جمعه 10 فروردین 1403 برابر با Friday, 29 March , 2024

دو تصویر متضاد از سیمای محمد(ص)

* مرتضی شیرودی

این نوشتار به بررسی زندگی و شخصیت پیامبر اعظم (ص) از دو دیدگاه غربی و شرقی می پردازد و به برخی شبهات مربوطبه پاسخ می دهد. اهم موضوعات: تصویر غربی از پیامبر(ص)؛ شبهات و ابهامات آثار غرب در باره پیامبر(ص)؛ پاسخ ها و نقدها:تصویر شرقی از سیمای پیامبر(ص)

توهين غربی ها به اسلام و پيامبر(ص)، سابقه طولانى دارد. نخستين توهين‏ ها از اسپانياى اسلامى و از قرطبه و در سال 229 / 850 آغاز شد. پرفكتوس راهبه مسيحى اولين ناسزاگو عليه پيامبر بود. به تأثير از او، تعدادى از جوانان مسيحى قرطبه يك گروه شهادت‏ طلب را تشكيل دادند تا مانع از گسترش نام و آئين محمد(ص) در اسپانيا شوند. شهادت طلبان قرطبه با حمايت آشكار و پنهان برخى مقامات كليسا و گروهى از مردم مسيحى می كوشيدند پيامبر را دروغ‏گو، شهوت پرست و خوش گذران نشان دهند.

تصويرى كه اين گروه از پيامبر آفريد همچنان در اذهان عمومى غرب باقى ماند و در برافروختن شعله جنگ‏هاى صليبى در 474 / 1095 مؤثر افتاد. از اين رو، جاى تعجب نيست كه در جنگ‏هاى صليبى نام رسمى مسلمانان به كثافت تغيير يافت. افراد زيادى كوشيدند تا تصوير ذهنى غربيان را نسبت به پيامبر عوض نمايند. گرچه اين كوشش‏ها به موازات افزايش تخريب چهره پيامبر گسترش می يافت، ولى تعصب قديمى آن چنان جا افتاده بود كه ديگر تلاش‏ ها را ناكام می گذاشت. به علاوه حس برتربينى غربى كه به دليل توسعه قدرت مادى اتفاق افتاد و منجر به فتح و استعمار سرزمين‏ هاى اسلامى گرديد، انسان غربى را به درستى عقايدش درباره پست بودن پيروان محمد(ص) و درست بودن انديشه مسيحى مطمئن ساخت.این توهین ها هنوز هم ادامه دارد.ریشه توهین به پیامبر اعظم (ص) را قبل هر چیز باید در آثار مکتوب به اصطلاح اندیشمندان غربی دید.برای درک ریشه توهین به پیامبر،اسلام و مسلمانان برخی از آثار مکتوب غرب را مرور می کنیم:

 

تصویر غربی از پیامبر(ص)

برای ارائه تصویر آثار مکتوب غرب از پیامبر(ص)، کتاب های زندگی نامه محمد(آرمسترانگ)،محمد پیغمبری که از نو باید شناخت(ویرژیل)،تاریخ تمدن(ویل دورانت)،اسلام:بررسی تاریخ(همیلتن)،تمدن های عالم(آدلر) و چند اثر دیگر مورد بررسی قرار می گیرد:

  جاهليت: جزيرة‏العرب شرايط سخت جغرافيايى را پيش پاى اعراب جاهلى قرار میداد. دخالت‏هاى دو امپراطورى ايران و روم در بخش‏هاى جنوبى و شمال شبه جزيره و مناطق مرزى بر سختى زندگى عرب بيابانگرد می افزود.به علاوه ايرانيان و روميان از يهوديان و مسيحيان ساكن شبه جزيره براى نفوذ و جلوگيرى از حملات گاه و بی ‏گاه اعراب به مرزهاى خويش، بهره می‏بردند و بر مشكلات سكنه بومى اضافه میكردند. عرب در جاهليت، مطيع رييس قبيله است.به جنگ عشق میورزد ولى به مروت و جوانمردى هم روى خوش نشان میدهد.او با همه سختیهاى طبيعى و غير طبيعى سرزمين حجاز، رو به كعبه دارد و براى طواف پا پيش میگذارد. روابط بين عرب‏هاى قبل از بعثت پيامبر،بدوى و در عين حال ساده و غير پيچيده است. قبايل روابط درونى خود را دارند، به آن روابط احترام مینهند و البته برترى قريش را پذيرفته‏اند. پيوندهاى خونى و قبيله‏اى معيار درستى و نا درستى حوادثى است كه در پيرامون آنان روى میدهد. در شرايط عادى تنها بتانى را میپرستند كه آن واسطه بين خود و اللَّه میدانستند.در شرايط سخت به سراغ اللَّه میروند به همين دليل آن‏ها مشركانى بودند كه وجود خداى واحد را نفى نمیكردند ولى او را در اداره جهان نيازمند خدايان كوچك چوبى و سنگى میديدند.(1)

قبل از بعثت:مکه مرکز بين المللی تجارت بود چرا که اقوام و ملل در کعبه بتی داشته که آن را خدای خود می دانستند و آزاد بودند که آن را در کعب عبادت کنند و هر ملت در کعبه برای نگهداری خدای خود حجره ای مخصوص داشت .ابرهه که در سرزمين يمن حکومت می کرد برای اين که مرکز تجارت بين المللی را به صنعا منتقل کند،کليسايی به شکل کعبه ساخت اما اين کار او باعث نشد که مرکز تجارت به صنعا منتقل شودو تصميم گرفت کعبه را ويران کند. ابرهه با سپاهی از فيل عازم مکه شد (507 م) اين سال که به عام الفيل معروف است، سالی است که حضرت محمد (ص) در آن متولد شد.پيامبران قبلی همه آمدن او را خبر داده بودند ،حضرت مسيح گفته بود بعد از من پريکليتوس خواهد آمد، که در زبان يونانی يعنی احمد (ستوده)و محمد(ستوده تر) نام پيامبر اسلام نيز از همين کلمه می آيد.

تولد پيغمبر اسلام يک واقعه غير عادی نبوده چرا که عربستان 124 هزار پيامبر به جهان عرضه کرده و سه مذهب بزرگ يهودی ،مسيحی، اسلام از عربستان بر خاسته(اگرسواحل شرقی دريای روم را جزء عربستان بياوريم) و اعراب از تولد يک پيامبر حيرت نمی کردند وسرزمين عربستان جايی بود که نه تنها تولد يک پيامبر واقعه استثنايی نبود،بلکه تمام پِیامبرانی که از عربستان بودند با خدا صحبت می کردند. نويسنده اين صحرا را عاملی می داند که هر انسانی در آنجا می تواند با خدای خود صحبت کندو هیچ مانعی وجود نداردو می گويد طبق نظر يه داروين مربوط به بقای اصلح در آن صحرا طی مهاجرت اعراب عده ای مردند وعده ای باقی ماندند و مبدل به افرادی قوی ،بااراده ومومن شدند.

حضرت محمد(ص) از همان کودکی رنج و سختی زيادی متحمل شده چرا که از همان کودکی از پدر ومادر يتيم شد و وقتی به عموی خود ابوطالب سپرده شد ،اگر چه او مردی شريف بود ولی بضاعت مالی نداشت و بايد خانواده خود را تامين مي کرد و نمی توانست وسايل محمد را فراهم کند و آن طفل مجبور شد از 8 سالگی برای تأمين معاش خود کار کند.در واقع زمانی را که کودکان بايد صرف بازی کنند ،محمد به يکی از سخت ترين کارها يعنی گله داری ان هم در صحرای گرم عربستان مشغول بود.شايد اين زمينه ای شد که محمد از طفوليت برای پيامبری اماده شود ،در واقع صحرای عربستان مکانی برای انديشيدن بود و ساير مذاهب بزرگ نيز به همين دليل از ان صحراها به وجود امد،چرا که آن صحراها زمينه ای برای تفکر در مورد خدا و راز خلقت ايجاد می کرد.تلاش های مکرر و مسئوليت پذيری او باعث شد که محمد وقتی به12 سالگی رسيد عمويش اورا با خود به مسافرت های تجاری ببرد.در واقع يکی ازعللی که خداوند محمد را به پيامبری مبعوث کرد اين بود که پيامبری ازاعراب که به زبان آنان سخن می گفت انتخاب کند تا آنها مجبور نباشند دين يهودی ومسيحی را بپذيرند و خداوند خواست ، پيامبری مخصوص قوم عرب را برا ي شان مبعوث کند.محمد دارای تمام صفات خوب يک عرب بود، قبل ازاين که به پيامبری برسداو را درستکار و امينی می خواندند.او وعده ای از جوانان قریش در کنار کعبه پيمان بستند که نگذارند هيچ ظالمی حق مظلومی را پايمال کند و در اين راه هيچ طمعی نداشتند.تا آن زمان در عربستان کسی به چنین عملی اقدام نکرده بود.

خديجه يکی ا ز بازرگانان ثروتمند مکه بود و وقتی با محمد آشنا شد 40 سال داشت.او وقتی شنيده بود که محمد مردی درستکار و امين است،در صدد برآمد که از او دعوت کند تا با کاروانش به مسافرت تجاری برود.محمد پس ازمشورت با عمويش اين دعوت را پذيرفت.پس از بازگشت از سفر،خديجه به امانت داری محمد پی برد. محمد در آن زمان جوانی زيبا روی و خوش صحبت بود،خديجه که از محمد خوشش آمده بود،به طور غيرمستقيم موضوع را با محمد در ميان گداشت،ولی محمد به دلیل اين که خديجه ثروتمند و او فقير  است،جواب رد داد. خديجه اين بار فرد ديگری را مامور کرد واو به محمد گفت که خديجه مايل است با تو ازدواج کند.محمد پس ازصحبت با او رضايت به ازدواج کند. محمد پس از انکه دارای بضاعت شد اولين کاری که کرد اين بود که سر پرستی علی را بر عهده گرفت.محمد در زندگانی خود از تجملات به دور بود و در خانه او عير از نان و خرما غذای ديگری ديده نمی شد. از زمانی که محمد با خديجه زندگی می کرد تا آن زمانی که به پيامبری رسيد حدود 15 سال طول کشيد که طی اين دوره خديجه از نظر تکوين تفکر پيامبر نقش مهمی را ايفا کرد.طبق روايات، آدم در بهشت به حوا گفت يکی از مزايايی که خدا نصيب پيامبر کرد اين بود که همسری نظير خديجه به او داد.   

نکته قابل ذکر تا قبل از بغثت محمد زمانی بود که بين قبايل قريش بر سر نصب حجرالاسود اختلاف به وجود آمد ومحمد طوری بين آنها حکميت کرد که باعث رضايت تمام قبايل عرب شد.

نويسنده رفتن محمد به غار حراء را واقعه عادی بيان کرده و گفته همان طور که در هند عده ای از مردم مدتی را از بقيه مردم بدون انکه با کسی معاشرت کنند زندگی می کردند،در مکه هم مردها به مدت يک ماه از خانواده خود کناره می گرفتند و به يکی از غارهای اطراف مکه می رفتند.محمد هر سال در ماه رمضان به غار حراء می رفت،زيرا بر اساس اعتقاد اعراب در ماه رمضان شبی به نام قدر بود که در آن شب هر چه انسان بخواهد ميسر می شود و در يکی از شبها جبرئيل بر پيامبر نازل شدو گفت:اقرا…. . در اولين آياتی که بر پيامبر نازل شد،صحبت از علم،قلم ونوشتن داده شد.در هيچ يک از ساير اديان بزرگ اين قدر به کسب علم ودانش اهميت داده نشده است.بعد از شنيدن صدای خداوند محمد به خانه بازگشت و به خديجه گفت من می ترسم واين صدا طوری در من اثر کرد که نمی توانستم آرام بگيرم.پس از آن شب محمد ساير شبها نيز به جبل النور رفت ولی جبرئيل نيامد ومحمد تا مدتی ناراحت وغمگين بود تا اينکه يک شب جبرئيل بر او نازل شد وگفت تو رسول خدا هستی و من جبرئيل می باشم.(2)

پیامبر در مکه :در دوران سه ساله فترت خديجه, علي, زيد و بعد ابوبكر تنها كساني بودند كه به پيامبر ايمان آوردند. بعد از اينكه محمد(ص)  دعوتش را علني كرد مورد آزار اذيت قريش قرار گرفت. حتي افراد قريش (ابوجهل – عقبه) دو بار در كعبه سعي كردند پيامبر را به قتل برسانند كه موفق نشدند و هيچ يك از مردم كعبه هم براي كمك پيامبر نرفتند.

قانون اساسي عرب باديه نشين را يك كلمه تشكيل مي داد و آن عبارت بود از مروت. مروت در چشم عرب سه معنا داشت: مهمان نوازي, پناه دادن مظلوم و احترام به قوانين قبيله. در قانون اساسي عرب باديه كه مروت بود, نامي از ترحم برده نمي شد. كساني كه در خانه كعبه بودند و خفه شدن محمد(ص)  را مي ديدند, او را مظلوم نمي دانستند و شايد او را واجب القتل هم مي دانستند چون حرف هايي بر خلاف قانون عشيره مي زد, يعني بر خلاف اركان قانون اساسي عرب.در نظر عرب باديه مظلوم عبارت بود از شخصي كه مورد ستم خصم قرار گرفته باشد و اگر كسي مورد آزار طايفه خود قرار مي گرفت او را مظلوم نمي دانستند و آن آزار همان كيفر قانوني است, زيرا يگانه قاضي هر فرد طايفه اوست.

در سال چهارم بعد از بعثت تعداد طرفداران محمد(ص)  بيشتر شد. خيلي از افرادي كه ايمان مي آوردند جزو قشر بي دفاع ( غلامان, سياهان, بيگانگان, مطرودين از قبيله و طبقه انبوه افراد بي بضاعت ) بودند.

ابوبكر جزو توانگران مكه بود و در صدر اسلام تمام اموال خود را در راه پيشرفت دين محمد صرف كرد. هر وقت يك غلام يا كنيز مسلمان مي شد و در نتيجه مورد آزار و اذيت ارباب خود قرار مي گرفت, ابوبكر با بهاي گزافي آن غلام يا كنيز را خريداري و آزاد مي كرد.

سميه كنيز ابوجهل اولين زن شهيد در راه اسلام بود. ابوجهل بعد از اينكه فهميد سميه مسلمان شده, شروع به شكنجه او كرد و به هيچ قيمتي هم قبول نكرد كه او را به ابوبكر بفروشد و در نهايت او را به شهادت رساند. ابوجهل و ابوسفيان ( برادر رضايي محمد ) براي كم كردن شمار ايمان آورندگان به محمد(ص)  فروختن برده ها و كنيزها را به ابوبكر قدغن كردند.

