چهارشنبه 18 مهر 1403 برابر با Wednesday, 9 October , 2024

اعجاز ائمه(ع)و روایات مربوط به آن( نقد مقاله «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایه الکبری»)* (قسمت اول)

مقدمه

در شماره شانزدهم مجله تخصصی طلوع، مبحثی تحت عنوان حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایة الکبری از صدیق ارجمند جناب آقای دکتر صفری ـ دامت برکاته ـ مطرح گردیده بود. این جانب ضمن تقدیر از ایشان برای توجه به این مطالب و گشودن دریچه بحث در این گونه موارد که کمتر به آن پرداخته شده است، به ویژه در مورد کتب فضائل و معاجز، نکات مبهم فراوانی را در کلام ایشان مشاهده کردم که جهت روشن شدن آن مطالبی را عرضه می دارم.

به ویژه اینکه نگاهی گذرا به مقاله مذکور ـ همان گونه که نویسنده محترم نیز فرموده اند ـ نشان می دهد که هدف اصلی آن ـ علی رغم عنوان جزئی آن که در مورد کتابی خاص و مؤلف آن است ـ بررسی احادیث مربوط به معاجز و کرامات است . متأسفانه آنچه این مقاله درباره دلائل و معاجز ائمه(ع) به خواننده عرضه می کند، چیزی جز کم اهمیت بودن این احادیث و بی توجهی بزرگان و فرهیختگان شیعه به آنها و ضعف اسناد و مخالفت عمده آنها با علوم قطعی و عقائد شیعی و نیز جزمی و اسطوره بودن آنها به ویژه با ارائه بخش پایانی نیست .

این برداشت به نظر این جانب با واقعیت بسیار فاصله دارد و چیزی در حد تحریف حقائق و دور کردن و محروم نمودن مردم از آیات و دلائل بزرگ الهی است. از آنجا که مباحث مطرح شده در مقاله بیشتر جنبه تاریخی و روایی دارد و پاسخ به دعاوی در این گونه مباحث، معمولاً نیازمند ارائه منابع و گزارشهای متعدد است، طبیعی است که این مقاله نیز مقداری به درازا انجامیده است. ولی بنده به خوانندگان گرامی اطمینان می دهم که با مطالعه و دقت در آنچه بیان شده است، با فضائلی جدید و بینشی برتر در مورد مسئله اعجاز و اهمیت آن و جایگاه آن در قرآن و تاریخ و سنت، مواجه خواهند شد، ان شاءالله.

محور بحث در مقاله مذکور در سه بخش خلاصه می شود:

شخصیت حسین بن حمدان خصیبی از نظر مذهب و وثاقت

کتاب الهدایة الکبری از نظر سند و محتوا

نکات و آرای نویسنده مقاله یعنی استاد صفری که مرکز ثقل مباحث است.

خواننده گرامی توجه دارد که بحث از شخصیت یک راوی و یا یک کتاب خاص گرچه قابل توجه است، اما در مبحث ما هدف مهم بیان برخی نکات مهم در مورد معجزات و کرامات اهل بیت(ع) و راویان این احادیث است، همچنان که نویسنده محترم مقاله به آن اشاره نموده اند. پس اگر سخن از خصیبی و کتاب او می رود، به جهت دستیابی به هر دو هدف است.

نکته قابل تذکر آنکه هدف این جانب تبیین روش بررسی احادیث مرتبط با دلائل است، نه تأیید احادیث کتاب خصیبی یا دیگر احادیث بخش معاجز.

1. شخصیت و ترجمه خصیبی

ابوعبدالله حسین بن حمدان خصیبی متولد 260ق ـ یعنی آغاز غیبت صغری ـ و متوفی 358 یا 346 یا 334ق است. وی در حلب به خاک سپرده شد.

شواهد علیه خصیبی

در مورد وی سخنان گوناگونی گفته شده است که عده ای بر مذمت وی و برخی بر مدح وی دلالت دارد؛ اما عمده آنچه در جرح اوست این است:

الف) ابن غضائری: « کذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة… لایلتفت الیه صاحب مقالة ملعون (صاحب مقال ملعون).»

ب) نجاشی: « کان فاسد المذهب، له کتب.»

ج) علامه حلی: همان تعبیر ابن غضائری را دارد.

د) گرایش و احترام او به محمدبن نصیر نمیری که نزد شیعه جزء غلات و منحرفان مشهور و ملعون است و مستند این امر، جملاتی است که وی در احترام نمیری بیان داشته و حتی برای او ادعای علم غیب و معجزه کرده است.

ه) بخش پایانی کتاب الهدایة الکبری که در آن برای هر امامی بابی تعیین کرده و باب امام یازدهم را محمدبن نمیر ملعون می داند و روایاتی را در مدح وی ذکر می کند که نشان از احترام و اعتقاد وی به نمیری دارد .

اقوال و شواهد تأیید خصیبی

الف) روایات اجلاء از او: شیخ طوسی(ره) گوید: «روی عنه التعلکبری.» و ابن ندیم گوید: تعلکبری از او روایت کرده و در سال 334ق در خانه وی در کوفه از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد .

تلعکبری که نامش هارون بن موسی است از اجلاء کم نظیر امامیه است. نجاشی در حق وی گوید:

کان وجهاً فی اصحابنا ثقة معتمد لایطعن علیه له کتب منها کتاب الجوامع فی علوم الدین، کنت احضر فی داره مع ابنه ابی جعفر والناس یقرأون علیه.

اما عبارت شیخ طوسی(ره) در مورد وی بسیار سنگین تر است. وی می گوید:

(تلعکبری) جلیل القدر عظیم المنزلة واسع الروایة عدیم النظیر ثقة روی جمیع الاصول والمصنفات مات سنة 385ق.

می دانیم نقل از ضعفا در نزد قدما، امتیاز منفی و نقطه ضعفی بوده است که در پرونده افراد هنگام ترجمه آنها درج می کرده اند و چه بسیارند بزرگانی که در مورد آنها گفته شده است: «ثقة الا انه یروی عن الضعفاء.» ابوعمرو الکشی، البرقی، صاحب نوادر الحکمة محمدبن احمدبن یحیی، علی بن ابی سهل، نصربن مزاحم و… از آن جمله اند. با این حال دیدیم که هرگز در مورد تلعکبری چنین خرده ای نگرفتند و حتی نجاشی تصریح می کند که هیچ طعنی بر او نیست.

محدث نوری می گوید: از حسین بن حمدان و کتابش محدثان بزرگ مثل تلعکبری و شیخ حسن بن سلیمان حلی در منتخب البصائر و رسالة الرجعة و صاحب عیون المعجزات که منسوب به سید مرتضی است و المولی المجلسی و صاحب العوالم و دیگران روایت نقل کرده اند.

ب) شیخ طوسی(ره) وقتی او را در فهرست و رجال خویش مطرح می کند، هیچ گونه مذمتی از وی نمی کند، در حالی که اگر آن گونه که نجاشی و ابن غضائری می پندارند وی فاسد المذهب و کذاب است، شیخ می بایست به آن اشاره می نمود.

ج) صاحب ریاض العلماء: «(خصیبی) فاضل عالم محدث من القدماء.»

د) صاحب تعلیقه: محمدعلی بن الوحید البهبهانی می گوید: اینکه خصیبی شیخ الاجازه بوده، اشاره به نوعی وثاقت اوست.

ه) محدث نوری(ره) از فاضل ماهر محمدعلی بن الوحید در تعلیقه بر نقد الرجال از شیخ معاصر خود نقل کرده است: کسی که در کتاب الهدایة ـ تألیف خصیبی ـ تدبر کند معلوم می شود که او از اجلاء امامیه و ثقات ایشان است و شاید آنچه در کتابهای رجالی آمده است ـ از فساد مذهب و دروغگو بودن و… ـ در مورد این فرد نباشد وگرنه جمع میان این دو ممکن نیست .

و) ابن حجر عسقلانی از علمای اهل سنت (م852ق) در مورد مترجم می گوید: « احد المصنفین من فقه الامامیة، روی عنه ابوالعباس بن عقدة واثنی علیه واطراه وامتدحه… .»

ز) ابن حجر در ادامه کلام پیشین خود می گوید: سیف الدوله بن حمدان در حلب به او اقتدا می کرده است.

آن گونه که مورخ و عالم بزرگوار سیدمحسن امین گفته است: اگر آنچه در مورد خصیبی گفته اند صحیح می بود، هرگز امیر سیف الدوله که به صحت عقیده اسلامی و ولای عترت طاهره(ع) مشهور است، به او اقتدا نمی کرد.

سیف الدوله یکی از فرمانروایان حکومت مقتدر آل بویه است که از نیمه اول قرن چهارم تا اواخر نیمه اول قرن پنجم بر کشورهای اسلامی حکومت می کردند و عراق عجم و فارس و عراق عرب را تسخیر و حتی خلفا را عزل و نصب کردند. ابن خلدون می گوید: آل بویه صاحب دولت عظیمی شدند که اسلام بر سایر امتها بدان مباهات می کند. اینان یعنی آل بویه بی تردید شیعه بوده اند، آن هم شیعه دوازده امامی.

پاسخ به شبهات در مورد خصیبی

مهم ترین عامل مذمت خصیبی، جمله ای است که نجاشی، آن رجالی بزرگ، در مورد وی گفته است و او را فاسد المذهب شمرده است. ولی می توان از این شبهه به وجوهی پاسخ داد:

الف) نجاشی به احتمال فراوان در این حکم ـ همان گونه که قرائن گوناگون و تتبع نشان می دهد و برخی از بزرگان مثل صاحب کلیات فی علم الرجال نیز متذکر شده اند ـ متأثر از ابن غضائری است و ابن الغضائری، همچنان که خواهیم گفت، دارای بینش خاص و سختی در مورد راویان و مذهب آنها و به ویژه غلو بوده است که قابل تأیید نیست.

مثلاً نجاشی در مورد مفضل بن عمر که روایات فراوانی در فضائل و معاجز ائمه(ع) دارد می گوید: « کوفی فاسد المذهب، مضطرب الروایة لایعبأ به وقیل انه کان خطابیا وقد ذکرت له مصنفات لایعول علیها.» و ابن غضائری می گوید: « انه قد زید علیه شیء کثیر حمل الغلاة فی حدیثه حملاً عظیما لایجوز ان یکتب حدیثه.»

علامه حلی(ره) می گوید: «فاسد المذهب متهافت لایعبأ به مرتفع القول خطابی.»

می بینیم که مفضل و خصیبی هر دو متهم به غلو هستند؛ یکی غلو خطابی و دیگری غلو نمیری و هر دو با عنوان «فاسد المذهب» خوانده می شوند، با آنکه شیخ مفید(ره) در کتاب ارشاد، مفضل بن عمر را از شیوخ اصحاب امام صادق(ع) و خواص و اصحاب سرّ و ثقات مورد اعتماد حضرت و از فقهای صالح برشمرده و شیخ طوسی(ره) ایشان را از سفرای ممدوح شمرده و روایاتی در مدح وی آورده است. همچنین معلی بن خنیس در راه اهل بیت(ع) به قتل رسید و امام صادق(ع) به شدت از قتل وی ناراحت شد و به حاکم وقت ـ داودبن علی ـ اعتراض کرد و خواستار قصاص رئیس شهربانی وی شد و خود نیز نیمه شب نفرین کرد و خداوند او را به هلاکت رساند و حضرتش به بهشتی بودن معلی بن خنیس شهادت داد. با این حال نجاشی در مورد وی می گوید: ضعیف جداً لایعول علیه!!

ابن الغضائری می گوید:

کان اول امره مغیریا ثم دعا الی محمدبن عبدالله وفی هذه الظنة اخذه داودبن علی فقتله والغلاة یضیفون الیه کثیراً ولااری الاعتماد علی شیء من حدیثه.

محقق خوئی(ره) می گوید: « الذی تحصل لنا مما تقدم ان الرجل جلیل القدر من خالص شیعة ابی عبدالله(ع).» و جالب اینجاست که ابن غضائری به همان اتهام ـ غلو ـ وی را محکوم می کند که قاتل وی، او را محکوم کرده است!!

ب) نجاشی تنها به فساد مذهب خصیبی اشاره می کند و این با وثاقت وی تنافی ندارد و چه بسا که شخصی امامی نباشد اما ثقه باشد؛ لذا عبارت نجاشی دلالت بر ضعف حدیثی وی ندارد.

ج) قرائن ارائه شده در تأیید خصیبی ـ همچنان که گذشت ـ این گمان را به شدت تقویت می کند که وی قابل اعتماد بوده است و شبهه فساد مذهب، ناشی از عدم تحمل روایات او و یا برداشت ناصحیح از او و یا انتساب ـ نابجای ـ برخی فرقه های ضاله به ایشان است.

به نظر می رسد سخن سیدمحسن امین که می گوید: این مذمت ریشه در دیدگاه خاص قدما در مورد غلو دارد که به مجرد نقل فضائلی که آنها را غلوآمیز می دانسته اند، اشخاص را متهم به غلو می نموده اند، دور از واقع نباشد. و همچنین است سخن محقق رجالی مامقانی که می گوید: جمله ای از آنچه امروز از ضروریات مذهب است در گذشته غلو حساب می شده است و بر همین تضعیف جمعی از ثقات را تفریع کرده اند… .

تضعیف ابن غضائری

می دانیم که آنچه امروز به نام کتاب الضعفاء از ابن غضائری در دست است به شدت از نظر اعتبار محل تأمل است. برخی مثل صاحب ذریعه آن را کتابی جعلی می دانند که برخی معاندین شیعه برای تضعیف و تنقیص بزرگان، آن را نوشته و به حسین بن عبیدالله غضائری (م411ق) یا پسرش احمد نسبت داده اند.

در مقابل برخی آن را ثابت و معتبر دانسته اند، همچنان که از کلام علامه حلی در خلاصه به دست می آید، و برخی نسبت کتاب را به او تمام نمی دانند، مثل محقق خوئی(ره)، زیرا نسبت این کتاب با سند معتبر به غضائری ثابت نیست و برخی دیگر نیز کتاب را ثابت اما آرای غضائری را به جهت تکیه بر اجتهاد و قرائن و آن هم از جهت نقل روایت افراد، بی اعتبار می دانند.

به هر حال، آنچه امروز نزد بسیاری از علما معروف است آن است که کمتر کسی است که از نیش قلم ابن غضائری سالم مانده باشد و شما در عبارت ابن غضائری در مورد مفضل بن عمر و معلی بن خنیس دیدید که می گفت غلات به او توجه خاصی دارند و خود را منتسب به او می کنند و به دنبال آن، احادیث وی را غیر قابل اعتماد دانست.

تضعیف علامه حلی(ره)

این تضعیف ریشه در تضعیف نجاشی و ابن غضائری دارد که درباره آن توضیح دادیم.

گرایش و احترام خصیبی به نمیری

آنچه در مقاله به عنوان شاهد این مدعی ذکر شده است، سه امر است:

در مقاله آمده است: خصیبی در موارد فراوانی در هنگام ذکر سلسله اسناد روایات خود، از نمیری با احترام یاد می کند و حتی در مواردی برای او ادعای علم غیب و معجزه می نماید.

جواب: گویا نویسنده محترم دچار همان خطایی شده اند که به ابن غضائری نسبت داده شده است. زیرا تنها در سه مورد در سلسله سند روایات کتاب از نمیری نام برده شده، یعنی ص392 خبر مفضل و ص112 و ص116. عبارت «عنه بهذا الاسناد» که بدون تمجید است. البته در ص338 و 367 و 323 از او تجلیل می شود، ولی هرگز موارد ذکر شده در کل کتاب به ده مورد نمی رسد و فراوان نیست. به علاوه این سه مورد را که سخن از باب بودن نمیری برای حضرت عسکری(ع) می رود و یا عنوان ادعای معجزه و علم غیب برای وی یاد می شود، هر سه مورد را خصیبی از دیگران و باواسطه نقل می کند.

در مورد عبارت ص323 آمده است: « وعنه (خصیبی) قال حدثنی ابوجعفر محمدبن الحسن قال… .» در مورد عبارت ص367 آمده است: « وعنه عن محمدبن اسماعیل الحسنی عن ابی الحسن صاحب العسکر(ع)… .» در مورد عبارت ص338 آمده است: « وعنه عن ابی الحسن محمدبن یحیی وابی داود الطوسی قالا: دخلنا علی ابی شعیب… .»

می بینیم که هیچ یک از عبارتهای مذکور در مدح نمیری را خودش مستقیم نقل نکرده است و صرف نقل از دیگران علامت تأیید و تصدیق نیست. در دو مورد از این سه مورد نیز جریانی را از کرامات حضرت عسکری(ع) نقل می کند که نمیری نیز در آن هست و معلوم است محدثی که غرض او جمع آوری کرامات است، از چنین قضایایی نمی گذرد. اینها همه گذشته از تأملی است که در نسخه موجود کتاب الهدایة الکبری می باشد، چرا که صحت این نسخه ها ثابت نیست، هچنان که خواهد آمد.

یکی از منابع مهم نویسنده در مورد انحراف خصیبی، مطالبی است که در کتاب تاریخ العلویین، نوشته محمد امین غالب الطویل، از علویان معاصر، آمده است.

جواب: معلوم نیست با آنکه مقاله معترف است که عدم ذکر منابع از مهم ترین اشکالات کتاب محمد امین است، چگونه بیش از دو صفحه از آن کتاب را به عنوان شاهد نقل می کند!!

به هر حال بدون مدرک نمی توان کسی را متهم به انحراف از مذهب نمود؛ آن هم مذهب نمیری که بوی کفر از مرام او به مشام می رسد.

شاهد سوم در مقاله برای انحراف خصیبی ، بخش پایانی کتاب الهدایة الکبری است که در مورد دفاع از شخصیتهای غالی معروف است و همچنین بابی که با عنوان

«ما ورد فی ابی شعیب محمدبن نصیر» دارد و به تمجید او می پردازد.

جواب: ما به این مسئله در مبحث مربوط به کتاب الهدایة خواهیم پرداخت، ان شاءالله تعالی.

بخش دوم: کتاب الهدایة الکبری

با وجود آنکه از کلمات علما و محدثان به دست می آید که حسین بن حمدان خصیبی دارای کتابی به این نام بوده است ، در اینکه آیا خصیبی کتابی به این عنوان داشته است میان دانشمندان اتفاق نظر نیست. با آنکه عده ای مثل صاحب مدینة المعاجز و علامه مجلسی(ره) و محدث نوری(ره) از کتاب او به عنوان الهدایة الکبری نام می برند، اما آنچه از شیخ طوسی(ره) و نجاشی و ابن شهرآشوب به دست می آید این است که کتابی به نام الهدایة الکبری در فهرست تألیفات خصیبی نیست .

احتمال دارد که کتاب الهدایة موجود مجموعه ای باشد از کتاب تاریخ الائمه و کتاب

اسماء النبی و کتاب احوال اصحاب الائمة واخبارهم. به هر حال به جهت نبود سند قطعی در تعیین متن کتاب الهدایة الکبری، داوری در مورد خصیبی به وسیله مطالب کتاب وی مشکل می شود. زیرا احتمال دارد موارد مورد اشکال اصلاً جزء کتاب خصیبی نباشد و به آن اضافه شده باشد. می توان برای این مسئله، یعنی عدم استقامت نسخه هایی که در آن از نمیری و غلات معروف و مسلم تمجید شده است، به اموری تمسک جست .

الف) محدث نوری(ره) بعد از بیان برخی متفردات خصیبی و مذمت وی در مورد مطالبی که در مورد بابهای ائمه(ع) با ذکر امور منافی مذهب آورده است می گوید:

نعم کتاب الهدایة المنسوب الیه فی غایة المتانة والاتقان لم نر فیه ما ینافی المذهب وقد نقل عنه وعن کتابه هذه الاجلاء من المحدثین.

اگر واقعاً در کتاب هدایة آنچه مربوط به نمیری و بابهای ائمه(ع) و تمجید وی از ملاعین و غلات مشهور است می بود، هرگز محدث نوری(ره) این گونه در مورد وی سخن نمی گفت.

عبارت فوق که با کلمه «نعم» آمده و بعد از بیان مطالبی از او در مورد ابواب ائمهGاست، می فهماند که مطالب منافی با مذهب وی در کتاب دیگری غیر از هدایة بوده است. به همین جهت است که در برخی موارد، محدث نوری(ره) وقتی احادیثی از خصیبی نقل می کند که از متفردات اوست می فرماید: «روی الحسین بن حمدان فی کتابه و هو غیر الهدایة عن… .»

ب ) قبلاً دیدیم که محدث نوری(ره) از فرزند محقق بهبهانی و او از شیخ معاصر خود نقل نمود که متن کتاب هدایة نشان می دهد که حسین بن حمدان از اجلاء امامیه و ثقات ایشان بوده است.

ج) تتبع در کتاب الهدایة مطبوع فعلی این گمان را تقویت می کند که نسخه مورد استفاده آن دارای تحریفات و اغلاط فراوانی بوده است زیرا اولاً بسیاری از داستانها و حوادث نقل شده در آن، ضمن اینکه دارای اصل و مدرک خوبی در دیگر منابع شیعی می باشد، ولی در جزئیات حادثه با دیگر منابع شیعی اختلافات کمی و کیفی زیادی دارد .

ثانیاً بسیاری از اسناد موجود در این کتاب قابل تأمل و تردید است. مثلاً در ص86 جریانی را از محمدبن سنان نقل می کند که با امام صادق(ع) حج کرده است…، با آنکه طبق نقل خصیبی حضرت صادق(ع) در سال 148ق رحلت نموده است و محمدبن سنان به گفته نجاشی سال 220ق یعنی 72 سال بعد از امام صادق(ع) از دنیا رفته است و محمدبن سنان را جزء معتمرین نشمرده اند، همچنان که وی را از اصحاب امام صادق(ع) نیز نشمرده اند.

همچنین در ص150 سند مشوشی این گونه آورده است: «عنه عن احمدبن محمد المجال الصیرفی عن محمدبن جعفر الصیرفی عن محمدبن علی عن ابی حمزة الثمالی عن ابیه عن ابی بصیر عن ابی عبدالله الصادق(ع).» با آنکه طبقه ابوحمزه ثمالی مقدم بر ابوبصیر است تا چه رسد به طبقه پدر او، و ابوحمزه خود از اصحاب حضرت سجاد(ع) است .

یا در ص157 سندی این گونه ارائه می دهد: «عنه عن جعفربن یزید القزوینی عن زید الشحام عن ابی هارون المکفوف عن میثم التمار عن سعد العلاف عن الاصبغ بن نباته… .» که روایت میثم که یار حضرت امیر(ع) است ، از حضرت به دو واسطه عجیب است و… .

گاهی نیز می گوید (ص203): «قال الحسین بن حمدان الخصیبی شرف الله مقامه حدثنی ابوالحسین محمدبن علی الفارسی عن ابی بصیر… .»

به هر حال نجاشی و شیخ(ره) اسمی از کتاب الهدایة الکبری نبرده اند و به کتابهایی هم که اشاره کرده اند سند نداده اند. در کلام محدث نوری(ره) نیز گذشت که ایشان از این کتاب، با عنوان کتاب منسوب به خصیبی یاد کرده است .

آنچه مقاله از نسخه های این کتاب از کتابخانه آیت الله نجفی مرعشی(ره) نقل نموده، به قرن یازدهم برمی گردد نه جلوتر و ذکری از سند این کتاب تا مؤلف نیست که بتوان در مورد آن بررسی کرد.

به هر حال احتمال تحریف در کتاب وی بعید نیست ، چرا که غالیان برای مشروعیت بخشیدن به مسلک خویش، همواره به دنبال افرادی بوده اندکه بتوانند خود را به او منسوب کنند و مناسب ترین این شخصیتها کسانی هستند که روایات فضائل و معاجز اهل بیت(ع) را روایت کرده اند. لذا می بینیم که ابن غضائری در مورد مفضل بن عمر می گوید: «زید علیه شیء کثیر… .» و در مورد معلی بن خنیس می گوید: «والغلاة یضیفون الیه کثیراً.» و یا نجاشی در مورد داودبن کثیر رقی می گوید: «والغلاة تروی عنه.»

متأسفانه همین عمل، سبب سوء ظن علما و رجالیون شیعه گشته و چه بسا این گونه راویان را تضعیف کرده اند، همان گونه که در مورد این سه راوی چنین شده است.

به هر حال اصل وجود کتابی در تاریخ ائمه اطهارGو معجزات ایشان از خصیبی قابل قبول است، زیرا رجالیون و بزرگان شیعه از قدیم از کتاب او نقل کرده اند. اما اینکه این کتاب به نام الهدایة است و همین نسخه مطبوع فعلی یا موجود در کتابخانه های فعلی می باشد، نیاز به بررسی بیشتری دارد.

مجموعه آرای نویسنده محترم در مقاله در مورد اسناد کتاب الهدایة به نحو اختصار در امور ذیل خلاصه می گردد:

1. وجود ضعفا و مجاهیل در اسناد کتاب

مقاله ضمن شمارش مشایخ بی واسطه خصیبی در کتاب الهدایة الکبری تا 107 نفر به وجود تعدادی از افراد ضعیف همچون جعفربن محمدبن مالک و محمدبن (حسن) بن جمهور که به عللی همچون انحراف عقیده و به ویژه غلو مورد تضعیف قرار گرفته اند و تعدادی نیز همانند محمدبن یحیی الفارسی که بدون مدح و ذم در کتب رجالی از آنها یاد شده و در اصطلاح به آنها مجهول گفته می شود اشاره می کند.

جواب: وجود افراد ضعیف به ویژه متهم به غلو در روایات فضائل و معجزات، گرچه هشداردهنده است، ولی هرگز دلیل بر صرف نظر کردن از این روایات نیست، بلکه دقت و بررسی بیشتری را می طلبد.

اینک برای تکمیل فایده به بررسی این سه نفر که در مقاله به عنوان ضعیف یا مجهول یاد شده اند می پردازیم.

آیا جعفربن محمدبن مالک ضعیف است؟

نویسنده مدعی است وی که مقام دوم را در نقل خصیبی دارد، تضعیف شده است . ولی جزم به ضعف او بسیار مشکل است، زیرا بزرگانی مثل محمدبن حسن بن احمد بن ولید در استثنای او از رجال نوادر الحکمة و صدوق و ابن نوح که ابن ولید را تأیید کرده اند، مترجم را تضعیف نموده اند.

همچنین ابن غضائری او را به سختی نکوهش نموده و می گوید:

کذاب متروک الحدیث جملة وکان فی مذهبه ارتفاع ویروی عن الضعفاء والمجاهیل وکل عیوب الضعفاء مجتمعه فیه.

نجاشی در مورد وی می گوید:

کان ضعیفاً فی الحدیث. قال احمدبن الحسین: کان یضع الحدیث وضعاً ویروی عن المجاهیل وسمعت من قال: کان ایضاً فاسد المذهب والروایة ولاادری کیف روی عنه شیخنا النهبیل الثقة ابوعلی بن همام وشیخنا الجلیل الثقة ابوغالب الزراری رحمه الله.

ولی در مقابل این امور قرائنی او را تأیید می کند:

الف) شیخ طوسی(ره) در مورد او می گوید: «انه کوفی ثقة ویضفعه قوم روی فی مولد القائم عجل الله تعالی فرجه اعاجیب.»

ب) از ثقات و اجلاء بزوفری و ابن عقده و ابوغالب زراری و ابوعلی بن همام از وی روایت نقل کرده اند که علامت خوبی برای ممکن شمردن وثاقت اوست.

به علاوه وی کثیر الروایه است و بزرگان احادیث او را نقل کرده اند، همانند ابن قولویه و علی بن ابراهیم و دیگران. لذا می بینیم که محقق خوئی(ره) ادله را در مورد او معارض گرفته است. و بعید نیست که علت تضعیف وی همان روایات وی در معاجز و فضائل باشد که امثال ابن غضائری و ابن ولید را به عکس العمل منفی وادار کرده و نجاشی هم از آنها متأثر شده است.

