شنبه 1 اردیبهشت 1403 برابر با Saturday, 20 April , 2024

عوامل شكست قيام مسلم بن عقيل ‏عليه ‏السلام در كوفه

اشاره‏

مسلم‏ عليه ‏السلام در پنجم شوال سال 60 هجرى به كوفه رسيد(1) و براى رعايت تدابير امنيتى، مخفيانه وارد شهر شد.(2) او پس از ورود به كوفه به خانه مختار ابوعبيده ثقفى رفت.(3) شيعيان پس از مدتى نزد او آمدند و از وى به گرمى استقبال كردند.

سپس حضرت مسلم ‏عليه ‏السلام نامه مولاى خود امام حسين عليه ‏السلام را براى آنان خواند. كوفيان سراپا گوش شدند و با اشتياق به كلمات امام گوش مى ‏دادند. اشك در چشمان همگى آنان حلقه زده بود. سپس پيش آمدند و با فرستاده امام، بيعت كردند. به دنبال آن، حاضران نيز با آن جناب، هم‏پيمان شدند.(4)

 

بدين ترتيب، نخستين روز حضور سفير امام در كوفه با استقبال گرم ميزبانان، به رهبرى حبيب بن مظاهر به پايان رسيد؛ اما دشمن نيز بيكار ننشسته و در پى سركوب قيامى بود كه هر لحظه بيش‏تر بر تنوره آن دميده مى ‏شد. برخى از عوامل شكست قيام نماينده امام در كوفه بدين قرار است:

 

1. سخن‏چينى و جاسوسى امويان‏

 

نعمان بن بشير، والى كوفه بود. خبر حضور مسلم‏ عليه ‏السلام در كوفه به گوش او رسيد. وى تصميم گرفت براى آرام‏ كردن اوضاع براى مردم سخنرانى كند. نعمان، انسان مسالمت‏جويى بود و مردم را از خشونت برحذر داشت. پس از سخنرانى وى، برخى از هواخواهان بنى اميه از فرجام سازشكارى و مسالمت‏جويى نعمان در هراس افتادند و يقين كردند او فردى نيست كه مسلم ‏عليه‏ السلام را سركوب كند؛ از اينرو برخى چهره‏ هاى شاخص طرفدار بنى اميه و نيز جاسوسان امويان طى مكاتباتى، مراتب امر را به اطلاع حكومت مركزى شام رسانيدند.

 

آنان طى نامه ‏هايى، يزيد را از بى‏ كفايتى نعمان در سركوب مخالفان آگاه ساختند؛ از جمله آنان عمر بن سعد، محمّد بن اشعث، عبداللّه بن مسلم حضرمى و عمارة بن عقبه بودند.

 

نخست عبد اللّه بن مسلم، نامه ‏اى به يزيد نوشت. مضمون نامه او بدين شرح بود: «مسلم بن عقيل به كوفه آمده است و شيعيان با وى براى حسين بن على بيعت كرده‏ اند. اگر به كوفه نياز دارى، مردى نيرومند را به اينجا بفرست كه فرمان تو را به كار گيرد و آن چنان عمل كند كه تو با دشمن خود رفتار مى‏ كنى. بدان كه نعمان بن بشير در ا ين امر يا ضعيف است و يا ضعيف‏نمايى مى ‏كند.»(5)

 

پس از او عمر سعد، عمارة بن عقبه و محمّد بن اشعث نيز براى اينكه از قافله خوش‏ خدمتى به خليفه، جا نمانند دست به قلم بردند و نامه ‏هايى نوشتند.(6)

 

شايد از اين نامه‏ ها به خوبى آشكار شود كه كوفيان تا چه اندازه به عهد خود پايبند بودند؛ زيرا چندان مدتى از نامه‏ نگارى آنان با امام نمى ‏گذشت و هنوز جوهر قلمهايشان خشك نشده بود كه شروع به مكاتبه با يزيد كردند و او را به سركوبى مسلم‏ عليه ‏السلام برانگيختند.

