یکشنبه, 4 آذر , 1403 برابر با Sunday, 24 November , 2024
جستجو

چکیده

مسأله آیین پیامبر (ص) قبل از بعثت، یکی از موضوعاتی است که دانش­مندان اسلامی و غیراسلامی به آن پرداخته­ اند. در این مورد نظریات و دیدگاه­های مختلف وجود دارد، به گونه­ای که برخی از دیدگاه­ها پیامبر(ص) را تا حد بت­پرستی پیش برده­اند.

در این مقاله، فقط دیدگاه­های دانش­مندان اسلامی بررسی می­شود. در ابتدا دیدگاه­ها مطرح می­گردد و سپس نقد و بررسی خواهند شد. شیوه این تحقیق، تحلیلی بوده و بیشتر به نظریات نویسندگان و گزارش­های منابع تکیه دارد. البته از آیات و روایات نیز استفاده شده است.

عمده­ترین مسأله­ای که در این­جا بررسی شده، یکی مسأله انتساب بت­پرستی به پیامبر (ص) و دیگری پیروی آن حضرت از پیامبران پیش از خود است. این دو دیدگاه همراه با دلایل مختلف بررسی و نقد شده و در نهایت به این نتیجه رسیده که پیامبر(ص) دارای شریعت و آیین مستقل و مخصوص خود بوده­اند.

واژگان کلیدی

بعثت، پیامبر، اسلام، بت­ها، روایات.
مقدمه
          تبیین موضوع : برای ما بسیار اهمیت دارد که آیین پیامبر اسلام (ص) پیش از بعثت چه بوده و آن حضرت اعمال عبادی خود را بر اساس چه دینی انجام می­دادند. این مقاله در صدد است تا آیین و شریعت پیامبر اسلام (ص) را از زمانی که به سن تکلیف رسیدند تا زمان بعثت، بررسی کند.
  اهداف تحقیق: هدف علمی مقاله این است که چگونگی عبادت رسول خدا(ص) در پیش از بعثت را بررسی کند. و به سؤالاتی که در این زمینه مطرح می­شود، پاسخ دهد.
 سابقه تحقیق: در این مورد کتاب مستقلی وجود ندارد، ولی در لابه­لای کتاب­های اصولی، تفسیری، تاریخی و سیره، در این موضوع بحث­های زیادی انجام شده است. برخی از کتاب­هایی که در این مورد نوشته شده یا با این موضوع ارتباط دارد، عبارتند از: کتاب الرد علی من زعم ان النبی (ص) کان علی دین قومه قبل النبوۀ ( جعفربن احمدبن ایوب سمرقندی، نجاشی ص121)، کتاب الرد علی من زعم ان النبی(ص) کان علی دین قومه(حسین­بن اشکیب، نجاشی ص44)، الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)، سیدجعفر مرتضی عاملی ج2، ص87، پیامبر شناسی، علی­اصغر رضوانیص 283.

روش تحقیق: روش تحقیق توصیفی – تحلیلی است.

سؤالات اصلی: پیامبراکرم(ص) پیش از بعثت بر چه آیین و شریعت عمل می­کردند؟

ایشان در آن زمان چه دین و آیینی داشتند؟

سؤالات فرعی: آیا پیامبر اکرم (ص) پیش از بعثت بت­پرست بودند؟ آیا ایشان تابع پیامبران گذشته بودند؟ ممکن است اسلام دین پیامبر(ص) بوده باشد؟

کلیات

واژه­شناسی

مهفوم دین: دین در لغت به معنای عادت، اطاعت، جزا و حکم و در اصطلاح به معنای طریقت و شریعت است؛ یعنی راه، قانون و مجموعه قوانین الهی و آسمانی. منظور ما از واژه دین در این تحقیق، فقط مسائل عبادی است که رفتار و کردار پیامبر(ص) را شامل نمی­شود.

مفهوم بعثت: بعثت از ماده "بعث" و در لغت به معنای برانگیختن، برخیزاندن و فرستادن، است و از منظر شرع، یعنی فرستادن خدا انسانی را به سوی انس و جن تا آنان را به راه حق و راست دعوت و هدایت کند.

  پیامبر اکرم(ص) در چهل سالگی مبعوث شد و رسالت ایشان از این زمان آغاز گردید. این تحقیق تنها به عبادت و شریعت رسول خدا (ص) در دوران پیش از بعثت می­پردازد.

زمینه تاریخی بحث: دانش­مندان اسلامی از همان قرون اولیه اسلام در این زمینه بحث کرده­اند. هر کس به نحوی در مورد اسلام یا پیامبر(ص) قلم فرسایی می­کرد و به آیین و دین پیامبر(ص) قبل از بعثت اشاره می­نمود. هرچه از زمان می­گذشت، باز این بحث گرم­تر می­شد. در قرن­های بعدی که اسلام و علوم اسلامی ترقی یافت دانش­مندان علوم مختلف این بحث را به­طور گسترده پی­گیری کردند. در نتیجه کتاب­هایی در این زمینه نگاشته شد. امروزه پژوهش­گران به این بحث به­طور جدی توجه دارند.

سابقه تحقیق: عالمان اسلامی به این موضوع همیشه توجه داشته و در آثار خود به گونه­ای به آن اشاره کرده­اند. این آثار را به دو دسته می­توان تقسیم کرد:

الف) کتاب­های مستقل:

1.      کتاب الرد علی من زعم ان النبی (ص) کان علی دین قومه قبل النبوۀ، اثر جعفر بن احمد بن ایوب سمرقندی ( نک: نجاشی، ص 121)؛

2.      کتاب الرد علی من زعم النبی (ص) کان علی دین قومه، اثر حسین بن اشکیب خراسانی ( نک: نجاشی ص 44)؛

3.      دین پیامبر قبل از بعثت، اثر محمدصفر جبرئیلی، ( نک: مجله پاسدار اسلام، ش 177 و178، سال پانزدهم، 1375).

ب) کتاب­های غیرمستقل:

این­گونه منابع بسیار است که به برخی از آنها اشاره می­کنیم:

1.      منابع تفسیری: تفسیر فخرالدین رازی (م606)، تفسیر قرطبی (م)، تفسیر ابن­کثیر (م774)، تفسیر علامه طباطبایی؛

2.      منابع حدیثی: مسند احمدبن­حنبل (م241)، صحیح بخاری (م256)، بحارالانوار مجلسی (م1111)؛

3.      منابع اصولی: العدۀ فی اصول الفقه، شیخ توسی (م460)، المستصفی فی علم الاصول، غزالی (م505)، الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، البحر المحیط فی اصول الفقه، زرکشی (م794)؛

4.      منابع سیره پیامبر(ص): سیره ابن­اسحاق (م156)، سیره ابن هشام (م213)، سیره ابن­کثیر (م774)، الصحیح من سیره النبی­الاعظم ، مرتضی عاملی، سبل­الهدی­والرشاد، صالح شامی (م942)، دلائل­النبوه، بیهقی (م458).

نظریات: در این مورد، نظریات و دیدگاه­های مختلف مطرح شده است. در اصل می­توان این نظریات را بر سه دسته تقسیم کرد:

الف) پیامبر(ص) پیرو قوم خود بودند.

ب) از شریعت انبیای قبل پیروی می­کردند.

ج) تابع پیامبران قبل نبودند، بلکه دارای شریعت مستقل و مخصوص خود بودند.
ديدگاه اول: موحد نبودن پيامبر(ص) قبل از بعثت

     اين نگرش برخاسته از يک سري روايات است که رنگ و بوي بت­پرستي مي­دهند. طبق اين روايات، گروهي بر اين باورند که حضرت قبل از بعثت موحد نبوده­اند. گويا در قرآن کريم، آياتی وجود دارد که اين ديدگاه را تثبيت و تقويت می­کند. باید گفت: ناآگاهي از تفسير آيات، اين نگرش را به وجود آورده است. در ادامه، روايات و سپس آيات را بررسی نموده، ديدگاه بزرگان اسلام را بيان خواهیم کرد.
روايات

     در منابع متقدم اسلامي، شش یا هفت روايت وجود دارد که رسول خدا(ص) را – العیاذ باا…- بت­پرست معرفی می­کنند. اين روايات مختلف و محتوای متفاوت دارند:

الف: پیامبر(ص) بر دين قومش بوده، يعني در تمام مورد اعم از آداب و سنت، امور اجتماعي و حتي در امور عبادي، دنباله­روي قريش بودند.

ب) ایشان براي بت­ها قرباني مي­کردند.

ج) پيامبر7 از گوشت قرباني­هايی می­خوردند که براي بت­ها صرف مي­شد.

د) استلام بت­ها.

     در ادامه، روايات را به ترتيب آورده، سپس به بررسي آنها مي­پردازيم. باید توجه داشت که هدف اصلي ما، محتوا و متن روايات است و به اين معنا نيست که از سند روايات غفلت کرده­ایم.
الف) پیامبر(ص) بر دين قومش بوده

  در این مورد چند روایت وجود دارد که به ترتیب به آنها اشاره می­کنیم:

1. ابن­سعد (م230) از السدي نقل مي­کند: کان علي دين قومه اربعين عاماً؛ [2] حضرت چهل سال تابع قوم خود بود .

 2. ابن جوزي (م597 ) اين روايات را با کمي تفاوت چنين نقل مي­کند: انه کان علي دين قومه اربعين سنةً[3]؛ حضرت چهل سال بردين قوم خود بود .

3. ابن­اسحاق (م156) روايتي را از جبيربن­مطعم چنين نقل مي­کند:              

لقد رأيت رسول الله و هو علي دين قومه و هو يقف علي بعير لنا بعرفات من بين قومه حتي يدفع معهم توفيقاً من الله عز و جل؛ پيامبر7 را ديدم در حالي که ايشان بر دين و آیين قومش بود. حضرت در عرفات در ميان قوم خود سوار بر شترش ايستاده بود. [4]

    دانش­مندان هر يک به سهم خود، در پاسخ يا رد اين روايات سخن گفته­اند. پیش از ورود به بحث، به تبيين دو کلمه «دين» و «قوم» می­پردازیم:

  « دين»:  کلمه دين در اين روايات به معناي اصطلاحي نيست که تنها مسائل اسلامي را شامل شود، بلکه منظور از دين، حضور پيامبر7 در قريش است؛ چون آن حضرت پیش از بعثت، هيچ مخالفتي با قريش نداشتند و هر کسي که ایشان را مي­ديد، همين فکر را مي­کرد .

  « قوم»: منظور از قوم، قريش است؛ چون در روايات، هيچ قرينه­اي ذکر نشده تا بفهميم منظور از قوم، قريش يا خانواده­اش است.

     اين روايات، با دو لفظ متفاوت نقل شده­اند: يکي با لفظ "امر"،  «کان علي امر قومه» و ديگر با لفظ "دين"، «کان علي دين قومه». اين دو عبارت به يک معناست؛ يعني پيامبر 7 ميان قوم خود چهل سال زندگي کردند، نه اين که چهل سال مثل قوم خود بت­ها را سجده و پرستش نمودند. از سوي ديگر، درحديث بودن اين عبارت  «و هو علي دين قومه اربعين عاماً» شک است. بعضي­ها اين قول را اصلاً حديث ندانسته، آن را کاملاً رد مي­کنند. در تفسير ابن­جوزي(م597) چنين آمده است: «ليس بحديث و انها هو رأي بعض اهل العلم و هو مرجوح.» [5] اين قول اصلاً حديث نيست، بلکه نظر و رأي برخي از علماست که بر آن اعتنا نمي­شود.

    به فرض اين که اين قول را حديث و آن را به معناي عبادت بدانيم، خلاف واقعيت خواهد بود؛ چون عبادت بت­ها مساوي است با شرک؛ در حالي­که تمام بزرگان اسلام، بر اين باورند که حضرت يک لحظه هم به خدا شرک نورزيده است؛ حتي خود مشرکان هم همين عقيده را داشتند؛ چون اگر پيامبر 7 بت­پرست بود، خود آنها بر ايشان عيب مي­گرفتند.

در ادامه، به تفسیر برخی از بزرگان در این زمینه می­پردازیم. بيهقي(م458) مي­گويد:

معناه علي ما کان قد يفي فيهم من ارث ابراهيم و اسماعيل فی حجهم، مناکحهم و بيوعهم دون الشرک فانه لم يشرک بالله قط.[6]

معناي حديث اين است که حضرت در برخي از آداب و رسومی که از حضرت ابراهيمCو اسماعيلC مثل حج، نکاح و خريد و فروش ميان قريش به ارث مانده بود پیروی می­کردند غير از شرک؛ چون حضرت هرگز به خدا شرک نورزيدند.

     احمدبن­حنبل(م۲۴۳) مي­گويد:

من زعم انه علي دين قومه فهو قول سوء.[7]

اگر کسي بگويد که ايشان بر دين قومش بوده، حرف بسيار بدي است.

