چهارشنبه 18 مهر 1403 برابر با Wednesday, 9 October , 2024

مکتب «دیوبند» امروزه یکی از مهمترین جریان های دینی در جهان اسلام است که نفوذ و گسترش قابل توجهی در میان مسلمانان جنوب آسیا پیدا کرده و حتی دارای اهمیت سیاسیِ بین المللی می باشد. این اهمیت از آنجا مایه می گیرد که این مکتب با رگه های نیرومند بنیادگرایانه ی خود، بسترساز پیدایش بسیاری از گرایش ها و گروه هایی شده که برای تحقق آرمان های خود دست به خشونت می زنند.

 

از این رو نام مکتب دیوبند، یادآور ستیزه¬جویی ضدغربی و خشونت فرقه¬ای است. با این حال این تصویر از مکتب دیوبند تنها در مورد حیات و فعالیت آن در چند دهه¬ی گذشته صادق است و برای شناخت بهتر و دقیق¬تر این جریان مذهبی، باید به سیر تحول تاریخی آن توجه نمود. با این مقدمه¬ی کوتاه به توضیحی مختصر پیرامون محورهای اصلی در تحول تاریخی این مکتب و سازمان-های سیاسی مذهبی وابسته بدان در هند و سپس پاکستان می-پردازیم.

 

مکتب دیوبند، نام خود را از روستای کوچکی به همین نام(دیوبند، Deoband) در شمال غربی شهر دهلی گرفته که در سال ۱۸۶۷م/۱۲۴۶خ مدرسه¬ی دینی کوچک «دارالعلوم» در آن تاسیس شد. این مدرسه به همت استادان، شاگردان و حامیان خود توانست در دهه¬های پسین گسترش قابل توجهی پیدا کند؛ به گونه¬ای که ده¬ها مدرسه¬ی دیگر در شهرهای هندوستان تاسیس شدند که زیر نظر دارالعلوم دیوبند قرار داشتند. از این رو برنامه¬ی آموزشی و آیین¬نامه¬ی این مدرسه¬ها کمابیش یکسان بود. این مجموعه مدارس، نیازهای مالی خود را ـ بر خلاف بیشتر مدرسه¬های مذهبی مسلمانان شبه¬قاره¬ـ از اربابان و فئودال¬های مسلمان تامین نمی¬کردند. همچنین وابسته به پشتیبانی مالی و معنوی مستقیم و غیرمستقیم دولت بریتانیایی هند هم نبودند. شهریه¬های دانش¬آموزان و طلاب، که به طور عمده فرزندان روستاییان فقیر و تهی¬دست نیز بودند، تنها منبع مالی این مدارس به شمار می¬آمد. همین امر استقلال مالی، و نیز هویت مستقل مدارس دیوبندی را تضمین می¬کرد. در واقع مدرسه¬ی دیوبند  و مدرسه¬های وابسته بدان، بر حمایت توده¬های روستایی و تهی¬دست مسلمان پشت¬گرم بود و کاری به اربابان مسلمان و انگلیسی نداشت. همچنین در دارالعلوم دیوبند، روش¬های جدید آموزشی نیز به کار برده می¬شد. این مدرسه دارای کتابخانه و سالن سخن¬رانی بود و سازوکارهای آموزشی آن بر روی هم آمیزه¬ای از شیوه¬های سنتی و روش¬های نوین بود.

 

مدرسه¬ی دارالعلوم دیوبند تنها ده سال پس از قیام بزرگ «میروت»(۱۸۵۷م/۱۲۳۶خ) پایه¬گذاری شد و در واقع بخشی از واکنش مسلمانان شبه¬قاره به این رخداد بزرگ بود. قیام میروت توسط مسلمانان و هندوها و بر ضد حاکمیت کمپانی هند شرقی بر هند بر پا گردید. با این حال مسلمانان نقشی بسیار بیشتر در آن داشتند و البته بهای بسیار سنگینی هم برای آن پرداختند. این قیام توسط مزدوران انگلیسی و هندی کمپانی سرکوب گردید؛ بسیاری از شرکت کنندگان در شورش کشته با تبعید شدند و اموال بسیاری هم مصادره گردید. حتی امپراتوری مغولان که حیات سایه¬وار خود را حفظ کرده بود، توسط انگلیسی¬ها از میان برداشته شد و حاکمیت بر هند به طور رسمی به دولت بریتانیا واگذار گردید.