کلام رجالی بزرگ محقق مامقانی در این مقام بسیار هشدار دهنده است. وی می گوید:

جمله ای از آنچه امروز از ضروریات مذهب ماست، در گذشته غلو حساب می شده است و بر همین تفریع کرده اند تضعیف جمعی از ثقات را، و گمانم این است که آنچه در حق او ـ مترجم مورد نظر ـ صادر شده از غمز و تضعیف، به جهت روایت تعدادی از معجزات ائمه (ع) به ویژه در معجزات ولادت حضرت قائم(ع) است ، و شاید سخن شیخ(ره) که گفت: «روی فی مولد القائم ـ عجل الله تعالی فرجه ـ اعاجیب»، بعد از آنکه فرمود: «یضعفه قوم»، اشاره به همین است که منشأ تضعیف او نزد اینان ، همان روایت اعاجیب است در مورد حضرت قائم(ع) و اشاره به اینکه این امر نمی تواند منشأ تضعیف باشد.

لذا وی به توثیق او اشاره کرده و سپس آورده که عده ای او را تضعیف کرده اند و سپس منشأ تضعیف و ضعف آن را با عبارت مختصر نشان داده است. وی سپس اضافه می کند: امور حضرت حجت مثل همگی ائمه(ع) عجیب است، بلکه معجزات انبیا همگی اعاجیب است و اگر عجیب نبود که معجزه نبود.

سپس می افزاید: اقوی این است که وی ثقه است به جهت توثیق شیخ که مؤید به اموری است. سپس اموری را ذکر می کند از جمله روایت آن دو بزرگوار ـ مشایخ نجاشی ـ از وی و اینکه آن دو بزرگوار، همچنان که مجلسی اول فرموده، نسبت به مترجم از ابن غضائری اعرف هستند و صدوق(ره) نیز این اعاجیب را در کتابهای خود به ویژه کمال الدین آورده است.

ترجمه محمدبن حسن بن جمهور

گرچه ابن غضائری و نجاشی او را غالی و فاسد المذهب شمرده اند و شیخ در مورد او می گوید: «بصری غال»، اما محقق خوئی(ره) طبق مبنای خویش می گوید: ظاهر این است که او ثقه است گرچه مذهبش فاسد است… . ما هرچند در وثاقت او به جهت عدم تمامیت مبنای توثیق مذکور تردید داریم، همان گونه که ایشان نیز از این مبنی عدول نموده اند، ولی حکم به ضعف او نیز به جهت تضعیفات مذکور مشکل است، زیرا کلام قدما در اتهام به غلو و تضعیف افراد از این ناحیه، قابل تأمل است، همچنان که قبلاً اشاره شد.

ترجمه محمدبن یحیی الفارسی

وی در مقاله راوی اول کتاب الهدایة معرفی شده است. علی رغم اینکه گفته شده او دارای مدح و ذمی نیست، شیخ در مورد وی می گوید: «روی عنه خلق کثیر وطاف الدنیا وجمع کثیراً فی الاخبار.»، و شاید به همین جهت برخی از رجالیون مثل صاحب وجیزه و بلغه او را ممدوح دانسته اند. مؤید همین مسئله این است که ابی داود، او را در باب اول کتاب خود ـ که مخصوص رجال معتبر است ـ ذکر کرده است .

به هر حال حکم به ضعف این سه نفر بسیار مشکل است و نمی توان اینان را نمونه راویان مسلم الضعف ذکر کرد.

2. مجهول و مهمل بودن اکثر مشایخ خصیبی

در مقاله آمده است که اکثر مشایخ کتاب، افراد مهمل هستند و چون احتمال جعل احادیث از ناحیه این افراد بعید نیست، اظهار نگرانی شده است.

جواب: توجه به چند نکته در این مقام سودمند است.

الف) مجهول یا مهمل بودن راوی، بیش از آنکه ضعف واقعی او را برساند، ضعف علمی ما را می رساند که نتوانسته ایم او را بشناسیم و این عدم آگاهی ما به معنای ضعف واقعی او نیست.

ب) ناشناخته بودن راوی به ویژه مشایخ بلاواسطه یکی از مشایخ به معنای ناشناخته بودن او در نظر شاگردانش نیست و چه بسا حسین بن حمدان از مشایخ خود آگاهی داشته و آنها را می شناخته است.

ج) با آنکه قدما دارای کتب رجالی متعددی بوده اند، اما از آنان به جز پنج کتاب مهم بر جای نمانده است و از این پنج کتاب یکی رجال ابن غضائری است که قابل اعتماد نیست.

دو تای آن یعنی فهرست شیخ طوسی و نجاشی ـ قدس الله اسرارهما ـ نیز در مورد راویانی است که دارای کتاب هستند نه بیشتر. یکی هم رجال کشی است که عمده در مورد راویانی است که توسط ائمه(ع) مورد مدح یا ذم قرار گرفته اند و تنها کتاب مهم در این مورد رجال شیخ طوسی(ره) است که اکثریت راویان را بدون جرح و تعدیل بیان کرده است.

بنابراین با این کمبود منابع، ما چگونه می توانیم جهالت یا مهمل بودن را علامت ضعف بدانیم. پیامبر گرامی اسلام(ص) و امیرالمؤمنین(ع) دارای هزاران صحابه بوده اند، اما اکثریت قاطع آنها برای ما ناشناخته اند و همچنین است حال دیگر راویان ائمه(ع) و بلکه نگاه گذرا به کتب رجالی نشانگر اکثریت افراد مجهول در میان راویان است.

د) بررسی مجموعه روایات رسیده نشان می دهد که توجه بیشتر علمای رجال به بیان حال افراد کثیر الروایه و صاحب کتاب و معروف، به ویژه کسانی که در مباحث فقهی دارای روایات هستند، بوده است؛ اما ترجمه کسانی که دارای روایات اندکی در دیگر مسائل اسلامی مثل تاریخ و یا فضائل و دلائل بوده اند، مورد توجه جدی قرار نمی گرفته است و این خود عامل مهمی در جهالت یا مهمل بودن بسیاری از راویان بوده است.

ه) ضعف یک راوی هرچند مسلم باشد، دلیل بر کذب و غیرواقعی بودن روایت او نیست، چرا که ممکن است در این خبر راستگو باشد، هرچند که اعتماد به او نمی شود کرد. به این جهت است که قرآن مجید در مورد خبر فاسق به تحقیق دستور می دهد.

و) تتبع در مشایخ بزرگانی مثل محمدبن ابی عمیر با بیش از 400 شیخ و بزنطی با 115 شیخ و صفوان بن یحیی با 230 شیخ نشان می دهد که اکثریت این مشایخ مجهول یا مهمل هستند و این پدیده امری نیست که مخصوص مشایخ خصیبی باشد.

ز) وجود راویان مجهول یا مهمل هرچند فراوان یا اکثری در یک کتاب، می تواند با صحت آن همراه باشد، همان گونه که در کتاب شریف کافی مشاهده می کنیم. این کتاب با آنکه طبق اصطلاح متأخرین از 16199 حدیث، مشتمل بر 9485 حدیث ضعیف است، ولی ثقه الاسلام کلینی در مقدمه کافی تمامی احادیث خویش را به عنوان آثار صحیحه معرفی کرده است. همچنین کتاب گران سنگ من لایحضره الفقیه که حداقل یک سوم آن مرسل است، اما مرحوم صدوق(ره) با تأکیدات فراوان در مقدمه کتاب، همه احادیث کتاب خویش را قابل اعتماد و حجت می داند.

بنابراین با توجه به نکات ذکر شده هرگز نباید وجود راویان مهمل را دلیل مردود بودن روایات شخص یا کتابی شمرد، بلکه این گونه روایات را باید همانند قطعه فلز یا پولی که احتمال طلای حقیقی بودن آن هست ، به بوته بررسی سپرد و هرگاه با اصول شناخته شده اسلام و مکتب اهل بیتGتنافی نداشت و به ویژه روایات مشابهی در دیگر کتب آن را تأیید کرد ـ همچنان که در اکثر احادیث کتاب الهدایة الکبری مشاهده می شود ـ باید به آن توجه نمود .

البته اظهار نگرانی از وجود راویان مهمل به ویژه در فضای آلوده ای که غالیان دنبال بهانه بوده و هستند بجاست، به این معنا که سبب دقت و تحقیق بیشتر در مفاد روایات شود. علمای اعلام ـ قدس الله اسرارهم ـ همواره سعی در پالایش و تهذیب کتب خود از روایات ناصحیح و به ویژه در بحث غلو داشته اند و بلکه حتی اگر روایتی از این نظر ابهام داشته است، بعد از ایراد آن، به توجیه روایت می پرداخته اند و یا ابهام آن را متذکر می شده اند.

از همین جاست که این خطر نیز که در مقاله آمده است، یعنی احتمال تأثیرگذاری روایات جعلی این افراد ناشناخته در شکل دهی باورهای توده مردم شیعه، کم رنگ می شود، زیرا بررسی روایات این افراد و تطبیق آن با اصول اسلام و مکتب اهل بیت(ع) و دیگر روایات و نکات تاریخی و… مانع مقبولیت احادیث جعلی و شکل دهی ناصواب باورهای آنان خواهد شد.

آری، این هشدار برای علما بسیار بجاست که اگر در این مورد اهمال ورزند و کار به دست قصه پردازان و نادانان افتد ـ آن گونه که مشاهده می شود ـ دچار عواقب سنگینی خواهیم شد.

3. غالی بودن اکثر مشایخ باواسطه خصیبی

در مقاله آمده است، با مطالعه اجمالی این مشایخ، این نکته مشاهده شده که در آن، افراد شناخته شده متهم به غلو حجم بیشتری را اشغال کرده اند. سپس مقاله نام پنج نفر را ذکر می کند؛ محمدبن علی صیرفی، معروف به ابوسمینه، محمدبن سنان زاهری، محمدبن صدقه عنبری، عبدالله بن عبدالرحمن الاصم و داودبن کثیر رقی.

جواب: گرچه تصدیق آمار ارائه شده نیاز به بررسی تفصیلی دارد، اما جای تعجب است که نویسنده محترم در بحث مشایخ بی واسطه خصیبی، اکثریت آنها را مجهول و بلکه مهمل معرفی نمودند که در هیچ کتاب رجالی اثری از آنها نیست، اما اکنون در مورد مشایخ باواسطه او که طبعاً می باید تعدادشان بیشتر و یا چند برابر مشایخ بی واسطه باشد، مدعی شناخته شدن آنها در کتب رجالی و معرفی آنها به غلو است.

به هر حال قبلاً گفتیم اتهام به غلو حتی اگر از جانب قدما نیز ثابت شود، برای تصدیق نیاز به بررسی دارد؛ به ویژه در قرن سوم و چهارم که غالیان فراوان بوده اند و جو اتهام هم برای دوری از آنان گسترده بوده است و چه بسا برخی از مسلمات مذهب به خاطر احتیاط یا برخی نگرشهای خاص در مراتب غلو، غلو به حساب می آمده است. مثلاً در مورد آن پنج راوی که به غلو متهم شده اند، تنها ابوسمینه است که غلو او ثابت است.

عبدالله بن عبدالرحمن الاصم

نجاشی صریحاً ایشان را متهم به غلو کرده و می گوید: «ضعیف غال لیس بشیء.»

و ابن غضائری می گوید: «ضعیف مرتفع القول وله کتاب فی الزیارات مایدل علی خبث عظیم ومذهب متهافت وکان من کذابة اهل البصرة.» ولی قبلاً گذشت که تضعیف به خاطر اتهام غلو آن هم از مثل ابن غضائری و سپس نجاشی محل تأمل است.

محمدبن صدقه عنبری

شیخ می گوید: «بصری غال من اصحاب الرض(ع)»، اما نجاشی در مورد او مدح و ذمی ندارد و حتی شیخ(ره) در امالی از ابراهیم بن منذر، توثیق او را نقل می کند. به هر حال گرچه عنبری متهم به غلو است، اما این اتهام هرگز ثابت نیست .

داودبن کثیر رقی

آرا در مورد وی به شدت اختلاف دارد. ابن غضائری می گوید: « کان فاسد المذهب ضعیف الروایة لایلتفت الیه.» نجاشی می گوید: «ضعیف جداً والغلاة تروی عنه.» اما شیخ(ره) در رجال خود در اصحاب امام کاظم(ع) می گوید: «داودبن کثیر الرقی مولی بنی اسد ثقة وهو من اصحاب ابی عبدالله(ع).» شیخ مفید(ره) در فصل ذکر امامت حضرت رض(ع) می گوید:

فممن روی النص علی الرضا علی بن موسیHبالامامة من ابیه والاشارة الیه منه بذلک من خاصته وثقاته واهل الورع والفقه من شیعته: داود بن کثیر الرقی و… ومحمدبن سنان.

شیخ صدوق(ره) و کشی روایاتی نقل کرده اند از امام صادق(ع) که داود رقی را نسبت به خویش همچو مقداد نسبت به رسول الله(ص) معرفی می کند و یا او را به عنوان مردی از اصحاب قائم(عجل الله تعالی فرجه) معرفی می نماید.

ابوعمرو کشی می گوید: غلات می گویند: وی از ارکان آنهاست و از او مسائل ناهنجاری در غلو روایت می شود، ولی من از هیچ یک از مشایخ شیعه نشنیدم بر او طعنی بزنند… .

بنابراین با وجود این همه اختلاف در مورد وی نه تنها نمی توان به ضعف او ملتزم شد، بلکه قرائنی وثاقت وی را تأیید می کند، مثل تأمل در تضعیفهای مبتنی بر غلو از قدما و ترجیح توثیق شیخ مفید(ره) که سنگین تر و اقدم از نجاشی و ابن غضائری است. به علاوه عده ای از اجلاء از او روایت می کنند، مثل محمدبن ابی عمیر که در مورد وی گفته شده است: جز از ثقه روایت نمی کند، و یا جعفربن بشیر که در مورد وی گفته شده: «روی عن الثقات و رووا عنه»، و همچنین ثقات دیگری مثل علی بن اسباط و علی بن حکم و حسن بن علی وشاء.

محمدبن سنان

وی یکی از راویان کثیر الحدیث و مصنفین بنام امامیه است که نمونه بارز راویان جنجالی است که در مورد وی اقوال گوناگون و ادله مختلف از طرفین ارائه شده است. عده ای مانند فضل بن شاذان و احمدبن محمدبن سعید و نجاشی و شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق حلی و دیگران او را به شدت تضعیف کرده اند.

در مقابل عده ای نیز ایشان را تأیید کرده اند، از جمله شیخ مفید(ره) با عبارت بسیار مهم و سنگین با تجلیل عظیم که در ترجمه داود رقی ذکر کردیم. شیخ طوسی(ره) نیز در کتاب الفقیه، محمدبن سنان را از سفرای ممدوح و دارای حسن طریقه و از خواص و متولی امر امام(ع) معرفی می کند.

اینها گذشته از روایات متعددی است که در مدح وی آمده است. امام جواد(ع) نیز فرموده اند که محمدبن سنان هرگز با من مخالفت نکرد و برای او دعا نمود. لذا مجلسی اول بعد از بیان روایات می گوید:

مع جلالته فی الشیعة وعلوّ شأنه ریاسته وعظیم قدره ولقائه من الائمة الثلاثة وروایته عنهم(ع) وکونه بالمحل الرفیع منهم.

به هر حال عده ای از بزرگان امامیه از قدیم و جدید معتقد به وثاقت وی شده اند. با این حال چگونه می شود او را به صرف اتهام به غلو که در برخی کلمات قدما آمده است، غالی یا ضعیف دانست. حداقل دیگر نمی توان او را به عنوان غالی مسلم مطرح نمود که سبب خدشه در روایات کتاب شود.

4. نبودن راویان بزرگ و معتدل در قسمت انتهای اسناد

نویسنده مقاله می گوید: از نکات جالب توجه در این بخش آن است که در هیچ یک از قسمتهای انتهایی اسناد به نام شخصیتهای بزرگ امامی همچون زراره، بریدبن معاویه، عبدالله بن ابی یعفور و یونس بن عبدالرحمن که بیشترین تأییدات را از ائمه(ع) داشته اند و در میان محافل شیعی با نوعی باورهای اعتدالی شناخته می شدند، برخورد نمی کنیم که این خود می تواند نشانه نوعی صف بندی در درون جامعه شیعی در این دوره ها باشد.

جواب: این بخش از مقاله دارای چند نکته است: 1. نبود شخصیتهای بزرگ روایی در انتهای اسناد؛ 2. معتدل بودن امثال راویان مذکور؛ 3. صف بندی در جامعه شیعه.

در مورد نبود شخصیتهای بزرگ امامی در انتهای اسناد ذکر نکاتی قابل توجه است:

الف) اگر منظور نویسنده، صرفاً اسناد کتاب الهدایة باشد، این بحث آن قدر از حساسیت برخوردار نیست که در مورد آن بحث مبسوطی صورت گیرد؛ اما ظاهراً نتیجه ای که گرفته می شود آن است که بحث نویسنده در مورد مطلق روایات دلائل و معجزات است و همین است که بحث را حساس و درخور دقت می کند.

ب) معلوم نیست چرا نویسنده محترم راویان بزرگ را منحصر در این چند بزرگوار کرده، با آنکه بزرگان فراوانی دلائل و فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع) را نقل کرده اند. در میان اصحاب ائمه اطهار(ع) کم نیستند بزرگانی که گزارشهای فضائل و معجزات را روایت کرده اند؛ مثل سلمان و میثم و زراره و ابوحمزه ثمالی و جابر جعفی و محمدبن مسلم و ابوبصیر و ابوهاشم جعفری و عبدالله بن میمون و معاویه بن وهب و یونس بن یعقوب و ابان بن تغلب و عبدالله بن سنان و حمران بن اعین و اسحاق بن عمار و علی بن مهزیار و الحلبی و… ، که حجم عظیمی از راویان بزرگ و مورد اعتماد را تشکیل می دهند.

داوری میان پرندگان!!

اینک برای نمونه، جریانی را که محمدبن مسلم، آن مرد جلیل القدر که به شدت مورد نظر اهل بیت(ع) بوده، روایت کرده است، ذکر می کنیم. وی می گوید: روزی نزد امام باقر(ع) بودم که یک جفت قمری آمدند و روی دیوار نشستند و به طبیعت خود بانگ می کردند. حضرت باقر(ع) مدتی به آنها پاسخ می گفت! آن دو برخاستند، روی دیوار ـ دیگری ـ نشستند و قمری نر برای مادّه مدتی آواز کرد و سپس برخاستند و رفتند . عرض کردم: فدایت شوم! جریان این پرنده چه بود؟ فرمود:

یابن مسلم! کل شیء خلقه الله من طیر او بهیمة او شیء فیه روح فهو اسمع لنا واطوع من ابن آدم.

ای پسر مسلم! هر آنچه خداوند آفریده است، از پرنده یا چهارپا یا هرچه که جان دارد، نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر از پسر آدم است.

این قمری به مادّه خود بدگمان شده بود و آن مادّه انکار می کرد و قسم می خورد. (ولی قمری نر باور نمی کرد) قمری مادّه گفت: آیا به داوری محمدبن علی(ع) راضی هستی؟ هر دو به داوری من رضایت دادند و من به قمری نر خبر دادم که او به مادّه خود ستم کرده (که به او افترا می زند). او نیز راضی شد و سخن مادّه خود را باور کرد.

ج ) روایت این اجلاء مذکور در مقاله هم کم نیست و استقصای آن نیاز به تتبع در اسناد دلائل و فضائل دارد. مثلاً زراره بن اعین که عظمت و اعتبار او نزد امام باقر و امام صادق(ع) پوشیده نیست، روایات بسیاری از معاجز اهل بیت(ع) را روایت می کند، مثل روایت کافی، ج1، ص263؛ بحارالانوار، ج40، ص170؛ کافی، ج5، ص74؛ کامل الزیارات، ص90؛ بحارالانوار، ج44، ص183؛ کافی، ج1، ص388 و 348 و 467؛ بحارالانوار، ج46، ص76 به نقل از الارشاد و شیخ مفید(ره)؛ مدینة المعاجز، ج5، ص22 و 84 و 98 و 149 و 330 و 408.

یکی از این موارد جریان محاجه محمدبن حنفیه است که مدعی امامت بعد از امام حسین(ع) شد و از حضرت سجاد(ع) خواست که با او مخالفت نکند . زراره از امام باقر(ع) به سند صحیح روایت می کند که حضرت فرمود: امام سجاد(ع) در مکه بود و محمد حنفیه را به داوری حجرالاسود دعوت کرد. محمدبن حنفیه پذیرفت و نزد حجرالاسود آمد، اما هرچه دعا کرد، پاسخی نشنید. سپس همین که حضرت سجاد(ع) از او خواست که وصی و امام بعد از حسین بن علی(ع) را معرفی کند، حجرالاسود به حرکت آمد و خداوند عزوجل او را به سخن آورد و گفت: «اللهم ان الوصیة والامامة بعد الحسین بن علی ابن فاطمه بنت رسول الله(ص) لک.» و محمدبن حنفیه پذیرفت و پیرو امام سجاد(ع) شد.

د) راویان دارای گرایشهای مختلف بوده اند و هر یک مطابق آنچه می خواسته و علاقه داشته است، از ائمه(ع) بهره مند می شده است، و این هرگز به معنای نفی دیگر رشته ها نیست. ما اکنون به وضوح می بینیم که در علوم اسلامی هر یک از طلاب علوم دینی ـ وفقهم الله تعالی ـ در رشته خاص خود تحصیل می کند و چه بسا یک دانشمند در رشته فقه و اصول و تفسیر و فلسفه و عرفان، تدریس می کند، اما شاگردان او متفاوت هستند و این هرگز به معنای نفی علوم دیگر نیست.

اصحاب ائمه(ع) نیز همین گونه بوده اند؛ لذا آنان که بیشتر به دنبال برخی اسرار و دلائل و فضائل بودند بیشتر می پرسیدند و از راویان این گونه اخبار تحقیق می کردند و آنها را نقل می نمودند.

ه) دلائل و معجزات، غیر از مسائل و احکام است. مسائل و احکام را می پرسیدند و یا امام(ع) برای تعلیم اصحاب در سطح عام یا خاص بیان می نمود، اما دلائل و معجزات. بیشتر قضایایی هستند که راوی درخواست می کرده و یا به نحو اتفاقی در جریان آن قرار می گرفته است.

چون بسیاری از راویان از دلائل نمی پرسیدند و تقاضای اعجاز نمی کردند ـ چون نیاز نداشتند یا مسئله برای آنها اهمیت فوق العاده نداشت و یا جهات دیگر ـ طبعاً این گونه افراد دلائل را مشاهده نمی کردند تا برای دیگران نقل کنند، لذا نباید انتظار بیش از حد از آنها داشت.

و) راویان و اصحاب ائمه(ع) هرچند بزرگ و از خواص باشند ، همگی از نظر اعتقاد به مقام و درجات و فضائل ائمه اطهارGدر یک مرتبه نیستند و لذا چه بسا ائمه اطهار(ع) برخی از این راویان را به جهت عدم تحمل در معرض دلائل قرار نمی داده اند. مگر در احادیث مکرر نیامده است که: «ان حدیثنا صعب مستصعب لایؤمن به الا نبی مرسل او ملک مقرب او عبد امتحن الله قلبه للایمان.» امام سپس فرمود: هر آنچه را دلتان شناخت بگیرید و آنچه را نپذیرفت به ما برگردانید .

معصوم در حدیث دیگری فرمود: حدیث ما سخت و دشوار است… که نه فرشته مقرب و نه پیامبر مرسل و نه مؤمن امتحان داده آن را تحمل نمی کند. راوی عرض کرد: فدایت شوم! پس چه کسی آن را تحمل می کند؟ فرمود: هر که ما بخواهیم. راوی گوید: گمان کردم که خداوند بندگانی دارد که از این سه گروه برترند.

به همین جهت است که وقتی ابوذر در کنار سلمان بود و ظرف غذای او که روی آتش بود ، افتاد، ولی هیچ چیزی از محتوای آن روی زمین نریخت و سلمان آن را دوباره روی آتش نهاد… ، ابوذر به سرعت نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد، در حالی که سینه اش از آنچه دیده بود تنگ شده بود. سلمان هم به دنبال او نزد حضرت آمد . حضرت امیر(ع) به سلمان نگاه نمود و فرمود:

«یا اباعبدالله! ارفق بأخیک.» و پیامبر اکرم(ص) به سلمان فرمود: «یا سلمان! لو عرض علمک علی المقداد لکفر… .»

در کافی آمده است که امام صادق(ع) فرمود: روزی نزد علی بن الحسین(ع) سخن از تقیه شد، حضرت فرمود: «والله لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله.» در حالی که رسول الله(ص) میان آن دو برادری قرار داده بود ، شما چه گمان دارید به دیگر مردم؟ همانا دانش علما سخت و طاقت فرساست، آن را تحمل نکند مگر پیامبر مرسل یا فرشته مقرب یا بنده ای که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد . سپس حضرت فرمود: سلمان به این جهت از علما شد که او فردی بود از ما اهل بیت(ع)، به این جهت او را به علما نسبت دادم.

در روایت است که وقتی عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) از آیه « ثمّ لیقضوا تفثهم…» پرسید، حضرت آن را به گرفتن شارب و ناخنها و مانند آن تفسیر نمود. راوی گفت: ذریح محاربی از شما نقل کرده است که منظور ملاقات با امام است. حضرت فرمود: ذریح راست می گوید، قرآن دارای ظاهر و باطنی است «ومن یحتمل ما یحتمل ذریح.»

ز) بسیاری از کتابهای بزرگان اصحاب و راویان روایات اهل بیت(ع) از میان رفته است و معلوم نیست که اگر آن کتابها باقی می ماند، چه تعداد از روایات از راویان بزرگ گزارش می شد.

ح) اکثریت قاطع راویان که از اهل بیت(ع) به ویژه امام باقر و امام صادق(ع) روایت اخذ می کردند افرادی بودند که در دیگر شهرها به ویژه کوفه ساکن بوده اند و لذا در ترجمه بسیاری از آنها می بینیم که با عنوان کوفی از آنها یاد می شود. روایت آنها از ائمه(ع) نیز معمولاً طی سفرهایی بود که به مدینه داشتند، به ویژه در ایام حج و بعد از اعمال حج. لذا آنان مدت زیادی نزد حضرت نمی ماندند تا شاهد دلائل و معجزات باشند، به ویژه با توجه به این جهت که اهل بیت(ع) از اظهار معجزات نزد هر کسی (به جهات مختلف که بعداً اشاره می کنیم و در بند قبل یک جهت آن گذشت) امتناع می کردند.

اما افرادی مثل مفضل بن عمر یا معلی بن خنیس، مدت مدیدی در مدینه اقامت داشته اند و بلکه از کارگزاران بخشی از امور حضرت صادق(ع) بوده اند و لذا شاهد دلائل بیشتری می شده ااند.

اما مسئله اعتدال برخی از اصحاب ائمه(ع) مثل زراره و بربد و عدم اعتدال عده ای دیگر از اصحاب ائمه(ع) و صف بندی این دو گروه در مقابل هم در جامعه شیعه، اگر به معنای توجه و گرایش برخی از راویان به مقامات ائمه(ع) و اسرار آنها و دلائل امامت و گرایش برخی دیگر به فراگیری مباحث دیگری از علوم اهل بیت(ع) باشد، و یا به معنای تفاوت شناخت و اعتقاد افراد نسبت به مقامات و علوم و قدرت تکوینی ائمه اطهار(ع) باشد، فی الجمله قابل تأیید و بلکه طبیعی است، همچنان که نمونه هایی از این اختلافها را در روایات می بینیم. قضاوت در مورد اعتدال یعنی حقانیت هر گروه نیاز به بررسی ادله آنها دارد و صرف عنوان اعتدال در مقام راجح نیست.

اگر منظور این است که آن گروه از اصحاب که به فضائل بلند و عظیم اهل بیت(ع) معتقدند که عقل و نقل به آن حاکم است غالی هستند و گروهی که درجه وسط فضائل را گرفته اند معتدل هستند، سخنی ناصواب است. اندکی از یاران امام(ع) به طور طبیعی در میان انبوه اصحاب کسانی بوده اند که عقاید ناهنجاری داشته اند که در اثر تذکر ائمه(ع) یا دیگران اصلاح و یا طرد شده اند، ولی هرگز این گروه به اندازه ای نبوده اند که موجب تشکیل صف بندی میان اصحاب ائمه(ع) به عنوان معتدل و غالی گردد.

