جمعه 10 فروردین 1403 برابر با Friday, 29 March , 2024

اوضاع اقتصادي شيعيان عراق در عصر صادقين(ع)

چكيده
اقتصاد از ابعاد مهم زندگي بشر است به گونه‌اي كه در برخي مكاتب حتي زير ‌بناي جامعه پنداشته شده است. اقتصاد در اسلام هرچند زير ‌بنا نيست، اما به آن اهميت فراوان داده شده است، چرا كه در بهبود يا نابساماني ديگر شئون زندگي انسان تأثير شگرف دارد.

مقاله حاضر بر آن است تا با رويكرد تاريخي و تحليلي، وضعيت اقتصادي شيعيان عراق را در عصر صادقين(ع) با بهره‌گيري از منابع تاريخي، حديثي و رجالي روشن سازد. در اين تحقيق ابتدا وضعيت اقتصادي عراق در دو قرن نخست بررسي شده و سپس به وضعيت اقتصادي شيعيان پرداخته شده است. طبق يافته‌هاي اين تحقيق، منابع اصلي ثروت در عراق، ابتدا زراعت و تجارت و سپس صنعت بوده است. شيعيان از زراعت اندك، اما از تجارت سهم بيشتر داشتند و به صنعت نيز كم و بيش اشتغال داشتند.
كليد واژگان: امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، شيعيان، عراق، اقتصاد، زراعت، تجارت و صنعت.

مقدمه
وضع اقتصادي شيعيان عراق در عصر صادقين(ع)، همچون ساير ابعاد زندگي آنان به درستي معلوم نيست. ‌بنابراين، ناچار بايد به اخبار جسته وگريخته‌اي كه در ساير ابواب همچون فقه و رجال مطرح شده، اتكا كرد وهمراه با قراين و شواهد ديگر تحليل نمود. از آنجا كه شيعيان، اقليت مغضوب حكومت‌هاي وقت بودند، به صورت طبيعي از بسياري فرصت‌ها، كه عامه مي‌توانستند بهره‌مند شوند، محروم بودند، به ويژه كه ائمه(ع) نيز آنان را از هرگونه همكاري و اشتغال به كارهايي كه به گونه‌اي همكاري با حكومت شمرده مي‌شد، منع كرده بودند يا از آن اظهار نارضايتي مي‌كردند. با اين حال، چون عراق سرزميني حاصلخيز و ثروتمند بود، طبيعي است كه شيعيان نيز از آن مواهب كم و بيش بهره‌مند مي‌شدند. شيعيان عراق، به خصوص از فرصت‌هاي شغلي آزاد، كه كمتر به حكومت مربوط مي‌شد، همچون تجارت، صرافي و كارهاي خدماتي، استفاده مي‌كردند و در زمينه زراعت، كه زمين‌ها بيشتر در اختيار دولت يا دست مقاطعه كاران و افراد متمول بود، كمتر اشتغال داشته و در نتيجه از عايدات آن نيز سهم كمتري داشتند.
وضع اقتصادي عراق در دو قرن نخست هجري
عراق به بركت دو رود دجله و فرات و زمين‌هاي هموار مستعد كشاورزي، كانون عظيم ثروت در طول تاريخ بود است به گونه‌اي كه چشم‌ها را به خود خيره و توجه كشورگشايان را به سوي خود جلب مي‌كرد. به سبب ثروت عظيم بين‌النهرين بود كه امپراتوري‌هاي ايران، اشكاني و ساساني، به رغم آنكه پايتخت‌شان چندين بار از سوي دشمن رومي‌شان اشغال شده بود، پايتخت خود را از عراق به مركز ايران انتقال نمي‌دادند، تا بر اين كانون ثروت از نزديك اشراف داشته و از مواهب آن بهره ببرند.
1. كشاورزي
اقتصاد عراق در دو قرن نخستين اسلامي، به طور عمده بر سه عنصر كشاورزي و تجارت و صنعت مبتني بود. وقتي مسلمانان، عراق را فتح كردند، چون اين سرزمين عمدتاً با نيروي نظامي فتح شده بود، زمين‌هاي آن متعلق به مسلمانان بود. زمين‌هاي مزروعي عراق بعد از فتح، سه نوع بود:
الف. قسمتي از زمين‌ها، كه با صلح فتح شده بود، همچون حيره و بانقيا (زميني در حومه كوفه)، ملكيتشان در برابر مقداري معين از خراج كه مي‌پرداختند، در دست صاحبانشان باقي ماند.1
ب. برخي از زمين‌ها از املاك دولت ساساني يا خاندان سلطنتي و درباريان و امرا بود و يا زمين‌هاي وقف شده، به ضميمه املاكي كه صاحبانشان در جنگ‌ها كشته شده يا فرار كرده و بي‌صاحب شده بود و نيز بطايح و زمين‌هايي كه جزء انفال به حساب مي‌آمد و به آنها «صوافي» گفته مي‌شد، به دولت اسلامي متعلق بود كه طبق نظر خليفه وقت، اداره يا به افرادي واگذار مي‌شد.2
ج. بخشي ديگر از زمين‌ها از آنِ رعاياي دولت ساساني بود كه مالكان قبلي آن هنوز روي آن زمين‌ها بودند. دربارة وضعيت اين زمين‌ها در مدينه بحث و تبادل نظر شد. يك ديدگاه آن بود كه ميان مسلمانان تقسيم شود و نظر ديگر آن بود كه زمين‌ها در قالب سرمايه مسلمانان (مادة للمسلمين) باقي بماند تا مسلمانان بعدي نيز از منافع آن بهره ببرند.3 پيشنهاد دهنده اين نظر حضرت علي(ع) بود.4 عمر نظر دوم را پسنديد و آن زمين‌ها را در دست صاحبان قبلي آن باقي گذاشت، اما از آنان خراج دريافت مي‌كرد.5
از زمين‌هايي كه صوافي نام داشت و اختيارش در دست خليفه وقت بود، در زمان عمر، هفت مليون درهم به بيت‌المال مسلمين واريز شد.6 در زمان عثمان بخشي از اين زمين‌ها به برخي اصحاب، همچون زبير، اسامة‌بن زيد، سعد‌بن مسعود، عبدالله‌بن مسعود و خباب‌بن اَرَتّ، اقطاع داده شد.7
وقتي معاويه به حكومت رسيد، بيشتر زمين‌هايي را كه در زمان ساساني‌ها از املاك خاندان سلطنتي بود، به خود اختصاص داد و مقداري از آن را به افراد ديگر، همچون زياد ‌بن ابيه اقطاع داد.8 يزيد‌بن معاويه نيز در منطقه حلوان، زميني را به عنوان اقطاع9 به عبيد‌الله‌بن زياد واگذار كرد. همچنين خلفاي ديگر اموي به افرادي كه خدمات بزرگي براي آنان مي‌كردند، قطعه‌هايي از زمين عراق را به آنان مي‌بخشيدند.10
وقتي عباسيان سر كار آمدند، همه اراضي متعلق به امويان و برخي از امرايشان، كه به عنوان اقطاع به آنان واگذار شده بود، به خلفاي عباسي تعلق گرفت و آنان نيز بخشي از اين زمين‌ها را به خويشاوندان و كساني كه به آنان خدماتي مي‌كردند، مي‌بخشيدند.11
2. تجارت
منبع دوم اقتصاد عراق، تجارت بود. دو شهر بصره و كوفه، مركز تجاري مهم بود. حيره، پيش از اسلام يكي از مراكز تجاري بود كه كاروان‌هاي تجاري كالاهاي خود را به وسيله شتر به آنجا مي‌آوردند و كالاهاي ديگر با خود حمل كرده، به مناطق ديگر مي‌بردند. پس از اسلام، وقتي كوفه از حالت پادگان شهري خارج و چهرة شهر به خود گرفت، مركزيت تجاري به آن منتقل شد و از حجاز، شام و بصره به آن كالا حمل مي‌شد. بصره به سبب نزديكي به دريا و مجاورت ايران، به مركز مهم تجاري تبديل شد. در اين شهر، از هند و يمن و خراسان و مناطق مختلف ايران كالاهاي تجاري وارد مي‌شد.12
در كوفه محله «كناسه»، كه در جانب مدخل غربي كوفه قرار داشت و در ابتدا محل زباله‌هاي بني‌اسد بود، مركز تجاري بود و كاروان‌هاي تجاري در آن فرود مي‌آمدند و انواع و اقسام كالا، از قبيل برده، حيوانات، انواع پارچه، عطريات و امثال آن خريد و فروش مي‌شد، 13 و در بصره محله «مَرْبِد» جايي بود كه بصري‌ها در آن به تجارت و خريد و ‌فروش مي‌پرداختند و كاروان‌هاي تجاري فرود آمده، كالاهاي خود را فروخته، كالاهايي از آنجا به مقصد شهرهاي ديگر با خود حمل مي‌كردند.14 مربد در بصره نيز مانند كناسه كوفه، در جانب غربي بصره قرار گرفته بود و وقتي كاروان‌هاي تجاري مي‌خواستند از جانب صحرا وارد بصره شوند، از آن عبور مي‌كردند.15
3. صنعت
صنعت، سومين منبع اقتصادي عراق بود. در كوفه لباس‌هاي حريري توليد مي‌شد كه در سراسر جهان اسلام مشهور بود. همچنين در اين شهر، از گل‌ها انواع عطريات گرفته مي‌شد و آنها نيز شهرت به سزايي داشتند.16
وضع اقتصادي عراق به بركت زمين حاصلخيزش تا زمان حجاج‌بن يوسف(75ـ95ق) رو به بهبودي و پيشرفت بود. گفته شده در ابتداي حكومت حجاج وضع مردم كوفه از نظر اقتصادي چنان خوب بود كه هر مردي از اهل اين شهر با ده تا بيست تن از غلامانش خارج مي‌شد.17 اما وقتي حجاج از دنيا رفت، بر اثر ظلم و فشار بر مردم، وضع اقتصادي عراق آن چنان خراب شده بود كه وقتي سليمان‌بن عبدالملك (ح 96-99ق)، به يزيد‌بن مهلب ولايت بر عراق را پيشنهاد كرد، وي ابتدا از قبول آن خودداري ورزيد و گفت: «حجاج عراق را خراب كرده است. من امروز اميد اهل عراقم و اگر به آنجا بروم و مردم را به خاطر گرفتن خراج عذاب كنم، مانند حجاج خواهم شد».18 بر اثر ستم‌هاي حجاج و زندان كردن افراد بي‌شمار، قيام‌هايي كه عليه او صورت گرفت، وضع اقتصادي عراق هر روز وخيم‌تر مي‌شد، در نتيجه، خراجي كه بايد به حكومت مي‌پرداختند نيز هر روز كم و كمتر مي‌شد و اين موجب مي‌شد خزانه دولت اموي با كسري بودجه روبه‌رو مي‌شود. خراج عراق در زمان عمر‌بن خطاب، صد مليون درهم بود، اما در زمان حجاج به چهل مليون درهم كاهش يافت.19 عمر‌بن عبدالعزيز(ح99-101ق) براي سامان دادن به اوضاع عراق، طي نامه‌اي به والي عراق، او را به مدارا با مردم و اتخاذ تصميماتي براي بهبود وضع اقتصادي آنها مكلف مي‌كند و مي‌نويسد: بر اثر ظلم حكام، مردم كوفه گرفتاري‌ها و مصيبت‌هايي را متحمل شده‌اند.20
در اواخر ايام حكومت اموي تجارت در عراق، به ويژه شهر كوفه رونق بيش از پيش يافت، به گونه‌اي كه به دستور خالد‌بن عبدالله قسري، حاكم كوفه، بازارهاي جديدي ساخته شد و هر صنف از تجار، صاحب سراي ويژه خود شدند. درآمد اين بازار‌ها به حدي بوده كه كرايه آنها هزينه ده هزار مرد جنگي را تأمين مي‌كرد.21 از اينجا مي‌توان تصور كرد كه در زمان عباسيان، كه پايتخت از دمشق به عراق، انتقال يافت، تجارت در كوفه و بصره بيش از پيش رونق يافته باشد.
