مقدمه: غرب در قضاوت امروزش درباره زن اصلا به گذشته زن در غرب نمی نگرد و یا نمی خواهد به این گذشته نگاهی افکند درحالی که زن در غرب باستان در ردیف شیطان قرار داشت و گاه خود شیطان خوانده می شد و از هیچ حقوقی برخوردار نبود و ارزشش به اندازه قیمت اشیاء بود آن هم اشیاء پست ولی اسلام زن را نجات داد و او را به اوج برد به گونه ایی که بهشت را زیر پای آنان(مادران) قرار داد و او را موجودی معرفی کرد که تنها از دامن او مردان به معراج می روند.
روم باستان: وضع زن و خانواده در روم هم غيرانسانى و الهى است. به آن جهت كه، روسپى خانه ها و ميخانه ها چنان مورد علاقه مردم بود كه عده اى از سياستمداران، آراى خود را از طريق انجمن روسپى خانه ها به دست مى آوردند. نوعى زناشويى سياسى هم رواج داشت كه در آن، ازدواج براى حصول به مقاصد سياسى صورت مى گرفت، و پس از آن، شوى در پى زن ديگرى مى رفت. هر زن اشرافى، دست كم يك بار طلاق مى گرفت، و مردان نيز، زن اختيار مى كردند، تنها به قصد آن كه به جهيزيه اى هنگفت دست يابند. البته مرد مجبور نبود، دليلى براى طلاق زن خويش به ميان آورد، بلكه فقط نامه اى براى زن خويش مى نوشت و آزادى خود و او را اعلام مى كرد. زناكارى آن قدر رايج بود كه به ندرت توجه كسى را جلب مى كرد، برخى از زنان، نام خود را به عنوان روسپى ثبت مى كردند، تا از مجازات كشف زنا بگريزند. حتى در ميان، زنان شوهردار رومى، زنا بسيار ديده مى شد. به گونه اى كه پرسنكاى فيلسوف در اين باره مى گفت: زن شوهردارى كه با دو فاسق بسازد، نمونه كامل وفادارى است. مردانى كه با روسپيان آميزش مى كردند، به سادگى بخشيده مى شدند، دستمزد روسپى گرى چنان اندك بود كه هرزگى در دسترس همه كس قرار داشت، حتى مؤلفان مسيحى ادعا كرده اند، در داخل محرابهاى كليسا، فحشا انجام مى گرفت. بنابراين، مردان رومى، به اندازه زنان، هرزه بودند. اگر كودك متولد شده زنى، دختر بود، پدر مى توانست او را بكُشد، به آن دليل كه سخت در آرزوى پسردارشدن بود. در واقع، پدران، اختيار مرگ و زندگى فرزندان و فروختن آنان را داشتند. دختر شوهررفته، همچنان، در قيد اقتدار پدر مى ماند. زن، حق حضور در محاكم، حتى به عنوان شاهد را نداشت. در دين، مقام زن، ياورى كاهن بود، و چون بيوه مى شد، هيچ گونه ادعا و حقى بر دارايى شوهر نمى يافت. و اگر زنى به جرمى متهم مى شد، شوهر حق داشت، او را كيفر كند و او را به مرگ محكوم نمايد. كلوديا نمونه اى از وضع اسفبار زنان رومى است. چون، وى پس از آن كه شوهر كرد، دست از روابط عاشقانه با دوستان ذكور خود برنداشت، و حتى گاه، آنان را در برابر ديدگان همه مى بوسيد. زمانى كه شويش نبود، آنان را به ضيافت فرا مى خواند، تا حدى كه كاتولوس او را با هجوهاى دشنام آميز خود نكوهش كرد، و كايليوس با اشاره به اجرت روسپىگرى وى، او را يك زن يكونيم سنت ناميد. كلوديا، كايليوس را متهم كرد كه قصد مسموم كردن وى را داشته است. كايليوس، سيسيرون خطيب معروف روم را به دفاع خواست، و او كلوديا را زناكار و آدمكش خواند و مدعى شد كه او دوست همه مردان است، ولى محكمه تنها كلوديا را جريمه كرد. (تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 3 ، ص 436 و 68 158)
