شنبه 1 اردیبهشت 1403 برابر با Saturday, 20 April , 2024

تحلیلی بر اندیشه و ساختار امارت اسلامی طالبان

امارت طالبان

چکیده

مقاله حاضر بر اندیشه و ساختار امارت اسلامی طالبان، با رویکرد انتقادی پرداخته است. جنبش طالبان از پدیده‌های نادر، در تاریخ افغانستان بوده و بزرگ‌ترین چالش را در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی در این کشور ایجاد کرده است. به لحاظ منطقه­ی و بین‌المللی، طالبان ارائه‌دهنده تصویری خشن از اسلام بوده است. این اندیشه که از انحصارطلبی و فرقه‌گرای توأم و عجین شده 5 سال در افغانستان تجربه گردید تا این‌که بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001، فروپاشید. ازآنجاکه کشور پاکستان نقش اصلی را در حیات مجدد و حمایت طالبان در افغانستان دارند، بعد از دو دهه حضور نیروهای بین‌المللی به رهبری آمریکا، هنوز طالبان حذف و یا تضعیف نشده است. در شرایط فعلی، باوجود توافق آمریکا با طالبان، با طرح نظام اسلامی بر شورای «حل‌وعقد» که از هیچ مشروعیتی برخوردار نیست، امارت اسلامی در تبعید (قطر) به خشونت خود ادامه داده، تحولات سیاسی و اجتماعی این کشور را به بن‌بست مواجه ساخته است.

مقدمه

در این روزها پس از توافق طالبان با آمریکا، پروژه‌ صلح بین طالبان و دولت افغانستان مطرح است و طالبان، به‌طور ضمنی نظام اسلامی را بر اساس «شورای حل‌وعقد» در افغانستان با ماهیت امارت اسلامی مطرح نموده است. این بدان معناست که طالبان انتخابات و جمهوریت را به رسمیت نمی‌شناسد. به دلیل چرایی این موضع‌گیری؛ پژوهش حاضر، به ماهیت فکری و ساختار سیاسی امارت اسلامی طالبان می‌پردازد که از حیث زمانی و مکانی آن، بیش از دو دهه تداوم حیات طالبان را در افغانستان شامل می‌شود. به لحاظ منطقه­ای دست‌های پنهان و آشکار کشور پاکستان به‌عنوان همسایه استراتژیک افغانستان در این تحقیق فاکتور عمده می‌باشد.

بدین جهت موضع‌گیری‌های افراطی طالبان در قطر، نگارنده را ملزم نموده تا به چند واژه‌ای کلیدی جایگاه امارت را در حوزه‌های مشروعیت، دین، فرهنگ و جامعه مورد پرسش قرار دهد.

آیا اندیشه­ای طالبان مبتنی بر شریعت اسلامی و به شیوه‌ای خلفای راشدین است؟ و یا از باورهای قومی– قبیله­ای سرچشمه می‌گیرد؟ فرضیه‌های قابل‌طرح این است، باوجود که طالبان امارت اسلامی‌شان را آن طوری که ادعا داشتند، طبق سیره خلفای راشدین بنا نهاده بود ولی عملاً تصفیه‌حساب‌های قومی و مذهبی را در پی داشته و تاکنون هیچ تغییری در آن مشاهده نمی‌شود.

ضرورت بررسی اندیشه و ساختار امارت اسلامی طالبان نشان خواهد داد که جنبش طالبان در افغانستان بزرگ‌ترین چالش امنیتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در این کشور بوده است.

روش پژوهش در این تحقیق تحلیلی توصیفی و با رویکرد نقدی می‌باشد. در تحقیقات صورت گرفته از منابع موجودی که ارتباط با موضوع داشته مورد استفاده قرار گرفته است.

1- مبانی مشروعیت در امارت اسلامی طالبان

در عصر حاضر، پس از آشنایی با روش‌های مدرن حکومت‌داری که رأی مردم مبنای مشروعیت نظام‌ها شناخته می‌شود و سازوکار تحقق بخشیدن به آن در بیشتر کشورها انتخابات پارلمانی و ریاستی است؛ اما ازآنجاکه استبداد، نه در گذشته نگرانی عمده مفتیان درباری بود و نه اکنون گروه‌های بنیادگرا با آن مشکل دارند، دست به خشونت می‌زنند.

اگر شورای حل‌و عقدی هم وجود داشته باشد و مشورت‌هایی هم به امیرالمؤمنین خود بدهند او الزامی ندارد که به آن مشورت‌ها عمل کند، یا نادیده بگیرد، بدون این‌که کار او نادرست دانسته شود تسلط اش را بر اساس زور و غلبه تحقق می‌بخشد و به آن مشروعیت قائل‌اند. بدین‌جهت این تحقیق مبنای مشروعیت امارت اسلامی طالبان را در بوته‌ای نقد و بررسی قرار داده است.

الف) نظریه «استیلاء» یا «من غلب»

در بعد مشروعیت «امارت اسلامی» بر اساس برنامه و روشی که تنظیم شده بود در سال 2000، بن­لادن با ارسال یک پیام به کنفرانسی که با شرکت هزاران تن از علمای دیوبندی در شهر پیشاور برگزار شد، از آن‌ها خواست که با ملا محمد عمر بیعت کنند (رحیمی،160). سؤال اساسی این است که ملا محمد عمر، رهبر طالبان به قول پیتر مارسدن «سوادش از حد قرآن خواندن بیشتر نبود بعد از تصرف کابل در 1996 میلادی، به «امیرالمؤمنین» ملقب شد» (رشید،68). این عنوان (امیرالمؤمنین) از چه مبانی مشروعیت برخوردار بوده است؟

ممکن است پاسخ این باشد که مشروعیت حکومت طالبان را بر اساس نظریه استیلا (زور و غلبه) که یکی از نظریه مطرح، در مشروعیت خلافت است، قابل توجیه دانست. چون اگر مشروعیت استیلا یا «الحق علی من غلب» در مورد طالبان ثابت گردد، آن‌وقت مقبولیت قهری خواهد بود و نیاز به رضایت مردم ندارد. این نظریه نیز طرفدارانی در میان اهل سنت دارد.

«از امام شافعی نقل شده است که هر قریشی که بتواند با نیروی شمشیر به خلافت دست یابد و مردم را به گرد او جمع شوند خلیفه است» (قادری،26). بر همین اساس ابن تیمیه در کتاب منهاج السنته النبویه می نویسد: «آشکار است که امور مردم سازمان نخواهد گرفت مگر به مدد حکام و حتی اگر فردی از سلاطین بیدادگر حاکم شود بهتر است تا آنکه هیچ حاکمی نباشد چنانکه گفته‌اند 60 سال با حاکم ظالم به سر بردن بهتر است تا یک‌شب بدون حاکم و از علی (رضی الله) نقل است که مردمان را از داشتن امارت چاره نیست اعم از این‌که صالح باشد یا فاجر» (زنجانی،67).

ابن تیمیه در کلامش اشاره دارد که امنیت، اقامه حدود، جهاد با دشمنان دین و جمع‌آوری زکات از امتیازات چنین حاکمی است که در صورت عدم آن، قابل تحقق نیست.