طبقات اجتماعي عراق
تا زمان عثمان، خريد و ‌فروش اراضي عراق، جايز نبود، اما عثمان خريد و ‌فروش آن را آزاد اعلام كرد و ثروتمندان از اين مسئله، استقبال كردند، چه آنهايي كه پيش از آن ثروت و مكنت داشتند و چه افرادي كه به بركت غنايم و تقسيم طبقاتي بيت‌المال بر اساس ملاك‌هاي تبعيض‌آميز از زمان حكومت خليفه دوم، ثروت هنگفتي به دست آورده بودند و پول‌شان راكد مانده بود. اين افراد چه از مردم مدينه، چه از اهالي كوفه و چه از اهالي بصره، به خريد املاك و اراضي در كوفه و سواد عراق اقدام كردند.22 اين افراد و همچنين كساني كه به واسطه نزديكي به دستگاه حكومتي و واليان وقت به مواهب بزرگ از جانب خليفه و حاكمان دست مي‌يافتند، طبقه اشرافي صاحب ملك و ثروت را به وجود آوردند.23
برخي اصحاب، همچون طلحه، زبير، عبدالرحمن‌بن عوف و نزديكان عثمان به جمع‌آوري و خريد املاك و ساختن قصر و خانه‌هاي بزرگ روي آورده بودند.24 مسعودي از خانه زبير در بصره ياد مي‌كند كه در سال 332 ق خانه معروفي بوده و به كاروان سرا تبديل شده بوده و تجار و صاحبان كالا در آنجا وارد مي‌شده و اقامت مي‌كردند.25 همچنين وي قصري در كوفه، مصر و بالطبع در مدينه داشت. بي‌جهت نيست كه فرزندان بيشتر صحابه معروف، همچون فرزندان طلحه، سعد‌بن ابي وقاص و برخي از فرزندان زبير و … در عراق اقامت داشتند.26
با توجه به تجارت پر رونق و خريد املاك پر محصول، مي‌توان گفت كه بيشتر سرمايه‌داران در قرن دوم در طبقه ثروتمندان قرار داشتند. در اين ميان، تنها سرمايه‌داران از طبقه اشراف اموي، كه بخشي از زمين‌هاي عراق را به خود اختصاص داده بودند، جاي خود را به عباسيان و رجال دولتي نزديك به آنها دادند. توزيع نابرابر عايدات زمين‌هاي خراجي در ميان ساكنان نيز در پيدايش اين طبقات نقش اساسي داشت. كساني كه در فتوحات شركت داشتند و خدمات مؤثّر در اين راه كرده بودند، همچون قراء و اهل ايام(غازيان)، در مقايسه با از كساني كه بعد‌ها ملحق شده بودند، سهم بيشتري از زمين‌هاي خراجي مي‌بردند و آنهايي كه بعد از آن آمده بودند، سهمي كمتر، و كساني كه در فتوحات شركت نداشتند، هيچ سهمي نمي‌بردند يا سهم ناچيزي از آن در يافت مي‌كردند.27
بدين ترتيب، در عراق مانند بسياري از مناطق ديگر، سه طبقه به وجود آمدند:
الف. طبقه سرمايه‌داران و ثروتمندان بزرگ، كه املاك و باغ‌ها و قصر‌هاي وسيع و بزرگي داشتند. اين طبقه را خلفا، وزرا، رجال پر نفوذ دولتي و تجار و ملاكان بزرگ تشكيل مي‌دادند؛
ب. طبقه متوسط كه وضعشان از سرمايه‌داران پايين‌تر و از فقرا بهتر بود؛
ج. فقرا.28
در كنار اين سه طبقه، كه عمدتاً عرب بودند، طبقه ديگري وجود داشت به نام «موالي»، كه جمعيت بزرگي را در عراق تشكيل مي‌دادند. موالي عراق را به طور كلي مي‌توان به سه دسته تقسيم كرد:
الف.گروهي از آنها جنگجويان ديلمي بودند كه به «حمراء ديلم» معروف بودند. آنها كه تعداد‌شان چهار هزار نفر بود، در آغاز نبرد مسلمانان با دولت ساساني، به مسلمانان تسليم شده و در كنار آنها با ساسانيان جنگيدند و همچون جنگجويان عرب از غنايم و مواجب مجاهدان سهم مي‌بردند.29
ب. افرادي كه در املاك كشاورزي به زراعت مشغول بودند و در ازاي پرداخت جزيه و خراج،30 بر سر املاك سابقشان باقي مانده بودند يا كساني كه در زمين‌هاي متعلق به بيت‌المال، كه صوافي ناميده مي‌شد، كار مي‌كردند، اما به تدريج با اختيار اسلام جزء مسلمانان قرار مي‌گرفتند.
ج. اسيراني كه از مناطق جنگي آورده و به تدريج به سبب كفاره گناهان يا احسان، از سوي صاحبان خود آزاد شده بودند.31
با اينكه اسلام به همه مسلمانان از عرب و عجم و از هر مليت و نژادي كه باشند، منزلت و سهم مساوي بخشيده، اما در جامعه عرب آن روز، به ويژه در زمان بني‌اميه، به موالي‌ به چشم نژادي پست كه جز ‌اندكي از بردگان، تفاوت نداشتند، نگاه مي‌كردند. از اين‌رو، با آنان در يك صف راه نمي‌رفتند و اگر در جايي غذا مي‌خوردند، موقع غذا خوردن موالي بالاي سر آنها سرپا مي‌ايستادند يا اگر به علت كثرت سن يا فضل و دانش، فردي از موالي به او غذا مي‌دادند، او را در يك سو سفره به صورت مجزا مي‌نشاندند تا معلوم باشد از موالي است. از همه اينها بد‌تر آنكه، اگر كسي مي‌خواست با دختر يكي از موالي ازدواج كند، به جاي پدرش بايد از رئيس قبيله‌اي كه آن مولا به آن منسوب بود، خواستگاري مي‌كرد و گرنه نكاح باطل و فسخ مي‌شد.32
موالي جز در كارهاي پست يا سخت و طاقت فرسا، كه عرب‌ها يا به آن رغبت نداشتند و يا طاقت و مهارت آن را نداشتند، حق اشتغال نداشتند. روزي معاويه از احنف‌بن قيس و سمرة‌بن جندب مي‌پرسيد: نظر شما چيست كه گروهي از موالي را بكشم و گروهي را براي تميز كردن بازار و راه‌سازي واگذارم؟ احنف‌بن قيس او را از اين كار منع كرد، اما سمره براي اجراي آن اعلام موافقت كرد.33 با اين حال، حكام اموي نيز در برخي مواقع و به سبب نياز خود به موالي، ناچار سمت‌ها و موقعيت‌هايي را به آنان واگذار مي‌كردند. سمت‌هاي مهمي كه موالي به آنها اشتغال مي‌يافتند، ديوان‌داري و رتق وفتق امور خراج و در برخي مواقع، آن هم در مناطق دور دست همچون افريقا و‌اندلس، فرماندهي لشكر و استانداري بود.34
گفتني است كه رفتارهاي نژادپرستانه عرب و حاكمان عرب موجب شده بود موالي از نظر اقتصادي در وضعي فروتر از عرب‌ها قرار بگيرند و از درآمد كافي براي امرار معاش بهره‌مند نباشند. اين وضعيت در شعر ابوحُرّه، كه از موالي بني‌خزاعه بود، منعكس شده است:

ابلغ امية ان عرضت لها          وابن الزبير و ابلغ ذلك العربا
ان الموالي اضحت وهي عاتبة         علي الخليفة تشكو الجوع و الحربا35

«اگر ‌بني‌اميه و زبير را ديدي به آن عرب‌ها بگو كه موالي در حالي روزگار مي‌گذرانند كه بر خليفه خشمگين‌اند و از گرسنگي و چپاول اموال خود شكايت دارند».
هرچند اين شعر وضع موالي را در دهه شصت و هفتاد قرن نخست هجري ترسيم مي‌كند، اما با توجه به تداوم سياست‌هاي بني‌اميه، وضع موالي تا خلافت عباسيان بهتر نشده بود و حتي مي‌توان گفت به سبب پيوستن موالي به قيام‌ها، بدتر شده بود. رفتارهاي نژادپرستانه و ستم‌هاي بسيار بني‌اميه بر موالي سبب شد كه آنها از هر قيامي كه عليه بني‌‌‌اميه صورت مي‌گرفت، چه شيعي باشد يا خارجي و يا همچون قيام محمد‌بن اشعث، استقبال كرده و به آن مي‌پيوستند.
همچنان‌كه پيامد‌ سياست نژادپرستانه بني‌اميه، موجب پيوستن موالي به شورشيان بود، پيامد رفتارهاي تحقير‌آميز و نژادپرستانه اعراب با آنان نيز موجب شد كه موالي براي بالا بردن منزلت اجتماعي خود، به دانش روي آورند. از اين‌رو، از اواخر قرن نخست به بعد، بيشتر دانشمندان اسلامي، در شيعه و غير شيعه، در هر رشته و فني، از موالي بودند. شايد داستان زير بهترين دليل براي درجه علمي موالي در اين عصر باشد:
عيسي‌بن موسي پسر برادر منصور عباسي، از ابن‌ابي ليلي مي‌پرسد: فقيه بصره كيست؟ وي حسن ‌بنابي‌حسن و محمد‌بن سيرين را معرفي كرد و عطاء ‌بنابي رياح، مجاهد‌بن جبر، سعيد‌بن جبير و سليمان‌بن يسار را فقهاي مكه. همچنين اعلم فقهاي قبا را ربيعة الرأي، ابن‌ابي زناد دانست. همين‌طور فقيه يمن را طاووس و پسرش همام و همام‌بن منبه، فقيه خراسان را عطاء‌بن عبدالله خراساني و فقيه شام را مكحول معرفي كرد. عيسي‌بن موسي، پس از معرفي فقيه هر شهر از سوي ابن‌ابي ليلي، از مليت او مي‌پرسد و او در جواب وي را «مولي» معرفي مي‌كرد. هر بار كه عيسي‌بن موسي كلمه «مولي» را مي‌شنيد، خشمگين و خشمگين‌تر مي‌شد تا جايي كه به گفته ابن‌ابي ليلي، صورتش از خشم سياه شده بود. در آخر، از فقيه كوفه مي‌پرسد كه او ابراهيم و شعبي را معرفي كرد و در جواب موسي كه از مليت آن دو پرسيد، آنها را عرب معرفي كرد و عيسي‌بن موسي با شنيدن اينكه آنها عرب هستند، نفس راحتي مي‌كشد. ابن‌ابي ليلي اضافه كرده است كه اگر از او نمي‌ترسيدم، حكم‌بن عيينه و عمار ‌بن‌ابي‌سليمان را نيز معرفي مي‌كردم، اما چون شرّ را در چهره‌اش مشاهده كردم، آن دو را كه عرب بودند معرفي نمودم.36
اما وقتي بني‌عباس روي كار آمدند، چون ايراني‌ها و موالي در پيروزي آنها نقش اصلي داشتند، اوضاع به نفع موالي شد و آنها به دستگاه خلافت نزديك شده و سمت‌ها و مسئوليت‌هاي مهم، همچون امارت ارتش و وزارت را به دست آوردند.