 

در نتیجه¬ی این قیام، علمای مسلمان هندی نیز آسیب فراوانی دیدند و به طور کلی پراکنده شدند. بسیاری از آنها به قتل رسیدند و تبعید شدند و بسیاری دیگر نیز به جاهای مختلف به¬ویژه شهرهای مقدس حجاز گریختند. در سال¬های پس از این قیام بود که مدرسه¬ی دارالعلوم تاسیس شد تا بتواند دست¬کم گروهی از علما را از این آشفتگی و بی-سامانی رهایی بخشد. این مدرسه¬ی کوچک، به¬رغم بدبینی باطنی، در آغاز فعالیت و موضع¬گیری صریح سیاسی بر ضد انگلیسی¬ها نداشت؛ بلکه می¬خواست هویت و سازمان علما را در عرصه¬ای غیرسیاسی حفظ کند و بخشی از مسلمانان هندی را تحت رهبری آنها سازمان¬دهی نماید. دیگر انگیزه¬ی مهم در تاسیس دارالعلوم مقابله با دیدگاه¬ها و گفتمان سیاسی و فکری¬ای بود که سید احمدخان هندی و پیروانش پس از قیام موتینی به وجود آورده بودند. گزاره¬ی اصلی در این گفتمان از جنبه¬ی سیاسی اجتماعی را  می¬توان این گونه خلاصه کرد:  هند تحت حاکمیت بریتانیا «دارالاسلام» است، نه «دارالحرب»؛ بنابراین مسلمانان می¬توانند به گونه¬ای مسالمت¬آمیز و با آرامش در آن زندگی و فعالیت کنند. به سخن دیگر مسلمانان هیچ وظیفه¬ی دینی برای جهاد و مقابله با بریتانیایی¬ها ندارد. هم به این دلیل که انگلیسی¬ها مزاحمتی برای انجام اعمال دینی مسلمانان ایجاد نمی¬کنند، و هم به این خاطر که مسلمانان در هند اقلیت هستند و اگر حکومت بریتانیا از میان برود اکثریت هندو بر آنان چیره خواهند شد و رفتاری بارها بدتر در پیش خواهند گرفت. به سخن دیگر مکتب علیگر به نظریه¬ی «دو ملت» بودن مسلمانان هندی و هندوها باور داشت ـ دیدگاهی که در میانه¬ی سده¬ی ۲۰ میلادی کشور پاکستان بر اساس آن ایجاد شد.

 

علما و استادانی که مدرسه¬ی دارالعلوم دیوبند، با این دیدگاه¬ها موافقتی نداشتند. آنها بر خلاف سید احمد خان، همه¬ی هندی¬ها اعم از هندو  و مسلمان را «یک ملت» می¬دانستند.  در واقع از نظر آنها عامل اصلی تهدید کننده¬ی مسلمانان در شبه¬قاره نه هندوها، بلکه دولت بریتانیایی هند بود. با این که همه¬ی علمای دیوبندی در مورد دارالحرب یا دارالاسلام دانستن هند بریتانیا نظر یکسانی نداشتند، اما همگی در نگاه بدبینانه نسبت به حاکمیت بریتانیا هم¬داستان بودند. اینها محورهای مهمی بود که تفکر و موضع سیاسی اجتماعی دیوبندی¬ها را از مکتب علیگر و پیروان سید احمد خان ـ که در نیمه¬ی دوم سده¬ی ۱۹ میلادی در میان مسلمانان هندی تفکر غالب به شمار می¬آمد ـ متمایز می¬نمود.

 

شالوده و بنیان اندیشه¬ی دینی مکتب دیوبند، برگرفته از اندیشه¬ها و آرای «شاه ولی¬الله دهلوی» می¬باشد. شاه ولی¬الله را می¬توان بزرگترین شخصیت دینی مسلمانان شبه¬قاره در چند سده¬ی اخیر دانست. بسیاری وی را میانجیِ گذار جامعه¬ی مسلمانان هند از دوره¬ی سنت به عصر جدید می¬دانند. در واقع تاثیر عقاید و نظام باورهای وی در میان همه¬ی جریان-های مذهبی امروز پاکستان و هند کم و بیش نمایان است. کار عمده¬ی وی را می¬توان در دو محور عمده شناسایی و بررسی کرد: نخست تلاش و رویکرد وی برای ایجاد آشتی و هماهنگی میان مذاهب و گرایش¬های گوناگون فقهی، کلامی، تصوف و …؛ و دوم به وجود آوردن یک دستگاه فکری منسجم و به¬سامان که می¬توانست به گونه¬ای مناسب برای سامان دادن زندگی و حیات مادی معنوی افراد و جوامع مسلمان به کار آید. به هر روی مکتب دیوبند از هنگام تاسیس مدرسه¬ی دارالعلوم دیوبند تا کنون بیش از هر جریان دیگری خود را وام¬دار اندیشه¬های شاه ولی¬الله و ادامه¬دهندی آن می¬داند؛ و این به¬رغم آن است که در موارد بسیاری، آشکارا از آن فاصله گرفته است. می-توان گفت تشکیل حکمت یکپارچه¬ی اسلامی یا همان «امارت اسلامی» یکی از یادگارهای بر جای مانده از اندیشه¬ی سیاسی شاه ولی¬الله است که بسیاری از گروه¬های دیوبندی و غیردیوبندی هم سودای آن را در سر می¬پرورانند.