 

2. روى كار آمدن عبيد اللّه

ناگفته پيداست پس از رسيدن نامه هواخواهان حاكميت به دست يزيد، چه حالى به او دست داد. يزيد كه از همه‏ جا بى‏ خبر بود، پس از آگاهى از اخبار كوفه، برآشفته و پريشان شد. او كه جوانى سبكسر و ناپخته بود، هيچ اقدامى را بهتر از سركوبى سريع و شديد بيعت‏ كنندگان با مسلم بن عقيل‏ عليه‏ السلام نديد؛ اما براى اين كار «تيغى برّنده در دست وحشى‏ اى مست!» لازم بود. او براى اين كار با مشاور خود سرژيوس مسيحى مشورت كرد.

 

سرژيوس كه پيش‏تر در دربار معاويه خدمت مى ‏كرد و با مبانى و مشى سياسى معاويه آشنا بود،(7) پرسيد: «اگر معاويه زنده بود از او مى ‏پذيرفتى؟» يزيد پاسخ داد: «آرى.» سرژيوس گفت: «پس از من نيز بپذير كه كسى جز عبيداللّه بن زياد درخور اين كار نيست. او را فرماندار كوفه كن.»

 

يزيد به دليل خشمى كه بر عبيداللّه گرفته بود، چندان از او خوشش نمى‏ آمد و با شنيدن نام او چهره درهم كشيد. سرژيوس گفت: «اين نظر معاويه است. او در آستانه مرگ، چنين پيشنهادى داده بود.»(8)

 

دل يزيد با شنيدن اين سخن، آرام گرفت. عبيد اللّه در اين هنگام، فرماندار بصره بود. يزيد ضمن نامه‏اى، فرماندارى كوفه را نيز به او سپرد و نعمان را از ولايت كوفه عزل كرد.

 

اوبه حاكم جديد نوشت: «پيروان من در كوفه برايم نامه‏اى نوشته‏اند مبنى بر اينكه پسر عقيل در كوفه به جمع‏آورى سپاه مشغول شده است تا در ميان مسلمانان اختلاف بيندازد؛ چون نامه مرا خواندى رهسپار كوفه شو و پسر عقيل را همچون درّى كه در ميان خاك گم شده باشد، جستجو كن و بياب و او را در بند كن و يا بكش و يا از شهر بيرون كن.» سپس نامه را به مسلم بن عمرو باهلى داد تا به او برساند.(9)

 

نسب عبيد اللّه

 

ابو حفص، عبيد اللّه بن زياد بن ابيه در سال 39 هجرى به دنيا آمد.(10) او نيز مانند پدرش به دليل فساد پدر و مادر خويش، نسب چندان معلومى ندارد. برخى پدر عبيد اللّه را منسوب به عبيد ثقفى كرده‏اند.(11)

 

برخى نيز او (زياد) را پسر ابو سفيان مى‏دانند؛ اما در هر حال، معاويه او را برادر خود معرفى كرد و گفت كه زياد پسر ابو سفيان است.(12) بدين‏منظور روزى معاويه، خواهر خود جويره را نزد او فرستاد تا پيش او حجاب از سر خويش بردارد. جويره، اين كار را كرد و به زياد گفت: «تو برادر من هستى و به من محرمى.» سپس معاويه، زياد را همراه خود به مسجد برد و ابو مريم سلولى را هم حاضر كرد تا شهادت دهد.

 

ابو مريم در حضور مردم گفت: «من شهادت مى‏دهم كه ابو سفيان در عهد جاهليت به طائف آمد. من در آن روزگار، شراب‏فروش بودم. او به من گفت فاحشه‏اى براى من بياور. من كسى را جز سميه، كنيز حارث بن كلده پيدا نكردم. او زن بدبو و كثيفى بود.»