     قاضي عياضي(م544) مي­گوید:

پيامبر هرگز بر دين قوم خود نبوده و هرگز صنم را عبادت نکرده و سر تعظيم در برابر بت­ها فرود نياورده است.[8]

اگر مقصود از دين قوم پيامبر، آیين پدران و اجدادش باشد، همان دين ابراهيمي و توحيدي است. روايتي را از جبيربن­مطعم نقل مي­کنند که عبارت و «هو علي دين قومه» دارد، درحالی که او می­گوید:

رأيت النبي و هو يقف علي بعير له بعرفات من بين قومه حتي يدفع بعد هم توفيقاً من­الله.[9] باید توجه داشت که اين دو روايت، از جهت سندي کاملاً مثل هم هستند. از اين رو، اين روايات شک را بيشتر بر می­انگیزد و صحت و سقم روايت اولی را زير سؤال مي­برد.
ب) پيامبر7 براي بت­ها قرباني مي­کردند!

   در اين مورد، چند روايت وجود دارد که در منابع قديم و از زبان خود رسول الله7 نقل شده است؛ از جمله ابن­هشام (م213) نقل مي­کند:

انه قال: اهديت للعزي شاةً عفراء و انا علي دين قومي؛[10]

براي بت عزي گوسفند خاکستري هديه فرستادم و من بر دين خود هستم.

    طبق اين روايت، رسول خدا7 به بتها اعتقاد داشته و اين اعتقاد تا جايي بوده که حتی براي آنها قرباني مي­کردند. لازمه اين کار شرک به خداست؛ در حالي­که ایشان هرگز به خدا شرک نورزيده­اند. رسول خدا 7 از همان اوایل زندگي تا آخر عمر، با بت­پرستي مخالفت می­کردند. و براي همين هم مبعوث شده بودند. جريان سفر حضرت به شام و ملاقات ايشان با راهب ديرنشين مسيحي به نام بحيرا، اين مطلب را بيشتر روشن مي­سازد. وقتي بحيرا پيامبر را به لات و عزي قسم داد، حضرت فرمود:

لا تسألني باللات والعزي شيئاً فوالله ابغضت شيئاً بعضهما؛ [11]

مرا در مورد لات و عزي سؤال نکن! به خدا قسم هيچ چيزي به اندازه اين دو نزد من زشت و بد نيست.
ج) خوردن پيامبر7 از قربانی کفار:

     بنابر رواياتی که در منابع متقدم آمده، گويا پيامبر7 از گوشت­های قربانی­ای می­خوردند که مشرکان براي بت­ها می­کشتند. در اين مورد، يک روايت با محتواي مختلف نقل شده است. احمدبن­حنبل(م241)  می­گوید:

عن سيعد بن زيد: کان رسول­الله بمکة هو و زيدبن حارثه فمر بهما زيدبن عمرو بن نفيل، فدعوه الي سفرة لهما فقال: يابن اخي ! اني لاآکل مما ذبح علي­النصب قال: فما روي عن­النبي بعد ذلک اکل شيئاً مما ذبح علي النصب.[12]

رسول خدا7 و زيدبن­حارثه، زيدبن­عمرو[13] را بر سفره­اي که نزد آنها بود دعوت کردند.  زيدبن­عمرو گفت: «اي فرزند برادر، من از ذبيحه­هاي که براي بت­ها کشته مي­شوند نمي­خوردم. در ادامه زيدبن­عمرو مي­گويد: بعد از اين ديده نشد که رسول خدا از ذبيحه­هايی که براي بت­ها کشته مي­شوند، چيزي خورده باشد.

بخاري(م256) از عبدالله­بن­عمر چنین نقل مي­کند:

انه (ص) لقي زيدبن­عمروبن نفيل باسفل بلدح و ذلک قبل از ينزل علي رسول­الله­الوحي تقدم اليه رسول­الله سفرة فيما لهم فابي ان ياکل منها ثم قال: اني لا آکل مما تذبحون علي انصابکم و لا آکل مما لم يذکر اسم الله عليه؛[14]

رسول خدا 7در منطقه بلدح، [15]زيدبن­عمرو را ملاقات کرد. اين قبل از نزول وحي بر پيامبر7 بود. رسول خدا7 زيدبن­عمرو را بر سفره­اي که در آن گوشت وجود داشت تعارف کرد، ولي زيد از خوردن گوشت خودداري نمود. سپس گفت: من از ذبايحي که براي بت­هاي خود مي­کشند و نیز از چيزهاي که در آن اسم خدا برده نشود نمي­خورم.

      مقريزي (م 845) مي­گويد:

 ان بعض­الناس من اهل العلم کان يقول: کان النبي علي دين قومه في اکل ذبايحهم؛ [16]

برخي از اهل علم، بر اين باورند که پيامبر در خوردن ذبايح، پيرو قوم خود (قريش) بوده است.

     به هيچ عنوان نمي­توان پذیرفت که پيامبر3 از ذبايحي مي­خورده که براي بت­ها کشته مي­شد؛ چون مشرکان به قصد تقرب و براي بت­ها مي­کشتند. از سوي ديگر، سيره رسول الله7 خلاف اين را ثابت مي­کند ايشان قبل از بعثت با مشرکان در برخي از افعال مخالفت مي­کردند؛ مثل تنفر از بت­ها و وقوف در مزدلفه و… .  

در روايات مذکور چند نکته جای تأمل دارد:

1.       اين روايات از يک نفر (زيدبن­عمرو بن نفيل) نقل شده و داراي يک معنا، ولي در الفاظ مختلف است.

2.       چون الفاظ مختلف­اند، تغيير در معناي اصلي روايت را باعث شده­اند.

3.       طبق شواهد ديگر، به نظر مي­رسد که برخي از مطالب جلو و عقب روايات، حذف شده است.

4.       در روايات هيچ دليلی وجود ندارد که پیامبر 7از اين سفره خورده باشند يا اين سفره متعلق به رسول خدا 7 باشد.

5.       این جمله در روايت احمدبن­حنبل که مي­گويد: «فما روي النبي بعد ذلک اکل شيئاً مما ذبح علي النصب»، اصلاً در مورد پيامبر نيست. بلکه گمان راوي بر اين بوده که حضرت از ذبايح مشرکان مي­خورده است. اين عبارت در ديگر روايات، مثل روايت بخاري وجود ندارد. و  از کلمه "تذبحون" مي­توان فهميد که مخاطب زيد، پيامبر 7نيست.

6.       روايتی نشان مي­دهد که سفره مال مشرکان بوده نه مال رسول خدا7. بخاري از عبدالله­بن­عمرو چنين نقل مي­کند:

ان­النبي لقي زيدبن عمرو بن نفيل باسفل بلدح قبل از ينزل علي النبي الوحي فقدمت الي النبي سفرة فابي ان يأکل منها ثم قال زيد اني لست آکل مما تذبحون علي انصابکم و لا آکل الا ما ذکر اسم الله عليه؛[17]

 رسول خدا قبل از اين­که بر ايشان وحي نازل شود زيدبن­عمروبن­نفيل را در منطقه بلدح ملاقات کرد. پيامبر بر سفرہ دعوت شد ولي حضرت از خوردن آن سفره امتناع نمود. سپس زيد گفت: «از ذبايحی که براي بت­ها مي­کشيد، نمي­خورم؛ [بلکه] از چيزي مي­خورم که اسم خدا بر آن برده شده باشد».

در اين روايت به چند نکته باید توجه کرد:

اول این­که اين روايت، با روايات مذکور کاملاً تفاوت دارد.

دوم، اين سفره مال رسول خدا7 نبوده، بلکه از آن مشرکان بوده است.

سوم، پيامبر 7 به اين سفره دعوت شدند.

چهارم، پيامبر 7 از خوردن آن خودداری کردند.

پنجم، زيد به اين سفره دعوت شده – چه از طرف پيامبر 7 چه از طرف مشرکان- به گمان اين­که زيد از ذبايح مي­خورده است.

       به هر حال، عالمان مسلمان اين روايات را نپذیرفته­اند و هر يک بر ضد و رد اين روايات، قلم­فرسايي کرده­اند، که در ادامه، به برخي از آنها اشاره مي­شود:

احمدبن­حنبل(م243) می­گوید:

ان النبي کان لم يأکل مما ذبح علي النصب؛ [18]

 رسول خدا از ذبايحی که براي بت­ها کشته مي­شد نمي­خوردند.

   برهان­الدین (م1044) می­نویسد:

 لم يثبت انه اکل من تلک السفرة اي ولا من غيرها، [19]

اصلاً ثابت نشده است که رسول خدا از اين سفره و سفره­هاي ديگر مثل آن خورده باشند.

 امام سهیلی (م581) می­گوید:

کيف وفق­الله زيداً الي ترک ما ذبح علي النصب و ما لم يذکر اسم الله عليه و رسول­الله کان اولي بهذه الفضيلة في الجاهلية؛ [20]

چگونه خداوند متعال به زيد توفيق دارد که ذبايحی را که براي بت­ها کشته مي­شود، ترک کند، درحالي­که رسول خدا شایسته­تر به اين فضيلت در جاهليت است.

   برهان الدین (م1044) در جای دیگر می­نویسد:

انه (ص) قد اکل من السفرة و بان شرع ابراهيم انه جاء بتحريم الميتة لا بتحريم ما ذبح لغيرالله تعالي فزيد امتنع عن اکل ما ذبح لغير الله برأي رآه لا بشرع متقدم؛ [21]

رسول خدا از آن سفره خورده است، چون در شريعت ابراهيمي، براي تحريم ميته آمده؛ نه براي تحريم چيزهايي که بر غير خدا ذبح مي­شوند. زيد با رأي خود از ذبايح غيرخدا نمي­خورد نه طبق شريعت متقدم.

         اين قول در هر صورت نمي تواند درست باشد، چون اين حکم اگر در شريعت ابراهيمي باشد يا نباشد، رسول خدا7 اصلاً از آن نمي­خوردند.

       مقريزي(م845) مي­گويد:

و ما اضيف الي النبي من الذبح علي النصب ما کانت قريش تذبحه لان قريشاً تذبحه عند الآلهة تقرباً و تديناً و هو شرک و کفر ورسول الله قد عصمه الله من هذا و يجوز ان يکون هذا الفعل في موضوع ذبايحهم فيکون القربان لله کما يصلي الانسان من المسلمين في کنيسة صلاة الاسلام جاز و هو في الظاهر قبيح،[22]

در مورد ذبيحه پيامبر بر بت­ها، خلاف اين است که قريش ذبح مي­کرد چون قريش نزد بت­ها و براي تقرب و تدين ذبح مي­کردند در حالي­که اين عمل، شرک و کفر است و رسول خدا، معصوم و بري از اين کارها هستند و جايز است که همين ذبح به­خاطر خدا در کشتارگاه مشرکان صورت گيرد، مانند اين که مسلمان در کنيسه يهوديان نماز بخواند، در حالي­که اين کار در ظاهر قبيح است.
استلام بت­ها

     استلام به معناي بوسيدن، دست کشيدن و لمس کردن است. طبق برخي از روايات، رسول خدا 7 در اعياد مشرکان شرکت نموده و بت­ها را استلام مي­کرده­اند.

روايت چنين است:

ان النبي قد کان يشهد مع المشرکين مشاهدهم فسمع ملکين من خليفياً و احدهما يقول لصاحبه اذهب بنا حتي نقوم خلفه فقال الآخر : کيف نقوم خلفنا و انما عهده باستلام الاصنام فلم يعد بعد ذلک يشهد مع المشرکين مشاهدهم؛[23]

رسول خدا همراه با مشرکان، مراسم بت­پرستي را مشاهده مي­کرد و صداي دو ملکي را که در عقب حضرت بودند شنيدند. يکي از آنها به ديگري مي­گفت: بيا برويم و پشت سرش بايستيم. آن ديگري گفت: چگونه پشت سرش بايستيم در حالي­که ايشان قصد استلام بت­ها را کرده است. بعد از اين کار، رسول خدا هرگز در مراسم مشرکان شرکت نکرد.

       خطيب بغدادي (م 463 ) نقل مي­کند:

کان النبي في اول الامر يشهد مع المشرکين اعيادهم حتي نهي عنه؛ [24]

رسول خدا7 در ابتدا (قبل از نزول وحي) همراه با مشرکان در اعياد آنها شرکت مي­کرد تا اين­که از اين کار توسط خدا نهي شد.

      اگر اين روايات را بپذيريم، نتيجه اين خواهد شد که رسول خدا7 پیش از بعثت- معاذالله- بت­پرست بوده­اند، چون معناي عبارت «انما عهده باستلام الاصنام» همين خواهد بود.

      اين روايات نزد علما کاملاً مردود است. و اهل علم به سند و متن آنها حمله نموده و آنها را تضعيف کرده­اند.

