چهارشنبه 18 مهر 1403 برابر با Wednesday, 9 October , 2024

 

امام حسن مجتبي عليه السلام چند روز پس از امضاي قرار داد صلح با معاويه و رفت و آمدهاي مكرر از سوي دوستان و دشمنان، مصلحت را در آن ديد كه به همراه بعضي از ياران، از كوفه به مدينه جدش رسول خداصلي الله عليه وآله هجرت نمايند.

 

اشاره

 

كتاب "حقايق پنهان" نوشته محقق ارجمند احمد زماني، زندگاني سياسي امام حسن مجتبي عليه السلام را مورد بررسي قرار داده است. اين كتاب كه با مقدمه اي از حضرت آيت الله سبحاني و يك پيشگفتار آغاز مي شود، مطالب متنوعي را در اختيار خواننده محترم قرار مي دهد.

 

عناويني چون رهبري در اسلام، نگاهي گذرا به دوران كودكي و پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله، مسؤوليت هاي امام مجتبي عليه السلام در دوران حكومت اميرالمؤمنين، امامت و رهبري، انگيزه هاي صلح، بازگشت به مدينه منوره، مسموميت امام مجتبي عليه السلام و… از عناوين مورد بحث در اين كتاب مي باشد.

 

آنچه پيش رو داريد كارنامه ده ساله امام حسن مجتبي عليه السلام در مدينه منوّره است كه با اندكي تلخيص از اين كتاب اقتباس گرديده است.

 

بازگشت به مدينه منوره

 

امام حسن مجتبي عليه السلام چند روز پس از امضاي قرار داد صلح با معاويه و رفت و آمدهاي مكرر از سوي دوستان و دشمنان، مصلحت را در آن ديد كه به همراه بعضي از ياران، از كوفه به مدينه جدش رسول خداصلي الله عليه وآله هجرت نمايند.

 

او به همراه برادرش حسين بن علي عليه السلام و خانواده و اطرافيانش، راهي مدينه شدند. مردم كوفه با اندوه بسيار به مشايعت آن حضرت شتافتند، در حالي كه اشك، چشمان بسياري را فرا گرفته بود.(1) مشايعت كنندگان با نگاه هاي طولاني، حسرت خود را اظهار مي داشتند و با زبان حال بر سرنوشت تيره خود -كه با هجوم و سلطه چكمه پوشان معاويه گره مي خورد- سرود اندوه مي سرودند. امام عليه السلام و همراهانش به مدينه آمدند و در آنجا اقامت گزيدند.

 

سبط اكبر پيامبر، اين ناخداي بُردبار تصميم گرفت با فرو بردن خشم خود و صبر و تحمّل، كشتي اسلام را از غرقاب حتمي حكومت معاويه نجات بخشد و نگذارد حكام بني اميّه با احاديث جعلي و نسبت هاي ناروا به پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه وآله و پدرش أميرمؤمنان عليه السلام و صحابه بزرگ، چهره واقعي اسلام را عوض كنند و به اسم اسلام بعد از پيامبر، اهداف شيطاني خود را بر امت اسلامي تحميل نمايند و بدعت ها و سنت هاي جاهليت را دوباره همانند اجدادشان احيا كنند.

 

حضرت ده سال در مدينه اقامت گزيد و در اين مدت همچون پدر و جدّ بزرگوارش، طبيب و معلمي دلسوز و پناهگاهي مطمئن براي مردم مدينه و مظلومان عالم بود و خورشيد گونه بر همه زواياي تاريك عالم اسلام مي تابيد و با سخنان زيباي علي گونه و رفتار حليمانه محمدي و حجب و تقواي فاطمه گونه اش مسلمين جهان را رهبري مي كرد و در مقابل جبهه كفر تأويلي(2) و همه انديشه هاي شيطاني آنان در راستاي مبارزه با باطل، راست قامتانه ايستادگي كرد و به نور الهي درخششي ديگر داد.

 

اينك دورنمايي از آنچه در آن مدت كوتاه -با توجه به جنگ هاي گوناگون رواني معاويه و بني اميّه- توسط سبط اكبر رسول خداصلي الله عليه وآله انجام گرفت را در ذيل مي آوريم.

 

دورنمايي از كارنامه ده ساله امام حسن عليه السلام در مدينه منورّه

 

1 – تربيت و آموزش نيروهاي كارآمد

 

پس از حضور آن حضرت در مدينه، محدثان، راويان و دانشمندان بزرگ به سوي آن شهر شتافتند و جهت كسب فيض، گرد آن حضرت جمع شدند. در اين مدت، بسياري از افراد كه در خواب غفلت و گمراهي به سر مي بردند، با روشنگري آن حضرت بيدار گشتند و مباني اصيل اسلام را از آن سلاله پاك پيامبر آموختند. مورّخان مسلمان همچون ابن عساكر، مرحوم علامه مجلسي(3)، ميرزا محمد تقي سپهر، ابن شهر آشوب و … شاگردان نامدار و راويان اخبار آن حضرت را به تفصيل آورده اند.

 

اين ستارگان فروزان كه از مشعل تابناك امام حسن مجتبي عليه السلام كسب فضيلت و معنويت مي كردند، از دو گروه تشكيل شده بودند:

 

1 – بعضي از صحابه پيامبرصلي الله عليه وآله و ياران با سابقه علي بن ابي طالب عليهما السلام.

 

2 – تابعين و ديگر اشخاصي كه در خدمت آن بزرگوار تلمذ مي كردند.

 

ما بر اساس همين دو طبقه، نام آن ها را در ذيل مي آوريم:

 

گروه اوّل:

 

1) احنف بن قيس: شيخ طوسي او را از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله و امير مؤمنان و حسن بن علي عليهما السلام مي داند.

 

2) اصبغ بن نباته: از راويان و اصحاب خاص علي بن ابي طالب و امام حسن عليهما السلام بوده و حدود 56 روايت نقل كرده است.

 

3) جابر بن عبدالله انصاري: از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله و علي بن ابي طالب عليهما السلام و حسنين و زين العابدين و امام باقرعليهم السلام كه در غزوه بدر و هجده غزوه ديگر شركت نمود، هفده روايت از وي نقل شده است و در سال 78 هجري قمري از دنيا رفت.

 

4) جعيد همداني: اهل كوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين و امام مجتبي عليهما السلام بوده است و امام حسين و زين العابدين عليهما السلام را نيز درك كرده است.

 

5) حبّة بن جوين عرفي: اهل يمن و از اصحاب امير مؤمنان و امام حسن عليهما السلام بوده است.

 

6) حبيب بن مظاهر: او از ياران علي بن ابي طالب و امام مجتبي عليهم السلام بوده و در زمره "شرطة الخميس"(4) است و در كربلا به شهادت رسيده است.

 

7) حجر بن عدي بن حاتم كندي كوفي.

 

8) رشيد هجري: از اصحاب خاص امير مؤمنان و امام حسن عليهما السلام بوده و در مسير دوستي علي بن ابي طالب عليهما السلام به شهادت رسيد و در رجال كشي از وي روايات زيادي نقل شده است.

 

9) رفاعة بن شدّاد: از اصحاب امام اوّل و دوّم بوده است.

 

10) زيد بن ارقم: وي نابينا بوده و به محضر رسول خداصلي الله عليه وآله و امام اوّل و دوم و سوّم رسيده است و رواياتي را از آنان نقل كرده است.