سهم شيعيان از اقتصاد عراق
چنان‌كه گذشت اقتصاد عراق در اين دو قرن، مبتني بر سه عنصر زراعت و تجارت بود. در اينجا به سهم شيعيان از هريك از اين سه ركن اقتصادي عراق اشاره مي‌كنيم:
الف. سهم شيعيان از عايدات زمين
سهم شيعيان از عايدات زمين‌هاي عراق و در آمد‌هاي جنبي آن، همچون درخت را مي‌توان بسيار ناچيز دانست؛ چرا كه زمين‌هاي مزروعي عراق اغلب در اختيار حكومت يا در دست ملّاكان بزرگ بود و شيعيان كه همواره با حكومت‌ها در تعارض و تضاد بودند، نمي‌توانستند از زمين‌هاي حكومتي سهمي داشته باشند و گزارش نشده است كه به كسي از شيعيان اقطاعي داده شده باشد يا ملك بزرگي در عراق خريده باشد. تنها برخي از شيعيان قطعه‌هايي كوچك، در حومه كوفه خريده و در آن كشاورزي مي‌كرد‌ند كه موارد آن بسيار نادر بوده است. جويس ان. ويلي، بيشتر كشاورزان زمين‌هاي عراق را شيعيان دانسته كه براي افزايش درآمد زمين، در زماني كه آن زمين در اختيارشان بود، از سوي صاحبان اقطاع تحت فشار بود‌اند.37 اگر اكثريت كشاورزان شيعه هم بوده باشد، سهم آنها از آن زمين‌ها به حدي اندك بوده كه به سبب فشار‌هاي مضاعف حكومت و صاحبان اقطاع، ترجيح مي‌دادند زمين را رها كرده به شهر بيايند و به شغل‌هاي ديگر بپردازند.
برخي از شيعيان مزرعه‌اي كوچك يا باغي داشتند كه از طريق آن مقداري در آمد كسب مي‌كردند. بريد عجلي مزرعه يا باغ داشت، 38 عبدالرحمن‌بن حجاج نيز در قادسيه صاحب مزرعه يا باغ بود.39 يعقوب احمر بصري تاكستان داشته40 و يكي از شيعيان كوفه در حيره، نخلستاني داشت.41 به نظر مي‌رسد، بيشتر شيعيان مداين، كشاورز بودند. اين شهر حتي در قرن هفتم كه به شهركي تبديل شده و بيشتر مردم آن امامي مذهب بودند، همه به كار كشاورزي اشتغال داشتند.42
ب. سهم شيعيان از تجارت
اما نقش شيعيان در تجارت، در مقايسه با به زراعت، بيشتر بود. برخي از شيعيان، تاجر بوده و از شهر‌ها و بلاد ديگر كالا وارد عراق مي‌كردند يا از عراق به آن شهر‌ها كالا مي‌بردند. برخي از شيعيان به سبب تجارت در بعضي شهرها، همچون حلب، سند و سيستان، به سندي، حلبي و سجستاني شهرت يافته بودند. يحيي‌بن عمران‌بن حلبي، 43 ابراهيم سندي،44 خلاد سندي45 و سحيم سندي46 و حريز‌بن عبدالله سجستاني47 از جمله اين افراد بودند. علاوه بر آنها، ديگر شيعيان نيز، همچون هشام‌بن حكم48 و ضريس‌بن عبدالملك49 در داخل عراق تجارت مي‌كردند. حريز‌بن عبدالله سجستاني در كار تجارت روغن بود50 و سليمان‌بن عبدالله ديلمي كه در كار خريد و ‌فروش برده بود و بردگان ديلمي را از خراسان خريده، به كوفه مي‌آورد. وي به سبب كثرت تجارت با اين بردگان، به ديلمي معروف شد.51 ابوجميله مفضل‌بن صالح كوفي و منخل‌بن جميل اسدي كوفي نيز از تاجران برده بودند.52 سماعة‌بن مهران(م145ق)، در كار تجارت البسه بود و نوعي لباس ابريشمي به نام «قز» از كوفه به حَرّان شام مي‌برد.53 عبيدالله‌بن علي ‌بن‌ابي‌شعبه حلبي و پدر و برادرش روابط تجاري با حلب داشتند. از اين‌رو، به حلبي معروف شدند.54 فضيل‌بن يسار بصري نيز تاجر بود كه از آن دست برداشت. از اين‌رو، با سرزنش امام صادق(ع) روبه‌رو شد.55
برخي از شيعيان شتربان بودند كه شتران زيادي نگهداري و آنها را به تجار، كرايه مي‌دادند. صفوان‌بن مهران56 و برادرش حسان جمال، 57 فائد جمال، 58 نضر‌بن قرواش جمال، 59 محمد‌بن فرد جمال60 و داوود‌بن كثير جمال61 از جمله اين افراد بودند. كثرت شغل جمالي از رونق تجارت در آن عصر حكايت مي‌كند.
يكي از لوازم تجارت، صرافي است. در آن زمان كه معامله بر اساس دينار و درهم انجام مي‌شد، چند نوع سكه درهم در جهان اسلام رايج بود كه از نظر اوزان، بازمانده عصر ساساني بوده و آنها از نظر وزن با هم مختلف بودند62 و ‌به نام‌هاي بغلي، طبري، يمني، مغربي عرضه مي‌شدند. حجاج‌بن يوسف ثقفي سكه‌اي بغلي با وزني كمتر از سكه‌هاي ساساني كه هشت دانق بودند، ضرب كرد و وزن آن را شش دانق قرار داد. از اين‌رو، ايراني‌ها معامله با آن را دوست نمي‌داشتند و فقها نيز به سبب حك شدن آيات قرآن روي آنها، معامله با آن را مكروه مي‌دانستند. به همين دليل، اين درهم‌ها به «مكروهه» شهرت يافت.63 با اين توضيحات روشن مي‌شود كه صرافان، اين درهم‌ها را به هم يا با دينار با بالعكس تبديل مي‌كردند.
در ميان شيعيان، چندين نفر به شغل صرافي اشتغال داشتند. يكي از آنها مؤمن الطاق بود كه به سبب تخصص‌اش در شناخت سكه‌هاي تقلبي، به «شيطان الطاق» معرف شد.64 اسحاق‌بن عمار‌بن حيان صيرفي، 65 بسام‌بن عبدالله صيرفي، 66 ابوخلاد حكم‌بن حكيم صيرفي، 67 ابوالفضل حنان‌بن سدير، 68 خالد‌بن سدير، 69 عبدالله‌بن سليمان صيرفي، 70 ابواحمد عمرو‌بن حريث اسدي، 71 محمد‌بن عذافر مدائني، 72 هارون‌بن حمزه غنوي73 و هارون‌بن خارجه، 74 ابوالمغرا حميد‌بن مثني، 75 سدير‌بن حكيم و مفضل‌بن عمر جعفي76 از جمله شيعياني بودند كه به كار صرافي اشتغال داشتند. گفته شده است كه برخي از اين صرافان زير پوشش صرافي، اموالي را كه مردم براي ائمه(ع) مي‌پرداختند، تحويل گرفته و براي آن حضرات مي‌فرستادند.77
يكي از شغل‌هايي كه با رونق تجارت به وجود مي‌آيد يا پر رونق مي‌شود، دكان داري و خرده‌فروشي است كه متاع‌هاي تاجران را خريده به مشتريان عرضه مي‌كنند و تاجران نيز از آنها كالاهاي محلي را خريده با خود به شهرهاي ديگر مي‌برند. بسياري از شيعيان به دكان‌داري اشتغال داشته و انواعي از كالا‌ها، همچون پارچه، گندم، پوست و امثال آن را مي‌فروختند. در اينجا برخي از عنوان‌هايي كه به دكان‌داران يا تاجران جزء داده شده و شيعيان در آن اشتغال داشتند معرفي مي‌شود:
ابريشم فروش يا ‌فروشنده لباس ابريشمي(قزاز)، مانند ايوب‌بن شعيب قزاز كوفي.78
ابريشم فروش يا ريسنده آن (نقاض)، 79 مانند ذكريا‌بن عبدالله النقاض.80
ابزار‌ فروش(الابزاري)، 81 مانند عمر ‌بن‌ابي‌زياد ابزاري، داوود ابزاري، رزين الابزاري و حجاج ابزاري.82
الاغ فروشي يا كرايه دهنده آن (حمّار)، مانند داوود‌بن سليمان حمار كوفي و داوود ‌بنابي‌يزيد الحمار.83
بادام فروش(الجواز)، مانند سلمه جواز و وليد جواز.84
فروشنده بردگان زن (بياع الجواري)، مانند: منخل‌بن جميل؛85
برده فروشي، مانند سليمان‌بن عبدالله ديلمي(تاجر برده‌هاي ديلمي)؛86
بزاز،87 مانند خلاد سدي بزاز و اسماعيل‌بن زياد بزاز و ابوعمرو بزاز و… .؛88
پوست فروشي(فراء)، مانند سليم فراء، اسحاق ‌بن‌ابي‌جعفر فراء و عبدالحميد‌بن جعفر فراء؛89
پيه فروش(الشحام)، مانند ابواسامه زيد‌بن يونس الشحام؛90
جوال فروش(الجواليقي)، مانند هشام‌بن سالم جواليقي، حماد‌بن شعيب و عثمان جواليقي؛91
جواهر ‌فروش(بيّاع الحلل) مانند يحيي بياع الحلل؛92
چوب فروشي(خشاب) مانند حجاج‌بن رفاعه خشاب؛93
خرما ‌فروش(تمّار) مانند سيف‌بن ‌سليمان تمار و موسي تمّار و كامل تمّار؛94
برده و دام‌فروشي (النخاس)، مانند آدم‌بن ‌حسين، جارود‌بن ‌منذر، رفاعة‌بن ‌موسي نخاس و… ؛95
روغن فروشي (السمان)، مانند سعيد سمان، عبدالله‌بن ‌وليد سمان و مسكين سمان؛96
روغن فروشي يا روغن‌سازي (الدهني)، مانند عمار‌بن خباب و محمد‌بن يعقوب‌بن قيس دهني؛97
روغن فروشي(الدهّان)، مانند بشير دهان و حفص دهان؛98
سبزي فروش(البقال)، مانند ناصح بقال؛99
سرمه فروش يا سرمه‌ساز(السمال)، مانند غالب‌بن عثمان المنقري السمال، 100
سويق101 فروشي(القَلّاء =آشپز)، مانند سويد‌بن مسلم قلاء، علاء‌بن رزين قلاء و عمر‌بن رياح قلاء؛102
عطاري (العطار)، مانند اسحاق‌بن ابراهيم ازدي، اسحاق طويل، بشير عطار و… .103
علف فروش(القتات)، مانند حكم قتات و زيد قتات؛104
فرش فروشي(الطنافسي) مانند صباح طنافسي؛105
فروشنده اشياي رشته شده، مانند ابريشم، پشم، كتان و پنبه (بياع الغزل)، مانند ضريس بياع الغزل؛106
فروشنده پارچه‌هاي هراتي (بياع الهروي)، مانند صامت، اديم، ابراهيم‌بن ميمون و… ؛107
فروشنده غذا (بياع الطعام)، مانند ابراهيم اسدي، بشير ازرق جعفي ويعقوب‌بن شعيب؛108
فروشنده كفن (بياع الاكفان)، مانند سعيد و ظريف‌بن ناصح؛109
فروشنده لباس كتاني (بياع القصب)، 110 مانند عيينة يا عتيبة‌بن ميمون، عتيبة‌بن عبدالرحمن و محمد‌بن سالم؛111‏
فروشنده لباس‌هاي شاپوري (بياع السابري)، 112 مانند حذيفة‌بن منصور، صفوان‌بن يحيي و عبدالرحمن‌بن حجاج بجلي و عمر‌بن محمد‌بن يزيد؛113