اولين مرد شهيد در راه اسلام هم حارث فرزند خديجه همسر پيامبر بود كه هنگام عبادت در كعبه توسط افراد قريش به شهادت رسيد.

ابوذر از طايفه غفار از افراد توبه كننده اي بود كه مسلمان شد. طايفه غفار از راه چپاول امرار معاش مي كردند . در عربستان چپاول ننگ نبود ولي يك سري قوانين داشت, موقع چپاول نبايد خون ريخت و قتل نفس براي چپاول جايز نيست و همچنين حمله كردن به زن ها و بچه ها, طبق رسوم اعراب باديه در چهار ماه از سال چپاول يا غزوه حرام بود و همچنين حمله كردن به كساني كه محرم بودند. ولي طايفه غفار اين رسوم را رعايت نميكردند. يك روز ابوذر از ديدن غارت شدگان و زن ها و بچه ها متاثر شد و از قبيله خارج شد و به مكه رفت. در آنجا با محمد(ص)  و دينش آشنا شد و توبه كرد و مسلمان شد و بعدها جزو مسلمانان صدر اسلام شد.

افراد قبيله قريش بعد از اينكه دو بار نسبت به محمد(ص)  سو’قصد كردند و موفق نشدند, از قتل وي منصرف شدند و علتش اين بود كه محمد(ص)  يك حامي نيرومند پيدا كرد و آن حمزه عموي پيامبر بود كه مردي پهلوان بود. بعد از اينكه حمزه دين اسلام را پذيرفت چند تن ديگر هم مسلمان شدند و شمار مسلمين به سي نفر رسيد.

يكي ديگر از بزرگان مكه عمرالخطاب بود. عمر مردي با اراده, متعصب و قوي هيكل بود طوري كه از او بلند قامت تر مردي نبود. وقتي بزرگان مكه از قتل محمد نا اميد شدند, عمر تصميم گرفت اين كار را بكند, ولي وقتي آيات قرآن را شنيد مسلمان شد.

مكه جايي بود كه پيروان تمام مذاهب جزيره العرب به آنجا مسافرت مي كردند و دين آنها براي بتهاي كعبه مزاحمتي ايجاد نمي كرد ولي محمد بعد از اينكه رسالت خود را علني كرد, سكنه مكه ديدند كه اگر به دستور محمد عمل كنند و بت ها را از كعبه دور كنند, از نظر اقتصادي ضربه مي خورند. دومين علت مخالفت مكيان با محمد(ص)  اين بود كه محمد با نقض بتها در واقع اجداد آنها را هم نقض مي كرد و اين براي اعراب گناه بزرگي بود.

يك اصل كلي كه در تمام كشورها و تمام ادوار و حتي امروزه ديده مي شود اين است كه عامه مردم نسبت به تشريفات ظاهري مذهب بيش از عقيده باطني افراد علاقه مند هستند و كسي در صدد بر نمي آيد بفهمد كه عقيده باطني يك مومن چيست. در عربستان احترام تشريفات مذهبي كه از اجداد رسيده بود خيلي قوت داشت و هيچ كس نمي توانست آن را ناديده بگيرد.

بزرگان قريش كه از افزايش تعداد مسلمانان وحشت كرده بودند از يك نقشه جديد استفاده كردند. آنها قدغن كردند كه كسي از مسلمانان چيزي بخرند و يا به آنها چيزي بفروشند و از آنان دختر بگيرند و يا به آنها دختر بدهند. محمد كه اوضاع را ديد تصميم گرفت خود در مكه بماند و مسلمانان را به حبشه بفرستد. در حبشه علارغم كوشش قريش, پادشاه حبشه از مسلمانان دفاع كرد و آنها را تحت حمايت خود قرار داد. در حبشه مسلمانان به راحتي زندگي مي كردند و ولي دو نفر از آنها وقتي كليساهاي بزرگ عيسويان را ديدند تحت تاثير قرار گرفتند و مسلمان شدند ( عبيدالله ابن جاش و سكران ابن عمرو )

بعد از خروج مسلمانان از مكه , قريش زندگي را بر مسلمانان قريش سخت تر كردند و تصميم گرفتند كه با طرد محمد(ص)  و تمام مسلمانان دين اسلام را از مكه ريشه كن كنند و صحيفه اي را در مكه نصب كردند و در آن هر نوع ارتباطي با مسلمانان را قدغن كردند و مدت اجراي آن را تا زماني قرار دادند كه محمد(ص)  از دين خود دست بردارد يا اينكه هاشم دست از حمايت محم(ص) د بردارد تا قريش بتواند او را به قتل برساند.

غيرت ابوطالب اجازه نداد كه برادر زاده خود را علارغم اينكه دينش را نپذيرفته بود تنها بگذارد. در بين قبيله محمد(ص)  فقط ابولهب حاضر نشد كه از مكه خارج شود و ديگران به پيروي از تعصب افراد باديه با محمد خارج شدند و به شعب ابوطالب رفتند.

مسلمانان در آنجا مخوف ترين شكنجه ها را تحمل كردند و چيزي كه باعث شد از گرسنگي نميرند اين بود كه هر سال چهار ماه جنگ در مكه متاركه مي شد و مسلمانان مي توانستند به شهر بيايند و آذوقه فراهم كنند. علاوه بر رنج و گرسنگي دائمي در شعب فاجعه ديگري كه براي محمد(ص)  اتفاق افتاد فوت خديجه و ابوطالب بود و آن سال را عام الحزن ناميدند.

بعد از فوت ابوطالب, ابو لهب  برادر ابوطالب رئيس قبيله هاشم شد و خود را موظف دانست كه از محمد دفاع كند. در همان روزها موريانه صحيفه را خورد و جز نام خدا چيزي باقي نماند و مسلمانان توانستند از شعب خارج شوند.

ابولهب چون رئيس قبيله بود موظف بود از محمد حمايت كند ولي با دينش مخالف بود و حمايتش تا زماني بود كه محمد(ص)  به قبيله خيانت نكند در غير اين صورت از قبيله طرد مي شد. طولي نكشيد كه ابولهب كه نمي توانست از مخالفت با اسلام صرف نظر كند وسيله اي براي طرد محمد(ص)  پيدا كرد كه در زندگي معنوي پيغمبر خيلي اثر كرد.

يك روز ابولهب مردان قبيله و محمد(ص)  را در جلسه اي جمع كرد و در جمع از محمد(ص)  پرسيد تا نظرش را راجع به ابوطالب و عبدالمطلب بگويد كه آيا آنها هم كه مشرك از دنيا رفته اند به جهنم مي روند؟ و محمد(ص)  با صراحت و با خواندن چند آيه از قرآن گفت كه جايگاه مشركين جهنم است. اين حرف كه به نظر آنها توهيني بود به اجداد قبيله و گناهي نابخشودني باعث شد كه محمد(ص)  از قبيله طرد شود.

كسي كه از قبيله طرد ميشد را هر كسي مي توانست به قتل برساند, بفروشد يا اينكه برده خود كند و او از هيچ حمايتي برخوردار نبود. بعد از اينكه ابولهب پيغمبر را طرد كرد محمد(ص)  به كلي تنها ماند. در گذشته خديجه همسرش از آلام روحي پيامبر مي كاست يا اينكه عمويش ابوطالب او را دلداري مي داد ولي در آن موقع نه خديجه بود و نه ابوطالب . اين بار خداوند نه تنها محمد(ص)  را تحت حمايت خود قرار داد بلكه وي را بسوي خود برد و مسلمين اين مسافرت را معراج مي خوانند.

معراج دو مرحله داشت: مرحله اول مسافرت محمد(ص)  از مكه به بيت المقدس و مرحله دوم مسافرت از بيت المقدس به آسمان.

محمد(ص)  مي گويد آن شب من در مكه خوابيده بودم و هنوز تصميم مربوط به طرد من اجرا نشده بود و ديدم سقف خانه شكافته شد و جبرئيل وارد شد. جبرئيل سينه ام را شكافت و بعد با آب زمزم آن را شست و ابريقي آورد كه پر از حكمت بود و آن را در سينه ام ريخت و بعد با او به راه افتادم. اول در شهر حبرون كه قبر ابراهيم در آنجا بود توقف كرديم و بعد در بيت اللحم, محل تولد مسيح و بعد وارد مسجد الاقصي شديم

قبل از اينكه محمد(ص)  به آسمان برود اثر پاي خود را روي قبه الصخره واقع در بيت المقدس باقي گذاشت همچنان كه ابراهيم اثر پاي خود را در مقام ابراهيم به جا گذاشت. محمد اول وارد آسمان اول شد و در آنجا آدم را يافت, در آسمان دوم عيسي و يوحنا را ديد, در آسمان سوم يوسف, در آسمان چهارم ادريس, در آسمان پنجم هارون, در آسمان ششم موسي و در آسمان هفتم ابراهيم را يافت. بعد از آسمان هفتم منطقه اي قرار داشت كه مانند اطراف كعبه حرم بود و در انتهاي حرم سدره المنتهي قرار داشت.

هنگاميكه محمد(ص)  از نزد خداوند برگشت دوازده فرمان دريافت كرد ( همان گونه كه موسي ده فرمان دريافت كرده بود) و مامور گرديد تا آنها را به مسلمين ابلاغ كند. فرمان هاي دوازده گانه از اين قرار است:

1.مسلمين نبايد جز خداي واحد را بپرستند.  2.پدر و مادر خود را بايد دوست بدارند و محترم بشمارند. 3.صله رحم را بجا بياورند. 4.ولخرجي و اسراف نكند. 5.از در راه مانده گان و بيگانگان دستگيري نمايند. 6.زنا نكنند. 7.از قتل نفس بپرهيزند. 8.غرور نداشته باشند. 9.لئامت نداشته باشند. 10.اندازه سنگ و پيمانه را نگه دارند. 11.از مبادرت به كارهاي دور از عقل بپرهيزند. 12.مال ديگران مخصوصا مال يتيم را غصب نكنند.

علماي اسلامي راجع به معراج محمد(ص)  دو نظريه دارند, بعضي مي گويند او با همين جسم خاكي به آسمان رفت و برخي ديگر عقيده دارند كه تنها روحش به آسمان رفت.

بعد از معراج همان طور كه خداوند امر كرده بود محمد(ص)  شبانه از مكه خارج شد و راه طائف را پيش گرفت, در طائف وقتي محمد(ص)  را شناختند او را سنگسار كردند و محمد مجبور شد به مكه برگردد. در راه بازگشت وقتي محمد مشغول خواندن قرآن بود, عده اي از جنيان صداي تلاوت قرآن را مي شنوند و مسلمان ميشوند. منظور از جن سكنه بيابان هستند كه در شب ديده نمي شوند و در روز به نظر اهل شهر نمي رسند. اعراب در قديم سكنه بيابان را جن و سكنه شهر را انس مي خواندند.

محمد(ص)  قبل از اينكه وارد مكه شود براي پانزده قبيله درخواست حق جوار داد كه هيچ يك قبول نردند. (حق جوار يكي از سنت هاي اعراب باديه بود كه قبيله اي مردي را مورد حمايت قرار مي داد و مي گفت كه در جوار من است و اگر ديگران آن مرد را مي آزردند يا اينكه به قتل مي رساندند مجبور بودند كه با آن قبيله بجنگند.) در آخر قبيله اي از يثرب قبول كرد و مسلمان شد و محم(ص) د توانست به خانه برگردد. آن قبيله بعد از برگشتن به يثرب (مدينه) عده اي را هم مسلمان كردند.

سال بعد عده اي از سكنه مدينه به مناسبت حج عمره به مكه آمدند و شمار مسلمانان دوازده نفر بود . آنها در تنگه عقبه با محمد(ص)  اجلاس كردند و راجع به مسائل سياسي مدينه با هم گفتگو كردند و گفتند كه بين قبايل مدينه راجع به انتخاب پادشاه اختلاف است و سكنه مدينه حاضرند كه محمد را بين خود بپذيرند و مي دانند كه پيغمبر بر سلطان مزيت دارد زيرا كه پيامبر از مساعدت خداوند برخوردار است.

محمد(ص)  هم از آنها خواست تا با او بيعت النسا كنند. بيعت النسا عبارت بود از سوگند وفاداري يك نفر كه فاقد قبيله است نسبت به قبيله اي كه حاضر بود او را بپذيرد و آنها هم قبول كردند. هنگام بازگشت به مدينه محمد(ص)   ابن عمير را براي ياد دادن قرآن به آنها همراهشان به مدينه فرستاد.

در سال بعد دوباره سكنه مدينه براي حج به مكه آمدند و اين بار هفتادو پنج نفر بودند و دوباره در تنگه با  محمد(ص)  اجلاس كردند. اين بار محمد از آنها بيعت حرب گرفت و از آنها خواست كه اگر شرايطي پيش آمد و مجبور شدند كه براي پيشرفت اسلام بجنگند, مقدم بر جنگ باشند و آنها قبول كردند.

محمد(ص)  دوازده رئيس و نماينده از طرف خود از بين آنها انتخاب كرد. تا آن روز محمد(ص)  تنها يك پيغمبر بود ولي از آن روز به بعد علاوه بر مقام رسالت داراي رتبه زمامداري يك ملت هم شد و به همين جهت است كه در قرآن به محمد(ص)  گفته مي شود كه در زمامداري از موسي سرمشق بگيرد, زيرا موسي يك زمامدار لايق بود.