 

در دوره¬ی پیش از تجزیه¬ی شبه¬قاره و تشکیل کشور پاکستان، مهمترین سازمان سیاسی¬ای که به طور عمده توسط علمای دیوبندی تشکیل گردید، «جمعیت علمای هند» بود. این جمعیت در سال ۱۹۱۹م/ ۱۲۹۸خ و در دوره¬ای که «جنبش خلافت» در هند جریان داشت، تاسیس گردید. علمای دیوبندی با کمک برخی علمای دیگر این سازمان را ایجاد کردند تا رهبری نهضت مسلمانان بر ضد استعمار بریتانیا، و برای حمایت از خلافت عثمانی که در سال¬های پس از جنگ جهانی اول در معرض نابودی قرار گرفته بود را بر عهده گیرد. جنبش خلافت با نهضت «عدم همکاری» به رهبری کنگره¬ی ملی هند و مهاتما گاندی هم¬زمان شد و این دو سازمان با کمک یکدیگر خواهان دستیابی هند به استقلال بودند. بنابراین جمعیت علمای هند و به طور کلی علمای دیوبندی با جدایی مسلمانان و تشکیل کشور مستقل که در دهه¬های ۱۹۳۰ـ۱۹۴۰م/ ۱۳۱۰ـ۱۳۳۰خ به رهبری محمد علی جناح و مسلم¬لیگ هند در جریان بود، مخالف بودند. پس از تاسیس پاکستان نیز بیشتر علمای دیوبندی از پذیرش آن تن زدند و از مهاجرت به پاکستان خودداری کردند. به نظر آنها اندیشه¬ی تشکیل کشور مستقل برای مسلمانان، از انگیزه¬های استعماری بریتانیا مایه می¬گرفت که می¬خواستند مانع از اتحاد همه¬ی هندها و تشکیل یک هند مستقل و قدرتمند شوند. اینها البته دو انگیزه¬ی مهم دیگر هم در مخالفت خود داشتند. به نظر آنها محمد علی جناح و رهبران مسلم¬لیگ افرادی سکولار و دست¬کم سست¬دین بودند که شایستگی به دست گرفتن رهبری خواسته¬های سیاسی مسلمانان را نداشتند. افزون بر این، به نظر ایشان با تشکیل پاکستان، آن دسته از مسلمانانی که در قلمروی هند باقی می¬ماندند، با سرنوشتی نامعلوم روبه¬رو می¬شدند و قادر نبودند به خوبی از حقوق سیاسی اجتماعی خود دفاع کنند. با این حال اقلیتی از علمای عضو جمعیت علمای هند، با جنبش پاکستان همراه شدند و بدان پیوستند. برجسته¬ترین آنها، «مولانا شبیر احمد عثمانی» بود. اینها در سال ۱۹۴۵م/۱۳۲۴خ از جمعیت علمای هند جدا شدند و «جمعیت علمای اسلام» را تاسیس کردند که تا کنون به¬رغم انشعاب¬های گوناگون، مهمترین حزب سیاسی دیوبندی، و یکی از مهمترین احزاب اسلام¬گرای پاکستان به شمار می¬رود.