 

11) سليمان بن صرد خزاعي: بنابر نقل شيخ طوسي، وي به محضر رسول خداصلي الله عليه وآله و امام اوّل و دوّم رسيده و از اصحاب آنان مي باشد.

 

12) سليم بن قيس هلالي: او از ياران علي بن ابي طالب عليهما السلام بود و از محضر امام مجتبي عليه السلام فيض مي برد، لكن حجاج او را تعقيب كرد تا او را بكشد. سليم بن قيس فرار كرد و به "أبان بن ابي عياش" پناه برد، مدتي بدين وضع بود كه مرگش نزديك شد. به هنگام مرگ كتابي را به رسم امانت به وي داد كه همه اش احاديث و روايات بود. كسي غير از "أبان بن ابي عياش" از سليم بن قيس هلالي روايتي نقل نكرده است. أبان درباره او مي گويد: پيرمردي متعبد و خداپرست بود كه نور از چهره اش درخشش مي نمود(5).

 

13) عامر بن واثلة بن أسقع: كنيه وي "اباالطفيل" بوده و رواياتي از رسول خداصلي الله عليه وآله و امام اوّل و دوم نقل كرده است.

 

14) عباية بن عمرو بن ربعي: عباية بن ربعي نيز گفته شده و از ياران امام اوّل و دوم مي باشد.

 

15) عمرو بن حَمِقْ خزاعي: وي از نيروهاي شرطة الخميس بود و در جنگ جمل و صفين به همراهي علي بن ابي طالب عليهما السلام جنگيد و با امام مجتبي عليه السلام بود تا به دست معاويه به شهادت رسيد.

 

16) قيس بن عباد: او نيز از ياران علي بن ابي طالب عليهما السلام بوده است.

 

17) كميل بن زياد نخعي: او از اهل يمن بوده كه از افراد مورد اطمينان علي بن ابي طالب و حسن بن علي عليهما السلام به شمار مي رفت.

 

18) حارث اعور بن بنان منقري: از افراد ثقه و مورد اطمينان امام اوّل و دوّم مي باشد كه در آن مدت كسب فيض نمود.

 

19) مسيب بن نجبه فزاري: وي زاهد زمان و از ياران امام اوّل و دوم بوده و به كتابت در خدمت امام حسين عليه السلام نيز مشغول بوده است.

 

20) ميثم بن يحيي تمّار معروف به "ميثم تمّار"(6): از بزرگان صحابه علي عليه السلام و در شمار شرطة الخميس بوده و خود شرحي مفصل دارد.

 

گروه دوم:

 

بعضي از راويان و كساني كه در نزد آن حضرت تلمّذ نموده و رواياتي را نقل كرده اند عبارتند از:

 

أبوالأسود دوئلي، ابو اسحاق بن كليب سبيعي، ابو جوزي ، ابوصادق "كسان بن كليب"، ابو مخنف (لوط بن يحيي أزدي)، ابو يحيي (عمير بن سعد نخعي)، اسحاق بن يسار، اشعث بن سوار، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابّة بنت جعفر والبيّة(7)، حذيفه بن أسيد غفاري، سفيان بن ابي ليلا همداني، سفين بن ليل، سويد بن غفله، شعبي، طحرب عجلي، عبدالله بن جعفر طيّار، عبدالله بن عباس، عبدالرحمان بن عوف، عمر بن قيس مشرفي، عيسي بن مأمون زراره، فاطمة بنت حبّابه والبيّه، محمد بن اسحاق، مسلم بن عقيل، مسلم بطين، مولي ابي وائل (ابو رزين بن مسعود)، نفالة بن مأمون، هبيرة بن مريم، هلال بن نساف.

 

اينان برخي از شاگردان و ياران امام حسن مجتبي عليه السلام بودند كه از شهرها و كشورهاي مختلف مانند كوفه، يمن، همدان و … جمع شده بودند. آنان همگي در محضر آن بزرگوار كسب فيض نمودند و تربيت يافتند و در برابر هجوم فرهنگي معاويه بدعت گذار ايستادند، برخي از آنان بعد از شهادت حسن بن علي عليهما السلام به دست معاويه جنايتكار به شهادت رسيدند و برخي ديگر در سال 61 هجري قمري در ركاب ابا عبدالله الحسين عليه السلام در برابر يزيد بن معاويه، طاغوت ديگرِ عصر ايستادند و با خون خود اسلام و قرآن را آبياري كردند.(8)

 

گذشته از شاگردان معروف آن حضرت، فرزندان برومند آن بزرگوار همچون: حسن بن حسن معروف به حسن مثنّي رحمه الله، زيد بن حسن، عمرو بن حسن، عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن و … از درياي نورانيت آن پدر بزرگوار بهره مي بردند و هركدام در تاريخ به نوعي درخشش داشتند.

 

2 – نشر فرهنگ اصيل اسلام

 

از امور اساسي ديگري كه امام مجتبي عليه السلام آن را به بهترين وجه انجام داد و بدان اهميّت فراوان مي داد، نشر فرهنگ اصيل اسلام در برابر تحريفات و تهاجم فرهنگي حاكمان أموي به ويژه معاوية بن ابي سفيان بود، زيرا اين خاندان بيش ترين و بالاترين دشمني ها را در مقابل اسلام و رسول خداصلي الله عليه وآله روا داشتند. ابوسفيان با تحريك قريش و تهيّه سلاح، جنگ بدر و أُحد و احزاب و … را عليه رسول خداصلي الله عليه وآله و مسلمانان به راه انداخت، پسرش معاويه نيز جنگ صفين را عليه خاندان اهل بيت عليهم السلام رهبري كرد و در نهروان و جمل و تحريكات داخلي ديگر از هيچ گونه جنايتي فروگذار نكرد.

 

معاويه پس از پيروزي نظامي عليه حكومت عراق و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، تهاجمي را براي نابودي فرهنگ رسالت و امامت امامان راستين شيعه آغاز كرد. موارد زير از مصاديق اين تهاجم است:

 

الف) بدعت گذاري در دين

 

1) در ايّام خلافتش چهل روز در نماز جمعه، صلوات و درود بر رسول خداصلي الله عليه وآله را ترك كرد. وقتي از او پرسيدند: چرا چنين كردي؟!

 

گفت: نام پيامبر را بر زبان جاري نمي كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.(9)

 

2) معاملات ربوي را تجويز كرد،به طوري كه ابو درداء در برابرش ايستاد و گفت: "سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَنْهي عَنْ مِثْلِ هذا اِلاَّ مِثْلاً بِمِثْلٍ؛ شنيدم پيامبر خداصلي الله عليه وآله مردم را از معاملات ربوي نهي مي كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يكديگر برابر باشد."

 

معاويه اعتنايي نكرد و به كار خود ادامه داد. ابو درداء از گستاخي معاويه نسبت به دين خدا به خشم آمد و با اين كه قاضي دمشق بود، راهي مدينه گرديد و گفت: هيچ گونه عذري براي همكاري با معاويه براي من باقي نمانده است، زيرا او در برابر فرمان رسول خداصلي الله عليه وآله به رأي خود عمل مي كند.(10)

 

3) حدود الهي را تعطيل كرد، زيرا براي دزدي كه سارق بودنش ثابت شده بود -به طوري كه بر نه نفر همراه و شريك وي حدّ جاري كرده بودند- وساطت كرد و جلو اجراي حدود الهي را گرفت.(11)

 

صاحب "البداية و النهاية" مي نويسد: در اسلام اين اولين حدّي بود كه از اجراي آن جلوگيري شد(12).