فروشنده لباس‌هايي كه از هند آورده مي‌شد و منسوب به كوهي به نام «زط» بود و در هند به «جات» يا «جت» معروف بود.114 به احتمال زياد، «الزط» معرب جت هست (بياع الزطي)، مانند: اسباط‌بن سالم، عبدالله‌بن ايوب‌بن راشد، محمد‌بن ميسر نخعي و بشر بياع الزطي و… ؛115‏
فروشنده لباس (بياع الاكسيه)، مانند علي‌بن عقبه و معاذ‌بن كثير؛116
فروشنده لباس‌هايي به نام وشي (بياع الوشي)، مانند عبدالله‌بن‌سعيد؛117
فروشنده كرباس(الكرابيسي)، مانند عمرو كرابيسي و دبيس‌بن يونس بزاز كرابيسي؛118
فروشنده يا كشت كننده زعفران(زعفراني)، مانند: عمران‌بن اسحاق و محمد زعفراني؛119
كتاب فروشي (صحاف، بَيّاع المصاحف)، مانند: ابراهيم‌بن نعيم و حسين‌بن اسد صحاف؛120
كتاب فروشي(بياع المصاحف)، مانند سالم اشل؛121
كلاه‌دوزي يا كلاه‌فروشي(القلانسي)، مانند حسين‌بن مختار، خلّاد‌بن ماد، خالد‌بن زياد و خالدبن مازن قلانسي؛122
گندم فروشي(حناط)، مانند: حسين‌بن موسي‌بن سالم، حسن‌بن عطيه و حفص‌بن سالم ابوولاد الحناط و… ؛123
گوشت فروشي(اللحام)، مانند يحيي، عبدالله و حماد‌بن بشر لحام؛124
لؤلؤ ‌فروشي(بياع اللؤلؤ)، مانند آدم بياع اللؤلؤ و بسطام بياع اللؤلؤ؛125
مس فروشي (النحاس) مانند بكر نحاس، جارود‌بن منذر و سلام‌بن مسلم نحاس و… ؛126
ج. سهم شيعيان از صنعت
با آنكه اقوام عرب از ديرباز، از اشتغال به صنايع و حرفه‌هايي كه نياز به تخصص و مهارت داشت، يا به سبب عدم آشنايي با آن و يا به علت كوچك شمردن آن و تحقير صاحبان آن، كراهت داشتند127 و اين امور به طور عمده در اختيار موالي بود، اما در اين عصر، اعراب نيز بسياري از اين حرفه‌ها اشتغال داشتند يا كارگاه‌هاي آن را اداره مي‌كردند.128
صنايعي كه در آن زمان در عراق، به ويژه كوفه رايج بود، عبارت بود از: صنايع نساجي، آهنگري، نجاري، سفالگري، توليد روغن و عطريات، رنگرزي و صابون.129 صنعت زرگري نيز از قديم در حيره وجود داشت و وقتي كوفه رونق يافت، به آنجا منتقل شد و بازاري مخصوص نزديك مسجد جامع و در سمت قبله آن بود كه به بازار زرگر‌ها شهرت داشت.130 همچنين در عراق صنعت گلاب‌گيري و عطر‌سازي فعّال بود و كوفه و بصره از مشهور‌ترين مناطق در صنعت عطريات بودند.131
برخي از شيعيان در صنعت نيز دست داشتند. در ميان ياران صادقين(ع)، عناويني يافت مي‌شود كه بر شغل آن افراد دلالت مي‌كند. البته برخي از اين عنوان‌ها به روشني معلوم نيست كه صاحب آن، سازنده آن كالا بوده يا ‌فروشنده، اما احتمال مي‌رود كه براي مثال شخصي كه به «نَبّال»(تيرساز) معروف بوده، هم سازنده و هم ‌فروشنده آن بوده باشد.
برخي از شغل‌هاي صنعتي، كه شيعيان در آن اشتغال داشتند، عبارت‌اند از:
آهنگري(حداد)، مانند شعيب‌بن اعين، عمرو ‌بن‌ابي‌المقدام و محمد حداد كوفي و… .132
ابريشم‌سازي يا ابريشم‌فروشي و يا ‌فروشنده نوعي از لباس ابريشمي‏ (الخزاز) مانند إبراهيم‌بن سليمان‌بن عبيد الله، عبدالكريم‌بن هلال جعفي، محمد‌بن معروف الخزاز هلالي و… .133
نيزه سازي(الرماح) مانند اسماعيل‌بن عبدالله رماح.134
تير‌سازي (النبال)، مانند ايوب نبال و بشير‌بن ميمون نبال.135
بافندگي (الغزال)، مانند محمد‌بن زياد غزال و سلمان‌بن متوكل ابوساره غزال.136
پرورش يا ‌فروش مرغ‌هاي خانگي (الدجاجي)، مانند: داوود ‌بن‌ابي‌داوود دجاجي.137
دباغي، مانند عبدالعزيز‌بن مختار دباغ بصري و ابوعبدالله مبارك دباغ كوفي.138
زره سازي(الزراد) مانند زيد زراد.139
زرگري (صائغ)، مانند ثابت‌بن شريح انباري، علي‌بن ميمون و فضل‌بن عثمان مرادي انباري، زيد صائغ، عمر‌بن مسلم صائغ و… .140
زين‌سازي (سراج)، مانند حماد سراج، خالد‌بن عبدالله سراج، زيد السراج و مخلد سراج.141
ساخت نوعي از لباس يا ‌فروشنده آن (الزندجي)، مانند حسين ‌بن‌ابي علاء عامري ابوعلي زندجي.142
طناب‌بافي يا طناب‌فروشي (الرسان) مانند فضيل‌بن زبير و ابوالحسن رسان.143
ظرف‌سازي (صفار)، 144 مانند خلاد صفار.145
قنداق‌سازي (قماط)، مانند خالد‌بن سعيد، ابوخالد، ابوسعيد قماط و… .146
كاغذسازي يا كاغذ‌فروشي(قراطيسي)، مانند اسماعيل‌بن قاسم قراطيسي.147
كمان‌سازي يا كمان‌فروشي (القواس)، مانند ناجية ‌بن‌ابي‌عماره و نجية‌بن حارث قواس.148
كفاشي (الحذاء)، مانند ايوب‌بن عطيه، زياد‌بن عيسي و صباح‌بن صبيح الحذاء و. . .149
كفاشي(الخفاف)، مانند حسين ‌بن‌ابي‌العلاء، خالد‌بن طهمان و خالد‌بن بكار.150
كفاشي(الاسكاف)، مانند برد اسكاف، سعد اسكاف، سليمان اسكاف و محفوظ اسكاف.151
نمط152 ‌سازي (الانماطي)، مانند ابوحسان انماطي، فيض‌بن مطر انماطي و رزين انماطي.153
نجاري، مانند: زياد‌بن اسود، كامل نجار، عبدالله‌بن مسلم و ابوداوود نجار.154
وضعيت مالي شيعيان عراق
هرچند در زمان بني‌اميه، شيعيان از جانب حكومت در فشار بوده و از بسياري از فرصت‌هاي ثروت‌زا محروم بودند و چه بسا از حقوق بيت‌المال نيز محروم مي‌شدند، 155 يا به سبب شركت در قيام‌ها، دارايي‌هاي خود را از دست مي‌دادند، با اين حال، همه شيعيان در يك وضع قرار نداشتند وهمچون گروه‌هاي ديگر به دو گروه ثروتمند و فقير تقسيم مي‌شدند. البته ثروتمندان شيعه از طبقه اول اغنيا، كه در عنوان قبل مطرح كرديم و به اصطلاح امروز جزء طبقه «سرمايه‌دار» محسوب مي‌شوند، نبودند، بلكه در ميان آنها افرادي نيز بود به طبقه متوسط تعلق داشتند. اما با توجه به عواملي كه گفته شد، مي‌توان گفت كه بيشتر شيعيان عراق، در خط فقر قرار داشته‌اند.
يك‌بار امام صادق(ع) به ياران كوفي‌اش، همچون مفضل‌بن عمر، زراره، محمد‌بن مسلم، ابوبصير و ديگران نامه‌اي نوشت و به آنها خريد برخي از اقلام را سفارش كرد. وقتي اصحاب حضرت نامه را خواندند، خود را از تأمين آن ناتوان ديدند. در اين ميان، تنها مفضل‌بن عمر بود كه به كمك يارانش اقلام مورد نياز حضرت را تأمين كرد. وي از يارانش خواست تا هر كس هر مقدار توان دارد، كمك كند. ياران مفضل نيز هركدام هزار درهم و كمتر و بيشتر نزد او آوردند تا دو هزار دينار و ده هزار درهم فراهم شد.156 از روايت اين‌گونه پيداست كه حضرت امام صادق(ع) مي‌خواسته فضل مفضل‌بن عمر را به ياران ديگرش، كه از او به سبب ارتباط با افراد لاابالي، بدگويي مي‌كردند، نشان دهد.
الف. فقر شيعيان
فقر در ميان شيعيان عموميت داشت. از اين‌رو، ائمه(ع) براي تسكين آلام شيعيان، از اجر معنوي و آثار نيك فقر سخن مي‌گفتند. امام صادق(ع) از حسين‌بن كثير خزاز پرسيد: «آيا وارد بازار مي‌شوي و به ميوه‌ها و اشياي ديگر كه اشتهاآور هستند، نگاه مي‌كني؟» وقتي حسين جواب مثبت داد، حضرت به او فرمود: «بدان كه خداوند در ازاي هر چيزي كه مي‌بيني و قدرت خريد آن را نداري، برايت يك حسنه مي‌نويسد».157 همچنين امام صادق(ع) به مفضل‌بن عمر فرمود: «اگر اصرار شيعيان در دعاهايشان نزد خدا نبود، خداوند آنان را به فقري بيش از آنچه دارند، مبتلا مي‌كرد».158
يكي از عوامل فقر شيعيان، حاكمان جور بودند. به همين دليل امام صادق(ع) به يكي از شيعيانش فرمود: «در دولت باطل نصيب شيعيان ما بيش از"قوت"(حداقل مواد غذايي) نيست و چه به شرق برويد يا به غرب بيش از آن سهم نمي‌يابيد».159 حسن علوي از محققان عرب، فقر ائمه شيعه را از عوامل رشد تشيع دانسته و مي‌گويد:
تصادفي نيست اصحابي كه بر جانشيني و خلافت امام علي(ع) اصرار مي‌ورزيدند، متعلق به اكثريت فقير بودند يا از كساني بودند كه چون مال و مكنت بر آنها عرضه شد، آن را نپذيرفتند. اساساً نيروهايي را كه تحت لواي تشيع مبارزه كرده‌اند، يك رشته به هم مرتبط مي‌سازد و آن عامل، فقر اقتصادي و فقدان مال و ثروت است و همان‌گونه كه جرج كرك مي‌گويد: «تشيع در ميان فقراي عرب، آنهايي كه از غنايم پيروزي بي‌بهره ماندند، گسترش يافت».160
كميت شاعر در شعري بني‌اميه را به سبب فقر و گرسنگي شيعيان، اين‌گونه مخاطب قرار مي‌دهد:

فيا ساسه هاتوا لنا من حديثكم          ففيكم لعمري ذو افانين مقول
أ اهل كتاب نحن فيه و انتم         علي الحق نقضي بالكتاب و نعدل
فكيف و مِن انّي و اذ نحن خلفه          فريقان شتي تسمنون و نهزل161

«اي سياستمداراني كه حكومت را به چنگ آورده و سخنوران تواناييد، به اين سئوال‌ها من جواب گوييد: ما و شما اهل كتاب (قرآن) هستيم، پس بر اساس قرآن بياييد به حق و عدالت قضاوت كنيم. چگونه و از كجا ميان ما و شما اين قدر فاصله هست كه شما چاق مي‌شويد و ما لاغر؟»
كميت در شعري ديگر به سبب سياست‌هاي اقتصادي بني‌اميه، آنها را نفرين مي‌كند.