 

در اين لحظه زياد سرش را نزديك گوش ابو مريم آورد و گفت: «ابو مريم! بس كن! تو را براى شهادت‏دادن آورده‏اند، نه ناسزا دادن.» ابو مريم گفت: «اگر مرا از اين كار معاف مى‏داشتيد براى شما بهتر بود. من آنچه را ديده‏ام مى‏گويم. و همچنان ادامه داد تا اينكه زياد برخاست و گفت: «اى مردم! آنچه اين شاهد گفت شنيديد. عبيد، مربى من بوده است [نه پدر من‏].»(13)

 

معاويه با اين كار، زياد را آلت دست خود كرد؛ زيرا هر گاه زياد اعتراضى مى‏كرد، معاويه با پرخاش مى‏گفت: «به خدا قسم! اگر زياد از من پيروى نكند او را به مادرش سميه و پدرش عبيد باز مى‏گردانم.»(14) اين از مادربزرگ عبيد اللّه. مادرش مرجانه هم، شهرتى بلندآوازه‏تر از سميه داشت؛ به‏گونه‏اى كه هرگاه مى‏خواستند عبيد اللّه را مسخره و يا به او توهين و يا او را خشمگين كنند، وى را عبيد اللّه بن مرجانه مى‏خواندند.(15) همچنان‏كه در زيارت عاشورا نيز به همين نام (ابن مرجانه) خوانده مى‏شود.

 

شخصيت عبيد اللّه

 

عبيد اللّه، فردى بى‏فرهنگ و از دانش، بى‏بهره بود. او حتى يك بيت شعر هم در خاطر نداشت. وقتى معاويه او را مسخره مى‏كرد، براى توجيه نادانى خود مى‏گفت: «دوست ندارم كلام خدا (قرآن) و كلام شيطان (شعر) در قلبم در يك‏جا جمع شود؛ از اينرو شعر حفظ نمى‏كنم!»(16)

 

ابن زياد نزد همگان منفور و پليد بود؛ به‏گونه‏اى كه وقتى دوست صميمى‏اش، عبد اللّه بن معقل در بستر مرگ به سر مى‏برد و وى براى عيادتش رفته بود، دوستش از او خواهش كرد كه پس از مرگش بر او نماز نگذارد و حتى بر سر جنازه‏اش هم حاضر نشود.

 

عملكرد عبيد اللّه

 

وى در سال 41 هجرى به دليل طرفدارى از پدرش كه سر به مخالفت با معاويه برداشته بود به زندان افتاد؛(17) ولى در سال 53 هجرى با چاپلوسى و التماس فراوان، توانست حكم فرماندارى خراسان را از آن خود كند. او در دو سال حكومت در خراسان سعى كرد با نشان دادن بيرحمى با دشمنان معاويه، اعتمادش را به خود جلب كند؛ از اينروى از خود بسيار شجاعت نشان مى‏داد.»(18)

 

وى به دليل شعور پايين و لكنت زبان، گاه وسيله خنده و استهزاى اطرافيان مى‏شد. در يكى از جنگهايش كه در اين دوره به وقوع پيوست، هنگامى كه خواست به لشكريان خود فرمان حمله دهد، به جاى اينكه بگويد: «اِشْهَرُوا سُيُوفَكُمْ؛ شمشيرهايتان را بكشيد»، گفت: «اِفْتَحُوا سُيُوفَكُم؛ شمشيرهايتان را باز كنيد.» سپس وقتى به پشت سر نگريست ديد سربازان مشغول بازكردن حمايل شمشيرها از كمر هستند.

 

ابن مفزع در هجو او چنين سرود:

 

وَيَوْمَ فَتَحْتَ سَيْفَكَ مِنْ بَعِيدٍ

 

وَأضَعْتَ وَكُلُّ اَمْرِكَ لِلضَّياعِ‏

 

«و به ياد آر روزى را كه از دور، شمشيرت را گشودى و تباهى به بار آوردى؛ اگر چه همه كارهايت ضايع است.»(19)

 

او در سال 55 هجرى به فرماندارى بصره منصوب شده و در بصره، كاخى سفيد ساخت؛ اما مدت زيادى در آن نماند(20) و در سال 61 هجرى، با حكم يزيد – همچنان‏كه گذشت – به فرماندارى كوفه انتخاب شد. در پرونده سياه عبيد اللّه، جنايات بسيارى درج شده است كه بزرگ‏ترين آن، واقعه عاشورا و كشتن امام حسين‏عليه‏السلام است.