بنابراین نظریه استیلا به‌ضرورت جامعه و حفظ آن توجه دارد نه بر صفت و شایستگی‌های شخص حاکم. بر فرضی که نظریه استیلا را در مشروعیت طالبان بپذیریم دو تا اشکال عمده در مشروعیت طالبان وارد است. یکی این‌که نظریه استیلا قریشی بودن را شرط می‌داند که طالبان فاقد آن می‌باشد و دیگر این‌که استیلا باید توسط نیروها بومی صورت گیرد درحالی‌که طالبان کشور را با نیروهای خارجی تسخیر نمودند که این بیشتر به مفهوم «مهاجم» یا «اشغالگر» قابل تطبیق است.

آنچه خیلی روشن است طالبان از ترکیب نظامی و شبه‌نظامی چندملیتی برخوردار بودند، نه از توده­های مردمی. همان‌طوری که برخی معتقدند جنبش طالبان را نمی‌توان از مجموعه‌‌ای پشتونیسم منسجم دارای اهداف نظامی مشخص توصیف کرد. برهان‌الدین ربانی، رئیس‌جمهور وقت افغانستان، در این زمینه می‌گوید: جنبش طالبان از عناصر ذیل تشکیل شده است:

  1. مجموعه­ی از سربازان و افسران پاکستانی و شبه‌نظامیان ارتش صحابه در پاکستان،
  2. طلاب افغانی علوم دینی (از قوم پشتون با مسلک سلفی در پاکستان)،
  3. گروهی از اعضای حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و جنبش نهضت اسلامی،
  4. گروهی از سرکرده‌های عرصه‌ا­ی قاچاق مواد مخدر،
  5. شماری از عشایر پشتون (سرفراز،133). باوجودآن، گروه‌های افراطی از آسیای مرکزی نیز، بعد از حیات مجدد طالبان در این جنبش ادغام شده است.

رسانه‌های افغانستان و شورای امنیت ملی این کشور بارها گزارش داده‌اند که از هر چهار نفری که از نیروهای طالبان در افغانستان کشته می‌شوند، یک‌نفری‌شان خارجی هستند. در این اواخر در جنگ هلمند تنها 40 نفر تبعه‌ای پاکستانی کشته شدند (صابری،32). این نشان می‌دهد که طالبان در افغانستان فاقد پیروان مردمی بوده و مشروعیت شان، بر اساس نظریه‌های مطرح اهل سنت که حتی در قاعده «من غلب»، قریشی بودن را نیز، شرط می‌داند قابل خدشه است.

ب) نظریه شورا«حل‌وعقد»

برخی ‌از گروه‌های بنیادگرا، ازجمله طالبان، سازوکار انتخابات به شیوه‌ای کنونی را مردود می‌دانند به‌جای آن، شیوه‌ای دیگری را به نام شورای «اهل‌حل‌وعقد» پیشنهاد می‌کنند. چنانچه در جریان صلح دوحه، آنان این شیوه را بهترین راه انتخاب کسی می‌دانند که در رأس قدرت قرار بگیرد که نام آن را خلیفه یا امیرالمؤمنین می‌گذارد. این بدان معناست که «طالبان انتخابات را یک امر اسلامی نمی‌دانند به دلیل اینکه اگر در معرض انتخابات و آرایی جامعه قرار گیرند بازنده خواهد بود».

برای فهم این موضوع، دو واژه «حل» و «عقد» چگونه یکی از مبانی مشروعیت حکومت اسلامی قرار گرفته است؟ و کارکرد آن در طول تاریخ چه بوده است؟ نیاز به توضیح و بررسی دارد.

ریشه اصلی کلمه به شرایط زندگی عرب‌های بدوی برمی‌گردد که غالباً در حال کوچیدن از یک جای به‌جای دیگری بودند و چون به تکرار بار خود را برای کوچیدن بر «شتر» می‌بستند و برای اتراق کردن می‌گشودن، این کلمه ازآنجا وارد زندگی عمومی شد و بر کسی که در این کار مهارت داشت تعبیر اهل حل و عقد صدق می‌کرد. این عبارت برای سده‌ها در زبان عربی معنای ساده داشت و اصطلاحی نبود که بار سیاسی یا فرهنگی خاصی داشته باشد، از همین رو نه در قرآن آمده و نه در احادیث نبوی و نه حتی در آثار فقها و مجتهدان دو سه قرن نخست تاریخ اسلام.

ازآنجایی‌که سخنی صریح درباره «حل‌وعقد» در کتاب و سنت نیامده است، مشروعیت آنان نه بر خواسته از نصوص شرعی، بلکه متکی به موافقت و رضایت کسانی است که این صلاحیت را به آنان تفویض نموده‌اند و آنان خود مردم‌اند؛ یعنی اهل «حل‌وعقد» مشروعیت خود را از مردم می‌گیرند و اگر رضایت آنان نباشد هیچ مشروعیتی ندارند (محقق،63). این تعریف نشان می‌دهد شورای «حل‌وعقدی» که طالبان بر آن تأکید می‌کنند نه منبع قرآنی دارد و نه به سنت پیامبر و یا حتی میراث مجتهدان بزرگ. بلکه بازنمود گزینه‌ای انفعالی از سوی برخی فقهای دوره‌های انحطاط تمدن اسلامی است که در اثر ناکامی در اصلاح دستگاه قدرت به آن متوسل شده بودند.

در این میان برداشت طالبان از اهل «حل‌وعقد» بدوی‌تر از دیگر گروه‌های بنیادگراست، چراکه آنان به افراد که دارای تخصص‌اند بها نمی‌دهند و تنها بخشی از ملاهای کم‌دانش روستایی را شایسته این امر می‌دانند. آنان برای سرکوب آزادی بیان، محو نهادهای جامعه مدنی، شلاق زدن مردمان عادی، درهم شکستن غرور و عزت شهروندان و خلاف شرع خواندن هر فعالیت فردی یا جمعی که منافی قدرت مطلقه آنان باشد، به مشتی آدم دهان بسته نیاز دارند که از نشانی دین به استبداد آنان مشروعیت بدهند. در تجربه نخست گروه طالبان، ملاعمر امیر یک گروه شورشی مسلح بود که پس از سیطره قهری به کمک استخبارات پاکستان در چند ولایت افغانستان، شماری ازاین‌دست ملاها را به نام شورای «حل‌وعقد» در قندهار گردآورد تا او را امیرالمؤمنین بخوانند.

این شورا نه اعضای ثابت داشت، نه دفتر مشخص برای آن در نظر گرفته شده بود، نه لایحه و مقررات قانونی برای آن وضع شده بود، نه مدت اعتبار آن معلوم بود، نه صلاحیت نظارت بر امیرالمؤمنین خود را داشت و نه هیچ تاریخچه‌ای از فعالیت آن به ثبت رسید؛ به گفته مولانا در مثنوی «این‌چنین شیری خدا هم نافرید». بنابراین، در تمام تاریخ هزار و چهارصد سال اسلام حتی یک‌بار اتفاق نیفتاده است که شورایی به نام اهل «حل‌وعقد» تشکیل شده و سندی درباره محدود کردن اختیارات خلیفه‌ای صادر کرده باشد چه رسد به اقدام به برکناری‌اش. در نتیجه شورای «حل‌وعقد» یک نظریه‌ای متروک است که در طول تاریخ، هیچ کارکردی نداشته و گروه مذاکره‌کننده دولت، نباید به آن تن دهند تا بار دیگر استبداد و ساختار غیر دموکراتیک، در این کشور حاکم گردد.