اشکالهای محتوایی و چند تذکر

در مقاله آمده است: مطالب فراوانی در روایات این کتاب یافت می شود که به عللی همچون: 1. تعارض با آموزه های کلامی؛ 2. عدم تطابق با تاریخ؛ 3. مشتمل بودن بر تعارض با علم قطعی 4. ناشناخته بودن در میان روایات امامی، مجالی برای تأمل می طلبد، گرچه ممکن است تعدادی از این روایات در کتب روایی پیش و پس از خصیبی نیز یافت شود.

جواب: قبل از بررسی موارد 26گانه که دارای اشکالهای فوق ـ به نظر نویسنده ـ می باشد، توجه به چند نکته ضروری است.

الف) از آنجا که مبنا و ملاک معجزه بر کار خارق العاده است، لذا صرف استبعاد تا وقتی از جهات دیگر دلیلی نداشته باشد، نمی تواند ملاک تردید قرار گیرد.

ب) تکذیب یک حدیث مثل تصدیق آن نیاز به دلیل قاطع دارد و گرنه مصداق قول بما لایعلم است که حرام می باشد. در روایتی راوی از امام صادق(ع) پرسید: از جانب شما برخی خبر بزرگی می آورند که سینه هایمان چنان تنگ می شود که تکذیب می کنیم. حضرت فرمود: آیا از من به شما حدیث نمی گوید؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: آیا به شب می گوید روز است و به روز می گوید شب است (یعنی این گونه واضح البطلان است)؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: آن حدیث را به ما برگردانید. اگر آن را تکذیب کنی، ما را تکذیب کرده ای.

در حدیث دیگری امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) فرمود: حدیثی را که کسی می آورد، تکذیب نکنید؛ چه می دانید! شاید حق باشد و خداوند را بالای عرش تکذیب خواهید کرد.

بلکه در حدیث دیگری آمده است: آنچه از ما به تو می رسد یا به ما منسوب است، نگو باطل است؛ هرچند خلاف آن را بدانی. زیرا تو نمی دانی ما برای چه گفته ایم و توضیح آن چیست. این جانب نیز در این مقاله درصدد تأیید و تصدیق مطالب کتاب خصیبی نیستم، بلکه روش برخورد و اشکال را مورد تأمل و توجه قرار داده ام.

ج) ای کاش نویسنده محترم موارد هر یک از اشکالهای چهارگانه را در موارد 26گانه مشخص می نمود تا خواننده بهتر بتواند مسئله را بررسی نماید. این گونه رها کردن مطلب، تحقیق را با ابهام مواجه می کند. آیا بهتر نبود که نویسنده محترم، تأمل خود و دلیل مجعول بودن هر یک از موارد 26گانه را مستند و مستدل بعد از هر موردی ذکر می نمود تا خواننده مسئله را مستدل دریافت کند؟

د) در کتاب الهدایة الکبری مثل برخی دیگر از کتابهای قدما گاهی با روایاتی مواجه می شویم که در دیگر کتابهایی که در دست ماست آن را نمی یابیم یا به آن صورت که نقل شده در خصوصیات واقعه نیست. در این گونه موارد تا قرائنی برخلاف آن در دست نباشد نمی توان حدیث را مردود شمرد . بله، حدیث از این نظر که جزو منفردات کتاب است، از اعتبار کمتری برخوردار خواهد بود ، ولی باید توجه نیز داشت که منابع موجود در دست ما، تنها بخشی از منابع گذشته است و مقدار قابل توجهی از آن در دسترس ما نمی باشد و از میان رفته است.

ه) غرض نویسنده کتاب الهدایة الکبری مثل بسیاری از مورخان و دلائل نگاران، صرفاً جمع آوری مطالبی است که در این موضوع بیان شده است و این به معنای اعتقاد نویسنده به صحت تمامی آنچه نگاشته نمی باشد. بلکه این محققان اند که می باید با تدبر و تحلیل مطالب، صحیح را از سقیم تشخیص دهند و برای مردم بازگو نمایند .

بنابراین صرف نقل برخی از حوادث ناآشنا و یا حتی ناصحیح، دلیل بر ضعف نویسنده یا کتاب وی نیست، چرا که غرض وی جمع آوری مطالب و عرضه آن است.

اصولاً بهترین روش برای یک مورخ و محدث آن است که حوادث را آن گونه که شنیده بازگو کند، نه آنکه در آن تصرف کند و یا از نقل آن صرف نظر کند؛ چرا که تنها با این شیوه است که اخبار به آیندگان می رسد و فرصت تدبر بیشتری پیدا می کنند. توجه به این نکته می تواند توجیه برخی مطالب غیرمعروف کتاب باشد.

و) اشکال به حوادث تاریخی یا معجزات و فضائل گاهی اثباتی است یعنی از نظر عقلی و احتمال وقوعی مشکل ندارد، فقط سند معتبری که وقوع را ثابت کند در کار نیست، و گاهی اشکال ثبوتی است، یعنی مستشکل مدعی است این گونه وقایع نمی تواند صحت داشته باشد و دارای محاذیر مختلف است.

در اشکال اثباتی، همواره باید آنچه ادعای وقوع آن می شود همراه با سند معتبر یا قرائن کافی باشد و گرنه نسبت جزمی دادن آن به خداوند یا معصومان(ع) حرام است، هرچند در واقع آن خبر صادق باشد؛ همچنان که تکذیب نیز همین گونه است. ولی اگر اشکال ثبوتی است، مستشکل باید وجه عدم امکان را بیان دارد. به نظر می رسد با توجه به عدم تعرض مستشکل محترم به بحث سندی و تکیه بر برخی استبعادها، اشکال مورد نظر ایشان یا ثبوتی است و یا با تکیه بر استبعاد می خواهند جریانی را زیر سؤال ببرند که این روشی منطقی به ویژه در بحث دلائل و معاجز نیست.

ز) مخالفت یک روایت با تاریخ قطعی و یا عقائد قطعی و یا تعارض با علم قطعی، حتماً دلیل بر ناصحیح بودن آن روایت در آن نکته است. اما ناشناخته بودن روایت در میان راویان امامیه، دلیل بر بطلان آن نیست؛ همچنان که مخالفت آن با دیگر گزارشهای غیرقطعی هرچند مشهور و یا با علوم طبیعی که معمولاً قطعی نیستند، دلیل بطلان آن نمی باشد.

بررسی موردی روایات کتاب الهدایة الکبری

مورد اول: مقاله: در کتاب ام حبیبه را به همراه عایشه و حفصه از زنان مذموم پیامبر(ص) به شمار می آورد.

جواب: ام حبیبه، دختر ابوسفیان که نامش رمله است، از مسلمانان و مهاجرین اولیه به حبشه می باشد. برخی از اینکه وی بعد از نصرانی شدن شوهرش استقامت کرد و همچنین از امتناع وی در جای دادن به پدرش (ابوسفیان ) در منزل پیامبر(ص)، حسن حال وی را حدس زده اند. ولی علامه تستری در قاموس گوید: او از افراد مذموم است و از شجره ملعونه (بنی امیه) که عِرق وی او را به اصل کشانده است. مسعودی در مروج الذهب گوید: وی پیراهن خونین عثمان را توسط نعمان بن بشیر برای برادرش معاویه فرستاده است (تا بهانه شورش او باشد). سبط بن جوزی در تذکره می گوید: وقتی خبر کشته شدن محمدبن ابی بکر (یار وفادار علی(ع)) و سوزاندن او (توسط سپاه معاویه) به ام حبیبه رسید، (از خوشحالی) گوسفندی را بریانی کرد و به عنوان تشفی (خنک شدن دل ) از جهت قتل محمدبن ابی بکر و انتقام خون عثمان (که محمد از متهمین آن بود)، آن را برای عایشه (برادر محمد) فرستاد . عایشه گفت: خدا بکشد دختر آن زن بدکاره را! به خدا سوگند که هرگز بریانی نمی خورم.

در انساب بلاذری در مورد آیه « ترجی من تشاء منهن» آمده است که به معنای کناره گیری است و از جمله کسانی که پیامبر(ص) از آنان کناره گیری نمود، ام حبیبه است.

مورد دوم: مقاله: در کتاب آمده است: بعد از ماجرای شق القمر 612 نفر در اثر دیدن این معجزه مسلمان شده اند، در حالی که در هیچ منبع تاریخی، ایمان آوردن این تعداد در مکه ثبت نشده است.

جواب: آنچه در کتاب آمده دارای ذیلی نیز هست که مشکل را کم می کند، زیرا می گوید: اکثر آنان ایمانشان را مخفی کردند تا آنکه پیامبر خدا(ص) به مدینه آمد.

مورد سوم: مقاله: در ضمن همین داستان، سخن از زنای همسر عبدالمطلب و مادر عباس به میان می آورد و می گوید: عبدالمطلب آن زن را به جهت این عمل زشت سوزانید.

جواب: آنچه در کتاب آمده است، نقل این جریان از زبان ابولهب است، نه اعتقاد صاحب کتاب؛ به ویژه که ظاهر جریان نیز نشان می دهد که پیامبر اکرم(ص) نیز با این اتهام ابولهب موافق نیست و ابولهب این مخالفت و همچنین کفر خود را به پیامبر(ص)، سبب دشمنی حضرت با وی و آوردن سوره تبت می داند.

مورد چهارم: مقاله: کتاب ضمن بیان قصه وار ماجرای عقبه که عده ای از افراد قصد ترور آن حضرت را داشتند، به نام افرادی از جمله عمر، ابوبکر، طلحه، زبیر و… اشاره کرده است. جالب آنکه می گوید حذیفه بن یمان به دستور پیامبر اکرم(ص) نام تمامی آنان را اعلام و لعنت پیامبر و علی ـ صلوات الله علیهما ـ و هفتاد نفر از اصحاب را به سمع حاضران رسانیده است.

جواب: اصل ماجرای عقبه و قصد و حتی اقدام عده ای از منافقین به ترور حضرت رسول(ص) به صورت پرتاب اشیایی در مقابل مرکب حضرت در هنگام رجوع به مدینه و عبور از برخی گردنه ها جای اشکال ندارد. تعداد این منافقان توطئه گر تا چهارده نفر بوده اند که برخی از مهاجرین و برخی از انصار بوده اند و حذیفه آنها را شناخته است. این مسائل در روایات متعددی وارد شده است.

در اسد الغابة آمده است: حذیفه صاحب سر رسول الله(ص) بود و کسی جز او منافقین را نمی شناخت، زیرا پیامبر(ص) به او یاد داده بود. البته تعیین نام توطئه گران و دستور اعلام لعنت پیامبر(ص) بر آنان، معروف نیست، گرچه از برخی روایات ظاهر می شود که پیامبر(ص) آنها را یک به یک صدا زد و حذیفه می شنید، اما در ذیل روایت دارد که به حذیفه فرمود: مخفی دار! به هر حال توضیح بیشتر در این گونه موارد که نام اشخاصی برده شده که حساسیت زیادی روی آنهاست، صلاح نیست .

مورد پنجم: مقاله: (در کتاب الهدایة آمده است) پیامبر(ص) در غار دست بر چشم ابوبکر کشید و او کشتی جعفربن ابوطالب را در دریا و مشرکان قریش و خوابیدن حضرت علی(ع) در بستر پیامبر(ص) را دید و جالب آن است که می گوید: امام علی(ع) در حالی در رختخواب پیامبر(ص) آرمیده بود که خدیجهJدر گوشه ای از اتاق قرار داشت، در حالی که خدیجهJقبل از این ماجرا و در سال دهم بعثت از دنیا رفته بود .

جواب: اصل اعجاز پیامبر اکرم(ص) و اینکه ابوبکر ، کشتی جناب جعفر(ع) را در دریا ببیند، به همراه برخی خصوصیات دیگر در روایات متعددی وارد شده است و این مسئله با هیچ دلیل علمی یا گزارش تاریخی و آموزه کلامی و روایی شیعه تنافی ندارد . آری، دیدن حضرت خدیجهJدر لیلة المبیت کنار خانه ـ نه اتاق ـ با رحلت ایشان که طبق روایات ما یک سال قبل از هجرت واقع شده، سازگاری ندارد .

مورد ششم: مقاله: (در کتاب) از قول عایشه حدیثی را نقل می کند که در دژهای خیبر الاغی بود به نام عتیق بن شهاب که به پیامبر(ص) از قول پدرش و اجدادش نقل کرد که: هفتاد پیامبر سوار بر نسل ما بوده اند و آخرین آنها الاغی است که پیامبری به نام محمد(ص) بر او سوار می شود و من دوست دارم که آخرین فرد نسل خود باشم. سپس ماجرای غم انگیز مرگ الاغ را پس از سه روز ماندگاری نزد پیامبر(ص) نقل می کند.

جواب: معلوم نیست وجه اشکال یا استبعاد این حکایت چیست . آیا سخن گفتن حیوانات در مقابل انبیا قابل تردید است؟ با آنکه قرآن به کلام هدهد و مورچه تصریح دارد. نمونه های فراوانی از سخن گفتن حیوانات و بلکه جمادات را با ائمه(ع) در روایات داریم، مثل تکلم حجرالاسود با امام سجاد(ع) و تکلم دو قمری که در مباحث قبلی گذشت و یا بهره مندی حیوانات ـ در حد خودشان ـ از تعدادی از آگاهیها. آیا این مسئله غیر قابل تصدیقی است ؟ مگر قرآن مجید همه عالم را تسبیح گوی حق نمی داند: « وإن من شیء إلا یسبّح بحمده»؟ و مگر کوهها را صاحب خشیت در مقابل خداوند بر نمی شمارد؟ و اینها مگر مستلزم آگاهی و ادراک و بلکه عمل و اراده نیست ؟ به طور کلی وقتی آگاهی ما از عالم حیوانات و روابط و شعور و کیفیت زندگی آنها، از آگاهی ما به سیاه چاله هایی که میلیاردها سال نوری از ما فاصله دارند کمتر است، چگونه می توانیم در مورد آنان قضاوت کنیم و خبری را که از آگاهان به آن عوالم می رسد تکذیب یا تضعیف نماییم؟

آیا بهتر نیست تا دلایل قطعی بر رد آنها نداریم، آنها را در بوته امکان بگذاریم و همان گونه که در روایات آمده است، علم آن را به اهل بیت(ع) واگذار نماییم، نه آنکه با تکبر و خودمحوری برای دیگر موجودات حتی احتمال علم و ذکر و عبادت و اراده و… ندهیم؟!

اما روایت مذکور را با اندک تفاوتی ثقه الاسلام کلینی(ره) و مرحوم صدوق(ره) این گونه آورده اند: پیامبر اکرم(ص) الاغی داشت به نام عُفیر ـ که طبق برخی روایات از غنائم خیبر بود ـ

و آن را به همراه دیگر متاعهای خویش به حضرت علی(ع) تحویل داد. این حیوان، اولین حیوان از حیوانهای پیامبر(ص) بود که بعد از حضرت از دنیا رفت. حضرت علی(ع) همان ساعت که پیامبر(ص) از دنیا رحلت نمود، افسار حیوان را پاره کرد و او دوان دوان آمد تا در محله قبا خود را بر سر چاه بنی خطمه رساند و خود را در آن افکند و همان چاه گور او شد.

سپس صدوق(ره) می گوید: امام صادق(ع) فرمود: (در کافی با لفظ «رُوی» آمده است) آن الاغ به حضرت رسول(ص) گفته است: پدرم از پدرش از جدش از پدرش خبر داد که او با نوح در کشتی بوده است و نوح بر پشت او دست کشیده و گفته است: از نسل این الاغ، الاغی خواهد بود که سرور انبیا و آخرین آنها بر او سوار می شود و شکر خدای را که مرا آن الاغ قرار داد.

علامه مجلسی(ره) می گوید: هر که به قرآن و کلام هدهد و مورچه و غیر اینها ایمان دارد، سخن گفتن الاغ را مستبعد نمی شمارد.

اما جملاتی که جهت تشویش چهره داستان با تعبیر ماجرای غم انگیز مرگ الاغ در مقاله آمده است، چیزی نیست حز اینکه خصیبی در کتاب می گوید: آن حیوان نزد پیامبر(ص) بود تا آنکه حضرت از دنیا رفت و آن حیوان سه روز بعد در چاهی افتاد و مرد.

مورد هفتم: مقاله: خصیبی از قول امام صادق(ع) سخن از درخت خرمایی به نام نخل صیحانی به میان می آورد که به پیامبر(ص) و علی(ع) تواضع کرد و از این رو شفا و تبرک در میوه آن قرار داده شد. این داستان به گونه ای بیان شده که حاکی از شناخت درختان خرما از شخصیتهایی همچون آدم، شیث، نوح، سام، یعقوب، یوسف، موسی، یوشع، سلیمان، آصف، عیسی و شمعون(ع) می باشد.

جواب: در کلمات نویسنده مقاله نیامده است که این جریان با چه آموزه کلامی یا تاریخی یا علمی مخالفت دارد. آیا تواضع درخت و یا تبرک و شفا در میوه آن به جهت آن تواضع و یا شناخت انبیا و اولیا توسط درخت، با تاریخ قطعی یا علم قطعی یا آموزه های کلامی تعارض دارد؟ و آیا محض غیرمعروف بودن روایت می تواند دلیل بر ضعف آن باشد؟

پس دهها و شاید صدها روایت که همگی گواه بر شناخت و اعتراف برخی حیوانات و گیاهان و جمادات به خداوند و انبیا و ائمه(ع) می باشد چیست؟ یکی از معروف ترین آنها جریان ستون حنانه است که پیامبر اکرم(ص) در وقت خطبه به آن تکیه می داد. وقتی برای حضرت منبر درست کردند و حضرت بالای آن رفت، آن ستون ناله ای در فراق رسول الله(ص) زد، مثل ناله شتر مادّه برای فرزند خویش، به گونه ای که پیامبر(ص) از منبر فرود آمد و او را در بر گرفت تا آرام شد.

به هر حال مسئله عالم حیوانات و جمادات و نباتات، که از نظر ما ناشناخته است، در روایات به آن گونه که ما با نگاه سطحی می نگریم نیست و از نظر قرآن و روایات، آنها دارای مقداری از شعور و درک و معرفت و اختیار و عمل می باشند.

البته در ادامه روایت خصیبی، نام پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ره) نیز بعد از نام شمعون آمده است که از قلم نویسنده جا مانده است!

محمدبن عبدالعلا می گوید: با یحیی بن اکثم ـ قاضی القضات سامرا ـ در مورد علوم آل محمد(ص) بسیار بحث کردم. او گفت: روزی ـ در مدینه ـ مشغول طواف قبر رسول الله(ص) بودم که ناگاه محمدبن علی الرضا(ع) را دیدم که مشغول طواف بود. در مورد مسائلی با او مناظره کردم که برای من بازگو کرد. عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بکنم که خجالت می کشم. فرمود: من به تو خبر می دهم قبل از آنکه از من بپرسی! می خواهی از من در مورد امام بپرسی! عرض کردم: به خدا سوگند همین را می خواستم! فرمود: منم آن امام. عرض کردم: علامتی؟ در دست حضرت عصایی بود، به سخن آمد و گفت: « ان مولای امام هذا الزمان وهو الحجة.»

مورد هشتم: مقاله: خطاب پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) با عباراتی همچون «فدیتک بأبی واُمّی؛ پدر و مادرم فدای تو باد.» یا «فدیتک یا اباالحسن» در مواردی از این کتاب به چشم می خورد.

جواب: جمله مذکور در مقام ابراز علاقه و محبت است نه امور دیگری مثل برتری مخاطب بر گوینده، بلکه فقط در بیان اظهار لطف و علاقه به مخاطب است که به تناسب گوینده نشانگر بزرگی مخاطب خواهد بود. این گونه اظهار علاقه ها هرگز کذب یا خلاف مقام نبوت و عصمت نیست، بلکه ابراز مقاصد با تعابیر متعارف است و لذا می بینیم حتی این تعبیر را حضرت فاطمه(س) به پیامبر اکرم(ص) ابراز می دارد و می گوید: «بأبی انت واُمّی.»

به همین جهت است که در موارد متعدد دیگری از پیامبر(ص) یا دیگر ائمه (ع) آن را مشاهده می کنیم. مثلاً حضرت رسول(ص) به دخترش در جریانی سه بار فرمود: «فداها ابوها.» یا حضرت سیدالشهد(ع) به برادر بزگوار خود، حضرت اباالفضل(ع) فرمود: «ارکب بنفسی أنت.» یا حضرت به برادرزاده خویش که در جواب سؤال حضرت که پرسیده بود: مرگ در نزد تو چگونه است و او گفت: «أحلی من العسل.» فرمود: «ای والله، فداک عمک.»

همچنین حضرت صادق(ع) به حضرت کاظم(ع) می فرماید: «یا بنی بأبی أنت واُمی یا مودع الاسرار.» یا حضرت علی(ع) به حضرت زهرا(س) فرمود: «بأبی أنت واُمی… .» یا حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) بعد از آنکه سر فرزند خود را بوسید فرمود: «بأبی أنت واُمی.» یا رسول الله(ص) در خوابی که سیدالشهد(ع) حضرت را دید و حضرت بین دو چشم سیدالشهدا را بوسید و فرمود: «بأبی أنت.»

مورد نهم: مقاله: خصیبی چنین معتقد است که قرآن حاضر در بخشهایی تحریف شده است که در آن موارد، قرآن عبدالله بن مسعود، آیه واقعی را بیان کرده است و مثال او این آیه است:

« إن علینا جمعه وقرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه» (طبق نسخه خطی کتاب الهدایة در هر دو مورد به جای «علین، «علیاً» آمده است).

جواب: اولاً این قرائت را خصیبی از ابن مسعود نقل می کند و صرف این نقل دلالت بر اعتقاد نمی کند. گذشته از آنکه اعتقاد به تحریف یا نقل روایتی در این مورد، ضعف مؤلف یا کتاب او به حساب نمی آید و چه بسیارند مواردی شبیه به آن در کتابهای بزرگان که مورد بحث و توجیه قرار گرفته است.

بعید نیست که منظور خصیبی بیان تأویل آیات باشد، یعنی چون جمع قرآن و توضیح آن بعد از پیامبر(ص) توسط علی(ع) انجام گرفته است (هرچند به نحو کامل)، خصیبی می گوید: مراد از این آیه که «علینا» دارد، حضرت علی(ع) است نه آنکه لفظ آن «علیاً» باشد. همچنین در کلام خصیبی، تعبیر قرائت ابن مسعود آمده که می تواند تسامح یا ذکر لفظ «علیاً» در تفسیر آن باشد نه در متن آیه.

مؤید این احتمال آنکه در متن کتاب، بعد از آیه فوق دو آیه دیگر یعنی « إنما أنت منذر ولکل قوم هاد» را آورده و می گوید: منذر پیامبر(ص) است و هادی علی(ع) است. سپس آیه « أفمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه» را آورده و می گوید: شاهد علی(ع) است، و در ادامه آیه مبارکه « عمّ یتسائلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون» را ذکر می نماید و با ذکر حدیثی مراد را علی(ع) می فهماند.

معلوم است که در قرآن کلمه هاد و شاهد و نبأ عظیم ذکر شده نه لفظ علی، و این سیاق نشانگر مراد از آیه اول نیز هست. در تفسیر برهان نیز از کتاب بُرسی، قرائت ابن مسعود و دو آیه بعد از آن را بدون تغییر قرائت ذکر می کند، بلکه فقط موارد را به علی(ع) تطبیق می نماید.

 

گذشته از آنچه گفته شد، اختلاف قرائت در قرآن امر نادری نیست و روایات فریقین بر آن دلالت دارد و هرگز به معنای تحریف قرآن تلقی نشده است.

مورد دهم: مقاله: خصیبی معتقد است که برای حضرت علی(ع) سیصد اسم در قرآن است.

جواب: معلوم نیست که وجه اشکال این کلام چیست و با کدام یک از امور اربعه مذکور سابق تنافی دارد. زیرا معلوم است که نامهای مشهور علی(ع) مثل علی و حیدر و… در قرآن نیامده است و آنچه در این موارد ذکر می شود، به معنای تطبیق یا اراده حضرت امیر(ع) از اوصاف موجود در قرآن است.

به نظر شما چه اشکالی دارد که تمام اوصاف کمال موجود در قرآن را بر حضرت علی (ع) تطبیق کنیم و به نام حضرت قرار دهیم؛ همچنان که در روایات متعددی اوصاف فراوانی از قرآن بر حضرت تطبیق شده است، مثل: السابق، المؤمن، الایمان، خیر البریة، السبیل، الصراط، المیزان، الشهید، الشاهد، المشهود، النور، الهدی، التقی، الصادق، الصدیق، الفضل، الرحمة، النعمة، الامام المبین، النبأ العظیم، الوالد، جعل الله، العروة الوثقی، کلمة الله، المؤذن، الصراط المستقیم، الهادی و… .

اما خصوص مورد سیصد نام در قرآن برای حضرت علی(ع) را در تفسیر برهان از بُرسی و ابن شهرآشوب از کتاب الانوار نقل کرده اند.

مورد یازدهم: مقاله: خصیبی به ذکر نامهای مختلف حضرت علی(ع) در کتب شیث، ادریس، نوح، ابراهیم، زبور، تورات و زبانهای مختلف سریانی، عبرانی، زنگی، حبشی، ارمنی و عربی می پردازد که حکایت از وجود نام او در این کتب و شناخته شدنش نزد آن امتها دارد.

جواب: معلوم نیست وجود نام حضرت علی(ع) در کتب انبیای سلف و آشنا بودن آنها با حضرت، با کدام دلیل تنافی دارد. آیا واقعاً با این گونه تحلیلها می شود به کتابی خرده گرفت؟ به ویژه کتابی که بر اساس بیان اسرار و خوارق عادات تألیف شده است؟ از نظر روایات نیز، احادیث فراوانی دلالت بر وجود نام حضرت در کتابهای آسمانی و ملل مختلف دارد که صدوق(ره) آن را در معانی الاخبار و علل الشرایع ضمن حدیث مفصلی آورده است.

ابن شهرآشوب حتی وجود نامهای حضرت علی(ع) را بر لوح و قلم و عرش و… روایت می کند و در کافی از ابوالحسن(ع) روایت کرده است: «ولایة علی مکتوبة فی صحف جمیع الانبیاء.» و خداوند هرگز رسولی را مبعوث نمی کرده است مگر به نبوت حضرت محمد(ص) و وصایت حضرت علی(ع) .

اگر ولایت علی(ع) در همه کتابهای انبیا با زبانهای مختلف آمده باشد، ذکر نام حضرت چه استبعادی دارد؟

علامه مجلسی(ره) در بحارالانوار، ج38، ص41 بابی را با عنوان: «ذکره فی الکتب السماویة» مطرح کرده است و در برخی از این روایات مثل خبر راهب، حضرت امیر(ع) فرمود: «الحمد لله الذی لم اکن عنده منسیّا، الحمد لله الذی ذکرنی عنده فی کتب الابرار.»

مورد دوازدهم: مقاله: خصیبی می گوید: لقب امیرالمؤمنین لقبی است که پیامبر(ص) آن را فقط به حضرت علی(ع) اعطا کرده است: « ولایسمی به احد بعده الا کان مأفوناً فی عقله ومأبوناً فی ذاته.» و در جای دیگر آمده است: «مأبون فی عقبه.»

جواب: در این بخش دو نکته مطرح شده است: 1. منحصر بودن لقب امیرالمؤمنین برای حضرت علی(ع)؛ 2. مبتلا بودن و ناسالم بودن آنان که این لقب را بر خود روا بدانند.

در مورد نکته اول باید گفت که روایات متعددی دلالت بر آن می کند. امام صادق(ع) در حدیثی فرمود: پیامبر اکرم(ص) به سه خلیفه که به عیادت حضرت آمده بودند فرمان داد به علی(ع) به عنوان امیرمؤمنان سلام کنند و در ادامه فرمود: «ان هذا اسم نحله الله علیاً لیس هو الا له… .»

و در جریان سقیفه، وقتی مأمور ابی بکر نزد حضرت امیر(ع) آمد و گفت: «اجب امیرالمؤمنین»، حضرت امیر(ع) فرمود: سبحان الله والحمدلله، به خدا که زمان زیادی از آن عهد نگذشته که فراموش شود. او ـ ابوبکر ـ می داند که این اسم جز برای من شایسته نیست و رسول الله(ص) به او که هفتمین از گروه هفت نفره بود دستور داد که بر من به امیری مؤمنان سلام کنند. حضرت باقر(ع) نیز به فضیل فرمود: «یا فضیل لم یسمّ بهذا الاسم ـ یعنی عنوان امیرالمؤمنین ـ الا مفتر کذاب الی یوم القیامة.»