     دار قطني(م) مي­گوید:

يقال ان عثمان وهم في اسناده والحديث بالجملة منکر غير متفق علي اسناده فلا يلتفت اليه؛[25] گفته شده که چون در اسناد آن عثمان آمده و مورد وهم واقع شده است، اين حديث به­کلي رد شده و در راست بودن آن توافق وجود ندارد و به آن توجه نمي­شود.

   مذي (م742) مي­گويد:

 قال­الحافظ ابوبکر : قد رواه ابوزرعه الرازي عن عثمان فخالفه الجماعة في اسناده؛[26] حافظ ابوبکر مي­گوید: اين روايت را ابوزرعه رازي از عثمان نقل مي­کند، ولي جماعتي از اهل علم با سند آن مخالفت کرده­اند.

احمدبن حنبل (م243) این روایت را تضعيف کرده است:

انکره احمدبن­حنبل جداً و قال هو موضوع او شبه بالموضوع،[27]

احمدبن­حنبل اين حديث را جداً انکار کرده، مي­گويد: «اين حديث موضوع يا شبه­موضوع است».

طبراني (م360) مي­گويد:

و قوله و انما عهده باستلام الاصنام يعني حضر مع من استلم لا انه هو استلم؛.[28]

معناي عبارت که حضرت قصد بت­ها را داشته، اين است که پيامبر همراه با کساني که استلام مي­کردند، حاضر مي­شد نه اين­که پيامبر خودش استلام مي­کرد.

برهان­الدين (م1044) می­گوید:

 المعروف عن النبي خلافه عند اهل­العلم من قوله بعضت الي الاصنام؛[29]

آن­چه از پيامبر نزد علما معروف و مشهور است، خلاف اين روايت به­ویژه گفته معروف حضرت است که مي­فرمايند: «زشت­ترين و پست­ترين چيز نزد من لات و عزي هستند.» با اقوال و نظريات علما در مورد اين روايت، آشنا شديم که اين روايات از تمام جهات ضعيف و لازمه­اش مردود بودن روايات است.
آيات

     در قرآن کريم، چند آيه وجود دارد که بنابر ظاهر آنها، – معاذالله- رسول خدا 7 پیش از بعثت گمراه بوده­اند و خداوند متعال ایشان را هدايت کرد. برخي اين گمراهي و آگاهي نداشتن را بر معنای پيروي از قوم خويش (قريش) دانسته­اند. همان­گونه که در بحث قبل گذشت، در اين­جا به مهم­ترين آيات در اين مورد اشاره می­کنیم:
الف) خداوند متعال مي­فرمايدGووجدک ضالاً فهديF؛[30] تو را گمراه يافت و هدايت کرد. اين آيه، پرجنجال­ترين آيه در اين مورد مي­باشد. اگر به ظاهر آيه توجه کنيم، نتيجه اين خواهد بود که رسول خدا7 قبل از بعثت گمراه بوده­اند و خداوند ايشان را با نور نبوت هدايت کرد.

   در این­جا اصل بحث، روي کلمه " ضالاً " است، که در اين آيه به چه معنا به­کار رفته است. "ضال " از نظر لغوي، دو معنا دارد: یکی گمشده و دیگری گمراه. براي تشخيص هر يک از معاني مذکور، بايد به سياق جمله توجه داشت؛ مثل اين فرمايش امام علي (ع): الحکمة ضالة المؤمن؛[31] حکمت گمشده مؤمن است. کلمه" ضال" در قرآن به چند معنا به­کار رفته است:

1.        به معناي فراموشي: Gان تضل احداهما فتذکر احداهما الاخريF؛ [32] هنگامي که يکي از شاهدان فراموش کرد، ديگري او را متذکر شود. (به قرينه" فتذکر").

2.       به معناي گمراه: Gقالوا تالله انک لفي ضلالک القديمF؛ [33] گفتند: «به خدا قسم تو در همان گمراهي سابق هستي.»

3.       مخفي و غایب: Gأ إذا اضللنا في الارض اءنا لفي خلق جديدF؛ [34] هنگامي که در زمين پنهان و گمراه شديم، در خلقت جديد قرار خواهيم گرفت. برخي از مفسران "ضلالت" را به معناي طالب، متحير و محب دانسته­اند.

   "ضلالت" در قرآن نیز به معني گمراه آمده ولي در آيه  Gووجدک ضالاً فهديF به معناي گمراه نيست؛ يعني منظور از آن نفي ايمان و توحيد و پاکي و تقوا نيست. بلکه آگاهي نداشتن از اسرار نبوت، قرآن کريم، قوانين اسلام و حقايق است.[35]

     اين هيچ منافات ندارد که حضرت قبل از مبعوث شدن، از اسلام، قرآن و مسائلی آگاهي نداشته باشند. خداوند متعال مي­فرمايد:

Gما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان و لکن نوراً نهدي بها من نشاء من عبادناF؛ [36]

تو نه کتاب را مي­دانستي و نه ايمان را (از محتواي قرآن و اسلام قبل از نزول وحي آگاهي نداشتي ) ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن هر کس از بندگانمان را بخواهيم هدايت کنيم.

      خداوند در جاي ديگر پيامبر 7 را از غافلان و از کساني مي­خواند که از برخي از چيزها آگاهي ندارند:

Gنحن نقص عليک احسن القصص بما اوحينا اليک هذا القرآن و ان کنت من قبله لمن الغافلينF؛[37]

ما بهترين سرگذشت­ها را از طريق اين قرآن بر تو بازگو کرديم و بی­شک قبل از اين از آن خبر نداشتي.

    خداوند متعال در دفاع از پيامبر 7آيه Gو وجدک ضالاً فهديF را با آيه ديگري تفسير می­کند. و در برابر کساني که اين آيه را به معناي گمراهي مي دانند، کاملاً ايستاده است. خداوند متعال مي­فرمايد:

Gما ضل صاحبکم و ما غويF[38]

هرگز دوست شما (رسول خدا ) نه گمراه شده و نه منحرف گردیده است.

اين آيه آشکارا گمراهي را از رسول خدا 7 دور مي­کند. بنابر اين ایشان پیش از مبعوث شدن، از قرآن و محتواي دين اسلام آگاهي نداشتند، نه اين که گمراه بودند. آن حضرت گمشده­اي داشتند و دنبالش مي­گشتند.

مفسران براي ضلالت معاني ديگري آورده و از آن به­عنوان گم شدن متعارف ياد کرده­اند؛ از جمله:

1.      رسول خدا در کودکی، در يکي از دره­هاي مکه گم شدند. و خداوند ایشان را به جدش عبدالمطلب برگرداند.[39]

2.      پيامبر به همراه ميسره غلام خديجه در سفر بودند که شيطان شتر حضرت را از راهی به راه ديگر هدايت کرد و جبرئيل شتر حضرت را دوباره به قافله بر گرداند.[40]

3.      وقتي کودک بودند، از معرفت خدا چيزي نمي­دانستند. در اين­جا منظور از ضال، ناآگاهي است نه اين که اعتقاد به خدا نداشته­اند.[41]

4.      پيامبر3 در مورد قبله متحير بودند و آرزو مي­کردند که کعبه، قبله مسلمانان باشد. به این جهت ضال، در اين­جا به معناي متحير است.[42] مفسران در اين مورد اقوال زيادي نقل کرده­اند.[43]       

با توجه به این مطالب، روشن مي­شود که منظور از آيه Gووجدک ضالاً فهديF تعالي نبوت و احکام شريعت است و قول اصح نیز همين است.
    ب)  Gو کذلک اوحينا اليک روحاً من امرنا ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمانF [44].
همان­گونه ( که بر پيامبران قبلي وحي فرستاديم ) به تو نيز حقايقي را به فرمان خود وحي کرديم. تو قبل از اين نمي­دانستي که کتاب و ايمان چيست.

     برخي بر اين باورند که رسول خدا3 پیش از نزول وحي، نه از کتاب آگاه بودند و نه به خدا ايمان داشتند.[45] در حالي­که چنين نيست. اين­جا ايمان را به معناي مطلق گرفته­اند که اعتقاد را نيز شامل مي­شود. پيامبران الهي از ابتداي طفوليت، به خدا ايمان دارند و در مقام رسالت هستند، ولي مبعوث نشده­اند .

      مفسران معاني متعددي را براي اين آيه گفته و هر يک از عبارت­هاي آن را جداگانه تفسير کرده­اند. ما هم ابتدا، به بيان کلمات و عبارت­هاي آنان خواهیم پرداخت.

نفس آيه Gما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمانF را چنين گفته­اند.

ما کنت تعرف قبل الوحي ان تقرأ القرآن و لا کيف تدعو الخلق الي الايمان؛[46]

تو قبل از نزول وحي، مي­توانستي قرآن را بخواني و نمي­دانستي چگونه مردم را به سوي ايمان دعوت کني.

       مقصود از «ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان حين کنت طفلاً في المهد»[47] زماني است که طفل در گهواره بودي.

تقريباً همه مفسران منظور از "الکتاب" را قرآن کريم دانسته­اند. [48]

براي ايمان نیز معاني متعدد گفته­اند که به برخي از آنها اشاره مي­کنيم:

1.      «المراد بالايمان شعائر الايمان و معالمه کالصوم والصلاة والزکاة والختان وغيرهم و من لم يتبين له شعائر الايمان کيف يتعبد بها؛[49] مراد از ايمان، شعائر و تعاليم آن مثل روزه، نماز، زکات، ختنه کردن و غيره است. وقتي کسي شعائر ايمان برايش بيان نشده، چگونه با آن شعائر عبادت مي کند؟»

2.      «المراد بالايمان اهل الايمان اي من الذي يؤمن و من الذي لا يؤمن.[50] مقصود از ايمان، اهل ايمان هستند؛ کساني که ايمان آورده و کساني که ايمان نياورده­اند».

3.      «الايمان هنا الصلاة؛ [51] ايمان اين جا به معناي نماز است».

4.      « و يجوز ان يراد بالايمان نفس الکتاب و هوالقرآن؛[52] منظور از ايمان خود کتاب، یعنی قرآن است».

5.      « المراد بالايمان الکلمة التي بها دعوة الايمان والتوحيد وهي لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله؛[53] منظور از ايمان کلمه که در آن دعوت به ايمان و توحيد باشد، همان لا اله الا الله و محمد رسول الله است».

6.      « المراد بالايمان هو الفرائض والاحکام، [54]مقصود از ايمان، واجبات و احکام شرعي است».

   این معاني، همه از محتويات ايمان است. همان­گونه که پیداست، هيچ کسي ايمان را به معناي ايمان نداشتن به خدا معنا نکرده است. پس معناي آيه چنين است:

     قبل از نزول قرآن، قرآن را نمي­دانستي و بر محتوا و تعليمات آن آگاه نبودی و ايمان نداشتي. اين تعبير هیچ منافاتي با اعتقاد توحيدي پيامبر3 و معرفت عالي او و آشنايي­اش به اصول عبادت و بندگي او ندارد. خلاصه ناآگاهي به محتواي قرآن، مطلبي است و معرفت نداشتن به خداوند، مطلب ديگر. [55]

      بنابراين، آيه مورد بحث منافات ندارد با اين­که رسول خدا3 پیش از بعثت هم ايمان به خدا داشته و اعمالش نیز همه صالح باشد. چون در اين آيه، علم به تفاصيل و جزیيات معارفي نفي شده که در کتاب آمده و التزام اعتقادي و عملي با آن معاف است و معلوم است که نفي علم و التزام تفصيلي، ملازم با نفي التزام اجمالي به ايمان خدا و خضوع در برابر حق نيست.[56]

اين نظريه از چند جهات جای تأمل دارد:

1.      هيچ روايت صريحی وجود ندارد که پيامبر اسلام3 شراب مي خورد يا براي بت­ها سجده مي­کرد يا براي بت­ها قرباني مي­نمود.

2.      روايات وارده در اين نظريه مبهم و گنگ است.

3.      آن چه از سيره رسول خدا3 نزد اهل علم معروف و معلوم است، خلاف اين را نشان می­دهد.

4.      این قول معروف پيامبر " بغضت الي الاصنام"،[57]  از ريشه بي­اساس است.

5.      مسلمانان اعم از شيعه و سني، متفقند که پيامبران الهي به­سبب اين که مردم از آنها نفرت نداشته باشند، از تمام گناهان کبيره و صغيره – چه پیش از بعثت و چه بعد از بعثت- معصوم بودند.[58]

      در نتيجه، معلوم مي­شود که اين ديدگاه مردود است و هرگز مورد توجه مسلمانان نبوده. و اهل علم هميشه در رد آن قلم فرسايي کرده­اند.