 

وى همچنين جنايات ديگرى چون: قتل مسلم بن عقيل‏عليه‏السلام، هانى بن عروه، ميثم تمار، رشيد هجرى، قيس بن مسهر، عبد اللّه بن يقطر، قتل عام توابين، و… بسيارى ديگر از دوستداران اهل بيت‏عليهم‏السلام مرتكب شد.(21)

 

ورود عبيد اللّه به كوفه

 

ابن زياد تمام سعى‏اش را به كار بست تا هر چه زودتر به كوفه برسد و پيش از ورود امام به كوفه، زمام امور را در آنجا به دست گيرد.(22)

 

عبيد اللّه پيش از ورود به شهر، دست به نيرنگى پليد زد. او عمامه‏اى سياه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانيد و خود را شبيه هاشميان كرد تا همگان خيال كنند، امام حسين‏عليه‏السلام به كوفه آمده است.(23)

 

او از اين كار دو منظور داشت: ابتدا تلاش كرد تا جوانب امنيتى را رعايت كند؛ زيرا او براى زودتر رسيدن، نتوانسته بود افراد زيادى را با خود بياورد و احساس خطر مى‏كرد؛ چرا كه همگان، سابقه ابن زياد را مى‏دانستند و با نام و آوازه پليدش آشنا بودند و هرگز علاقه‏اى به او نداشتند.

 

ديگر اينكه او مى‏خواست با اين كار، مردم كوفه را بيازمايد و استقبال آنها را از امام نظاره‏گر باشد تا آنها را محك زده، بفهمد كوفيان چقدر مشتاق ورود امام و زمامدارى او هستند؛ از اين رو به اين نيرنگ سياه روى آورد. وى به هيچ كس اطمينان نداشت و مى‏خواست مهرورزى و يارى كوفيان از امام را با چشم خود ببيند.

 

وقتى عبيد اللّه در شهر گام نهاد، دسته‏اى از مردم به استقبالش آمدند و اطرافش جمع شدند و همگان بر او سلام كردند. آنان مى‏گفتند: «خوش آمدى اى پسر رسول خداصلى‏الله‏عليه‏وآله! درود بر تو باد.» رفته رفته جمعيت بيش‏تر مى‏شد و عبيد اللّه هم، سرعت خود را براى رسيدن به قصر دار الاماره بيش‏تر مى‏كرد. او از استقبال مردم و سلامهايشان به شدت خشمگين مى‏شد و خودخورى مى‏كرد.

 

مسلم بن عمرو، مردم را با جمله‏اى پراكنده ساخت. او به مردم گفت: «دور شويد! اين امير، عبيد اللّه بن زياد است.» اين سخن، چون آب سردى بر سر مردم ريخته شد و همه شاديها را به غصه تبديل كرد. عبيد اللّه به كنارى رفت و عمامه سياه را از سرش برداشت و يك پارچه نقشدار يمنى بيرون آورد و به سر بست و وارد محوطه دار الاماره شد.(24)

 

پس از اندك مدتى، عبيد اللّه به مسجد كوفه رفت و جارچيان، مردم را به مسجد فرا خواندند. او بالاى منبر نشست و گفت: «امير مؤمنان (يزيد) مرا بر شهر شما و مرزهاى شما و بهره‏هايتان از بيت المال فرمانروا ساخته و به من دستور داده است با ستمديدگان با انصاف باشم و به محرومان بخشش كنم و به آنان كه گوش شنوا دارند و از دستورات پيروى كنند، مانند پدرى مهربان نيكى كنم؛ اما تازيانه و شمشير (شكنجه و قتل) من براى سرپيچى‏كنندگان از دستورها آماده است.

 

پس بايد هر كس بر خود بترسد و مواظب [رفتار] خود باشد. بدانيد اين راستى و درستى است كه انسان را نجات مى‏دهد.» آن‏گاه از منبر پايين آمد.(25) نعمان بن بشير نيز با ديدن وضع موجود، بار سفر بست و دست از پا درازتر به وطن خود، شام بازگشت.(26)

 

در يك جمع‏بندى مى‏توان گفت سيطره عبيد اللّه بر كوفه، مهم‏ترين عامل شكست مسلم‏عليه‏السلام بود. در واقع، معاويه با زيركى تمام، بهترين فرد را براى سركوبى اهل بيت پيش‏بينى كرده بود و اين، شايد الهامى شيطانى بود كه زاده ابو سفيان از ابليس دريافت كرده بود!