اما در مورد نکته دوم ترجیح می دهم که سخنی نگویم، ولی همانند این روایت را محمدبن مسعود عیاشی ذکر نموده است.

مورد سیزدهم: مقاله: خصیبی در هنگام ذکر فرزندان علی(ع) از محسن یاد می کند

و درباره او می گوید: «مات صغیراً.» اما در موارد دیگر سخن از سقط شدن او در رحم مادرش دارد: «فسقطت محسناً علیه قتیلاً.»

جواب: با اندکی تسامح و حسن نظر می توان از جمع میان آن دو تعبیر نتیجه گرفت که منظور از «مات صغیر، همان سقط است زیرا کلمه سقط، برخلاف کلمه صغیر، تصریح می کند که وی قبل از تولد از دنیا رفته است.

البته این اشکال حتماً بر خصیبی وارد است که چرا این تعبیر را نه در نقل قول از دیگران بلکه با عبارت خویش آورده است، زیرا این تعبیری است که اهل سنت جهت کتمان علت مرگ محسن یعنی ضربات مراجعین در جریان سقیفه، بیان می دارند.

مورد چهاردهم: مقاله: خصیبی در مقام جریان ماجرای کشف قبر حضرت علی(ع) داستانی طولانی را که حکایت از طی الارض امام صادق(ع) همراه صفوان دارد، بیان می دارد.

جواب: اگر جهت اشکال این جریان، ناشناخته بودن و غیرمعروف بودن این جریان نزد راویان و محدثین است، قبلاً متذکر شدیم که صرف معروف نبودن خبر به ویژه در مورد معاجز و کرامات ائمه(ع) که سفارش به کتمان شده و موانع نشر فراوان بوده است، نکته منفی برای حدیث و کتاب و مؤلف آن تلقی نمی شود.

اگر جهت اشکال، استبعاد طی الارض از ائمهGباشد، این استبعاد با روایات شیعه و آموزه های کلامی ایشان در تضاد است و انبوه روایات نشان از توانمندی ایشان بسیار فراتر از مثل آصف برخیا دارد و عملاً نیز موارد فراوانی را در تاریخ می یابیم که این کار را انجام داده اند، مثل آمدن حضرت علی(ع) از مدینه به مدائن برای تجهیز سلمان و یا رساندن امام صادق(ع) معلی بن خنیس را از مدینه به کوفه و یا خبر شطیطه و حضور امام کاظم(ع) از مدینه به نیشابور و یا حضور حضرت جواد(ع) از مدینه به طوس برای دیدار پدر و یا نجات اباصلت هروی از زندان توسط امام جواد(ع) با حضور در زندان و نجات وی و خبر شامی و نجات او توسط حضرت جواد(ع) و بردن او به مسجد کوفه و مسجد پیامبر(ص) و مکه مکرمه. در بصائر الدرجات بابی دارد به عنوان «ما اعطی الائمة من القدرة ان یسیروا فی الارض» و در آنجا احادیثی ذکر نموده است، از جمله اینکه حضرت صادق(ع) فرمود: «ان الاوصیاء لتطوی لهم الارض ویعلمون ما عنه اصحابهم؛ اوصیا ـ ائمه اطهار(ع) ـ زمین برای آنها در هم پیچیده می شود و آنها می دانند آنچه نزد اصحاب ایشان است. »

مورد پانزدهم: مقاله: در کتاب خصیبی، ابوالطفیل عامربن واثله از شخصیتهای بزرگ کیسانی، به عنوان یکی از شیعیان پر و پا قرص امام علی(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص) و همراهی او با شخصیتهای بزرگی همچون سلمان، مقداد، ابوذر و… آمده است، این نکته بسیار شک برانگیز است و نشانه نفوذ کیسانیه در روایات فرق مختلف شیعی است. این در حالی است که عامربن واثله در سال اول هجرت به دنیا آمده است.

جواب: اولاً ابوالطفیل به عنوان شخصیت بزرگ کیسانی مطرح نیست و در منبع مذکور یعنی جامع الرواة نیز به عنوان کیسانی ذکر شده است نه شخصیت بزرگ کیسانی. ثانیاً اینکه او دارای مذهب کیسانی باشد نیز مسلم نیست ، زیرا در میان قدمای رجالی غیر از کشی، دیگری او را به این عنوان ذکر نکرده است و شیخ طوسی (ره) با آنکه او را چهار بار مطرح کرده، یعنی در اصحاب پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام سجاد (ع)، ولی او را کیسانی نشمرده است .

بله، تنها کشی او را کیسانی معرفی کرده و برخی مثل علامه هم از او تبعیت کرده اند. اما علامه مامقانی مسئله را مورد تردید قرار داده است و می گوید: حدس می زنم نسبت دادن وی به کیسانیه به خاطر سخنی است که به اشتباه از عامر نقل شده و خودِ کشی از فردی به نام اسلم نقل کرده که آن سخن را تکذیب کرده است. سپس رجوع او به امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) را مؤید عدم کیسانی بودن وی دانسته، چرا که کیسانیه به امامت اینان اعتقاد ندارند و اگر هم در اول کار، امر بر او مشتبه بوده، بعد از محاجه محمدبن حنفیه و شهادت حجرالاسود به امامت حضرت سجاد(ع)، شبهه او برطرف شده است. سپس بیان می کند که ابوالطفیل از خیار اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و بلکه از بزرگ ترین آنها و از اصحاب سرّ آن حضرت بوده است.

بنابراین، مسئله نفوذ کیسانیه در روایات فرق شیعه، به جهت این روایت، واضح نیست. بله، عامربن واثله بنابر نظر مشهور، در سال سوم هجری نه سال اول، یعنی سال وقوع جنگ اُحد متولد شده است و تصریح کرده اند که وی هشت سال از زندگی پیامبر را درک کرده است. ولی اولاً خصیبی، حضور وی را به همراه شخصیتهای مذکور با حدیثی از امام صادق(ع) نقل کرده است نه اینکه خود بخواهد این مسئله را اعلام کند. ثانیاً نفس حضور طفلی هفت یا هشت ساله در کنار بزرگان و شرکت وی در یک جلسه عمومی همراه آنان، امر مستبعدی نیست. بله، اگر وی جز مدعوین جلسه می بود، می شد این امر را مستبعد دانست، همچنان که در حدیث دیگری از کتاب خصیبی، ص378، مشاهده می شود و نیاز به تتبع و تحقیق بیشتری دارد.

مورد شانزدهم: مقاله: خصیبی سخن از روزه خواری ابوبکر و شراب خواری او و همچنین هجو شدن پیامبر(ص) توسط او به میان می آورد و این همه در حالی است که بنابه روایت ذکر شده، پیامبر(ص) خون روزه خواران را مباح کرده بود.

جواب: روایت مذکور را دیلمی حسن بن ابی الحسن در کتاب خویش و دیگران از امام صادق(ع) نیز روایت کرده اند. اما آنچه در مقاله آمده شامل دو نکته است: 1. شرب خمر، روزه خواری و هجو ابی بکر نسبت به رسول الله(ص)؛ 2. مباح کردن خون روزه خواران توسط رسول الله(ص).

اما در مورد مسئله اول باید گفت: آنچه از روایات تاریخ جاهلیت به دست می آید آن است که مردم جاهلی ـ و از جمله ابوبکر و عمر و… ـ علاقه بسیار زیادی به خمر داشته اند، به گونه ای که محور تفریحات و عیاشی آنها شراب و زن بوده است و رها کردن آن برای اینان بسیار مشکل و سخت بوده است.

لذا می بینیم که اسکافی می گوید: ابوبکر قبل از اسلام معروف بود، مردم نزد او می آمدند، شعر می خواندند و شراب می نوشیدند و خلیفه دوم می گوید: «انی کنت لاشرب الناس لها فی الجاهلیة وانها لیست کالزنا.»

به همین جهت است که می بینیم در مقابل آیه تحریم خمر، استقامت می کردند و هر بار به بهانه هایی آن را توجیه می کردند و خلیفه دوم که نمی توانست از این مسئله بگذرد، می گفت: خدایا، بیان کاملی بنما . بار دوم آیه دیگری نازل شد، ولی او قانع نشد و همان جمله را تکرار کرد. بار سوم آیه دیگری آمد، ولی او قانع نمی شد و همان جملات بهانه گونه را تکرار می کرد تا آنکه در نوبت چهارم وقتی آیه « فهل أنتم منتهون» نازل شد او گفت: «انتهینا، انتهینا.»

آلوسی در تفسیر خود می گوید: «شربها کبار الصحابة رضی الله عنهم بعد نزولها ـ یعنی آیة الخمر فی البقرة ـ وقالوا: انما نشربها ما ینفعنا ولم یمتنعوا حتی نزلت الآیة… .» با وجود این، نوشیدن شراب از کسانی که معتاد به آن بوده اند، آن هم در اوایل تحریم به ویژه از کسانی که ایمان آنها به اسلام استحکام نیافته بود، بعید نیست .

ممکن است گفته شود که این شرب خمر که در تواریخ ذکر شده است مربوط به جاهلیت است، نه در اسلام و در زمان تحریم آن. در پاسخ عرض می شود: اولاً، غرض از آن مطالب این بود که ارتکاب شرب خمر از کسانی که آن قدر به آن وابسته بوده اند عجیب نیست و ثانیاً، از برخی روایات ظاهر می گردد که این شرب خمر، بعد از تحریم بوده است.

بزرگان اهل سنت در کتابهای روایی خود مثل صحیح مسلم و بخاری در باب تحریم خمر، جریانی را توضیح داده اند که به نام جلسه خانه ابوطلحه زیدبن سهل در مدینه مشرفه سال هشتم هجری عام الفتح ـ یعنی بیست سال بعد از بعثت پیامبر اکرم(ص) ـ شناخته شده است. در این جلسه ده یا یازده نفر به شرب خمر مشغول گشته اند و ساقی آنها انس بن مالک بوده است. تاریخ نام این ده نفر را ذکر کرده و ابن حجر نیز نام آنها را یافته است که از جمله آنها ابوبکربن ابی قحافه در 58 سالگی و عمربن خطاب در 45 سالگی و ابوعبیده جراح در 48 سالگی و… انس بن مالک در 18 سالگی بوده اند. در صحیح مسلم آمده است که انس می گوید: «انی لقائم اسقیهم وانا اصغرهم.»

از آنجا که وجود نام ابوبکر برای ابن حجر گران آمده است و از طرفی تصریح می کند که ابن مردویه در تفسیر خود از انس روایت می کند که ابوبکر و عمر در میان آن جماعت بوده اند، برآشفته گشته و می گوید: این از مستغربات است و حدیثی منکر است، گرچه سندش پاکیزه است.

ولی در ادامه می گوید: حدیث را از بزاز یافتم که وی از انس روایت می کند که من ساقی قوم بودم و در میان آنها مردی بود که به او ابوبکر می گفتند!! وقتی شراب نوشید گفت: «تحیی بالسلامة ام بکر…» که اشعاری در رثای مشرکان کشته شده در بدر است… سپس مردی آمد و گفت شراب حرام شده است… .

سپس ابن حجر در ادامه می گوید: این ابوبکر، ابوبکر صدیق نیست، بلکه ابن شغوب است، ولی دوباره استدراک می کند و می گوید: قرینه ذکر عمر می رساند که اشتباهی در توصیف او به صدیق رخ نداده است. سپس می گوید: پس ما همه ده نفر را پیدا کردیم.

البته می بینیم که راویان برای حفظ کرامت صحابه و به ویژه ابوبکر و عمر و یا شاید از ترس، از ابوبکر به عنوان مردی که به او ابوبکر گفته می شد، تعبیر می کنند و یا در حدیث طبری با لفظ مردی تعبیر شده است و همچنین با آوردن اینکه سپس خبر حرمت آن آمد ، و یا در جای دیگر با تقیید به «فی الجاهلیة» می خواهند از شناعت مسئله بکاهند. و گرنه طبری از ابوالقموص زیدبن علی روایت کرده است که بعد از نزول آیات تحریم خمر مردی آن را نوشید و بر مشرکان کشته شده در بدر مرثیه سرایی کرد و چون خبر به پیامبر اکرم(ص) رسید، حضرت به شدت ناراحت شد و نزد او رفت و خواست با چیزی که در دست داشت بر او بزند… .

پیداست که نوشیدن خمر بعد از آیات تحریم و رثای کشته های مشرکین در بدر، ربطی به زمان جاهلیت ندارد. بله، ممکن است قبل از آخرین هشدار و بعد از آیات اولیه تحریم باشد ، همچنان که نفطویه می گوید: «شرب ابوبکر الخمر قبل ان تحرم ورثی قتلی بدر من المشرکین.»

به هر حال با این همه علاقه اینان به شرب خمر تا سال هشتم هجری، نوشیدن خمر ولو در ماه رمضان و گفتار سخنان جسارت آمیز دور از انتظار نیست.

حتی از خلیفه دوم نقل شده است که وی تا آخرین روزهای عمر یعنی هنگامی که مورد حمله قرار گرفت نیز نبیذ شدید می خورد. شرابی که او می خورد آن چنان شدید بود که دیگران را مست می کرد، اما وی به خاطر اعتیاد مست نمی شد، به گونه ای که روزی یک اعرابی از آن شراب که در ظرف او بود نوشید و مست شد! عمر او را حد زد، نه به خاطر شراب، بلکه به خاطر مستی و چون اعرابی اعتراض کرد که من از شراب تو نوشیدم، بعد از اجرای حد، خودش آن را با آب مخلوط کرد و خورد! وی می گفت: ما این شراب شدید را می نوشیم تا گوشت شتر ما را اذیت نکند و می گفت: هر که در شراب خویش تردید دارد آن را با آب مخلوط کند.

باری با وجود این همه علاقه شدید به شرب خمر تا سال هشتم هجری و بلکه با این توجیهات ناروا و نوشیدن مایع مست کننده تا اواخر عمر، هیچ استبعادی در اینکه ابوبکر حتی در رمضان شرابی نوشیده باشد و در حال مستی کلامی ناهنجار گفته باشد، نیست.

اما در مورد اینکه اینکه پیامبر(ص) خون روزه خواران را مباح کرده باشد باید گفت: این را خصیبی در ضمن روایتی آورده است و به معنای التزام به آن نیست. جمله ای نیز که در کتاب آمده، این است: «ان محمدا(ص) قد اهدر دم من افطر یوماً من شهر رمضان من غیر سفر ولامرض خلافا لرسول(ص).»

می بینیم که مباح شدن خون افطار کننده به نیت مخالفت با خداوند و رسول او مقید شده است و افطار با این قصد یا کفر است یا در حد کفر که با اباحه دم منافات ندارد. در روایات اهل بیت(ع) آمده است: آنکه افطار در رمضان را حلال داند کشته می شود. در روایت دیگری آمده است: هر که یک روز از رمضان را افطار کند، ایمان از او خارج می شود. نتیجه آنکه این بخش از کتاب خصیبی با هیچ دلیل قطعی منافات ندارد.

مورد هفدهم: مقاله: در کتاب داستانی را نقل می کند که حضرت نوح(ع) ـ العیاذ بالله ـ به شراب خواری می پردازد و مست می شود و عورتش نمایان می گردد. یکی از فرزندان او به نام حام با دیدن این واقعه پدر را استهزا می کند و می خندد، اما پسر دیگر او سام عصبانی می شود و عورت پدر را می پوشاند. نوح(ع) پس از هوشیاری و اطلاع از ماجرا، حام را نفرین می کند ولذا فرزندان او سیاه می گردند.

جواب: جریان مذکور گرچه کذب محض است و انبیا از شرب خمر مصون هستند ، ولی اندک تأمل در عبارت کتاب الهدایة نشان می دهد که مؤلف، این جریان را نه به عنوان گزارش از یک واقعه ، بلکه از قول مدافعین ابوبکر نقل کرده است که برای توجیه شرب خمر او نزد پیامبر(ص) آمده بودند تا او را شفاعت کنند ، و لذا در ادامه شرب خمر هارون و یا تحلیل خمر در زبور و… را مطرح کرده اند.

خصیبی جریان را با عبارت «واحتجوا بانه مطلق حلال ولم ینزل تحریمها فی کتاب من کتب الله عزوجل، از قول مدافعین ابوبکر می آورد و می گوید: «وذکروا خبر نوح… .»

مورد هجدهم: مقاله: خصیبی برای اثبات وصایت حضرت علی(ع) در زمان پیامبر(ص)، مواردی را نقل می کند، از جمله داستان سوار شدن ابوبکر و عمر و سلمان و علی(ع) بر روی فرش پرنده به امر رسول الله(ص) و پرواز این فرش به غار اصحاب کهف و سلام کردن حضرت امیر(ع) به آنان و پاسخ آنان به عبارت «وعلیک السلام یا اخا رسول الله(ص) ووصیه، در حالی که هیچ جوابی به سلام آن دو نفر ندادند .

جواب: معلوم نیست وجه استبعاد این جریان چیست. آیا پرواز با فرش به فرمان پیامبر(ص) همان گونه که برای حضرت سلیمان(ع) اتفاق افتاد، بعید است؟ یا رفتن به غار اصحاب کهف و سخن گفتن با آنها؟ با آنکه سخن گفتن با اموات در انبوه روایات اسلامی آمده است، و یا معرفت اصحاب کهف به وصایت حضرت علی(ع) و یا بی توجهی اینان به آن دو نفر برخلاف آموزه های کلامی امامی و یا علمی و یا تاریخی است؟

از نظر سند نیز این حدیث در بسیاری از کتابهای شیعه ـ البته با تعابیر و تفاوتهای گوناگون ـ ذکر شده است: عیون المعجزات، ص8؛ مختصر بصائر الدرجات، ص115؛ الثاقب فی المناقب، ص173؛ الخرائج والجرائح، ج2، ص836؛ العمدة، ص372؛ الیقین، از سیدبن طاووس، ص133، باب134، «فیما نذکره من حدیث البساط واهل الکهف…»؛ الطرائف، از سیدبن طاووس، ص83؛ الصراط المستقیم، ج2، ص32؛ تأویل الایات، ج2، ص554؛ بحارالانوار، ج41، ص217 و ج39، ص138. حتی اهل سنت نیز این حدیث را در ینابیع المودة، ص141 از ثعلبی و مناقب ابن مغازلی، ص232 و در هامش آن از حافظ بن ابی الفوارس در کتاب اربعین ذکر کرده اند.

البته همچنان که نقل شد، تعابیر و جزئیات نقل شده در این مصادر بسیار متفاوت است و چه بسا وقوع آن مکرر باشد، اما اصل پرواز با بساط و ملاقات با اصحاب کهف در آنها هست.

مورد نوزدهم: مقاله: در کتاب از قول امام صادق(ع) نقل می کند که رسول خدا(ص) مهریه حضرت فاطمه(س) را چیزهایی مثل بخشی از بهشت، یک پنجم دنیا و آنچه در آن است، رودهای نیل، فرات، سیحان، جیحان و یک پنجم غنائم ذکر می کند. سپس نویسنده مقاله می گوید: به نظر می رسد انتخاب این رودخانه ها به جهت اهمیت فراوان آنها در زمان جاعل روایت بوده است.

جواب: روایت مذکور در کتاب الهدایة گرچه از نظر سندی ضعیف است، زیرا ابوسمینه ملعون آن را نقل می کند، اما در برخی روایات در مورد مهریه حضرت فاطمه(س)، سخن از یک پنجم دنیا و یک سوم بهشت و چهار نهر فرات، نیل، نهروان و بلخ آمده است. در روایت دیگری آمده است: خداوند متعال یک چهارم دنیا را مهریه او قرار داده با بهشت و جهنم، او دشمنانش را به جهنم و اولیای خود را به بهشت می برد و اوست صدیقه کبری «وعلی معرفتها دارت القرون الاولی.»

حتی در روایات اهل سنت آمده است پیامبر اکرم(ص) فرمود: یا علی! خداوند، فاطمه را به تو تزویج کرد و مهریه او را زمین قرار داد، هر که با دشمنی تو روی زمین راه برود، راه رفتنش حرام است.

مهم آن است که توجه کنیم آیا این روایات می تواند دارای معنای صحیحی باشد، هرچند ذهن ما از درک خصوصیات آن ناتوان باشد یا آنکه مخالف صریح عقل و دین است. از آنجا که این روایات قطعاً مخالف عقل و دین نیست و معنای ملکیت این امور برای حضرت فاطمه(س) برای ما روشن نیست و چه بسا این ملکیت به معنای اختصاصی ویژه میان مالک با مملوک باشد، فراتر از ملکیت اعتباری که آن هم معانی مختلفی دارد، لذا به حکم عقل و به حکم روایاتی که قبلاً گذشت و ما را از تکذیب بی مورد احادیث به شدت برحذر می داشت، باید علم آنها را به خودشان واگذار کنیم و درصدد تحقیق از فهم حقیقت آن باشیم و بدانیم که روابط و نظام حاکم بر موجودات، می تواند فراتر از مسائل تکوینی محسوس ما و یا قوانین اعتباری باشد.

مثلاً در اصول کافی بابی به عنوان «الارض کلها للامام(ع)» وجود دارد. در برخی از این روایات آمده است: «ان الارض کلها لنا فما اخرج الله منها من شیء فهو لنا… .»

در روایت دیگری آمده است که جبرئیل در زمین هشت نهر را ایجاد کرد، از جمله سیحان و جیحان (جیحون) و نهر شاش (شوش) و مهران که نهر هند است و نیل مصر و دجله و فرات؛ پس آنچه آب دهد و آب گیرد (از دریا و خشکی) از آن ماست… .

در روایت حضرت عسکری(ع) می خوانیم: «إن الدنیا وما علیها لرسول الله(ص).» و در برخی روایات آمده است که خداوند آدم را آفرید و دنیا را به او واگذاشت . پس هرچه برای آدم است برای رسول الله(ص) است و آنچه برای رسول الله(ص) است برای ائمه(ع) از آل محمد(ص) است.

مورد بیستم: مقاله: خصیبی در روایتی که ابوسمینه در سند آن است، برای اثبات وصایت حضرت علی(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص)، پای ستارگان و خورشید را به میان می کشد. ضمن ماجرایی مفصل که به داستان سرایی شبیه است، دشمنان ده گانه حضرت علی(ع) که از جمله آنها سه خلیفه هستند آرزو کردند که ای کاش پیامبر(ص) برای اثبات فضیلت حضرت علی(ع) معجزه ای شبیه شق القمر بیاورد. شب هنگام همه مردم مدینه ستاره ای را دیدند که بر خانه حضرت علی(ع) فرود آمد و آیات اولیه سوره النجم اشاره به همین داستان دارد. اما منافقان راضی نشدند و خواستند تا خورشید، نام حضرت را صدا زند و بالاخره طبق ماجرایی مفصل، کلام خورشید و جواب سلام او را به سلام حضرت، با زبان فصیح نقل می کند.

جواب: گرچه ابوسمینه قابل اعتماد نیست، به ویژه در هنگام نقل این گونه حوادث که با عقیده غلو او متناسب است، ولی احتمال صدق جریان به ویژه که ممکن است روایت از ابوسمینه در حال استقامت اخذ شده باشد، هست و در این گونه موارد باید روایات را با دیگر ادله موجود در کتابهای شیعه مقایسه نمود تا صحت و سقم آن معلوم گردد. با تطبیق این روایت با دیگر روایات موجود مشخص می شود که اصل تکلم خورشید با امیرالمؤمنین(ع) و همچنین نزول ستاره در خانه علی(ع) در منابع متعدد شیعه و بلکه اهل سنت آمده است.

حدیث تکلم شمس را با امیرالمؤمنین(ع) در عیون المعجزات و مناقب آل ابی طالب با سندهای متعدد، و الیقین فی امرة امیرالمؤمنین، الخرائج و الجرائح، امالی صدوق(ره)، کنزالفوائد، و از اهل سنت قندوزی در ینابیع المودة، ص140 و شیرویه و خطیب خوارزمی و برخی دیگر از اهل سنت آن را ذکر کرده اند. در برخی روایات آمده است که خورشید، هفت بار با حضرت علی(ع) سخن گفته است و این امر هیچ جای استبعاد ندارد که خورشید که خلقی از مخلوقات الهی است به فرمان الهی به سخن آید و یا به مقام ولایت حضرت علی(ع) آگاهی داشته باشد و به آن اعتراف نماید .

اما حدیث نزول ستاره در خانه حضرت علی(ع) و نشان فضیلت و وصایت آن حضرت بودن آن، در منابع متعددی آمده است. از جمله صدوق(ره) با چند سند و حتی ابن مغازلی شافعی در مناقب، آن را ذکر کرده اند.

بله، خصوصیات و جزئیاتی را که در این روایت و امثال این روایت آمده است و در دیگر ادله موجود نیست، باید در بوته امکان رها کرد؛ به ویژه که داستانهای طولانی مربوط به معاجز و فضائل، وقتی به وسیله مردم غیرموثق نقل می شود، به دلیل عدم دقت و حس بزرگ نمایی شخصیتهای محبوب و مقدس، سبب تحریف و اضافات گوناگونی در جزئیات ماجرا می شود که محققان می باید در ضمن توجه به این نکته از اصل ماجرا که چه بسا دارای حقیقت باشد غافل نمانند.

به هر حال کیفیت تصویر سقوط ستاره و اینکه حقیقت آن چه بوده، مبهم است و نیاز به بررسی بیشتری دارد.

پی نوشتها:

[1]. رجال ابی داود، فوائد الرضویة، ص134.

[2]. الذریعة، ج3، ص268، به نقل از کتاب تاریخ العلویین.

[3]. مقدمه کتاب الهدایة الکبری، به نقل از آثار تلامذه او.

[4]. همان .

[5]. فهرست نجاشی، ص49.

[6]. خلاصة الاقوال، قسم دوم، ترجمه حسین بن حمدان.

[7]. ر.ک. المعجم رجال الحدیث، ج6، ص244.

[8]. الفهرست لابن ندیم، ر.ک. مقدمه الهدایة الکبری؛ الفوائد الرضویة، ص134.

[9]. معجم رجال الحدیث، ج19، ص335.

[10]. همان .

[11]. رجال ابی داود فصلی در این مورد دارد.

[12]. ر.ک. فوائد الرضویة، ص134 و نفس الرحمن، ص566.

[13]. ایمان الشیعة، ج25، ص347.

[14]. فوائد الرضویة، از محدث قمی(ره)، ص134.

[15]. نفس الرحمن، از محدث نوری(ره)، ص566.

[16]. ر.ک. مقدمه الهدایة الکبری، ص6، از لسان المیزان، و ابن عقده از محدثان و رجالیین بزرگ شیعه زیدی است.

[17]. ایمان الشیعة، ج25، ص347.

[18]. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص42. ر.ک. تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، ص36.

[19]. تاریخ تشیع، رسول جعفریان، ص363.

[20]. رجال نجاشی، ص295.

[21]. معجم رجال الحدیث، ج18، ص293.

[22]. الخلاصة، قسم ثانی مفضل بن عمر.

[23]. الارشاد، ج2، ص303، «فی النقص علیه بالامامة فی ابیه».

[24]. الغیبة، «فصل فی ذکر السفراء الممدوحین».

[25]. معجم رجال الحدیث، ج19، ص259 ـ 265.

[26]. فهرست نجاشی، ص296.

[27]. معجم رجال الحدیث، ج19، ص260.

[28]. همان ، ص268.

[29]. ایمان الشیعة، ج25، ص347.

[30]. تنقیح المقال، ج1، ص226، در ترجمه جعفربن محمدبن مالک.

[31]. الذریعة، ج4، ص288.

[32]. کلیات فی علم الرجال، ص101.

[33]. نفس الرحمن، ص566.

[34]. همان ، ص268.

[35]. همان ، ص566.

[36]. الهدایة، ص247.

[37]. رجال نجاشی، ص231.

[38]. به معجم رجال الحدیث، ج16، ص138 مراجعه شود.

[39]. فهرست نجاشی، ص49.

[40]. معجم رجال الحدیث، ج18، ص293.

[41]. همان ، ص238.

[42]. فهرست نجاشی، ص112.