هجرت مسلمانان از مكه به مدينه طوري توسعه يافت كه جماعت قريش تصميم گرفتند خطر محمد(ص)  را براي هميشه از خود دور كنند و راهي جز قتل محمد(ص)  نيافتند. براي اينكه بعدها كسي ادعاي خون بهاي محمد(ص)  را نكند, تصميم گرفتند كه از هر كدام از ده قبيله يك نفر را انتخاب كنند تا قاتل معلوم نشود. رقيه عمه پيامبر كه از ماجراي قتل با خبر شد محمد را خبر دار كرد. محمد هم راهي جز رفتن از مكه و هجرت نيافت.(3)

 

پیامبر در مدینه:   هنگامی که پیامبر مکه را رها کرد بسیاری از روابط خویشاوندی را بریده بود و چون در مدینه اقامت گزید در صدد بر آمد در دولت جدید برادری دینی را جانشین روابط خونی کند و از رقابت مهاجرین که از مکه آمده بودند و انصار که مسلمانان مدینه بودند جلو گیری کندزیرا آثار این رقابت نمایان شده بود. بعد از انعقاد رابطه برادری بین مهاجرین و انصار در نخستین مراسمی که در مدینه برپا شد پیامبر به منبر رفت و به صدای بلند گفت «الله اکبر» و حاضران نیز با صدای بلند تکرار کردند. آنگاه در همان حال که پشت وی به جمعیت بود خدا را سجده کرد و از منبر فرود آمد وچون بر پایین رسید سه بار دیگر خدا را سجده کرد و این سجده ها نشان فروتنی و اطاعت از خدا بود. بدین جهت دین نو را « اسلام» یعنی تسلیم به معنی اطاعت صرف و سلم که به معنی صلح است و پیروان آنرا مسلم خواندند.دورانت اشاره می کند که پیامبر در مدینه یک حکومت دنیوی بنیاد نهاد . بدین ترتیب محمد (ص) هم قیصر بود وهم مسیح .با این وصف همه مردم مدینه به قدرت بی چون و چرای او تن در ندادند و در برابر پیامبر ایستادند که یهودیان مدینه از این دسته بودند که به دین خود تعصب داشته و نمی خواستند اسلام را قبول کنند . محمد (ص) با این یهودیان پیمانی بست که نشان کمال مهارت بود که بد نیست اشاره ای به مفاد این پیمان داشته باشیم:

« این پیمانی است از طرف محمد (ص) برگزیده و پیامبر خدا بر گروندگان به دین که بدانند که مسلمین یک امت بیش نیستند و باید در تمام شؤون زندگی مانند شخصیت فردی قیام کنند و به شرایط زیر بین یهود پیمان بندند:

1-      یهود و مسلمان در حال صلح حقوق مساوی خواهند داشت

2-      در موقع لزوم مسلمین از یهود نصرت و حمایت خواهند کرد

3-      یهود با ساکنین مدینه یک ملت محسوب محسوب خواهند شد

4-      مسلمین با یهود به دوستی و محبت رفتار خواهند کرد

5-      یهود در بجا آوردن اعمال دین مانند مسلمین آزادی خواهند داشت

6-      قبایلی که با یهود هم عهد و هم سوگند (حلیف) باشند از آنها نیز حمایت خواهند کرد

7-      اگر کسی بر یهود تعدی کرد مسلمین تعاقب خواهند کرد و او به قصاص خواهد رسید

8-      طرفین دوستان همدیگر را احترام خواهند کرد و یهود در حفظ مدینه و اطراف شهر با مسلمین تشریک مساعی کند

9-   اگر اختلافی میان یهود و مسلمانان پیدا شد رسول خدا به موجب کلمه«تورات» و«قرآن مجید » تصفیه و حکومت خواهد نمود                                  1

10-  این پیمان میان یهود و مسلمانان بسته شده و مبادله گردید.»

 طوایف یهود از جمله بنی نضیر و بنی قریظه این پیمان را پذیرفتند.

ویل دورانت در ادامه می نویسد : وقتی گرسنگی مردم مدینه بالا گرفت پیامبر به پیروان خود دستور داد به رسم معمول قبایل عرب به کاروانهایی که از مدینه می گذشتند بتازند.

وقتی در این غارت ها مسلمانان پیروز می شدند پیامبر 5/4 غنایم را به مهاجران می دادند و 5/1 بقیه را صرف امورات دینی و خیریه می کردند. بدین ترتیب ,بازرگانان مکه ,که زندگی اقتصادیشان وابسته به امنیت کاروانها بود ,متوحش شدند و در صدد انتقام از پیامبر و مسلمانان بر آمدند. یکی از این تصادمها مصادف با آخرین روز ماه رجب بود. ماه رجب یکی از ماه های حرام است که خونریزی و جنگ درآن حرام می باشد در این تصادم یک نفر کشته شد که برای مردم مکه و مدینه که حرمت این ماه را نکه می داشتند  وهن آمیز بود.

در سال دوم هجرت پیامبر با 300 تن از مسلمانان مسلح بر کاروانی که از شام به مکه می رفت راه را بست. ابوسفیان پیشوای قافله بود از مکه یار کمکی خواسته و در دره ای بنام« بدر» در فاصله 32 کیلومتری جنوب مدینه درگیری در گرفت. اگر پیامبر در این جنگ شکست می خورد اسلام نو کلا" به تاریخ سپرده می شد ولی با فرماندهی خوب و لایق پیامبر ,سپاه اسلام پیروز شد و مسلمانان با اسیران و غنایم فراوان به مدینه باز گشتند.از میان اسیران ,کسانی که در مکه بیش از دیگران مسلمانان را آزار کرده بودند کشته شدند و بقیه را در مقابلفدیه سنگینی آزاد کردند.ابوسفیان از خطر جست و به خانواده های کسانی که کشته شده بودند تسلی داد که بزودی انتقام خواهد گرفت.

با دیدن اینگونه حرکات ،دوستی یهودیان مدینه نسبت به دینی که تمایلات جنگی داشت دوامی نیافت.آن ها  تفسیری را که محمد(ص) از تورات می کرد و می گفت اسلاف یهود ظهور وی را بشارت داده اند به استهزا گرفتند ومحمد (ص) اززبان خدا گفت که یهودیان کتاب خدا را تحریف کرده ,پیامبران خویش را کشته,و از تصدیق مسیح ابا ورزیده اند پیامبر که قبلا" بیت المقدس را قبله کرده بود و مسلمانان موقع نماز به سوی آن می ایستادند به سال سوم هجرت مکه و کعبه را قبله قرار داد و یهودیان گفتند که او به بت پرستی باز گشته است.

بعد از جنگ بدر ,ابوسفیان وانمود می کرد که غیظ خود را فرو برده اما در سال سوم هجرت با سپاهی حدود 3000 نفر به مسلملنان در محلی بنام « اُحُد»حمله کرد و مسلمانان را شکست داد.پیامبر در عوض به یهودیان بنی نضیر که قریش را علیه پیامبر و مسلمانان تحریک می کرد حمله کرد. و نخلستانها و اموال آنها را بین مسلمانان تقسیم کرد.

در سال پنجم هجرت قریش به همراه ابو سفیان با سپاهی حدود 10000 نفر که بنی قریظه نیز به اینها کمک کی کرد به مسلمانان حمله کردند. پیامبر که در میدان جنگ قدرت مقابله با این نیروی بزرگ را نداشت ترجیح داد که برای دفاع از مدینه خندقی در اطراف آن حفر کنند.

قریش 20 روز مدینه را محاصره کردند وچون طوفان و باران به ستوهشان آورده بود به خانه های خود باز گشتند.بلافاصله محمد (ص) با 3000 تن از مسلمانان به یهودیان بنی قریظه حمله کرد. چون تسلیم شدند اسلام میان مسلمانی و مرگ مخیَّرشان کرد که یا مسلمان شوند و یا خواهند مرد. 600 مرد جنگجوی آنها کشته و در بازار مدینه دفن شدند و زنان و کودکانشان به فروش رفتند.

پیامبر در طول 10 سال اقامت در مدینه حدود 65 حمله جنگی انجام داده بود که فرماندخی 27 تا از آنها را خود بر عهده داشت بنابراین در فرماندهی مهارت کافی را کسب کرده بود.

در عین حال  سیاستمداری دقیق بود و می دانست که چطور جنگ را به طریق صلح ادامه باید داد. پیامبر با مهاجران که دلتنگ دیدار خانه هایشان و کسانشان در مکه بودند و انصاری که آرزوی زیارت کعبه را داشتند همدلی می کرد. همچنان که مسیحیان اولیه دین مسیح را تکامل یافته دین یهود می دانستند ,مسلمین نیز آیین محمدی را تکامل یافته ادیان الهی پیشین می پنداشتند.

بنابراین در سال 6 هجری پیامبر پیشنهاد صلح به قریش داد و متعهد شد که اگر قریش اجازه دهد آنها مراسم حج را انجام دهند متعرض کاروانهایشان نشود.سران قریش به شرطی این پیشنهاد را قبول می کردند که یکسال  بی زد و خورد بگذرد. پیامبر شرط آنها را قبول کرد.

قبول این شرط ،مسلمانان را شوکه کرد ولی آنها عواقب این کار پیامبر را نمی دانستند و بزودی این شرط به سود مسلمین تمام شد.به هر روی دو طرف شرایط صلحی 10 ساله را امضا کردند.

در سال 7 هجری مسلملنان مدینه که به تعداد 2000 نفر رسیده بودند با مسالمت وارد مکه شدند قریش نیز با آنها برخورد نکرد . محمد (ص) و پیروانش 7 بار بر کعبه طواف کردند و پیامبر به نشان احترام ,حجر الا سود را با عصای خود لمس کرد و ندای لا اله الا الله سر داد ومسلمانان نیز تکرار کردند. رفتار منظم و شور مسلمین تبعیدی در مکیان اثر کرد و عده ای ازبزرگان قریش – از جمله خالد بن ولید و عمروعاص,ازسرداران بزرگ اسلامدر دوران بعد مسلمان شدند.پیامبر وقتی به مدینه باز گشت ,در یافت که می تواند با توسل به قدرت خویش ,مکه را به تصرف درآورد.

دو سال از صلح نگذشته بود که یکی از قبایل هم پیمان قریش شرایط صلح را نقض کرد و بر یکی از قبایل مسلمانان حمله برد ,پس,پیامبر با 10000 نفر به جانب مکه هجوم برد. ابوسفیان که از قدرت و نیروی مسلمین مطلع بود هیچ مقاومتی از خود نشان نداد. عکس العمل پیامبر نیزبسیار کریمانه بود . درباره همه مردم مکه بجز دو سه تن از دشمنان خود ,عفو عمومی اعلام کرد و بتانی را که در داخل و بالای کعبه بود در هم شکست اما حجرالاسود را بجای گذاشت و بوسیدن آنرا مقرر داشت.

مکه را شهر مقدس اسلام قرار داد و ورود هر کافری را به آن ممنوع کرد. قریش از مقاومت مستقیم دست برداشت و مردی که هشت سال از آزار مکیان دل به مهاجرت داده بود فرمانروای مکه شد.

پیامبر دو سال آخر عمر خود را که همواره باپیروزیهایی قرین بود عمدتا" در مدینه گذراند. در این دو سال پیامبر توانست دین اسلام را در بین ملت ها و عربستان تثبیت کند وحتی شاعرانی را که قبلا" به پیامبر هجا گفته بودند ، مثل کعب بن  زهیر بزرگترین شاعر عرب در آن زمان تسلیم اخلاق و رفتار پیامبر شده و مسلمان شد و پیامبر از وی درگذشت.

کعب در مدح پیامبر قصیده ای غرّا سرود و محمد (ص) برده خویش را به عنوان جایزه بدو داد.( این برده به 4000 درهم به معاویه فروخته شد و بعدها به ترکان عثمانی رسید که آنرا به احترام نگه می داشتند) . پیامبر با مسیحیان مکه نیز با مسالمت رفتار کرد و آنها را در انجام امورات دینی خود آزاد گذاشت ولی از ربا منع شان کرد.

به گفته مورخان در همین زمان بود که پیامبر نامه هایی به کشورهای ایران و روم و… فرستاد و آنها را دعوت به اسلام کرد. ظاهرا" کسی از این پادشاهان به نامه های پیامبر جوابی ندادند.

نویسنده می افزاید که« پیامبر جنگهای ایران و روم را که برای هر دو طرف ,خسارتهای بسیار داشت به دیده متفکری بی طرف می نگریست و ظاهرا" به هیچ وجه در اندیشه نبود که قدرت خود را از خارج از حدود عربستان بسط و گسترش دهد. (4)

 23 سال از آغاز رسالتش میگذشت، جامعه‏اى الهى برپا كرد ولى رگه هايى از جاهليت هنوز پابرجاست. زيرا برخى از قبايل به دلايل سياسى به اتحاد با پيامبر دست زدند نه به دليل آموزه‏هاى اعتقادى. ولى میتوان گفت كه هم امت عرب را يكى كرد هم خداى واحد را بر خدايان ديگر به پيروزى رساند. با اين وصف،شرايط روحیاش نشان میداد كه از آينده امت نگران است. اندكى پس از رحلت پيامبر، دعواها بر سر جانشينیاش آغاز میشود. آنانى كه به جانشينى وى دست میيابند به توسعه ارضى پرداختند.توسعه ارضى به اصلى در اساس و پايه بنیاميه، بنیعباس و عثمانیها تبديل شد. على رغم گسترش ارضى اسلامى و دوره‏هاى طولانى حاكميت مسلمانان بر بخش‏هاى وسيع از جهان، بسيارى از اصول حكومت پيامبر به فراموشى سپرده شد. انحرافى در سيره پيامبر روى داد و از اين روست كه مسلمانان میكوشند با بازگشت به سلف صالح جامعه خويش را بازسازى و مدرن سازى نمايند.انقلاب اسلامى كوششى است براى برقرارى مجدد ارزش‏هاى فراموش شده اسلامى در سطح بالا.(5)