 

3. بكارگيرى شبكه جاسوسى پيشرفته‏

 

عبيد اللّه، مسئوليت اصلى خود را – كه براى آن از بصره به كوفه آمده بود – فراموش نكرده بود. هدف نهايى او سركوبى مسلم بن عقيل‏عليه‏السلام و متلاشى ساختن تشكيلات و سازماندهى او در كوفه بود؛ از اينرو او براى موفقيت در اين كار، عريفان كوفه را جمع كرد و با آنان جلسه‏اى تشكيل داد.

 

عريفان، كار مأموران مخفى امنيت و اطلاعات امروز را انجام مى‏دادند. هر عريف، مسئوليت اطلاعاتى و امنيتى افراد گروه خود را – كه بين ده تا پنجاه نفر بودند – بر عهده داشت. آنان ليستى از اسامى اين افراد در اختيار داشتند و بايد تمام حركات و رفتارهاى آنان را تحت نظارت بگيرند و كوچك‏ترين حركتهاى مخالفت‏آميز آنان با حاكميت را گزارش كنند. البته آنان صرفاً جاسوس نبودند؛ اما جاسوسى از وظايف مهمشان بود.

 

از جمله مسئوليتهاى آنان، پرداخت حقوق افراد گروه خود از بيت المال و اخذ مالياتهايشان بود. در اين باره اگر كسى از اين افراد از دنيا مى‏رفت، مى‏بايستى نام او را از ليست مستمرى‏بگيران حذف و با دنيا آمدن نوزادى، نام او را به رديف آنان مى‏افزودند. بنابراين آنها از مرگ و ميرها و زاد و ولدها نيز اطلاع كامل داشتند و هر ماه، تعداد افراد ليست خود را كنترل و بررسى مى‏كردند.

 

از ديگر وظايف مهم آنان، تشويق و ترغيب مردم و بسيج آنان براى شركت در جنگها بود. همچنين قطعِ حقوق و مزاياى افراد غايب در جنگ بر عهده ايشان بود. آنان در عملكردهاى تبليغاتى خود براى حاكميت، گاه به ابلاغ ديگر دستور العملها و آيين‏نامه‏ها نيز مى‏پرداختند.

 

بايد به خاطر داشت در آن دوران، بيش‏ترِ اين ابلاغها و تبليغها به‏گونه شفاهى بود؛ چرا كه اكثر مردم، از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و راهى جز اطلاع‏رسانى و تبليغ شفاهى وجود نداشت. با توجه به نكات پيش‏گفته، حساسيت نقش عريفان در بافت عمومى جامعه مشخص مى‏شود. عبيد اللّه با آگاهى كامل از كارآيى و كارآمدى اين شبكه گسترده، از آنان به عنوان حربه‏اى براى ايجاد رعب و وحشت در بين مردم سود جست.(27)

 

او در جلسه‏اى به عريفان گفت: «همه شما بايستى ليستى از مخالفان و نفاق‏پيشگان و خوارج و افراد مورد غضب امير مؤمنان يزيد براى من تهيه كنيد. پس هر كدامتان، نام فردى از آنها را بنويسد، در امان است؛ اما اگر نمى‏خواهد بنويسد بايد تعهد بدهد كه در اتباع او مخالفى وجود ندارد و ضمانت بدهد كه كسى از افراد او شورش و مخالفت نخواهد كرد و خود بايد مسئوليت فرد خاطى را بر عهده بگيرد؛ اما اگر كسى تعهد ندهد و يا نام آنها را براى ما ننويسد، از حمايت من خارج و خون او مباح است.