[43]. رجال نجاشی، رقم311.

[44]. معجم رجال الحدیث، ج3، ص118.

[45]. رجال نجاشی، ترجمه جعفربن محمدبن مالک.

[46]. معجم رجال الحدیث، ج4، ص118.

[47]. نجاشی می گوید: «حسین بن علی بن سفیان شیخ ثقة جلیل من اصحابنا»، ص50.

[48]. تنقیح المقال، ج1، ص226.

[49]. معجم رجال الحدیث، ج3، ص119.

[50]. تنقیح المقال، ج1، ص226.

[51]. معجم رجال الحدیث ج15، ص178.

[52]. همان ، ج15، ص177.

[53]. تنقیح المقال، ج3، ص198.

[54]. همان .

[55]. همان .

[56]. حجرات: 6.

[57]. الرجال والدرایه، استاد سبحانی؛ مشایخ الثقات، استاد عرفانی.

[58]. قصص العلماء، مرحوم تنکابنی، ص397 و دارای 5072 حدیث صحیح و 144 حدیث حسن و 1116 حدیث موثق .

[59]. معجم رجال الحدیث، ج10، ص242.

[60]. همان .

[61]. همان ، ص189.

[62]. همان ، ص190.

[63]. همان ، ج7، ص123.

[64]. الارشاد، ج2، ص348.

[65]. معجم رجال الحدیث، ج7، ص124.

[66]. شیخ طوسی(ره) در عدة الاصول.

[67]. رجال نجاشی، ترجمه جعفربن بشیر.

[68]. معجم رجال الحدیث، ج7، ص136.

[69]. همان ، ج16، ص151 به بعد.

[70]. الارشاد، ج2، ص348.

[71]. الغیبة، ص211.

[72]. معجم رجال الحدیث، ج16، ص153.

[73]. تنقیح المقال، ج3، ص126.

[74]. معجم رجال الحدیث، ج16، ص159.

[75]. به اسناد کتاب بصائر الدرجات مراجعه شود.

[76]. کافی، ج2، کتاب الحجة، ح4، باب « مولد ابی جعفر محمدبن علی».

[77]. کافی، ج1، ص348؛ بحارالانوار، ج42، ص77.

[78]. بصائر الدرجات، باب11، ح6، ص22.

[79]. همان ، ح10.

[80]. الاختصاص، ص9.

[81]. همان .

[82]. اصول کافی، ج1، ص401؛ رک. بحارالانوار، ج22، ص343.

[83]. حج: 29.

[84]. بحارالانوار، ج47، ص338.

[85]. همان ، ص343، ح29 و 30 و 32.

[86]. کافی، ج2، ص271، ذیل ح8، باب «ان الارض کلها للامام»، اختلاف ابن عمیر با مالک حفری.

[87]. بصائر الدرجات، باب آخر، ح3.

[88]. همان ، ح5.

[89]. همان ، ح4.

[90]. تنقیح المقال، ج3، ص71.

[91]. احزاب: 51.

[92]. قاموس الرجال، ج10، ص390.

[93]. الهدایة الکبری، ص73.

[94]. همان .

[95]. به بحارالانوار، ج21، صص222 و 233 و 234 و 236 مراجعه شود.

[96]. تنقیح المقال، ج1، ص260.

[97]. بحارالانوار، ج21، ص233.

[98]. همان ، ج19، ص71؛ روضه کافی، ص88.

[99]. بحارالانوار، ج19، ص78؛ کافی، ج3، ص324.

[100]. اسراء: 44.

[101]. بحارالانوار، ج17، ص407.

[102]. کافی، ج1، ص343؛ علل الشرائع، ج1، ص167؛ و در بحارالانوار، ج17، ص404 از قصص الانبیاء، با تفاوتهایی. البته سند روایت کافی و صدوق، محمدبن ولی شباب الصیرفی است که ضعیف یا مجهول می باشد. سند قصص الانبیاء نیز عامی و ضعیف است.

[103]. مرآة العقول، ج3، ص52.

[104]. الهدایة الکبری، ص86.

[105]. بحارالانوار، ج17، معجزات النبی(ص) وابواب معجزات ائمة(ع).

[106]. همان ، ج17، صص365 و 369 و 380 و دیگر کتابهای فریقین.

[107]. کافی، ج2، ص165، باب « ما یفصل به…»، ح9.

[108]. بحارالانوار، ج42، ص68 و 69.

[109]. همان ، ج43، ص20.

[110]. نفس المهموم، ص136.

[111]. همان ، ص139.

[112]. فروع کافی، ج3، ص297.

[113]. بحارالانوار، ج43، ص153.

[114]. همان ، ص350.

[115]. همان ، ج44، ص313.

[116]. قیامة: 17 ـ 19.

[117]. رعد: 7.

[118]. هود: 17.

[119]. نبأ: 1 ـ 3.

[120]. البرهان، ج8، ص167.

[121]. بحارالانوار، ج35 و 36.

[122]. البرهان، ج8، ص167.

[123]. مناقب آل ابی طالب، ر.ک. بحارالانوار، ج35، ص62.

[124]. ر.ک. بحارالانوار، ج35، ص45 و 49.

[125]. مناقب آل ابی طالب، ر.ک. بحارالانوار، ج35، ص62.

[126]. ر.ک. بحارالانوار، ج38، ص46.

[127]. ر.ک. همان، ص59، از ابن ابی الحدید و او از کتاب صفین تألیف نصربن مزاحم؛ و در کافی ضمن نقل روایت راهب نزدیک به همین عبارت را دارد. ر.ک. بحارالانوار، ج38، ص62.

[128]. کشف الیقین؛ ر.ک. بحارالانوار، ج37، ص322.

[129]. مدینة المعاجز، ذیل معجزه دوم از امیرالمؤمنین به نقل از کتاب سلیم بن قیس.

[130]. همان ، از کلینی.

[131]. بحارالانوار، ج37، ص331.

[132]. توجه خوانندگان را به کتاب مأساة الزهرا(س) تألیف علامه سیدجعفر مرتضی عاملی که دهها منبع از شیعه و اهل سنت در این مورد ارائه داده است، جلب می کنم.

[133]. مدینة المعاجز، یک جلدی، صص359 و 464 و 524 و 526.

[134]. کافی، ج2، ص413.

[135]. بصائر، جزء8، باب12، ح5.

[136]. جامع الرواة، ج1، ص428: « عامربن واثلة واثلة: کیسانیّ… .»

[137]. معجم رجال الحدیث، ج9، ص203.

[138]. تنقیح المقال، ج3، ص118.

[139]. اسد الغابة؛ ر.ک. تنقیح المقال، ج3، ص118.

[140]. مدینة المعاجز، معجزه 472 حضرت علی(ع).

[141]. الغدیر، ج7، ص95.

[142]. بیهقی در السنن الکبری، ج10، ص214؛ سیره عمر از ابن جوزی، ص98؛ کنز العمال، ج3، ص107؛ الخلفاء الراشدون، از عبدالوهاب النجار، ص238؛ ر.ک. الغدیر، ج6، ص256.

[143]. مائده: 91.

[144]. سنن ابی داود، ج2، ص128؛ مسند احمد، ج1، ص53؛ سنن نسائی، ج8، ص287؛ سنن بیهقی، ج8، ص285؛ تاریخ طبری، ج7، ص22؛ مستدرک حاکم، ج2، ص278؛ صحقه و ذهبی در تلخیص مستدرک آن را آورده اند؛ ر.ک. الغدیر، ج6، ص252.

[145]. تفسیر آلوسی، ج2، ص115؛ ر.ک. الغدیر، ج7، ص100.

[146]. ر.ک. الغدیر، ج7، ص97.

[147]. فتح الباری، ج10، ص30؛ ر.ک. الغدیر، ج7، ص97.

[148]. تفسیر طبری، ج2، ص203؛ ر.ک. الغدیر، ج7، ص96.

[149]. الاصابة، ج4، ص22؛ ر.ک. الغدیر، ج7، ص95.

[150]. الغدیر، ج6، ص257.

[151]. العقد الفرید، ج3، ص417؛ ر.ک. الغدیر، ج6، ص257.

[152]. احکام القرآن، ج2، ص565؛ ر.ک. الغدیر، ج6، ص257.

[153]. سنن الکبری، ج8، ص299؛ کنز العمال، ج2، ص109؛ ر.ک. الغدیر، ج6، ص257.

[154]. الهدایة الکبری، ص107.

[155]. وسائل الشیعة، ح7، ص179، باب2، احکام رمضان.

[156]. همان ، ح5.

[157]. بحارالانوار، ج43، ص113.

[158]. همان ، ص105، از شیخ طوسی(ره).

[159]. ر.ک. همان، ص141 و 145، از صاحب الفردوس.

[160]. کافی، ج2، ص269. گرچه برخی احتمال رجوع «لام» در «الارض» را به ارض بحرین که مورد سؤال است داده اند، اما این احتمال بسیار بعید است.

[161]. همان ، ص270 و همچنین ح8، ص271.

[162]. همان ، ص271.

[163]. همان ، ص271، ح7.

[164]. ر.ک. بحارالانوار، ج41، ص166، باب « رد الشمس له وتکلم الشمس معه(ع)».

[165]. همان ، ص176.

[166]. همان ، ج41، ص175.

[167]. ر.ک. مدینة المعاجز، معجزه 448؛ تفسیر البرهان، ج4، ذیل آیه مبارکه « والنجم».

/پایان/

منبع:فصلنامه طلوع، تابستان 1385، شماره 18.

 

 

 

اعجاز ائمه(ع)و روایات مربوط به آن( نقد مقاله «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایه الکبری»)*(قسمت پایانی)

 

اشاره:

تضارب و تعاطی افکار، یکی از مهم ترین ابزار نرم افزارانه جهت تعالی اندیشه و گفت و گوی علمی به منظور انتخاب قول احسن می باشد. به همین منظور در شماره هجده، مقاله استاد ارجمند آقای دکتر نعمت الله صفری با عنوان «حسین بن حمدان خصیبی و کتاب الهدایة الکبری که توسط دکتر نجفی یزدی مورد نقد و بررسی قرار گرفته بود، تقدیم گردید. در این شماره قسمت دوم و پایانی آن را منتشر نموده و قضاوت و ارزیابی آن را بر عهدة خوانندگان فرهیخته می نماییم.

مورد بیست و یکم: مقاله: کتاب با روایاتی مجهول و ضعیف سه ماجرا برای بازگشت خورشید به خاطر حضرت علی(ع) نقل می کند که یکی از آنها در زمان پیامبر اکرم(ص) در مدینه اتفاق افتاد و چون پیامبر(ص) بر زانوی علی(ع) به خواب رفته بود، نماز عصر حضرت علی(ع) قضا شد و به دعای پیامبر(ص) خورشید برگشت تا علی(ع) نمازش را در وقت ادا کرده باشد. در حالی که در متن این روایت سخن از مشاهده این معجزه به وسیله همه مردم مدینه به میان آمده، اما تنها با این چند راوی می تواند آن را در قرن چهارم نقل کند و ماجرای دوم و سوم در عراق و در زمان حکومت آن حضرت اتفاق افتاد، دومی نزدیک کربلا و سومی در بازگشت از نهروان که بنابر نوشته او همه لشکریان حضرت آن را مشاهده کرده اند.

وی پس از آن به سراغ تاریخ گذشتگان رفته و بازگشت خورشید را برای پیامبرانی همچون یوشع بن نون، وصی موسی(ع)، و حضرت سلیمان(ع) نیز نقل کرده است.

جواب: حدیث رد شمس برای علی(ع) در دو نوبت ـ نه سه بار ـ از نظر سند از محکم ترین اسناد و منابع حدیثی برخوردار است. شیخ مفید(ره) از آن این گونه تعبیر کرده است: یکی از نشانه های آشکار خداوند بر دست حضرت امیر(ع) که در روایات متعدد وارد شده و علما سیر و آثار آن را نقل کرده اند و شعرا آن را به شعر کشیده اند، بازگشت خورشید برای علی(ع) در دو نوبت است؛ یکی زمان پیامبر(ص) و دیگری بعد از رحلت حضرت.

اما خبر رد شمس در نوبت اول در زمان پیامبر(ص) را انبوهی از علمای اهل سنت روایت کرده اند که علامه امینی(ره) آن را از 42 کتاب اهل سنت، از جمله عثمان بن ابی شیبه (م239ق)، احمدبن صالح شیخ بخاری (م248ق) و محمدبن حسین ازدی (م277ق) در کتاب مناقب علی(ع) آورده است (که هر سه نفر قبل از خصیبی متولد شده اند) و حتی حاکم حسکانی و اخطب خوارزمی و سیوطی در مورد آن کتابی جداگانه نوشته اند.

اما خبر رد شمس در بار دوم به هنگام مراجعت از جنگ نهروان ـ که تفصیل آن را همراه با مدارک متعدد آن در کتاب مناقب اهل بیت(ع)، ج1، ص277 ذکر کرده ایم ـ نیز از احادیث مشهور میان شیعه است.

بزرگانی مثل نصربن مزاحم (م212ق) در کتاب وقعة صفین، صفار (م290ق) در بصائر الدرجات، صدوق(ره) در من لایحضر و علل الشرائع، شیخ مفید(ره) در الارشاد، سیدرضی در خصائص، صاحب عیون المعجزات در کتاب خود، شیخ طوسی(ره) در الامالی و دیگران در کتابهای خویش آن را ذکر کرده اند. حتی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج3، ص168 و قندوزی در ینابیع المودة آن را ذکر کرده اند.

آری، عده ای ناآگاه یا مغرض مثل ابن حزم و ابن جوزی و ابن تیمیه این حدیث را تکذیب کرده اند. ابن تیمیه می گوید: کمترین روافض در غلو می گویند خورشید دو بار برای علی بن ابیطالب(ع) برگشته است.

به جهت وضوح اشتباه این افراد ناآگاه است که عده ای از اهل سنت مثل ابوالمفضل یوسف حنفی به جدش ابن جوزی در این انکار اعتراض کرده و همین گونه ابن حجر عسقلانی در فتح الباری می گوید: ابن جوزی و ابن تیمیه که این حدیث را جزو احادیث دروغین می دانند، اشتباه کرده اند.

اینکه وی این حوادث را مهم که در منظر مردم مدینه یا لشکریان رخ داده است چگونه تنها با چند راوی می تواند در قرن چهارم روایت کند، قابل تأمل است. زیرا اگر به عوامل گوناگونی که در گذر زمان رخ می دهد و سبب کمرنگ شدن یا نابودی یاد حوادث بزرگ و عالم گیر می شود توجه کنیم، هرگز از این مسئله تعجب نخواهیم کرد، به ویژه در مباحثی که مربوط به فضائل حضرت علی(ع) بوده است. وقتی بنا باشد که دوست و دشمن، تلاش در کتمان این گونه فضائل نمایند با کتمان دوستان به جهت واهمه از سوء استفاده غالیان و عدم تحمل بسیاری از مردم و ضعف سطح علمی ایشان و مورد اتهام قرار گرفتن راویان این گونه اخبار به غلو و تأکید ائمه(ع) به کتمان اسرار ایشان از نااهلان، و از طرفی سعی دشمنان در نابودی همه این فضائل و گویندگان آن، چگونه توقع نقل پرتعداد این گونه اخبار می رود، به ویژه که کتابها و روایتهای بسیاری از میان رفته باشد.

توجه کنید که مسئله اذان در زمان پیامبر(ص) که بر بالای مأذنه هر روز چند نوبت با صدای بلند ادا می شد، چرا اکنون مورد اختلاف شدید مسلمین قرار دارد. وضو و نماز پیامبر(ص) با این همه تکرار و وضوحی که در آن زمان داشته، چرا مخفی مانده است؟ چرا جریان غدیر که در ملأ عام و در حضور بیش از یکصد هزار نفر از صحابه واقع شد، به فاصله حدود هفتاد روز تا رحلت پیامبر(ص) به دست فراموشی سپرده شد؟ اگر به این مسائل توجه کنید، به اهمیت موانع گزارشهای تاریخی و تأثیرگذار پی می برید.

اما جریان بازگشت خورشید بر وصی موسی، جناب یوشع بن نون ـ و نه وصی سلیمان ـ نیز از حوادث مشهور است که محمدبن جریر طبری شیعه در نوادر المعجزات، ص13، آن را ذکر کرده و می گوید: «وهذا مما لایختلف فیه لشهرته بین اهل العلم.» و صدوق(ره) در من لایحضر، ج1، ص203، نیز به آن اشاره کرده است .

علی بن موسی بن طاووس در رسالة النجوم از کلینی در کتاب الرؤیا به سند خود از محمدبن بسام از امام صادق(ع) روایت می کند که فرمود: گروهی می گویند: ستاره ها صحیح تر از خواب هستند. این مسئله تا وقتی خورشید بر یوشع بن نون و بر امیرالمؤمنین برنگشته بود صحیح بود، ولی چون خداوند عزوجل خورشید را بر این دو برگرداند، علمای نجوم گمراه شدند؛ برخی درست می گویند و برخی خطا می کنند.

علامه مجلسی(ره) از کتاب البهی الدعوات النبی(ص)، تصنیف حافظ ابی محمد حزمی، آورده است که یوشع بن نون این دعا را کرد و به اذن خداوند عزوجل خورشید برای او حبس شد.

مورد بیست و دوم: مقاله: خصیبی برای اثبات فضیلت سرزمین کربلا، از قول حضرت علی(ع) آن سرزمین را محل تولد عیسی(ع)، محل غسل مریم(س) و محل تکلم خداوند با موسی(ع) به وسیله درخت دانسته است و خوشبویی خاک آن را به علت وجود پشکلهای آهوان بهشتی و نه دنیایی که در این سرزمین چرا می کنند دانسته است.

جواب: اینکه محل تولد عیسی(ع) و غسل مریم(س) و یا محل تکلم خداوند با موسی(ع) چه مکانی بوده است، از مسلمات تاریخی نیست که اگر گزارشی برخلاف آن رسید، آن را مردود و کتاب مشتمل بر آن را ضعیف تلقی کنیم؛ بلکه در کافی روایت کرده است که جناب مریم(س)، عیسی(ع) را کنار نهر فرات زایمان کرد. در بصائر و قصص العلما نیز همین مطلب آمده است.

در روایت شیخ طوسی(ره) از امام صادق(ع) آمده است که حضرت مریم(س)، عیسی را در کربلا به دنیا آورد و طبعاً غسل جناب مریم نیز باید در همان حوالی باشد.

اما در مورد محل تکلم خداوند با موسی(ع) ، شیخ طوسی(ره) در تهذیب از امام صادق(ع) روایت نموده است که فرمود : کنار وادی ایمن که خداوند در قرآن آن را ذکر فرموده است فرات است «والبقعة المبارکة هی کربلاء.» در کامل الزیارة نیز همین را ذکر نموده است. همچنین در منتخب البصائر نیز همین را آورده است .

آیا بهتر نبود که مقاله با بررسی دقیق مکان این حوادث، تحقیقی را در این مورد انجام می داد و روایات مختلف را در این مورد بررسی می نمود؟ به ویژه که منزل جناب شعیب نزدیک مدین در مصر بوده و جناب موسی در راه بازگشت از مدین به نبوت مبعوث شده است.

اما جریان عبور حضرت امیر(ع) از سرزمین کربلا و گریه اصحاب و دیدن آهوان و برداشتن و بوییدن پشکل آنها مسئله ای است که در روایت صدوق(ره) به صورت مفصل بیان شده است، گرچه در خصوصیات بسیاری با روایت خصیبی تفاوت دارد.

ای کاش مقاله تصریح می کرد که کدام یک از امور مذکور با ادله قطعیه یا مستندات تاریخی تنافی دارد. آیا اینکه ما به جریانی اشاره کنیم و صرفاً آن را مردود یا مستبعد تلقی کنیم، روش علمی و تحقیقی است و با آموزه های علمی، تاریخی و کلامی موافقت دارد؟

مورد بیست و سوم: مقاله: خصیبی به منظور همانندسازی جنگ عایشه علیه حضرت علی(ع) در امتهای گذشته، سخن از جنگ مخالفان یهودی یوشع علیه او به میان می آورد که یکی از رهبران آنها صفرا (صفورا؟) دختر شعیب(ع) و همسر موسی(ع) بوده است.

جواب: انکار و استبعاد مذکور، مستند به چه دلیل عقلی و شرعی یا تاریخی است؟ کدام گزارش تاریخی یا مورخی نبرد یهودیان را به رهبری صفرا همسر موسی(ع) با یوشع وصی موسی(ع) تکذیب می کند؟ و اگر هم باشد، چرا نویسنده به آن استناد نمی کند؟ آیا می پندارند که عدم صحت در جریان فوق، چنان واضح است که محتاج به تذکر نیست؟

به هر حال اولاً، خصیبی این جریان را به صورت رُوی بیان کرده است و بارها اشاره کرده ایم که هرگز نباید روایت یک راوی را به ویژه اگر به صورت رُوی باشد، به اعتقاد او حمل کرد و بر او اعتراض نمود.

ثانیاً، روایت مذکور را صدوق(ره) نیز آورده است. ایشان از عبدالله بن مسعود روایت کرده که گفت: به پیامبر اکرم(ص) گفتم: یا رسولالله(ص) شما را چه کسی غسل می دهد؟ فرمود: هر پیامبری را وصی او غسل می دهد. پرسیدم: وصی شما کیست؟ فرمود: علی بن ابیطالب(ع). گفتم: چند سال بعد از شما زندگی می کند؟ فرمود: سی سال، همانند یوشع بن نون وصی موسیHکه بعد از او سی سال زندگی کرد و صفرا همسر موسی و دختر شعیب ، مدعی شد که من از تو به خلافت سزاوارترم و لشکری جمع کرد و یوشع با سپاه او نبرد کرد و وی را اسیر نمود و به خوبی با او برخورد کرد. همانا دختر ابی بکر (نیز) با چندین هزار نفر بر علی(ع) خروج خواهد کرد و او با آنها می جنگد و دختر ابوبکر را اسیر می نماید و با او به خوبی برخورد می کند و در مورد او نازل شده است: « وقرن فی بیوتکن ولاتبرجن تبرح الجاهلیة الاولی… الآیة» یعنی همچنان که صفرا در جاهلیت اولی چنین کرد.

صدوق(ره) از امام صادق(ع) روایت کرده است که دو نفر منافق از قوم موسی(ع) با صفرا همسر موسی(ع) همدست شده و با سپاه صدهزار نفری به جنگ یوشع بن نون آمدند و شکست سختی خوردند و صفرا اسیر شد. یوشع به او گفت: من در دنیا تو را عفو کردم تا آنکه با پیامبر خدا موسی ملاقات کنیم و من از آنچه از تو و قوم تو دیده ام، شکایت کنم. صفرا گفت: وای بر من، به خدا سوگند اگر بهشت بر من مباح شود، از دیدار پیامبر خدا ـ موسی(ع) همسرش ـ خجالت می کشم، چرا که حجاب او را دریدم و بر وصی او خروج کردم.

آیا با وجود این روایات می توان این جریان را جعلی خواند و از موارد ضعف کتاب ذکر کرد؟

مورد بیست و چهارم: مقاله: در کتاب آمده است که حضرت علی(ع) در هنگام خروج برای جنگ با معاویه، یکی از مخالفان خود را تبدیل به سگ می کند.

جواب: البته در روایات خصیبی آمده است که سر آن مرد به صورت سگ در آمد و سپس حضرت او را به شکل انسانی برگرداند.

به هر حال در این مورد نیز مقاله در مورد وجه اشکال ساکت است . آیا اشکال در امکان مسخ انسان به حیوان است؟ در حالی که قرآن صریحاً می گوید که به متمردین بنی اسرائیل خطاب کردیم: « فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین».

همچنین روایات بسیاری در مورد مسوخ یعنی حیوانهایی که افرادی به شکل آنها مسخ شده اند وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: خداوند قومی را به صورتهای گوناگون مسخ نمود، مثل خوک و میمون و خرس، سپس از خوردن این گونه حیوانهای عقوبتی نهی نمود تا مردم از آن استفاده نکنند و عقوبت الهی را سبک نشمارند.

صدوق(ره) فرموده است: که مسوخ بیش از سه روز زنده نمانده اند و حیوانهای کنونی شبیه آنها هستند.

آیا اشکال در قدرت امیرالمومنین(ع) در مورد این گونه امور است؟ همو که دارای تمامی علم کتاب است؛ کتابی که امام صادق(ع) فرمود: نزد سلیمان بن داود تنها یک حرف از اسم اعظم بود (و آن عجائب را انجام می داد) و صاحب شما کسی است که خداوند می فرماید « قل کفی بالله شهیداً بینی وبینکم عنده علم الکتاب، «وکان والله عند علی(ع) علم الکتاب… .»

در احادیث دیگر آمده است که به عیسی بنمریم(ع) دو حرف (از اسم اعظم) داده شده بود و با آن عمل می کرد و اسم اعظم خداوند هفتاد و دو حرف دارد که خداوند هفتاد و دو حرف را به محمد و آل محمد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ داده است.

لذا وقتی ابوبصیر به امام صادق(ع) گفت: شما می توانید (مثل عیسی(ع)) مرده زنده کنید و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهید، حضرت فرمود: آری، به اجازه خدا، و سپس بر چشم و صورت ابوبصیر (که نابینا بود) دست کشید و او می گوید: خورشید آسمان و زمین و اتاقها و هرچه را در خانه بود دیدم. حضرت به من فرمود: می خواهی همین گونه باشی و حسابرسی تو در قیامت مانند مردم باشد، یا برگردی و بهشت خالص برای تو باشد؟ گفتم: برمی گردم. حضرت بر چشم من دست کشید، دوباره مثل اول شدم. و چون این حدیث را به ابن ابی عمیر گفتم، گفت: گواهی می دهم که این حق است همچنان که وجود روز حق است.

آیا اشکال در بعید شمردن وقوع این حوادث است؟ ما بارها گفته ایم که صرف ندرت نمی تواند دلیل بر عدم صحت یک خبر به ویژه در باب معجزات و کرامات ائمه(ع) باشد.

گذشته از آنکه ما روایات متعددی را از این گونه مسخها در ملل گذشته (همچنان که در روایات مسوخ آمده است) و امت اسلامی داریم، که موارد آن را مرحوم بحرانی در مدینة المعاجز از کتابهای ثاقب المناقب و خصائص سید رضی و مناقب ابن شهرآشوب و امالی ابن بابویه آورده است. به نقل مرحوم بحرانی، منصور دوانیقی با مردی مواجه شدکه در نماز جماعت سر خود را با عمامه پیچیده بود و چون عمامه اش کنار رفت، دید که سر او مانند خوک بود و در توضیحی که داد معلوم شد که وی به خاطر جسارتهای مدام به حضرت علی(ع) و اینکه روزی هزار بار علی(ع) را لعنت می کرد، سرانجام خوابی دیده بود و توسط حضرت رسول6 به این صورت درآمده بود. مرحوم بحرانی قبل از نقل این جریان از صدوق(ره) می گوید: «والحدیث مشهور فی کتب الخاصة والعامة.»

اما اینکه حادثه اگر رخ می داد حتماً مشهور می گشت، جوابش را قبلاً متعرض شده ایم و گفته ایم صرف عدم شهرت، به ویژه در این گونه موارد که موانع نشر فراوان بوده بلکه عوامل کتمان زیاد بوده است، دلیل نمی شود و انتظار انتشار این گونه حوادث منطقی نیست.

مورد بیست و پنجم: مقاله: در کتاب آمده است حضرت علی(ع) به منظور اثبات قدرت خود، در حالی که بر روی منبر نشسته، پای خود را تکان می دهد و می گوید: مردم تاریخ این عمل را ثبت کنید، زیرا من در این زمان با پایم لگدی به سینه معاویه (در شام) زدم و او را از تخت به زمین انداختم. بعدها از شام خبری رسید که صحت این ادعا را ثابت کرد.

جواب: این جریان نیز با هیچ دلیل عقلی و یا نقلی و تاریخی منافات ندارد و انکار آن فقط یک استبعاد است که جنبه علمی ندارد. بلکه نفی و تأیید آن نیاز به بررسی قرائن دارد، و اتفاقاً حدیث مذکور را بزرگانی در کتابهای خویش ـ البته با تفاوتهایی ـ ذکر کرده اند.

