چهارشنبه 18 مهر 1403 برابر با Wednesday, 9 October , 2024

روحانیون چون پیش از صدور فرمان مشروطیت و پیروزی اولیه آن، همچنان در صحنه ماندند تا بعد اسلامی نهضت آسیب نبیند ولی گاه نتوانستند و گاه نگذاشتند که به چنین هدفی نائل آیند. اولین مجلس پس از مشروطه، صنفی بود و روحانیون و طلاب در کنار شاهزادگان، اعیان یا اشراف(ملاکین)، تجار(بازرگانان)، اصناف(پیشه وران)، فلاحین(کشاورزان) یکی از شش صنف مجلس را تشکیل می دادند اما نفوذ ملاکین بیش از روحانیون و دیگر صنوف بود.

 

روی هم رفته، روحانیون و طلاب یک چهارم کرسی های مجلس را در اختیار داشتند. سیدنصرالله اخوی، امام جمعه خویی، ملک المتکلمین، سیدجمال واعظ اصفهانی، میرزا حسین واعظ، و میرزاجواد ناطق از روحانیون مجلس بودند. نمایندگان تندروی حامی مشروطه توجهی به اسلام نداشتند و برخی اقدامات خود را با رنگ اسلامی مطرح می کردند و این ظاهرسازی کار روحانوین را مشکل کرده بود اما در خارج از مجلس، تعدادی از روحانیون با مجلس به دلیل عملکرد غیراسلامی، مخالفت می کردند.[1] در تدوین قانون اساسی، نمایندگانی از روحانیون حضور نداشتند ولی آیت الله آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، آیت الله حاج ملاعبدالله مازندرانی، آیت الله حاج میرزا حاج خلیل، آیت الله سیدعبدالله بهبهانی، آیت الله سیدمحمد طباطبایی و آیت الله شیخ فضل الله نوری همچنان از حامیان اصلی مشروطه باقی ماندند.و پشتیبانی و فتاوای پی در پی آنان در حمایت از مشروطه، موجب دلگرمی مردم از وجه اسلامی نهضت و حضور روحانیون در صحنه دفاع از مشروطه بود.[2]

اما تدوین قانون اساسی در 51 اصل، شکافی را بین روحانیون حامی مشروطه پدید آورد زیرا: برخی، قانون اساسی تدوین شده را تنها برای کنترل استبداد می خواستند ولی برخی دیگر، خواهان انطباق آن با قوانین شرعیه بودند. به نظر می رسید این شکاف، با گنجاندن نظرات آیت الله شیخ فضل الله نوری در اصل دوم متمم قانون اساسی مبنی بر تأیید مستمر مصوبات مجلس توسط پنج مجتهد، به پایان برسد اما چنین نشد بلکه اختلافات چنان اوج گرفت که برخی از روحانیون متأثراز جریان روشنفکری چون آیت الله نائینی و آیت الله مازندرانی بی میل به منزوی ساختن آیت الله شیخ فضل الله نوری نشدند گرچه برخی از آنان، خود را حامی متمم قانون اساسی نشان می دادند در حالی که خواست آیت الله نوری تعهد مشروطه طلبان به اداره اسلامی و قانونی کشور، غیر قابل تغییر بودن احکام الهی، عدم مخالفت مشروطه با احکام شریعت(مشروعه)، تبری از سلطه بیگانگان، ممانعت از نشر کتب و عقاید ضلال  بود.[3] شیخ فضل الله در اعلامیه ای، علت مخالفت خود را چنین واضح شرح می دهد:

«این که افکار و گفتار رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم العیاذ بالله از روی بخار خوراک های اعراب بوده است مثل شیر شتر و گوشت سوسمار و این که امروز در فرنگستان فیلسوف ها هستند خیلی از انبیاء و مرسلین آگاه تر و داناتر و بزرگ تر و نستجیر بالله حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه را امام موهوم خواندن و اوراق قرآن مجید را در مقواهای ادوات قمار به کار بردن و صفحات مشتمل بر اسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلس شوری دریدن و پاشیدن.» [4]

 