2- جایگاه دین در امارت طالبان

پیتر مارسدن اظهار نموده که طالبان «اسلام را دین جامع می‌دانستند و این جامعیت بایستی حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و قضایی را نیز در برگیرد» (مارسدن،117). در بحث روشن خواهد شد که چه مقدار این فرضیه در اندیشه­ی طالبان در امور دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی با اسلام که آنان ادعا دارند قابل تطبیق می‌باشد؟

حداقل تعریفی را که می‌شود از دین کرد، دین جامع یعنی اسلام طرز تفکر معین و خاصی است که این ایدئولوژی بر اساس نیازهای فطری انسان برنامه دارد. بایدها و نبایدها نیز بر اساس همین برنامه­ای جامع که به آن دین می‌گویند طرح ریزی شده است. یا برخی دین را منطبق با تفسیری که در برخی از روایات و کتاب‌های کلامی در مورد ایمان آمده است: «دین را مجموعه به‌هم‌پیوسته‌ی از باورها و اندیشه‌های گرفته از وحی الهی و در رابطه با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعریف نموده که هدف آن، هدایت انسان به‌سوی روش بهتر زیستن و کامل‌تر شدن است» (زنجانی،74). همه‌کسانی که به نحوی به تعریف دین پرداخته‌اند، به این حقیقت اذعان نموده‌اند که هدف دین، علیرغم پای بندی به ارزش‌ها، سامان بخشیدن به زندگی انسان است.

از طرفی نیز نگاه طالبان به تمام مسائل از دریچه و منظر دین و احکام شریعت اسلامی است و تنها تفسیر خودشان از اسلام را تفسیر درست و حقیقی می‌دانند (عبدالرحیم،110) و تأکیدشان بر سیره سلف صالح از صحابه و تابعین پیامبر اسلام (ص) است و همواره الگوی رفتاری خود را خلفای راشدین معرفی می‌نمایند (مژده 56). ملاعمر در گفت­وگو با دو خبرنگار پاکستانی می‌گوید: ما بر طبق سنت صحابه کرام بدون اتکا به مادیات و با توکل به خدای متعال، از علایق فردی رها هستیم. همچنین بعد از تخریب مجسمه‌های بودا به دست طالبان به رادیو شریعت می‌گوید:

من به تعالیم اسلام عمل می­کنم و از هیچ‌چیزی هراس ندارم، وظیفه من اجرای دستور اسلام است. شکستن مجسمه فرمان اسلام است و من این حکم را با عنایت به فتوای علمای افغانستان و دیوان عالی کشور صادر کردم و دیگران حق دخالت ندارند (دهقان،16). بنابراین طالبان در حقانیت دینی خود هیچ تردیدی ندارند، چنانکه محمدولی رئیس تشکیلات امربه‌معروف و نهی از منکر طالبان در هفته‌نامه «حرب المومن» افغانستان را «بهشت مذهبی» توصیف کرد (خبرگزاری رسا). تأکید بر ظواهر شریعت در اندیشه طالبان هویداست علاوه بر رادیوی افغانستان «صدای شریعت» تنها نشریه دولتی پایتخت نیز «شریعت» نام می‌گیرد (عصمت‌اللهی،19).

در بعد جهاد؛ طالبان شرکت در عملیات مسلحانه برای استقرار نظام مذهبی در افغانستان را یک وظیفه شرعی می‌دانستند و این کار را تا سطح جهاد در راه خدا بالا بردند (امامی،87). رهبران طالبان چنین القا کرده بودند که مبارزه طالبان به‌ویژه در شمال، جنگ با شیعیان کافر است (احمدی،26). همان‌طوری که محمد بن عبدالوهاب در این زمینه می‌گوید: کسی که در کفر شیعه شک کند، کافر است (شیرازی،165). اساساً یکی از مهم‌ترین آموزه‌های طالبان در مدارس مذهبی، همین عشق به جهاد است. این اندیشه به‌خصوص بعد از پیوند فکری و سیاسی با گروه القاعده، استحکام بیشتری یافت. بنابراین در اندیشه­ طالبان، اسلام با مذهب جدیدی عرضه شد.

کلمه­ی «جهاد» و جمله­ای «امربه‌معروف و نهی از منکر» از معنای اصلی‌اش منحرف، به ترور و نماز جماعت اجباری در مساجد منحصر شد و کلمه­ «کفر» آن طوری که فخر رازی فرماید: «کفر، یعنی عدم تصدیق آنچه بر پیغمبر نازل شده و به شیوه قطعی به ما رسیده است» (المیدانی،568)؛ اما این مفهوم، در اندیشه طالبان، چنان معنای وسیعی به خود گرفت که فقط طالبان را می‌توان از آن استثنا کرد و مرزهای جغرافیایی کشور محدود به قومی شد که عنوان طالب را داشته باشد.

در این میان اگر اندیشه‌ا­ی تعصب قومی و مذهبی که با اقوام دیگر در افغانستان تعامل ندارند، نخستین عامل در اندیشه طالبان به رهبری ملاعمر بدانیم، جمود فکری و کج‌اندیشی در فهم حقایق دینی نیز، عامل دوم است. شاید بتوان نخستین جرقه‌ها و جلوه‌های این تفکر (عامل دوم) را در عصر رسالت و امامت مشاهده نمود.

جمله معروف «حسبنا کتاب الله» و «لاحکم الالله» این مفهوم را در ذهن تداعی می‌کند؛ به‌طوری‌که حتی در میان صحابی نیز نوعی کج‌فهمی در برخورد با متون دینی دیده می‌شود که خوارج را شاهد آن هستیم و در قرن‌های بعد به‌تدریج در قالب مذاهب کلامی، فقهی و سیاسی خود را نمایان کرد؛ که جنبش طالبان به رهبری ملاعمر نیز یکی از آن‌ها می‌باشد. همان‌طوری که خوارج فریفته خدعه معاویه شدند، حنابله اعمال مشابه با وزارت امربه‌معروف طالبان در خیابان‌های بغداد انجام می‌دادند.

وهابیان بازیچه استعمار پیر انگلیس در عراق و عربستان صحنه‌های تلخی را به نام مبارزه با بت‌پرستی رقم زدند. طالبان نیز به خدمت پاکستان، عربستان و گروه‌های بنیادگرایی چون القاعده درآمدند که با الهام از این تجربه‌های تاریخی، برای مقابله با چالش‌های پیچیده سیاسی قرن بیستم روی کارآمدند و موجب خشونت و خون‌ریزی شدند.