 گسترش اسلام :که دیگرشأن و مقامی تحت عنوان پیامبری وجودنداشت چون در سوره های مختلف به خصوص سوره احزاب در آیه 40 خداوند فرموده که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر و خاتم پیامیران است . ابوبکر که پدر همسرحضرت محمد، عایشه اولین جانشین پیامبر بود که توانست شورش هایی را که در آن زمان به پا شده بود را سرکوب کند. در طول حکومت کوتاه ابوبکرکه، لشکر اسلام ومسلمانان به مرزهای جنوبی عراق و فلسطین دست پیدا کردند. بعد از ابوبکرعمر جانشین شد که به فتوحات نظامی زیادی دست پیداکرد. بعد از ترور عمر، عثمان بن عنان جانشین اوشد که وی موفق شد لشگر اسلام را به شرق و غرب اقدام کند.بعضی از کسانی که ازرژیم عثمان ناراضی بودندعلیه او قیام کردندو وقتی که عثمان داشت قرآن می خواند اورا به قتل رساندند. حضرت علی(ع) که پسر ابوطالب و پسرعموی پیامبر و شوهردخترجوان پیامبربود جانشین عثمان شد که مجبورشد با معاویه که از خاندان بنی امیه بود بجنگد که حضرت علی (ع) در شرف پیروزی بود مجبورشد به حکمیت تن در دهد که در این بین بعضی از پیروان از گروه حضرت علی خارج شدند که به خوارج مشهورشدند که در سال 661 میلادی حضرت علی (ع) به دست یکی از همین خوارج به شهادت رسید که این کار به نفع معاویه شد. که با معاویه جکومت بنی امیه آغاز شدکه مرکز خلافت خودرا سوریه قراردادند. در سال 680 میلادی پسر معاویه ، یزید قدرت را به دست گرفت که در آن زمان امام حسین پسرامام علی سعی میکند که قدرت را به نفع خانواده خود به دست گیرد در حالی که برادر بزرگتر امام حسین 10 سال قبل از دنیا رفته بود اما سرانجام امام حسین و یارانش در جنگ کربلا درجنوب عراق دردهم محرم به شهادت رسیدند که همه ساله شاهد عزاداری هستیم که هرکس به طریقی عزاداری میکند یکی با گفتن مرثیه های تکان دهنده ، یکی با زدن به سروسینه خود ، یکی با برگزارکردن تعزیه . بسیاری از حوادث ایران از قبیل راهمپیایی و مشارکت در جنگ و ….. همه و همه بر مبنای پیروزی و وفاداری نسبت به امام حسین و یارانش است . در زمان شهادت امام حسین یک حرکت ضد خلیفه که در مکه پدید آمد، عبدالله بن زبیر به بنی امیه حمله کرد.در سرزمین عراق ، شیعه علی که نیرومندترین قدرت سیاسی راتشکیل میداد نظریه های جدیدی به وجود آمد. که آخرین خلیفه اموی مجبور به فرار به اندلس شد که در آنجا سلطنتی را بنا کرد که لطیف ترین دستاوردهای فرهنگ عربی را عرضه کرد. سلطنت امویان اسپانیا در زمان عبدالرحمان به اوج شکوفایی خود رسید که کاخ الحمراء آخرین یادگار هنرعربی در اسپانیا است . باشکوه ترین دوره حکومت بغداد در زمان هارون الرشید بود چون داستان های هزارو یکشب کاملا" شهرت دارد . درزمان حکومت مامون پسردوم هارون الرشید ، ترجمه آثارعلمی و فلسفی به زبان عربی را تشویق می کرد. در سرزمین مصر، دوسلسله متوالی ترک حامیان بنی عباس به حکومت رسید. در منطقه شرق محمود غزنوی دامنه قدرت خودرا زیاد کرد و شهرلاهور را پایتحت خود انتخاب کرد. وقتی که سلطان محمود پایه های قدرت خودرا محکم می ساخت گروههای ترکی از آسیای مرکزی به ایران و عراق آمدند. بخش بزرگی از تمدن در اسلامی در قتل و عام مغول از بین رفت . آخرین خلیفه عباسی در سال 1258 میلادی کشته شدوبخش زیادی ار بغداد خراب شد. سرانجام سرزمین مصر پس از 200 سال حکومت به دست خاندان سنی مذهب و کرد افتاد که مهمترین حکمرانان این سلسله صلاح الدین ایوبی بود که حتی در اروپا به یک فرمانروای عادل و شریف شهرت داشت که ازدواج بیوه آخرین حکمرانان سلسله ایوبی با فرمانده سپاه ترک باعث شد تا حکومت مملوکیان در مصرتاسیس شود. که این حکومت در سال 1516 میلادی هنگامی که سپاهیان عثمانی در نزدیکی شما آلپ منهدم کردند، از بین رفت . سپس قدرت عثمانی دربین النهرین و شهرهای مقدس گسترش پیداکرد. هنگامی که امپراتوری عثمانی در حال گسترش و و توسعه بود ایران به یک کشور شیعه مذهب تبدیل شد . در آن زمان که نوادگان تیمورپایگاه های خود را در شرق ایران کم کم از دست میدادند یکی دیگر از تیموریان به اسم بابوریک امپراتوری نیرومند را در شمال غرب هند بع وجود آورد . پسربابور، همایون نام داشت . زمانی مجبور شد دردربار ایران پناه بگیرد ولی بعدها توانست به وطن خود بازگردد که در یک تصادف از دنیا رفت . در زمان پسر همایون، اکبرشاه بود که امپراتوری شکل حقیقی خود را پیدا کرد. جهانگیر پسراکبرشاه و نوه او به نام شاه جهان نیز تا حدودی روحیه تساهل آمیزپدرو پدربزرگ خود را ادامه دادند . اسلام حتی در زمان های زوال سیاسی در مناطق زیادی از جمله هندوستان و اندونزی رو به گسترش بود. اواخر قرن 17 میلادی ، پس از بازشدن راه دریایی به هندوستان باعث شد که مسلمانان دچار ضعف سیاسی شود و بسیاری از مناطق تحت حکومت و سلطه خود را از دست دهد. در قرن 19 میلادی عمده ای از مسلمانان می خواستند به طور روشن، هویت خود را نشان دهند و نقش خود را در یک جهان ، که رو به تغییر است را به درستی تعیین کنند.(6)

 

شبهات و ابهامات آثار غرب در باره پیامبر(ص)

آثار فوق و حتی دیگر آثار غربی، شبهات و ابهاماتی را در باره زندگی و شخصیت پیامبر اعظم(ع) مطرح می کند که با عقل، منطق ،شرع مقدس تضاد دارد. از جمله:

– چهل سال اول زندگى پيغمبر اسلام بدون واقعه مهمى سپرى شد.(7)

– محمّد پيام‏آور دينى است كه با سرعتى باور نكردنى و با شمشير نيرومند پيروانش منتشر شد.(8)

– پيامبر با بيوه ثروتمندى چون خديجه ازدواج كرد و در كاروان تجارى متوسطى بازرگان شد.(9)

–  حاصل ازدواج پيامبر با خديجه دخترى است به نام فاطمه.(10)

– زمانى كه پيامبر، وحى نخستين را دريافت كرد از مسئوليت ناشى از آن به غايت ترسيد.(11)

– محمّد از خاندان قريش در شش سالگى يتيم شد.(12)

– محمّد تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.(13)

–  محمّد در يكى از سفرهاى تجاریاش به شام، تورات را از راهبى نسطورى در بصرى آموخت.(14)

– خديجه بلادرنگ به نزد پسر عمويش ورقه میرود و آنچه از محمّد شنيده بود نقل میكند، ورقه پى میبرد محمّد پيامبر وعده داده شده است. خديجه سخن ورقه را به محمّد بازمیگويد و محمّد از سخن ورقه دلش محكم میشود.(15)

– تنها چيزى كه موجب انتقاد به پيامبر شده علاقه او به زنان بود.(16)

– پيامبر اگر درس خوانده بود ترتيب بهترى در قرآن ملحوظ می داشت.(17)

– پيامبر با دشمنان به سختى رفتار نمیكرد جز يك بار كه دستور داد 700 يهودى را گردن بزنند.(18)

–  روزى ناگهان چشم پيامبر به زنِ زيد افتاد و ميلى از او در دل پيامبر پيدا شد به اين خاطر، زيد زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج كند.(19)

– درباره زندگانى و محيط اوليه محمّد كمتر نكته‏اى بر قطع و يقين میدانيم.(20)

– دور از واقعيت نيست كه وى را یک عرب بدوى تصور كنيم يعنى كسى كه داراى همان انديشه‏ها و نظرياتى بوده باشد كه افراد و قبيله‏هاى باديه‏نشين داشتند.(21)

– رمز توفيق يافتن محمّد(ص) ، در مكى بودن آن حضرت بود.(22)

– محمّد با توجّه به مخالفت مكيان با رسالتش، بيهوده در كشمكش بود.(23)

– استمداد مردم مدينه از او به جهت سجاياى اخلاقى وى بود نه به علّت تعاليم دينى كه آورده بود.(24)

– پيامبر از زنان دلجويى میكرد تا بدانجا كه گاهى به تجديد نظر در قوانينى كه خود ابلاغ كرده بود، میپرداخت.(25)

– همين كه پيامبر چهل ساله شد به گوشه‏گيرى از مردم متمايل گشت و مانند مردان تارك دنيا به كوه‏ها و غارها پناهنده شد.(26)

– همين كه كار سخت شد و مسلمانان بيش از اندازه مورد عذاب و توهين واقع گشتند، پيامبر(ص) دستور داد مسلمانانی كه قوم و قبيله ای  نداشتند تا در پناه آنان باشند از مكّه به حبشه بروند.(27)

– شايد سبب پيشرفت اسلام در مدينه، بودن يهود در آنجا بود زيرا يهوديان برعكس كفارِ مكّه خداشناس و اهل كتاب بودند و از وحى آسمانى و پيامبرى رسولان آگاهى داشتند.(28)

– نخستين اقدام سودمند پيغمبر(ص) پس از ورود به مدينه، بستن پيمان دوستى ميان مسلمانان مكّه و مسلمانان مدينه بود.(29)

– پيامبر ياران خود را براى جنگ با كاروان مكيان كه از شام میآمد و غارت آن‏ها دعوت كرد ابوسفيان تا از اين خبر آگاه گشت به مكّه پيام فرستاد.(30)

– عقبة بن ابیمعيط در جنگ بدر اسير مسلمانان شد و چون پيغمبر از عقبه آزار بسيار ديده بود، فرمان داد سرش را بريدند.(31)

– پيامبر به يهود بنینضير فرمان داد از مسكن خود كه در اطراف مدينه بود كوچ كنند، يهوديان اين دستور را رد كردند، پيامبر شش روز آنان را محاصره كرد.(32)

– سالى يك ماه محمّد در غار حرا میزيست و در همين نقطه است كه مفاد انجيل و تعليمات انبياء را از مد نظر گذرانيد.(33)

– محمّد زن‏هاى متعددى را در اواخر زندگیاش گرفت علّت آن ميل و رغبت او به داشتن پسر بود.(34)

– بيانى كه از محمّد نقل شده اين است كه شبى پهلوى عيالش عايشه خوابيده بود و صداى كوبيدن در خانه به گوشش رسيد برخاست ديد جبرئيل دم در است و البراق نزديك او ايستاده است.(35)

– درباره سفر شبانه معراج، ميان پيروان محمّد منازعات و مشاجراتی رخ داده، پاره‏اى اظهار كرده‏اند كه در اين سفر جز رؤيا چيزى نبوده و ديگران عقيده دارند كه محمّد با همين صورت جسم به بيت‏المقدس رفته است.(36)

– اين فرار دوم يا هجرت در تاريخ شانزدهم ماه ژوئيه سال 622 مسيحى رخ داد و در اين ايام سيزده سال از بعثت محمّد گذشته بود.(37)

– در پايان يكى از سفرهاى جنگى عليه قبايل كه با فتح و پيروزى مسلمانان تمام شد عايشه زن خيلى عزيز و محبوب پيغمبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانى به نام صفوان گرديد ولى بيانات و توضيحات خالى از تصنع، با كمك فصاحت و بلاغت، اشك‏ها و زيبايى وى، محمّد را درباره بيگناهى عايشه قانع و متقاعد کرد و كسانى كه عايشه را متهم كرده بودند، هر يك محكوم به هشتاد ضربه تازيانه شدند.(38)

برخی از این شبهات و ابهامات از بی اطلاعی اندیشمندان غربی به تاریخ اسلام است ولی برخی دیگر، از غرض های آنان نسبت به اسلام برمی خیزد!چه این مسائل از بی اطلاعی و چه از غرض ورزی باشد نیازمند توضیح  و پاسخ است.به این سان می توان سیمای واقعی و الهی پیامبر را به همگان نمایاند.

 

پاسخ ها و نقدها:تصویر شرقی از سیمای پیامبر(ص)

اول – چهل سال اول زندگى پيامبر همانند سال‏هاى پس از آن پر از حادثه بود. ولادتش در عام‏الفيل روى میدهد، با تولد وى، درياچه ساوه خشك میشود و طاق كسرى میريزد، نامش را محمّد مینهند كه قبل از او تنها شانزده نفر به آن خوانده میشدند، حليمه، دايه محمّد(ص) داستان‏هاى عجيبى چون شكافته شدن سينه پيامبر نقل میكند، به سفر تجارى شام میرود و با بحيراى راهب روبرو میشود، در جنگ فُجاز شركت میجويد، در پيمانى به نام حلف‏الفضول عضويت میيابد، در نصب حجرالاسود چنان درايتى نشان میدهد كه از جنگ و نزاع قریش ممانعت به عمل میآيد، يتيم میشود و پس از آن لطيم، بار ديگر و اين بار از سوى خديجه به سفر تجارى شام میرود، علیرغم پانزده سال اختلاف سنى با خديجه،با وی  ازدواج میكند، و در پانزده سال بعد از آن، به رياضت و خود سازى میپردازد، به علّت پرهيزگارى، محمّد امين نام میگيرد و مهم‏تر از همه در همه آن چهل سالِ قبل از بعثت، در محيط سراسر بت‏پرستى جزيرةالعرب، بتى را سجده ننمود. در واقع، پيامبر در همه عمرش از اول كودكى تا آخر، هرگز اعتنايى به بت و سجده بت نكرد. آيا هيچ يك از آنچه برشمرديم واقعه‏اى مهم در زندگى قبل از رسالت پيامبر به شمار نمیآيد؟(39)

 دوم – يكى از مناطقى كه به سرعت به تصرف مسلمانان در آمد ايران بود. هنگامى كه سپاهيان مسلمان خود را به قادسيه رساندند رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايرانى خواهان گفتگو میشود. نماينده سعد بن ابى وقاص در اين گفتگو، پادشاه ايران را به قبول اسلام، پرداخت جزيه و يا جنگ مخير كرد. دور دوم مذاكره، زهرة بن حويه به رستم گفت كه اعراب چون قبل از اسلام براى غارتگرى روانه مرزهاى ايران نشده‏اند بلكه برآنند تا آيين پيامبر خويش را ترويج نمايند و تمام همت آنان جست و جوى آخرت است نه نعمت‏هاى دنيوى. رستم زمانى كه از او پرسيد: اگر من و همراهانم اسلام را بپذيريم آيا به سوى شهر و ديار خويش باز خواهيد گشت. زهره پاسخ داد: آرى! سوگند به خداوند باز میگرديم و از آن پس جز براى تجارت به سرزمين‏هاى شما نزديك نخواهيم شد. رستم از نماينده بعدى مسلمانان (ربعى بن عامر) خواست تا توضيح دهد كه او و مسلمانان چرا به مرزهاى ايران روى آورده‏اند. ربعى پاسخ داد: ما آمده‏ايم تا بندگان خدا را از بندگى انسان‏ها نجات دهيم و بنده خدایشان گردانيم . عامر چون حويه همچنان بر شرايط تسليم در مقابل مسلمانان (پذيرش اسلام) يا قبول جزيه و يا جنگ تأكيد كرد. دیگر نمايندگان مسلمانان (حذيفة بن محض و مغيره بن شعبه) بر خواسته نمايندگان قبلى اصرار ورزيدند. با اين شرح كوتاه از گفتگوهاى نمايندگان دو سپاه، باز میتوان گفت كه اسلام با شمشير محمّد(ص) گسترش يافت؟(40)