دیدگاه دوم: پیامبر تابع شریعت قبل از خود بود

     علما در این مورد، بحث­های زیادی را مطرح کرده­اند و نظریات مختلفی در این مورد به وجود آمده است. برخی می­گویند: ایشان تابع شریعتی بود، ولی دیگران این قول را رد کرده و گفته­اند که ایشان تابع هیچ شریعتی نبودند. برخی دیگر نیز ایشان را دارای شریعتی مستقل دانسته و اسلام اجمالی را مطرح کرده­اند.

طرف­داران این نظریه می­گویند:

انه کان متعبداً قبل­البعثة بشرع؛ [59]رسول خدا 3 قبل از بعثت تابع شریعتی بودند.

حنفیان، مالکیان و شافعیان، از طرف­داران این دیدگاه به­شمار می­آیند.[60]

اگر حضرت تابع شریعتی بودند آیا از پیامبران پیروی می­کردند یا آیین مستقلی داشتند؟

آیینی که رسول خدا 3 در آن زمان به آن عمل می­کردند، شریعت پیامبران گذشته بود نه همه شریعت آنان، بلکه به آن­چه نسخ آن ثابت نشده و نزد پیامبر 3 صحیح بوده، عمل می­کردند.

ابن­جوزی(م597) می­گوید:

کان متعبداً بشریعة کل من قبله من الانبیاء الا ما نسخ و اندرس؛[61]

رسول خدا (ص) قبل از بعثت، بر آیین پیامبران قبلی بودند مگر آن­چه نسخ و تحریف شده بود.

     طرف­داران این نظریه، دلایلی را برای اثبات مدعای خود، ارائه کرده­اند؛ از جمله این آیه قرآن:

Gاولئک الذین هداهم الله فبهداهم اقتدهF[62].

آنان کسانی­اند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایتشان اقتدا کن.

       خداوند از پیامبران خود حضرت نوحC، ابراهیمC، اسماعیلC، اسحاقC و دیگران خبر می­دهد و پیامبر اسلام 3 را امر می­کند تا از آنها پیروی کنند. صیغه امر بر وجوب دلالت دارد. از سوی دیگر، شریعت برخی از پیامبران با آمدن پیامبر دیگر نسخ شده است. پس منظور از این آیه چیست؟

قاضی ابویعلی(م458 ) در جواب این سؤال می­گوید:

انما امرها باتباعها فی­التوحید؛[63]

خداوند به پیامبر 3 دستور می­دهد تا در امر توحید از آنها پیروی کنند.

   با این حال معلوم می­شود که مقصود خداوند، یکتا­پرستی است، نه شریعت مخصوص بعد از پیامبر. 3

دلیل دیگر این است که چون شریعت پیامبران گذشته، به شریعت پیامبر اسلام 3تبدیل گردید، ما ملزم هستیم به آن احکام عمل کنیم:

ان کل ما لم یثبت نسخه من شرایع من کان قبل نبینا فقد صار شریعة نبینا و یلزمنا احکامنا من حیث انه قد صار شریعة لنا لا من حیث کان شریعة لمن قبله؛[64]

هر آن چیزی که نسخ آن از شریعت­های پیامبران قبل ثابت نشده است، جزء آیین پیامبر 3 گردید. از این رو، ما را به اجرای احکام آن ملزم کرد، از آن جهت که شریعت پیامبر اسلام 3 بود نه از آن جهت که شریعت پیامبران قبلی باشد.

سوم این­که پیروان این نظریه، پیامبر خدا 3 را یکی از مکلفان انبیای قبل می­دانند، چون برای پیامبران قبلی دعوت عام قائل­اند:

ان دعوة من تقدمه کانت عامة فوجب دخوله فیها؛[65]

دعوت پیامبران قبل عام بوده و این دعوت، پیامبر اسلام را شامل می­شود.

     این قول از چند جهت اشکال دارد :

اولاً غیر از پیامبر اسلام 3 هیچ پیامبری دعوت عام و «کافة للناس» نداشته است.

ثانیاً پیامبر 3را به شریعت پیامبران قبل مکلف می­داند، در حالی­که تا حالا ثابت نشده که رسول خدا 3 اعمال خود را طبق آیین یکی از پیامبران انجام می­داده­اند یا نه؟

ثالثاً با دیدگاه­های دیگر در تضاد است.

چهارم این­که پیامبر قبل از بعثت، اعمالی را انجام می­داد، مانند: اعمال روزمره. این گواه بر این مدعاست:

انه کان یرکب البهیمة و یأکل اللحم و یطوف البیت؛[66]

حضرت بر چهارپا سوار می­شدند و از گوشت­ می­خوردند. و طواف خانه خدا می کردند.

     سوار شدن بر چهارپا، هیچ ارتباطی با دین پیامبر 3 ندارد. از سوی دیگر، از کجا معلوم که ایشان طبق شریعت انبیای قبل عمل می­کردند. و صرف شباهت، دلالت بر اخذ نمی­کند. طرف­داران این دیدگاه بر دو گروه تقسیم شدند:

گروه اول به تعین قائل بودند؛ مثل: حضرت آدمC، نوحC، ابراهیمC، موسیC و عیسی3؛

گروه دوم به تعین قائل نبودند و پیروی پیامبر اسلام 3 را به­طور مطلق و بدون تعین می­دانستند.
دیدگاه سوم:  پیروی از انبیای قبلی بدون تعین

     رسول خدا 3 در مسأله عبادت، تابع انبیای قبل از خود بودند. ولی این پیروی به­طور مطلق است؛ یعنی بر ما روشن نیست که ایشان تابع شریعت کدام یکی از پیامبران بودند. با این­که درصدد تعین نیستیم و باور داریم که ایشان پیرو شریعت پیامبران، به­طور مطلق بودند.

    علاء­الدین ماوردی (م۸۸۵) می­گوید:

والصحیح من المذهب انه کان متعبداً بشرع من قبله مطلقاً ای من غیر تعیین واحد منهم بنبینا؛[67]

 دیدگاه درست این است که ایشان به­طور مطلق، پیرو پیامبران قبل از خود بودند، بدون تعین هر یک از آن پیامبران.

ماوردی، ادعای صحت این دیدگاه را وارد کرد. ولی عده­ای با او مخالفند، به­ویژه کسانی که به تعین قائل هستند. با این حال نمی­توان ادعا کرد که دیدگاه صحیح همین است. حنفیان، مالکیان، شافعیان، ابن­باقلانی و ابوالحسن بصری با این دیدگاه مخالفت کرده­اند.[68]
دیدگاه چهارم: پیروی از شریعت معین

   عده­ای رسول خدا 3 را پیرو پیامبرانی همچون: حضرت آدم، 3 نوح، 3 ابراهیم، 3موسی، 3 عیسی، 3 می­دانند.       باید توجه داشت که همه پیامبران، دارای شریعت نبودند. پیامبران دارای شریعت، همان پیامبران اولوالعزم هستند. شریعت پیامبران اولوالعزم یا منسوخ شده بود یا تحریف؛ با این حال، رسول خدا 3 تابع کدام یکی از پیامبران بودند؟ دانش­مندان برای تعین آن کوشیده و پیامبر  3را تابع شریعت یکی از پیامبران قبلی به­ویژه حضرت ابراهیم 3 دانسته­اند. ما هم در ادامه، دیدگاه­ها را یکی پس از دیگری ذکر خواهیم کرد.
دیدگاه پنحم: تابع شریعت حضرت آدمC

برخی براین باورند که پیامبر اسلام3 از شریعت حضرت آدمC پیروی می کرده­اند:

کان علی شریعة آدمC[69]

پیامبر از آیین حضرت آدم پیروی می­کرد.

     حضرت آدم C ابوالبشر، اولین پیامبر خدا و شریعت ایشان اولین شریعت است. به همین خاطر، پیامبر 3 را تاج شریعت حضرت آدمC دانسته­اند:

لانه اول الشرایع؛[70]

چون­که شریعت حضرت آدم اولین شریعت است .

    شاید منظور از شریعت حضرت آدم Cتوحید و یکتاپرستی باشد، نه دستورهای دینی، چون بعد از حضرت آدم، C پیامبران دارای شریعت مثل حضرت نوحC آمدند؛ با این حال شریعت حضرت آدمC منسوخ شده است. پس بعید به نظر می­رسد که حضرت تابع شریعت حضرت آدم Cبوده باشند.
دیدگاه ششم : تابع شریعت حضرت نوح    C

     این دیدگاه، برگرفته از این آیه قرآن کریم است:

Gشرع لکم من الدین ما وصی بها نوحاF.[71]

آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود.

    «گویی آیینی که تو به آن عمل می­کنی، همان شریعتی است که ما به نوح وصیت کرده بودیم.» پس طبق این آیه، حضرت تابع آیین نوحC بودند. باید توجه داشت که توحید و یکتاپرستی، منظور و مقصود آیه است؛ چون بعد از حضرت نوح، C حضرت ابراهیم C شریعت جدیدی را آوردند و آیین نوح Cدر دین ابراهیمC حزم (هضم) و محو شد.

لا حجة ایضاً للقائل باتباع شرع نوح بقول تعالی: شرع لکم من الدین ما وصی … علی اتباعه فی التوحید؛[72]

  کسانی که به پیروی از شریعت حضرت نوح Cقائل هستند، هیچ دلیل ندارند و منظور از قول خداوند Gشرع لکم من الدین…. F، پیروی رسول خدا3 در امر توحید است.
دیدگاه هفتم: تابع شریعت حضرت ابراهیم    C

       آنهایی که به تعبد رسول خدا3 قبل از بعثت معتقدند، بر این باورند که حضرت از شریعت حضرت ابراهیمC پیروی می­کردند. بغوی، واحدی، اکثر حنفیان و برخی از شافعی­مذهبان از طرف­داران این نظریه هستند.[73]

برای آشنایی با این قول، نظریه یکی از پیروان این دیدگاه را می­آوریم. شیخ جمل (م۱۲۰۴ ) می­گوید :

کان نبینا یتعبد علی دین ابراهیم ویحج و یعتمر و یتبع شریعه ابراهیم؛[74]

پیامبر اسلام بر آیین ابراهیم بود و مسائل حج و عمره را طبق شریعت ابراهیم انجام می­داد.

طرف­داران این دیدگاه، برای مدعای خود دلایلی آورده­اند.

     برخی از آیات قرآن، حضرت ابراهیمC را به­ عنوان یک مسلمان ذکر کرده و آیین اسلام به عنوان آیین ابراهیمC معرفی نموده است. خداوند مسلمانان را امر می کند تا از دین ابراهیم Cپیروی کنند. قرآن کریم می­فرماید:

Gما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاً و لکن کان حنیفاً مسلماًF. [75]

ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه بر دین حنیف و اسلام بود.

    در آیه دیگر، حضرت ابراهیم C امت رسول خدا (ص) را مسلمان گفته است:

Gو ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم هو سماکم المسلمین من قبلF؛[76]

در مقام تکلیف بر شما مشقت ننهاده؛ مانند آیین پدر شما ابراهیم، او شما امت را پیش از این [در صحف ابراهیم و در این قرآن] مسلمان نامیده است.

       خداوند متعال می­فرماید:

Gقل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دیناً قیماً ملة ابراهیم حنیفاًF؛ [77]  

بگو قطعاً مرا خدا به راه راست هدایت کرده است؛ به دینی استوار، همان آیین پاک ابراهیمی که وجودش از لوث شرک و عقاید باطل مشرکان منزه بود.

طبق ظاهر این آیه، خداوند اسلام را آیین حضرت ابراهیمC دانسته و رسول خدا3 را به آن دین هدایت کرده است.

خداوند در آیات دیگر، پیامبر اسلام3 را امر می کند که از آیین ابراهیم3 تبعیت کنند:

Gفاتبعوا ملة ابراهیم حنیفاًF. [78]

از آیین ابراهیم پیروی کنید.

Gثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفاًF [79]

به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم پیروی کنی .

از مجموع آیات به­دست می­آید، که اسلام، آئین حضرت ابراهیم3 معرفی شده است. خداوند پیامبر3  را به راه راست هدایت کرد که همان دین ابراهیمC و اسلام است و پیامبر3  و مسلمانان، مأمورند که از دین ابراهیمC پیروی کنند.

غیر از آیات، دلایلی دیگر را به­عنوان شواهد تاریخی ذکر کرده­اند؛ از جمله:

   الف)پیامبر3 در خانواده­ای بزرگ شدند که همه یکتاپرست بودند؛ یعنی اجداد و پدر و مادر ایشان، بر آئین حضرت ابراهیمC بودند. سیوطی (م۹۱۱) می­گوید:

پدر و مادر پیامبر اسلام3 بر توحید و دین ابراهیمC بودند.[80]

شیخ صدوق (م۳۸۱) می­فرماید:

 اجداد پیامبر همه موحد و پیرو دین حنیف بودند و پاسدار این دین و وصی حضرت ابراهیمC بودند. [81]

آلوسی می­گوید:

ان النبی کان احرص الناس علی اتباع دین ابراهیم؛[82]

 پیامبر3 در پیروی از دین ابراهیم C حریص­ترین مردم بود.