چنان‌که گفتیم، تأکید طالبان بیشتر بر ظواهر شریعت اسلامی بود، این ازآنجا نشئت می‌گیرد که طالبان علیرغم تعصبات قومی و مذهبی که دارند از بصیرت، فهم و اندیشه دینی کافی برخور نبودند، بدون مقتضیات زمان به بیان احکام اسلامی می‌پرداختند.

با توجه به این‌که عمل به احکام تأکید فراوان از ائمه‌ا­ی دین شده است اما اجرای آن هیچ‌وقت از طرف بزرگان دین که منجر به افراط‌وتفریط گردد توصیه نشده است. به خلاف طالبان که افراط‌گرای در سیستم حکومتشان هویداست، همین مسئله باعث شده است که طالبان فاقد پیروان مردمی گردند؛ و مهم‌ترین آن سطحی‌نگری در اندیشه و روشی غلطی که در اجرای آن داشتند بسیاری را از خود متنفر ساختند. ازجمله برنامه­های را که طالبان روی آن تأکید داشتند و سعی می‌کردند که ملت افغانستان را به اسلام راستین دعوت نمایند، ازجمله نماز جماعت با روشی پلیسی بودند.

طالبان طوری با این جامعه رفتار می‌کردند که گویا بخشی از سرزمین کفار را فتح کرده است و مردم آن با اسلام آشنای نداشته‌اند. باوجود که مسجد تنها محل عبادت نیست بلکه محل تصمیم‌گیری سیاسی و ارزش‌های دینی نیز می‌باشد چنانچه در صدر اسلام چنین وضعیتی وجود داشته است.

اما از جهات دیگر که گروه‌های سلفی با عدم اعتنا به اماکن مذهبی بیشترین قربانی را از مساجد و امثال آن می‌گیرند جای بحث وجود دارد. سؤال اینجاست که نمازخواندن در مسجد با جماعت مستحب است یا واجب؟ مسلم است که حتی اهل سنت قائل به وجوب نیست و الا نمازهای که در خارج از مسجد و به‌صورت فرادا، خوانده می‌شود باطل خواهد بود و این‌که با چماق و تازیانه از کوچه و بازار مردم را جبراً داخل مسجد نماید تا نمازشان را با جماعت بخواند (برایشان فرق نمی‌کردند که وضو دارند یا ندارند) آیا این خودش اجتهاد در مقابل نص و کج‌فهمی از دین نیست؟

و از طرف دیگر اگر مسجد برای طالبان مکان مقدس می‌باشد چرا با حمله انتحاری کسانی که در مسجد نماز می‌خواندند، عبادت می‌کردند خود را منفجر و خون بی‌گناهان را می‌ریزند؟

تردیدی وجود ندارد که امربه‌معروف و نهی از منکر یکی از مهم‌ترین فروعات اسلامی است که با توجه به تأکیدات فراوان قرآن و سنت، نقش تعیین‌کننده و حساسی در حفظ و ترویج شعائر و ارزش‌های اسلامی عهده‌دار است؛ اما کسانی که به امر خطیر امربه‌معروف و نهی از منکر می‌پردازند، نیز در فهم و از بصیرت دینی برخوردار باشند. حال‌آنکه بسیاری از مأموران امربه‌معروف طالبان نه‌تنها بصیرت دینی نداشتند بلکه با جامعه و مردم نیز بیگانه بودند.

رئیس اداره امربه‌معروف طالبان می‌گوید: «روزی جاده‌ای را نزدیک یک مسجد بستیم تا عابران را به نماز جماعت وادار سازیم. در این موقع یکی از افراد ما جلوی فردی را گرفت و گفت: چرا مسجد نمی‌روی؟ وی در جواب گفت: من «سیک» مذهب هستم. مأمور امربه‌معروف ما گفت: هرچه هستی به من مربوط نیست، مسلمان هستی باید به مسجد بروی» (مژده،51). با چنین فهمی چه گونه می‌شود دین را در امارت اسلامی تحلیل کرد؟

غیر از مسئله مسجد مأموران امربه‌معروف و نهی از منکر طالبان وظایفی دیگری نیز داشتند: ازجمله، اجبار مردان به داشتن ریش بلند، برخورد خشن و تأسف‌بار با زنان، مجبور ساختن مردان به استفاده از مندیل، شکستن و از بین بردن تلویزیون در مغازه‌ها، نوارهای کاست و آلات موسیقی، تخریب میراث فرهنگی و تمدنی افغانستان، ازجمله مجسمه‌های بودا در ولایت بامیان بود.

درواقع تحلیل جنبش طالبان به رهبری ملاعمر و اکنون جانشینان او، نیازمند بررسی سیر تاریخی تفکر این گروه می‌باشد. از این حیث که طالبان به رهبری ملاعمر خود وارث تفکری هستند که در طول تاریخ اسلام در قالب جنبش‌ها، نحله‌ها و مذاهب مختلفی ظهور کرده است.

بنابراین مهم‌ترین چیزی که در مرام طالبان هویداست، تعصب، خشونت و سطحی‌نگری در اجرای احکام و ارزش‌هاست که این مسئله باعث گردید طالبان نتوانند بیش از 5 سال به‌عنوان «امارت اسلامی» در افغانستان دوام بیاورند؛ زیرا تکیه‌گاه طالبان به نیروهای وهابی مسلک و تندروهای که در رأسشان القاعده به رهبری بن­لادن قرار داشت، جامعه افغانستان را از خود متنفر ساختند.

وابستگی مفرطی که طالبان به رهبری ملاعمر با بن­لادن داشت، باعث گردید در حادثه­11 سپتامبر طالبان نیز در کنار بن­لادن به‌عنوان گروه تروریستی شناخته شوند و عدم تحویل طالبان بن­لادن را به آمریکا، امارت اسلامی طالبان مورد هجوم آمریکا و نیروهای «ناتو» قرار گرفتند که فروپاشید. بعد از حیات مجدد نیز، نزدیک به دو دهه است که برای رسیدن به قدرت، به خشونت‌ قومی و مذهبی خود ادامه می‌دهند.

3- جایگاه مذهب در امارت طالبان

تمام فرق اسلامی و غیر اسلامی که در قلمرو حکومت اسلامی زندگی می‌کنند، این حق را دارند که از حقوق فردی و اجتماعی‌شان به‌طور مساوی برخوردار باشند و نیز یکی از شرایط حاکم اسلامی این است که اقلیت‌های دینی و مذهبی در صورت عدم اخلال در نظام اسلامی، می‌تواند در پناه اسلام با آرامش زندگی کنند و حتی حاکم اسلامی وظیفه دارد که امنیت مالی و جانی‌شان را به عهده گیرند و در صورت لزوم از بیت‌المال به آن‌ها سهم داده شوند.

باوجودی که شیعیان در افغانستان جزئی از فرق اسلامی می‌باشند و تقریباً 30% از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند در دوران جهاد علیه رژیم کمونیستی و بعداً شوروی نقش اساسی داشته‌اند، اما ملاعمر به‌عنوان خلیفه یا حاکم اسلامی حتی برخلاف مسلمات فقهی اهل سنت احکامی را صادر نمودند که منجر به نادیده گرفتن حقوق فردی و اجتماعی و تفتیش عقاید جمع دیگر، گردید.