 

4) بعضي از احكام حجّ را عملاً تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوي خوش استعمال نمود.(13)

 

5) نسبت به ديگر احكام الهي بي اعتنا بود و هرگونه كه مي خواست عمل مي كرد مثلاً در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد، با اين كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرموده است: "لَيْسَ فِي الْعيدَيْنِ أذانٌ وَ لا اِقامَةٌ(14)؛ در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه مشروعيت ندارد."

 

6) خطبه هاي نماز عيد فطر را قبل از نماز خواند و اين عمل را بني اميّه بر خلاف سنت رسول خداصلي الله عليه وآله ادامه دادند.(15)

 

7) آب را در ظرف طلا و نقره مي نوشيد و در آن ها غذا مي خورد، در حالي كه رسول خداصلي الله عليه وآله آن را نهي كرده بود.(16)

 

8) لباس حرير (كه بر مردان حرام است) بر تن مي كرد و اعتنايي به محرمات الهي نمي كرد.(17)

 

9) بني اميّه به پيروي از حكّام خود، همچون معاوية در يكي از دو خطبه نماز جمعه و عيد -به هنگام گوش دادن خطبه ها- مي نشستند و در ديگري مي ايستادند.(18)

 

ب) تشويق جاعلان حديث

 

معاويه براي كاستن از عظمت اهل بيت و زدودن محبت آن ها از دل مردم، دستور داد، جاعلان حديث در مدح و منقبت او و عثمان و … احاديثي بسازند تا بدين وسيله زمينه كم رنگ شدن جلوه احاديث نبوي در مورد اهل بيت، به ويژه علي بن ابي طالب عليهما السلام ايجاد گردد. او در چند مرحله احكامي را به عمال خود نوشت:

 

مرحله اوّل

 

معاويه نوشت: "با كمال دقّت راوياني را كه طرفدار عثمانند و در فضايل و بزرگواري هاي او سخن مي گويند، شناسايي كنيد و آن ها را گرامي بداريد، در مجامعشان شركت كنيد و بزرگشان بداريد و نام آنان رابه همراه روايات و احاديثي كه درباره عثمان و پدرش نقل مي كنند براي من بفرستيد.(19)"

 

گويندگان و نويسندگان با نوشتن احاديث گوناگون درباره او و عثمان، به اموال فراواني از سوي معاويه دست يافتند و در پي اين امر، احاديث جعلي همه جا فراگير شد. معاويه اين سياست را تا مدت ها دنبال كرد.

 

مرحله دوم

 

معاويه نوشت: "روايات درباره عثمان زياد شده و همه جا را فرا گرفه است، از اين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث بسازند؛ هر حديثي را كه درباره ابو تراب شنيديد آن را رها نكنيد مگر اين كه حديثي از صحابه در رد آن براي من نقل كنيد؛ چنين رواياتي چشم مرا روشن و ادلّه و احاديث مربوط به ابو تراب (علي بن ابي طالب) و شيعه او را كم رنگ تر مي كند و حجتشان را باطل مي نمايد."(20)

 

عمّال و دست اندركاران معاويه دست به جعل و ساختن حديث زدند. ابو هريره ها و عمروعاص ها و كعب بن أحبارها و … ميدان دار اين معركه ننگين گرديدند و معاويه محور اصلي واساسي اين خيانت بزرگ بود. اسرائيليات؛ يعني،خرافاتي كه منافقان از يهود، مانند كعب احبار و ديگران ساختند و نسبت به اسلام و فرهنگ اسلامي دادند، سراسر كتب اهل سنت را فرا گرفت و حتي كتب صحاح آنان نيز از اين مسأله مستثني نشد. كار بدان جا رسيد كه هركسي حديثي را از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل مي كرد، با ديده شك و ترديد به او نگاه مي كردند.

 

امام باقرعليه السلام در مجلسي جهت آگاهي مردم از اين گونه احاديث بر اساس درخواست بعضي از يارانش، بيش از صد مورد خواند و سپس فرمود: "مردم گمان مي كنند اين گونه احاديث صحيح است! آنگاه فرمود: "هِي وَاللَّهِ كُلُّها كِذْبٌ وَزُورٌ؛ سوگند به خدا! همه اين احاديث دروغ و بهتان است."(21)

 

و در جاي ديگر فرمود:

 

"وَيَرْوُونَ عَنْ عَلِي عليه السلام أشْياءَ قَبيحَةً، وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ عليهما السلام ما يَعْلَمِ اللَّهُ اِنَّهُمْ قَدْ رَوَوْا في ذلِكَ الْباطِلَ وَ الْكِذْبَ وَ الزُّوُرَ(22)؛ مطالب زشت و ناپسندي درباره علي بن ابي طالب عليهما السلام و حسنين عليهما السلام روايت مي كنند. خدا مي داند كه همه آن ها باطل، دروغ و بهتان است."

 

ج) علني نمودن منكرات

 

به عنوان نمونه، معاويه زيادبن عبيد (أبيه) را به پدر خود ابوسفيان نسبت داد و او را برادر خود خواند!

 

در نامه اي رسمي نوشت: "مِنْ أَميرِالْمُؤْمِنينَ مُعاوِيَةِ بْنِ أَبي سُفْيان اِلي زيادِ بْنِ أبي سُفْيان …؛ اين نامه اي از معاويه پسر ابوسفيان به زياد پسر ابو سفيان است."

 

مادر زياد بن أبيه از زن هاي بدكار و شناخته شده مكّه بود. بر سر در خانه خود پرچم داشت و افراد لاابالي و هرزه به آن جا رفت و آمد مي كردند …!

 

معاويه، زياد را به پدر خود نسبت داد، همين حركت زشت سياسي معاويه باعث شد كه صحابه گرام به او اعتراض كنند و هر كدام به نوعي انزجار و تنفّر خود را از وي و روشي كه در پيش گرفته اعلان نمايند.(23)

 

حسن بن علي و حسين بن علي عليهم السلام و يونس بن عبيد، و عبدالرحمان بن حكم و ابو عريان و ابو بكره و حسن بصري و … از كساني بودند كه معترض شدند و نوشتند رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود:

 

"أَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ …(24)؛ فرزند متعلق به مادر است و زناكار بايد سنگسار گردد."

 

پس بايد او را زياد بن سميّه ناميد نه زياد بن ابي سفيان، زيرا به شهادت أبي مريم سلولي أبوسفيان از جمله كساني بود كه با سميّه رابطه نامشروع داشت و اين انتساب معاويه خلاف صريح فرمايش رسول خداصلي الله عليه وآله است.

 

معاويه با همه كوششي كه در از بين بردن سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله و منزوي كردن اهل بيت عليهم السلام داشت، موفقيت چنداني به دست نياورد، زيرا امام مجتبي عليه السلام شيوه اي را كه در تربيت مردان صالح و فدايي براي اسلام و معرّفي فرهنگ اصيل و صحيح امامت راستين در مدينه جدش رسول خدا انتخاب كرده بود، اثري ژرف در دل هاي مردم و مسلمانان گذاشت،آنان دانستند كه احكام شرعي و مسائل روزمرّه خود را بايد از مدينه دريافت كنند.

 

امام مجتبي عليه السلام نامه هايي را به بعضي از افراد مؤثر و ناآگاه به صورت كاملاً پنهاني ارسال مي داشت و در آن، انحرافات هيأت حاكم را از سيره جدش رسول خداصلي الله عليه وآله بيان مي نمود و نيز مرداني را آموزش و تعليم مي داد و به شهرهاي مختلف مي فرستاد. آن امام بزرگوار لحظه اي آرام نمي گرفت به طوري كه معاويه از فعاليت هايش وحشت داشت.