 

با توجه به مطالب پیش¬گفته، باید دانست میان آن چه امروز به¬ویژه در پاکستان به نام جریان دیوبندی معروف است و جریانی که پیش از تاسیس این کشور در هند بدین نام خوانده می¬شد، تفاوت¬هایی وجود دارد. البته در مخالفت با زیاده¬روی در آیین¬ها و آداب صوفی¬گری که همواره در میان مسلمانان شبه¬قاره رایج بوده است، و همچنین داعیه¬ی تشکیل حکومتی یکپارچه برای مسلمانان، در کنار رگه¬هایی از فرقه-گرایی، اموری هستند که در هر دو دوره وجود داشته¬اند. ولی جریان دیوبندی در دوره¬ی پیش از تجزیه¬ی شبه¬قاره جریان ریشه¬داری بود که عالمان بزرگی را در دامن خود پرورش داد. از جمله¬ی آنها می¬توان مولانا محمود حسن، مولانا محمد حسین مدنی، سید سلیمان ندوی، عبیدالله سندی، و مولانا شبیر عثمانی را نام برد. همچنین اشخاص برجسته¬ای مانند ابوالکلام آزاد با جمعیت علمای هند و مکتب دیوبند ارتباط داشتند. در این دوره جریان دیوبند به تصوف میانه¬رو دلبستگی داشت و به طور عمده پیروی مکتب چشتیه بودند؛ حال آن که جریان دیوبند معاصر مخالفت و حتی دشمنی سرسختانه با جریان¬های تصوف دارد. در دوره¬ی پس از تجزیه، جریان دیوبندی مرتبه و جایگاه علمی خود را به کلی از دست داد و تنها از جنبه¬های سیاسی و اجتماعی از اهمیت ویژه¬ای برخوردار گشت. همین امر سبب شد تا این جریان استقلال هویتی خود را تا اندازه¬ای از دست بدهد و در دهه-های اخیر تحت نفوذ وهابیت قرار گیرد. مدرسه¬های دیوبندی¬ای که امروز در پاکستان وجود دارند، بیش از آن که «عالم مذهبی» تربیت کنند، جوانان تهی¬دست و پرشور را جذب کرده و در راستای اهداف و آرمان¬هایی که چندان نیازمند برخورداری از تراز بالای علم دینی نیست، سازمان¬دهی می-کنند. چنان که امروزه جریان دیوبندی در پاکستان نه با نام عالمان بزرگ و شخصیت¬های علمی برجسته، بلکه با نام گروه¬های شبه¬نظامی و سازمان¬های ستیزه¬گر شناخته می¬شود. حتی بسیاری از کسانی که با پیشوند «مولانا» خوانده می-شوند از دانش و تحصیلات دینی بسیار ناچیزی برخوردارند. علت و ریشه¬ی این وضع را تا اندازه¬ی زیادی باید در تحولی که در دهه¬های پس از تاسیس پاکستان در خاستگاه اجتماعیِ جریان یا مکتب دیوبند روی داد جستجو کرد.

 

در دوره¬ی پیش از تجزیه¬ی شبه¬قاره، مهمترین کانون فعالیت¬های فکری، فرهنگی، دینی و سیاسی¬اجتماعی مسلمانان هندی، «ولایت¬های متحد» یا استان «اوتارپرادش» در شمال شبه¬قاره بود. با این که مسلمانان در این ایالت در اقلیت بودند، اما از نظر سطح فرهنگی و آموزشی، و نیز فعالیت¬های سیاسی اجتماعی در تراز بالاتری نسبت به دیگر نواحی از جمله دو ناحیه¬ی اکثریتی(سند پنجاب و سرحد در شمال غرب، و بنگال در شمال شرق) قرار داشتند. از این رو بسیاری از رهبران و جریان¬های سیاسی و دینی مسلمانان نیز از همین ناحیه سر بر آوردند که دو نمونه¬ی برجسته¬ی آن مکتب علیگر و مکتب دیوبند هستند. با این حال این ناحیه پس از تجزیه، در قلمروی کشور هند باقی ماند. در این میان آن دسته از مردم و رهبرانی که با پاکستان همدلی داشتند، روانه¬ی این کشور نوبنیاد شدند. نخستین نسل از رهبران و علمای «جمعیت علمای اسلام» هم در این زمره بودند. اما واقعیت این بود که مکتب دیوبند خاستگاه و کانون اصیل خود را در کشور هند جا گذاشت و علمایی که به پاکستان آمدند قادر نبودند به تنهایی و بدون برخورداری از زمینه¬ها و بسترهای اجتماعی از دست رفته، حیات این مکتب را تا دوره¬ای طولانی تداوم بخشند. از این رو در دهه¬های بعد به¬ویژه ۱۹۵۰م/۱۳۳۰خ و ۱۹۶۰م/۱۳۴۰خ شماری از رهبران دینی برخاسته از مناطق قبیله¬ای و پشتون¬نشین مناطق سرحد شمال غربی که با جریان اصیل و قدیمی دیوبندی همخوانی کاملی نداشتند، به جمعیت علمای اسلام پیوستند. افراد برجسته¬ی این جریان عبارت بودند از و مولانا مفتی محمود(پدر مولانا فضل¬الرحمان رهبر کنونی جمعیت علمای اسلام) و مولانا غلام غوث هزاروی که پس از مرگ یا انزوای علمای قدیمی جمعیت، رهبری جمعیت علمای اسلام را در دست گرفتند. از این پس جریان مذهبی دیوبند در پاکستان، و به طور مشخص جمعیت علمای اسلام تا حد زیادی نماینده¬ی تمایلات و فرهنگ مذهبی مناطق قبیله¬ای شمال غربی پاکستان شدند و حتی رفته¬رفته با قومیت¬گرایی پشتون نیز نسبت نزدیکی پیدا کردند. بدین ترتیب پس از تجزیه¬ی شبه-قاره¬ی هند، کانون و مرکز مکتب دیوبند از ولایات متحد، به نواحی قبیله¬ای شمال غربی پاکستان انتقال یافت و به همین نسبت تغییرها و دگرگونی¬های مهمی در ماهیت و ویژگی¬های آن پدید آمد.