یا این که:

 کان ای قبل البعثة یتحنث بغار حراء و فسر التحنث بالتحنف ای اتباع الحنفیة و هی دین ابرهیم؛[83]

پیامبر3 قبل از بعثت در غار حرا تحنث می­کرد و این تحنث به تحنف یعنی پیروی دین حنیف تبدیل شد که همان آئین حضرت ابراهیم  بود.

    رسول خدا3 در غار حرا عبادت می­کرد. ولی هیچ عملی را انجام نمی­داد. عبادت ایشان فقط فکر بود نه چیز دیگر[84] بنابر دلایل مذکور، آیة­الله یعقوب جعفری بر این باور است که رسول خدا3 قبل از بعثت بر آیین حضرت ابراهیم Cبودند.

با وجود این همه آیات و شواهد تاریخی و روایی، برخی از اهل قلم در مخالفت با این دیدگاه برخاسته­اند. بعضی از دانش­مندان، بر این باورند که ایشان در اصل تابع هیچ شریعتی نبودند، بلکه شریعت مستقلی داشتند که همان نبوت و اسلام بود یا این­که بر شریعتی بودند، ولی آن شریعت بر ما معلوم نیست. در این­باره در جای خود صحبت خواهیم کرد.

 ب) چون پیامبر3  افضل مخلوقات بودند، و بعید است ایشان بر دین ابراهیمC باشند:

و ذلک لا یجوز لانه افضل الخلق واتباع الافضل للمفضول قبیح؛ [85]

پیروی پیامبر3 از آیین ابراهیم C اصلاً جایز نیست، چون حضرت افضل مخلوقاتند و تبعیت افضل از مفضول قبیح است و درست نیست.

اگر پیامبر3 را تابع شریعت­های قبل بدانیم، لازمه­اش این است که آن­حضرت یکی از امت­های پیامبران گذشته بوده، در حالی­که ایشان امت هیچ پیامبری نبودند:

فلم یکن امه لنبی من الانبیاء؛ [86]

 پیامبر امت هیچ یکی از پیامبران نبوده است.

سید مرتضی (م۴۳۶ )در پاسخ به این اشکال می­فرماید:

به فرض پیروی پیامبر اسلام 3 از پیامبر سابق، لازم نمی­آید که وی برتر نباشد. چون ممتنع نیست که خداوند، آن­چه از شارع پیشین بر آن حجت قائم شده بر او واجب کند و این به­صورت اقتدا و پیروی و اتباع نباشد.[87]

پیروی از دین یک پیامبر، در واقع پیروی از دین خداست و این گویا، افضل بودن یا نبودن نیست. پیامبر اسلام 3 حتی پس از بعثت نیز به پیروی از ابراهیم C مأمور می­شود و این دلیل بر افضل بودن حضرت ابراهیمC نیست.[88] با توجه به شواهد مذکور، پیامبر اسلام 3مأمور به پیروی از ملت ابراهیمC و آیین و دین او بودند. این به معنای برتری حضرت ابراهیمC نیست، بلکه پیامبر اسلام مأمور بودند تا مرام و آیین توحیدی را که بنیان گذاشت، به جهت اوضاع خاص جزیرة­العرب و احتیاج مردم و ضرورت آن زمان در آن جا اجرا نمایند.[89]

      التزام پیامبر 3 به این امور ( حج، نکاح، عبادت و…) مستلزم این نیست که حتماً باید متعبد به شریعت سابق خود باشد. لذا با تعبد بر شریعت خودش نیز سازگاری دارد.[90] برخی از مستبصرین بنابر آیه ۵۲ سوره شوری، بر این اعتقادند که حضرت تابع هیچ شریعتی قبل از خود نبوده­اند:

 فالقول بانه علی شرع ابراهیم او علی شرع غیره ضعیف جداً و هذه الآیة دلیل علی انه لم یکن متعبداً قبل النبوة بشرع من الشرایع؛.[91]

قولی که پیامبر3 بر دین ابراهیمC و غیره او بوده، جداً ضعیف است و این آیه، دلیل بر این است که پیامبر 3قبل از نبوت، پیرو هیچ شریعتی نبودند.
 دیدگاه هشتم: پیروی از آیین موسیC

         قول ضعیفی دیگری مطرح هست که پیامبر اسلام 3تابع شریعت ودین حضرت موسیC بودند. شاید این گفتار، برگرفته از قرآن کریم باشد. خداوند متعال می­فرماید:

والذی اوحینا الیک ما وصینا به ابراهیم و موسی؛ [92]

آن­چه را به تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی سفارش کردیم.

اولاً این آیه، بر توحید و یکتاپرستی دلالت دارد که میان همه پیامبران یک­سان است؛ یعنی یک قانون الهی است و هیچ ارتباطی با پیروی کردن ندارد.

ثانیاً حضرت موسیC برای بنی­اسرائیل فرستاده شده بود. و با آمدن حضرت عیسیC شریعت ایشان منسوخ شد.[93] با وجود این، بی­شک پیامبر اسلام 3 متعبد به شریعت موسیC بودند.

 
  دیدگاه نهم: پیروی از شریعت حضرت عیسیC

          حضرت عیسیC یکی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت هستند. تا قبل از مبعوث شدن پیامبر اسلام،3 دین مسیحیت و پیروانش در داخل و خارج جزیرة­العرب پخش شده بودند. این آیین در کار تبلیغ و گسترش بسیار موفق بود. بنابر این، گویا پیامبر اسلام3 پیش از بعثت، تابع دین و آئین حضرت عیسیC بودند. در این مورد دلایلی آورده­اند؛ از جمله:

1.        پیش از بعثت پیامبر اسلام3 این آیین رسمی و غیرمنسوخ بوده است. [94]    

2.      حضرت عیسیC مبعوث به سوی تمام مکلفان بوده که پیامبر اسلام3 قبل از بعثت نیز یکی از مکلفان است، لذا باید معتقد بود که حضرت نیز به شریعت او عمل می­کرده­اند.[95]

3.       گفته شده که: «لانه اقرب الانبیاء و لانه الناسخ لما قبله من الشرایع؛ [96]حضرت عیسی، نزدیک­ترین انبیا به پیامبر اسلام و شریعت او ناسخ تمام شریعت­های قبل است.

ابواسحاق اسفراینی، یکی از طرف­داران این نظریه است.[97]

 از مجموع این اقوال می­توان سه نتیجه گرفت:

الف) حضرت عیسیC نزدیک­ترین پیامبران به رسول خدا3 است و هیچ پیامبر و شریعتی بین آنها وجود ندارد.

ب) دین حضرت عیسیC ناسخ شریعت­های قبل است و تا زمان پیامبر اسلام3 منسوخ نشده بود.

ج) شریعت حضرت عیسی C جهانی بوده و پیامبر3 را هم شامل می­شود.

       مسلمانان با توجه به شواهد قرآنی، معتقدند که دین حضرت عیسیCتحریف شده و پیامبر3 از آیین تحریف شده هرگز پیروی نمی­کرد. یک سری گزارش­های تاریخی، این ادعا را اثبات می­کند؛ از جمله، شیخ توسی( م۴۶۰) می­فرماید:

در آن زمان شریعت حضرت عیسی قطع شده و نقل از آن مندرس گردیده بود و تا عیسی اتصال نداشت. [98]

قاضی عیاضی(م544) نیز می­گوید:

 اذ لم یثبت عموم دعوة عیسی بل الصحیح انه لم یک لنبی دعوة عامة الا لنبینا؛[99]

دعوت عمومی و جهانی حضرت عیسی ثابت نشده و قول صحیح و مشهور، این است که هیچ پیامبر غیر از پیامبر اسلام دعوت عمومی و جهانی نداشته است.

        اگر دعوت حضرت عیسیC عمومی نباشد، معلوم می شود که مختص به پیروان حضرت موسیC بوده است.

 ان عیسی کان مبعوثاً لبنی اسرائیل فلا یکون ناسخاً لاولاد ابراهیم من اسماعیل؛ [100]

 عمومیت دعوت حضرت عیسی، مسلم نیست و ایشان برای بنی­اسرائیل مبعوث شده بود و ناسخ دین اولاد ابراهیم از اسماعیل نبوده است.

        پیامبر اسلام3 در محیطی زندگی می­کرد که هیچ گونه اطلاعی از عیسی Cو دین او نداشتند و بیشتر مردم بت می­پرستیدند و اندکی هم که خداشناس بودند، خود را حنفا می­دانستند. اگر حضرت پیرو دین مسیحیت بود، نقل می­شد، در حالی­که هیچ دلیلی بر این نداریم. سفر پیامبر3 به شام و ملاقات ایشان با راهب مسیحی نیز ضعیف است. اگر به فرض صحیح باشد، در آن ملاقات چند دقیقه نمی­تواند دین مسیحیت را اختیار کرده و احکام آن را فرا گرفته باشند. و هیچ دلیلی نداریم که حضرت، به علمای مسیحی و کتاب­های آنها مراجعه کرده باشند. از سوی دیگر، پیامبر اسلام3 نه خواندن می­توانست و نه نوشتن.  با وجود این نمی­توانست از کتاب­های مسیحیان استفاده کند.

اگر پیامبر اسلام3 را تابع آیین یکی از پیامبران قبل بدانیم، این سؤال مطرح می­شود که آیا پیامبر3 از اصول آن آیین پیروی می­کردند یا از فروع؟ به گفته برخی از دانش­مندان حضرت از فروع پیروی می­کردند نه اصول:

 کان متعبداً قبل نبوته بشرع من قبله حیث ان یکون مخصوصاً بالفروع دون الاصول؛[101]

 پیامبر قبل از بعثت، تابع شریعت پیامبر قبل از خود بودند ولی این پیروی، فقط در فروع بود نه در اصول.

        قاضی عیاضی و حلوانی از طرف­داران این نظریه هستند.[102]
دیدگاه دهم: معتقدان به توقف

       طرف­داران این دیدگاه، معتقدند که پیامبر اسلام 3اعمال خود را طبق شریعت انجام می­داده­اند، ولی این شریعت برایشان معلوم نیست. مدعی­اند که هیچ دلیل عقلی و نص اجماعی در این مورد وجود ندارد.

امام غزالی( م۵۰۵ )، قاضی عبدالجبار (م۴۱۵)، ابن­انبار، ابوهاشم، ابوالجطاب، ابن­قشیری، الکیا، امام حرمین، سیف­الدین آمدی، سیدمرتضی (م 436) و امام نووی از پیروان این دیدگاه هستند.[103]

به استناد این گروه، هیچ دلیل معتبر به تعبد و یا عدم تعبد حضرت نسبت به ادیان گذشته در دست نیست.

امام نووی در کتاب خود الروضة می­نویسد:

 انه لیس فیه دلالة عقل و لا ثبت نص و لا اجماع.[104]

در این مورد هیچ دلیل عقلی وجود ندارد و نص هم در این مورد ثابت نیست و هیچ اجماعی منعقد نشده است.

     بنابراین، شریعت حضرت محمد 3 برای مبهم است. معتزله از پیروان این دیدگاه هستند:

ذهبت المعتزلة الی انه لا بد ان یکون علی دین و لکن عین الدین غیر معلومة عندنا.[105]

فرقه معتزله براین باورند که پیامبر دست­کم بر دینی بوده ولی کدام دین، بر ما معلوم نیست.

 کسانی دیگر غیر از معتزله هم­چنان که ذکر شده بر این اعتقاد هستند: «کانت عبارة غیر معلومة».

سیدمرتضی (م۴۳۶ ) همین نگرش را درست می­داند:

والثالث: التوقف و هذا هو الصحیح.[106]

دیدگاه سوم، معتقدان به توقف هستند؛ نظریه درست همین است.

      پیروان مذهب معتزله، برای عقل بیش از هر چیز ارزش قائل هستند. لذا به عقل­گرایان شهرت دارند. به همین دلیل، پیروان این مذهب گفته­اند که حضرت بر شریعت عقل بوده است:

انه تعبد بشریعة العقل. [107]

پیامبر طبق شریعت عقل عبادت می­کرد.