«طالبان به رهبری ملاعمر با «رافضی» خواندن شیعیان، آن‌ها را از تمام حقوق شایسته یک شهروند محروم ساختند» (مشکینی،21). با چنین رویکردی خطر امنیتی جانی و مالی برخی از شهروندان مورد تهدید قرار گرفتند. در این میان شیعیان (یکی از چهار قوم عمده افغانستان) بزرگ‌ترین قربانی تفکر و سیاست ضد شیعه طالبان بودند. چنانچه در عمل ثابت کردند که حدود 2000 نفر از شیعیان مزار شریف را در روز 8 اوت 1998 (17 مرداد 1377) دستگیر و پس از شکنجه‌های زیاد، اموال و دارایی‌شان را تاراج و زمین‌هایشان را میان پشتون‌ها توزیع کردند.

عبدالمنان نیازی استاندار مزار شریف نیز اعلام کرد که هزاره‌ها سه‌راه در پیش دارند: یا سنی شوند، یا به ایران بروند و یا کشته شوند (همان،143). این موضع‌گیری حتی برخی از مراجع را به واکنش واداشتند: آنچه می‌توان فهمید چرا طالبان و القاعده و سایر متعصبان وهابی، به‌آسانی خون دیگر مسلمانان را در نقاط مختلف جهان می‌ریزند و اموال آن‌ها را به یغما می‌برند؟

کشتار طالبان در افغانستان، القاعده و متعصبان وهابی در پاکستان و عراق همه از مسلمانان بود. چه کسی سبب شده که این گروه‌ها این‌همه بی‌رحم باشند؟ (شیرازی 39). در قتل‌عام شیعیان مزار شریف، این جنایت تکان‌دهنده بوده است: مردانشان قتل‌عام، اموالشان به‌عنوان غنیمت جنگی و زنانشان به‌عنوان برده مورد خریدوفروش قرار گرفتند.

جنایتی که در دوران خلافت امام علی (ع) با خود می‌پیچد؛ در آن قضیه­ای به شهر الانبار می‌فرماید: «بلغنی ان الرجل منهم لیدخل المرأه المسلمه والاخری المعاهده»؛ (من شنیده‌ام این افرادی که حمله کردند به این شهر، وارد خانه­ای زن مسلمان و زن غیرمسلمان- یعنی یهود و نصارایی که پیمان دارند و در زیر سایه‌ا­ی حکومت اسلامی زندگی می‌کنند– می‌شوند و بعد حضرت می‌فرمایند «یأخذ حجلها» دستبند و حجل او را گرفتند که اگر مسلمان از این غم بمیرند، مورد ملامت نیست!) (نهج‌البلاغه، خطبه 27 ص 69).

این دیدگاه از ناحیه‌ای یکی از خلفا (به اعتقاد آنان)، روش برخورد حاکم اسلامی را نسبت به فرقه‌ا­ی مسلمان دیگر زیر سؤال می‌برد زیرا؛ آن‌ طوری رهبر طالبان اعلان نمودند خلافتش بر اساس خلفای راشدین پایه‌گذاری شده است. موارد زیادی را که یک حاکم اسلامی باید به آن پابند باشد نقص نموده و فتواهای مفرطی را بدون هیچ مبنای به‌جز دیدگاه وهابیت که به‌وفور یافت می‌شود علیه جمع کثیری از فرقه­ای مسلمان شیعه صادر نموده است.

چنانچه اشغال مزار شریف در دهه 90 میلادی، از ناحیه‌ا­ی طالبان این حادثه را نیز در پی داشته و به وقوع پیوسته است. حتی زنان شیعه به‌عنوان برده که در صدر اسلام رایج بوده است طبق فتوای ملاعمر که شیعیان کافرند، همان‌طوری که فرهنگ به آن اشاره دارد، در زمان عبدالرحمان تجربه گردید، در زمان تسلط طالبان نیز، مورد خریدوفروش قرار گرفتند.

این بررسی نشان می‌دهد ملاعمر چنین حکمی را با مشورت علما صادر نکرده است. آن طوری که مارسدن در لابه‌لای بحثشان اشاره دارد، اصلاً کسی ملاعمر را در مدت امارت اسلامی در انظار عمومی نمی‌دیدند و به آن دسترسی غیرممکن بود. فقط فتواهایش از طریق رادیو شریعت نه از تلویزیون (چون تصویر داشت حرام بود) یا به‌صورت اعلامیه توسط سخنگویش پخش می‌شد.

بنابراین، اگر اسلام را دین جامع بدانیم که در حقیقت چنین است، این تفسیر با هیچ‌یک از ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و دینی حکومت طالبان قابل تطبیق نیست. این‌که طالبان ادعای اسلامی دارند، مدعی را ثابت نمی‌کند، به دلیل این‌که تجربه طالبان در عمل خلاف آن را به اثبات رسانده‌اند، زیرا چنین اسلامی با این اندیشه خلاف فطرت، آزادی و ارزش‌های انسانی می‌باشد.

در نتیجه؛ اسلام طالبانیسم در حوزه‌های مختلف بر اساس ادعای مارسدن مبنی بر اینکه طالبان اسلام را دین جامع می‌داند سازگاری ندارد. به‌خصوص شرایطی که امروز در کشور مشاهده می‌شود، جریان صلح دوحه به‌خوبی نشان می‌دهد که هنوز افراط‌گرایی در تفکر رهبران پسا ملا محمد عمر و وجود طالبان زنده‌اند و هیچ تغییری در آن مشاهده نمی‌شوند.

4- جایگاه علم و فرهنگ در امارت طالبان

در حوزه علم و فرهنگ منطق و فهم در اسلام طالبان جایگاه ندارد، در جا ذبح و خفه می‌شود. مشکلی که قرن‌ها قبل از طالبان، خوارج و در قرن حاضر وهابیت و گروه‌های ضاله تکفیری داعش، با تفسیر غلطی که از دین و فرهنگ دارند نیز دچار آن شدند. چنین مواردی به‌وضوح در حوزه‌های مختلف اعم از فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در امارت طالبان در افغانستان دیده شده و به اثبات رسیده است. ازجمله فقر فرهنگی در جنبش طالبان باعث گردیده است که تفکرات وارداتی، این جنبش را در معرض واکنش‌های شدید جامعه قرار بدهد.

عملکرد طالبان در حوزه مسائل فرهنگی افغانستان نیز تابعی از اندیشه و عملکرد دینی­شان می‌باشد. طالبان در بخش تعلیم و تربیت تنها به افزایش مدارس دینی نظر داشتند، برای نمونه در کابل یک مدرسه دخترانه را به دارالحفظ (مدرسه حفظ قرآن مجید) برای پسران تبدیل کردند (مژده 112). در دانشگاه­ها نیز گوشه­ای از نگاه سطحی طالبان را به نمایش می‌گذارد:

به دانشجویان پزشکی اجازه استفاده از اسکلت یا اطلس طبی را نمی‌دادند و به‌جای افزایش سطح علمی دانشگاه­ها به مسائلی دیگر توجه می‌کردند. دریکی از دستورالعمل­های وزارت فرهنگ و آموزش طالبان خطاب به دانشجویان آمده بود: در آغاز سال تحصیلی آینده هر دانشجو به‌اندازه یک قبضه ریش بگذارد و در جریان تعلیم باید دستار و یا کلاه‌سفید یا لباس سفید بپوشد (عصمت‌اللهی 200 -202). اداره امربه‌معروف طالبان در اوت 1999 طی اطلاعیه­ی به دانشجویان هشدار داد که در صورت عدم‌تغییر نام‌های غیر اسلامی از کلاس اخراج خواهد شد (همان 199).