 

در دهه¬های اخیر فعالیت¬ها و جهت¬گیری¬های مکتب دیوبند در پاکستان توجه فراوانی را برانگیخته و ابعادی فراملی یافته است. علت آغازگر و بسیار مهم در پیش آمدن این تحولات، زنجیره¬ی وقایع و فرایندهایی بود که از اواخر دهه¬ی ۱۹۷۰ میلادی/۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان رخ داد و این کشور را به میدان «جهاد» و رویارویی با شوروی و سپس نیروهای غربی تبدیل کرد. این تحولات زمینه¬ساز آن شدند که جریان «وهابی¬گری» و سازمان¬هایی چون القاعده ـ¬با برخورداری از منابع سرشار ثروت¬ـ به طور جدی به این سرزمین پای گذارند و به همکاری نزدیک با گروه¬های دیوبندی¬بپردازند. البته مساله¬ی پیوند میان جریان دیوبندی و وهابیت، پیشینه¬ای طولانی دارد. شاه ولی¬الله هم¬روزگار محمد بن عبدالوهاب بود و هم¬زمان با وی در مدینه به آموختن دانش دینی پرداخت. گرچه هیچ گزارش معتبری درباره¬ی تاثیرپذیری و حتی دیدار شاه ولی الله با ابن عبدالوهاب وجود ندارد، اما از دیرباز بسیاری به خلاف آن باور پیدا کرده¬اند. از دیرباز خود شاه و سپس پیروانش به تاثیرپذیری از وهابیت منسوب شده¬اند. تا جایی که در سده¬ی ۱۹ میلادی در هند این رسم جا افتاد که کسانی که درباره¬ی تصوف و آیین¬های آن نوعی دیدگاه انتقادی داشتند، وهابی خوانده شوند. بنابر پژوهش¬های جدید نسبت¬ها پایه و ریشه¬ی درستی ندارند و البته دولت بریتانیایی هند نیز در رواج پیدا کردن آن نقش داشت.

 

به هر روی و به¬رغم این گونه نسبت¬ها، و با وجود شباهت¬های انکارناپذیر میان وهابی¬گری با آموزه¬های شاه ولی¬الله و جریان دیوبندی، باید گفت که تا میانه¬ی سده¬ی بیستم میلادی هیچ پیوند معناداری میان آنها وجود نداشته است. اما با تاسیس پاکستان، بنیه¬ی اقتصادی ضعیف این کشور باعت شد تا دولت¬های پاکستانی به کشورهای عربی و به¬ویژه عربستان سعودی نزدیک شوند. این امر در دوره¬ی زمام¬داری ذوالفقار علی بوتو و سپس ضیاءالحق آغاز شد و تا کنون کمابیش ادامه پیدا کرده و خود موجب گسترش دیدگاه¬های مذهبی مورد حمایت این کشورهای در پاکستان شده است.