فقل لبني امية حيث حلوا          و إن خفت المهند و القطيعا
الا اف لدهر كنت فيه          هدانا طائعا لكم مطيعا
اجاع الله من اشبعتموه               و اشبع من بجوركم اجيعا162

«بني‌اميه هر كجا‌ كه باشند به آنان اين پيام مرا برسان، هرچند كه از شمشير هندي و آبديدة آنها بترسي: اف بر روز گاري كه من در آن زندگي مي‌كنم و هرجا كه باشند، مرا مطيع شما كرده است، خداوند گرسنه بدارد كساني را كه شما سير كرديد و سير كند كساني را كه با ستم شما به گرسنگي گرفتار شدند».
برخي از شيعيان نزد ائمه(ع) مي‌آمدند و ضمن شكايت از فقر خود، از آنان درخواست دعا براي خود مي‌كردند. مردي ‌به نام بكر ارقط نزد امام باقر(ع) وارد شد و از فقر و اينكه به افراد فاميل خود مراجعه كرده و آنها به او كمك نكرده‌اند، شكايت كرد. وي آنگاه از حضرت خواست تا دعا كند او را محتاج مردم نكند، حضرت به او فرمود: «خداوند روزي برخي از ‌بندگانش را در دستان ‌بندگان ديگرش گذاشته، اما از خدا بخواه تا خداوند تو را به فقري كه محتاج افراد پست كند، مبتلا نكند».163
محمد‌بن مسلم نزد امام باقر(ع) به سبب تنگدستي به گريه مي‌افتد. حضرت امام باقر(ع) آن را از ويژگي‌هاي شيعيان و دوستان اهل بيت(ع) ذكر مي‌كند.164 قيس‌بن رمانه نزد امام باقر(ع) از فقر و بدهكاري شكايت مي‌كند، حضرت به او كمك مي‌كند.165
ب. شيعيان ثروتمند
برخي از شيعيان نيز ثروتمند بوده‌اند. افرادي كه زكات مي‌پرداختند يا افرادي كه تصريح شده وضعشان خوب بوده، جز اين دسته‌اند. عثمان‌بن عمران به امام صادق(ع) مي‌گويد: من مردي ثروتمند هستم، ولي برخي افراد پيش از اينكه موعد پرداخت زكاتم برسد، از من درخواست كمك مي‌كنند. حضرت امام صادق(ع) ضمن دعا و درخواست بركت براي او، مي‌فرمايد: «اگر آن‌چنان كه خود مي‌گويي مردي توانگر هستي، چه اشكالي دارد كه وقتي آنها نزد تو آمدند، به آنان قرض دهي و موقعي كه زمان پرداخت زكات رسيد، آن را به عنوان زكات حساب كني». آنگاه حضرت او را به پرداخت قرض تشويق كرد و از ردّ درخواست مؤمن بر حذر داشت..166
يكي از شيعيان ‌به نام اسحاق‌بن عمار، كه مردي ثروتمند بود، درباني براي خود گذاشته بود كه از ورود فقرا نزد وي جلوگيري مي‌كرد. اسحاق‌بن عمار گفته است، يك‌سال كه به حج مشرف شدم، نزد امام صادق(ع) رفتم و سلام كردم، آن حضرت با حالت خشم جواب سلامم را داد. آن حضرت درجوابم، راندن و راه ندادن فقراي مؤمن را سبب خشم خود دانست. اسحاق‌بن عمار مانند بسياري از افراد خطاكار، به توجيه كارش پرداخته و ترس از شهرت را علت راندن فقرا و راه ندادن آنان نزد خود بيان مي‌كند. حضرت از اين عذر، قانع نمي‌شود و اسحاق را به معاشرت با شيعيان تشويق و ثواب دست دادن، رو بوسي و در آغوش گرفتن مؤمنان و همنشيني آنان را برايش تشريح مي‌كند.167 وي در آخرين ملاقاتش با امام صادق(ع)، عرض مي‌كند كه ما اموالي داريم كه با آن با مردم معامله مي‌كنيم، مي‌ترسيم حادثه‌اي رخ دهد و ما آنها را از دست دهيم، حضرت به اوسفارش مي‌كند كه در هر سال در ماه ربيع اموالش را جمع كند.168
عمار ساباطي نيز از افراد ثروتمند در ميان شيعيان عراق بود. امام صادق(ع) از او پرسيد آيا زكاتش را مي‌دهد و با اموالش صله رحم را به جاي آورده و به برادران ديني‌اش كمك مي‌كند؟ وقتي با جواب مثبت عمار ربه‌رو شد، حضرت براي تشويق بيشتر او به اين امور، اهميت اين اعمال را برايش بازگو كرد.169
محمد‌بن مسلم كه يك‌بار نزد امام باقر(ع) از تنگدستي شكايت كرده بود، خداوند به او توانايي بخشيد. امام باقر(ع) به او توصيه كرد با وجود توانگري‌اش، براي تواضع هم كه شده كار كند. وي ظرفي از خرما به دست مي‌گرفت و جلوي در مسجد مي‌ايستاد و مي‌فروخت. اقوامش از اين كار او ناخشنود بودند و به او مي‌گفتند كه تو موجب رسوايي و ننگ ما شده‌اي. محمد‌بن مسلم در جواب مي‌گفت: من از جانب مولايم دستور دارم كه كار كنم. ‌بنابراين، اقوامش براي او آسيابي تدارك ديدند و او به آردكردن گندم و غلات اشتغال يافت.170 در مورد ابوبصير171 و ابن‌مسكان172 نيز گفته شده كه توانگر بوده‌اند. در مورد جميل‌بن دراج نقل شده است كه وقتي از دنيا رفت، صد هزار درهم ميراث بر جاي گذاشت.173
در روايتي آمده است كه هشام‌بن سالم، پنجاه هزار درهم را شكست و آن را از حالت سكه بودن خارج و به صورت نقره خام درآورد.174 افرادي كه بر اموالشان زكات واجب مي‌شد، از زمره شيعيان ثروتمند بودند. يكي از شيعيان مدائن از امام باقر(ع) در مورد مستحقان زكات پرسيد، آن حضرت به او فرمود كه آن را ميان فقراي ولايت خود مصرف كند. امام(ع) در جواب مرد مدائني كه اظهار داشت در ولايت ما از دوستان شما كه مستحق باشد، وجود ندارد. فرمود: «به شهري كه مستحقانش هستند بفرست تا به آنها داده شود».175
شهاب‌بن عبدربه، به واسطه يكي از شيعيان ‌به نام وليد‌بن صبيح به امام صادق(ع) خبر مي‌دهد كه وي شب‌ها كابوس مي‌بيند. امام(ع) به وليد مي‌فرمايد كه شهاب بايد زكات اموالش را بپردازد. وقتي شهاب پاسخ امام را مي‌شنود، مي‌گويد كه حتي كودكان نيز مي‌دانند، من زكاتم را پرداخت مي‌كنم. حضرت در پاسخ مي‌فرمايد: «به شهاب بگو تو زكاتت را مي‌پردازي، اما به مستحقانش نمي‌پردازي».176
روابط مالي شيعيان عراق با صادقين(ع)
شيعيان عراق براي امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اموالي به عنوان هديه، صله، خمس و امثال آن مي‌آوردند. ائمه(ع) نيز به شيعيان عراق براي خرج سفر، رفع نيازهاي مالي يا رفع اختلاف ميان آنها كمك مي‌كردند.