سوم- رسول اكرم(ص) به خارج از جزيرةالعرب فقط دو مسافرت كرده كه هر دو قبل از دوره رسالت و آن هم به شام بوده است، يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى و به عنوان عامل تجارى خديجه. البته بعد از رسالت، پیامبردر داخل جزيرةالعرب مسافرت‏هايى كرده‏اند، مثلاً به طائف و به خيبر در شصت فرسخى مكّه رفته‏اند. به تبوك كه تقريباً در مرز شام و صد فرسخ تا مدينه فاصله داشت، رفته‏اند، ولى در ايام رسالت از جزيرةالعرب خارج نشده‏اند، پس چگونه است كه گيپ وى را بازرگان معرفى كرده؟ در حالى كه پيامبر بيش از آن كه در بازرگانى و تجارت باشد در كار شبانى بوده است، لذا قدر مسلم است كه پيامبر شبانى كرده و گوسفندانى را با خودش به صحرا میبرده، میچرانيده و باز میگردانيده است. در واقع، محمّد عصاى كوچكى به دست میگرفت تا از آن براى راندن گله گوسفندان و اشاره به آن‏ها استفاده کند. او رمه را به جايى كه آب و گياه داشت، هدايت مینمود و با چوپانى آن‏ها میآموخت كه فردا چگونه اقوام و ملت‏ها را تحت چوپانى پرلطف خود بگيرد. او میدانست كه كسى كه بتواند بیزبانان را سرپرستى و پرستارى كند، براى او تيمار زبان‏دارانى كه میتوانند از باطن خود خبر دهند، آسان‏تر است.(41)

چهارم- حاصل ازدواج پيامبر با خديجه تنها فاطمه نيست، بلكه خديجه براى پيامبر(ص) قاسم را آورد كه كنيه رسول خدا(ص) از اوست و پسر ديگرى به نام طاهر و چهار دختر به نام‏هاى زينب، ام‏كلثوم، رقيّه و فاطمه(س) به دنيا آورد. ابن عبّاس میگويد: خديجه براى پيامبر(ص) دو پسر و چهار دختر به نام‏هاى قاسم و عبداللَّه، ام‏كلثوم، زينب و فاطمه(س) و رقيّه آورد. مسعودى هم در مروج، تعداد فرزندان پيامبر(ص) را دو پسر (به نام‏هاى قاسم و ابراهيم) و چهار دختر به نام‏هاى: رقيّه، ام‏كلثوم، زينب و فاطمه(س) دانسته است. اين هشام نيز در سيره خود چنين مینگارد: برزگترين دختر پيامبر(ص) رقيّه و سپس زينب و ام‏كلثوم و فاطمه(س) بود. فرزندان پسر او همگى پيش از بعثت بدرود حيات گفتند، ولى دختران، دوران نبوّت را درك نمودند، ظاهراً در ميان مسلمانان كسى شك ندارد كه فاطمه زهرا(س) دختر گرامى پيامبر(ص) افضل زنان دوران خود بوده است، اگر چه شيعيان معتقدند وى برترين زنان عالم از ابتداى خلقت تا انتهاى آن میباشد. به هر حال، رواياتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه بر افضليت حضرت زهرا(س) دلالت دارد .مثلاً صحيح بخارى در باب مناقب فاطمه(س) از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل كرده كه فرمود: فاطمه(س) سيده نسا اهل الجنه – فاطمه سرور زنان اهل بهشتى است. پيامبر اكرم(ص) حضرت زهرا(س) را به امر الهى به ازدواج حضرت على(ع) درآورد و زينب و رقيّه را به عقبه بن ابیلهب و ديگرى را به ابیالعاص بن ربيع داد كه پس از بعثت پيامبر(ص) ميان اين دو دختر و شوهرانشان كه كافر بودند، جدايى افتاد و عقبه در همان حال كفر مرد و ابیالعاص پس از اين كه اسلام آورد، پيامبر همسر وى را به او برگرداند. اين دو دختر پس از فوت همسران شان به صورت متعاقب به ازواج عثمان درآمدند. ام‏كلثوم نيز به ازدواج عتيبه بن ابیلهب درآمد.(42)

پنجم- زراره از امام صادق(ع) پرسيد: آيا نخستين بار كه بر پيامبر(ص) وحى شد او نترسيد و احتمال نداد كه از جانب شيطان باشد؟ امام فرمود: خير، خداوند وقتى بنده‏اى را به رسالت انتخاب میكند كه چون وحى بر قلب او نازل شد، مانند آن است كه به چشم خود میبيند،(43) و در جاى ديگر سؤال شد: انبياء چگونه میفهميدند كه رسول هستند؟ فرمود: پرده از مقابل ديدگان‏شان برداشته میشد و به حقايق میرسيدند.(44) مرحوم طبرسى در اين باره مینويسد: خداوند به پيامبر وحى نمیفرستد مگر با ادله روشن و براهين آشكار تا دلالت نمايد كه آنچه بر او وحى شده است از ناحيه خداوند متعال باشد و او احتياج به چيز ديگرى ندارد، از ديگران نمیترسد و به بیتابى نمیكند.(45) پس چگونه پيامبر به نبوّت خود جاهل است و اطمينان ندارد ولى خديجه و ورقه و ديگران آگاه هستند؟ آنان هيچ اضطراب و ترسى ندارند ولى پيامبر كه وحى بر او نازل آمده مضطرب و ترسان است؟ از آيات قرآن هم میتوان دريافت كه پيامبر نه ترسيد و نه از آنچه بر او نازل آمد ناآگاه بوده از جمله: انى على بينة من ربى(46): بگو اين راه من است، خود و هر كه مرا پيروى كند با بصيرت و بينايى به سوى خدا میخوانم.

ششم- حضرت محمّد به قولى دو ماهه بود كه پدرش عبداللَّه در بازگشت از سفر بازرگانى شام در يثرب درگذشت، امّا كلينى سن حضرت را در هنگام مرگ پدر، هفت ماه و بيست و هشت روز نوشته است و برخى آن را بيست و هشت ماه دانسته‏اند. علیرغم اختلاف در سن پيامبر به هنگام درگذشت عبداللَّه، همه آن‏ها در اين كه عبداللَّه پس از به دنيا آمدن محمّد درگذشته متفق‏القول‏اند. قول مشهور هم همين است كه پيامبر پس از آن كه به دنيا آمد پدرش را از دست داد ولى قول ديگرى هم هست كه بر آن است: عبداللَّه قبل از آن كه محمّد به دنيا بيايد، مرده بود يعنى محمّد پيش از تولد، پدر ارجمندش را از دست داد. در واقع، چند ماه بعد از آن كه عبدالمطلب براى عبداللَّه، آمنه دختر وهب رئيس طائفه بنیزهره را به زنى گرفت در يك سفر تجارى كه با كاروان قريش از شام برمیگشت، در مدينه درگذشت و در همان مكان مدفون شد. در اين‏موقع، پيامبر در سن شش سالگى يتيم شده است. به نظر میرسد نويسنده كتاب سن يتيم شدن پيامبر و لطيم شده وى دچار اشتباه گرديده جاى تعجّب است نويسنده‏اى كه از اطلاعات كلى و اوليه درباه پيامبر بیبهره است چگونه درباره او قضاوت میكند؟(47)

هفتم- حليمه سعديه پيامبر را تنها دو سال شير داد و تا پنج سالگى او را نگهدارى كرد سپس به خانواده‏اش تحويل داد. گويا انگيزه سپردن محمّد به حليمه باديه‏نشين، پرورش او در هواى پاك صحرا و دورى از خطر بيمارى وبا در شهر مكّه بود. يادگيرى زبان فصيح و اصيل عربى در ميان قبائل باديه نشين نيز انگيزه ديگرى است كه از سوى برخى از مورخان معاصر عنوان شده كه در تأييد همين انگيزه میآيد: انا اعربكم انا قرش و استعرضعت فى بنى سعد بن بكر: من از همه شما فصيح‏ترم چه هم قرشى هستم و هم در ميان قبيله بنى سعد بن بكر شير خورده‏ام. براى تحقيق و انجام همه امور فوق سه سال زمان اندكى است. البته حليمه پس از دو سال محمّد(ص) را به نزد مادرش آورد امّا چون وجود محمّد باعث خير و بركت در خانه دايه شده بود دايه ميل نداشت او را از خود دور كند لذا به مادرش گفت من از وباى مكّه بر اين طفل میترسم چندان اصرار كرد و گفت تا آمنه راضى شد و دوباره حليمه كودك را به باديه برد. منابع متعددى بر صحت اقامت پنج ساله محمّد(ص) در باديه تأكيد كرده‏اند از جمله:

– دايه مهربان محمّد، پنج سال از وى محافظت كرد.(48)

– رسول اللَّه(ص) حدود پنج سال در كوهسار و دره‏هاى قبيله بنیسعد با آثار رحمت و نعمت‏هاى الهى آشنا گرديد و سپس حليمه او را به نزد مادرش بازگردانيد.(49)

 با توجّه به آنچه گفته شد نمیتوان پذيرفت كه محمّد(ص) تنها تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.

نهم- زمانى كه كاروان تجارى قريش به بصرى رسيد، در كنار صومعه‏اى به استراحت پرداخت. در آن صومعه راهبى و يا راهبه‏اى به نام بحيرا زندگى میكرد كه از عالمان مسيحيت به شمار میآمد. در ميان جمعيّت برادرزاده ابوطالب توجّه وى را جلب نمود، به آن دليل كه برخى از نشانه‏هايى كه او درباره پيامبر موعود میدانست، در محمّد(ص) مشاهده كرد. او پس از اندكى گفت و گو با محمّد و طرح پرسش‏هايى از او، مطمئن‏تر از قبل، به نبوتش واقف و از نبوّت آينده‏اش خبر داد و به ابوطالب سفارش كرد كه از او مراقبت و از گزند يهوديانى كه قصد جانش داشتند، حفظ كند. به علاوه:

 1- ديدار پيامبر با بحيرا كوتاه و تنها شامل پرسش‏هاى او از پيامبر و پاسخ پيامبر به اوست.

 2- هيچ يك از اعضاى كاروان ادعا نكرده‏اند كه پيامبر در اين سفر و از بحيرا مطلبى آموخته است.

 3- مسيحيان آن دوره هيچ گاه نگفته‏اند كه معلّم و آموزنده پيامبر ما بوده‏ايم.

 4- قريش نيز كه از هر وسيله‏اى براى دشمنى با پيامبر استفاده میكرد، در اين باره ادعايى ندارد.

 به همين دلايل است كه میگوييم كه سخن از تعليم يافتن پيامبر از سوى بحيرا ناصواب است. به اين دلايل بايد امى بودن پيامبر، تفاوت تعاليم قرآن با تورات و انجيل و مانند آن را افزود.(50)

نهم- جفاى بزرگى است كه تصور كنيم محمّد(ص) كه به رسالت و پيامبرى مبعوث شد خود نمیدانست كه چه اتّفاقى افتاده، يا پيك الهى را نمیشناخته و يا پيام او را درست تشخيص نداده تا آنكه پيرمرد عالم و نابيناى مسيحى بر پاى ورقه رسالت او مهر تأييد نهاده و محمّد(ص) با اظهارات و تأييدات او به رسالت خويش اطمينان حاصل كرده و دلش آرام گرفته است. شك و ترديدى كه در اين گزارش تاريخى به محمّد(ص) نسبت داده شده با آيات زير سازگار نيست.سوگند به ستاره هنگامى كه افول میكند، كه يار شما (محمّد) نه گمراه شده است و نه منحرف، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمیگويد. آنچه میگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. او را آن فرشته (جبرئيل) بس نيرومند آموخته است. همان كه توانايى فوق‏العاده و سلطه دارد، در حالى كه آن فرشته در افق اعلا قرار داشت، سپس به محمّد نزديك و نزديك‏تر شد، تا آن كه فاصله او با محمّد به اندازه دو كمان يا كمتر شد، در اين هنگام خداوند آن‏چه را وحى كردنى بود به بنده‏اش وحى كرد. قلب محمّد در آنچه ديد دروغ نگفت. آيا درباره آنچه محمّد با چشم خود میبيند با وى ستيزه میكنيد؟(51) در واقع خداوند به رسول خود وحى نمیكند مگر آن كه  آن را با دلايل روشن همراه میسازد و او اطمينان پيدا میكند كه آنچه بر او وحى میشود از جانب خداست و نياز به چيز ديگرى براى تأييد آن پيدا میكند و دستخوش ترس و اضطراب نمیگردد.(52)

دهم- بررسى منصفانه نشان میدهد كه علاقه پيامبر به زنان يا تعداد ازدواج‏هاى وى به دليل هوسرانى نبوده بلكه دليل آن سياسى و يا اجتماعى بوده. يعنى برخى از آن زنان، بیسرپرست و بيوه بودند و پيامبر با ازدواج با آن‏ها، تحت مراقبت‏شان قرارداد. برخى ديگر به قبايل يا خاندان‏هاى بزرگ وابستگى داشته و هدف پيامبر از ازدواج با آن‏ها، جلب حمايت قبايل يا خاندان آن‏ها بوده در بعضى از موارد نيز مبارزه با برخى نسبت‏هاى غلط جاهلى مورد نظر بوده است مانند ازدواج پيامبر به زينب بنت جحش كه چون مطلقه پسر خوانده وى بود، سنت جاهلى عرب ازدواج با او را نهى میكرد. در حقيقت ازدواج‏هاى پيامبر پس از پنجاه سالگى اتّفاق افتاد كه از سويى سال‏هاى پيرى و از طرف ديگر دوران گرفتاریها و اوج مشكلات سياسى، اجتماعى و نظامى آن حضرت بود. آيا میتوان باور كرد كه كسى با چنين اوضاع و احوالى در فكر هوسرانى باشد؟ ازدواج پيامبر اغلب با زنان سالخورده صورت گرفته در حالى كه خود او مردان را به ازدواج با دوشيزگان تشويق میكرد. وى نخستين ازدواجش را با خديجه چهل ساله انجام داد و دوران شور و هيجان جوانى را با بانوى سپرى كرد كه نشاط جوانیاش را در ازدواج‏هاى قبلى از دست داده بود. پيامبر با چنين بانويى بست و پنج سال زندگى كرد. آن‏چه برشمرديم بخشى از دلايل ازدواج‏هاى متعدد پيامبر است.(53)

یازدهم- بين مرتب نبودن آيات قرآن بر فرض صحت، با درس نخواندن پيامبر ارتباطى وجود ندارد. آيات قرآن از آسمان و به وسيله فرشته وحى جبرئيل امين بر پيامبر نازل میگشت و پيامبر نيز به همان نحو كه آيات نازل میشد و بدون كم و كاست به مسلمانان عرضه میكرد و نويسندگانى به نام كاتبان وحى آن را تحرير میكردند. قرآن خود نيز اشاره دارد: سوگند به ستارگانى كه باز میگردند، و از ديدگان پنهان میشوند و سوگند به شب، هنگامى كه پشت میكند و سپرى شود، و سوگند به صبح، هنگامى كه بردمد كه اين قرآن گفتار فرستاده بزرگوارى (جبرئيل) است. فرستاده‏اى نيرومند كه نزد خداوند صاحب عرش، داراى مقام والايى است. در آنجا (در ميان فرشتگان) مورد اطاعت (و در پيشگاه خدا) امين است، و يار شما(محمد) ديوانه نيست. او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است و او بر غيب (و آنچه از طريق وحى دريافت داشته) بخيل نيست.(54) بنابراين مرتب بودن يا نبودن آيات با امى بودن و بیسوادى پيامبر رابطه‏اى ندارد البته اگر منظور نويسنده از نظم، ترتيب ميان سوره‏هاى قرآنى است بايد گفت نظم فعلى پس از رحلت پيامبر و در زمان خليفه سوم (عثمان) صورت گرفت. بنابراين، چه بگوييم ترتيب در جمع‏آورى آيات و سور قرآن ملحوظ شده يا نه، آن ربطى به سواد داشتن و نداشتن، درس خواندن و نخواندن آن حضرت ندارد. آنچه مهم است آن كه قرآن خود بر انتقال درست وحى از جبرئيل به محمّد(ص) و از محمّد(ص) به مردم تأكيد دارد.