 

اگر در افراد هر كدام از شما حتى يك مورد، تمرّد مشاهده شود و كسى از گروه او تحت تعقيب قرار گيرد و شما او را به ما معرفى نكرده باشيد، مقابل خانه‏تان به دار كشيده خواهيد شد و بهره خانواده‏تان هم از بيت المال قطع مى‏شود و آنها به عمان تبعيد خواهند شد.»(28)

 

4. ايجاد فضاى رعب و وحشت

 

عبيد اللّه با در پيش‏گرفتن سياست ايجاد رعب و وحشت، فضاى سنگين و خفقان‏زده‏اى بر كوفه حاكم كرد. انتشار خبر سركوبى افرادى كه به مسلم‏عليه‏السلام كمك كنند، موجى از نگرانى را بين مردم به راه انداخت. فشار سياسى عبيد اللّه به مردم، اسباب شكست فرستاده امام را فراهم آورد. بسيارى از كسانى كه در ابتدا سنگ هميارى و بيعت را با آن جناب به سينه مى‏زدند، پا پس كشيدند، اظهارات حاكم جديد و فعاليت گروههاى فشار كه اغلب جيره‏خواران حكومت، از جمله عريفان بودند، فضاى مسمومى را ايجاد كرد.

 

در واقع، پيش‏بينى حكومت مركزى براى تغيير فرماندار كوفه تا حد زيادى درست از آب در آمده بود و در گامهاى نخست، اوضاع را اندكى به نفع رژيم و طبق ميل آنها رقم زد؛ اما قضيه در همين‏جا به فرجام خود نرسيد. هوشيارى و دورانديشى فرستاده امام حسين‏عليه‏السلام بيش از آن بود كه با يك تغيير، ابتكار عمل خود را از دست بدهد و هنگامى كه اوضاع را بر وفق مراد خود نبيند، ميدان مبارزه را تهى كند.

 

مسلم بن عقيل‏عليه‏السلام در اين مقطع، بيش‏تر دقت كرد و با احتياط، عزم و اراده جدى به فعاليتهاى خود ادامه داد. نخستين تصميم او اين بود كه محل استقرار خود را تغيير دهد؛ چرا كه در جريان بيعت‏گيرى از مردم و ديدار با بزرگان و سران كوفه، محل اختفايش شناسايى شد. به همين دليل وى شبانه محل اقامت خود (خانه مختار) را ترك كرد و به خانه يكى ديگر از بزرگان كوفه به نام هانى بن عروه رفت.(29)

 

هانى از صحابه رسول خداصلى‏الله‏عليه‏وآله و شيعيان راستين امير مؤمنان‏عليه‏السلام بود كه در جنگهاى گوناگونى پا در ركاب عزم كرده و شانه به شانه على‏عليه‏السلام در دفاع از حق شمشير زده بود. ميدان كارزار جمل، صفين و نهروان، رشادتهاى بسيارى از او بر لوح سينه دارد.

 

هانى، بزرگ قبيله مراد بود و رهبرى چهار هزار سواره و هشت هزار پياده را بر عهده داشت. او هرگاه هم‏پيمانانش از قبيله كنده را فرا مى‏خواند، شمار آنها، به سى هزار نفر مى‏رسيد.(30)

 

 

پی نوشت: ــــــــــــــــــــــ

 

1) مقتل الحسين‏عليه‏السلام، محمّد تقى آل بحر العلوم، بيروت، دار الزهراء، دوم، 1405 ق، ص 217 و مقتل الحسين المقرم، عبد الرزاق الموسوى المقرم، قم، مكتبة بصيرتى، پنجم، 1394 ق، ص 167.

 

2) الحسين‏عليه‏السلام، محمّد بن سعد، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، اوّل، 1415 ق، ص 65.

 

3) الاخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، مصر، مطبعة السعاده، اوّل، 1330 ق، ص 232، الارشاد، محمّد بن محمّد بن النعمان المفيد، تهران، انتشارات علمية الاسلامية، بى‏تا، ج 2، ص 38؛ الفتوح، احمد بن اعثم الكوفى، حيدر آباد هند، دائرة المعارف العثمانية، اوّل، 1391 ق، ج 5، ص 56 و السيرة النبوية، محمّد بن حبّان، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافية، اوّل، 1407 ق، ص 556.

 

4) الفتوح، ج 5، ص 57؛ تاريخ الطبرى، ابو جعفر محمّد بن جرير بن يزيد طبرى، مصر، دار المعارف، دوم، بى‏تا، ج 5، ص 355.

 

5) الاخبار الطوال، ص 233؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ اعلام الورى باعلام الهدى، الفضل بن الحسن الطبرى، نجف، مكتبة الحيدريه، سوم، 1390 ق، ص 224 والفتوح، ج 5، ص 59.