حمایت آیت الله سیدعبدالله بهبهانی از امین السلطان اتابک صدراعظم ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه برای تصدی پست صدر اعظمی محمدعلی شاه، دامنه اختلافات بین روحانیون را گستراند.[5] دلیل این اختلافات آن بود که اتابک به دلیل خیانت، از کشور تبعید شد و نیز، به عنوان نوکر شاه شناخته می شد تا مردم، به علاوه، پیش از این، مورد تکفیر قرار گرفت. در مجموع شهرت خوبی نداشت. موافقین اتابک علت حمایت از وی را تجربه و نیز تغییر رویه او از استبداد به مشروطه می دانستند.[6] دامنه این اختلاف پس از سرایت به مردم، سرانجام جان اتابک را گرفت. وی که درصدد التیام رابطه شاه با مجلس برآمد و با اخذ دستخطی از شاه در حمایت از مجلس، به همراه آیت الله بهبهانی به مجلس رفت تا مجلسی ها را از حمایت شاه باخبر کند ولی پس از خروج از مجلس، توسط عباس آقا صراف آذربایجانی ترور شد. گفته می شد که محمدعلی شاه به دلیل کوتاهی اتابک در تأمین خواسته های ملوکانه، نقشه ترور وی را طراحی و اجراء کرد.[7] ترور اتابک، از یک سو هشداری به آیت الله بهبهانی و از سوی دیگر هشداری به درباریان بود تا از مستبدان و بیگانه پرستان به ظاهر مشروطه خواه حمایت نکند و این موضوع از تأسیس انجمن خدمت توسط عده ای از کارگزاران درباری و از نطق امام جمعه خویی که در جمع حدود پانصد نفر از وابستگان دولت و دربار که برای اعلام وفاداری به مجلس آمدند، هویداست:

«آیا انصاف است با بودن شما اجانب به خاک ما طمع نمایند. شما ایرانیان غیرت دارید، حمیت دارید، دین دارید. چه شده غیرت شماها؟ کجا رفته حمیت و تعصب و دین داری شماها؟ آیا ایران وطن عزیز و مملکت چند هزار ساله ما نیست؟ آیا پدران و گذشتگان ما دفن این خاک نیستند؟ چرا باید با وجود شما همسایه به خاک ما تازد؟ و خون برادران ما ریزد، زن ها را شکم درد و اطفال را سر بردارد. کو غیرت؟ کو حمیت؟ کو دین اسلام و غیرت مسلمانی؟»[8]     

 

سخنان امام جمعه خویی، مردم را از اجتماع در توپخانه علیه مجلس بازنداشت. شرکت آیت الله شیخ فضل الله نوری در این اجتماع، بدان رنگ مذهبی بخشید. اعتراضات مشابه ای در برخی از ولایات اتفاق افتاد و محمدعلی شاه مجبور کرد مجددا سوگند به قرآن مجید یاد کند که درصدد نقض قانون اساسی و مشروطیت نیست، اما در پنهان، شاه درصدد براندازی مجلس بود. انجمن طلاب در تهران تشکیل شد و برای پاسداشت مشروطه و مشروعه در کنار سایر انجمن ها، آشکارا به فعالیت پرداخت.[9]ملک المتکلمین و سیدجمال واعظ در هماهنگ کردن انجمن ها برای حمایت از مجلس نقش برجسته ای ایفا کردند،[10]آن ها با مشاهده افزایش اختلافات بین مجلس و دولت، دو هزار نفر را در قالب انجمن، برای حفاظت از مجلس، مسلح نمودند و استعفای احتشام السلطنه از ریاست مجلس را به دلیل ملاقات خصوصی با شاه، خواستند. شاه از مجلس خواست انجمن ها را لغو کند و نیز تعدادی از نمایندگان مجلس از جمله ملک المتکلمین و سید جمال الدین واعظ را تبعید کند، در عوض، مجلس تبعید شش نفر از درباریان را تقاضا کرد. کشمکش دولت و مجلس نهایتا منجر به حرکت قوای دولتی به سوی مجلس گردید. تلاش های آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی برای توقف آن، نتیجه ای نداد. سیدجمال الدین افجه ای (روحانی مسن) با بیش از صد نفر درصدد حفاضت از مجلس برآمد، تعدادی کشته داد و کشته ستاند اما همه چیز با دستور شلیک توپ توسط لیاخوف به هم ریخت. قزاقان به درون مجلس راه یافتند، «بیش از همه به دستارداران[روحانیون] پرداخته، تو گویی کینه همه را از ایشان باز می گرفتند، می زدند، دشنام می دادند و رخت از تن های شان می کندند… بهبهانی، طباطبایی و امام جمعه خویی را چندان زدند که اندازه نداشت. یکی از این رو سیلی یا مشت یا قنداق تفنگ می نواخت و آن یکی فرصت نداده از آن رو مشت یا سیلی می خوابانید. می دیدم سر لخت آقا سیدعبدالله در هوا این ور و آن ور می رفت. در همه این آسیب ها تنها سخنی که از زبان اینان بیرون می آمد جمله لا اله الا الله بود، به ویژه بهبهانی که هرگز جمله دیگری بر زبان نراند. پس از این که از زدن سیر شدند آن زمان به کندن ریش ها پرداختند دسته دسته موها را می کندند و دور می انداختند.».[11]