دوازدهم- بين كشته‏هاى شده و نحوه كشته شدن يهود بنیقريظه اختلاف است. ابن اسحاق میگويد همه را در كنار خندق سر بريدند. واقه میگويد اسيران را بر خانواده‏هاى اوس تقسيم كردند تا آنان با كشتن ايشان اطاعت خود را به پيغمبر نشان دهند. اين‏ها نكاتى است كه محقق دقيق را از پذيرفتن آنچه شهرت يافته باز میدارد و يا به ترديد میافكند. از اين‏ها گذشته، ما سيرت پيامبر را در جنگ‏هاى پيش از بنیقريظه و پس از آن ديده‏ايم. او هميشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و كشتار مقدم میداشته است. بر فرض پيمان‏شكنى بنیقريظه او را چنان آزرده باشد كه اين خصلت انسانى را اعمال نكند، ولى از آغاز ورود به مدينه رفتارش با دو تيره اوس و خزرج پيوسته چنان بود كه تمايل هر دو جانب را به يك اندازه رعايت میكرد. بنابراين بعيد به نظر میرسد كه در چنين موردى تبعیض قائل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید لذا داوری کردن تیره اوس به عنوان داور مشترك پيامبر و بنیقريظه درباره اسراى بنیقريظه محل تأمل و ترديد است. به علاوه، داستان بنیقريظه سال‏ها پس از تاريخ و در هنگامى كه نسل آن دوره برافتاد به وسيله داستان‏گويى كه از تيره خزرج دستكارى شده و به تحرير درآمده است تا بدين وسيله نشان دهند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر به اندازه طايفه خزرج نبود. براى همين پيامبر، هم پيمان‏هاى خزرج را نكشت امّا هم‏پيمانان اوس را گردن زد و نيز خواسته است نشان دهد كه رئيس قبيله اوس جانب هم‏پيمان‏هاى خود را رعايت نكرده است.(55)

سیزدهم- زينب دختر جحش عمّه‏زاده رسول خدا بنا به خواستگارى پيامبر، به همسرى زيد بن حارثه كه غلام آزاد شده و پسر خوانده حضرت بود  در آمد.زينب نخست به علّت برترى قبيله‏اى و طايفه‏اى ميلى نشان نداد ولى پس از آن كه آيه‏اى آمد به مضمون اين كه هيچ زن و مرد مسلمان در برابر حكم خدا و رسولش نمیتوانند سرپيچى كنند در برابر دستور پيغمبر تسليم گشت و زن زيد بن حارثه گرديد. بیميلى و عدم رغبت زينب با اين ازدواج كانون خانوادگى زيد را سرد و بیرونق كرده بود تا بالأخره زيد پيش پيغمبر آمد و آن حضرت را از تصميم خود مبنى بر طلاق زينب آگاه ساخت پيامبر در پاسخ زيد چنين فرمود برو از زن خود نيك نگهدارى كن و از خدا درباره طلاق او بترس: امسك عليك زوجك واتق اللَّه. ولی آن دو نتواستند به زندگى مشترك ادامه دهند و از هم جدا شدند. خدا به پيامبر چنين فرمان میدهد: وقتى كه زيد همسر خود را طلاق داد و بهره‏اى كه میبايست از او بگيرد گرفت به همسرى تو درآورديم تا مسلمانان درباره زن‏هاى پسر خوانده‏هاي شان به زحمت و مشقت نيفتند و با طيب خاطر و بدون احساس قبح بتوانند با آن‏ها ازدواج كنند و اين امرى است كه خداوند دستور داده و آن را مصلحت میداند. بنابراين، داستانى كه برخى از مستشرقين و مفسران در شأن نزول آيه آورده‏اند كه پيامبر وارد خانه زيد شد و چشمش به زينب افتاد و محبّت او در دل پيامبر جاى گرفت هيچ صحت ندارد و با عصمت آن حضرت و تقواى سرشار آن گرامى ناسازگار است.(56)

 چهاردهم- بر خلاف تصور گيپ نكات فراوانى از زندگانى و محيط اوليه حضرت محمّد(ص) وجود دارد كه كمتر نسبت به آن ترديد و يا اختلافى به چشم می خورد، مانند: پس از تولد محمّد(ص) آمنه نزد جد پیامبرپيام فرستاد كه براى تو پسرى به دنيا آمده.عبدالمطلب با خوشحالى نزد آمنه آمد و نوزاد را برگرفت. آمنه آنچه را در زمان باردارى درباره نامگذارى فرزندش كه بايد نام محمّد بر وى گذارد، ديده و شنيده بود به جد كودك بازگفت. عبدالمطلب طفل را همراه خود به درون كعبه برد و دست به دعا برداشت و خداوند را شكر و سپاس گفت و سپس وى را به مادرش بازگرداند. آمنه فرزند خود را هفت روز شير داد و روز هفتم عبدالمطلب قوچى براى او عقيقه كرد و او را محمّد ناميد تا در آسمان و زمين ستوده باشد.ثویبه از روز هفتم با شيرى كه به فرزندش میداد، رسول‏اللَّه را چند روزى شير داد. سپس عبدالمطلب براى پرورش آن حضرت در هواى آزاد و فراگيرى لهجه فصيح عربى وى را به زنى پاكدامن و نيكوكار از قبيله بنیسعد به نام حليمه سپرد. حليمه و شوهرش حارث از همان آغاز به بركت وجود آن حضرت، آثار رحمت و بركات الهى را در زندگى خود مشاهده میكردند.(57)

پانزدهم- پيامبر در همه چهل سال قبل از بعثت در محيط سراسر بت‏پرستى جزيرةالعرب، هرگز بتى را سجده نكرد و حتَّى كوچك ترين تواضعى در مقابل هيچ بتى به عمل نياورد. در تمام دوران كودكى و جوانى در مكّه كه شهر لهو و لعب بود زيست و به لهو و لعب آلوده نشد. او را محمّد امين نام نهادند، زيرا هرگز دروغى نگفته بود به گونه‏اى كه وقتى فرمود: آيا شما تا كنون از من سخن خلافى شنيده‏ايد پاسخ شنيد ابداً، ما تو را به صدق و امانت میشناسيم. زندگى او در قبل از رسالت توأم با تأييدات الهى بود. پيامبر بعدها در دوره رسالت از كودكى خويش این گونه سخن میگفت: من در كارهاى اين‏ها شركت نمیكردم… گاهى هم احساس میكردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد میكند. از جمله قضاياى قبل از رسالت پيامبر، ارهاصات است به ويژه رؤياهاى عجيبى از ايام نزديك به آغاز دوره رسالتش ديده است. رؤياهايى كه به تعبير خود پيامبر مثل صبح صادق بود. همه اين‏ها باعث شده بود كه پيامبر در ميان قوم خويش تنها باشد و همفكر نداشته باشد. پانزده سال پس از ازدواج با خديجه ، دوره عبادت وى است. ماه رمضان به كوه‏هاى اطراف مكّه پناه میبرد و به عبادت میپرداخت. در واقع، در ماه رمضان ، مكّه را رها میكرد، خديجه را رها میكرد و به عبادت مشغول میشد.با این اوصاف باید پرسید: آيا چنين انسانى با اين همه ويژگى منحصر به فرد همانند عرب بدوى بود؟ كجاى اين انسان به يك عرب بدوى میماند؟(58

شانزدهم- شك نيست مكى بودن در پيروزى حضرت در پيش بردن اسلام نقش داشت ولى آن،تنها  يك عامل بود و بس. خلق و خوى پيامبر هم مؤثر بود. قرآن در اين باره میفرمايد: اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده میشدند.(59) از ديگر عوامل توفيق پيامبر دلدادگى اصحاب به وى بود. ابن ابیالحديد در اين باره گفته است: كسى سخن رسول خدا را نمیشنيد مگر اين كه محبّت او در دلش جاى میگرفت و متمايل به او میشد، لهذا قريش، مسلمانان را در دوران مكّه صُباة يا دلدادگان پيامبر میناميدند.(60) پيامبر از قبيله‏اى ظهور كرد كه بالاترين نفوذ را در جزيرةالعرب داشت. به علاوه او از خاندان هاشم بود كه از نظر پاكى و پاكيزگى ممتاز بود و زعامت مكّه را بر عهده داشتند. كسى در شرافت و بلند مرتبگى با او برابرى نمیكرد. پيامبر فردى مهمان‏نواز، اهل صله رحم و كمك كننده به ضعيفان و درماندگان بود. همه اين‏ها در توفيق پيامبر، نقش ايفا كرده‏اند. به علاوه، زيبايى، عمق، شورانگيزى و جاذبه قرآن بدون شك عامل اساسى نصرت پيامبر به شمار میآيد. همچنين تحرك در تبليغ دين، پرهيز از خشونت و زور، بهره‏گيرى از مال خديجه و شمشير على نيز از ديگر عوامل كاميابى آن حضرت بوده است.(61)

هفدهم- اهميّت كارى كه پيامبر در سيزده سال بعثتش انجام داد، از سخن سخنگوى جمعيّت قریش در جلسه مشورتى سران قريش در دارالندوه مشخص است: ما مردم حرم، پيش همه قبايل محترم بوديم ولى محمّد ميان ما سنگ تفرقه افكند و خطر بزرگى براى ما ايجاد نمود. اكنون كه جام صبر ما لبريز شده است، راه نجات اين است كه يك فرد باشهامت از ميان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد.(62) از ديگر مواضع مشركان هم میتوان دريافت كه پيامبر بر خلاف ناكامى در توسعه و رشد اسلام و نظام مبتنى بر آن در مكّه، موفق شده بود تا حدودى مبانى ارزشى نظام كهن قبيله‏اى را متزلزل سازد و جامعه‏اى هر چند محدود و كوچك امّا متكى بر ارزش‏هاى جديد ايفا نمايد. البته اسلام و پيروانش براى بقا به توسعه‏اى متناسب با ظرفيت‏هاى عظیم خود نياز داشتند و اين امر بدون پايگاهى امن براى نشو و نماى آرمان‏هاى آن امكان‏پذير نبود، محيطى مستعد كه بتواند درونمايه‏هاى غنى اعتقادى جمعيتى نوآيين را كه در ديوارهاى متعصب نظام كهن نمیگنجد از بن بست خارج و فضاى مناسبى براى بروز آن فراهم آورد و آن مدينه بود. در واقع، پيامبر در مكّه مرحله نظرى دعوت اسلامى را به انجام رسانيد و با هجرت به مدينه مرحله عملى آن را آغاز كرد.(63) به بيان ديگر، ماحصل كار پيامبر در مكّه تخريب فرهنگ بت‏پرستى و اخلاق جاهلى، تصحيح آداب و رسوم جاهلى، تهذيب جان و روان‏ مسلمانان نخستين با عبادت و تلاوت قرآن و نيز كادرسازى و تكوين فكرى مسلمانان اوليه بود.

هجدهم- بیهيچ ترديدى سجاياى اخلاقى پيامبر در نرم شدن قلوب مردم مدينه مؤثر افتاد ولى تنها سجاياى اخلاقى پيامبر علّت‏العلل دعوت وى به مدينه نبوده است بلكه مفاد پيمان‏هاى منعقده بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه نشان میدهد كه تعاليم پيامبر هم در اين باره مؤثر بوده است. از جمله:

 الف – پيامبر در موسم حج سال يازدهم بعثت با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات نمود و به آن‏ها گفت: آيا شما با يهود هم‏پيمانيد؟ گفتند: بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم! آنان نشستند و سخنان پيامبر را شنيدند. سخنان رسول گرامى تأثير عجيبى در آن‏ها نهاد و موجب شد در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج آيين توحيد خواهد بود و حكومت بت‏پرستى را منقرض خواهد ساخت، به اين زودى مبعوث خواهد شد.

 ب – در سال دوازدهم بعثت دسته‏اى دوازده نفره از اهل مدينه با پيامبر در عقبه ملاقات كردند ونخستين پيمان اسلامى بين آنان و پيامبر بسته شد. آنان با رسول خدا پيمان بستند كه به وظايف زير عمل كنند و به خدا شرك نورزند، زنا نكنند، فرزندان خويش را نكشند، به يكديگر تهمت نزنند، كار زشت انجام ندهند و در انجام كارهاى نيك نافرمانى نكنند.(64)

نوزدهم- در تاريخ اسلام نمونه‏اى از تغيير قوانين اسلامى به دليل دلجويى از زنان توسّط پيمابر وجود ندارد. پيامبر نه تنها براى دلجويى زنان قانونى را تغيير نداد، بلكه در مقياس كلى و كلان هم، هيچ گاه براى اخذ كسب رضايت مردم به تغيير قوانين و احكامى كه خداوند از طريق قرآن مقرر كرده بود دست نزد. برخورد پيامبر با خواسته قبيله ثقیف از آن جمله است. داستان از اين قرار بود كه:

 عده‏اى از قبيله لقيف خدمت رسول اكرم(ص) رسيدند و گفتند يا رسول‏اللَّه ما میخواهيم مسلمان بشویم ولى سه تا شرط داريم. اين شرطها عبارتند از:

 1- اجازه میخواهيم يك سال ديگر بت‏هاى خويش را پرستش كنيم.

 2- نماز از ما برداشته شود چون انجام آن بر ما سخت و ناگوار است.

 3- از ما نخواه كه بت بزرگ مان را به دست خود بشكنيم.