در حوزه زبان که دو قوم عمده (تاجیک‌ها و شیعیان) در افغانستان به زبان فارسی صحبت می‌کنند و زبان رسمی کشور به شمار می‌رود؛ طالبان در اوج تعصب قومی و زبانی، مخالفتش را به نمایش گذاشت و سعی نمودند تا ادب و زبان فارسی را محدود و با پشتوانه سیاسی – نظامی و تفوق طلبی قومی آن را نابود کند. طالبان برای نیل به این هدف، ده­ها هزار جلد کتاب‌های چاپی و دست‌نویس‌های زبان فارسی را به آتش کشیدند و حتی نوشته­ها و تبلیغاتی مغازه‌ها را در شهر کابل از زبان فارسی به پشتو و اردو تغییر دادند.

شدت عمل در این سیاست به حد بود که یونسکو در آذر 1377، نوامبر 1998 ضمن محکوم کردن اعمال سوء طالبان علیه زبان فارسی، تأکید کرد که طالبان به‌عمد تبعیض زبانی را دامن می‌زنند.  حذف زبان فارسی زنگ خطری بود برای تاجیک‌ها و هزاره‌ها که بدانند در ساختار سیاسی کشور به‌عنوان امارت اسلامی نقشی نخواهند داشت.

5- نقش زن در امارت طالبان

در بعد اجتماعی معیار در اسلام طالبان وضعیت موجود جامعه است. هیچ منطق سلیمی نمی‌پذیرد که اسلام بدون دلیل قشر خاصی از جامعه را از حقوق فردی و اجتماعی‌شان محروم سازند. به‌طور مثال طالبان در حوزه‌ای اجتماعی و فرهنگی حق تحصیل را از دختران دانش‌آموز این مرزبوم سلب نمودند و فتوای ملاعمر که دختران و زنان حق تحصیل و کارهای اداری را ندارند، به اجرا گذاشته شد. این فتوا در مقابل نص و بیان صریح پیامبر اسلام (ص) که می‌فرماید: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة» قرار دارد.

مصداق بارزش در شرایط فعلی مناطقی را که طالبان اشغال می‌کنند اولین کاری که انجام می‌دهند آتش زدن مدارس این طبقه‌ای خاص از جامعه است. در اندیشه طالبان ریش بلند برای مردان و پوشش کامل برای زنان را از واجبات دین می‌دانند. اداره امربه‌معروف و نهی از منکر طالبان با نقل حدیثی در این باب می‌گوید: ازآنجاکه پیامبر (ص) در سراسر عمر، ریش خود را نتراشید، بدین‌وسیله به اطلاع کلیه کارمندان دولت می‌رساند که باید در طی یک ماه و نیم، ریش خود را طبق حدیث نبوی بلند کنند تا مسلمان حقیقی محسوب شوند (مارسدن،99). بدین ترتیب اندیشه طالبان جلوه‌ا­ی از یک دیدگاه ظاهرگراست و این نگاه در مسائل دینی پررنگ‌تر است.

آنچه خیلی مشهود است نگاه منفی به زنان است. اصولاً در اندیشه طالبان، اعطای آزادی به زن به اوج فساد و فحشا در جامعه منجر خواهد شد (رشید،177). طالبان معتقدند زنان از آغاز آفرینش، گناهکار آفریده‌شده‌اند و تنها راه فرار یک مسلمان اصیل از گناه این است که زن یا زن‌های خانه­ی او در پنهانی‌ترین گوشه­ خانه­ی خود، چادربه‌سر کرده و پنهان زندگی کنند (عصمت‌اللهی،6).

بر اساس این اندیشه طالبان کمک جامعه اروپا برای ساختن پنج مدرسه دخترانه در کابل را رد نمودند تا نشان دهند که اساساً با تحصیل زن مخالف‌اند (مژده،110). در سال 1976 هفتاد درصد معلمان و شاغلان در ادارات کابل را زنان تشکیل می‌دادند. بر اساس آمارهای سال 1996 سازمان ملل متحد، 158 مدرسه تنها در کابل فعال بود و 11208 معلم زن و مرد در این مدارس تدریس می‌کردند و شمار معلمان زن 7793 نفر بود (دوپری،209). این مدارس بیش از صد هزار دانش‌آموز دختر داشتند.

به گفته­ی آقای حسن­یار، رئیس پیشین دانشگاه کابل، چهار هزار دانش‌آموز دختر در دانشگاه مشغول تحصیل بودند و اغلب به درجات بالاتر از پسرها دست می‌یافتند. همچنین بسیاری از زنان مشغول طبابت و پرستاری در بیمارستان‌ها بودند و بسیاری کارهای دیگر را در این اماکن انجام می‌دادند. علاوه بر این بسیاری از خانواده‌هایی که سرپرست خود را در جنگ از دست داده بودند سرپرستی آنان را به عهده داشتند و کار می‌کردند (سرفراز،124).

اما با قدرت گرفتن طالبان، زنان دیگر حق کار و تدریس نداشتند و باید در خانه می‌ماندند و اگر قصد ترک منزل را داشتند، باید همراه مردانشان می‌بودند (عصمت‌اللهی،131). ملاعمر در یک عکس‌العمل خشمگینانه نسبت به درخواست سازمان ملل متحد مبنی بر رعایت حقوق زنان، آن را مساوی با کفر و ترویج فحشا دانست و گفت: دستیابی زنان به تحصیل و آموزش در مراکز تحصیلی به معنای اعمال سیاست کفر و ترویج بی‌عفتی و فحشاست (همان،134).

بخش مقررات و تفتیش وزارت بهداشت طالبان نیز به‌تمامی دکترها و کارکنان مراکز درمانی ابلاغ کردند به زنان بیماری که از آوردن محارم خود خودداری می‌ورزند، هیچ‌گونه خدمات درمانی ارائه ندهند (همان،126). ازآنجاکه طالبان شدیداً در اجرای اندیشه‌های خود پافشاری می‌کردند تنها اختصاص به زن‌ها نداشتند. اجرای احکام با روش غیرمتعارف در اندیشه­ی طالبان برنامه دیگری بود که با جامعه دست‌وپنجه نرم می‌کردند.