      بعضی این قول را باطل دانسته­اند به­دلیل این­که اصلاً عقل شریعت ندارد.[108] شاید منظور از شریعت عقل، این باشد که هر چه با عقل سازگاری داشت و با عقل خود تشخیص می­دادند، به­آن عمل می­کردند. حالا نحوه اعتکاف و حج چگونه بوده است؟ آیا طبق شریعت و آیین خود بوده یا از شریعت پیشینیان الهام می­گرفت؟ و یا به­صورت سومی بود، فعلاً برای ما مطرح نیست.[109]

      این استدلال­های عقلی در صورتی پذیرفتنی است که دلیل شرعی و نقلی بر تعبد پیامبر اسلام 3 قبل از بعثت به آیین خود نداشته باشیم.[110] به نظر می­رسد طرف­داران این نظریه، کسانی­اند که متعقدند پیامبر اسلام 3 پیش از بعثت، پیامبر بوده­اند لذا بر آیین خود که همان دین اسلام است متعبد بوده­اند آنان شواهدی را در این زمینه بیان می­کنند.
   دیدگاه یازدهم: پیامبر3 تابع هیچ شریعتی نبودند

        برخی معتقدند که پیامبر اسلام 3 تابع هیچ آیین و شریعت قبل از خود نبودند؛ از جمله قاضی ابوبکر باقلانی، عصام­الدین حنفی (م 1195)، شربینی، محیی­الدین شیخ­زاده(م 951)، میرزای قمی، شیخ­توسی(م461) و ابن­تیمیه(م 728).

          این گروه از علما، می­گویند: ما هیچ دلیلی نداریم که حضرت تابع آیین و شریعتی باشد. بالعکس شواهدی وجود دارد که نشان می­دهد که تابع هیچ شریعتی نبوده است. فخرالدین رازی (م606) در این مورد دو دلیل مطرح می­کند:

1.  انه لو کان متعبداً بشرع احد لوجب علیه الرجوع الی علماء تلک­الشریعة ولاستفتاء منهم و لاخذ بقولهم و لوکان کذلک لاشتهر ولنقل بالتواتر قیاساً علی سائر احواله فعبث لم ینقل علینا ما کان متعبداً بشرعهم؛

اگر پیامبر بر شریعتی معتقد بود، لازم می­آمد که به آن رجوع کند یا به علما یا به استفتائات یا به اقوال آنها. اگر چنین بود، مشهور می­شد و نسبت و سایر اعمالش به تواتر نقل می­شد، در حالی­که هیچ گزارشی نقل نشده و متعبد به آئین و دینی نبودند.

2. انه لوکان علی ملة قوم لافتخر به اولئک القول و نسبوه الی انفسهم و لاشتهر ذلک؛[111]

اگر پیامبر در شریعت قومی بود، آن قوم به آن افتخار می­کردند و آن حضرت را به خود نسبت می­دادند و این کار شهرت می­یافت.

برخی از مفسران بنابر آیه ۵۲ سوره شوری، این آیه را دلیل بر پیروی نکردن پیامبر از هر نوع شریعتی می­دانند:

Gما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمانF؛ [112]

تو پیش از این نمی­دانستی که کتاب و ایمان چیست.

«و هذه الآیة دلیلاً علی انه لم یکن متعبداً قبل النبوة بشرع من الشرائع المتقدمة فلم یکن امة من الانبیاء»؛ [113] این آیه دلیل بر آن است که پیامبر اسلام قبل از بعثت، متعبد به هیچ شریعتی از شریعت­های قبل از خود و امت هیچ پیامبر نبودند.

      از علمای امامیه هم شیخ توسی(م460)، میرزای قمی و جعفر سبحانی همین اعتقاد را دارند. شیخ توسی می­فرماید:

عندنا ان النبی لم یکن متعبداً بشریعة من تقدمه من الانبیاء لا قبل النبوة ولا بعدها ؛[114] ما معتقدیم پیامبر اسلام چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت، متعبد به هیچ شریعتی قبل از خود نبودند.

قاضی عیاضی(م544) می­­گوید: « نظر درست همین است.»

پیروان این دیدگاه برای حضرت رسول3 شریعت مستقلی قائلند که همان اسلام است.
  دیدگاه دوازدهم: پیامبر3 شریعت مستقل داشته­اند.  

 مقصود از شریعت مستقل، همان اسلام اجمالی است؛ زیرا پیامبر اسلام 3 قبل از بعثت، نبی بودند و هر چه تشخیص می­دادند که حق و درست است، به آن عمل می­کردند. گروهی از دانش­مندان در این دیدگاه، عبارتند از: احمد حنبل(م243)، علامه مجلسی(م 1111) ، عبدالرحمان جامی(م 898) ، شیخ توسی(م460) ، محمدانور کشمیری و قرطبی(م761).

 علامه مجلسی(م 1111) می­فرماید:

 انه کان قبل البعثة مذ اکمل الله عقله فی بدو سنن نبیاً مؤیداً بروح القدس.[115]

پیامبر اسلام قبل از بعثت و از زمانی که خداوند عقل او را کامل کرد، پیامبر بود و توسط روح­القدس تایید شده بود.

عصام­الدین حنفی(م 1195) اعتقاد دارد:

کان فی مقام النبوة قبل الرسالة و کان یعمل بما هو الحق.[116]

رسول خدا قبل از رسالت در مقام نبوت بود و به آن حق عمل می­کرد و قول درست­تر همین است.

برخی اعتقاد دارند که رسول خدا مسلمان به­دنیا آمده­اند؛ از جمله:

1.       احمدبن­حنبل که آیه ۶ سوره صف را به­عنوان مدرک ارائه کرده است.[117]

Gو اذ قال عیسی بن مریم یابنی اسرائیل انی رسول­ا… الیکم مصدقاً لما بین یدی من التوراة و مبشراً برسول یاتی من بعدی اسمه احمدF؛

و هنگامی که عیسی­بن­مریم گفت: ای بنی­اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی­که تصدیق­کننده توراتم که قبل از من فرستاده شده و بشارت­دهنده به پیامبری هستم که بعد از من می آید و نام او احمد است.

       این آیه مقصود را می­رساند؛ چون به آمدن پیامبر اسلام3 اشاره دارد. اگر منظور از پیامبر بودن پیامبر اسلام 3 باشد، این واضح است؛ چون پیامبر اسلام 3 پیش از بعثت، در مقام نبوت بودند ولی مأمور نبودند. این آیه هیچ اشاره­ای به مسأله مورد نظر ندارد.

2.       علامه مجلسی(م1111) در این مورد، روایتی را چنین نقل می­کند:

عن الاحول قال: سألت اباجعفر عن الرسول والنبی والمحدث قال : الرسول الذی یأتیه جبرئیل قبلاً فیراه و یکلمه فهذا الرسول ، و أما النبی فهو الذی یری فی منامه نحو رؤیا ابرهیم و نحو ما کان رأی رسول­الله من اسباب­النبوة قبل الوحی حتی اتاه جبرئیل من عند الله بالرسالة و کان محمد حین جمع له النبوة و جائته الرسالة من عند الله یجیئه بها جبرئیل و یکلمه بها قبلاً.[118]

احول می­گوید: از اباجعفر باقر(ع) ویژگی­های رسول، نبی و محدث را سؤال کردم. فرمود: «رسول کسی است که جبرئیل در برابر او مجسم شود و او جبرئیل را می بیند و با او سخن می­گوید؛ نبی کسی است که در خواب می­بیند مانند خواب­هایی که حضرت ابرهیم می­دید و مانند خواب­هایی که رسول خدا پیش از وحی رسالت و مجسم شدن جبرئیل می­دیدند، محمد رسول خدا در آن هنگام که صاحب هر دو مقام نبوت و رسالت بودند، جبرئیل  این احکام رسالت را به او ابلاغ می کرد و با او رویاروی سخن می­گفت».

در این روایت چند نکته جالب توجه است:

1.      این روایت در صدد تفاوت جایگاه پیامبران الهی است؛

2.      از این روایت معلوم می شود که پیامبر اسلام3 هم رسول بودند و هم نبی؛

3.      پیامبر اسلام3 قبل از بعثت، بنابر نبی بودنشان خواب­های حقیقی می­دیدند؛

4.      تا قبل از بعثت، هیچ ارتباطی با جبرئیل نداشتند؛

5.      جبرئیل بعد از بعثت، احکام را به پیامبر3 ابلاغ می­کرد؛

6.      کیفیت خواب­های پیامبر اسلام3 را بیان نمی­کند.

       نبوت رسول خدا3 با رؤیاهای صادقه آغاز گردید رؤیایی ندید مگر مانند سپیده­دم؛ سپس خلوت در حرا برای حضرت لذت­بخش بود. این رؤیاها جزیی از نبوت و یا نوعی وحی و یا دوره آمادگی بود و بسان رؤیای ابراهیم عین حقیقت و متن دافع بود.[119]

      یعنی رؤیای صادقه پیامبر اسلام 3 چندی قبل از بعثت برای آماده کردن ایشان برای رسالت خطیر بود، نه این­که از همان دوران طفولیت رؤیای صادقه می­دید و احکام را دریافت می­کرد.

     این روایت بر مدعای مرحوم مجلسی، دلالت روشنی ندارد؛ چون در آن، تنها از رؤیای پیامبر پیش از رسالت سخن گفته شده و آن ممکن است درباره اصول اعتقادات یا آماده­سازی پیامبر برای رسالت باشد.[120]

3.       در این مورد روایت مشهوری را نقل می­کند که پیامبر 3می­فرماید:

کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین- یا- کنت نبیاً و آدم بین الروح والجسد؛[121]

من پیامبر بودم، در حالی­که آدم میان آب و گل – یا- میان روح و جسم بود.

این روایت از دو جهتِ سندی و محتوایی، جای تأمل دارد:

       این روایت مرسله به­شمار می­آید که از طریق شیعه سندی برای آن دیده نشده[122] و از منظر اهل سنت هم ضعیف است؛ یعنی روایت با این لفظ « بین الماء والطین» اصل و اساس ندارد.

        این حدیث درباره عالم ارواح پیش از خلقت آدم است که گاهی به آن عالم ذر گفته می­شود. این دلیل بر شرافت و برتری شأن و رتبه پیامبر نسبت به پیامبران دیگر است. همه انبیا حضرت را بشارت می­دادند و این روایت، دلیل نمی­شود که پیامبر اسلام 3 پیش از بعثت هم پیامبر بوده و به شرع خود عمل می­کرده است.[123]

4.       حضرت علیC می­فرماید:

 لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من دون ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره؛ [124]

از وقتی که پیامبر از شیر گرفته شد، خداوند بزرگ­ترین فرشته خود را مأمور تربیت او کرد تا شب و روز او را به راه­های بزرگ­واری و زیبایی­های اخلاقی عالم راه­نمایی کند.

         ما با این موضوع که پیامبر اسلام 3 در آن زمان نبی بودند و همراه آن حضرت ملکی بود، مشکلی نداریم. ولی این حدیث، می­رساند که آن فرشته، راه­نمای پیامبر3 در امور اخلاقی است. و روایات رسیده که فرشته­ای همیشه مواظب حضرت بوده، همه در مورد اخلاقیات است نه چیز دیگر، در حالی­که پیامبر اسلام3 پیش از بعثت، از قرآن و شریعت هیچ اطلاعی نداشتند. خداوند می­فرماید:

 Gو ما کنت ترجو ان تلقی الیک الکتاب الا رحمة من ربک فلا تکونن ظهیراً للکافرینF؛ [125]

و تو امیدوار نبودی که بر تو کتاب القا شود، بلکه این رحمتی از پروردگار تو بود پس تو هرگز پشتیبان کافران مباش.

      این آیه مانند آیه ۵۶ سوره شوری است: Gما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمانF.

5.        پیامبر اسلام3  از همه پیامبران افضل و برتر هستند و تابعیت فاضل از مفضول، قبیح است.[126] از این رو، پیامبر3  دارای شریعت مستقلی بودند.

     در این­که رسول خدا3 برترین انبیا بودند، شکی نیست ولی افضلیت پیامبر3 به نحو کلی است و لازمه آن بهره­مندی از همه معجزات پیامبران گذشته نیست؛ برای مثال، پیامبر اسلام3 عصایی چون عصای موسی نداشتند.[127] سیدمرتضی (م ۴۳۶ ) در این مورد می­فرماید:

به فرض پیرویی پیامبر اسلام از پیامبران سابق، لازم نمی­آید که وی غیر برتر باشد، چون ممتنع نیست که خداوند آن­چه از شرایع قبل بر آن حجت قائم شده، بر او واجب کند و این به صورت اقتدا و اتباع نباشد.[128]

      اگر پیامبر اسلام3 دارای شریعت مستقلی بودند، این شریعت از کی آغاز شده از دوران طفولیت یا بعد از آن؟ پیامبر3 از کجا متوجه شدند که دارای شریعت مستقلی هستند و باید به آن عمل کنند؟

 برخی در جواب گفته­اند که بر پیامبر اسلام3 وحی خفی یا کلماتی وحی­مانند نازل می­شده است.