 پيامبر تنها با پيشنهاد سوم آنان موافقت كرد. چنانچه پيامبر با خواسته اول آنان موافقت میكرد، به معناى صحه گذاشتن بر روى بت‏پرستى بود. پيامبر حتَّى نمیتوانست اجازه دهد كه آنان يك روز بت‏ها را پرستش كنند. درباره نماز هم پيامبر نمیتوانست اجازه دهذ كه آن‏ها يك شب نماز نخوانند و بعد از آن مسلمان شوند. اين نمونه برخورد پيامبر با خواسته‏هاى نامشروع است. اگر هم تغييرى را پيامبر در قانونى داده باشد آن به دليل اوامر الهى است.(65)

 بیستم- واقعيت آن است كه محمّد(ص) قبل از چهل سالگى خلوت كردن با خداى خويش را بارها و مستمراً تجربه كرده بود. خلوت گزينى پيامبر پس از ازدواجش با خديجه بيشتر و بيشتر شد. در واقع در دوره پس از ازدواج، فاصله روحى پيامبر با قريش روز به روز زيادتر گرديد. ديگر مكّه و اجتماع آن روحش را میآزرد و تنها كوه‏هاى اطراف مكّه به او آرامش میداد و زمينه و محيط مناسبى را براى تفكر و تدبر فراهم میآورد. در ماه‏هاى رمضان هر سال در كوهى در شمال شرقى مكّه و در غار حرا خلوت میگزيد، به كلى مكّه را رها میكرد و حتَّى از خديجه هم دورى میجست. يك توشه خيلى مختصر یا آبى و نانى را برمیداشت و به خلوت‏گاه خويش میرفت. خديجه هر چند روز كسى را میفرستاد تا مقدارى آب و نان براى همسرش ببرد و هم از او خبرى به خديجه برساند. تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت میگذراند و به عبادت خداوند سبحان مشغول میشد. گاهى فقط على(ع) در آنجا حضور داشت و يار تنهايیهاى پيامبر بود. على(ع) چنان به پيامبر نزديك بود كه صداى ناله شيطان را در هنگام وحى میشنيد. گاه به پيامبر عرض میكرد من صداى ناله شيطان را در هنگام وحى میشنوم. پيامبر در پاسخ میفرمود تو آنچه من میشنوم، میشنوى و آنچه من میبينم میبينى.(66) بنابر آن‏چه گفته شد نمیتوان پذيرفت كه پيامبر پس از ورود به چهل سالگى به رياضت‏هاى عبادى دست زده است. بلكه او پس از ازدواج با خديجه يك دوره رياضت پانزده ساله را طى كرده است تا به شايستگى به رسالت مبعوث شد.(67)

بیست و یکم– جرجى زيدان نيز همانند غالب مورخان و سيره نويسان، ميان گسترش آزارها و شكنجه‏هاى اشرافيت مشرك مكّه عليه مسلمانان بیبهره از حمايت قبيله‏اى با حادثه مهاجرت اوليه و ثانويه جمعى از مسلمانان به حبشه پيوند مستقيمى يافته است در حالى كه با كمترين تأمل در گزارش‏هاى مربوط به دو مهاجرت مسلمانان و دقّت در تركيب قومى و قبيله‏اى مهاجران به وضوح میتوان به بطلان پيوند ميان آزار مسلمانان بیپناه با سياست پيامبر در اعزام دو دسته از مسلمانان به حبشه دست يافت. زيرا بنابر نوشته‏هاى قديمیترين سيره نويسان در مهاجرت اول و دوم هيچ نام و نشانى از مسلمانانى كه در مكّه تحت عذاب و شكنجه قرار داشتند به چشم نمیخورد. بنابراين میتوان گفت اين مهاجرت‏ها با نيات و اهداف معينى غير از نجات مسلمانان بیپناه و تحت شكنجه مكيان صورت گرفت و آن يافتن پايگاهى در خارج مكّه بود كه در صورت نابودى دعوت اسلامى در مكّه، اسلام به حيات خود ادامه دهد. به اين شكل كه مسلمانان مهاجر با بازگشت به جزيرةالعرب میتوانستند چراغ دعوت اسلامى را همچنان روشن نگه دارند.(68) شايد بتوان عوامل ديگرى را به پاسخ يا پاسخ‏هاى پيش گفته افزود و آن كه:

 1- پيامبر در پى نشان دادن هم‏ريشه بودن دعوت اسلامى با اساس و شيرازه ديگر اديان الهى، هجرت گروهى از مسلمانان را به حبشه مسیحی پيش كشيد.

 2- حبشه مسيحى بود و هجرت مسلمانان به آن ديار میتواندا مبين اين نكته باشد كه مسلمانان از آغاز با مسيحيان مشكل اساسى نداشته‏اند.

بیست و دوم- از عجايب است كه نويسنده‏ و محققی! آنقدر از تاريخ اسلام دور باشد كه از اذيّت و آزار يهوديان عليه مسلمانان بیخبر باشد. او بايد بداند كه: اوايل هجرت، روابط يهود با مسلمانان عادى بود و گواه آن امضاى پيمان عدم تجاوز پيامبر با آنان بود امّا چندى نگذشت كه يهود تغيير رويه داد و بناى ناسازگارى گذاشتند. از جمله كارشكنیها اين بود كه اوصاف پيامبر اسلام را كتمان كرده و يا تغيير میدادند و میگفتند ما وصف محمّد را در كتاب‏هاى خود نيافتيم و صفات او صفات پيامبرى كه ما میگفتيم خواهد آمد نيست. قرآن اين شيوه یهود را این گونه مورد نكوهش قرار داد: و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آن‏ها (بنیاسرائيل) آمد كه مطابق نشانه‏هايى بود كه با خود داشتند و پيش از آن به خود نويد پيروزى بر كافران میدادند (كه به كمك او بر دشمنانشان پيروز گردند، با اين همه) هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى كه از قبل شناخته بودند، نزد آن‏ها آمد، به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد.(69) به علاوه، يهود به اين حد اكتفا نكرده بلكه به شيوه‏هاى مختلفى كارشكنیهاى خود را ادامه داد مثلاً، درخواست‏هاى غير منطقى از پيامبر مطرح میكردند، سؤال‏هاى پيچيده مذهبى از ايشان میپرسيدند، به تضعيف پايه‏هاى ايمانى مسلمانان میپرداختند و به ايجاد اختلاف بين مسلمانان دست میزدند. قرآن میفرمايد: انگیزه آنان هم در اين كارشكنیها متفاوت بود كه برتریطلبى، احياى موقعيّت تجارى از دست رفته، سودجويى و حرص از آن جمله بود.(70)

بیست و سوم- زيدان به اقدامات سودمند ديگرى كه پيش از انعقاد پيمان دوستى ميان مسلمانان مهاجر و انصار روى داد، نمیپردازد در حالى كه رسول خدا در روز شنبه با ورود به دهكده قبا مورد استقبال گروهى از اهالى مدينه قرار گرفت و در آن مكان و تا پايان همان هفته كه منتظر كاروان اهل‏بيت نبوّت و بينوايان مسلمان مكى باقى ماند، اوّلين اقدام سودمند خود يعنى احداث یک مسجد را به انجام رسانيد. در روز جمعه، مركب پيامبر از محلى به نام ثنيةالوداع به خاك يثرب گام نهاد. پس از استقرار در خانه ابوايوب انصارى به اقامه نماز جماعت پرداخت و در اوّلين خطبه نماز جمعه كه با حضور انصار و مهاجر برگزار شد درباره اصول دين با مردم سخن گفت. تأسيس مسجدى ديگر به عنوان نهاد اجتماعى و نشان وحدت مسلمانان و به عنوان مركز آموزش و پرورش و پرستش خداوند، از مهم‏ترين و از نخستين اقدام های عملى حضرت در جهت پيوند دين و دانش بود. او نخستين خشت مسجد را خود حمل كرد. به زودى ساختمان مسجد و در كتار آن مسكنى براى بينوايان و مهاجران تهیدست ساخته شد و یک معلم وظيفه آموختن قرآن، خواندن و نوشتن به آنان را بر عهده گرفت. چگونه است كه زيدان اين همه كار را در كنار كار سودمند ايجاد دوستى بين مهاجر و انصار كه قبل از پيمان دوستى انجام شده را سودمند نمیداند؟(71)

بیست و چهارم- آیا به راستى هدف پيامبر از حمله به كاروان‏هاى تجارى اهل مكّه غارت آن بود و راهزنى؟ مطالعه آيات قران و بررسى آيات جهاد و احكام آن نشان میدهد كه هدف از غزوات و سراياى پيامبر دفاع از عقيده اسلامى به معناى مهم‏ترين آرمان سعادت‏بخش و يا دفاع از مال، جان، ناموس و سرزمين مسلمانان و يا براى تأديب خائنان و زورگويان بوده است و بس. بنابراين، جنگ‏هاى پيامبر يا به سبب نقض عهد مانند بنیقينقاع و فتح مكّه و يا براى جلوگيرى از تجاوز و دفاع از سرزمين عقبه مانند احد و خندق و يا براى قصاص و گرفتن حق مانند بدر يا براى پيشگيرى از تجاوز دشمن مانند تبوك رخ داده است. پيامبر به خلاف زمامداران خودسر كه به منظور كشورگشايى و استثمار و به دست آوردن ثروت ملل ديگر به جنگ اقدام میكنند دست به شمشير نزد و تنها در موارد ضرورى براى ممانعت از ستم و برافراشتن پرچم حق و برقرارى عدالت و صلح به نبرد پرداخت. بنابراين میتوان با جرأت ادعا كرد كه تمام غزوات و سراياى پيامبر دفاعى است. پيامبر نيك میدانست كه جنگ در عادلانه‏ترين شكل، به نارضايتى میانجامد و لذا پيامبر میكوشيد از جنگ پرهيز كند امّا در برخى از موارد چاره‏اى جز جنگيدن نبود.(72)

 

– در كشته شدن ابیمعيط به دستور پيامبر ترديدى نيست ولى در اين كه پيامبر او را به دليل اذيّت بسيار كشته باشد، در سيره وى نشانه‏اى در تأييد آن نمیيابيم بلكه عكس آن، يعنى رأفت، عطوفت و رحمت پيامبر را بارها درباره مخالفان اسلام ديده‏ايم. از جمله:

 1- قبيله بنیقينقاع به هشدار پيامبر توجهى نكرد و با غرور گفتند: شكست مردم مكّه تو را فريفته است، آنان مرد جنگ نبودند اگر ما با تو جنگ كنيم به تو نشان خواهيم داد چكاره هستيم. پيامبر به ناچار آنان را محاصره كرد. سرانجام پس از پانزده شبانه روز، آنان تسليم شدند و پيامبر از كشتن آن ها درگذشت و آن‏ها را به شام تبعيد كرد.(73)

 2- پيامبر براى پرداختن خونبهاى دو تن از بنیعامر نزد يهوديان بنینضير رفت. آن‏ها در نهان قصد كشتن پيامبر را نمودند، پيامبر از نيت آنان آگاه شد و به مدنيه آمد و به سپاهى بازگشت و شش روز آن‏ها را محاصره و پس از تسليم شدن آن‏ها را به شام تبعيد نمودند.(74)

 3- يهود خيبر پس از شكست‏هاى پى در پى مشركان و ديگر يهوديان تصميم گرفت تا خود به مدينه حمله كند. پيامبر پيش دستى كرد و در سال هفتم آنان را محاصره نمود. سرانجام آن‏ها تسليم شدند و پيامبر پيمانى با آنان بست كه بر سر زراعت خود باشند و در هر سال، نصف محصول خود را به مدينه بفرستند.(75)

بیست و پنجم- علّت محاصره يهود بنینضير سرپيچى آنان از كوچ كردن نبود بلكه پيغمبر از حادثه بئر معونه سخت متألم شد به طورى كه مدت يك ماه در قنوت نماز صبح بر لحياني ها و ساير اعراب مقصر در حادثه فوق به اسم و رسم نفرين میكرد. در اين بين بنیعامر كسی را  نزد پيغمبر فرستادند و خونبهاى دو عامرى را كه عمر بن اميه كشته بود طبق پيمانى كه با پيغمبر داشتند مطالبه كردند. پيامبر تصمیم گرفت  اين وجه را از يهودیهاى بنینضير بگيرد از آن رو كه آن‏ها نيز با بنیعامر هم پيمان بودند، پس ، با چند تن از صحابه به قلعه بنینضير رفت و در پاى ديوار خانه‏اى نشسته و به مذاكره پرداخت. در ظاهر آن‏ها پيشنهاد پيامبر را قبول كردند ولى در باطن قصد كرده بودند كه از پشت بام آسيا سنگى بر سر پيغمبر پرتاب كنند. جبرئيل پیامبر را از اين ماجرا خبر داد، پيغمبر به مدينه برگشت و به بنینضير پيغام داد كه بايد از بلاد پيغمبر بروند. يهودیها نخست تسليم شدند ولى بعد به تحريك عبداللَّه بن اُبى امتناع  كردند. پيغمبر با اصحاب ، تكبيرگويان سلاح برگرفت و به پاى قلعه بنینضير آمد. پانزده روز آن جا را محاصره كردند تا قوم تسليم شدند. به آنان فرمود:  اموال خود را بگذارند و بروند فقط براى هر سه نفر داشتن يك شتر و مشكی آب را اجاره داد.آن ها  به اذرعات شام تبعيد شدند و املاك آن‏ها ميان مهاجرين قسمت شد. اين واقعه را غزوه بنینضير مینامند.(76)

 بیست و ششم- اغلب ديدار دوباره بحيرا با پيامبر در سفر تجارى شام را موجب فراگيرى آن حضرت از تعاليم انجيل و تورات میدانند، و تنها  تعداد اندكى چون جان ديون پورت پيامبر را متهم میكنند كه تعاليم انجيلى و توراتى را در غار حرا ديده و يا خوانده است. اين ديدگاه هم چون ديدگاهى كه علم پيامبر را از بحيرا میداند، نادرست و دور از واقعيات است زيرا پيامبر اسلام امى بود و خواندن و نوشتن نمیدانست. پس چگونه تعاليم موسى و عيسى را از نظر گذرانده و فرا گرفته است. اگر ادعاى جان ديون پورت درست باشد بى شك قريش بهانه‏جو و لجوج آن را دستاويز تبليغ عليه پیامبر قرار میداد در حالى كه در تاريخ اسلام اثرى از آن به چشم نمیخورد. در قرآن كه به تهمت‏هاى قريش عليه پيامبر پاسخ داده شده اشاره‏اى به اين موضوع نشده است. به علاوه اگر ادعاى نويسنده كتاب صحت داشته چطور مسيحيان و يهوديان جزيرةالعرب هرگز ادعا نكرده‏اند كه معلّم محمّد  بوده‏اند؟ بايد نكته ديگرى را به ادعاهاى فوق افزود و آن كه اگر ادعاى مذكور صحيح باشد لازمه‏اش اين است كه تعليمات اسلام با تعليمات تورات و انجيل يكسان باشد امّا نه تنها آموزه‏هاى اسلامى با آموزه‏هاى مسيحى و يهودى يكسان نيستند بلكه قرآن بسيارى از عقايد يهوديان و مسيحيان را باطل معرفى میكند، حتَّى پيامبر در مدينه كه تعداد زيادى يهودى در آن زندگى میكردند با بسيارى از احكام و برنامه‏هاى آنان مخالفت میكردند به طورى كه يهوديان میگفتند اين مرد (پيامبر) میخواهد با همه برنامه‏هاى ما مخالفت كند.(77)