 

روزي معاويه از افرادي كه از مدينه به شام رفته بودند پرسيد: حسن بن علي عليهما السلام چه مي كند؟

 

مردي از قريش كه ساكن مدينه بود گفت: نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مي كند، تا طلوع آفتاب مي نشيند و سپس تا به نزديك ظهر به بيان احكام الهي و تعليم وآموزش مردان مشغول است، سپس نماز مي خواند و به همين گونه زنان از احاديث و روايات و گفته هايش بعد از ظهر استفاده مي كنند و اين برنامه كار هر روز اوست.(25)

 

ابن صباغ مالكي (متوفاي سال 855 هجري قمري) درباره فعاليت هاي فرهنگي و تدريس امام مجتبي عليه السلام مي نويسد:

 

"نماز صبح را در مسجد النبي برگزار مي نمود و تا طلوع آفتاب مي نشست وبه ذكر خدا مشغول بود. روزها مردم گرداگردش حلقه مي زدند و او برايشان معارف و احكام الهي را بازگو مي نمود. مردم بر اطراف آن بزرگوار گرد مي آمدند تا سخنانش را بشنوند كه دل هاي شنوندگان را شفا مي بخشيد و تشنگان معارف الهي را سيراب مي نمود. بيانش حجّت قاطع بود، به طوري كه جاي احتجاج و مجادله و استيضاح باقي نمي گذاشت.(26)"

 

نشر فرهنگ اصيل اسلام توسط حسن بن علي عليهما السلام در دوره ده ساله، موجب احياي مجدد اسلام و يادآور گفتار و كردار و نظريات پيامبر عظيم الشأن بود. و اگر نبود نرمش قهرمانانه سبط اكبر رسول خداصلي الله عليه وآله آن هم از پايگاه وحي و حرم پيامبر صلي الله عليه وآله، معاويه و عمالش اثري از اسلام و أهل بيت عليهم السلام باقي نمي گذاشتند.

 

3 – رسيدگي به نيازمندان

 

امام حسن مجتبي عليه السلام كه داراي قلبي پاك و رؤوف و پرمهر نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه بود، همانند پدرش علي بن ابي طالب عليهما السلام با خرابه نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم درآمد همراه و همنشين مي شد، درد دل آنان را با جان و دل مي شنيد و به آن ترتيب اثر مي داد و در اين حركت انسان دوستانه جز خدا را نمي ديد و اجرش را جز از او نمي طلبيد. او بارزترين مصداق آيه شريفه ذيل بود:

 

"أَلَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ(27)"؛ "آنان كه اموال خود را شب و روز، پنهاني و آشكارا انفاق مي كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، نه ترسي دارند و نه اندوهگين مي شوند."

 

از اين روي هر ناتوان و ضعيف و درمانده اي درِ خانه آن حضرت را مي كوبيد. چه بسا افرادي از شهرهاي ديگر به اميد دستگيري امام مجتبي عليه السلام به مدينه منوره مي آمدند و از آن درياي جود و كرم بهره مي جستند. در ميان مستمندان، سادات و غير سادات و در راه ماندگان و از راه رسيدگان و … ديده مي شد. گاه بر اساس خواسته آنان، هزينه سفر، هزينه ازدواج و زندگي، هزينه مداواي مريض و ديگر نيازمندي هاي آنان را پرداخت مي نمود و گاه بدون هيچ گونه پرسش بر آنان ترحم مي كرد.

 

كمك و دستگيري از مستمندان، سالخوردگان و فقرا از سوي آن حضرت، در دوران حاكميت اميرالمؤمنين عليه السلام و حكومت خود در كوفه و مدينه و بعد از آن به دو صورت انجام مي گرفت:

 

الف) كمك هاي مستمر و هميشگي كه شامل سالمندان، ايتام، خانواده هاي شهدا، اصحاب صفّه و … مي شد در چهار چوب منظمي به صورت ماهيانه انجام مي گرفت. گويا آنان حقوق بگيران دايمي از خاندان اهل بيت عليهم السلام بودند كه بخش عمده اي از موقوفات و صدقات رسول خداصلي الله عليه وآله و امير مؤمنان عليه السلام و فاطمه اطهرعليها السلام و اموال شخصي حضرت مجتبي عليه السلام به اين امر اختصاص مي يافت.

 

امام حسن عليه السلام پيش از آن از سوي پدر بر اين كار بزرگ انتخاب و منصوب شده بود و بعد همچنان ادامه يافت.

 

ب) كمك هاي مقطعي آن حضرت به فقرا، بيچارگان و مساكين در همه فراز و نشيب هاي زندگي. اين كمك ها به طوري زياد بود كه بخشش و دستگيري آن ها زبانزد عموم مردم شده بود.

 

از امام مجتبي عليه السلام پرسيدند: چگونه است هر سائلي كه بر در خانه شما مي آيد، نااميدش بر نمي گردانيد؟

 

حضرت فرمود: من هم نيازمند و محتاجي هستم به درگاه خداوندمتعال كه دوست ندارم او مرا دست خالي برگرداند، خداوندي كه نعمت هايش را بر ما ارزاني داشته، هرگز نمي خواهد بندگانش را محروم كنم، مي ترسم اگر سائلي را رد كنم، او هم مرا دست خالي برگرداند و سپس فرمود:

 

اِذا ما أَتاني سائِلٌ قُلْتُ مَرْحَباً

 

بِمَنْ فَضْلُهُ فَرْضٌ عَلَي مُعَجَّلٌ

 

وَ مِنْ فَضْلِهِ فَضْلٌ عَلي كُلِّ فاضِلٍ

 

وَ أَفْضَلُ أَيَّامِ الفَتي حينَ يُسْأَلُ(28)

 

"آنگاه كه محتاجي به من روي آورد، به او خوش آمد و آفرين مي گويم كه بخششِ به او بر من به سرعت واجب گرديده؛ او بااظهار نيازمندي اش بر من و امثال من تفضلي كرده و بهترين روزهاي افراد جوانمرد هنگامي است كه مورد سؤال واقع شوند."

 

بيت هاي ديگري از شعر درباره جود و سخا به آن حضرت نسبت داده اند، مانند:

 

اِنَّ السَّخاءَ عَلَي العِبادِ فَريضَةٌ

 

لِلَّهِ يُقْرَأُ في كِتابٍ مُحْكَمٍ

 

وَعَدَ الْعِبادَ الْأَسْخِياءَ جِنانَهُ

 

وَ أَعَدَّ لِلْبُخَلاءِ نارَ جَهَنَّمٍ(29)

 

"بخشندگي بر بندگان فريضه اي از جانب خداوند است، همان طوري كه در قرآن كريم آمده؛ خداوند بندگان بخشنده اش را بهشت وعده نموده و براي بخيلان جهنم را آماده كرده است."

 

موارد دستگيري امام مجتبي عليه السلام از فقرا و درماندگان بسيار است كه در اين جا به سه نمونه از آن اكتفا مي كنيم:

 

الف) كنيزي از كنيزان آن حضرت دسته گلي را به عنوان هديه خدمتش آورد و آن حضرت هديه را گرفت و فرمود! "أَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ؛ تو در راه خدا آزادي."

