» (همان، ص173).

 

[76]. القدوۀ الرباني ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابراهيم القرشي الهاشمي الاندلسي من الجزيرۀ الخضراء له کرامات فيما يقال و احوال (سير اعلام النبلاء، ج21، ص400).

 

[77]. در احوال ابن حوط الله (قاضي ابوسليمان داوود بن سليمان):… و کان ابوسليمان ورعا منقبضاً. ولي قضاء الجزيرۀ الخضراء (همان، ج22، ص184).

 

[78]. در شرح حال عبدالمؤمن بن علي‌بن علوي:…فجهز عبدالمؤمن عمر اينتي فدخل الي الاندلس فأخذ الجزيرۀ الخضراء (همان، ج20، ص372).

 

[79]. در ترجمة سليمان المستعين بالله (407ق): فکان من جملۀ جنده القاسم و علي ابنا حمود بن ميمون العلوي الادريسي فجعلهما قائدين علي البربر… و امّر القاسم علي الجزيرۀ الخضراء (همان، ج17، ص133 و 284).

 

[80]. در شرح حال ادريس بن علي بن حمود حسني:… و کان المعتلي بالله قد اعتقل محمداً و حسناً ابني عمه القاسم بن حمود بالجزيرۀ الخضراء. و وکّل بهما رجلاً من المغاربۀ فحين بلغه خبر مقتل المعتلي جمع من کان في الجزيرۀ من البربر و السودان و أخرج محمداً و حسناً و قال هذان سيداکم فسارعوا الي الطاعۀ لهما فبويع محمد و تملک الجزيرۀ… و اجمعوا[البربر] علي محمد بن القاسم بن حمود الادريسي الکائن بالجزيرۀ الخضراء فبايعوه و لقبوه بالمهدي… ثم افترقوا عن محمد بعد ايام ورد خاسئا فمات غما بعد ايام و خلف ثمانيه اولاد. فتولي امر الجزيرۀ الخضراء بعد ولده القاسم بن محمد بن القاسم الادريسي. و ولي مالقۀ محمد بن ادريس بن المعتلي فبقي عليها الي ان مات سنه خمس و اربعين واربع مائۀ و عزل ابوه هذه المّدۀ ثم ردوه بعد ولده الي امرۀ مالقة فهو آخر من ملکها من الادريسين فلما مات اجتمع رأي البربر علي نفي الادريسيه عن الاندلس الي العدوۀ و الاستبداد بضبط ما بأيديهم من الممالک ففعلوا ذلک فکانت الجزيرۀ و ما والاها الي تاکزونۀ ، و مالقۀ و غرناطۀ الي قبيلۀ اخري و لم يزالوا کذلک الي ان قوي المعتضد بالله عبادبن القاضي‌بن عباد و غلب علي الاندلس فأجلاهم عنها (همان، ص142-144).

 

[81]. در شرح حال الادريسي (القاسم بن حمود):… فلما مات ادريس خنقوا القاسم هذا و له ثمانون سنۀ، سنۀ احدي و ثلاثين و اربع مأۀ ثم حمل تابوتۀ الي الجزيرۀ الخضراء فدفن بها و بها يومئذ ولده محمد (همان، ص518).

 

[82]. در شرح حال المعتلي (ابو زکريا يحيي بن علي بن حمود):… ففر المعتلي الي مالقۀ ثم اضطرب أمرالقاسم بعد يسير و تغلّب المعتلي علي الجزيرۀ الخضراء و کانت أمه علويۀ ايضا (همان، ص541).

 

[83]. در احوال ابن حمدين:… فدخل قرطبۀ ابوالغمر نائبا عن عبدالمؤمن… ثم اتفق رأي الجميع علي تجويز المصامدۀ الذين تلقبوا بالموحدين من سبتۀ الي الجزيرۀ الخضراء و جرت فتن کبار و زالت دولۀ المرابطين و اقبلت دولۀ الموحدين (همان، ج20، ص244).

 

[84]. در احوال محمد بن عياض:… واخذ بالجزيرۀ الخضراء کتاب سيبويه تفقهاً عن ابي القاسم عبدالرحمن بن علي النحوي. (همان، ص 219).

 

[85]. طارق: مولي موسي بن نصير و کان اميراً علي طنجة بأقصي المغرب فبلغه اختلاف الفرنج و اقتتالهم و کاتبه صاحب الجزيرۀ الخضراء ليمده علي عدوه فبادر طارق …(همان، ج4، ص500).

 

[86]. …و تملک مالقۀ يحيي المعتلي و الجزيرۀ الخضراء. همان، ج17، ص 137 و معجم البلدان، ياقوت حموي، ج5، ص42، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا.

 

[87]. فضيحة! اربعة رجال في مسافۀ ثلاثه ايام يسمون اميرالمؤمنين في وقت… و الثاني محمد بن القاسم الادريسي بالجزيرۀ الخضراء. (همان، ص 529).