شیخ توسی(م460) می­فرماید:

 و یقول اصحابنا: انه قبل البعثة کان یوحی الیه باشیاء تخصه و کان یعمل بالوحی لا اتباعاً لشریعتة قبله؛[129]

علمای ما می­گویند: قبل از بعثت مطابق آن چیزهای که مختص پیامبر بوده، به آن­حضرت وحی می شد و پیامبر با وحی عمل می کرد نه این­که تابع شریعت قبلی باشد.

عصام­الدین حنفی می­گوید:

 کان فی مقام النبوة قبل الرسالة و کان یعمل بما هوالحق الذی ظهر علیه فی مقام نبوته بالوحی الخفی والکشوف الصادقة؛ [130]

 پیامبر اسلام قبل از رسالت، در مقام نبوت بود و در مقام نبوت، بر آن­چه حق بود، طبق وحی خفی و رؤیاهای صادقه عمل می­کرد.

       این گفته­ها مبهم هستند، چون از کیفیت و نحوه چگونگی وحی خبر نمی­دهند. اگر بر پیامبر اسلام3 وحی می­شد و طبق وحی عمل می­کرد، پس حضور فرشته یا ملکی همراه آن­حضرت چه معنا دارد؟ شریعت مستقل پیامبر اسلام3 بعد از بعثت، به شریعت دین اسلام تبدیل گردید، یعنی آیینی که پیامبر قبل از بعثت به آن عمل می­کرد، همین اسلام کنونی است.

نتیجه

بنابر تحقیق انجام شده و بررسی پیشینه دین پیامبر قبل از بعثت، بر اساس تفحص و تتبع در آیات، روایات و گزارش­های تاریخی، به دو نتیجه رسیدیم که پیامبر، اعمال خود را بر اساس آیینی انجام می­داده­اند ولی آن آیین بر ما معلوم نیست. این در اصل همان دیدگاه قائلان به توقف است؛ یا این­که حضرت، دارای شریعت و آیین مستقلی بوده­اند که همین دین اسلام است.  

           منابع

          قرآن کریم

        نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، انتشارات ارم، چاپ سوم، 1385ش.         

6.      ابن­اسحاق، محمدبن اسحاق­بن یسار، سيرة ابن اسحاق، معهدالدراسات و الابحاث للتعریف، بی­جا، بی­تا.

7.      ابن­امیرالحاج، التقریر والتجیر، فی علم الاصول، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، سال 1996م.

8.      ابن­جوزي، ابوالفرج جمال­الدین­بن­علی، زادالمسیر فی­علم­التفسیر، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ دوم، سال 2002م.

9.      ابن­جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن­بن­علی، الوافي باحوال المصطفي، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، سال 1988م.

10. ابن­حجر، شهاب­الدین احمدبن­علی­بن­حجر، لسان­الميزان، بیروت، چاپ اول، سال 1996م.

11. ابن­حنبل، احمد، مسند احمدبن­حنبل، بیروت، داراحیاء­التراث­العربی، چاپ اول، سال 1994م.

12. ابن­سعد ، محمد، الطبقات­الکبري، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، سال 1994م.

13. ابن­طیب، محمدبن­علی­، المعتمد فی اصول الفقه، بیروت، دارالمکتبة العلمیة، بی­جا، بی­تا.

14. ابن­عدی، عبد الله بن عدی، الکامل فی الضعفاء الرجال، دار الکتب العلمیة، بیروت،چاپ اول، سال 1997م.

15. ابن­قتیبه ، لطائف­المعارف ، نرم افزار المکتبة الشاملة.

16. ابن­کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، السیرة­النبویة، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، سال 1998م.

17. ابن­کثیر، ابوالفداء اسماعیل­بن­عمر، تفسیرالقرآن­العظیم، بیروت، دارصادر، چاپ اول، سال 1999م.

18. ابن­هشام، عبدالملک، السیرة­النبویة، بیروت، المکتبة­العصریة، چاپ دوم، سال 1999م.

19. ابوبکر خلال ، السنة.

20. ابویعلی، محمدبن­حسین­بن­محمدبن­خلف، العدۀ فی اصول­الفقه، بی­جا، چاپ دوم، سال 1990م.

21. اسفراینی، شمس­الدین محمدبن­احمدبن­سالم، لوامع انوار البهیه و سواطع الاسرار الاثریة شرح­الدرة المضیة فی عقیدة­الفرقة­المرضیة، دمشق، موسسة­الخافقین، چاپ دوم، سال 1982م.

22. آلوسي، شهاب­الدین، روح المعاني، بیروت، داراحیاء­التراث­العربی، چاپ اول، سال 2000م.

23. آمدی، سیف­الدین­بن­ابی­علی­بن­محمد، الاحکام فی اصول الاحکام، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، سال 1985.

24. بخاری، محمدبن­اسماعیل، صحيح بخاري، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ دوم، سال 2002م.

25. برهان­الدين، علی­بن­برهان الدین، سيرة الحلبية، بیروت، داراحیاء­التراث­العربی، بی­تا، بی­جا.

26. البغوي، حسین­بن­مسعود، شرح­السنة، بیروت، دارالفکر، سال 1998م.

27. بیهقی، احمدبن­حسین، دلائل­النبوۀ و معرفة احوال صحاب­الشریعة، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ سوم، سال 2002م.

28. توسی، محمدبن­حسن، العدة فی اصول الفقه، قم، موسسة­البعثة، چاپ اول، سال 1376ش.

29. ثعالبي، ابواسحاق احمد، الکشف و البیان، بیروت، داراحیاء­التراث­العربی، چاپ اول، سال 2002م.

30. سبحانی، جعفر، راز بزرگ رسالت، تهران(قم)، انتشارات کتابخانه مسجد جامع تهران، سال 1358ش.

31. جعفری، یعقوب،  تاریخ اسلام از منظر قرآن، قم، نشر معارف، چاپ سوم، سال 1386ش.

32. جمل، سلیمان­بن­عمر، الفتوحات­الاهیه، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، سال 1996م.

33. حاکم، محمدبن­عبدالله نیشابوری، مستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفة، چاپ اول، سال 1998م.

34. خطيب بغدادی، ابوبکر احمدبن­علی، تاريخ بغداد او مدینة­السلام، بیروت، دارالکتب­العلمیة، بی­تا.

35. دياربکريري، حسن­بن­محمد، تاريخ­الخميس فی­احوال­انفس نفیس، بیروت، دارصادر، بی­تا.

36. ذهبي، شمس­الدین محمدبن احمدبن عثمان، تاريخ اسلام و وفیات المشاهیر و العلام، بیروت، دارالکتاب­العربی، چاپ سوم، سال 2002م.

37. رضوانی، علی­اصغر، پیامبرشناسی و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات ذوی­القربی، چاپ اول، سال 1387ش.

38. زرکشی، بدرالدین­محمدبن­بهادربن­عبدالله،­البحیرالمحیط­فی­اصول­الفقه، بیروت، دارالکتب­العلمیة؛ چاپ اول، سال2000م.

39. زمخشري، محمودبن­عمر، الکشاف، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ دوم، سال 2002م.

40. صدوق، محمدبن­علی­بن­حسن، کمال­الدین­ و اتمام­النعمة، بیروت، موسسة­الاعلمی­للمطبوعات، چاپ اول، سال 1991م.

41. سبکی، علی­بن­ عبدالکافی، الابهاج فی شرح­المنهاج علی منهاج­الوصول الی علم­الاصول للبیضاوی، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 1404ق.

42. سمرقندی، نصربن­محمدبن احمد، تفسير سمرقندی، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 1992م.

43. سمعاني ، منصوربن­محمدبن عبدالجبار، تفسيرالقران، دارالوطن، ریاض، سال 1997م.

44. سهیلی، عبد الرحمان­بن­عبدالله­بن­احمد، الروض­الانف، دارالفکر بیروت، سال 1989م.

45. علم­الهدی، سیدمرتضی، الذریعه فی اصول­الشریعه، ناشر: دانشگاه تهران، سال 1346ش.

46. شامی، محمدبن­یوسف، سبل­الهدی والرشاد فی سیرة خیرالعباد، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، سال 1992م.

47. شربینی، خطیب شربینی، السراج­المنیر، داراحیا­التراث­العربی، بیروت، چاپ اول، سال 2004م.

48. شوکانی، محمدبن­علی­بن­محمد، ارشادالفحول الی تحقیق­الحق من علم­الاصول، دمشق، دارالکتاب العربی، چاپ اول، سال 1999م.

49. صنهاجی، احمدبن­ادریس­بن عبدالرحمان، نفائس­الاصول فی شرح­المحصول، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 2000م.

50. طباطبایی، محمدحسین، تفسيرالميزان، انتشارات اسلامی، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی، قم، بی­جا.

51. بغوي، حسین­بن­مسعود فراء، تفسير بغوي، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 2004م.

52. طبراني، سلیمان­بن­احمدبن ایوب، المعجم الکبير، مکتبة­العلوم و الحکم، موصل، چاپ دوم، سال 1983م.

53. طبرسی، فضل­بن­حسن، مجمع­البيانفی تفسیرالقرآن، بیروت، موسسة­الاعلمی­للمطبوعات، چاپ اول، سال 1995م.

54. طبري، محمدبن­جریر، جامع­البین عن تأویل آیی القران، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، سال 2001م.

55. عصام­الدین، اسماعیل­بن­محمدحنفی، حاشیۀ­القونوی، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 2001م.

56. علم­الهدی، شریف مرتضی، تنزيه­الانبياء و الائمة، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، سال 1380ش.

57. عياض، عیاض­بن­موسی­بن­عیاض، الشفا بتعريف حقوق­المصطفي، بیروت، شرکة دارالارقم بن­الارقم، بی­تا.

58. فخرالدین رازی، محمدبن­عمر، المحصول فی علم اصول الفقه، بیروت، چاپ دوم، سال 1999م.

59. فخر رازي، فخرالدین­بن­ضیاءالدین عمر، التفسیرالکبیر، بیروت، داراحیاء­التراث­العربی، چاپ چهارم، سال 2001م.

60. قرطبی، محمدبن­احمد انصاری، الجامع لاحکام القرآن، المکتبة­العصریة، چاپ اول، سال 2005م.

61. کلینی، محمدبن­یعقوب، اصول کافی، ترجمه و شرح سیدهاشم رسولی، تهران، بی­تا.

62. مقریزی، تقی­الدین احمدبن­علی، امتاع­الاسماء بما للنبی من الحوال و الاموال و الحفدة، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، سال 1999.

63. مجلسی، محمدباقر،  بحارالانوار، بیروت، موسسة­الوفاء، چاپ دوم، سال 1983.

64. ________، حیات­القلوب، قم، انتشارات سرور، چاپ ششم، سال 1384ش.

65. محیی­الدین شیخ­زاده، محمدبن­مصلح­الدین­القوجوی، حاشیه محی­الدین شیخ زاده علی تفسیر بیضاوی، بیروت، دارالکتب­العلمیة، چاپ اول، سال 1999م.

66. مذي، جمال­الدین ابی حجاج مذی، تهذيب­الکمال فی أسماء الرجال، بیروت، دارالفکر، سال 1994م.

67. مرتضي عاملي، سیدجعفر، الصحيح من­السيرة­النبي­الاعظم، قم، دارالحدیث، چاپ اول، سال 1385ش.

68. مرداوی، علاء­الدین ابوالحسن علی­بن­سلیمان، التحبیر شرح التحریر فی اصول الفقه، ریاض، مکتبة­الرشد، سال 2000م.

69. خطیب تبریزی، محمدبن­عبدالله، مشکوۀ­المصابیح، بیروت،دارالفکر، چاپ اول، سال 2001م.

70. مفید، محمدبن­محمدبن­نعمان، اوائل­المقالات فی­المذهب و المختارات، تحقیق دکتر مهری، تهران، موسسه مطالعات اسلامی، چاپ اول، بی­تا.

71. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب­الاسلامیة، چاپ بیست و یکم، سال 1381ش.

72. میرزای قمی، قوانین­الاصول، دارالسلطنه، تبریز، 1315ق.

 

[1]. تاریخ دریافت: 25/4/1389 تاریخ تصویب: 14/8/1389

* کارشناس ارشد تاریخ اهل­بیت(ع) جامعۀ­المصطفی­العالمیۀ. (mahdi2009Qmail.ru)

[2]. ابن سعد، الطبقات­الکبري، ج1، ص129؛ تفسير طبري، سوره ضحی، آیه7؛  الکشاف زمخشری، سوره ضحی، آیه7.

[3]. ابن جوزي، تفسير زادالمسير، ج ۴، ص ۷0،۷۱.

[4]. سيرة ابن اسحاق،  ج ۱، ص ۲۵۴.

[5]. ابن جوزي، زادالمسير، ج۴، ص ۷1،۷0 (پاورقي).

[6]. بیهقی، دلائل­النبوه، ج۲ ، ص ۳۷؛ تفسير سمعاني ، ج۶ ص۱۳۸؛ سوره ضحي، آیه ۷.