الف. كمك‌هاي مالي صادقين(ع) به شيعيان
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گاهي اوقات كه شيعيان نزد آنها از تنگدستي شكايت مي‌كردند. به آنان كمك مالي مي‌كردند، چنان‌كه وقتي قيس‌بن رمانه نزد امام باقر(ع) از دين و تنگدستي خود شكايت كرد، حضرت مبلغ سيصد دينار به وي اعطا كرد.177 مفضل‌بن قيس فرزند رمانه نيز مي‌گويد كه از تنگدستي خدمت امام صادق(ع) شكايت كردم و امام(ع) چهار صد ديناري كه منصور دوانيقي به حضرت داده بود، به من بخشيد.178
گاهي ائمه(ع) به شيعيان عراق كه به مدينه مي‌آمدند، خرجي سفر مي‌دادند. عمرو‌بن دينار و عبدالله‌بن عبيد‌بن عمير گفته‌اند كه ما هرگاه امام باقر(ع) را ملاقات مي‌كرديم، آن حضرت براي ما خرجي و پول و پوشاك مي‌آورد و مي‌فرمود كه ما اينها را پيش از ملاقات، براي شما آماده كرده بوديم.179 سليمان‌بن قرم كوفي، كه از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده، گفته است كه امام باقر(ع) از پانصد درهم، ششصد درهم تا هزار درهم به ما صله و هديه مي‌داد و هيچ‌گاه از دادن صله به برادران و كساني كه تمناي بذل و بخشش از او داشتند، خسته نمي‌شد.180
زيد شحام گفته است كه امام صادق(ع) مرا در حال نماز مشاهده كرد. آن حضرت شخصي را فرستاد و مرا نزد خود فرا خواند و از من سؤال‌هايي كرد. در آخر از خرج سفرم پرسيد و من گفتم كه دويست درهم دارم. حضرت به من فرمود كه آنها را نشان دهم، وقتي درهم‌ها را به امام(ع) دادم. آن حضرت دو دينار و سي درهم به آن افزود و به من برگرداند. آنگاه به من فرمود كه شب را به خانه حضرت بمانم، اجابت كردم. اما شب بعد نرفتم و آن حضرت دو باره قاصدش را به دنبال من فرستاد و به من فرمود تا زماني كه در مدينه هستم، مهمان حضرت باشم.181
امام صادق(ع) به مفضل‌بن عمر اموالي داده بود كه هرگاه ميان شيعيان اختلافي پيدا شد، با آن اموال اختلاف آنها را رفع كند.182 مفضل‌بن عمر از وكلاي امام(ع) در عراق بوده و به احتمال زياد رفع مخاصمه تنها وظيفه مفضل نبوده، بلكه كمك به نيازمندان و امثال آن را نيز شامل مي‌شده است. همچنين امام صادق(ع) به شيعياني كه به واسطه شركت در قيام زيد، آسيب ديده بودند، كمك كرد. عبدالرحمان‌بن سيابه گفته است كه آن حضرت به من دينارهايي داد كه من ميان مصيبت ديدگان و آسيب ديدگان اين حادثه تقسيم كردم.183
ب. پرداخت‌هاي مالي شيعيان به ائمه(ع)
اخبار زيادي حكايت از اين دارد كه شيعيان عراق براي امام صادق(ع)، اموالي مي‌فرستادند. يونس‌بن عمار از همسايه قريشي خود نزد امام صادق(ع) شكايت كرد كه وي هرجا مي‌روم جار مي‌زند كه اين رافضي اموالش را براي جعفر‌بن محمد(ع) مي‌فرستد.184 خبر فرستادن اموال از سوي شيعيان عراق، به منصور خليفه عباسي نيز رسيده بود كه موجب شد امام صادق(ع) از سوي منصور تهديد شود.185
فضل‌بن ابي‌قره گفته است كه يك بار امام صادق(ع) ردايش را پر از كيسه‌هاي دينار كرد و به خادمش داد و فرمود: اين دينار‌ها را براي فلان و فلان و… كه از خاندانش بود، ببرد و به آنها بگويد كه اينها را از عراق براي شما فرستاده‌اند.186
امام صادق(ع) اموالي را كه شيعيانش به حضرت مي‌دادند، برخي مواقع اگر زكات بود، بر مي‌گرداند و اگر صله و هديه بود، مي‌پذيرفت. شعيب عقرقوفي يك كيسه دينار به حضرت داد. امام(ع) از شعيب، پرسيد كه هديه است يا زكات؟ شعيب جواب داد كه هم زكات است وهم صله. امام صادق(ع) آن مقداري را كه صله بود، گرفت و باقي را به او برگرداند.187 بعيد نيست اين كار به اين دليل بوده است كه شيعيان اموال زكات را به مستحقان محل خودشان بپردازند يا آنكه امام مي‌خواست با استفاده از اختيارات خودش، براي فرد زكات دهنده تخفيف يا تسهيلي قائل شود. شعيب عقرقوفي در روايت ديگري گفته است: شخصي هزار درهم به دست من داد تا به امام صادق(ع) برسانم. من براي نشان دادن علم غيب امام(ع) به دوستم، پنج درهم از آن برداشتم و در آستينم پنهان كردم و به جايش پنج درهم از خودم ميان درهم‌ها نهاده، نزد حضرت گذاشتم. آن حضرت پنج درهم مرا جدا كرد و به من برگرداند و آن پنج درهمي را كه پنهان كرده بودم از من مطالبه كرد و من آن را از آستينم بيرون آورده، به حضرت دادم.188
شيعيان عراق، خمس را حق ائمه(ع) مي‌دانستند و براي امام(ع) مي‌آوردند. امام صادق(ع) به طور معمول خمس را به شيعيان خود مي‌بخشيد. مردي به نام مِسمع، كه از طريق غواصي در درياي بحرين مبلغ چهارصد هزار درهم به دستش رسيده بود، خمس آن را كه هشتاد هزار درهم مي‌شد، براي امام صادق(ع) آورد. امام(ع) آن را به خودش برگرداند.189 شخصي ‌به نام حارث‌بن مغيره به امام صادق(ع) مي‌گويد كه ما اموالي، همچون غلات و كالاهاي تجاري داريم كه شما بر آن حق داريد. حضرت مي‌فرمايد: ما حقوق خود را بر شما شيعيان و تمام كساني كه ما را دوست دارند، حلال كرديم.190
اينكه امام صادق(ع) زكات و خمس را نمي‌گرفت، به سبب ترس و تقيه از منصور عباسي بود كه در اين مورد حساس بود و منصور به دليل آنكه اخبار تحويل اموال از سوي عراقي‌ها و غير آن به امام صادق(ع)، به وي رسيده بود، آن حضرت را زير فشار گذاشته و تهديد به تبعيد و حتي قتل كرد.
امام صادق(ع) فرموده است كه پس از كشته شدن ابراهيم191 در بصره، تمامي مردان بالغ علوي يا طالبي را به دستور منصور به كوفه بردند. وقتي ما به كوفه رسيديم تا يك ماه ما را معطل نگه داشتند كه در اين مدت، هر روز انتظار كشته شدن خود را مي‌كشيديم. پس از يك ماه، منصور دو نفر از ما را به حضور طلبيد كه من و حسن‌بن زيد نزدش رفتيم. منصور با ديدن من شروع كرد به پرخاشگري كه آيا تويي كه علم غيب مي‌داني و مردم عراق خراج خود را براي تو مي‌فرستند؟ منصور پس از انكار اين امور از سوي امام(ع)، به امام مي‌گويد كه تصميم دارم شما را به شراة تبعيد كنم تا هيچ‌يك از مردم عراق و حجاز به تو دسترسي نداشته باشند.192 در روايت ديگر آمده است كه منصور خطاب به امام مي‌گويد كه عراقي‌ها تو را امام خود قرار داده و زكات خود‌شان را براي تو مي‌آورند. خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم.193
امام صادق(ع) برخي مواقع از گرفتن اموالي كه افراد مستقيماً خود نزد حضرت مي‌آوردند، خودداري مي‌كرد. اما اموالي را كه نمايندگان حضرت مي‌فرستادند، مي‌گرفت؛ زيرا سندي در دست نيست كه نشان دهد آن حضرت اموالي را كه از سوي وكلاي حضرت فرستاده شده، مسترد كرده باشد.
ج. نمايندگان امام صادق(ع) در عراق
شبكه وكالت در عصر امام باقر(ع) تشكيل شده بود. امام صادق(ع) اقدام به تأسيس اين شبكه كرده بود. آن حضرت در عراق وكيلاني داشت كه يكي از وظايف آنها امور مالي بود. ممكن است اين موارد شامل گرفتن خمس و فرستادن آن به مدينه، گرفتن زكات و مصرف آن به مصارفي كه امام(ع) تعيين مي‌كرده و گرفتن هديه‌هاي مردم به امام(ع) و ارسال آن براي حضرت بوده باشد. مي‌توان تصور كرد كه اين وكلا، به مثابه چشم و گوش ائمه(ع) عمل مي‌كرده و اخبار شيعيان وحوادث روز را براي حضرت گزارش نموده و سئوال‌ها مردم را، كه ياران و شاگردان حضرت در آن شهر جوابگو نبودند، به واسطه نامه از امام مي‌پرسيدند. همچنان‌كه ممكن است نامه‌هاي مردم را تحويل گرفته به امام(ع) مي‌رساندند.
وكلاي امام صادق(ع) در عراق عبارت بودند از:
1. مفضل‌بن عمر: مفضل‌بن عمر جعفي، كه كنيه‌اش ابوعبدالله يا ابومحمد است. يكي از شيعيان سرشناس امام صادق(ع) بود كه امام صادق(ع)، كتاب توحيد را به او املا كرد كه به توحيد مفضل معروف شده است.194 وي در زمان امام كاظم(ع) نيز وكيل آن حضرت بود؛ چرا كه روايت شده از سوي وي براي امام(ع) اموالي فرستاده شد. اما امام كاظم(ع) به آورنده دستور داد آن را براي مفضل برگرداند.195 شيخ طوسي او را از ممدوحان شمرده است.196
2. حمران‌بن اعين كوفي: وي برادر زرارة‌بن اعين از ياران خاص امام صادق(ع) بود و از جانب آن حضرت به او مژده بهشت داده شد.197 شيخ طوسي در الغيبة او را از سفراي ممدوح شمرده است.198
3. عبدالرحمن‌بن حجاج: ابوعلي، عبدالرحمان‌بن حجاج از موالي قبيله بجيله در كوفه و از ياران امام صادق(ع) بود. امام صادق(ع) به او مي‌فرمود كه با مردم مدينه سخن بگو كه من دوست دارم در ميان رجال شيعه شخصي مانند تو ديده شود.199 شيخ طوسي، او را وكيل امام صادق(ع) دانسته و اضافه كرده كه در زمان امام رضا(ع) با ايمان به ولايت او از دنيا رفته است.200
4. نصر‌بن قابوس لخمي: وي اهل كوفه و از ياران امام صادق(ع)، امام كاظم(ع) و امام رضا(ع) بود و نزد آن بزرگواران، جايگاهي رفيع داشت.201 گفته شده است كه وي بيست سال وكيل امام صادق(ع) بوده، اما هيچ‌كس از وكالت او اطلاعي نداشت.202
5. معلي‌بن خنيس: معلي‌بن خنيس كه از شيعيان پرشور و مخلص امام صادق(ع) بود، در مدينه، نزد امام صادق(ع) بود و براي آن حضرت خدمت مي‌كرد. معلي مسئول امور مالي حضرت در مدينه و وكيل امام صادق(ع) براي رسيدگي به امور خانه و خانواده حضرت بود203و204
نتيجه‌گيري
عراق سرزميني حاصل‌خيز و غني بود و اقتصاد آن به طور عمده بر دو عنصر زراعت و تجارت مبتني بود و صنعت نيز در درجه سوم، در توليد ثروت و اقتصاد مردم آن نقش ايفا مي‌كرد. اقتصاد مردم عراق تا عصر حجاج رو به شكوفايي بود. اما در عصر او به سبب ستم‌ها و شورش‌هايي كه معلول ظلم‌هاي او بود و همچنين فشار بر موالي كه نقش مهم و تأثيرگذاري در توليد ثروت، به ويژه در بخش زراعت و صنعت داشتند، وضع اقتصادي عراق رو به وخامت رفت.
شيعيان عراق به صورت طبيعي از ثروت عراق، بهره‌مند مي‌شدند. اما به سبب محروميت از امكانات و منابع دولتي و عقوبت‌هايي كه در پي قيام‌ها متوجه آنها مي‌شد، در مقايسه با عامه در وضعيت پايين‌تري قرار داشتند. برخي از شيعيان اين عصر، زمين، باغ يا نخلستان‌هاي كوچك داشتند، اما چون اكثر قاطع زمين‌هاي عراق در زمان عثمان، از سوي سرمايه‌داران بزرگ خريداري شده يا قبل و بعد از آن به صورت اقطاع به ديگران بخشيده و يا دردست دولت بود، زمين‌هاي شيعيان در مقايسه با همه زمين‌هاي عراق، بسيار ناچيز بود.
شيعيان از تجارت، سهم بيشتري در مقايسه با زراعت، داشتند. برخي از شيعيان تاجر بودند يا از فوايد ديگر آن، همچون صرافي، دكان‌داري، خرده‌فروشي يا شترباني استفاده مي‌كردند. در صنعت نيز شيعيان به كارهايي، همچون، آهنگري، زرگري، ساخت ادوات جنگي، كفاشي، كاغذ‌سازي و امثال آن اشتغال داشتند.
شيعيان با ائمه(ع) روابط مالي داشتند و برخي از آنها كه ثروتمند بودند، وجوهات شرعي، همچون خمس و زكات يا هديه‌هايي را براي ائمه(ع) مي‌آوردند و ائمه(ع) نيز به شيعيان عراق كمك مالي مي‌كردند يا به آنها وقتي به حجاز مي‌رفتند، خرجي مي‌دادند. حضرت امام صادق(ع) نمايندگاني در عراق داشت كه يكي از وظايف آنها امور مالي، همچون فرستادن مخفيانه اموال براي امام صادق(ع) يا صرف آن اموال در عراق بود.