نوادر المعجزات، عیون المعجزات، ارشاد القلوب و بحارالانوار از آن جمله اند. و مؤید این جریان، حدیثی است که شیخ مفید(ره) به سند معتبر از امام صادق(ع) روایت کرده است که حضرت به ابان الاحمر فرمود: ای ابان! مردم چگونه این سخن امیرالمومنین(ع) را انکار می کنند که فرمود: اگر بخواهم این پایم را بلند می کنم و به سینه پسر ابوسفیان در شام می زنم و او را از تخت پایین می اندازم! ولی به آصف، وصی سلیمان که تخت بلقیس را (همان گونه که در قرآن آمده است) در کمتر از یک چشم بر هم زدن نزد سلیمان آورد، اعتراضی ندارند؟ آیا پیامبر ما6 افضل انبیا و وصی او افضل اوصیا نیست؟ چرا او را همانند وصی سلیمان قرار ندادند؟ خداوند میان ما و آنکه حق ما و فضل ما را انکار کند، داوری نماید. شبیه همین حدیث را صاحب ثاقب المناقب آورده است.

البته غرض عمده این جانب بیان قرائن و اموری است که مسئله را تأیید می کند، نه آنکه مدعی وقوع قطعی این گونه حوادث باشم. آنچه مهم است روشهاست و اینکه بدون تحقیق و به صرف استبعاد نباید مسئله ای نفی شود یا مورد تصدیق قرار گیرد.

مورد بیست و ششم: مقاله: خصیبی به منظور اثبات عدالت حضرت علی(ع) داستان یهودی را نقل می کند که جنیان الاغ او را دزدیده بودند و حضرت علی(ع) آن را بازپس می گیرد و این ماجرا سبب شیعه شدن او می شود و او این ماجرا را اولین و آخرین عدالتی می داند که مشاهده کرده است.

جواب: این داستان گرچه از نظر وقوع در حد یک احتمال است که تأیید آن مثل انکار آن نیاز به شواهد و قرائن دارد، و آن گونه که خصیبی ذکر نموده دارای سند معتبری نیست و شاید از متفردات این کتاب باشد، اما صرف ضعف سند، همچنان که بارها گفته ایم، دلیل بطلان یک گزارش نیست و گرنه گزارشها و روایتهایی در فقه و اخلاق و کلام و به ویژه در تاریخ فراوان اند که عمده منابع آن گزارشهایی است مرسل و بدون سند، مثل الکامل فی التاریخ و یا دارای اسناد ضعیف، مثل تاریخ طبری.

اتفاقاً این روایت چون منسوب به حضرت علی(ع) است، یعنی شخصیتی که ابوالعجائب است و کارهای اعجاب انگیز از وی فراوان گزارش شده است، از این جهت ترجیح دارد، زیرا ائمه اطهار(ع) به اذن خداوند بر همه آفرینش از جمله جنیان فرمانروایی دارند، همان گونه که حضرت سلیمان بر اجنه و شیاطین مسلط بود و در روایات نمونه های متعددی از اعمال این قدرت گزارش شده است که به نمونه ای از آن اکتفا می کنیم.

ثقه الاسلام کلینی(ره) به سند معتبر از سدیر صیرفی روایت می کند که امام باقر(ع) به او فرمود: «یا سدیر، ان لنا خدماً من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم.»

جایگاه اعجاز در کتاب و سنت و نزد علما و اصحاب ائمه اطهار(ع)

مقاله: نویسنده کتاب الهدایة الکبری آن را رویکرد خاص به مسئله امامت ائمه(ع) می داند که می توان آن را دلائل نگاری در تشیع امامیه نامید. سپس افرادی مثل ابوسمینه و ثبیت بن محمد و عبدالله بن جعفر حمیری و محمدبن مسعود عیاشی را از پیشگامان دلائل نگاری می شمارد و می افزاید رگه هایی از این رویکرد را می توان در کتبی همچون بصائر الدرجات محمدبن حسن صفار و اصول کافی کلینی (بخش کتاب الحجة) مشاهده کرد.

جواب: اگر منظور از رویکرد خاص به مسئله دلائل نگاری و پیشگام بودن افراد مذکور، این است که اینان در تألیف کتاب مستقل یا اختصاص بخشی از کتاب به این موضوع پیشگام بوده اند، قابل بررسی است؛ زیرا ظاهراً نویسنده این پیشگامی را از فهرست منصفات اصحاب که به نام دلائل بوده است، بیان داشته اند در حالی که اولاً، معلوم نیست دلائل نویسی به معنای اعتماد اصلی بر معجزه منحصر بودن کتاب در ذکر معاجز باشد، و چه بسا در میان فضائل و ادله عقلی و نقلی اعم از آیات و روایات باشد.

ثانیاً، علمای متقدم امامیه کتابهای متعددی به عنوان الامامة دارند که به احتمال فراوان می تواند دربردارنده کرامات و معاجز اهلبیت(ع) باشد و فهرست بلندبالای آن را محدث بزرگوار هاشم بن سلیمان بحرانی در اول مدینة المعاجز ذکر نموده است.

اگر منظور از رویکرد خاص و پیشگامی این افراد، صف بندی در جامعه شیعه و عدم اعتقادمحوری دیگر بزرگان در مسئله امامت به بحث معجزه باشد که در مباحث آینده نویسنده مطرح می نماید، همچنان که خواهیم دید قابل تأمل است.

مقاله: این رویکرد ـ توجه خاص به دلائل نگاری ـ که در میان نقل گرایان امامی رواج دارد، عمده سعی خود را بر آن معطوف کرده تا در کنار ابزاری همچون نص و بلکه بالاتر از آن، از ابزاری به نام معجزه و کرامت که از آن با عنوان دلالت جمع آن دلائل یاد می شود، برای اثبات امامت ائمه اثنی عشر بهره گیرد و با ذکر حوادث خارق العاده امامت ائمه(ع) را اثبات نماید. از اینجاست که در موارد فراوانی از کتاب الهدایة الکبری پس از ذکر معجزه های متعدد از آنها با عبارت هذا من دلائله وبراهینه یاد می شود که نکته جالب، همردیف شدن کلمه دلائل با واژه براهین است.

جواب: اینکه بزرگان شیعه تلاش می کرده اند از معجزه در کنار نص برای اثبات امامت ائمه(ع) استفاده کنند مطلب حقی است که منحصر به گروه و گرایش خاصی نیست، همچنان که خواهیم دید؛ مثلاً دانشمند بزرگ و مورد اتفاق شیعه که از متکلمان بزرگ عقل گرا ـ به تعبیر مقاله ـ به حساب می آید، یعنی شیخ مفید(ره) (م413ق)، در پایان فصل مربوط به حضرت سجاد(ع) می گوید: «وقد روت الشیعة له آیات ومعجزات وبراهین واضحات لم یتسع لذکرها هذا المکان ووجودها فی کتبهم المصنفة ینوب مناب ایرادها فی هذا الکتاب.»

می بینیم که این جمله به وضوح حکایت از توجه شیعه به مسئله معجزه در تألیفات خویش دارد، و این البته در کنار ادله عقلیه مثل افضلیت در کمالات و بطلان ترجیح مفضول و مثل نصوص وارد شده در امامت اهلبیت(ع) است. اما اینکه عالمان اعجاز را بالاتر از دیگر وجوه معرفی کرده و استدلال کرده باشند، معلوم نیست؛ گرچه در بسیاری از مواقع، اعجاز فصل الخطاب منازعات است و همین عبارت شیخ(ره) می تواند پاسخی برای تعجب نویسنده درباره تعبیر برهان در کنار دلائل باشد؛ زیرا شیخ مفید(ره) از معجزات اهلبیت(ع) به براهین واضحات تعبیر کرده است؛ چون معجزه، خود برهانی روشن است.

قبل از کلام این بزرگان سخن خداوند متعال است که بعد از ارائه دو معجزه به موسی(ع) با فرمان « وأن الق عصاک…» و فرمان « أسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء…» می فرماید: « فذانک برهانان فی ربک الی فرعون وملأه…». یعنی خداوند این دو معجزه را برهان الهی می داند، پس در استعمال این کلمه در کنار دلائل جای هیچ تعجبی نیست.

مقاله: این رویکرد برخلاف رویکرد متکلمان عقل گرایی همچون هشام بن حکم، مؤمن طاق، هشام بن سالم، یونس بن عبدالرحمن، ابوسهل نوبختی و در ادامه ابن قبه رازی و سید مرتضی، در آغاز مورد عنایت ویژه جامعه امامی به خصوص دانشمندان آن، به عنوان محور اصلی اثبات امامت قرار نگرفت و تنها از سوی ناشناختگانی همچون حسین بن عبدالوهاب، معاصر سید مرتضی (436ق)، در عیون المعجزات و صاحب دلائل الامامة به عنوان رکن اصلی دلایل تثبیت امامت ائمه(ع) مورد توجه ویژه قرار گرفت… .

جواب: در این بخش نکاتی ذکر شده است که قابل بررسی است.

الف) آیا عقل گرایی نزد بزرگان شیعه به معنای بی اعتنایی به نقل و ادله نقلیه بوده است؟ مسلماً چنین نبوده و نیست و بزرگان شیعه متعبد به ادله نقلیه اعم از کتاب و سنت بوده اند، همچنان که بسیاری از آنان از راویان بزرگ روایات اهلبیت(ع) می باشند.

ب) آیا تمسک به ادله نقلیه ـ اعجاز منقول یا اعجاز محسوس ـ مخالف عقل گرایی است؟ یا آنکه ارکان اعجاز بر دلیل عقلی استوار است و این عقل است که با دیدن معجزه به صدقِ آورنده آن اعتراف می کند؟ مگر نه آن است که قرآن مجید، از اعجاز به عنوان برهان ـ همان گونه که قبلاً اشاره شد ـ به عنوان آیات بینات در موارد فراوان یاد می کند: «ولقد آتینا موسی تسع آیات بینات». اعتماد بر نص، منافات با عقل گرایی ندارد و بلکه مبتنی بر استنتاج عقلی است که مقدمات آن با نص فراهم آمده است .

ج) دلیل عدم رویکرد اینان به اعجاز به عنوان یکی از ادله امامت چیست؟ آیا اینان در جایی آن را انکار کرده اند؟ یا در کتابهایشان به آن بی توجه بوده اند؟

اگر برخی از اینان در مناظره های خویش به ادله عقلیه بسنده کرده اند، نه به خاطر عدم اعتنا به مسئله اعجاز است، بلکه به جهت عدم درک طرف مقابل و استنکار او نسبت به این مسئله است و اینکه راه اثبات آن برای طرف مقابل منحصر در نقل است و طبعاً نیاز به مقدمات خارجیه یعنی گزارش افراد مورد اعتماد طرف مقابل دارد که فراهم کردن آن از حوصله آنان خارج بوده است. گاهی که نیاز به آن بوده و مقدمات آن نیز فراهم بوده است، همان متکلمین عقل گرا ـ به تعبیر مقاله ـ به اعجاز تمسک می کرده اند و بلکه اعجاز را فصل الخطاب قرار می داده اند.

مثلاً در مناظره معروف میان امام صادق(ع) و اصحاب آن حضرت با مرد شامی، پس از آنکه هشام بن سالم، مرد شامی را قانع کرد که نیاز به راهنمایی هست که اختلاف امت را برطرف کند، آن مرد پرسید: آن راهنما اکنون کیست؟ هشام به امام صادق(ع) اشاره کرد و گفت: همین که اینجا نشسته و از اطراف به سویش کوچ می کنند و اخبار آسمان و زمین را با میراث (علمی) از پدر و جدش برای ما گزارش می کنند. مرد شامی گفت: من از کجا می توان این را بفهمم؟ (یعنی به دنبال دلیل قاطع بر امامت حضرت بود.) هشام گفت: هرچه می خواهی از او بپرس.

مرد شامی گفت: عذری برایم باقی نگذاردی، باید بپرسم. در این هنگام حضرت صادق(ع) قبل از اینکه او بپرسد، خبرهایی مربوط به او را از غیب بیان کرد و فرمود: ای شامی، آیا می خواهی گزارش سفر و چگونگی راهی را که آمدی بدهم؟ و شروع به بیان آن کرد، به گونه ای که آن مرد شامی پیوسته می گفت: راست می گویی، راست می گویی، اکنون تسلیم خداوند شدم و مسلمان گشتم. حضرت فرمود: اکنون ایمان آوردی؟ اسلام قبل از ایمان است. اسلام مبنای ارث و نکاح میان مسلمانان است و ایمان (اعتقاد به امامت ائمه(ع)) مبنای ثواب… .

آری، مباحث عقلی گاهی مقدمه ساز پذیرش اعجاز است و این اعجاز است که فصل الخطاب می شود. همچنین تمسک مکرر و علنی آن هم در محافل مناظره با مخالفین به اعجاز، برخلاف سیاست اعلام شده توسط اهلبیت(ع) بوده است که به جهت موانع گسترده این کار را به صلاح نمی دانسته اند، همچنان که اعجاز یک مسئله در حد ضرورت است که در مواقع خاص اعمال می شود و نباید یک امر عادی جلوه کند، زیرا حکمت الهی اقتضا می کند که راه حق و باطل همواره باز باشد و نباید جاده آن یک طرفه شود. بنابراین عدم تمسک اینان در محاورات و مناظرات دلیل عدم اعتماد ایشان به این مسئله نیست.

د) معلوم نیست چرا نویسنده محترم هنگام ذکر نام بزرگان متکلمین عقل گرا نام شخصیتی همانند شیخ مفید(ره) را که استاد سید مرتضی و بسیاری از بزرگان امامیه و بلکه استاد بشر نام گرفته، از قلم انداخته اند؟ آیا وی جزء متکلمین بزرگ نبوده است که بزرگان جامعه علمی آن روز را به زانو درآورده و مناظرات او با بزرگان اهل سنت در تاریخ ثبت است؛ همچنان که کتابهای فراوان او در این زمینه گواه این مسئله است؟

شیخ مفید(ره) در عین عقل گرایی کامل، با نوشتن کتاب ارشاد و ذکر معجزات و دلائل ائمه(ع) و استدلال به آن در کنار نص و فضائل، ثابت کرد که ادعای عدم توجه علمای عقل گرای شیعه به مسئله اعجاز در اثبات امامت عاری از حقیقت است. همچنان که عدم ذکر نام شیخ طوسی(ره) در میان متکلمین عقل گرا عجیب است؛ زیرا کرسی کلام را که در زمان خلفای عباسی به برترینِ زمان می دادند به شیخ طوسی(ره) دادند و او با خاص و عام، حتی در امامت بحث می کرد.

آری، مسئله امکان ظهور معجزات از ائمه(ع) نزد برخی از متکلمین شیعه مثل ابوسهل و ابومحمد نوبختی مورد انکار قرار گرفته است.

شیخ مفید(ره) می گوید: اخبار دلالت بر وقوع معجزه از ائمه(ع) می کند و به خاطر همین روایات صحیح من به ظهور معجزات از ایشان یقین دارم و همواره در این مسئله جمهور اهل امامت هستند، آری، بنونوبخت (که معروف ترین آنها ابوسهل و ابومحمد نوبختی هستند) در مسئله مخالف اند.

ه) اینکه گفته شد: دلائل نویسی و نگارش معجزات در میان قدما تنها از سوی صاحب عیون المعجزات و دلائل الامامة مورد توجه ویژه به عنوان رکن اصلی دلایل تثبیت امامت قرار گرفته است، آیا به این معناست که در میان قدما نیز به عنوان رکن مسئله امامت مطرح بوده اما رکن اصلی نبوده است؟ آیا تفاوت ادعای ایشان با دیگران در محور اصلی بودن است نه رکن بودن؟ و یا آنکه ادعا این است که قدما اصلاً مسئله معجزه را رکن نمی دانستند و به آن به این نظر نمی نگریستند؟ ظاهر تمسک به عقل گرایی و آنچه پس از این در کلام نویسنده می آید که معجزات را دارای مصرف درون گرایی و ضعیف السند و متناقض با ادله می داند، این است که مدعی عدم رکنیت و بلکه عدم اعتماد قدما به آن است.

اگر چنین باشد باید پرسید پس آن بزرگانی که خود شما آنها را پیشگامان دلائل نگاری ذکر کردید، مثل حمیری و عیاشی و محمدبن حسن صفار و کلینی در کافی، چرا جزء پیشگامان نیستند؟ چرا مفید(ره) در ارشاد یا مسعودی (م346ق) در اثبات الوصیة و سعدبن عبدالله (م299ق) در بصائر الدرجات جزء پیشگامان ذکر نمی شوند تا معلوم گردد که پیشگامان این عرصه تنها ناشناختگانی مثل حسین بن عبدالوهاب نیستند؟

البته تحقیق بیشتر در این مسئله نیاز به مجال وسیع جهت تتبع در کتاب کلامی، تاریخی و روایی علمای شیعه دارد.

مقاله: نویسنده دلیل عدم رویکرد متکلمان عقل گرای امامیه را به اعجاز به عنوان محور اصلی اثبات امامت چنین بیان می کند: 1. علاوه بر آنکه این رویکرد تنها برای مصرف درون گروهی مفید بود و نمی توانست مخالفان شیعه را در بحثهای کلامی مجاب سازد؛ 2. در درون گروه امامیه نیز فقط برای اقناع و تقویت ایمان توده مردم کارآمدی بیشتری داشت، زیرا به علت ضعف اسناد عمده روایات ارائه شده و نیز تنافی آن با مطالب و واقعیات تاریخی، علمی و حتی کلامی نمی توانست فرهیختگان امامی را به خود معتقد سازد.

جواب: اولاً، معجزه تنها مصرف درون گروهی نداشته است، زیرا روایات فراوان در کتابهای شیعه و احیاناً اهل سنت، گواه بر آن است که ائمه اطهار(ع) برای اثبات امامت خویش یا در مقابل اهل سنت مثل مناظره هشام با مرد شامی که قبلاً ذکر شد، و یا در مقابل دیگر مدعیان امامت از فرقه های شیعه به اعجاز متوسل می شده اند، همچنان که نمونه هایی از آن را در مبحث محور بودن معجزه ذکر خواهیم کرد.

ثانیاً، استدلال به اعجاز گاهی با ارائه آن به مخاطب است، همان گونه که مخاطبین زمان ائمه(ع) دریافت می کرده اند و گاهی با اخبار و نقل آن به افراد، خواه در زمان صدور به کسانی که حاضر در صحنه نبوده اند و خواه به آیندگان، و در هر دو مورد معجزه کاربرد داشته است؛ زیرا در زمان صدور اعجاز، شیعیانی که در دیگر بلاد بوده اند، بعد از رحلت یک امام، نمایندگان خود را می فرستادند تا امام بعدی را شناسایی کنند و آنها به مدینه یا سامرا یا هر مکانی که امام در آن بوده می آمده اند و به تحقیق می پرداخته اند و یکی از مهم ترین راه های تحقیق برای آنها ارائه معجزه و علم غیب بوده است.

در دیگر اعصار نیز تکرر ذکر یک معجزه نزد افراد مورد اعتماد یا تواتر ذکر معجزات، اجمالاً سبب اشتهار و اطمینان و علم شنوندگان به صدق آن می گردد، همان گونه که امروز اعجاز قرآن کریم چنین است، یعنی اعجاز از ناحیه فصاحت و بلاغت ـ نه از نواحی علمی که مخصوص عموم نیست ـ تنها نزد عربها قابل درک است و برای دیگران به وسیله نقل متواتر اینان است. لذا می بینیم شیخ مفید(ره) به همین روایات دلائل در ارشاد برای امامت ائمه(ع) استدلال می کند، زیرا چنین نزد همه مشهور است که می تواند مردم را قانع نماید.

ثالثاً، مصرف درون گروهی داشتن مگر فایده اندکی است که عقل گرایان آن را نادیده بگیرند و به آن بی توجه باشند؟ اصولاً مگر همه اهداف یک مکتب به خارج از خود معطوف شده است و از تقویت و حفظ ایمان افراد درون خویش غافل می ماند؟ این همه تذکر خداوند به معجزات و دلائل و حالات انبیای گذشته، آیا جز مصرف داخلی و تقویت ایمان مسلمین، فایده دیگری دارد؟ اگر این اخبار فایده ای جز اقناع و تقویت ایمان توده مردم نداشته باشد، کافی است که علما و اندیشمندان که از مهم ترین وظایف آنها حفظ و تقویت ایمان مردم است به آن توجه کافی کنند و آن را منتشر نمایند.

رابعاً، آیا ضعف سند عمده این روایات برای عدم توجه به آن دلیل موجهی است؟ اهل علم می دانند که در مورد مسائل تاریخی و به ویژه عقیدتی، خبر واحد حتی اگر معتبر هم باشد حجت نیست، ولی این نه به معنای بی توجهی به اخبار و روایات است، بلکه به معنای دقت در استنتاج و سعی در فراهم نمودن قرائن بیشتر جهت حصول علم می باشد.

خبر معتبر تنها خبری که راوی آن ثقه یا حسن باشد نیست، بلکه خبری است که به جهت تراکم احتمالات موجب اطمینان یا علم شود؛ خواه از راه کثرت مخبرین یا وجود قرائن مختلف که از جمله آنان وجود موارد مشابه و نقل بزرگان و شهرت روایی و یا قیام علم اجمالی و… است. همچنان که در مورد علم تاریخ و گزارشهای تاریخی از اعصار گذشته به همین روش باید عمل شود وگرنه گزارشهای تاریخی یا مرسل است یا راویان آنها افراد ضعیف یا مجهول هستند.

آیا آن همه روایات در مورد معاجز ائمه(ع) که شیخ مفید(ره) برای امامت ائمه(ع) به آنها تمسک می کند ضعیف السند است؟ آیا آن همه روایاتی که در کافی آمده است و کلینی(ره) آنها را صحیح می داند و یا در بصائر الدرجات و… آمده است، لایق اعتماد نیست؟

خامساً، این ادعا که عمده روایات اعجاز با واقعیات تاریخی و علمی و کلامی تنافی دارد، با کدام دلیل همراه است؟ ما دیدیم در میان 26 موردی که نویسنده با همه عنایت خویش، آن را مورد اشکال قرار داده بود، مشکل می شد چند مورد را پیدا کرد که با واقعیات مذکور تنافی داشته باشد.

آری، بسیارند افرادی که به علت قصور یا تقصیر در شناخت اهلبیت(ع) هر اقدام خارق العاده ای را که به مذاق آنها خوش آید و یا به جهت ایمان و علاقه بیش از حد به برخی گزارشهای تاریخی یا دیگر علوم تجربی و…، آنها را قطعی می پندارند و روایات را مخالف علم قطعی تلقی می کنند.

آیا این همه بزرگان امامیه از اصحاب ائمه اطهار(ع) تا علمای عصر حاضر که در کتابهای خویش این همه معاجز و کرامات را ذکر کرده اند فرهیخته نبوده اند و امثال ابوسهل نوبختی که منکر ظهور اعجاز از ائمه(ع) است، فرهیخته هستند؟!

البته وجود برخی تنافیها میان روایات اعجاز با برخی وقایع تاریخی، فقهی، کلامی و یا با آیات قرآن قابل قبول است، اما شأن دانشمندان به هنگام مواجهه با این موارد، گریز از شکل و کنار گذاردن مجموعه روایات نیست وگرنه باید در رتبه اول علم تاریخ و دانشمندان آن را تخطئه و طرد نمود که اکثریت قاطع منابع آن سست و بی اعتبار است؛ بلکه شأن دانشمندان بررسی و تحقیق و جداسازی صحیح از سقیم به وسیله تجمع قرائن است.

مقاله: اما با رشد اخباری گری جدید به ویژه پس از قرن یازدهم، شاهد توجه بیشتر دانشمندان اخباری امامیه همچون شیخ حر عاملی و سیدهاشم بحرانی به این رویکرد می باشیم… .

در قرون بعد گرچه اخباری گری با تلاش دانشمندانی همچون وحید بهبهانی در محاق فرو رفت، اما آثاری از دیدگاهها و به ویژه رویکرد خاص آنها در مود ائمه(ع) در میان جامعه امامی و حتی فرهیختگان آنها باقی ماند.

جواب: اگر منظور از گرایش فوق، فقط بیان سیر رویکرد علما به مسائل معجزات باشد، باید عرض کنیم که تحلیل ناقصی است و معلوم نیست بحث اختلافات میان اخباریین با اصولیین چه ارتباطی با مبحث اعجاز و استدلال به آن در مسئله امامت دارد. کدام عالم اصولی یکی از موارد اختلاف اصولیین را با اخباریین، این محور قرار داده است؟ آیا صرف گردآوری روایات اعجاز در یک مجموعه مثل اثبات الهداة از شیخ حر عاملی یا مدینة المعاجز از سیدهاشم بحرانی به معنای مخالفت علمای اصولیین با ایشان در این مسئله است؟

اگر چنین باشد باید دانشمندان بزرگ امامیه از اول تاکنون را که در این مورد مستقلاً یا ضمناً تألیف داشته اند، اخباری و در مقابل دیگران قرار دهیم؛ دانشمندانی مثل حیمدی، عیاشی، صفار، کلینی، مسعودی، صدوق(ره) و… . بلکه به اقتضای این استدلال هر دانشمندی را که روایات اهلبیت(ع) را گردآوری کرده باید اخباری شمرد و دیگر دانشمندان را اصولی و مخالف رویکرد به روایات دانست. نمی دانم چرا امثال علامه مجلسی(ره) و صاحب عوالم را جزء این گروه ذکر نفرموده اند؟

بهترین شاهد برای بطلان ارتباط اخباری گری با مسئله اعجاز و ذکر احادیث آن و استدلال به آن، کلمات شیخ مفید(ره) می باشد که از برجسته ترین علمای شیعه و اتفاقاً به دور از هرگونه اتهام به اخباری گری قدیم است، چرا که تقابل وی با استادش صدوق(ره) در مباحث کلامی و فقهی و اعتراض مکرر او به صدوق(ره) در عمل به هر خبر، بسیار واضح و مشهور است.

وی که در قرن چهارم می زیسته در کتاب ارزشمند الارشاد، در مقام اثبات امامت هر امامی به نص و فضل و معجزات او تمسک می کند و قبلاً عبارتی را از ایشان نقل کردیم که دلالت می کرد این آیات و معجزات در کتب شیعه که قبل از او تدوین شده، ذکر شده است. وی در فصل مربوط به امامت امیرالمومنین(ع) این گونه می گوید:

فی آیات الله تعالی وبراهینه الظاهرة علی امیرالمومنین(ع) الدالة علی مکانه من الله عزوجل واختصاصه من الکرامات بما انفرد به من سواء للدعوة الی طاعته والتمسک بولایته والاستبصار بحقه والیقین بامامته والمعرفة بعصمته وکماله وظهور حجته… .

وی سپس به برشمردن برخی از معجزات حضرت می پردازد؛ معجزاتی مثل کمال عقل خارق العاده در کودکی، ظهور و انتشار مناقب حضرت نزد خاصه و عامه با وجود کثرت منحرفین، خبرهای غیبی حضرت مثل خبر از جنگ با ناکثین و مارقین و قاسطین و آمدن هزار نفر بی کم و کاست از کوفه و کشته شدن ذی الثدیه و عدم عبور خوارج از نهر با وجود اخبار حاکی از عبور آنان، خبر از شهادت خویش و کیفیت شهادت جویریه و میثم و رشید هجری و کمیل بن زیاد و قنبر و… .

در ادامه می گوید: از جمله آیات باهرات حضرت امیر(ع) برگشت خورشید برای حضرت در دو جاست (که قبلاً گذشت) و خبر مشهور که از سخن گفتن ماهیهای فرات با حضرت حکایت دارد و یا آمدن شعبان (مار بزرگ) در هنگام سخنرانی حضرت بر روی منبر و سخن او با حضرت و جواب حضرت به او و اینکه فرمود: او یکی از فرمانروایان جن بود، سؤال داشت، پاسخ دادم.

شیخ مفید(ره) در ادامه تأکید می کند هر که بر این آیات و نشانه ها خرده بگیرد، بر ملاحده و اصناف کفار اعتماد کرده و همان طعنهایی را می زند که اینان بر آیات (معجزات) نبوی وارد کرده اند.جالب اینجاست که در تمامی این موارد از معجزات با عنوان آیات الله یاد می کند و گاهی می گوید: «ومن آیات الله الباهرة فیه(ع) والخواص التی افرده بها ودلّ بالمعجز منها علی امامة… .»