 

محیط¬های مذهبی در پاکستان را می¬توان به دو گروه بزرگ و کلان تقسیم نمود. این دو گروه تا اندازه¬ای از محدوده¬های جغرافیایی پیروی می¬کنند. گروه بزرگ¬تر و ریشه¬دارتر در نواحی سند و پنجاب مستقر هستند و ریشه در تصوف و به طور کلی فرهنگ مذهبی تاریخی این نواحی دارند. دومی در محیط-های قبیله¬ای نواحی شمال¬غربی و غرب، و در میان اقوام پشتون و بلوچ پاکستان استقرار دارد و می¬توان مهمترین ویژگی تاریخی آن را تصوف¬گریزی آن دانست؛ امری که در تضاد با فرهنگ مذهبی غالب در میان مسمانان هند و سپس پاکستان بوده است. به هر حال جریان دیوبندیِ دهه¬های اخیر ـ که از خاستگاه و هویت قدیمی خود که با تصوفی میانه-روانه آمیخته بود ـ فاصله گرفته، پس از تاسیس پاکستان در این محیط¬ها بیش از هر جای دیگر گسترش یافته است. البته این جریان به‌ویژه پس از برخوردار شدن از حمایت‌های وهابیان، توانست به دیگر نواحی پاکستان نیز راه یابد. به هر حال مهمترین عاملی که می¬تواند گسترش تفکر دیوبندی-وهابی در پاکستان را محدود نماید، چیزی نیست جز جریان ریشه¬دار و بسیار محبوب تصوف.

 

در این میان، برجسته¬ترین زمینه¬ی درآمیختن وهابیت و دیوبندی¬گری، همانا مقوله¬ی «جهاد» در افغانستان و نیز کشمیر بود که پیش¬تر هم بدان اشاره شد و گروه «طالبان» مهمترین ثمره¬ی آن به شمار می¬رود. در واقع طالبانیسم را می-توان محصول ترکیبی از قبیله¬گرایی پشتونی، سنت دینی دیوبندی و نیز وهابی¬گری دانست. امروزه گروه¬های ستیزه¬گر پرشماری در پاکستان وجود دارند که از جریان دیوبندی الهام می¬گیرند. بیشتر این سازمان¬ها از جمله جیش محمد، شبکه¬ی حقانی، لشکر جنگهوی، سپاه صحابه خواستار برقراری حاکمیت یافتن شریعت در پاکستان هستند، خود را دیوبندی می¬دانند و تبار فکری خود را به شاه ولی¬الله دهلوی می¬رسانند؛ ادعاهایی که با توجه به آن چه در این نوشتار گفته شد به طور دربست پذیرفتنی نیست.

 

نفوذ مکتب دیوبندی در پاکستان همچنان ادامه دارد. اما این را هم باید در نظر داشت که بیشتر سنیان پاکستانی به مکتب رقیب آن یعنی مکتب صوفی¬گرای «بریلوی» دلبستگی دارند؛ مکتبی که که گرایش¬های صوفیانه دارد، از سیاست و خشونت و جهاد می¬پرهیزد، هوادار رواداری با شیعیان می-باشد، و برخاسته از محیط مذهبی بومی شبه¬قاره¬ی هند و پاکستان است. آن چه در این میان اهمیت فراوانی دارد این نکته است که جریان تصوف بر خلاف جریان دیوبندی¬افراطی زمینه¬های بسیار مساعدی برای نزدیک شدن به فرهنگ ایرانی، پذیرش زبان فارسی، و نیز تشیع دارد.

 

منابع مورد استفاده:

 

هاردی، پی؛ مسلمانان هند بریتانیا؛ حسن لاهوتی؛ مشهد: بنیاد پژوهش¬های اسلامی آستان قدس رضوی ۱۳۶۹٫

 

احمد، عزیز؛ تاریخ تفکر اسلامی در هند؛ نقی لطفی، محمدجعفر یاحقی؛¬تهران: کیهان ۱۳۶۶خ.

 

Abbott, Freeland; Islam and Pakistan; New York: Cornel University Press 1968.

 

Pirzada; Seyyed A.S; The Politics Of Jamiat;i;Ulema;i Islam Pakistan(1971;1977) ; Newyork: Oxford University Press 2000.

 

Ayesha Jalal; PARTISANS OF ALLAH, jihad in south asia; harvard university press, Cambridge, Massachusetts ,London, England 2008.

 

stephen philip cohen, The idea of pakistan, washington, d.c; brookings institution press, 2004

 

Qureshi, Ishtiaq Husain; the Muslim Community of the Indo;Pakistan(610;1947); Delhi: Renaissance Publishing House 1998.

 

منبع: پایگاه عبرت پژوهی تاریخی.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18698

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × سه =

آخرین مطالب