 

6) الكامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، بيروت، دار الكتاب العربيه، دوم، 1387 ق، ج 3، ص 267؛ نهاية الارب فى فنون الادب، شهاب الدين احمد بن عبد الوهاب النويرى، قاهره، مكتبة العربيه، 1395 ق، ج 20، ص 388؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ جمل من انساب الاشراف، احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، بيروت، دار الفكر، اوّل، 1417 ق، ج 2، ص 335.

 

7) الارشاد، ج 2، ص 39 و الفتوح، ج 5، ص 60.

 

8) تاريخ طبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، اوّل، 1403 ق، ج 44، ص 336؛ مقتل الحسين‏عليه‏السلام، ابو المؤيد الموفق بن احمد الملكى الخوارزمى، قم، مكتبة المفيد، بى‏تا، ج 1، ص 198 والفتوح، ج 5، ص 60.

 

9) همان.

 

10) مختصر تاريخ مدينة دمشق، محمّد بن مكرم بن منظور، بيروت، دار الفكر، اوّل، 1410 ق، ج 15، ص 312.

 

11) همان.

 

12) العقد الفريد، ابن عبد ربّه القرطبى، قاهره، لجنة التأليف و الترجمة والنشر، 1359 ق، ج 1، ص 60.

 

13) مروج الذهب، ج 2، ص 11.

 

14) تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بى‏تا، ج 2، ص 148.

 

15) تاريخ مدينة دمشق، على بن الحسن بن هبة اللّه ابن عساكر الشافعى، بيروت، دار الفكر، اوّل، 1419 ق، ج 5، ص 312.

 

16) همان، ص 313.

 

17) تاريخ الطبرى، ج‏5، ص 168.

 

18) همان، ص 295.

 

19) مبعوث الحسين‏عليه‏السلام، محمّدعلىّ عابدين، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1408 ق، ص 133.

 

20) تاريخ الطبرى، ج 5، ص 299.

 

21) ر.ك: الارشاد، ج 2، ص 325 و تاريخ الطبرى، ج 5، ص 379 و ص 530 وج 6، ص 38.

 

22) الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 268 و نهاية الارب، ج 20، ص 389.

 

23) تاريخ حبيب السير، خواند امير، تهران، كتابفروشى خيام، دوم، 1353 ش، ج 2، ص 41.

 

24) تاريخ الطبرى، ج 5، ص 358 – 360؛ عبرات المصطفين فى مقتل الحسين‏عليه‏السلام، شيخ محمدباقر محمودى، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 307؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ بحار الانوار، ج 44، ص 330؛ العوالم، الشيخ عبد اللّه البحرانى الاصبهانى، قم، مدرسة الامام المهدى، اوّل، 1407 ق، ج 17، ص 190؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص 199 و الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 268.

 

25) الارشاد، ج 2، ص 42؛ مثير الاحزان، نجم الدين جعفر بن محمّد ابن نمان الحلى، تهران، دار الخلافه، چاپ سنگى، 1318 ق، ص 16؛ مقاتل الطالبيين، ابو الفرج على بن الحسين الاصبهانى، نجف، المطبعة الحيدريه، دوم، 1965م، ص 63؛ الفتوح، ج 5، ص 66؛ الاخبار الطوال، ص 234 و الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 269.

 

26) الاخبار الطوال، ص 234.

 

27) مبعوث الحسين، ص 139؛ الحياة الاجتماعية والاقتصادية فى الكوفة، محمّد حسين الزبيدى، بغداد، بى‏نا، 1970م، ص 52.

 

28) الارشاد، ج 2، ص 42؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسين، بحر العلوم، ص 222؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 269؛ نهاية الارب، ج 2، ص 390 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.

 

29) الارشاد، ج 5، ص 42؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 348؛ المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ابن جوزى، بيروت، دار الكتب الاسلاميه، اوّل، 1412 ق، ج 5، ص 325 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.

 

30) مقتل الحسين، المقرم، ص 151 و الاخبار الطوال، ص 233.

 

منبع: مبلغان، شماره 110.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18987

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 − 1 =

آخرین مطالب