 

"أَنس" بر اين كار خرده گرفت و امام عليه السلام در پاسخ به اشكال و انتقاد او فرمود: "أَدَّبَنَا اللَّهُ فَقالَ تَعالي "وَ اِذا حُيّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها"(30)، وَ كانَ أَحْسَنَ مِنْها اِعْتاقُها(31)؛ خداوند اخلاق و آداب اجتماعي را به ما آموخته و فرموده است: "آن گاه كه بر شما تحنيت و تحيتي عرضه شد [و اعطايي بخشيدند]، سعي كنيد به بهترين شيوه جبران كنيد" و پاداش بهتر هديه اين خانم، آزادي او بود."

 

ب) روزي به هنگام ظهر از كوچه هاي مدينه مي گذشت، ديد مردي براي رفع گرفتاري هايش ده هزار درهم از خداوند طلب مي كند. آن حضرت به فرياد استغاثه اش پاسخ گفت و در همان حال مبلغ ده هزار درهم برايش فرستاد.(32)

 

ج) امام حسن عليه السلام گاهي به همراه برآوردن حاجت اشخاص، مسائلي را به آن ها مي آموخت. نوشته اند كه روزي مردي از امام مجتبي عليه السلام كمك خواست. حضرت در پاسخش فرمود:

 

"اِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تُصْلَحُ اِلَّا في غَرْمٍ فادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمالَةِ مُقْطِعَةٍ؛ همانا اظهار حاجت و درخواست شايسته نيست، مگر در سه مورد:

 

1) بدهي سنگين و ناگواري [مانند پرداخت ديه ]؛

 

2) فقري كه انسان را زمين گير [و تيره بخت نمايد، مانند قرض هاي فراوان و زياد]؛

 

3) فشار وحشتناك و شكننده [بر انسان، مثل اتفاقات ناخوشايند و پشت سرهم ]."

 

آن مرد عرض كرد: سؤالم به خاطر يكي از اين سه امر است.

 

امام عليه السلام صد دينار به او بخشيد.

 

مرد سائل خواسته اش را نزد امام حسين عليه السلام نيز مطرح نمود. آن حضرت 99 دينار به وي داد (يك دينار كم تر از برادرش تا احترامي به برادر بزرگ تر خود گذاشته باشد). سپس نزد عبد الله بن عمر آمد و درخواست خود را پيش او نيز مطرح نمود. عبدالله بن عمر هفت دينار به وي داد.

 

مرد فقير رو به عبدالله كرده، گفت: حسنين عليهما السلام كمك زيادي به من كردند، تو چرا به اين مقدار؟ عبدالله بن عمر جواب داد: تو مرا با آن دو بزرگوار مقايسه مي كني؟! آنان از چهره هاي درخشان دانش اند، و بذل و بخشش زيادي دارند.(33)

 

4 – حمايت هاي سياسي و اقتصادي از مواليان

 

با تسلط يافتن معاويه بر عراق آن روز، آمار جنايت و خيانت وي بر مسلمانان به ويژه مواليان اهل بيت عليهم السلام بيش تر مي گرديد و هر روز بر فراريان از مظالم ستمگر شام كه راهي مدينه مي شدند افزون مي گشت، همانند آنچه بر سر ابو درداء(34) (عويمر بن مالك بن زيد بن قيس بن أميّه خزرجي) صحابي و قاضي معروف دمشق آمد.

 

حسن بن علي عليهما السلام پشتوانه اي محكم و استوار براي پناهندگان سياسي بود كه در دوران اقامت در مدينه جدش از هيچ گونه كوشش و حمايتي از آنان كوتاهي نكرد.

 

سعيد بن ابي سرح كوفي كه از دوستان و مواليان اهل بيت عليهم السلام بود، مورد خشم و غضب استاندار كوفه (زياد بن أبيه) قرار گرفت و سپس مورد تعقيب سياسي واقع شد. زياد او را احضار نمود، وليكن او از كوفه فرار كرد و راهي مدينه منورّه گرديد و به امام مجتبي عليه السلام پناه برد. حاكم كوفه خانواده (زن و فرزندان) سعيد را زندان كرد و اموالشان را مصادره نمود و خانه اش را با خاك يكسان ساخت تا وحشتي در دل مواليان اهل بيت به وجود آيد و سعيد بن ابي سرح خود را تسليم كند.

 

سعيد در محضر امام مجتبي عليه السلام در مدينه نشسته بود كه خبر مصادره و تخريب خانه اش را آوردند. امام عليه السلام به شدّت ناراحت شد و جهت جلوگيري از مظالم زياد بن ابيه و گرفتن امان براي سعيد بن أبي سرح، نامه اي خطاب به زياد، بدين شرح نوشت:

 

"أَمَّا بَعْدُ فَاِنَّكَ عَمِدْتَ اِلي رَجُلٍ مِنَ المُسْلِمينَ لَهُ مالَهُمْ وَ عَلَيْهِ ما عَلَيْهِمْ فَهَدَمْتَ دارَهُ و أَخَذْتَ مالَهُ وَ حَبَسْتَ أَهْلَهُ وَ عَيالَهُ فَاِنْ أَتاكَ كِتابي هذا فَابْنِ لَهُ دارَهُ، وَارْدُدْ عَلَيْهِ مالَهُ، وَ شَفِّعْني فيهِ فَقَدْ أَجَرْتَهُ. وَالسَّلام(35)؛ اما بعد، تو يكي از مسلمانان را مورد غضب و خشم خويش قرار دادي، در حالي كه سود او سود مسلمانان و ضرر به وي ضرر به مسلمانان است. خانه اش را ويران كردي و مالش را گرفتي و خاندانش را به زندان افكندي. تا نامه به تو رسيد، خانه اش را درست كن و مالش را برگردان و وساطت مرا درباره او بپذير تا پاداش و اجر نيك به تو رسد."

 

نامه امام عليه السلام در برگيرنده امر به معروف و نهي از منكر و حمايت صريح از سعيد بن ابي سرح است و داراي متني قوي و استوار مي باشد و در اين نامه خواسته شده كه به سعيد و خاندانش آسيب و گزندي نرسد و تمام ضررهاي مالي كه بر وي زده شده جبران گردد و از همه مهم تر اين كه امام عليه السلام سعيد را بي گناه دانسته و مستحق عقوبت نمي داند.

 

وقتي نامه سبط اكبر رسول خداصلي الله عليه وآله به زياد بن أبيه رسيد و آن را خواند، از حمايت سياسي امام عليه السلام و امر و نهي آن حضرت به خشم آمد و پليدي ذات خود را نشان داد و تمام الطاف و مهرباني خاندان اهل بيت عليهم السلام در زمان حاكميت امير مؤمنان عليه السلام را از ياد برد و جوابيّه اي بدين شرح براي حضرت ارسال داشت:

 

از زياد بن ابي سفيان به حسن بن فاطمه عليهما السلام:

 

"اما بعد، نامه ات به من رسيد، چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودي، در حالي كه تو نيازمندي و من قدرتمند؟! تو كه از مردم عادي هستي، چگونه است كه همانند يك فرمانرواي قدرتمند فرمان مي دهي و از فرد بدانديشي كه به تو پناه آورده و تو هم با كمال رضايت پناهش داده اي، حمايت مي كني؟ به خدا سوگند اگر او را بين پوست و گوشتت هم قرار دهي، نمي تواني از او نگهداري كني و من چنانچه به تو دسترسي پيداكنم هيچ مراعات نخواهم كرد و لذيذترين گوشت را براي خوردن، گوشت تو مي دانم! سعيد را به ديگري واگذار كن، اگر او را بخشيدم به خاطر وساطت تو نيست و چنانچه او را كشتم به جرم محبت او با پدر تو است، والسلام."