 

بهبهانی و طباطبایی را به باغشاه و نزد شاه بردند و البته در بین راه بسیار به آن ها آزار رساندند. شاه دشنام بسیار به آن دو داد و سرانجام بهبهانی را به کرمانشاه تبعید و طباطبایی را در شمیران خانه نشین کرد و سیس به خراسان تبعید کرد اما سیدجمال الدین واعظ در همدان دستگیر و و توسط حاکم بروجرد(امیرمفخم) کشته شد. ملک المتکلمین را به نزد شاه بردند و شاه پس از دشنام فراوان دستور به قتل وی داد.[12]

روحانیت در دوره استبداد صغیر در مبارزه با شاه و احیای مجدد مشروطه از پای ننشست. علمای تبریز در تلگرافی به شاه نوشتند. «صدمه ای که از این مخالفت ها خدا نکرده ملحوظ است جزء اعظم متوجه سلطنت است.».[13]

مراجع و علمای نجف در تلگرافی به مشیرالسلطنه و خطاب به شاه نوشتند: «آیا بر احدی از مسلمین مخفی است که از بدو سلطنت قاجاریه چه صدمات فوق الطاعه بر مسلمانان وارد آمد و چقدر از ممالک شیعه از حسن کفایت! آنان به به دست کفار افتاده، قفقاز و شیروانات، بلاد ترکمان و بحر خزر و هرات و افغانستان و بلوچستان و بحرین و مسقط و غالب جزایر خلیج فارس و عراق عرب و ترکستان تمام از ایران مجزا شد.».[14]

سرانجام آیات اعظام خراسانی، مازندرانی و تهرانی فتوا دادند: «به عموم ملت، حکم خدا را اعلام می داریم: الیوم همت در رفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات الله و سلامه علیه است.».[15]پس از این فتوا، ستارخان و باقرخان قوای دولتی را از تبریز راندند و قوای دولتی اعزامی از پایتخت به فرماندهی عین الدوله صدراعظم دوره استبداد را شکستند. مراجع مذکور مرتب به حمایت مبارزان تبریز پرداختند و «اهتمام در مشروطیت ایران [را] موجب حفظ اسلام و به منزله جهاد در ظلمه مستبدین و تعرض به مشروطه [را] محارب با آن بزرگوران»[16]دانستند. در اصفهان، آقانجفی مجتهد و حاج آقا نورالله اصفهانی مبارزان را تأیید و تشویق می کردند. در مشهد انجمن سعادت از تربیت شدگان طلاب مدارس و تجار بازار و …علیه استبداد تشکیل شد.[17] نتیجه این اقدامات، فتح تهران، پناه بردن شاه به سفارت روسیه و اعلام سلطنت احمدشاه توسط مجلس عالی فوق العاده مرکب از حدود پانصد نفر از آزادی خواهان بود.

آنچه در این قسمت بدان پرداختیم تنها بخشی از تلاش سیاسی روحانیت است که نشان می دهد پیروزی مشروطه طلبان، بدون همکاری مراجع، علما و طلاب، میسر نمی شد اما بی توجهی و گاه عناد مشروطه طلبان با اسلام از فردای سقوط  استبداد، نخست مخالفت بخشی از روحانیت چون شیخ فضل الله نوری و با ترور آیت الله بهبهانی، خانه نشین کردن طباطبایی و منزوی نمودن آیت الله نائینی، مخالف اغلب روحانیت را برانگیخت.