يونان باستان: يونان وضع بهترى از روم نداشت. زيرا، براى يونانيان، علت ازدواج نه عشق بود نه لذات زناشويى. شايد از اين رو، هميشه از رنجهاى ازدواج سخن مى گفتند، بلكه براى اين كه از طريق همسر، صاحب جهاز شوند، تن به ازدواج مى دادند. پس از توافق بر سر جهاز، مراسم نامزدى بدون حضور عروس برگزار مى شد. سن مرد در وقت ازدواج، معمولاً دو برابر سن زن بود. يك مرد مى توانست، علاوه بر همسر خويش، با زنان ديگر آميزش كند. آنان از فواحش تمتع مى بردند، و با كنيزكان و زنان ديگر درمى آميختند. از اين رو، مردان آتنى، از آزادىهايى كه در امور جنسى داشتند، چنان آگاه بودند كه هرگز زنان و دختران خود را آزاد نمى گذاشتند. در آتن، اگر جوانان با زنان روسپى مى آميختند، ننگى بر آنان نبود، و حتى اگر مردى صاحب همسر، فاحشه اى را تحت حمايت مى گرفت، به مجازات اخلاقى دچار نمى شد. اگر مردى عقيم بود، قانون و عرف به آن مرد عقيم اجازه مى داد، مردى از خويشاوندان وى با زنش درآويزد، و فرزندى كه پديد مى آمد، از آن شوهر بود. در اين شهر، فاحشگى به رسميت شناخته مى شد، و هركسى كه به آن مشغول بود، با پرداخت ماليات، هيچ مجازاتى در انتظار او نبود. زنان فاحشه براى اين كه مردان، خانه هاىشان را به آسانى بيابند، مجسمه آلت تناسلى پرياپوس را بر سر در خانه مى آويختند. مردان در اين مراكز، با دختران آميزش مى كردند، و هم مجاز بودند آنان را براى مدتى اجاره كنند و به خانه خود ببرند. چند تن از فاحشگان پير، براى تربيت زنان فاحشه، مدارسى داير كردند، و به آنان فنون خودآرايى و شيوه هاى دلربايى را مى آموختند (همان) برخى از روسپيان ممتاز، در مجامع علمى مردانه آتن، ارج و مقامى بلند داشتند، در حدى كه فلاسفه در جلب محبت آنان با يكديگر مسابقه مى گذاشتند، و از اين راه، عده اى از روسپيان، نام خود را در تاريخ يونان قديم جاودانه نمودند. رقيب عمده روسپيان ممتاز، پسر بچگان آتنى بودند. اين كودكان تا هنگامى كه طراوتى داشتند، به ارضاى شهوت خريداران مى پرداختند و بعد از آن، به غلامى آنان درمى آمدند. زناى زنان موجب طلاق آنها بود، ولى درباره مردان زناكار گفته مى شد، شاخ در آورده است، و البته براى مردان طلاق گفتن زن دشوار نبود، و مى توانستند بدون ارائه دليل و ذكر علت، زنان خويش را از خانه برانند. زن يونانى، حق عقد قرارداد نداشت، پس از مرگ شوهر، از ارث او سهمى نمى برد، وظيفه او تنها حمل طفل و پرستارى وى بود. در آتيكِ يونان، پدر مى توانست نوزاد خود را بكشد، دسترنج پسران خردسال و دختران شوى نكرده خويش را بفروشد، و دخترش را شوهر دهد، و براى زن مطلقه خويش، شوهر بيابد. فرونه، آينه وضع نابه هنجار زنان يونان بود. او هيچ گاه بدون حجاب در بين عموم حاضر نمى شد، ولى در جشنواره ها، در ميان انبوه مردم، برهنه مى شد، و گيسوى خويش را رها مى كرد، و براى تن شويى و شنا به دريا مى رفت. فرونه چندى به پراكستيلس دل مى سپارد، و اين مجسمه ساز، تن عريان او را سرمشق مجسمه هاى خود قرار مى داد. آپلس تصويرهايى لخت از روى او ساخته بود. فرونه از راه روسپىگرى، چنان دولتمند شد كه به مردم مى گفت، اگر نام مرا بر ديوارهاى شهرتان نقش كنيد، من هزينه تجديد بناى آن را مى پردازم. هوپرئيدس خطيب نيز از دلدادگان بى قرار وى به شمار مى رفت. هوپرئيدس نه تنها به زبان شيواى خويش از اين زن دفاع كرد، بلكه نيم تنه او را گشود، سينه اش را در برابر محكمه دادگاه عريان ساخت، و قضات بر زيبايى او خيره مى شوند، و سرانجام، عفت و پاكدامنى او را تأييد كردند.( همان ، ج 2، ص 340 و 322)