 

امام عليه السلام با اين تهديدات و جوابيه توهين آميز زياد، دست از حمايت سياسي سعيد بن ابي سرح بر نداشت و نامه اي به همراه نامه سراسر هتّاكي و فحش زياد براي معاويه فرستاد و از او خواست تا جلو تجاوزات زياد بن أبيه را بگيرد و امنيت را براي سعيد بن أبي سرح ايجاد نمايد.

 

به دنبال اين نامه معاويه كه موقعيت امام مجتبي عليه السلام را خوب درك مي كرد و مي دانست موضع گيري صريح حسن بن علي عليهما السلام برايش ارزان تمام نخواهد شد، نامه اي براي زياد بن أبيه به مضمون ذيل نوشت:

 

"امّا بعد، حسن بن علي عليهما السلام نامه اي به همراه نامه تو كه در پاسخ نامه اش در باره سعيد بن أبي سرح نوشته بودي، برايم فرستاد. من از كار تو بسيار در شگفتم. البته مي دانم كه تو داراي دو خصوصيّتي: يكي بردباري و نيك انديشي است كه از ابو سفيان به ارث برده اي و ديگر از مادرت سميّه گرفته اي كه دوّمي سبب گرديده، براي حسن عليه السلام نامه نوشته اي و در آن پدرش را دشنام داده و فاسق ناميده اي، در صورتي كه به جان خودم سوگند تو به فسق و گناه سزاوارتري."

 

معاويه در ادامه نامه اش تمام نكات ذكر شده نامه زياد را جواب گفت و نوشت:

 

"امّا اين كه نامش را پيش از نام تو نوشته است، حقّ با اوست، زيرا داراي مقام والا و بلندي است و اين امر هيچ از مقام و شأن تو نمي كاهد، اگر تفكر و انديشه كني و اين كه در نامه اش به تو فرمان داده، او چنين حقّي را دارد و اگر وساطت و شفاعتش را نمي پذيري، افتخار بزرگي را از دست مي دهي، چراكه او از هر جهت از تو بالاتر است. به مجرد اين كه نامه ام به دستت رسيد، خاندان سعيد بن ابي سرح را آزاد كن، خانه اش را بساز، اموالش را برگردان و ديگر مزاحم او نباش. من نامه اي براي سعيد نوشته ام و در آن نامه او را آزاد گذاشته ام، خواست در مدينه بماند و يا به شهرش بازگردد.

 

اي زياد! حسن عليه السلام را به مادرش نسبت داده اي و قصد جسارت داشته اي، واي بر تو! مگر او را به كدام مادر نسبت مي دهي، اگر تو آگاه بودي و فكري داشتي، اين بزرگ ترين افتخار و عزّت براي او بود. مادر او فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه وآله است."

 

سپس در پايان نامه اش اين اشعار را در منقبت حسن بن علي عليه السلام نگاشت:

 

أَمَّا حَسَنُ فَابْنُ الَّذي كانَ قَبْلَهُ

 

اِذا سارَ سارَ الْمَوْتُ حَيْثُ يَسيرُ

 

وَ هَلْ يَلِدُ الرِّئْبالُ اِلاَّ نَظيرَهُ

 

وَ ذا حَسَنٍ شِبْهٌ لَهُ وَ نَظيرٌ

 

وَ لكِنَّهُ لَوْ يُوزَنُ الْحِلْمُ وَ الْحِجا

 

بِأَمْرٍ لَقالُوا يَذْبِلُ وَ ثَبِيرٌ(36)

 

"حسن فرزند كسي است كه پيش از آن به هركجا حمله مي برد مرگ هم سراغ دشمنانش مي رفت؛ و آيا شير به جز همانند خود به دنيا مي آورد؟ حسن در همه جهات همانند پدر خويش است. اگر بخواهيم بردباري و دانايي او را بسنجيم، بايد با وزن كوه هاي بلند آن را سنجش نماييم."

 

از خلال نامه ها، اعتراف معاويه و دشمنان اهل بيت نسبت به شخصيت و موقعيّت امام مجتبي عليه السلام روشن مي گردد و از طرف ديگر، حمايت سياسي و اجتماعي و اقتصادي حسن بن علي عليهما السلام نسبت به مواليان اهل بيت عليهم السلام چقدر دقيق و حساب شده بود كه حضرت هيچ گاه حاضر نشد دست از حمايت آنان بردارد.

 

5 – اظهار انزجار و افشاگري بر ضد معاويه

 

از ديگر برنامه هاي امام مجتبي عليه السلام در مدينه منوره، اظهار تنفّر و انزجار از حكومت بني اميّه بود. در هر زمان و مكان مناسبي كه فرصت مي يافت مشروعيت حكومت معاويه را زير سؤال مي برد و نمي گذاشت تبليغات مسموم آن ها كه وانمود مي كردند با خاندان رسالت رابطه حسنه دارند و آنان نيز از بني اميّه راضي و خشنود هستند، به ثمر بنشيند.

 

روزي امام حسن مجتبي عليه السلام در ميان مسجد الحرام طواف مي كرد كه ناگاه چشمش به "حبيب بن مسلمه فهري"(37) افتاد. روبه وي كرد و فرمود: "يا حَبيبُ! رُبَّ مَسيرٍ لَكَ في غَيْرِ طاعَةِ اللَّهِ؛ حبيب بن مسلمه! راه و مسيري را كه انتخاب كرده اي راه خدا نيست."

 

آن فاسق فريب خورده در جواب امام مجتبي عليه السلام از روي تمسخر و استهزاء گفت:

 

"روزي كه خط و مشي پدرت علي عليه السلام را انتخاب كرده بودم در مسير طاعت خدا بود؟!"

 

حضرت به مطالب بي اساسش پاسخ داد و فرمود:

 

"بَلي وَاللَّهِ لكِنَّكَ أَطَعْتَ مُعاويَةَ عَلي دُنْيا قَليلَةٍ زائِلَةٍ، فَلَئِنْ قامَ بِكَ في دُنْياكَ لَقَدْ قَعَدَ بِكَ في آخِرَتِكَ وَ لَوْ كُنْتَ اذْ فَعَلْتَ قُلْتَ خَيْراً كانَ ذلِكَ كَما قالَ اللَّهُ تَعالي : "وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً"(38) وَ لكِنَّكَ كَماقالَ اللَّهُ -سُبْحانَهُ-: "كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ"(39)؛ آري، سوگند به خداوند كه تو براي رسيدن به اندكي از مال دنيا قلاده عبوديت و بندگي معاويه را بر گردن نهاده اي. اگر معاويه زندگي دنيايت را تأمين كرده، به جايش آخرت را از تو گرفته است و چنانچه تو كاري به گمان خود، نيك انجام دهي، مصداق اين آيه شريفه گشته اي كه فرمود: و گروهي ديگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زيبا را به هم مخلوط كرده اند، [و سپس ادامه داد:] امّا خداي سبحان در جاي ديگر مي فرمايد: نه چنين است، دل هاي آنان بر اثر گناه و تبهكاري سياه گشته [و خود را تيره بخت نموده اند]."