در هنگام بیان نبرد حضرت امیر(ع) با اجنه و دفع شر آنها می گوید: این حدیث را عامه مثل خاصه روایت کرده اند و جز معتزله که متمایل به براهمه هستند و از شناخت اخبار دورند، کسی انکار نکرده است و در این طرز فکر راه زنادقه را پیموده اند که در قرآن به آنچه در مورد جن و ایمان آنها به خدا و رسول او آمده طعن می زنند… .

وی در ادامه می گوید: من همواره می یابم که نادانان از ناصبیان و دشمنان، از داستان برخورد امیرالمومنین(ع) با جنیان و کفایت شر آنها از پیامبر(ص) و اصحاب وی، اظهار تعجب می کنند و به این حدیث می خندند و آن را از خرافات باطل می شمرند و می گویند: اینها از ساخته های شیعه و بافته های ایشان است که برای کاسبی یا تعصب ساخته اند! شیخ مفید(ره) در پاسخ اینان می گوید: این سخن عیناً همان سخن زنادقه و همه دشمنان اسلام است.

در پایان جهت آگاهی کامل خوانندگان گرامی از اهمیت مباحث مربوط به اعجاز قرآن و جایگاه معجزه نزد اهلبیت(ع) و اینکه احادیث مربوط به دلائل و معاجز با چه سختیها و مشکلاتی به دست ما رسیده و چه تنگناهایی را در پیش داشته و دارد، مطالبی را عرض می دارم. این مطالب تأثیر مهمی در فهم پاسخهای ارائه شده به مقاله دارد.

قرآن مجید، پیشگام در نگارش دلائل و معجزات

اگر بنا باشد که در مورد نگارش دلائل و معجزات و تمسک به آن کتابی را معرفی کنیم، باید آن کتاب را قرآن مجید بدانیم که حضرت حق جل وعلا آن قدر بر روی معجزه تأکید کرده است که گویا تنها راه اثبات صدق انبیای الهی را همین می داند.

فهرست معجزه های ذکر شده در قرآن مجید

ناقه صالح، سلامت شدن آتش بر حضرت ابراهیم(ع)، زنده شدن چهار مرغ بعد از تجزیه آنان، نشان دادن ملکوت آسمانها و زمین به ابراهیم(ع)، گواهی کودک به پاکی یوسف، شفا یافتن چشم یعقوب با پیراهن یوسف(ع)، شفا یافتن ایوب(ع) و زنده شدن خانواده او، همخوانی کوهها و پرندگان با داود(ع)، نرم شدن آهن برای حضرت داود(ع)، دانش حضرت سلیمان(ع) به سخن پرندگان، باد در اختیار حضرت سلیمان(ع)، فرمانروایی حضرت سلیمان(ع) بر جن و انس و پرنده، حضرت سلیمان(ع) و شنیدن و فهمیدن سخن مورچه، مکالمه با هدهد و مأموریت وی و گزارش او به سلیمان(ع)، آوردن تخت بلقیس در یک چشم بر هم زدن توسط وصی سلیمان(ع)، فرزند دار شدن همسر نازای جناب زکریا، آمدن غذای آسمانی برای حضرت مریم(س)، بارداری حضرت مریم(س) بدون شوهر، سخن گفتن و تسلی دادن عیسی(ع) هنگام تولد به مادر، خرمای تازه دادن شاخه خرما برای حضرت مریم(س)، سخن گفتن حضرت عیسی(ع) در گهواره، احیای مجسمه پرنده توسط عیسی(ع)، شفای کور مادرزاد توسط عیسی(ع)، شفای بیماری برص توسط عیسی(ع)، زنده کردن مرده ها توسط عیسی(ع)، آمدن مائده آسمانی برای حواریون عیسی(ع)، نجات حضرت عیسی(ع) از توطئه قتل و عروج او به آسمان، زنده شدن عزیز پس از یکصد سال، سالم ماندن طعام و نوشیدن عزیز پس از یکصد سال، زنده شدن الاغ عزیز بعد مرگ، بلعیده شدن حضرت یونس(ع) توسط ماهی بعد از قرعه کشی، زنده ماندن حضرت یونس(ع) در شکم ماهی و نجات وی،رویاندن درخت کدو برای حضرت یونس(ع)، وضعیت فوق العاده اصحاب کهف، همراهی سگ اصحاب کهف با آنان و ماندن کنار غار، بیداری بعد از خواب سیصد و نه ساله اصحاب کهف، حفظ و نگهداری خارق العاده موسی(ع) در دامن فرعون، شیر نخوردن موسی(ع) از دایه ها و بازگشت به نزد مادر، تکلم خداوند از ناحیه درخت، عصایی که در دست موسی(ع) اژدهایی شد، نورانی شدن کف دست موسی(ع)، قحطی خاندان فرعون، فرستادن طوفان به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن ملخ به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن کنه به عنوان عذاب بر فرعونیان، فرستادن قورباغه ها به عنوان عذاب بر فرعونیان، خون شدن آب به عنوان عذاب بر فرعونیان، شکافته شدن دریا و غرق شدن فرعونیان و عبور موسی(ع) و قوم او، زندن شدن گروهی از بنی اسرائیل، سایه انداختن ابر بر بنی اسرائیل، فرستادن منّ و سلوی از آسمان، جوشیدن آب از سنگ، بلند شدن کوه طور، میمون شدن گروهی از بنی اسرائیل در اثر تمرد، سرگردانی چهل ساله بنی اسرائیل در زمین، زنده شدن مقتول در اثر ضربه با بدن گاو بنی اسرائیل، متلاشی شدن کوه در اثر تجلی خداوند، بلعیده شدن قارون و خانه او توسط زمین به امر موسی(ع)، زنده شدن ماهی در جریان موسی و یوشع و خضرG، آمدن تابوت و حمل آن توسط ملائکه، مردن دسته جمعی هزاران نفر و زنده شدن آنها.

جایگاه معجزه نزد ائمه اطهار(ع) و اصحاب ایشان

صدوق(ره) از امام صادق(ع) روایت کرده است که ابوبصیر به حضرت گفت: علت اینکه خداوند عزوجل به انبیا و فرستادگان خویش و به شما معجزه عطا کرده چیست؟ حضرت فرمود: تا دلیلی باشد بر راستگویی آورنده آن. معجزه علامت خداست که آن را جز به انبیا و فرستادگان خود و حجتهای خویش نمی دهد تا راستی راستگو مشخص گردد. و این همه در ائمه دوازده گانه است، یعنی علی(ع) و یازده پسر او.

مروری گذرا به تاریخ ائمه اطهار(ع) و برخورد اصحاب و انتظارات ایشان از ائمه(ع) گواه این حقیقت است که معجزه از مهم ترین ابزارهای شناخت امام می باشد و لذا وقتی از ائمه(ع) تقاضای علامت می کردند، برای آنها معجزه ارائه می نمودند.

ابوبصیر می گوید: به حضرت ابوالحسن (موسی بن جعفر(ع)) عرض کردم: فدایت شوم! امام به چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: به چند خصلت؛ اول آنها به آنچه از پدرش به او اشاره شده است (نص). سپس حضرت فرمود: ای ابامحمد! پیش از آنکه از این مجلس برخیزی نشانه ای به تو خواهم داد. طولی نکشید که مردی از خراسان وارد شد. او با زبان عربی سخن گفت، ولی امام(ع) به زبان فارسی به وی جواب داد. مرد خراسانی گفت: فدایت شوم، من گمان کردم شما لغت خراسانی (فارسی) را خوب نمی دانید! حضرت فرمود: سبحان الله! اگر من نمی توانم خوب جوابت بدهم چه فضیلتی بر تو دارم. سپس فرمود: ای ابامحمد! سخن گفتن هیچ کس و هیچ پرنده ای و هیچ جانداری بر امام پوشیده نیست؛ هر که این صفات را نداشته باشد، امام نیست.می بینید که امام(ع) دانستن علم غیب و مانند آن را شرط لازم امامت می داند.

وقتی حسن بن عبدالله واقفی به حضرت کاظم(ع) گفت: امام امروز کیست؟ فرمود: اگر بگویم می پذیری؟ عرض کرد: آری. فرمود: منم. گفت: چیزی هست که به آن استدلال کنم؟ حضرت فرمود: به آن درخت بگو: موسی بن جعفر، به تو می گوید: بیا! آن مرد می گوید: رفتم (و گفتم) به خدا سوگند دیدم که زمین را می شکافد تا مقابل حضرت ایستاد، سپس حضرت به او اشاره کرد که برگردد و برگشت… .

همچنین وقتی یحیی بن اکثم از حضرت امام جواد(ع) علامت امامت خواست، حضرت به عصایی که در دست داشت اشاره کرد و آن عصا گفت: مولای من، امام این زمان است و اوست حجت. همچنین حضرت امام رضا(ع) با اخبار به نیت قلبی عبدالله بن مغیره او را به امامت خویش راهنمایی کرد.

حضرت امیر(ع) نیز به جوانی که تقاضای راهنمایی کرده بود، فرمود: نزدیک من باش که علامات هدایت را نشان دهم. سپس وقتی اسب سواری آمد و خبر پیروزی بر خوارج را داد، حضرت پرسید: زیر نهر یا پشت آن؟ گفت: زیر نهر. حضرت سوگند خورد که از پل عبور نمی کنند تا کشته شوند. بار دیگر سوار دیگر آمد و همان خبر را داد و حضرت همان گونه جواب داد. آن مرد می گوید: خواستم که بر حضرت حمله کنم که دو اسب سوار آمدند و خبر پیروزی را در پشت نهر دادند و حضرت آنها را تصدیق نمود و آن مرد از اسب پایین آمد و دست و پای حضرت را بوسید. حضرت فرمود: این برای تو آیتی است.

زراره از امام باقر(ع) روایت می کند که محمدبن حنفیه (برادر سیدالشهدا(ع)) بعد از شهادت حضرت، مدعی امامت شد و با حضرت سجاد(ع) محاجه نمود و حضرت او را کنار کعبه برد و برای اثبات امامت خویش، حجرالاسود را به داوری طلبید و حجرالاسود به امامت حضرت گواهی داد.

همچنین بانویی به نام حبابه والبیه وقتی به حضرت امیر(ع) گفت: یا امیرالمؤمنین! دلیل امامت چیست؟ حضرت فرمود: آن سنگریزه را بیاور، آورد، حضرت بر آن مهر زد و فرمود: هر که ادعای امامت کرد و توانست چنین مهری بزند، او امام است و نیز امام هرچه را بخواهد از او پنهان نگردد. حبابه در ادامه می گوید: پس از حضرت، نزد امام حسن و سپس امام حسین(ع) رفتم و ایشان مهر کردند. سپس وی نزد امام چهارم رفته است در حالی که از پیری رعشه بدنش را گرفته بود و 113 ساله بود وقتی رکوع و سجود حضرت را دید از دریافت نشانه مأیوس شد که حضرت با انگشت سبابه به او اشاره کرد و وی جوان شد. آن گاه حضرت نیز آن سنگریزه را مهر کرد و حبابه، امام باقر و امام صادق و موسی بن جعفر و حضرت رضاGرا درک کرد و همگی آن سنگریزه را مهر کردند و نه ماه بعد از دنیا رفت.

و چون محمدبن فضل هاشمی از حضرت رضا(ع) برای شیعیان بصره تقاضای نشان دادن براهین امامت نمود، حضرت فرمود: می دانم، من سه روز بعد از رسیدن تو، خودم به بصره می آیم… سپس حضرت به اعجاز به بصره رفت و آنجا نیز دلائلی را به مردم نشان داد.

یا وقتی پدر محمدبن راشد از امام صادق(ع) علامت امامت خواست، حضرت برادرش را زنده کرد و به او گفت: ای برادر از ایشان پیروی کن.

چه بسا از برخی روایات ـ بلکه دلالت عقل ـ نیز ظاهر می شود که دلالت اعجاز بر امامت از دلالت علم و دانش نیز قوی تر و کامل تر است؛ زیرا اولاً، دلالت علم و دانش بر اعجاز، عمومی نیست و برای خواص مفید است و ثانیاً، همواره خواص، احتمال نبوغ را می دهند و به همین جهت است که حضرت رضا(ع) در پاسخ این سؤال که علامت امام چیست، بعد از اینکه بزرگی سن (در میان اولاد) و فضل و وصیت و… را بیان نمود، فرمود: «فاما المسائل فلیس فیها حجة.»

به همین جهت است که در حدیث مباحثه جاثلیق با حضرت امیر(ع) و جوابهای عالمانه و دقیق و حکیمانه حضرت امیر(ع) به وی، جاثلیق گفت: آنچه گفتی بی اشکال است، ولی آنچه در میان من و شما رد و بدل شد، دانشی است که میان حجت خدا و دیگر علما مشترک است (یعنی دلیل بر حجت الهی بودن شما نیست). حضرت علی(ع) فرمود: دلیل این مسئله اخباری است که من از دانش خویش در مورد حوادث گذشته و آینده می دهم (یعنی معجزه). جاثلیق گفت: مقداری از آن را بیان کن تا راستی ادعای خودت را ثابت کنی. سپس حضرت از نیت او در این سفر خبر داد و فرمود: اظهار کردی در جست وجوی حق هستی، ولی در دل هدف تو این نبود، اما در خواب مقام مرا به تو نشان دادند و تو را از مخالفت با من برحذر داشتند و دستور دادند از من پیروی کنی. او نیز این سخن را تصدیق کرد و مسلمان شد.

به همین جهت است که محمدبن مسلم با آن جلالت قدر و علوم واسع وقتی از امام باقر(ع) درخواست دلالت (معجزه) کرد، حضرت فرمود: میان تو و همراهت در ربذه (کلامی) واقع شد و او تو را به صحبت و شناخت ما سرزنش کرد. محمدبن مسلم (که از این مسئله به وجد آمده بود) گفت: پدرم فدایت، به خدا سوگند ـ فدایت شوم ـ همین گونه بود… .

حتی در زمان غیبت صغری، تصدیق امامت یا وکالت وکلا و نواب حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بسیاری از مواقع به جهت دلائل و اخبار غیبیه و کراماتی بوده است که به وسیله ایشان انتشار می یافته و ظاهر می گشته است و ثقه الاسلام کلینی(ره) در کافی، باب مولد الصاحب(ع)، موارد متعددی از این امور را ذکر کرده است؛ مثل معرفی دقیق اموال محمدبن ابراهیم بن مهزیار به گونه ای که حتی خودش هم از جزئیات آن آگاه نبود؛ یا پس دادن دستبند طلایی که از ناحیه مقدسه مرجوع شد و دستور داده شد آن را بشکنم، چون شکستم دیدم در میان آن چند مثقال آهن و مس یا قلع بود (یعنی مخشوش بود). همچنین مردی اموالی به ناحیه مقدسه فرستاد ولی پذیرفته نشد و به او گفته شد: حق پسرعموهایت را که چهارصد درهم است خارج کن! سپس با محاسبه معلوم شد که حق پسرعموهایش از ملکی که با هم شریک بودند همان چهارصد درهم است. و موارد متعدد دیگر.

ویژگیها و مشکلات احادیث فضائل و دلائل

1. پایین بودن سطح فکر و دانش عمومی مردم

به علت کتمان وضع نگارش احادیث در قرن اول هجری، بسیاری از احکام شرعیه مهجور و بلکه مورد تحریف قرار گرفت و دست حکام و تبعه ایشان در استنباط و اجتهاد به رأی باز شد و مردم از حقایق اسلامی به ویژه مسائل مربوط به اهلبیت(ع) و فضائل و معاجز آنها به دور ماندند.

اوج این جهل و تحریف را در دوران حکومت بنی امیه شاهد هستیم. ابن سعد می گوید: بسیاری از مردم مناسک حج را نمی دانستند. و در صحیح ابی داود و سنن نسائی آمده است که اکثر اهل شام عدد فرائض را نمی شناختند. ابن حزم از ابن عباس روایت کرده است که وقتی در بصره خطبه خواند و زکات فطره را مطرح کرد، مردم آن را نمی شناختند، به گونه ای که به همراهان گفت تا آنها را آموزش دهند.

وقتی در مورد احکام واضح اسلامی آن هم نسبت به غیرشیعه وضع چنین باشد، در مورد فضائل و دلائل اهلبیت(ع) چه فکر می کنید، آن هم در میان شیعه که در تقیه و خوف قرار داشتند. به این جهت است که گاهی در میان سؤالهای راویان بزرگ با سؤال از مسائلی مواجه می شویم که امروز از مسلمات است و یک توجیه آن عدم وضوح حکم در آن زمان می باشد.

این زمینه فکر و قصور مردم، سبب می شد تا وقتی سخن از حتی کوچک ترین کرامت بشود، در نظر آنها سنگین گردد یا راه انکار را در پیش گیرند یا به غلو گرایش یابند و عقاید انحرافی پیدا کنند، همانند قوم موسی(ع) که چنان جاهل بودند که در غیبت موسی(ع) گوساله پرست شدند. یا در حالی که همراه موسی(ع) با دیدن آن معجزه بزرگ الهی و شکافتن نیل نجات یافته بودند همین که در آن طرف نیل، گروهی را دیدند که به بت پرستی مشغول اند، به حضرت موسی(ع) گفتند: « یا موسی اجعل لنا الهاً کما لهم آلهة». و حضرت موسی(ع) چه جوابی می توانست در مقابل این نادانی عمیق بدهد جز اینکه فرمود: « قال انکم قوم تجهلون ان هولاء…».

شما می توانید این سطح فکر پایین را در اعتقاد مردم به غلات موجود در عصر ائمه(ع) و بعد از آن مشاهده کنید که چگونه به مجرد برخی دعاوی پوچ و خلاف عقل و دین در مورد الوهیت ائمه(ع) یا نبوت برخی از غالیان ملعون، گروهی طرفدار پیدا می کردند و کار آنها بالا می گرفت. البته در زمان ما هم از این نمونه ها فراوان اند.

2. فضای نامطلوب فرهنگی عصر صدور روایات

هر متأمل و متفکری می داند و می یابد که فضای موجود در جامعه اعم از فکری یا روحی و… در افراد آن جامعه اعم از موافق و مخالف تأثیر جدی دارد، چرا که آدمی با توجه به فضای موجود، به طور نسبی را مسائل ارزش گذاری می کند و چه بسا ارزشهای اعلام شده جامعه مبنای اعتدال و افراط و تفریط قرار می گیرد.

بنابراین، در فضایی که مردم با بینش اهل سنت زندگی می کنند و نگاه آنها به مسئله امامت و امام، به عنوان یک انسان عادی است که با اندکی معلومات به عنوان امام یا خلیفه برگزیده شده است، در این فضا حتی مثل شیعه که برای امام، مقامی قدسی قائل است، اگر این مقام از سطحی که در نظر اهل سنت آن زمان موجود است که گفته اند امام می تواند فاسق و فاجر و ظالم نیز باشد، خیلی فاصله بگیرد، غلو و زیاده روی تلقی می شود و با انکار حتی شیعه روبه رو می گردد.

این یک حالت طبیعی آدمی است و لذا حتی کسانی که با کتب اهل سنت و فقهای آنها زیاد مرتبط باشند گاهی ناخودآگاه در آرا و نظریات خود، با توجه به آن فضا، قضاوت می کنند و اگر مسئله ای خیلی از آن فضا فاصله بگیرد، در نظرشان مستبعد و یا غلو تلقی می گردد و این آفت و خطر بزرگی است که باید مراقب آن بود.

به هر حال فضای زمان صدور روایات، فضای تلقی خاصی از امام بوده است، لذا بیان مقامات بلند ائمه اطهار(ع) را با مشکل روبه رو می کرده است و این خود می تواند زمینه محرومیت از بسیاری از دانشها و بیان حقایق باشد. همچنان که امروزه نیز اگر شیعه یا مسلمان در فضای نامطلوب کفار قرار گیرد، در فهم و بلکه بیان حقایقی که با فضای فرهنگی معاصر فاصله زیادی دارد دچار مشکلات فراوانی خواهد بود.

اینها گذشته از عناد و دشمنی خاصی است که در مدینه و مکه در زمان بنی امیه در اثر تبلیغات گسترده دشمنان و حکام اموی، میان مردم عادی با خاندان عصمت و طهارت وجود داشته است؛ به طوری که اکثریت افراد را نواصب و معاندین تشکیل می داده اند.

3. وجود حاکمان و طاغیان ستمگر و بهانه جو

در دوران سخت و تاریک حکومت بنی امیه، هستی شیعیان و اهلبیت(ع) مورد حمله قرار گرفته بود و شیعه نه تنها امکان گسترش مکتب خویش را نداشت، بلکه تمامی سعی خود را جهت حفظ موجودیت خویش در مقابل تهاجمهای نظامی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به کار می گرفت. و طبیعی است در این شرایط اهلبیت(ع) نه تنها در مورد روایات مربوط به فضائل و معاجز خویش، بلکه حتی در مورد بیان مسائل اولیه اسلام که مخالف حاکمان بود نیز در تنگنا قرار داشتند.

تنها در فضای نسبتاً باز و آزاد درگیری بنی امیه با بنی عباس تا استقرار حکومت بنی عباس، امکان بیان احکام دین و معرفی اهلبیت(ع) فراهم گشت و امام باقر(ع) در اواخر عمر و سپس حضرت صادق(ع) به نشر آثار و از جمله معرفی ائمه(ع) پرداختند و شیعه یعنی اسلام واقعی جان گرفت و جهان اسلام از آن بهره مند شد.

سپس بعد از استقرار بنی عباس و آغاز ستمگری بنی امیه دوباره جو خفقان بر اهلبیت(ع) شدت گرفت، و به جز اندکی در زمان ولایت عهدی حضرت رضا(ع)، اهلبیت(ع) ناچار از رعایت و مراقبت وضع موجود و تقیه از حکام بودند.

اهلبیت(ع) در این زمانهای سخت همواره مراقب بودند که سخن یا حرکتی نگویند و انجام ندهند که حکام را علیه آنان یا شیعیان تحریک کند و چون یکی از مهم ترین بهانه ها در دست دشمنان، مسئله معاجز و کرامات بود، از شیوع آن در جامعه آن روز به شدت ممانعت می کردند.

یکی از مهم ترین علل دستورهای اکید اهلبیت(ع) به کتمان اسرار و عدم افشای آن، این بود که این کرامات از مؤثرترین اسباب توجه مردم اعم از عوام و خواص به اهلبیت(ع) بود و آنها را به امامت ایشان که یک حزب خطرناک مخالف تلقی می شدند سوق می داد. اعلام امامت در بسیاری از آن دورانها مساوی با مرگ و شکنجه بوده است.

نمونه این دوران خفقان را هنگام شهادت امام صادق(ع) در زمان منصور عباسی می یابیم. شیخ مفید(ره) به سند خود روایت کرده است که هشام بن سالم و مؤمن طاق بعد از رحلت امام صادق(ع) متحیر مانده بودند که امام کیست. مردم به عبدالله بن جعفر معتقد گشته بودند. هشام می گوید: در کوچه نشسته بودیم و فکر می کردیم چه کنیم، نزد که برویم: مرجئه، قدریه، معتزله، زیدیه… .

ناگاه دیدیم پیرمردی به ما اشاره می کند. من ترسیدم که از جاسوسهای منصور باشد، زیرا در مدینه جاسوسهایی گماشته بود تا بفهمد چه کسی بعد از امام صادق(ع) مورد توافق قرار می گیرد تا او را بگیرد و بکشد.

به مؤمن طاق گفتم: اندکی از من فاصله بگیر، که من بر تو و خودم هراسانم . او متوجه من است نه تو، دور شو که هلاک نشوی او دور شد و من دنبال آن شیخ رفتم ، چون چاره ای نداشتم و تن به مرگ داده بود. او مرا کنار در خانه ابوالحسن موسی(ع) آورد و رفت. خادمی آنجا بود و به من گفت: داخل شو! وارد خانه شدم، حضرت ابوالحسن موسی(ع) را دیدم. ایشان ابتدا به من فرمود: «الیّ الیّ! لا الی المرجئة ولا الی القدریة ولا الی المعتزلة ولا الی الخوارج ولا الی الزیدیة.»

عرض کردم: فدایت شوم، پدرت رفت؟ فرمود: آری. گفتم: با مرگ؟ فرمود: آری. عرض کردم: پس از او چه کسی است برای ما؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، تو را هدایت می کند. عرض کردم: برادرت عبدالله می پندارد که او بعد از پدرش امام است. فرمود: عبدالله می خواهد خدا عبادت نشود. عرض کردم: بعداز پدر شما امام کیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را راهنمایی می کند. عرض کردم: فدایت شوم، شما امام هستی؟ فرمود: من این را نمی گویم. با خود گفتم: راه مسئله را درست نپیمودم. دوباره پرسیدم: آیا بر شما امامی هست؟ فرمود: نه. در این هنگام چنان هیبت و عظمتی از آن بزرگوار در دلم افتاد که جز خدا نمی داند.

عرض کردم: قربانت شوم، آیا از شما بپرسم، همچنان که از پدرت می پرسیدم؟ فرمود: بپرس تا پاسخ شنوی ولی فاش مکن، اگر فاش کنی سر بریدن است (ما یا شما را می کشند)! از حضرت پرسیدم و دیدم دریایی است بی کران. گفتم: پیروان پدرت گمراه شده اند، آیا با وجود پیمانی که بر پیمان داشتن از من گرفته ای، جریان امامت شما را به آنان برسانم؟ فرمود: هر کدام را رشید (و خردمند) یافتی به او برسان و پیمان بگیر که فاش نکند که اگر فاش کند سر بریدن است و با دست به گلوی خود اشاره نمود… .

لذا حضرت رضا(ع) به بزنطی فرمود: اگر هر آنچه می خواهید به شما بدهیم، برای شما شر می گردد و سبب مشکلات برای صاحب الامر نیز می شود.

4. نافرمانی برخی از شیعیان در برابر دستور کتمان اسرار

یکی از مسائل مهم در مورد فضائل و به ویژه دلائل و کرامات و معاجز ائمه اطهار(ع) این بود که شیعیانی که شاهد و ناظر برخی از این اسرار الهی بودند، از فرط هیجان و علاقه، نمی توانستند خود را کنترل کنند و هر کجا که می رسیدند آن را بازگو می کردند و این برخی گرفتاریهای عقیدتی و سیاسی برای خودشان و اهلبیت(ع) فراهم می کرد و چه بسا در اتهام غلو و کفر به شیعیان و مزاحمت برای شیعه و اهلبیت(ع) بهانه به دست حکام جور می داد.

امام باقر(ع) فرمود: «لو کان لالسنتکم ادکیة لحدثت کل امرء بماله وعلیه؛ اگر بر زبانهای شما بندی می بود (مهار می داشت)، به سود و زیان هر کدام از شما خبر می دادم.»

در حدیث دیگر وقتی ابوبصیر از امام صادق(ع) پرسید : شما چرا به مرگ و مصائب اصحاب خود خبر نمی دهید؟ فرمود: این دری است که بسته شد جز اینکه حسین بن علی(ع) اندکی از آن را گشود، سپس فرمود: «یا ابامحمد! ان اولئک کانت علی افواههم ادکیة؛ آنها بر دهانشان بند بود (مهارداشت). »

یکی از نمونه های این کم تحمل بودن و مهار نداشتن را در مثل معلی بن خنیس، از اصحاب خوب امام صادق(ع)، می بینیم. حفص می گوید: آن زمان که معلی بن خنیس را به دار آویختند، به من فرمود: ای حفص! من به معلی دستوری داده بودم، مخالفت کرد و به حدید (قتل) دچار شد روزی به او نگاه کردم، دیدم خیلی ناراحت و غمگین است. گفتم: ای معلی، گویا به یاد خانواده ات هستی (که در کوفه بوده اند). گفت: آری (از عراق خبر شیوع وبا می رسد و نگران خانواده ام هستم. حضرت به او فرمود: می خواهی آنها را ببینی؟ گفت: آری). فرمود: به او گفتم: نزدیک بیا و دستی بر صورتش کشیدم و گفتم: کجا هستی؟ گفت: ای سرور من! من در خانه ام هستم و همسرم و فرزندانم اینجا هستند. او را رها کردم تا با آنها دیدار کرد، سپس گفتم: بیا نزدیک و بر صورتش دست کشیدم و گفتم: کجا هستی؟ گفت: با شمایم در مدینه و این اتاق شماست! به او گفتم: ای معلی! ما حدیثی داریم؛ هر که بر ما حفظ کند، خداوند او را و دین و دنیایش را حفظ کند. ای معلی! کاری نکنید که به خاطر حدیث ما در دست مردم (حکومت) اسیر باشید که اگر خواستند بر شما منت نهند و اگر خواستند شما را بکشند. ای معلی! هر که حدیث سخت ما را (اسرار ما را) کتمان کند، خداوند آن را نوری میان دو چشم او قرار می دهد… ای معلی! تو کشته خواهی شد آماده باش!!