روحانیت اهل سنت نیز سهم خود را در انقلاب مشروطیت ادعا کرد. شیخ محمد مردوخ برجسته ترین چهره روحانی اهل سنت در مبارزه با طلم است. شيخ محمد فرزند شيخ عبدالمؤمن )امامجمعه سنندج(است که در دوازده سالگي و پس از فوت پدر، به امامتجمعه سنندج دست یافت. آشنايي مردوخ با زبان‌هاي عربي و انگليسي موجب شد تا وي بتواند با تحولات فرهنگي و اقتصادي آن سده آشنا شود. در سن 30 سالگي مردوخ ماشين چاپي به سنندج وارد کرد و روزنامه اتحاد را در اين دوران منتشر کرد. شيخ محمد مردوخ در حوادث مشروطه کردستان و سال‌هاي پس از آن نقش مهمي داشت.

از نظر انتشار و ترجمه کتاب نيز شيخ محمد مردوخ آثار زيادي منتشر کرد. مجموع آثار منتشر شده و ناشده ايشان را حدود 115 جلد کتاب بر شمرده‌ اند. شيخ محمد مردوخ در سال 1354 خورشيدي و در سن 98 سالگي دار فاني را وداع گفت. به نظر مي‌رسد آشنايي اهالي سنندج و پيوستن آنها به موج مشروطه‌ خواهي مصادف با انتصاب ميرزا اسمعيل خان ثقه ‌الملک به حکومت کردستان اردلان(استان کردستان فعلي به جز گروس) در عهد محمدعلي شاه باشد. مردوخ خود در اين خصوص در کتاب تاريخ کرد و کردستان چنين گزارش مي ‌دهد:

«ثقه ‌الملک بر حسب ظاهر از طرف دولت حکومت داشت، اما در باطن از طرف مليون و طرفداران مشروطيت مأمور بود که اهالي کردستان را با اوضاع مشروطيت آشنا كرده اين منطقه را ضميمه قواي ملي بسازد. مبني بر اين اصل هميشه در مجالس خصوصي منافع مشروطيت و مضار استبداد را گوشزد مردم مي‌كرد… ثقه‌ الاسلام پس از آنکه چشم و گوشي باز کرد و شناسايي به حال اشخاص پيدا کرد، روزي اينجانب را به خلوت خواسته گفت من اهل اين شهر را غالباً يا متنفذ مي ‌بينم يا مرعوب متنفذين که به هيچ وجه قدرت ندارند يک حالت ثانويه به‌ خود بدهند. کسي که بوي تجدد از احوال او استشمام مي ‌شود فقط منحصر به شما است. چه عيب دارد که شما پيشقدم شده از احساسات عمومي ملت ايران استقبال كرده و نام نيک و مقام بلندي را براي خود احراز كنيد.»[18]

مردوخ در ادامه با استقبال از اين درخواست ثقه ‌الملک و گفتن اينکه در چند هفته اخير دوستاني از مرکز کشور نيز چنين درخواستي از او داشته ‌اند، تأکيد مي ‌کند بعد از سفر به شهر زور و کسب اطلاع از وضعيت مشروطه‌ طلبان عثماني و ملاقات با شيخ حسام ‌الدين نقش ‌بندي به ايران بازگشت و فعاليت خود را آغاز ‌كرد.

 

پی نوشت مطالب

 

 


– مدنی،تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران،ج1،همان،ص149-148.[1]

– همان، ج2،ص124.[2]

[3]– همان،ص134-129.

– همان، ص132.[4]

– همان، ص128-125.[5]

– همان،ج1،ص127.[6]

– همان، ص151.[7]

– همان، ص 153.[8]

– همان، ص164.[9]

– همان،ص165.[10]

– کسروی،همان، ص 646.[11]

– مدنی،همان،ص173.[12]

– کسروی،همان،ص610.[13]

– مدنی،همان،ص179.[14]

– کسروی،همان، ص 73.[15]

– اسماعیل امیرخیزی،قیام آذربایجان و ستارخان(تهران:آیدین،1388) ص168 .[16]

– مدنی،تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران،ج1،همان،ص185.[17]

– اسنادی از وقایع مشروطیت در کردستان و کرمانشاهان،ص211.[18]

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18695

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − 3 =

آخرین مطالب