 

آن گاه امام عليه السلام از حبيب بن مسلمه روي گردانيد و به راه خود ادامه داد.(40)

 

6 – ممانعت از ازدواج شيطنت آميز

 

تلاش معاوية بن أبي سفيان در برخوردهاي اجتماعي بر آن بود تا كاري كند كه فكر كنند رابطه اش با حسن بن علي عليهما السلام خوب است و از نفوذ اهل بيت عليهم السلام به نفع خود استفاده كند. او در همين راستا سعي فراوان كرد تا قرابت و خويشاوندي با بني هاشم برقرار كند، از اين رو مروان بن حكم، فرماندار مدينه را فرستاد تا از زينب دختر عبد الله بن جعفر براي پسر خود يزيد خواستگاري نمايد. او به مروان گفت: چون ما بر اين قرابت اصرار داريم، تو از جهت مهريه محدوديتي نداري، تضمين كن كه بدهي هاي عبد اللّه جعفر پرداخت شود.

 

مروان بن حكم مطالبش را با عبدالله بن جعفر در ميان گذاشت. عبدالله در جواب گفت: در اين امر بايد با بزرگ خويش حسن بن علي عليهما السلام به مشورت بنشينيم و هرچه او صلاح دانست عمل كنيم.

 

مروان به همين هدف، مجلسي ترتيب داد و بزرگان بني هاشم و بني اميّه را دعوت كرد و جاي حسن بن علي عليهما السلام را بالاي مجلس قرار داد و با اطمينان خاطر خواسته معاويه را مطرح كرد و گفت: "پدرش مهريه را هر مقدار كه مي خواهد تعيين كند و نيز همه قرض هاي عبداللَّه را خواهيم پرداخت و بين بني هاشم و بني اميّه صلحي هميشگي برقرار خواهد شد."

 

آن گاه ادامه داد: "يزيد جواني است كه هرگز همتايي ندارد. ابرها به بركت وجود او مي بارند! بايد بدانيد در اين ازدواج افتخاري كه نصيب بني هاشم مي شود، بيش از آن است كه نصيب بني اميه خواهد شد!"

 

سخنان مروان كه به اين جا رسيد امام مجتبي عليه السلام به پا خاست و نقشه هاي معاوية بن ابي سفيان را در اين خواستگاري سياسي فاش و خنثي ساخت و در چند جمله، مطالب بي اساس مروان بن حكم را پاسخ داد:

 

الف) اين كه گفتي مهريه زينب را هرچه پدرش تعيين كند خواهيم پرداخت، توجه داشته باشيد ما در ازدواج فرزندانمان از سنت رسول خداصلي الله عليه وآله تجاوز نخواهيم كرد، بلكه به مهر السنّة(41) پاي بند هستيم.

 

ب) سابقه ندارد ما با مهريه دختران خود قرض هايمان را ادا كنيم.

 

پ) اگر بين بني هاشم و بني اميّه دشمني وجود دارد، براي خداست، پس به خاطر دنيا صلح و آشتي نخواهد شد.

 

ت) همانا يزيد از دودمان بت پرستان جاهليت است و چيزي بر آن افزون نگرديده است.

 

ث) اين كه گفتي افتخار بني هاشم به اين ازدواج بيش تر است تا بني اميّه، بايد گفت اگر خلافت بر نبوت برتري داشت، در اين امر افتخاري نصيب ما مي شد، اما نبوت اولي و اشرف از خلافت است، پس شما به افتخار و عزّت مي رسيد نه ما.

 

ج) بارش باران به خاطر اهل بيت رسول خداصلي الله عليه وآله است نه شما.

 

و در پايان فرمود: "ما بهتر ديديم كه زينب را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم و مهريّه اش را يكي از زمين هاي زراعي خود در مدينه قرار داده ام كه اين مزرعه را معاويه به ده هزار دينار از من مي خواست و ندادم و مسلّم اين مزرعه آنان را بي نياز مي كند و جواب گوي گرفتاري شان خواهد بود."(42)

 

بدين ترتيب، اساس اين ازدواج سياسي درهم ريخت و معاويه نتوانست به آرمان هاي شيطاني خود برسد و عده اي ساده انديش را گول بزند.

 

و همچنين معاوية بن خديج مي گويد: معاوية بن ابي سفيان مرا نزد امام حسن مجتبي عليه السلام فرستاد تا يكي از دختران و يا خواهرانش را براي يزيد خواستگاري كنم. براي اين امر به مدينه خدمت امام مجتبي عليه السلام رسيدم و پيغام معاويه را رساندم.

 

حضرت فرمود: "اِنَّا قَوْمٌ لانُزَوِّجُ نِسائَنا حَتَّي نَسْتَأْمِرَهُنَّ؛ ما دختران خود را در انتخاب شوهر آزاد مي گذاريم."

 

ابن خديج مي گويد: من به همراه يكي از بانوان بيت، نزد دختر آن حضرت رفتم، ليكن در جواب گفت: به خدا قسم! اين كار محال است، زيرا معاويه در ميان ما مسلمانان همانند فرعون است و از او پيروي مي كند. او مردان را مي كشد و زنان را به خود وا مي گذارد. من برگشتم و عرض كردم يا بن رسول اللّه دخترت معاويه را تشبيه به فرعون كرد و به اين امر راضي نگرديد.

 

امام عليه السلام فرمود: "يامُعاوِيَةُ اِيَّاكَ وَ بُغْضِنا؛ اي معاويه، از دشمني با ما بپرهيز" و سپس گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: "لايُبْغِضُنا وَ لا يَحْسُدُنا أَحَدٌ اِلاَّ زيدَ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنِ الْحَوْضِ بِسِياطٍ مِنْ نارٍ؛ هركس نسبت به خاندان ما كينه و حسد ورزد، خداوند در روز قيامت او را از حوض كوثر با تازيانه هاي آتشين دور خواهد كرد."

 

در برخورد فوق، امام مجتبي عليه السلام از حيله گري و سياست هاي شيطاني معاويه پرده برداشت و فرستاده اش معاوية بن خديج با نوميدي برگشت و بر اين ارتباط و پيوند سياسي دست نيافت.(43)

 

 

 

 

 

 

 

پاورقــــــــــــــــــــي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1) الكامل في التاريخ، ج 3، ص 407.

 

2) اسلام ظاهري كه بني اميه داشتند و همه چيز را به نفع خود تفسير و توجيه مي كردند.

 

3) بحار الانوار، ج 42، ص 110 – 112؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 288؛ تاريخ ابن عساكر، ج 12، ص 2 و ناسخ التواريخ، ج 5، ص 245 – 247.

 

4) عدّه خاصي كه با علي عليه السلام تا لحظه مرگ پيمان بسته بودند و از پيشتازان نيروهاي آن حضرت بودند.

 

5) رجال علّامه حلي، ص 83.

 

6) جنّات الخلود، ص 20، توضيحات از كتب رجالي به ويژه معجم رجال الحديث مي باشد.