ولی معلی کتمان نکرد و در همین راه نیز کشته شد. حضرت صادق(ع) نه تنها خبر شهادت او را به خودش بلکه یکسال قبل از آن به ابوبصیر داد. ابوبصیر می گوید: نزد امام صادق(ع) سخن از معلی بن خنیس شد، فرمود: آنچه می گویم مخفی دار. عرض کردم: باشد. فرمود: معلی به درجه ما نمی رسد مگر به آنچه داودبن علی (حاکم مدینه) در مورد او انجام می دهد! عرض کردم: چه مصیبی به او از جانب داودبن علی می رسد؟ فرمود: او را می طلبد و دستور می دهد گردنش را بزنند و بر دار کشند! عرض کردم: انا لله وانا الیه راجعون. فرمود: آنچه گفتم سال آینده می شود. سال آینده داودبن علی والی مدینه شد. معلی را خواست و از وی ـ که کارگزار و نزدیک به حضرت بود ـ نام شیعیان حضرت را خواست. معلی انکار کرد و گفت: من کارهای حضرت را می کنم و کسی را نمی شناسم. وی گفت: اگر نگویی تو را می کشم. معلی گفت: آیا مرا از قتل می ترسانی؟ به خدا اگر زیر قدم من هم باشند، پایم را بر نمی دارم و اگر مرا بکشی، خداوند مرا سعادتمند می کند

ـ ان شاءالله ـ و تو را شقی خواهد کرد. و سپس همان طور شد که حضرت فرموده بود.

معلوم است که همین مسئله چه بسا سبب عدم بیان حقایق از جانب اهلبیت(ع) می شود و در نتیجه مسئله اعجاز و کرامت پوشیده می ماند. در حقیقت مسئله اعجاز و جو حاکم به گونه ای بوده است که بسیاری از وقتها گفتن و نگفتن آن هر کدام دارای محذوراتی بوده است. نگفتن آن سبب عدم معرف می شده است و گفتن آن سبب بروز مشکلات!! لذا در این مورد می بایست با سیاست و درایت خاصی عمل می شده است، و در این شرایط هرگز نباید توقع انتشار این گونه اخبار را در سطح گسترده داشت.

5. ظهور غلو و غالیان در قرن دوم و سوم

یکی از حوادث تلخ در زمان ائمه اطهار(ع) ظهور غالیان به طور گسترده در میان مدعیان پیروی از اهلبیت(ع) است که این مسئله تأثیرات ناگواری بر وجهه مکتب اهلبیت(ع) نزد دیگران و به ویژه دشمنان داشته و سبب تبلیغات سوء علیه ایشان گردیده و بالطبع از نظر روانی نیز اهلبیت(ع) و راویان را با مشکل روبه رو کرده است تا در مقابل دلائل و معجزات ائمه(ع) با وسواس و احتیاط بیشتری رفتار کنند.

این غالیان از زمان حضرت امیر(ع) به بعد ظهور کرده اند؛ غالیانی مثل عبدالله بن سبأ در زمان امیرالمؤمنین و حارث شامی، بنان التبان یا بیان بن سمعان، مغیره بن سعید، ابوالخطاب محمدبن ابی زینب، بشار شعیری، حمزة الترمدی بن عمار، صائد النهدی، محمدبن نصیر نمیری، عمربن فرج، محمدبن بشیر، علی بن حسکه، قاسم الیقطینی الشعرانی، حسن بن محمد ابن بابا القمی، محمدبن موسی الشریعی، محمدبن فرات، احمدبن هلال الکرخی و محمدبن علی الشلمغانی که به او ابن ابی العزاقر نیز می گویند.

عکس العمل شدید ائمه(ع) در مقابل غلو و غالیان

به همین جهت است که انبوه روایات در لعن و طرد اینان از اهلبیت(ع) رسیده است که در برخی از آنها غلات از یهود و نصارا و مجوس و مشرکین بدتر معرفی شده اند و غالیان را واضعان اخبار معرفی کرده اند. همچنین بسیاری از آنان را به اسم لعنت نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مثل بنان البیان و ابامنصور و عبدالله بن سبأ و مغیره بن سعید و جعفربن واقد و سویّ و بزیع و بشار و محمدبن بشیر و علی بن حسکه القمی و قاسم الیقطینی و حسن بن محمد بن بابا و الفهری و محمدبن فرات.

حضرت صادق(ع) فرمود: هر که بگوید ما پیامبر هستیم لعنت خدا بر او باد و هر که در این شک کند لعنت خدا بر او باد. وقتی به حضرت خبر دادند که گروهی در کوفه «لبیک یاجعفر» گفته اند، به سجده افتاد و سینه بر زمین نهاد و گریست و با انگشت اظهار ذلت نمود و می فرمود: بلکه بنده خدا، بنده خالص و حقیر، بارها تکرار کرد و سپس سر را بلند نمود، در حالی که اشکهایش بر محاسنش سرازیر بود. راوی می گوید: من از این خبری که به ایشان دادم پشیمان شدم و گفتم: فدایت شوم، شما که گناهی ندارید. فرمود: اگر عیسی در مقابل سخنی که نصارا درباره او گفتند ساکت می شد، بر خداوند حق بود که او را کر و لال کند و اگر من از سخن ابوالخطاب ساکت شوم، بر خداوند حق است که مرا کر و لال کند.

حضرت رضا(ع) یکی از عوامل شیوع غلو را احادیث دروغین مخالفین ذکر نمود و ضمن هشدار در مورد فضائلی که مخالفین در مورد ائمه(ع) دارند و نظیر آن در کلام ایشان نیست، فرمود: مخالفین ما سه گونه در مورد ما روایت دارند: 1. روایات غلو؛ 2. روایات تقسیر؛ 3. روایاتی که بدگویی دشمنان ما در آن به اسم شده است. وقتی مردم حدیث غلو را در مورد ما می شنوند، شیعیان ما را تکفیر می کنند و آنها را به اعتقاد بر ربوبیت ما متهم می کنند و چون حدیث تقصیر را می شنوند، در مورد ما همان (مقام نازل یا امور منکر) را معتقد می شوند و چون عیوب دشمنان ما را به نام می شنوند، ما را به نام بدگویی می کنند.

6 . سنگین بودن اسرار اهلبیت(ع)

حضرت صادق(ع) فرمود: حدیث ما سخت و طاقت فرساست که جز پیامبر مرسل یا فرشته مقرب یا بنده ای که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد، آن را تحمل نمی کند. و گاهی می فرمود: حتی فرشته مقرب و پیامبر مرسل و مؤمن ممتحن نیز آن را تحمل نمی کند.

همین نکته سبب می شود که القا و بیان این احادیث بسیار محدود باشد و در نتیجه به عدم شیوع و انتشار آنها می انجامد و عمده، مخصوص برخی از خواص می شود. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یا علی! لولا ان تقول طوائف من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا لاتمرّ بملاء من الناس الا اخذوا التراب فی تحت قدمک للیتمسون بذلک البرکة….»

علامه مجلسی(ره) می گوید: بدان که این حدیث دلالت بر فضیلتی بزرگ می کند که شبیه هیچ فضیلتی نیست و دلالت می کند که پیامبر(ص) با وجود آن همه مدح و بازگویی فضائل حضرت امیر(ع)، بسیاری از فضائل حضرتش را از ترس غلو، مخفی داشته است….

مسئله آن قدر سنگین است که زراره به امام باقر(ع) می گوید: من از احادیث شیعه، بسیار دارم، تصمیم دارم که آتشی بیفروزم و همه را بسوزانم! و حضرت با جملاتی به او می فهماند که به خاطر سنگینی فضائل اهلبیت(ع) و عدم تحمل نباید آنها را انکار کرد.

آری، تعدادی از این اسرار را حضرت باقر(ع) به جابربن یزید جعفی سپرد و فرمود: به کسی بازگو نکن. جابر می گوید: به امام باقر(ع) گفتم: فدایت شوم، شما بار سنگینی بر دوش ما نهادی، با بازگو کردن سرّ خودتان که به هیچ کس نخواهم گفت. ولی چه بسا این سرّ در سینه ام می جوشد و موج می زند، به گونه ای که حالتی شبیه جنون به من دست می دهد (چه کنم؟) فرمود: ای جابر! هرگاه چنین حالتی به تو دست داد، گودالی حفر کن و سر خویش را در آن فرو بر و بگو: محمدبن علی چنین و چنان به من خبر داد!!

7. فرمان اکید اهلبیت(ع) در کتمان اسرار و حرمت افشای آن

شدت تقیه در زمان ائمه(ع) سبب شد افشای اسرار ایشان و آنچه سبب صدمه به شیعه از جانب مخالفین می شد، تحریم گردد.

حضرت صادق(ع) فرمود: هر که روزش را با افشای سرّ ما آغاز کند، خداوند بر او حرارت آهن (مرگ) و تنگی مجالس (زندان) را مسلط می کند. و فرمود: برخی از امر ما پوشیده با پیمان است، هرکه بر ما هتک کند خداوند او را ذلیل گرداند. و گاهی می فرمود: آنکه حدیث ما را فاش می کند، ما را به قتل خطا نکشته، بلکه عمداً ما را کشته است.

البته معلوم است که منظور از اذاعه و عدم کتمان، در مواردی است که موجب صدمه بر حق و اهل آن باشد. لذا در احادیث آمده است: «من اذاع علینا حدیثنا سلبه الله الایمان.» حضرت صادق(ع) چون ابوبصیر از حضرت سؤالی کرد، فرمود: آیا تا به حال چیزی از احادیث من را کتمان کرده ای؟ ابوبصیر گوید: داشتم فکر می کردم که حضرت با توجه به حالت من فرمود: آنچه به یارانت گفته ای اشکال ندارد، افشا به این است که به دیگران بگویی.

در کافی به سند صحیح از عبدالله بن مغیره روایت کرده است که حضرت موسی بن جعفر(ع) در مِنی، زنی را دید که می گرید و کودکان او نیز کنار او گریان هستند. حضرت از علت گریه او پرسید. زن گفت: ای بنده خدا، من اطفال یتیمی دارم و درآمد من و بچه هایم از این گاو بود که اکنون مرده است و من بیچاره شده ام. حضرت فرمود: می خواهی گاو را برایت زنده کنم؟ به زن الهام شد بگوید: آری. حضرت کاظم(ع) به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند، سپس دست خویش را اندکی بلند نمود و لبهای خویش را حرکت داد، سپس برخاست و گاو را صدایی زد و با سر عصا (یا پا) بر او زد که ناگاه گاو برخاست و ایستاد. زن که از این منظره مبهوت شده بود فریاد زد: به پروردگار کعبه این مرد عیسی بنمریم(ع) است! پس حضرت میان مردم رفت (یعنی خود را پنهان کرد تا شناخته نشود).

8 . در معرض اتهام بودن راویان احادیث دلائل و معاجز

مسئله غلو و انزجار اهلبیت(ع) از غلو و غالیان از یک طرف و شیوع آن در قرن سوم و چهارم از طرف دیگر سبب شد که جامعه شیعه با حساسیت بیشتری با مسئله برخورد کند درست مثل شیوع یک بیماری مهلک که سبب می شود رفتار احتیاط گونه و سختی را در مقابله با آن پیش بگیرند. در نتیجه بسیاری از روایات که شبهه غلو در آن بود مورد سوء ظن قرار گرفت، به ویژه روایاتی که غالیان به آن تمسک می کرده اند یا توهم تمسک داشته است. به دنبال آن، راویانی که این گونه روایات را روایت می کرده اند در مظان اتهام قرار می گرفتند، به ویژه اگر این گونه روایات از آنها زیاد شنیده می شد و یا مورد توجه غالیان قرار می گرفت.

این مسئله در قرن سوم و چهارم در میان قمیون از علمای شیعه، دارای حساسیت بیشتری بود، به ویژه که حساسیت مسئله غلو سبب شده بود تا به تفسیر حداقلی فضائل بسنده کنند و تعدی از آن را نوعی غلو تلقی نمایند. و چه بسیار راویانی که به جهت اعتقاد به معاجز و کرامات اهلبیت(ع) بیش از آنچه قمیون می شناختند، متهم به غلو شده یا با دیده تردید به آنها نگاه شده است. و به این جهت است که در کتابهای رجالی رمی به غلو و فساد مذهب، و اتهام به ارتفاع یا اضطراب، فراوان به چشم می خورد.

این اقدامهای تند و احتیاط آمیز گرچه در آن مقطع حساس، سبب تضعیف غلات و تصفیه غلو از جامعه شیعه می شد، اما بسیاری از راویان فقه را نیز مورد اتهام قرار می داد؛ به گونه ای که آیندگان را از روایات آنها محروم می کرد، زیرا آیندگان برای شناخت افراد به کتب علمای رجال که عمدتاً در قرن سوم و چهارم تألیف شد مراجعه می کردند و اینان نیز یکی از مهم ترین معیارهاشان برای معرفی افراد، مسئله غلو بود، به ویژه که غلو را آن طور که خود می پنداشتند معنا می کردند. مهم تر آنکه نفس روایت کردن حدیثی که به نظر ایشان معنای غلو داشت، برای متهم کردن راوی به غلو کافی بود.

در این فضا طبیعی است که رغبت علما و راویان به احادیث معاجز و کرامات اندک گردد، زیرا بیان این گونه روایات، حیثیت و وجهه علمی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد، به ویژه اگر بسیار باشد و به طور غیراختیاری مورد توجه غالیان قرار گیرد و از آن بهره برداری کنند.

9. حکمت الهی در محدود بودن معاجز و کرامات

انبیا و ائمه(ع) گرچه با عنایت الهی دارای قدرت وسیع در انجام کارهای عظیم هستند، اما قلب آنها ظرف مشیت الهی است و تا خداوند راضی نباشد و اذن ندهد آنها اقدام نمی کنند. لذا وقتی به پیامبر(ص) می گفتند چرا بر او آیات نازل نمی شود: « قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه، پاسخ این بود: « قل انما الایات عندالله وانما انا نذیر مبین». این گونه است که ظهور اعجاز نیاز به اذن الهی دارد که آن هم تابع حکمتها و شرایط خاصی است.

در روایت است که یکی از دوستان حضرت سجاد(ع) نزد حضرت از بدهی چهارصد دیناری خود اظهار ناراحتی کرد و حضرت سجاد(ع) از شدت ناراحتی برای آن مؤمن گریستند و فرمودند: کدام مصیبت از این بزرگ تر که مؤمن برادرش را گرفتار ببیند و نتواند او را نجات دهد! وقتی سخن به گوش مخالفین رسید، طعن زدند و گفتند: عجبا از این گروه! گاهی ادعا می کنند که آسمان و زمین به فرمان ایشان است و هرچه از خداوند بخواهند به ایشان می دهد و گاهی از اصلاح حال برادر مؤمن خود اظهار عجز می کنند! و چون این ملامتها را آن مرد گرفتار به حضرت رساند، حضرت فرمود: اکنون خداوند برای رفع گرفتاری تو اجازه داد و حضرت از راهی شگفت انگیز بدهی او را تأمین نمود.

از آنجا که که تکرار و علنی شدن زیاد معاجز با مسئله نظام و امتحان الهی و لوازم آن و سنن الهی تناسب ندارد و از طرفی تکرار این عجایب توقعات فراوانی را ایجاد می کند که سبب سستی بسیاری در دیگر امور زندگی و موجب شهرت و توجه مردم به اهلبیت(ع) می شود، حضرت حق جل و علا اجازه این گونه امور را جز در موارد معدود نمی داده است. همین مسئله محدودیتهایی را در نشر این فضائل ایجاب می کند.

نتیجه گیری

از مقدمات گفته شده در مورد خصوصیات و ویژگیها و مشکلات احادیث دلائل و معاجز می توان نتایج ذیل را گرفت:

وجود احادیث و فضائل و معاجز کنونی در کتب اصحاب، خود از دلائل و آیات الهی است که با وجود این همه مشکلات و موانع شدید، به دست ما رسیده است و این نیست جز عنایت الهی برای معرفی اهلبیت(ع). شیخ حر عاملی(ره) می فرماید: عجب نه از جهت از دست رفتن احادیثی است که از میان رفتند، بلکه عجب از ماندن این مقدار از احادیث است که با وجود آن همه موانع مانده است.

برخی نارساییها و ضعفها در اسناد روایات دلائل و معاجز به جهت مشکلاتی بوده که نقل این گونه احادیث داشته است، مثل بهانه جویی غالیان، مخالفت با تقیه و امر به کتمان، مزاحمت طاغیان و مورد اتهام قرار گرفتن در نزد علما.

هنگام مواجهه با احادیث معاجز و دلائل باید با احتیاط کامل در مورد آنها قضاوت شود، زیرا دو طرف حکم، یعنی نفی و اثبات آن خطرناک است. نفی بی مورد، جهالت در معرفت ائمه(ع) را در پیش دارد و اثبات بی مورد، چه بسا سبب ترویج غلو و خرافات می گردد.

علاقه و محبت به اهلبیت(ع) نباید به گونه ای باشد که بیان اسرار آنها در موارد نامناسب و برای افراد کم ظرفیت سبب بدبینی به مکتب اهلبیت(ع) یا مزاحمت برای شیعیان گردد.

از آنجا که همه شیعیان از نظر ایمان و معرفت در یک سطح نیستند و دارای درجات متفاوت می باشند، در بیان معاجز و اسرار اهلبیت(ع) باید ظرفیت شنونده لحاظ شود و طی مراحلی با بالا بردن سطح فکر و پذیرش او، معارف سنگین تر بیان گردد.

در پایان توجه همگان را به این نکته جلب می نمایم که کرامات و معاجزی که از ائمه اطهار(ع) صادر گشته و یا می گردد، از بهترین آیات و نشانه های الهی در حقانیت مکتب ایشان و پشتوانه بی بدیلی جهت حفظ و تقویت ایمان و علم به دستورهای ایشان است. همچنان که به عیان می بینیم و در درون خویش نیز می یابیم که تأثیر این گونه امور در دل مردم از بسیاری از تحلیلهای ذهنی قوی تر و حساس تر است. بنابراین، اعراض از این وسیله مهم تبلیغی و آیات الهی با بهانه های مختلف، چیزی جز دور کردن راه و به زحمت انداختن خویش و محروم کردن خود و جامعه از این شاهراه هدایت و عنایت الهی نیست.

به امید آنکه خداوند متعال همه ما را در راه ترویج و تبلیغ مکتب نورانی اهلبیت(ع) توفیق روزافزون عنایت نماید.

پی نوشتها:

[1]. الارشاد، فصل76، اخبار امیرالمؤمنین(ع).

[2]. الغدیر، ج3، ص126 ـ 141.

[3]. ر.ک. بحارالانوار، ج33 و 41 و 80.

[4]. ر.ک: الغدیر، ج3، ص126.

[5]. ر.ک: وسائل الشیعة، ج8، ص271؛ سیدبن طاووس در فرج المهموم، ص87؛ بحارالانوار،

ج55، ص243.

[6]. بحارالانوار، ج90، ص225.

[7]. همان ، ج14، ص216 و 217.

[8]. همان، ص212، از تهذیب الاحکام.

[9]. تفسیر نورالثقلین، ج4، ص126.

[10]. بحارالانوار، ج13، ص49.

[11]. همان ، ص25.

[12]. کمال الدین، صدوق(ره)، ج2، ص532، حدیث الظباء بارض نینوی.

[13]. همان ، ج1، ص271.

[14]. همان ، ص154.

[15]. الهدایة الکبری، ص124.

[16]. بقره: 66.

[17]. وسائل الشیعة، ج16، ص311، باب1، ابواب اطمعه محرمه، ح1 و 4.

[18]. همان ، ص315.

[19]. رعد: 43.

[20]. بصائر الدرجات، جزء5، باب1، ص212.

[21]. همان ، جزء4، باب12، احادیث باب.

[22]. همان ، جزء6، باب3، ح1، ص269.

[23]. مدینة المعاجز، در موارد مختلف.

[24]. همان ، ص50، معجزه ش100.

[25]. تألیف سید مرتضی، همچنان که برخی مثل صاحب مدینة المعاجز معتقد هستند، یا تألیف حسین بن عبدالوهاب از علمای قرن پنجم، همان گونه که محدث نوری(ره) فرموده است و یا تألیف برخی از قدما، آن گونه که علامه مجلسی(ره) در مقدمه بحارالانوار، ج1 احتمال داده است.

[26]. تألیف حسن بن محمد دیلمی از علمای قرن هفتم و از فضلای اصحاب در فقه و حدیث و عرفان و مغازی و سیر: فوائد الرضویة، ص94.

[27]. بحارالانوار، ج54، ص344، از برخی مؤلفات اصحاب.

[28]. همان، ج27، ص28. البته کتاب الاختصاص به نظر معروف تألیف شیخ مفید(ره) است و برخی آن را تألیف برخی از معاصرین ایشان می دانند.

[29]. مدینة المعاجز، ج2، ص39. الذریعة، ج5، ص5 این کتاب را تألیف عمادالدین محمدبن علی بن حمزه از علمای قرن ششم می داند، و در فوائد الرضویة، ص565 او را از مشایخ ابن شهرآشوب شمرده است، و در الکنی والالقاب، ج1، ص267 او را در طبقه تلامیذ شیخ طوسی(ره) یا تلامیذ فرزند وی می داند.

[30]. کافی، ج1، ص243، باب إن الجن یأتیهم، ح4؛ بصائر الدرجات، جزء2، باب18، ص96، ح2؛ مدینة المعاجز، ص327، معجزه25، حضرت باقر(ع) از دلائل الامامة طبری.

[31]. الارشاد، ج2، ص223.

[32]. قصص: 32.

[33]. کافی، ج1، ص243، کتاب الحجة، باب الاضطرار الی الحجة، ح3.

[34]. فوائد الرضویة، ص473.

[35]. اوائل المقالات، ص40.

[36]. گرچه حسین بن عبدالوهاب نیز ناشناخته نیست و در ریاض العلما می گوید: «کان الشیخ حسین بن عبدالوهاب من علمائنا الاجلاء بصیراً بالاخبار ناقداً للأحادیث فقیها شاعراً مجیداً.»

[37]. الارشاد، ج1، ص442.

[38]. همان ، ص512.

[39]. همان ، ص455.

[40]. همان ، ص502.

41. اعراف: 7.

42. انبیاء: 69.

43. بقره: 260.

44. انعام: 75.

45. یوسف: 26.

46. همان، 96.

47. ص: 44.

48. سبأ: 10.

49. همان.

50. نمل: 16.

51. ص: 40.

52. نمل: 17.

53. همان: 19.

54. همان: 20.

55. همان: 44.

56. آل عمران: 40 ـ 39.

57. همان: 37.

58. همان: 47.

59. مریم: 24.

60. آل عمران: 30.

61. مائده: 110.

62. همان.

63. همان.

64. همان.

65. همان.

66. همان: 15.

67. النساء: 156.

68. بقره: 259.

69. همان.

70. همان.

71. صافات: 141 و 142.

72. انبیاء: 88؛ صافات: 145.

73. صافات: 146.

74. کهف: 18.

75. همان.

76. همان، 25.

77. قصص: 6 و 7.

78. همان،12 و 13.

79. همان: 30.

80. همان: 31.

81. همان: 32.

82. اعراف: 130.

83. همان: 133.

84. همان.

85. همان.

86. همان.

87. همان.

88. شعراء: 63؛ بقره: 50.

89. بقره: 55 و 56.

90. همان: 57.

91. همان: 57.

92. همان: 60.

93. همان: 63.

94. همان: 65 و 66.

95. مائده: 26.

96. بقره: 73.

97. اعراف: 143.

98. قصص: 81.

99. کهف: 61.

100. بقره: 248.

101. همان: 243.

[102]. مدینة المعاجز، تک جلدی، ص5.

[103]. اصول کافی، ج2، ص38، باب الامور التی توجب حجة الامام(ع)، ح7.

[104]. همان، ص164، باب ما یفعل به بین دعوی المحق والمبطل فی امر الامامة.

[105]. همان ، ح9.

[106]. همان ، ح13.

[107]. همان ، ح2.

[108]. همان ، ح5.

[109]. همان ، ح3.

[110]. مدینة المعاجز، ص508، معجزه124، از حضرت رضا(ع).

[111]. الثاقب فی المناقب، ص139؛ کشف الغمة، ج2، ص417؛ بحارالانوار، ج10، ص207.

[112]. اصول کافی، ج2، ص37، باب الامور اللنی توجب حجة الامام(ع)، ح5.

[113]. امالی طوسی، ص218؛ التحصین، ص637؛ الخرائج، ج2، ص554؛ بحارالانوار، ج10، ص54.

[114]. ر.ک: ابن شهرآشوب، مدینة المعاجز، ص347، معجزه84، امام باقر(ع).

[115]. کافی، باب مولد الصاحب(ع)، ح5.

[116]. همان ، ح6.

[117]. همان ، ح8.

[118]. طبقات ابن سعد؛ ر.ک: شرح العروة، ج25، ص199.

[119]. همان .

[120]. همان .

[121]. اعراف: 138.

[122]. الارشاد، ص309، ذکر طف من دلائل ابی الحسن موسی(ع) وآیاته وعلاماته ومعجزاته.

[123]. کافی؛ ر.ک: وسائل الشیعة، ج11، ص492، هامش ح1، باب34 الامر بالمعروف.

[124]. کافی، ج1، باب ان الائمة(ع) لو ستر علیهم لاخبرها…، ح1، ص394.

[125]. همان ، ح2.

[126]. مدینة المعاجز، ص359، معجزه شانزدهم از امام صادق(ع) به نقل از سعدبن عبدالله و طبری و کشی.

[127]. همان ، معجزه پانزدهم از کشی و طبری و ابن شهرآشوب.

[128]. مسئله اسطوره بودن او در روایات ما جای بحث دارد .

[129]. بحارالانوار، ج25، ص265.

[130]. همان ، ص266.

[131]. همان ، ص270، بیان بن سمعان.

[132]. همان ، ص282.

[133]. همان ، ص286.

[134]. همان ، ص289.

[135]. همان ، ص294.

[136]. همان ، ص295.

[137]. همان ، ص304.

[138]. همان ، ص314.

[139]. همان ، ص316.

[140]. همان ، ص317.

[141]. همان ، ص319.

[142]. همان ، ص256 از کشی.

[143]. همان ، ص293.

[144]. اثبات الهداة، ج1، ص50.

[145]. بصائر الدرجات، باب11، ح6، ص22.

[146]. همان ، ح10.

[147]. کافی؛ ر.ک: بحارالانوار، ج35، ص323.

[148]. بحارالانوار، ج35، ص325.

[149]. بصائر الدرجات؛ ر.ک: بحارالانوار، ج25، ص282، با بیان علامه مجلسی(ره).

[150]. معجم رجال الحدیث، ج4، ص22.

[151]. وسائل الشیعة، ج11، ص493، باب34.

[152]. همان ، ص494، ح8.

[153]. همان ، ص495، ح13.

[154]. همان ، ح12.

[155]. همان ، ح21.

[156]. کافی، ج2، ص399، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر، ح6.

[157]. عنکبوت: 50.

[158]. امالی صدوق، ص537؛ مناقب آل ابی طالب، ج3، ص287؛ بحارالانوار، ج46، ص20.

[159]. اثبات الهداة، ج1، ص29.

/پایان/

منبع: فصلنامه طلوع، پاییز 1385، شماره 19.

 

دریافت متن کامل قسمت نخست مقاله در قالب پی دی اف، با حجم 949 کیلوبایت

 

دریافت متن کامل قسمت دوم مقاله در قالب پی دی اف، با حجم 849 کیلوبایت

 

/پایان/

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=20709

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده + 8 =

آخرین مطالب