پی نوشت ها
1. محمد‌بن‌‌جرير طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج3، ص 346؛ خطيب بغدادي، تاريخ مدينه السلام، ج 2، ص 305- 306.
2. طبري، همان، ج4، ص31؛ گروهي از نويسندگان، حضاره العراق، ج5، ص231- 236؛ صالح احمد العلي، الخراج في العراق، ص59.
3. ابي‌عبيد قاسم‌بن‌‌سلام، الاموال، ص72.
4. احمدبن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص26؛ ياقوت حموي؛ معجم البلدان، ج3، ص275.
5. ابي‌عبيد قاسم‌بن‌‌سلام، همان.
6. گروهي از نويسندگان، حضاره العراق، ج5، ص235.
7. ابي‌عبيد قاسم‌بن‌‌سلام، الاموال، ص353، 359.
8. گروهي از نويسندگان، حضاره العراق، ص237.
9. ملك يا زميني كه از جانب خليفه يا سلطان به يكي از اُمرا به عنوان اسغلال(بهره‌برداري از عوايد) و يا تملك(مالكيت ارضي) واگذار شود. (مصاحب، دائره المعارف فارسي، ج1، ص183).
10. همان
11. همان، ص239
12. صالح احمد العلي، التنظيمات الاجتماعيه والاقتصاديه في البصره، ص233- 262
13. سيداحمد براقي نجفي، تاريخ الكوفه، ص 124؛ لوييس ماسينون، خطط الكوفه، ص124؛ محمدحسين زبيدي، الحياه الاقتصاديه و الاجتماعيه في الكوفه، ص32
14. ماسينيون، خطط الكوفه، ص124و 140؛ صالح احمد العلي، التنظيمات الاجتماعيه و الاقتصاديه في البصره في القرن الاول الهجري، ص254.
15. صالح احمد العلي، خطط البصره و منطقتها، ص110.
16. ابن‌الفقيه، البلدان، ص513؛ مقدسي، احسن التقاسيم، ص128، سيوطي، حسن المحاضره في اخبار مصر وقاهره،  ج1، ص325؛ ابن‌عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج1، ص228؛ زبيدي، الحياه الاقتصاديه والاجتماعيه في الکوفه، ص192، 204.
17. محمد‌بن‌‌يزيد مبرد، الکامل في اللغه والادب، ج1، ص298.
18. طبري، تاريخ الامم والملوک، ج6، ص523، ابن‌اثير، الکامل، ج5، ص23.
19. بلاذري، فتوح البلدان، ص266.
20. همان، ص569.
21. يعقوبي، البلدان، ترجمه، محمدابراهيم آيتي، ص74.
22. محمد‌بن‌‌جرير طبري، تاريخ الامم والملوک، ج4، ص280.
23. يوسف خليف، حياه الشعر في الکوفه، ص162.
24. علي‌بن‌‌حسين مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص332.
25. همان.
26. رک: محمد‌بن‌‌جرير طبري، تاريخ الامم والملوک، ج5، ص269.
27. همان، ج4، ص22، 49، 161.
28. گروهي از نويسندگان، حضاره العراق، ج5، ص57.
29. احمد‌بن‌‌يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص275.
30. جزيه ماليات معيني است که دربرابر تعهد دولت اسلامي نسبت به تأمين امنيت اهل ذمه، برحسب توان مالي‌شان سرانه و ساليانه گرفته مي‌شد. فرق آن با خراج اين است که جزيه بر نفوس اهل کتاب گذاشته مي‌شود که با اسلام آوردن، برداشته مي‌شود اما خراج بر زمين گذاشته مي‌شود که با اسلام آوردن نيز باقي است. گرفتن جزيه در قديم ازافراد مليت‌هاي ديگر که تابعيت يک دولت را تقبل مي‌کردند، گرفته مي‌شد و يوناني‌ها، فارس‌هاو رومي‌هاهفت برابر آنچه مسلمانان بر اهل ذمه مقرر کرده بود، مي‌گرفتند(جرجي زيدان، تاريخ التمدن الاسلامي، ج1، ص218- 221).
31. يوسف خليف، حياه الشعر في الکوفه، ص169.
32. ابن‌‌عبدربه اندلسي، العقد الفريد، ج3، ص378.
33. همان.
34. محمود المقداد، الموالي و نظام الولاء، ص259- 260.
35. احمد‌بن‌‌يحيي‌ بلاذري، انساب الاشراف، ج5، ص352.
36. احمد‌بن‌‌محمد‌بن‌‌عبدربه اندلسي، العقد الفريد، ج3، ص380.
37. جويس ان ويلي، نهضت اسلامي شيعيان عراق، ترجمه، مهوش غلامي، ص25.
38. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج5، ص96.
39. محمد‌بن‌‌حسن طوسي، التهذيب، ج4، ص96.
40. همان، ج7، ص196.
41. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج6، ص347.
42. ياقوت حموي، معجم البلدان، ج5، ص75.
43. محمد‌بن‌‌حسن طوسي، رجال، ص346؛ ابوالقاسم خويي، معجم رجال الشيعه، ج20، ص72.
44. همان، ص157؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج1، ص230.
45. احمدبن علي نجاشي، الرجال، ص154؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج7، ص61.
46. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص223، ابوالقاسم خويي، معجم، ج8، ص33.
47. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص145.
48. همان، ص136.
49. محمدبن طوسي، اختيارمعرفه الرجال، ص313.
50. نجاشي، رجال، ص145.
51. همان، ص182.
52. حسن بن علي بن‌داوود، رجال، ص518، احمدبن علي نجاشي، رجال، ص421.
53. همان، ص193.
54. همان، ص230.
55. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج5، ص149.
56. طوسي، رجال، ص243.
57. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص147.
58 . طوسي، رجال، ص270.
59. همان، ص315.
60. احمدبن محمدبن خالد احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص21.
61. همان، ص32.
62. علي بن ابي الكرم بن‌اثير، الکامل، ج4، ص418.
63. احمد‌بن‌‌يحيي بلاذري، فتوح البلدان، ص450؛ عبدالواحد ذنون طه، العراق في عهد الحجاج‌بن‌‌يوسف الثقفي، ص189.
64. محمد‌بن‌‌حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص185.
65. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص71
66. همان، ص112
67. همان، ص137
68. همان، ص146
69. همان، ص150
70 . همان، ص225
71. همان، ص289
72. همان، ص359
73. همان، ص437
74. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص318
75. محمدبن حسن طوسي، الفهرست، ص154
76. لوئي ماسينيون، خطط الکوفه، ص99، 100
77. همان، ص99
78. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص163
79. النَّقّاضُ: الذي يَنْقُضُ الدِّمَقْسَ، و حِرْفَتُه النِّقاضة(لسان العرب ج 7 ص 243) الدِمَقْسُ و الدِمْقاسُ و المِدَقْسُ: الإِبْرَيْسَم و قيل القَز(لسان العرب، ج 6 ص 86) نقاض:‌فروشنده ابريشم (فرهنگ دهخدا، ج48، ذيل واژه نقاض)
80. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص136، 209
81. ابزاري منسوب به دو چيز است: يکي‌فروش ابزار که به آلات مربوط به ديگ گفته مي‌شود و ديگر، نام قريه اي در دو فرسنگي نيشابور که جمعي از اهل علم به آن قريه منسوب اند(سمعاني، الانساب، ج1، ص97؛ دهخدا، لغت نامه، ج2، ص273)
82. احمد بن علي نجاشي، رجال، ص284؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص134، 135، 192، 202، 204، 225، 254، 260، 301
83. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص160؛ طوسي، رجال، ص216
84. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص218، 316
85. نجاشي، رجال، ص421
86. نجاشي، رجال، ص182؛ حسن‌بن علي‌بن داود، رجال، ص459
87. بز لباس يا نوع خاصي از لباس است(ابن‌منظور، لسان العرب، ذيل واژه البز)
88 . نجاشي، همان، ص154، طوسي، رجال، ص124، 132، 150، 159، 163، 176، 187، 189، 203، 214، 236، 239، 253، 254، 256، 288، 290، 324، 325
89. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص193؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص32؛ حسن‌بن علي بن‌داوود، رجال، ص347.
90. احمدبن علي نجاشي، همان، ص175؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص135، 206
91. احمدبن علي نجاشي، همان، ص334، محمدبن حسن طوسي، رجال، ص187، 260
92. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص323
93. احمدبن علي نجاشي، رجال، ‌ص144
94. همان، ص189، 450؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص146، 162، 189، 209، 222، 247، 249، ‌، 274، 292
95. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص130، 166؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص155، 218.
96. نجاشي، همان، ص181، 338؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص150، 160، 213، 261، 308
97. احمدبن علي نجاشي، همان، ص413، 446؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص251، 298
98. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص169، 196
99. احمدبن علي نجاشي، همان، ص429
100. حسن‌بن علي‌بن داود، رجال، ص270؛ احمدبن علي نجاشي، رجال، ص305
101. نوعي حليم كه از گندم ياجو با شكر يا خرما تهيه مي‌شود.
102. احمدبن علي نجاشي، همان، ص92، 191، 298؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص260، 299.
103. احمدبن علي نجاشي، همان، ص24، 47، 121، 158، 159، 237، 369، ‌
104. حسن‌بن علي‌بن داود، رجال، ص 130، 234؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص155؛ محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص371
105. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص 132، 242
106. همان، ص138
107. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص167، 138، 196، 222؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص35
108. محمدبن حسن طوسي، همان، ص124، 127، 150
109. همان، ص138
110.«قصب» يكنوع لباس كتاني نرم و لطيف بوده( خليل‌بن‌‌احمد فراهيدي، كتاب العين، ج5، ذيل واژه قصب)
111. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص202؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص262، همان
112. اين لباس از نوعي پارچه توري شفاف تهيه مي‌شده است( سيد حسين مدرسي طباطبايي، ميراث مکتوب شيعه، ص216)
113. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص238، 83، 144، 197، 283، محمدبن حسن طوسي، رجال، ص194
114. ابن‌منظور، لسان العرب، ج7، ص308
115. احمدبن علي نجاشي، همان، ص106، 221، 368؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص127، 165، 166، 240، 246، 257، 309، ‌
116. احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص46؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص226
117. احمدبن علي نجاشي، ص223
118. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص203، 250
119. همان، ص226، 257
120. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص53؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص157، 304
121. احمدبن علي نجاشي، همان، ص237؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص137
122. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص54، 149، 180، 184، 197، 201، 219، 263، 312
123. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص45، 46، 135، 137، 181، 190، 228، 286، 301، 311، 356، 414، 456، 461؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص165، 183، 188، 217، 218، ‌، 246، 249، 251
124. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص445، 187، 231.
125. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص104؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص162، 172، 254
126. حسن‌بن‌‌يوسف حلي، الخلاصه، ص13، 25
127. جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص277
128. محمود مقداد، الموالي و نظام الولاء، ص212
129. ر. ك: محمدحسين زبيدي، الحياه الاجتماعيه و الاقتصاديه في الكوفه في القرن الاول الهجري.