طالبان در سراسر قلمرو خود برای تمام مساجد در محلات مختلف، دفتر حضوروغیاب برای برپایی نماز جماعت در پنج نوبت آماده کرده و تمام مردان را مکلف کرده بودند که در جماعات شرکت کنند و کسانی را که در نماز شرکت نمی‌کردند، به‌وسیله مأموران امربه‌معروف و نهی از منکر، به‌سختی مجازات می‌کردند (عصمت‌اللهی،6). باوجود که نماز جماعت حتی در فقه اهل سنت یک امر مستحبی است ولی در اندیشه­ی طالبان تبدیل به امر واجب شده بود که این خودش یک نوع بدعت در دین است.

6- نقش شریعت در امارت طالبان

مشکل مهم دیگر، در اسلام طالبانیسم وجود دارد در حوزه‌ا­ی قضایی و اجرای احکام است. در امارت طالبان، افراد بدون اثبات جرم درملأعام اعدام، رجم و دست‌هایشان قطع می‌گردید. زنان بدون شوهر، به جرم این‌که بدون محرم بیرون آمده مورد ضرب، شتم و تازیانه قرار می‌گرفتند.

بابیان این دلیل که برخی از زنان این جامعه شوهرانشان شهید یا ازدست‌داده بودند برای طالبان قانع‌کننده نبودند. با این تحلیل، می‌شود چنین نتیجه گرفت که طالبان با رهبری ملاعمر از مایه‌های فکری و تئوری قوی درزمینه‌ی اندیشه سیاسی اسلام، حکومت دینی و دیگر مسائل مربوط به حکومت دینی بی‌بهره بودند.

به لحاظ عملی و روش، ازآنجاکه گروه‌های سلفی هیچ تأویلی را در مورداجرای احکام نمی‌پذیرد طالبان نیز در بعد فردی و اجتماعی برای کنترل جامعه از ابزارهای بسیار خشن به‌عنوان قانون شریعت بدون در نظر گرفتن ادله اثبات جرم که اعتراف مجرم یا شهود و قسم می‌باشد نقش کم‌تری داشته و در حکومت طالبان به نام امارت اسلامی دسته‌ای زیادی قطع و سرهای زیادی به دار آویخته شدند. به‌عنوان‌مثال: گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی (از قوم پشتون) که سابقه­ای جهادی با نیروهای اشغالگر شوروی سابق در افغانستان دارد­ اما در منازعات داخلی، گلبدین حکمتیار در کنار طالبان قرار گرفت. وقتی طالبان در اجرای احکام خشونت به خرج می‌دادند، گلبدین حکمتیار ضمن انتقاد شدید از رویه­ای طالبان اظهار می‌دارد:

نمی‌گوییم حکم رجم و قطع دست دزدان وجود ندارد. می‌گوییم چرا این تعداد بزرگ؟ چرا در زمان پیامبر و خلفای راشدین نه کسی به این اندازه رجم شده و نه دست و پایش بریده؟ آیا شما در اسلامتان بیش از صحابه محکمید یا حماقت و جهل و تعصبتان بر دیانت و التزام بر ضوابط اسلامی می‌چربد؟ و یا از چگونگی شریعت نا واقفید؟ شما نمی‌دانید که اسلام، نخست زمینه‌های گناه را از میان می‌برد و در پایان، حدود را نه به‌عنوان یک خواست که به‌عنوان ضرورت جاری می‌سازد؟ (حکمتیار 130-138 رک: خادمی 72). واکنش حکمتیار رهبر حزب اسلامی در مورد عملکرد طالبان چیزی را ثابت می‌کند که وهابیت نیز چنین وضعیتی را داشتند.

به لحاظ ابزاری مهم‌ترین عنصری که طالبان در افغانستان با آن دست و پنجه نرم می‌کرد تا آن را در جامعه نهادینه نماید برنامه­ی امربه‌معروف نهی از منکر با روش غیرمتعارف بود. مارسدن نیز این موضوع را خیلی برجسته بیان می‌دارد: تشکیل اداره امربه‌معروف و نهی از منکر و تأکید فراوان بر اجرای احکام و مقررات، مستقیماٌ از آیین وهابی اقتباس شده است.

تمرکز فراوان بر زدودن فساد به‌عنوان توجیه جهاد و به‌عنوان هدف مشابهت دیگر است. بااین‌حال، طالبان ظاهراً در حمله به فساد پرشورتر از وهابی‌ها است (مارسدن،113). به‌طور مثال مجسمه بودای بامیان که جزء از آثار باستانی کشور به شمار می‌رفت به‌عنوان آثار بت‌پرستی به دست طالبان تخریب گردید، وجه مشابهت را بیان می‌کند.

بنابراین مطالعه در اندیشه دینی طالبان آنچه بیش از هر چیز به‌وضوح قابل مشاهده و ردیابی است، سختگیری مذهبی و تفسیر سطحی و صوری از شریعت اسلام است. ازاین‌رو در اسلام طالبانیسم با رهبری ملاعمر خواندن نماز جماعت اجباری می‌شود، اما انتحار و ریختن خون انسان‌های بی‌گناه یا کشت مواد مخدر که زیربنای اقتصادی طالبان را تشکیل می‌دهد خط فکری این گروه را زیر سؤال برده و نیز عدم مقبولیت و مشروعیت ملت افغانستان را در پی داشته است. چنانکه برخی دراین‌باره می نویسد: «طالبان با تفسیر منحصربه‌فردی که از اسلام ارائه نمودند با تنفر و انزجار شدید ملت افغانستان مواجه شدند و درعین‌حال واکنش جامعه جهانی را نیز در پی داشته‌اند» (دهقان،16).

درواقع اگر بصیرت و تدبیر در نگاه به دین حذف شود، نتیجه این می‌شود که چهره­ی خشن وزشت از دین به تصویر درمی‌آید تا باعث گردد که خط فکری طالبان را از اسلام جامع متمایز سازد و چنین افتراقی نشانگر این است که اسلام طالبانیسم با ایدئولوژی و ساختار خاصی که در تئوری و عمل از دین به نمایش گذاشتند در حوزه­های دینی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و قضای این کشور قابل تطبیق نیست.

7- نقش مواد مخدر در اقتصاد طالبان

مشکل مهم منطقه و جهان در قلمرو طالبان مواد مخدر است. در امارت طالبان تمام اراضی قابل زرع به کشت تریاک اختصاص داده شدند. بر اساس آمار سازمان ملل، درآمد طالبان از قاچاق مواد مخدر در سال 1995 بالغ بر یک میلیارد و 250 هزار دلار برآورد شده است (عصمت‌اللهی،33).

گزارش‌های سازمان ملل نشان می‌دهد که در سال 1996 در مناطق تحت کنترل طالبان بین 55 تا 58 هزار هکتار زمین به کشت خشخاش اختصاص داشته و 2600 تن مواد مخدر در افغانستان تولید شده است و تنها در قندهار 120 تن تریاک از 3160 هکتار مزارع خشخاش به دست آمده است. همچنین در سال 1997 با کنترل کابل و مناطق شمال افغانستان توسط طالبان، تولید تریاک با افزایش 25% به 2800 تن رسیده بوده است (رشید،188).