بیست و هفتم- بيشتر نويسندگان غربى علّت تعدد ازدواج‏هاى پيامبر را هوسرانى وى دانسته‏اند و تعدادى چون جان ديون پورت علّت آن را ميل به داشتن پسر. مسلمانان هم ،هوسرانى و هم ميل به پسردارى را به عنوان علّت‏هاى ازدواج‏هاى پيامبر نفى میكنند و دليل آن را اغلب سياسى و اجتماعى میدانند. به علاوه، هيچ يك از منابع معتبر اسلامى ميل به پسردارى را علّت تعدد زوجات پيامبر ندانسته‏اند. شايد مراد ديون پورت القاى ميل پيغمبر به وراثتى كردن حكومت است در حالی که هر كس يا الفباى تعاليم پيامبر آشنا باشد آن را نفى میكند. اگر اين گونه نبود لزومى نداشت كه پيامبر افراد مشهور قبيله بنیهاشم چون ابوجهل و ابولهب را كنار بگذارد و از سد آنان بگذرد. هم چنين میتوان گفت پيامبر هيچ گاه از ميل داشتن فرزند پسر سخن نگفته و از پسر نداشتن حسرت نخورده است. اگر پسردارى براى او هدف و يا مهم بود پس چرا در وفات ابراهيم فرزندى كه از ماريه قبطيه پيدا كرد و در هجده ماهگى مرد، با آن كه متأثر و محزون بود، چيزى بر خلاف رضاى الهى نگفت و از جهالت مسلمانان كه شك نداشتند گرفتن خورشيد هماهنگى عالم بالا با پيامبر براى از دست رفتن فرزندش است، سوء استفاده نكرد، بلكه آمد و گفت: اين كه خورشيد گرفته است به مردن پسرم ربطى ندارد،(78) زيرا خداوند به او دستور داده بود: به راه پروردگارت با حكمت و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.(79)

بیست و هشتم- پيامبر میخواست پس از اداء فريضه به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوشش رسيد. آن صدا از جبرئيل و امين وحى بود كه به او میگفت امشب سفر دور و درازى در پيش دارد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتى را با مركبى فضاپيما (براق) بپيمايیم. پيامبر گرامى سفر باشكوه خود را از خانه خواهرش ام‏هانى نه همسرش عايشه آغاز كرد و با همان مركب به سوى بيت‏المقدس واقع در كشور اردن كه آن را مسجدالاقصى نيز مینامند روانه شد و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد و از نقاط مختلف مسجد و بيت‏اللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آن‏ها ديدن كرد و در برخى از منازل آن نماز گزارد. سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز نمود و آن که  از آن نقطه به سوى آسمان‏ها پرواز كرد. پس از اتمام مأموريّت از همان راهى كه رفته بود بازگشت يعنى نخست در بيت‏المقدس فرود آمد. راه مكّه را در پيش گرفت و در بين راه به كاروان بازرگانى قريش برخورد و از مركب فضاپيماى خود در خانه ام‏هانى پيش از طلوع فجر پايين آمد. بنابراين سخنى از عايشه در روايات صحيح معراج نيست و نبايد هم باشد زيرا ازدواج پيامبر با عايشه در مدينه بود ولى معراج در مكّه صورت گرفته است.(80)

بیست و نهم- نويسنده هم جسمانى بودن و هم روحانى بودن معراج پيامبر را رد كرده و خواننده را در حالتى از شك و ترديد رها كرده است. چنين قضاوتى باعث شك در اصل معراج را فراهم میآورد، در صورتى كه گرچه اغلب مسلمانان و علماى آنان، معراج را جسمانى پذيرفته‏اند ولى همانگونه كه سيّد شرف‏الدين مینگارد: در نصوص چيزى وجود ندارد كه ما را به قبول جسمانى بودن معراج وا دارد. هم چنين اندازه صحت روحانى بودن معراج هم مشخص نيست. چيزى كه از حديث معراج ثابت و مسلم است همان مقدارى است كه قرآن ذكر كرده و ايمان و علم ما را ملزم به پذيرش آن میكند امّا ملزم به پذيرش آنچه اخباريون و قصه سرايان با خيال‏پردازى ساخته‏اند، نيستيم. البته نكته مهم در حادثه معراج آن است كه جسمانى و روحانى بودن معراج به حق و معجزه بودن آن لطمه‏اى نمیزند و چيزى از قيمت و اهميّت آن نمیكاهد زيرا قوت معجزه ناشى از شكل و صورت آن نيست بلكه قوت معجزه از هدف و نتيجه آن ناشى میشود و نتيجه و هدف حديث و حادثه معراج چه روحانى باشد و چه جسمانى، اتصال پيامبر به روح كلى يعنى خداست. در واقع، اهميّت معراج به آن است كه وسيله‏اى براى تعليم انسانى و راهى است براى درك حقايق و معبرى است براى كشف واقعيات عالم وجود حال چه جسمانى باشد و چه روحانى.(81)

سی ام- نويسنده از هجرت پيامبر و يارانش به مكّه به عنوان دومين هجرت نام برده است در حالى كه اين هجرت، هجرت سوم بوده است. در مهاجرت اول كه در رجب سال پنجم بعثت انجام شد مجموع مهاجران مركب از يازده مرد و چهار زن بودند. دومين دسته از مهاجرين كه در سال ششم بعثت رهسپار حبشه شدند عبارت بودند از هشتاد و سه مرد و هجده زن. از نيمه ذيحجه تا آخر صفر سال سيزده بعثت، هجرت سوم روى داد كه طى آن پيامبر و جمعى از قريش مسلمان از مكّه به مدينه آمدند. افزون بر آن، نويسنده از هجرت به عنوان فرار ياد میكند ولى علّت هجرت فرار از مكّه نبوده بلكه هجرت به فرمان الهى قطعيت يافت و عامل تسريع آن بيش از اين كه آگاهى قريش از قطعى شدن هجرت و طراحى قتل پيامبر در مكّه باشد ناشى از آن بود كه در صورت تحقق نقشه ترور پيامبر از سوى قريش، برنامه‏هاى الهى پيامبر عقيم میماند و از ادامه حيات اسلام ممانعت به عمل میآمد. از اين رو، تدوين استراتژى هوشيارانه پيامبر در برابر تهديدهاى قطعى قريش عليه دارالاسلام يعنى مدينه و گسترش اسلام در ميان ساكنان يثرب و اعراب پيرامون ،از سوى پيامبر صورت گرفت. بنابراين نمیتوان گفت كه پيامبر به دليل ترس از جان به مدينه پناه برد بلكه همانند سيزده سال بعثت كه همواره جانش در خطر بود، از مكّه هجرت نكرد بلكه كسانى كه ظاهراً جانشان در خطر بود را به حبشه فرستاد و خود بیدفاع‏تر از گذشته در مكّه پرخطر باقى ماند.(82)

سی و یکم- در جريان بازگشت از غزوه بنیمصطلق عايشه با گم كردن گردنبند خويش در يكى از منازل بين راه  و تلاش برای یافتن آن،از قافله باز ماند و با صفوان كه در پى كاروان روان بود، خود را به كاروان پيامبر رساند. شمارى از زنان مدينه و برخى از مردان آن ديار زمزمه‏هايى آغاز كردند و زبان به تهمت عايشه گشودند و وى را با صفوان داراى سر و سرى دانستند. رسول خدا راهى براى بستن زخم زبان‏ها نداشت. با گذشت روزها بر رنج پيامبر و عايشه اضافه میشد تا سرانجام با نزول آيه افك:

 "كسانى كه آن دروغ بزرگ را ساخته‏اند گروهى از شمايند. میپندارند كه شما را در آن شرى بود. نه، خير شما در آن بود. هر مردى از آن‏ها بدان اندازه كه مرتكب شده دست به كيفر رسد، از ميان آن‏ها، آن كه بيشترين اين بهتان را به عهده دارد، به عذابى بزرگ گرفتار میآيد. چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد مردان و زنان مؤمن، به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است.(83)

 به همه تهمت‏ها پايان داد. به امر خداوند و به دستور پيامبر تهمت‏زنندگان حدى برابر با مجازات تهمت خوردند و ديگر هرگز پيرامون آزار و نكوهش آنان سخنى به ميان نيامد. بنابراين معلوم است كه آنچه باعث تبرئه عايشه نزد مسلمانان و پيامبر شد نزول آيه قرآن بود نه اشك‏ها و زيبايیهاى عايشه.(84)

 

نتیجه

 محمد(ص) در 40 سالگى به رسالت مبعوث شد. فلسفه بعثت،نجات انسان جاهلى جزيره‏العرب و پس از آن نجات همه انسان‏هاى جاهلى آن عصر و عصرهاى بعدى بود.او در يك دوره 15 ساله به خودسازى پرداخت و آن گاه رسالت عظيم هدايت انسان‏ها را پذيرفت. حوادثى كه بر پيامبر گذشت در كتب تاريخى معتبرى گرد آمده كه نويسندگان آن عبارتند از: محمد بن اسحاق (وفات 146 / 767)، محمد بن عمر الواقدى (وفات 199 / 820)، محمد بن سعد (وفات 224 / 845) و ابو جعفر طبرى (وفات 302 / 923).آثار اين چهار نفر علیرغم ايرادها از امتيازات فراوان برخور دارند و لذا براى آگاهى از تاريخ صدر اسلام و تفسير حوادث آن مقطع، منابع با ارزشیاند. ابزار اصلى پيامبر براى هدايت و نجات انسان‏ها قرآن بود. قرآن كتابى است كه آيات آن متناسب با حوادثى كه روى میدادند، براى گره گشايى آن نازل شده‏اند.البته فضيلت‏هاى اخلاقى پيامبر هم در كشاندن اعراب جاهلى به مسير تمدنى جديد مؤثر افتاد. در واقع، محمد(ص) آخرين حلقه مسيرى است كه انبياء براى ساخت مدينه فاضله و جامعه مطلوب الهى گشوده‏اند.(85)

 

پی نویس ها

1)آرمسترانگ،کارن،زنگی نامه محمد،ترجمه کیانوش حشمتی،تهران:حکمت،1382.

2)گیور،ویرژیل،محمد پیغمبری که  از نو باید شناخت،ترجمه ذبیح الله منصوری،تهران:خواندنی ها ،1362.

3)همان.

4)دورانت،ویل،تارخ تمدن،ترجمه  جمعی از مترجمین،تهران:     ،1381.

5) گيپ، هميلتن، اسلام: بررسى تاريخى، ترجمه منوچهر اميرى ،تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380، ص 42.

6) آدلر، فيليپ جى، تمدن‏هاى عالم، ترجمه محمّد حسين آريا، ج 1، تهران: اميركبير، 1384، ص 221.

7) همان.

8) همان.

9) همان.

10) همان.

11) همان، ص 223.

12)همان.

13) گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسينى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1358،ص99

– 118.

14)همان.

15)همان.

16)همان.

17)همان.

18)همان.

19)همان.

20)گیپ،همان.

21)همان.

22)همان.

23)همان.

24)همان.

25)همان.

26) زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام ،تهران: اميركبير، 1382، ص20.

27)همان.

28)همان.

29)همان.

30)همان.

31)همان.

32)همان.

33) ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى ،قم: مركز انتشارات دارالتبليغ اسلامى، 1348، ص 19.

34)همان.

35)همان.

36)همان.

37)همان.

38)همان.

39) روحانى، سعيد، تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى، ج 1، قم: نشر معارف، 1378، ص 93.

40) زرگرى نژاد، غلامحسين، تاريخ تحليلی اسلام، قم؛ نشر معارف، 1381، ص 170.

41) شوكت‏التونى، محمّد، سرگذشت يتيم جاويد، ترجمه صلاح‏الدين سلجوقى، تهران: سروش، 1379، ص 182.

42) نرم‏افزار پرس و جو: پرسش‏ها و پاسخ‏هاى دينى منتشره از سوی ماهنامه پرسمان وابسته به معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها.

43) العياشى، محمّد بن مسعود، تفسيرالعياشى،تهران: مكتبة الاسلاميه،1348،ص152.

44) بحارالانوار، ج 11، ص56.

45) مجمع‏البيان، ج 10، ص 384.

46) انعام / 57.

47) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى صدر اسلام، قم: نشر معارف، 1384، ص 73.

48) سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ،تهران: مشعر، 1378، ص 67.

49) منتظرالقائم، اصغر، تاريخ اسلام تا سال چهلم هجرى ،اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1384، ص 73.

50) زرياب، عبّاس، سيره رسول‏اللَّه ،تهران: سروش، 1370، ص 178.

51) نجم /  12-1.

52) مجمع‏البيان، ج 10، ص 384.

53) نوايى، عبدالحسين، تاريخ برگزيده ،تهران: اميركبير، 1362، ص 161.

54) تكوير / 24- 15.

55) شهيدى، جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1365، ص 73.

56) الميزان، ج 16، ص 340.

57) منتظرالقائم، همان.

58) مطهرى، مرتضى، سيره نبوى ،تهران: صدرا، 1383، ص 240.

59) قلم / 4.

60) ابن ابیالحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، چاپ بيروت، ص 220.

61) دارابى، على، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: انصارى، 1379، ص 154.

62) سبحانى، همان، ص 191.

63) آيينه‏وند، صادق، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 73.

64) سبحانى، همان، ص 181.

65) روحانى، همان، ص 156.

66) بحارالانوار، ج 14 ص 476 و ج 18، ص 223.

67) روحانى، همان، ص 98.

68) زرگرینژاد، همان، ص 32.

69) بقره / 89.

70) بقره / 96.

71) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: نشر معارف، 1378، ص 97.

72) دارابى، همان، ص 122.

73) شهيدى، همان، ص 79.

74) دارابى، همان، ص 139.

75) همان.

76) فياض، علیاكبر، تاريخ اسلام ،تهران: دانشگاه تهران، 1369، ص 95.

77) پيشوايى، مهدى، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 112.

78) مطهرى، همان، ص 25.

79) نمل / 125.

80) سبحانى، همان، ص 170.

81) سيّد شرف‏الدين، شرحى بر معراج، مجله رسالةالاسلام، سال هفتم، شماره 4 (1375) ، ص 384.

82) زرگرینژاد، همان، ص 42.

83) نور /  12-11.

84) زرگرینژاد، همان، ص 64.

85)آرمسترانگ،همان.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=15288

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × یک =

آخرین مطالب