عرب باستان: زن و خانواده در عصر جاهليتِ جزيرةالعرب، جز مقهور اراده مرد، نيز، جز كالايى بى ارزش نبود. زن اغلب در پذيرش شريك زندگى اش، اختيارى نداشت. انواع ازدواج چون: ازدواج با خشم، دوستانه( شَغار) دختر يا خواهر خود را به ازدواج كسى درآوردن، به شرط در اختيار گرفتن دختر يا خواهر (اِستَبضاعى) قراردادن زن خويش در اختيار مردى شجاع براى صاحب فرزند شجاع شدن( تعويضى) واگذارى زن مردى در اختيار مرد ديگر و بر عكس رواج شگفت آور داشت، و اينها، شأن زن را تا سر حد جانوران به زير مى كشيد. همچنين، ازدواج با همسر پدر، منع قانونى نداشت. اصولاً، دختر ننگ به شمار مى آمد)وَ اِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ(تكوير/ 8): و هنگامى كه از دختران زنده به گور شده باز پرسند.( و به اين سبب، گاه، دختر زنده به گور مى شد، و اگر پدرى، دخترش را زنده مى گذاشت،مرگ زودرس او را سعادتى براى خود مى دانست. نحوه طلاق هم بسيار اسف بار مى نمود: چون با سنت هاى ستمگرانه، دور از انصاف و غيرانسانى همراه بود، و بدون مقدمه، شرط، پيامد قانونى، شاهد، نفقه و حتى هرگونه هزينه اى صورت مى گرفت. از اين رو، نبايد تعجب كرد كه در جامعه جاهلى عرب، انواع طلاق، چون: ظهار(اَلَّذينَ يُظاهِرونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسآئِهِمْ ما هُنَّ اُمَّهاتِهِمْ( مجادله/ 2): آنان كه با زنان خود ظِهار كنند، آنها مادر حقيقى شوهران نخواهند شد( ايلا) لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسآئِهِمْ: كسانى كه با زنان خود ايلاء كنند يا قسم مىخورند بر ترك مباشرت آنها( ضَرار) گرفتار كردن زن بين طلاق و رجوع هاى مكرر در آن رواج داشته باشد.( المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد على، ج 5، ص 552) داستان زير، سيماى برخورد ظالمانه با زنان عصر جاهليت را نشان مى دهد: مى گويند: زنِ مرد عربى،دختر مى زايد، دختر را مخفى مى كند، و به شوهر از سفر برگشته اش مى گويد: من دختر زادم و آن را از ميان بردم، اما دختر را در خفا، بزرگ مى كند، دختر شش و هفت ساله مى شود، يك روز، زن آن مرد عرب، دختر را مى آورد و به شوهرش نشان مى دهد، به اميد اين كه او ببيند كه چنين دختر شيرينى دارد، و مهر دختر در دل او بنشيند، و ديگر كارى به او نداشته باشد، ولى شوهر، دختر را كشان كشان به صحرا مى برد، قبرى مى كند، و دختر را در ميان آه و ناله و التماساش، زنده به خاك مى سپارد. (نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 239)