 

[88]…. و کان سيئ التدبير فمالت البربر إلي محمد بن القاسم الادريسي فملکوه بالجزيرۀ الخضراء و لقبوه بالمهدي. (همان، ص 657).

 

[89]. هي جزيرۀ ذات ثلاثة ارکان مثل شکل المثلث قد احاط بها البحران المحيط و المتوسط و هو خليج خارج من البحر المحيط قرب سلا من بر البربر فالرکن الاول… فالضلع الاول منها اوله حيث مخرج البحر المتوسط الشامي من البحر المحيط و هو اول الزقاق في موضع يعرف بجزيرۀ طريف من برالاندلس يقابل قصر مصمودۀ بإزاء سلا في الغرب الاقصي من البر المتصل بأفريقيه و ديار مصر و عرض الزقاق ههنا اثني عشر ميلاً ثم تمر في القبله الي الجزيرۀ الخضراء من برالاندلس المقابلۀ لمدينۀ سبتۀ و عرض الزقاق ههنا ثمانية عشر ميلاً و طوله في هذه المسافۀ التي ما بين الجزيرۀ طريف و قصر مصمودۀ الي المسافۀ التي مابين الجزيرۀ الخضراء و سبتة نحو العشرين ميلاً و من ههنا يتسع البحر الشامي الي جهۀ المشرق ثم يمرمن الجزيرۀ الخضراء الي مدينۀ مالقۀ… (معجم البلدان، ج1، ص263).

 

[90]. البارۀ:… و البارۀ ايضاً: اقليم من اعمال الجزيرۀ الخضراء بالاندلس فيه جبال شامخه. (همان، ص320).

 

[91]. الجزيرۀ الخضراء: مدينۀ مشهورۀ بالاندلس و قبالتها من البر بلاد البربر سبتۀ و اعمالها متصلۀ بأعمال شذونه و هي شرقي شذونۀ و قبلي قرطبۀ و مدينتها من اشرف المدن و أطيبها ارضاً و سورها يضرب به ماء البحر و لايحيط بها البحر كما تكون الجزائر لكنها متصله ببرالاندلس لاحائل من الماء دونها كذا أخبرني جماعة ممن شاهدها من اهلها و لعلها سميت بالجزيرة لمعني آخر علي انه قد قال الازهري: ان الجزيرة في كلام العرب ارض في البحر يفرج عنها ماء البحر فتبدو، و كذلك الارض التي يعلوها السيل و يحدق بها و مرساها من أجور المراسي للجوز و اقربها من البحر الاعظم بينهما ثمانية عشر ميلاً و بين الجزيرة الخضراء و قرطبه خمسة و خمسون فرسخاً و هي علي نهر برباط و نهر لجاء اليه اهل الاندلس في عام محل… و الجزيرة الخضراء ايضا جزيرة عظيمة بأرض الزنج من بحر الهند و هي كبيرة عريضة يحيط بها البحر الملح من كل جانب و فيها مدينتان: اسم احدا هما منتبي و اسم الاخري مكنبلوا في كل واحدة منهما سلطان لاطاعة له علي الاخر و فيها عدة قري و رساتيق و يزعم سلطانهم انه عربي و انه من ناقلة الكوفة اليها حدثني بذلك الشيخ الصالح عبدالملك الحلاوي البصري و كان قدشاهد ذلك و عرفه و هو ثقه (معجم البلدان، ج2، ص20).

 

[92]…. والحاضرة ايضاً بلدة من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص207).

 

[93]. من اعمال الجزيرة الخضراء الاندلس (همان، ص265).

 

[94]. كورة واسعة بالاندلس متصله بالجزيرة الخضراء (همان، ج3، ص116).

 

[95]…. مجاز البحر بين طنجه و هي مدينة بالمغرب علي البر المتصل بالاسكندريه و الجزيرة الخضراء (همان، ص144).

 

[96]. قرية من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص340).

 

[97]…. صفح بني الهزهاز: ناحيه من نواحي الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص412).

 

[98]…. من جهة الجنوب بلد علي ساحل بحرالمغرب مقابل الجزيرة الخضراء و هو من البر الاعظم و بلاد.

 

[99]. قصر عبدالکريم: مدينة علي ساحل بحرالمغرب قرب سبتۀ مقابل الجريرۀ الخضراء من الاندلس قد نسب اليه بعضهم. (همان، ج4، ص360).

 

[100]. قصرکتامۀ: مدينۀ بالجزيرۀ الخضراء من ارض الاندلس (همان، ج4، ص362).

 

[101]…. بالاندلس من اعمال الجزيرۀ الخضراء (همان ج5، ص10).

 

[102]…. مدينۀ بالاندلس عامرۀ من اعمال ريۀ سورها علي شاطي البحر بين الجزيرۀ الخضراء و المريه (همان، ج5، ص43).

 

منبع: فصلنامه انتظار موعود،شماره 21.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18236

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده + دوازده =

آخرین مطالب