پینوآرلاکی رئیس برنامه کنترل مواد مخدر تأکید کرد هروئین افغانستان 80% هروئین مصرفی اروپا و 50% هروئین دنیا را تأمین می‌کند (همان،194). بررسی‌های انجام‌شده نشانگر این است که افغانستان در تولید مواد مخدر در صدر کشورهای جهان قرار دارد بدون اینکه عوامل آن را شناسایی و مورد مجازات قرار گیرد.

کشت تریاک و تولید مواد مخدر در قلمرو طالبان به اوج خود رسیده و محصول آن خرید تسلیحات و مهمات برای کشتار مردم افغانستان، ترور و قتل‌های انتحاری به کار گرفته می‌شود. این روند بیش از دو دهه است که منبع و زیربنای اقتصادی طالبان قرار دارد. «طالبان در حلیت مواد مخدر مدعی می‌شوند که قرآن استعمالش را حرام کرده است نه تجارتش را» (امامی،200).

این ادعا نشان‌گر این است که طالبان معتقدند هدف وسیله را توجیه می‌کند زیرا جهاد یک هدف مقدس است می‌تواند ابزار را که تجارت مواد مخدر باشد مشروع و مباح نماید، درحالی‌که این بنفسه ایجاد بدعت و استفاده غیر مشروع از دین گفته می‌شود.

نتیجه‌گیری

پژوهش حاضر، در موضوع «تحلیلی در اندیشه و ساختار امارت اسلامی طالبان» نتایج زیر را به دست آورده است. به لحاظ اندیشه، جنبش طالبان با گروه‌های سلفی که در منطقه ایجاد بحران نموده نزدیک‌تر است تا جنبش‌های اسلامی معاصر که از پایگاه اجتماعی بیشتری برخوردار است.

به لحاظ ساختاری، به‌عنوان امارت اسلامی در مدت 5 سال حکومت در افغانستان بسیار سطحی و متحجرانه عمل نموده است. طالبان برخلاف ادعای که داشتند امارت اسلامی‌شان را بر اساس روش خلفای راشدین اداره خواهند کرد اما در عمل، کاملاً انحصارگرا و متحجر بوده است.

به لحاظ فرهنگی کاملاً خشن و ضد فرهنگ بوده چنانچه بسیاری از آثار باستانی این کشور به‌عنوان آثار بت‌پرستی تخریب کرد که حتی وا‌کنش جامعه جهانی و یونسکو را در پی داشته‌اند.

به لحاظ منطقه‌ای، کشورهای پاکستان و عربستان که در شکل‌گیری طالبان نقش اساسی داشته با استقرار «امارت اسلامی» تسویه‌های قومی و مذهبی را نیز در پی داشته‌اند. هرچند طالبان بعد از 5 سال امارت و منهدم شدن برج‌های دوقلو در آمریکا، به دلیل حمایت و عدم تحول بن‌لادن فروپاشید اما با حیات مجدد و حمایت پاکستان به جنگ‌های فرسایشی و حمله‌های انتحاری مرتکب کشتار هدفمند ازجمله نخبگان، خبرنگاران، نظامیان، دانشجویان و غیرنظامیان زیادی شده‌اند.

این در حالی است که توافق طالبان با آمریکا صورت گرفته و طرح مذاکره نیز با دولت افغانستان بدون هیچ نتیجه‌ای با میزبانی کشور قطر ادامه داشته، اما همچنان طالبان با امارت در تبعید (کشور قطر) به خشونت خود ادامه داده و کشور را کاملاً در بحران ناامنی قرار داده است.

 

 

 

 

 

 

منابع و مآخذ:

  • نهج‌البلاغه.
  • آغاز و پایان کار طالبان، ترجمه میثم کبریایی، رسالت، 26/8/1380.
  • احمد رشید، طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید؛ ترجمه اسدالهی شفایی و صادق باقری، تهران دانش هستی 1379
  • احمدی حمید، طالبان؛ ریشه‌ها، علل ظهور و عوامل رشد، اطلاعات سیاسی و اقتصادی 1377.
  • امامی حسام‌الدین؛ افغانستان و ظهور طالبان؛ تهران، شاب، 1378.
  • حکمتیار گلبدین؛ بحران مشکلات راه‌های حل؛ تهران: مطبوعات، 1379.
  • خبرگزاری رسا، نحله‌های فکری طالبان از دیوبندیه تا وهابیت، 15 مهر 1395.
  • خراسانی برمک؛ اندیشه‌های طالبان درباره چشم‌انداز سیاسی افغانستان
  • دوپری، نانسی هاج، «زنان افغان زیر سلطه طالبان» در افغانستان، طالبان و سیاست‌های جهانی. ترجمه عبدالغفار محقق، مشهد: انتشارات ترانه 1379.
  • دهقان محمود، طالبان و تخریب چهره اسلام نزد جهانیان، اطلاعات 1379.
  • زنجانی اصل محمد کریمی، امامیه و سیاست در نخستین سده‌های غیبت، تهران: نشر نی،1380.
  • سرافراز محمد، جنبش طالبان از ظهور تا افول، تهران صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران، سروش، 1390.
  • سید عبدالقیوم سجادی، ماهیت دینی – سیاسی گروه طالبان، پگاه حوزه، 21/ 7 / 1380.
  • شیرازی مکارم، وهابیت بر سر دو راهی، قم: مدرسه امام علی (ع) 1384.
  • صابری قربانعلی، فصل‌نامه علمی- تخصصی مطالعات تاریخی امت اسلامی، ش 5، بهار و تابستان 1399.‌
  • عبدالرحیم علی؛ حلف الارهاب؛ قاهره، مرکز المحروسه للنشروالخدمات الصحیفه، 2005.
  • عصمت الهی محمد هاشم؛ جریان پرشتاب طالبان؛ تهران، انتشارات، الهدی، 1378.
  • قادری حاتم، اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران، تهران: انتشارات سمت، 1378.
  • کریمی حاجی خادمی مازیار، طالبان، خاستگاه و مبانی فکری، تهران، کانون اندیشه، 1392.
  • مارسدن پیتر، طالبان (جنگ، مذهب، و نظام جدید در افغانستان) ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، چاپ دوم، تهران، نشر مرکز، 1388.
  • محق محمد، «نوشتارهایی پیرامون دموکراسی افغانی: فرصت‌ها و چالش‌ها»، کابل: انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان، چ اول، 1393.
  • محق محمد، نقد نظریه «شورای حل و عقد» طالبان، به‌جای انتخابات 12 اوت 2019- 21 مرداد 1398.
  • مژده وحید؛ افغانستان و پنج سال سلطه طالبان؛ ج 1، تهران: نی، 1382.
  • مشکینی قدیر نصری «استیلای طالبان بر افغانستان» اطلاعات سیاسی و اقتصادی، ش 133- 1377.
  • المیدانی حسن حبنکه، عقاید اسلامی و ریشه‌های آن، ترجمه، علی صالحی، تهران: نشر احسان، 1389.
  • یاسا حسین، افغانستان نوین و نیاز به رویکرد نو بر بنیاد جدید، 2 سپتامبر 2020،

 

 

مشروعیت، دین، مذهب، فرهنگ، جامعه و امارت طالبان.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=71185

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 − پنج =

آخرین مطالب