ايران باستان: جامعه جاهلى ايران، دست كمى از عربها، رومى ها و يونانى ها نداشت. به آن دليل كه، پسرى كه به سن رشد و بلوغ مى رسيد، پدر يكى از زنان متعدد خود را به عقد زناشويى وى در مى آورد. دخترى هم كه به سن پانزده سالگى مى رسيد، پدر يا رئيس خانواده، خود را مكلف مى ديد، او را به شوى بدهد. در واقع، انتخاب شوهر، هيچ گونه حقى بر دختر نبود، اما اگر در سن بلوغ، پدر در به ازدواج سپردن دختر، كوتاهى مى كرد، دختر حق داشت به ازدواج نامشروع تن بسپارد. به دليل تشويق برخى از منابع زرتشتى، در ايران ساسانى، ازدواج با محارم ميسر بود. مردان مجاز بودند كه همسران خود را در اختيار اين و يا آن قرار دهند، بدون آنكه همسر در انجام وظايفش كوتاهى كرده باشد. با اين وصف، بيشتر ايرانى ها در روابط جنسى افراط مى كردند و زنا در بين آنها فراوان،و داشتن همخوابه غير از همسر، براى هر مردى بلا مانع بود. اين همخوابه ها مى توانستند در ميان مردم ظاهر شوند و يا در ضيافت مردان حاضر شوند، و اگر مردى در سن بلوغ، بى زن مى مرد، خانواده اش زن بيگانه اى را جهيزيه مى داد، و او را كابين مرد بيگانه اى در مى آورد. اين زن، هر چه فرزند مى زاد، نيمى به آن مرد مرده تعلق مى گرفت و در آن جهان،فرزند او مى شد، و نيمى ديگر،از آن شوهر زنده بود. به هر روى، رياست مطلق خانواده هاى ايرانى دوره ساسانى با مردان بود. همسرگزينى مردان با محدوديتى روبرو نبود، و گاه مردى چند صد زن در خانه داشت. اصولاً، تعدد زوجات اساس تشكيل خانواده ساسانى به شمار مى رفت. با اين وصف ، مردان ايرانى، با زن هاى ديگر، آميزش مى كردند. تعداد زنانى كه يك مرد مى توانست داشته باشد، بستگى به استطاعت مالى او داشت. از بين اين زنان، يكى را سوگلى پادشاه يا پادشاه زن مى خواندند. به زن پستتر از او خدمتكار مى گفتند. حقوق قانونى اين دو زوجه متفاوت بود، و شوهر مكلف بود، مادام العمر زن سوگلى خود را نان دهد، و پسران و دختران اين زن، نيز از حقوق كامل بهره داشتند، ولى از اولاد زن خدمتكار يا چاكر زن تنها، اولاد پسر او در خانواده پدرى از حقوق مكفى برخوردار مىشد. (همان ، ج 4 ، ص 150)
ارث زن ساسانى هم پيچيده و ظالمانه بود. زنى كه بى رضاى پدر و مادرش به شوهر مىرفت در ميان زنان شوهرش، پستترين پايه را داشت، و به او خودسراى زن يعنى زن خودسر مى گفتند، و از پدر و مادر خود ارث نمى برد، مگر پس از آن كه پسرش به سن بلوغ مى رسيد، و او را به عنوان اوگزن به عقد درمى آورد. اوگزن يعنى زن يگانه، نخستين فرزندى كه مىزاد، به پدر و مادرش داده مى شد. دختر بالغى كه پدر در ازدواجش كوتاهى و او به ازدواجى نامشروع تن مىداد، ارثى از پدر نمىبرد. (ايران در زمان ساسانيان،كريستين سن،ترجمه رشيد ياسمى،ص 643) حاصل چنين نظامى، فقدان هرگونه شخصيت حقوقى در خور شأن براى زنان بود، و از اين رو، زنان به صورت كالايى بى ارزش درآمدند. از سوى ديگر، مردان مجاز بودند، كودكان خود را از خانه برانند، و يا همچون برده و شىءايى به ديگران بفروشند. (زن در حقوق ساسانى، كريستيان بارتلمه، ترجمه صاحب الزمانى، ص 12)
نتیجه: اين كه، آنچه از وضعيت زن در جزيرةالعرب، يونان، روم و ايران قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) برشمرديم،جاهليت اندكى است كه خانواده و ديگر عرصه هاى حيات اجتماعى را دربر گرفته بود. در واقع، جهان آن روز، از آميزه اى از انديشهه اى غير انسانى و غير الهى رنج مى برد. على بن ابيطالب(ع) در توصيف اين دوره كه جوادعلى از آن به سفاهت، حماقت، حقارت ياد مى كند، مى فرمايد: خداوند حضرت محمد(ص) را، وقتى كه مدتى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، به رسالت فرستاد، درحالى كه ملتها در خوابى عميق فرو رفته، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود، كارهاى خلاف در ميان مردم منتشر شده، آتش جنگ زبانه مى كشيد و دنيا بى نور و پر از نيرنگ گشته بود، برگه اى درخت زندگى به زردى گراييده و از ثمره زندگى زندگى خبرى نبود، آب حيات انسانى به زمين فرو رفته و نشانههاى هدايت به كهنگى گراييده بود. پرچمهاى هلاكت و بدبختى آشكار شده، دنيا با چهره زشت و كريه به اهلش مى نگريست و خشم آلود با طالبانش روبه رو مى شد. ميوه درخت آن، فتنه و غذايش، مردار بود. در درون، وحشت و اضطراب و در بيرون، شمشير حكومت مى كرد. (نهجالبلاغه، خطبه 89)در مورد زن نیز اسلام تحولی عظیم پدید آورد که دو داستان زیر تنها گوشه ای از این تحول را نشان می دهد: دختركى نگران و هراسان به نزد رسول اكرم آمد، و به سخن ايستاد:
دخترك: يا رسول اللَّه از دست اين پدر!
رسول اللَّه: مگر پدرت با تو چه كرده است؟
دخترك: برادرزاده اى دارد و بدون آنكه قبلاً نظر مرا بخواهد، مرا به عقداو درآورده است.
رسول اللَّه:حالا كه او كرده است، توهم مخالفت نكن، صحه بگذار و زن پسرعمويت باش.
دخترك: يا رسولاللَّه من پسر عمويم را دوست ندارم، چگونه زن كسى بشوم كه دوستش ندارم؟
رسول اللَّه: اگر او را دوست ندارى، هيچ. اختيار با خودت، برو هر كس را خودت دوست دارى، به شوهرى انتخاب كن.
دخترك: اتفاقاً او را خيلى دوست دارم، و جز او كسى ديگر را دوست ندارم، و زن كسى غير او نخواهم شد، اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد، اين كار را كرده است. عمداً آمدم تا از شما بپرسم و بشنوم كه پدر حق ندارد، به زور دخترش را شوهر دهد، تا آن را به همه زنان اعلام كنم.
در آخرين حجى كه پيامبراكرم)ص( انجام داد، يك روز در حالى كه سواره بود، مردى سر راه را بر آن حضرت گرفت و گفت:
مرد: شكايتى دارم.
رسول اللَّه: بگو.
مرد: در سالها پيش در دوران جاهليت، من و طارق بن مرقع در يكى از جنگها شركت كرده بوديم. طارق وسط كار(جنگ) احتياج به نيزه اى پيدا كرد. فرياد برآورد، كيست كه نيزه اى به من برساند، و پاداش آن را از من بگيرد؟ من جلو رفتم و گفتم چه پاداش مى دهى؟ گفت قول مى دهم اولين دخترى كه پيدا كنم براى تو بزرگ كنم. من قبول كردم و نيزه خود را به او دادم. قضيه گذشت، سالها سپرى شد. اخيراً به فكر افتادم و اطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيده اى در خانه دارد. رفتم و قصه را به ياد او آوردم، و دين خود را مطالبه كردم، اما او دبه درآورده و زير قولش زده، مى خواهد، تازه از من مهر هم بگيرد. اكنون آمده ام پيش تو ببينم آيا حق با من است يا با او؟
رسول اللَّه: دختر در چه سنى است.
مرد: دختر بزرگ شده، و حتى موى سپيد هم در سرش پيدا شده.
رسول اللَّه: اگر از من مى پرسى حق نه با تو است، نه با طارق. برو دنبال كارت و دختر بيچاره را به حال خود بگذار. (نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 56)
/پایان/