 

7) در سالي كه رسول خداصلي الله عليه وآله به مدينه هجرت نمود، او هجده سال داشت كه به خدمت آن حضرت مشرف شد و در روزهاي آخر عمر علي بن ابي طالب عليهما السلام خدمت حضرت رسيد كه آن بزرگوار ريگ هايي را به وي داد و فرمود: چنانچه خواستي امام بعد از من را بشناسي به خدمت آنان مي رسي، با انگشتر خويش بر روي اين ريگ ها نقش انگشتر خود را بدون هيچ فشاري منعكس خواهند نمود (گويا ريگ ها همانند خمير نقش انگشتر آنان را بخود خواهد گرفت). او با اين نشانه، روزي خدمت علي بن الحسين عليهما السلام رسيد در حالي كه 113 سال از عمرش مي گذشت، حضرت مشغول عبادت بود، مقداري نشست و از گفت وگوي با حضرت نااميد شد. بعد از نماز، حضرت با دست مباركش اشاره اي كرد، جواني اش بازگشت و مطالبش را با امام در ميان گذاشت. وي تا زمان علي بن موسي الرضاعليهما السلام زنده بود و 9 ماه بعد از وفات موسي بن جعفرعليهما السلام خدمت امام رضاعليه السلام رسيد و همان علامت را كه در دست داشت، خدمت حضرت مطرح نمود و سرانجام در سال 184 هجري قمري در سنّ 202 سالگي از دنيا رفت. "اصول كافي، شيخ كليني، ج 1، ص 346، ح 3، باب: ما يفصل به بين دعوي المحق و المبطل في امر الامامه؛ معجم رجال الحديث، ج 23، ص 184 – 186. آنچه در مورد عمر حبّابه والبيّه نوشته شد، با يك محاسبه كه در زمان امام چهارم 113 سال داشته بررسي شده و مرحوم طبرسي در اعلام الوري نيز اشاره دارد."

 

8) بحار الأنوار، ج 44، ص 111، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 40؛ ترجمة الامام الحسن من تاريخ مدينه دمشق، ص 6. نام بسياري از آنان در معجم رجال الحديث و رجال كشي و كتب رجالي ديگر به طور مشروح يافت مي شود.

 

9) محمد بن عقيل، النصائح الكافيه، ص 97.

 

10) النصائح الكافيه، ص 94.

 

11) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 464.

 

12) ابو الفداء بن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 136.

 

13) النصائح الكافيه، ص 100.

 

14) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 470؛ كشف الغمه، شعراني، ج 1، ص 123 و سنن ابي داود، ج 1، ص 79.

 

15) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 470 (چهار جلدي).

 

16) همان.

 

17) همان.

 

18) همان، ج 3، ص 470.

 

19) انظروا من قبلكم من شيعة عثمان و محبّيه و أهل ولايته والذين يروون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قرّبوهم و اكرموهم و اكتبوا لي بكلّ ما يروي كلّ رجل منهم و اسمه و اسم ابيه و عشيرته. "نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 15 و 16."

 

20) ان الحديث في عثمان قد كثر و فشا في كلّ مصر و في كل وجه و ناحية فاذا جاءكم كتابي هذا فادعوا الناس الي الرواية في فضائل الصّحابة و الخلفاء الأوَّلين و لاتتركوا خبراً يرويه أحد من المسلمين في أبي تراب الاّ و أتوني بمناقض له في الصّحابة مفتعله فانَّ هذا أحبّ الي و أقرّ لعيني و أدحض لحجّة أبي تراب و شيعته. "نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 16."

 

21) سليم بن قيس (متوفاي 90 هجري)، ص 68 – 96 ؛ أبان بن تغلب مي گويد: خدمت امام باقرعليه السلام عرض كردم: "أصلحك اللّه سمّ لي من ذلك شيئاً؟ قال: رووا أنّ سيّدَي كهول أهل الجنّة ابوبكر و عمر، و أنّ عمر محدّث و أنّ الملك يلقنه، و أنّ السكينة تنطق علي لسانه و أنّ عثمان الملائكة تستحي منه حتّي عدَّد أبو جعفرعليه السلام أكثر من مأة رواية يحسبون أنّها حق …، لطفاً بعضي از آن احاديث جعلي را جهت روشن شدن نام ببريد. حضرت فرمود: روايت مي كنند: ابوبكر و عمر دو آقاي پيران اهل بهشتند. و نيز مي گويند: عمر از ملائكه خبر مي گرفت و ملائكه مطالب را به وي تلقين مي كردند و آرامش و وقار بر زبانش جاري مي شد ونيز مي گويند: عثمان كسي است كه ملائكه از او حيا مي كردند. امام باقر عليه السلام بيش از صد روايت را كه آنان، آن روايت ها را حق مي دانند برشمرد." (رك: أسد الغابه، ج 3، ص 215.

 

22) همان.

 

23) زياد بن سميّه به بخشداري نواحي فارس از سوي عمر بن خطّاب تعيين شده بود. او در زمان عثمان بن عفان و بعد از او نيز در سمت خود باقي ماند، ليكن بعد از شهادت علي بن ابي طالب عليهما السلام معاويه معامله سياسي كرد، زيرا از درگيري با او پرهيز مي نمود و نمي خواست او ملحق به حسن بن علي عليهما السلام شود و به هواداري آن حضرت در مقابلش بايستد، لذا او را برادر خود خواند و سپس با حفظ سمت، فرمانداري كوفه را به وي واگذار نمود. "اسد الغابه، ج 2، ص 215".

 

24) بحار الأنوار، ج 73، ص 350، ح 13.

 

25) ابن عساكر، الامام الحسن، ص 139، ح 231.

 

26) صلح الحسن عليه السلام، ص 31؛ نورالدين علي بن محمد بن صباغ، الفصول المهمه، ص 159.

 

27) بقره / 247.

 

28) شبلنجي شافعي، نور الابصار، ص 111.

 

29) مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 156 و ناسخ التواريخ، امام حسن عليه السلام، ص 253.

 

30) نساء/ 86.

 

31) بحار الأنوار، ج 43، ص 343، ح 15.

 

32) همان، ص 347، ح 20.

 

33) عيون الاخبار، ج 3، ص 140.

 

34) ابو درداء (عويمر يا عامربن مالك) در سال هاي اوّل و دوّم هجرت ايمان آورد و رسول خداصلي الله عليه وآله بين او و سلمان فارسي أخوّت و برادري برقرار كرد. وي در غزوات زيادي بعد از غزوه احد شركت داشت و انساني فقيه و دانشمند بود. رسول خداصلي الله عليه وآله درباره اش فرمود: "عويمر حكيم امّتي ؛ ابو درداء حكيم امّت من است."

 

معاويه به هنگام خلافت عمر او را به پست قضاوت دمشق منصوب كرد، وليكن ابو درداء پس از مشاهده خلاف هاي مكرّر معاويه در برابر اسلام،از پست خود كناره گرفت و به مدينه رفت و بعد از سال 34 هجري وفات كرد. "أسد الغابه، ج 4، ص 97."

 

35) نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 72 (چهار جلدي).

 

36) نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73 (چهار جلدي)؛ ج 16، ص 195 (20 جلدي).

 

37) حبيب بن مسلمه از ياران نزديك معاويه بود كه در جنگ صفين و با تمام وجود وي را ياري كرد. او پيش تر از سوي عمر بن خطاب به فرمانداري آذربايجان و ارمنستان تعيين شد. در زمان محاصره عثمان بركنار گرديد و مجدداً معاويه او را والي ارمنستان كرد و در سال پنجاه هجري در دمشق فوت كرد. "أسد الغابه، ج 1، ص 374."

 

38) توبه/ 102.

 

39) مطففين / 14 – 15.

 

40) احمد بن علي رازي، أحكام القرآن، ج 4، ص 355؛ و با كمي اختلاف در تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 532، ح 25.

 

41) مهر السنة، 500 درهم است كه رسول خداصلي الله عليه وآله براي همسرانش تعيين كرده بود "مجمع البحرين، ج 3، ص 485."

 

42) بحارالانوار، ج 44، ص 120، ح 13.

 

43) مقتل خوارزمي، ج 1، ص 124؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 4، ص 278.

 

منبع: مبلغان،اردیبهشت 1381، شماره 28

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18565

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − 13 =

آخرین مطالب