130. محمدحسين زبيدي، الحياه الاجتماعيه و الاقتصاديه في العراق، ص205
131. همان، ص204
132. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص195، 290، 358؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص110، 129، 434
133. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص246، 359، 362
134. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص160
135. همان، ص127، 163
136. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص217، 283؛ ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج21، ص162
137. همان، ص134، 202
138. همان، ص 304؛ ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج10، ص35
139. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص175؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص334
140. احمدبن علي نجاشي، همان، ص116، 272، 308؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص178، 248، 253، 254، 295
141. احمدبن علي نجاشي، همان، ص451؛ همان، 458؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص44؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص146، 147، 185، 188، 198، 207، 291، 301
142. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص182
143. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص143؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج13، ص326؛ احمدبن علي نجاشي؛ رجال، ص220؛ حسن‌بن‌‌يوسف‌بن‌‌مطهر حلي، الخلاصه، ص237؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج10، ص188
144. صفر به ضم صاد نوعي از مس است و صفار کسي است که از آن‌هاظروف مي‌سازد (ابن‌منظور، لسان العرب، ج4، ص461)
145. حلي، الخلاصه، ص67؛ ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج7، ص62
146. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص149، 199، 201، 452؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص134، 201، 225، 227، 261، 274، 306، 325
147. همان، ص161
148. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص126، 165، 316
149. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص103، 171، 202
150. همان، ص184؛ محمدبن حسن طوسي، اختيار، ص 52؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقي، رجال، ص26؛ محمدبن حسن طوسي، رجال، ص133
151. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، رجال، ص128؛ احمدبن علي نجاشي، رجال، ص114
152. نوعي پارچه پشمي كه روي هودج مي‌انداختند.
153. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص15؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج1، ص237، محمدبن حسن طوسي، رجال، ص207، 207، 224، 270، 280
154. محمدبن حسن طوسي، رجال، ص136، 143؛ ابوالقاسم خويي، معجم، ج14، ص104
155. ابن‌ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج11، ص44
156. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص326
157. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص264
158. همان، ص261
159. همان، ص261
160. حسن العلوي، شيعه و حکومت درعراق، ص21
161. کميت‌بن‌‌زيد اسدي و ابن‌ابي الحديد معتزلي، الروضه المختاره؛ شرح القصائد الهاشميات و العلويات، ص63
162. همان، ص80
163. همان، ص266
164. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص167
165. همان، ص183
166. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج4، ص34
167. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص410
168. همان، ص408
169. محمد‌بن‌‌علي‌بن‌‌بابويه صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص3
170. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص164
171. همان، ص169
172. همان، ص382
173. همان، ص252
174. همان، ص285
175. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج3، ص555
176. همان، ج4، ص546
177. همان، ص183
178. همان
179. محمد‌بن‌‌محمد‌بن‌‌نعمان مفيد، الارشاد، ج2، ص166
180. همان، ص167
181. همان، ص369
182. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص209
183. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، اختيار معرفه الرجال، ص338
184. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص512
185.ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص300
186. ورام‌بن‌‌ابي فراس(م 605)، مجموعه ورام، ج2، ص266
187. فضل‌بن‌‌حسن طبرسي، اعلام الوري، ص275؛ ابن‌شهرآشوب مازندراني، المناقب، ج4، ص275
188. صفار، بصائر الدرجات، ص247؛ علي‌بن‌‌عيسي اربلي، کشف الغمه، ج2، ص193
189. محمد‌بن‌‌يعقوب کليني، الکافي، ج1، ص408
190. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسي، التهذيب، ج4، ص143
191. وي، ابراهيم‌بن عبدالله محض ـ معروف به قتيل باخمري ـ است كه پس از قيام برادرش ـ محمد ذي النفس الزكيه ـ در مدينه وي نيز در بصره قيام كرد و در سال 146ق در منطقه باخمري، نزديك بصره كشته شد.
192.ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص300
193. سبط ابن‌جوزي، تذکرة الخواص، ج2، ص448
194.ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، ج18، ص304
195. محمد‌بن‌‌حسن طوسي، الغيبه، ص347
196. همان
197 . همو، اختيار معرفه الرجال، ص181
198. همو، الغيبه، ص346
199. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص441
200. محمدبن حسن طوسي، الغيبه، ص347
201. احمدبن علي نجاشي، رجال، ص427
202. محمدبن حسن طوسي، الغيبه، 347
203. همان
204. ر.ک: محمدرضا جباري، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه(ع)، ج1 و 2

منابع
ابن اثير، عزالدين علي ‌بن ابي‌الكرم(م630)، الكامل في التاريخ، تصحيح عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1422ق.
ابن حجر عسقلاني، احمد‌بن علي‌بن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق، احمد عبدالموجود و علي محمدمعوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق/1995م.
ابن داوود حلي، ‏ حسن‌بن علي‌بن داود(قرن هشتم)، رجال ابن‌داود، تهران، 1383 ق.
ابن‌منظور، ابوالعز محمد‌بن مكرم (م630)، لسان العرب، بيروت، دار الفكر للطباعه و النشر، دار صادر، 1414ق.
ابن عبدربه‌اندلسي، احمد‌بن محمد‌بن عبدربه (م328 ق)، العقد الفريد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1409ق/1989م.
ـــــ ، العقد الفريد، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1409 ق/1989م.
ابوالخشب، ابراهيم علي، الادب الاموي، مصر، الهيئه المصريه العامه للكتاب، بي‌تا.
ابن‌قتبيه، ابي‌محمد عبدالله‌بن مسلم، المعارف، بيروت، دار الكتب العلميه، 1424ه. ق/2003م، دوم
ابوالفرج اصفهاني، علي‌بن حسين، مقاتل الطالبيين، قم، منشورات الرضي، زاهدي، 1405ه. ق، دوم.
ابوالفرج اصفهاني، علي‌بن حسين، كتاب الاغاني، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1407/1987م.
ابي عبيد، الاموال، تصحيح، محمدخليل، بيروت، دار الفكر، 1408ه. ق.
ان. ويلي، جويس، نهضت اسلامي شيعيان عراق، ترجمه، مهوش غلامي، تهران، اطلاعات، 1373ش.
باقر، طه و فاضل عبدالواحد علي، عامر سليمان، تاريخ العراق القديم، وزاره التعليم العالي في العراق، جامعه بغداد، 1987م.
برقي، احمد‌بن محمد‌بن خالد، المحاسن، قم، دار الكتب الإسلامية، 1371 ه. ق.
برقي، ‏احمد‌بن محمد‌بن خالد (م274)، رجال البرقي، تهران، دانشگاه تهران‏، 1383ق.
بلاذري، احمد‌بن يحيي‌بن جابر، فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبه الهلال، 1988م.
بلاذري، احمد‌بن يحيي‌بن جابر (م279)، انساب الاشراف، تحقيق، سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417ق/1996م
جباري، محمدرضا، سازمان وكالت و نقش آن در عصر ائمه(ع)، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1382.
جعيط، هشام، كوفه پيدايش شهر اسلامي، ترجمه، ابوالحسن سرو قد مقدم، مشهد، ‌بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1372ش.
حموي، شهاب‌الدين ابوعبدالله ياقوت‌بن عبدالله (م626)، معجم البلدان، بيروت، دارصادر، 1995م، دوم .
خطيب البغدادي، ابي‌بكر احمد‌بن علي‌بن ثابت، تاريخ مدينه السلام، تحقيق: بشار عواد معروف، بي‌جا، 1422ه/2001م .، اول.
خليف، يوسف، حياه الشعر في الكوفه الي نهايه القرن الثاني للهجره، بي‌جا، المجلس الاعلي للثقافه، المكتبه العربيه، بي‌تا.
خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث‏، قم‏، مركز نشر آثار شيعه، 1410 ه. ق /1369ه. ش.
دميري، كمال الدين، حيوه الحيوان الكبري و بهامشه كتاب عجائب المخلوقات و الحيوانات و غرائب الموجودات من مؤلفه زكريا‌بن محمد‌بن محمود قزويني، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا.
دينوري، ابوحنيفه احمد‌بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه، محمود مهدوي دامغاني، چ چهارم تهران، ني، 1371.
رحمتي، محمدرضا، «ساختار اجتماعي اقتصادي عراق در دهه‌هاي آغازين اسلامي»، كيهان‌انديشه، سال 1376هجري شمسي، شماره 75، موسسه كيهان.
زرين‌كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، تهران، اميركبير، 1368.
زيدان، جرجي، تاريخ التمدن الاسلامي، بيروت، دارمكتبه الحياه، بي‌تا.
سبط ابن‌جوزي، يوسف‌بن فرغلي‌بن عبدالله بغدادي، تذكره الخواص، تهران، مكتبه نينوي الحديثه، بي‌تا.
صالح احمد، علي، التنظيمات الاجتماعيه و الاقتصاديه في البصره في القرن الاول الهجري، بيروت، دار الطليعه، 1969م.
صالح احمد، علي، الخراج في العهود الاسلاميه الاولي، بغداد، المجمع العلمي العراقي، 1410ق.
صدوق، محمد‌بن علي‌بن بابويه(م381)، من لا يحضره الفقيه، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1413 ق.
صفار، محمد‌بن الحسن‌بن فروخ، بصائر الدرجات، قم، مكتبة آية الله المرعشي، 1404 ه. ق.
طبرسي، امين الاسلام ابي‌علي فضل‌بن حسن، إعلام الوري باعلام الهدي، طهران، دارالكتب الإسلامية، بي‌تا.
طوسي، محمد‌بن حسن، رجال الشيخ الطوسي، نجف‏، حيدريه، 1381 ه. ق.
طوسي، محمد‌بن حسن، اختيار معرفه الرجال (رجال الكشي)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ق.
طوسي، محمد‌بن حسن(385- 460)، الغيبة، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية، 1411 ه. ق.
عبدالفتاح ملحس، ثريا، حزب الشيعه في ادب العصر الاموي، بيروت، الشركه العالميه للكتاب ش م ل، 1990م .
علم الدين، مصطفي، الزمن العباسي، بيروت، دار النهضه العربيه، 1993م.
علوي، حسن، شيعه و حكومت در عراق، ترجمه، محمدنبي ابراهيمي، تهران، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، 1376.
كليني، محمد‌بن يعقوب، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365ه. ش.
كميت‌بن زيد اسدي و ابن‌حديد معتزلي، الروضه المختاره، شرح القصائد الهاشميات القصائد العلويات، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بي‌تا.
مبرد، ابوالعباس محمد‌بن يزيد(م285)، الكامل في اللغه والادب، تحقيق، محمدابوالفضل ابراهيم، چ سوم، قاهره، دارالفكر العربي، 1417/1997م.
مفيد، محمد‌بن محمد‌بن نعمان عكبرايي، الأمالي، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، 1413 ه. ق.
مفيد، محمد‌بن محمد‌بن نعمان عكبرايي(م413)، الارشاد الي حجج الله علي العباد، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
المقداد، محمود، الموالي و نظام الولاء من الجاهليه الي اواخر العصر الاموي، دمشق، دارالفكر، 1408ه. ق/1988م.
يعقوبي، احمدبن اسحاق، البلدان، ترجمه، محمدابراهيم آيتي، چ چهارم تهران، شركت انتشارت علمي و فرهنگي، 1381.
_____ ، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، بي‌تا.

منبع: تاریخ در آیینه پژوهش، سال هفتم، ش4، زمستان 1389.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18786

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت − 3 =

آخرین مطالب