[7]. ابوبکر خلال، السنة،  ج۱، ص۲۵۰ ، رقم ۲۲۵.

[8]. قاضي عياضي، الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج۲ ، ص ۱۳۸.

[9]. مستدرک ، ج۴، ص۳۱۹ ، ح ۱۷۲۷؛ المعجم­الکبير ، طبراني، ج۲، ص۱۳۶، ح ۱۵۷۷.

[10]. ابن هشام،  السيرۀ­النبويۀ، ج۱، ص۸۶ ، به­نقل از الصحيح من السيرۀ النبي الاعظم( سيدجعفر مرتضي عاملي) ج۲، ص۹۷.

[11]. ذهبي، تاريخ اسلام، ج۱، ص۱۳، سفره مع عمه، سبل­الهدی والرشاد، محمد شام،  ج۲، ص۱۴۱، باب الثامن في سفره.

[12]. مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۱۰، ح ۱۶۵۱، مسند سعيد بن زيد.

[13]. زيد بن عمرو بن نفيل در دوران جاهلیت از حنفا بوده است.

[14]. صحيح بخاري، کتاب­الذبايح، باب ما ذبح علي النصب والاصنام ، رقم ۵۴۹۹.

[15]. نام منطقه­ای است در کنار مکه.

[16]. مقریزی، امتاع الاسماء، ج۲، ص ۳۵۷.

[17]. صحيح بخاري، کتاب فضایل صحابه، باب ۵۴ ، حديث زيد بن عمرو بن نفيل؛ شرح­اللغه­البغوي ،ج۵ ، ص ۴۰۵ ، کتاب السير والجهاد.

[18]. الوافي باحوال­المصطفي، ص۱۳۶، تاريخ الخميس (دياربکري) ج ۱، ص ۲۵۴.

[19]. برهان­الدين، سيرۀ­الحلبیة، ج۱، ص۱۲۳.

[20]. الامام­سهيلي، الروض­الانف، ج۲، ص۳۵۷.

[21]. سيرۀ­الحلبیة، ج ۱، ص۱۲۳،

[22]. امتاع الاسماء، ج۲،  ص۳۵۷.

[23]. خطيب بغدادی، تاريخ بغداد ، ج۵، ص۱۵۱، ذکر من اسمه عثمان، الکامل فی الضعفاء الرجال ابن عدی،  ج4، ص128.

[24]. تاريخ بغداد، ج۵، ص۱۵۱.

[25]. الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص121.

[26]. مذي، تهذيب­الکمال، ج۱۹، ص ۴۸۵، من اسمه عثمان.

[27]. الشفاء بتعريف حقوق المصطفي، ج۲، ص۱۲۱.

[28]. ابن­حجر عسقلاني،  لسان­الميزان، ج۳، ص۵۳.

[29]. برهان­الدين، سيرة­الحلبية، ج۱، ص ۱۲۵.

[30]. سوره ضحي، آیه ۷.

[31]. نهج­البلاغه، حکمت۸۰.

[32]. سوره بقره، آیه۲۸۲.

[33]. سوره يوسف، آیه۹۵.

[34]. سوره سجده، آیه۱۰.

[35]. مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج۲۷، ص ۱۰۳؛ ثعالبي، الکشف و البيان، سوره ضحي، آیه ۷؛ تفسير بغوي، سوره ضحي، آیه ۷.

[36]. سوره شوري، آیه ۵۲.

[37]. سوره يوسف، آیه3.

[38]. سوره نجم، آيه۲.

[39]. تفسير زادالمسير ، سوره ضحي، آیه ۷؛ تفسير بغوي،  سوره ضحي، آیه ۷.

[40]. طبرسی، مجمع البيان، سوره ضحي، آیه۷؛ عصام­الدين حنفي، حاشيه القونوي، سوره ضحي، آیه ۷.

[41]. تفسير الکبير رازي، سوره ضحي، آيه ۷ .

[42]. جامع­الاحکام القرآن؛ سوره ضحي، آیه7، تفسير فخر رازي، سوره ضحي، آیه 7.

[43]. براي اطلاع بيشتر، نک: تفسير فخرالدين رازي، و قرطبي.

 

[44]. سوره، شوري، آيه ۵۲.

[45]. تفسير نمونه، ج20، ص505.

[46]. تفسير سمرقندی، ج3، ص201.

[47]. روح المعاني آلوسي، ج25، ص82 .

[48]. الکشاف زمحشري، ج4، ص239، سوره شوري، آيه52، تفسير فخر رازي، ج9، ص614 .

[49]. مجمع­البيان، سوره شوري، آیه52، حاشيه محیي­الدين شيخ­زاده، ج7، ص446، الفتوحات الاهيه، ج7، ص75.

[50]. مجمع­البيان، سوره شوري، آيه۵۳، تفسير ثعالبي ،ج۵ ، ص۱۷۰.

[51]. تفسير بغوي،ج۴، ص۱۱۸، تفسير فخرالدين رازي، ج۹، ص۶۱۴ .

[52]. الفتوحات­الاهيه، ج۵ ، ص۷۵.

[53]. همان.

[54]. جامع الاحکام قرطبي، ج۷ ،ص۲۸۳.

[55]. تفسير نمونه ،ج۲۰، ص۵۰۵.

[56]. تفسيرالميزان، ج۱۸، ص۱۲۲.

[57]. سيرۀ­الحلبية ،ج1، ص۱۲۵.

[58]. اوائل­المقالات، ص۶۸، تنزيه­الانبياء، ص۲، الکشاف، ج۲، ص۲۳۹، روح­المعاني، ج۲۵، ص۸۱ ، حاشيه محي­الدين، شيخ­زاده، ج 7 ، ص۴۴۵، تفسير فخرالدين رازي، سوره ضحي، آيه ۷.

[59]. عبدالکافی اسکافی، الابهاج فی شرح منهاج علی منهاج الوصول الی علم الاصول للبیضاوی، ج2، ص ۲۷۵؛ فخر الدین رازی، المحصول فی علم الاصول، ج۲، ص۶۹۲.

[60]. ابن امیرالحاج، التقریر والتجیر، ج۴، ص۳۰۷.

[61]. الوف باحوال المصطفی، ص ۱۳۵؛ شوکانی، ارشادالفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول، ج۲، ص۱۷۷.

[62]. سوره ، انعام، آیه۹۰.

[63]. قاضی ابویعلی، العدۀ فی اصول الفقه، ج۳، ص ۷۵۷.

[64]. همان.

[65]. مقریزی، امتاح­الاسماء، ج۲، ص ۳۵۹.

[66]. صنهاجی، نفائس­الاصول فی شرح المحصول، ج۳، ص ۱۹۵.

[67]. ماوردی، التحییر بشرح التحریر فی اصول الفقه، ج۸، ص ۳۷۶۸.

[68]. ابن جوزی، الوافی باحوال المصطفی، ص۱۳۵؛ التحییر، همان.

[69]. زرکشی، البحیر المحیط فی اصول الفقه، ج۴، ص۳۴۶.

[70]. ارشاد الفحول، ج۲، ص ۱۷۷.

[71]. سوره شوری، آیه 13

[72]. شامی، سبل الهدی والرشاد، ج۸ ، ص۷۲.

[73]. الوافی ابن جوزی، ص۱۳۷؛ ارشادالفحول، ج۲، ص۱۷۷؛ تفسیر بغوی، ج۴، ص ۱۱۸.

[74]. الفتوحات الاهیه، ج۷، ص ۷۵؛ حاشیه محی­الدین شیخ­زاده علی تفسیر بیضاوی، ج۷، ص ۴۴۶.

[75]. سوره آل عمران، آیه ۶۷.

[76]. سوره حج، آیه ۷۸.

[77]. سوره، انعام آیه۱۶۱.

[78]. سوره آل عمران، آیه ۹۵.

[79]. سوره نحل، آیه ۱۲۳.

[80]. تاج­الخمیس دیار بکری،  ج۱، ص۲۳۴.

[81]. کمال­الدین، ج۱، ص۳۴۳، حیات­القلوب، ج۱، ص ۵۱.

[82]. روح­المعانی،  ج۲۵، ص ۸۲.

[83]. همان.

[84]. سبل الهدی والرشاد، ج۷ ، ص ۷۴.

[85]. مجلسی، بحارالانوار ،ج ۱۸، ص۲۷۳؛ قاضی عیاض، الشفاء، ج۲، ص۱۵۳؛ تفسیر قرطبی، ج۱۶، ص۵۱؛ میرزای قمی، قوانین الاصول، ج۲، ص۴۹۴.

[86]. حاشیۀ­القونوی، ج۱۷، ص ۲۷۳.

[87]. سید مرتضی، الذریعه الی اصول الشریعه، ج۲، ص ۵۹۶، به­نقل از تاریخ اسلام از منظر قرآن، ص ۶۵.

[88]. یعقوب جعفری، تاریخ اسلام از منظر قرآن، ص ۶۵.

[89]. علی­اصغر رضوانی، پیامبرشناسی و پاسخ به شبهات، ص ۱۸.

[90]. همان، ص۱۳.

[91]. حاشیه­القونوی، ج 17، ص273، السراج المنیر شریینی، ج6 ، ص 409.

[92]. سوره شوری، آیه ۱۳.

[93]. ابن طیب، المعتمد فی اصول الفقه، ج2، ص 339؛ توسی، العده، ج2، ص 592.

[94]. تفسیر نمونه، ج۲۰، ص ۵۰۷.

[95]. مقریزی، امتاع السماء، ج۲، ص ۳۵۹ ؛ فخری رازی، المحصول، ج۳ ، ص ۳۹۷.

[96]. زرکشی، البحر المحیط، ج۴، ص۳۴۶؛ ارشادالفحول، ج۲، ص ۱۷۸.

[97]. ارشادالفحول، ج۲، ص ۱۷۸.

[98]. العدۀ، ج۲، ص۵۹۲.

[99]. الشفاء، ج۲، ص۱۵۴.

[100]. مشکاۀ المصابیح، ج۵ ، ص۱۷2،۱۷1.

[101]. مرداوی، التحبیر شرح التحریر ،ج۷، ص ۳۷۷۵.

[102]. ھمان، ص۳۷۶۸.

[103].  البحرالمحیط، ج4، ص346؛ آمدی، الاحکام فی اصول الاحکام، ج4، ص376. التحبیر، ج8 ،3771.

[104]. ارشاد الفحول ج۲ ، ص ۱۷۸،

[105]. تفسیر قرطبی، ج۱۶ ، ص۵۲.

[106]. بحارالانوار ، ج۱۸، ص۲۷۲.

[107]. التحبیر، ج۸ ، ص۳۷۷۲.

[108]. ارشادالفحول، ج۲ ، ص۱۷۷.

[109]. جعفر سبحانی، راز بزرگ رسالت، ص۳۰۰.

[110]. پیامبرشناسی، ص۱۳.

[111]. المحصول فی علم الاصول، ج۱، ص۶۹۲.

[112]. سوره شوری، آیه ۵۲.

[113]. عصام الدین حنفی، حاشیه­القونوی، ج 17، ص۲۷۳؛ حاشیه محیی­الدین شیخ زاده ، ج۷ ، ص ۴۴۵، السراج المنیر، ج۶ ، ص ۴۰۹.

[114]. العدۀ، ج۲، ص۵۹۰، قوانین­الاصول، ج۱، ص۴۹۴؛ جعفر سبحانی راز بزرگ رسالت، ص۳۰۰.

[115]. بحارالانوار،  ج۱۸، ص ۲۷۲.

[116]. حاشیه قونوی، ج17، ص 273.

[117]. لطائف­المعارف، ص87؛ شمس الدین اسفراینی، لوامع انوار البهیه، ج2، ص305.

[118]. اصول کافی، ج۱، کتاب حجت، ص۴۳۱.

[119]. راز بزرگ رسالت، ص۳۰۰.

[120]. تاریخ از منظر قرآن ، ص ۶۶.

[121]. بحار الانوار ، ج۱۸، ص۲۷۸.

[122]. تاریخ از منظر قرآن، ص ۶۷ ؛ مقریزی، اشعاع الاساء، ج۳ ، ص ۱۱۹.

[123].  تاریخ از منظر قرآن، ص67 .

[124] . نهج­البلاغه، خطبه۲۳۴.

[125]. سوره قصص، آیه۸۶.

[126]. بحار­الانوار، ج۱۸، ص ۲۷۷؛  شیخ طوسی، العدۀ، ج۲، ص۵۹۰.

[127]. تاریخ از منظر قرآن، ص ۶۸ .

[128]. سید مرتضی، الذریعه فی اصول الشریعه، ج۲، ص۵۹۶.

[129]. العدۀ، ج، ص۵۹۰.

[130]. حاشیه­القونوی، ج۱۷، ص ۲۷۳.
 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14570

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب