شنبه 1 اردیبهشت 1403 برابر با Saturday, 20 April , 2024

صلحنامه امام حسن(ع) به بهانه جويي ها پايان داد

پيرامون مفاد صلحنامه امام حسن (ع) با معاويه، گزارشهاي تاريخي متعددي موجود است. ابن اعثم، جرير طبري و ابوالفرج اصفهاني از جمله مورخاني هستند كه ضمن تحقيقات تاريخي خود، به متن و مفاد آن اشاره كرده اند. اين مقاله سعي بر آن دارد تا مفاد صلحنامه موصوف را با استناد به مدارك موجود تاريخي مورد ارزيابي قرار دهد.

مفاد صلحنامه امام حسن (ع) با معاويه

 1ـ معاويه بايد براساس كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و رويه خلفاي راشدين حكمراني كند.

2ـ معاويه هيچكس را به خلافت پس از خود منصوب و يا انتخاب نخواهد كرد و انتخاب خليفه را به شوراي مسلمين واگذار خواهد نمايد.

3ـ مردم را در هرجائيكه در سرزمين خداوند باشند بحال صلح و صفا واخواهد گذاشت.

4ـ براي اصحاب و پيروان امام علي (ع)، زندگي آنها، مال آنها، زنان و فرزندانشان، امنيت و صلح را تضمين خواهد نمود. اين موافقتنامه ميثاقي است جدي بنام خداوند كه معاويه بن ابي سفيان را ملزم به حفظ و اجراي آن مينمايد.

5ـ هيچگونه آزار و زيان و عمل خطرناكي، چه پنهان و چه آشكار نسبت به امام حسن بن علي(ع)، برادرش امام حسينبن علي(ع) و يا هيچيك از افراد خاندان پيامبر (اهلالبيت النبي) انجام نشود. اين موافقتنامه توسط عبداللهبن نوفل، عمربن ابيسلمه و فلان و بهمان گواهي ميشود.

 

مواد صلح امام حسن كه توسط او املاء گشته و ابن اعثم آنرا نقل ميكند بسياري از مسائل مبهم را شرح داده و حل مينمايد. زمان ارسال رقعه سفيد از جانب معاويه به سوي امام حسن (ع) در خبر طبري نامعلوم است در حاليكه اين زمان در خبر ابن اعثم مشخص ميگردد. طبري، ابوالفرج و برخي ديگر از مآخذ اسامي عبداللهبن عامر و عبدالرحمنبن سمره به عنوان سفراي معاويه ذكر ميكنند كه از طرف او براي بحث درباره مواد صلح فرستاده شدند. ابن اعثم در حاليكه اين گزارش را تاييد و تصديق مينمايد، مناسبت درست و منطقي اين ماموريت را نيز ارائه ميدهد. ابن اعثم اين دو شرط را در دو بخش نقل مينمايد: يك بخش كه نماينده امام حسن(ع) عبدالله بن نوفل آن را بيان ميدارد و بخش ديگر كه امامامام حسن(ع) آن را املاء ميكند، آنچنانكه در فوق ذكر شد. اگر هر دو دسته از شرايط را با هم جمع كنيم، به استثناي دو شرط اولي كه بلافاصله در فوق بيان شد، درست به همان مطالبي ميرسيم كه به صورت پراكنده و غيرمتشكل در مآخذ ديگر يافت ميشود. اولين شرط، كه معاويه بايد بر طبق كتاب خدا، قرآن و سنت نبوي و رويه خلفاي راشدين عمل كند، قوياً تمايل و روح عصري را كه هنوز ويژگي و عمل و رويه خلفا براي احراز مقام، بر جامعه مسلط بود منعكس ميكند.اگر بناست كه در قبول اين گزارشها شك كنيم، با احتمال زياد، جانشيني بلافصل امام علي (ع) و خلفاي راشدين، بدون بيان اين شرط سنتي، حداقل به صورت ظاهري، هرگز تفويض نميشده است. درعين حال، بايد به اين نكته توجه داشت كه از زمان شورا، امام علي (ع)، خاندان و حاميانش، هميشه بر روي پيروي از سنت پيامبر تاكيد ميكردند و از تاييد اعتبار سنت سه خليفه اول امتناع ميورزيدند. از اينرو بنظر ميرسد كه احتمالا بازگشت به روش خلفاي راشدين بمنظور كوششي در جهت مصالحه جامعه اسلامي، آنچنانكه در فوق ديدهايم، بعدها اضافه شده است. كاملا طبيعي بود كه امام حسن(ع) نميتوانست نسبت به موضوع پدرش در شورا كه از قبول رويه ابوبكر و عمر سرباز زده بود، مخالفتي داشته باشد.

 

در پذيرش شرط دوم – كه معاويه نبايد هيچكس را به جانشيني خودمنصوب كند و انتخاب را به شوراي مسلمين واگذار نمايد – نبايد مشكلي وجود داشته باشد سابقه انتصاب جانشين با تاييد تني چند از، شخصيتهاي متنفذ اجتماعي در زمانيكه ابوبكر عمر را به عنوان جانشين خود منصوب كرد، بنيان گذاشته شد ابوبكر هيچيك از خويشان و فرزندان خود را به مقامي منصوب نكرد و اين تصميم تحتالشعاع توجه او به منافع مسلمين در كل قرار گرفت. اين واقعيت هرگز در مورد معاويه و ساير امويان صادق نبود. از اينرو، تحميل اين شرط بر معاويه توسط امام حسن(ع) نتيجه طبيعي اوضاع زمان بود. اين شرط كه براساس آن خلافت پس از مرگ معاويه به امام حسن(ع)، برگردد لااقل بايد مورد بحث قرار گيرد. از فحواي نامه معاويه به امام حسن(ع) ، كه قبلا نقل شد، به خوبي ميتوان استنباط كرد كه معاويه جانشين امام حسن(ع) را پس از خود به عنوان احتمالي قوي ذكر ميكند ولي هرگز خود را متعهد به انجام اين امر نميداند. مدتي بعد از اين شيعيان گردهم جمع شده وعدم تاييد خود را بر اين اصل نشان دادند. در اين اصل امام حسن(ع) از معاويه تضمين كافي نگرفته و تعهد كتبي نخواسته بود كه به موجب آن بعد از مرگ معاويه خلافت به او واگذار شود.

 

بالاخره شايد جالبترين نكته اين پيمان صلح، قبول عفو عمومي كامل همه پيروان و اصحاب امامعلي (ع) از سوي معاويه باشد. معاويه با قبول اين شرط كذب استدلال خود را كه براي انتقام از خون عثمان ميجنگيد و تنبيه همه مسئولان قتل او را خواستار بود، ثابت ميكند. در ميان شيعيان امام علي(ع) كه مشمول عفو عمومي كامل توسط معاويه ميشدند اشخاصي چون عمروبن الحمق الخزاعي قرار داشت كه گفته ميشد در قتل عثمان دست داشت است و مالك بن الاشتر كه رهبر شورشيان كوفه بود. بدين جهت، روشن ميشود كه استدلال معاويه براي انتقام گيري از خون عثمان، همچنانكه بيش از اين هم خاطرنشان شد، بهانهاي بود كه معاويه براي تحقق جاهطلبي خود به دسترسي به خلافت براي خود بكار ميرود.

 

امام حسن(ع)، با موافقت نامه امضاء شده، به كوفه بازگشت و در آنجا قيس نيز بوي پيوست و از اين پس بزودي معاويه، با تمام نيروي ارتش خود وارد شهر شد. مجلس عمومي برگزار گردد و گروههاي مختلف مردم يكي پس از ديگري بوي بيعت كردند. مآخذ مختلف به شرح جزئيات بيعت مردم و احساسات درهم و برهم آنها در قبول معاويه به عنوان خليفه، پرداختهاند. بسياري از ايشان سياست ابن الوقتي را براي حفظ منافع خود پذيرفته بودند. جمعي ديگر هرگز نميتوانستند كه تنفر و حتي دشمني خود را نسبت به حاكم اموي پنهان كنند ولي با وجود اين ناچار بودند كه خود را با شرايط و اوضاع سازگار كنند. سخنان تند، گفتگوها انزجارآميز و يادآوريهاي آتشين كه ميان گروههاي آشتيناپذير در دو طرف رد و بدل شد، مطالعه مفيد، جالب و آگاهي بخشي است كه نميتوان آنرا به تفصيل در اينجا مورد بحث قرار داد. با وجود اين، امام حسن(ع) با اصرار معاويه و عمروبن عاص سخناني ايراد كرد كه از هر لحاظ شايان توجه است. گرچه همه مآخذ آنرا روايت ميكنند ليكن اين سخنان با عبارت و محتواي متفاوت ثبت شده است مختصرترين آن را طبري بروايت از زهري نقل ميكند كه در آن ميخوانيم: «اي مردم خداوند شما را به اولين ما (حضرت محمد(ص) و امام علي(ع)) هدايت كرد و شما را از خونريزي بوسيله جانشين آنها (عطف به خودش) حفظ نمود. واقعا اين (خلافت) چيزي فاني و زودگذر است: اين ملكي است كه دست به دست ميگردد. خداوند به پيامبرش گفت: و نميدانم كه شايد اين هم آزمايشي براي تو عطاي (دنيايي) زندگي تو براي زماني (محدود) باشد.» در اينجا هشداري به معاويه بود و از حضرتش تقاضا كرد كه بنشيند و با ملامت از عمروبن عاص پرسيد: «آيا اين همان چيزي است كه تو مرا به آن اندرز ميدادي؟» مدائني، بهنقل از ابن ابيالحديد، شرح مفصلتري از سخنان امام حسن(ع) را در اين مقام روايت ميكند. دراين سخنان امام حسن(ع) دلائل خود را به كنارهگيري از خلافت، علاوه بر جاهطلبي و عصيان معاويه و موضع ناپايدار و غيرقابل اعتبار و خائنانه حاميانش توصيف مينمايد. امام حسن(ع) حتي به زمان امام علي(ع) بر ميگردد و علل اينكه چگونه مردم در آن زمان آن حضرت را ترك گفتند توصيف ميكند.

 

در مآخذ ديگر ابوالفرج تنها يك جمله از سخنان امام حسن(ع) را نقل ميكند كه در آن ميخوانيم: «خليفه (جانشين پيامبر) كسي است كه خود را در راه خدا و سنت پيامبرش وقف كند و نبايد ستمگر و پرخاشگر باشد كسي كه ستمگر باشد تنها پادشاه (ملك) است و كارش اين است بر كشور (ملك) حكمراني كند. بهرهاش اندك و لذتش كوتاه ميباشدو فقط نشاني از وي برجاي ميماند. من نميدانم كه آيا اين مرحله آزمايشي براي شما و عطيهاي (دنيايي) براي تو در زماني (محدود) است. جالب توجه اين است كه اگر اين نقل قول از نظر تاريخي درست باشد ميتوان گفت كه منشاء استفاده كلمه ملك (پادشاه) بجاي خليفه براي معاويه و جانشينان اوست كه مورخين اسلامي از همان زمانهاي نخست آنرا بكار بردهاند. در عين حال، مثالهاي فراواني يافت ميشود كه از معاويه در رابطه با خودش نقل ميگردد كه گفته است «من اولين پادشاه در اسلام هستم».

 

مدارك تاريخي نشانگر شرايطي است كه امام حسن(ع) از آغاز در زيرفشار آن قرار داشته و با آنها روبرو بوده است. و همگي دلالت بر آن دارد كه بر خلاف گفته چند نويسنده معاصر، كنارهگيري اواز خلافت هرگز به انگيزه طمع و دستيابي به زندگي راحت و خوش دنيايي نبوده است. مآخذ معتبر علل كنارهگيري از خلافت و عقد پيمان صلح امام حسن(ع) را با معاويه، عشق به صلح، تنفر از سياست بازي و ايجاد شقاق و نفاق بين مسلمين و علاقهمندي به جلوگيري از خونريزي در ميان جامعه اسلامي توصيف ميكنند. علاوه براين، او با واقعبيني اوضاع را ارزيابي كرد و از نتايج مصيبت باري كه براي خود، خاندان و پيروان صديق و ممتازش در صورت اقدام به قوه قهريه حاصل ميشد، كاملا آگاه بود. از اينرو، او واقعيتهاي سياسي حاكم را پذيرفت تا اينكه فرصت و زمان مناسب بدست آورد و نگرش فكري تشيع را برپايه زمينههاي عقيدتي آن تحكيم بخشد. اين مطلب از بررسي سخنان او كه در هنگام انتقال خلافت به معاويه بيان شد و در بالا بدان اشاره رفت، هويدا و آشكار است.

 

امام حسن(ع)، عليرغم كنارهگير از خلافت، امامت شيعيان را پس از شهادت پدرش عهده دار بود حتي شيعياني كه از اقدام او به صلح با معاويه انتقاد ميكردند هرگز امامت او را كه از قبل بوسيله پدرش اعلام شده بود انكار نكردند. راجع به نظريه امامت بعدا بحث خواهيم كرد ولي اين حقيقت را بايد گفت كه تا زمانيكه امام حسن(ع) زنده بود شيعيان و خاندان امام حسن(ع) او را به عنوان رئيس بزرگ خاندان پيامبر (ص) و امام علي(ع) مينگريستند و همين مطلب براي شيعه كافي بود تا در سراسر تاريخ به او به عنوان امام دوم بعد از امام علي(ع) بنگرد. صلح امام حسن(ع) براي آندسته از مردم عراق كه از او و پدرش تنها به خاطر دشمني با استيلاي شاميان حمايت ميكردند بسيار گران ميآمد. خوارجي هم كه بمنظور جنگ با معاويه برگرد امام حسن(ع) جمع شده بودند، از واقعه صلح بسيار ناراحت شدند. يكي از همين خوارج بود كه چون از قصد كنارهگيري امام حسن(ع) از خلافت آگاه شد به او حمله كرد. درعين حال گروه ديگري از شيعيان وجود داشتند كه نمايانگر شيعيان امام علي(ع) در اين وهله تاريخي بودند و مظهر و نمايندهاي چون حجربن عدي الكندي داشتند و از تصميم امام حسن(ع) هم برآشفتند ولي بدلايل فراوان ديگر، معتقد بودند كه امام علي(ع) و خاندان او شايستگي امامت امت اسلامي و خلافت جامعه را برپايه زمينههاي مذهبي دارند. در مقابل اين گروه عدهاي ديگر بودند كه از امام علي(ع) و امام حسن(ع) بخاطر ملاحظات سياسي و اقتصادي حمايت ميكردند. بنابراين، شيعيان امام علي(ع) را، از زمان تسلط سياسي بنياميه در زمان عثمان، بايد به دو دسته مجزاي سياسي مذهبي تقسيم كرد. در جنگ داخلي بين امام علي(ع) و معاويه، اين دو گروه موقتا خود را عليه دشمن مشترك متحد يافتند. چون قدرت سياسي و نظامي سراسري معاويه، نتيجه برخورد را دور از هر ترديد نهاد، گروه حاميان سياسي امام حسن(ع) از اطراف او پراكنده شدند و منهزم گرديدند و دسته دسته بسوي معاويه فرار كردند، در حاليكه هواداران مذهبي امام حسن(ع) همچنان در اعتقادات خويش نسبت به او پايدار و محكم باقي ماندند. ايشان از صلح امام حسن(ع) مايوس شدند ولي در عين حال در آرمانهاي مربوط به رهبري او بر جامعه مصر و پابرجاي ماندند. آنان موضع خود را به صورت گروهي مخالف با رقباي خاندان پيامبر (ص)، حتي پس از اينكه حمايت سياسي از اين خاندان از دست رفته بود، از دست ندادند و از پذيرش آنچه كه اكثريت با ميل و يا بدون ميل پذيرفته بودند. آنچنانكه در زير خواهيم ديد، امتناع كردند.

 

از آن پس زمانيكه مورخين و محدثين شيعه و سني، حوادث تاريخ صدر اسلام را بطور منظم نوشتند، اقدام امام حسن(ع) را به عنوان «عمل شايسته ستايش» كه بدان وسيله وي با احزاب مخالف مصالحه كرد و وحدت آنرا حفظ نمود توصيف كردند. سال صلح امام حسن(ع) به عامالجماعه (سال همبستگي)، معروف شد و حديثي از گفتار پيامبر اكرم (ص) روايت ميشود كه فرمود: «اين فرزند من (امام حسن(ع) آقا (سيد) است و او شعبههاي مسلمين را با هم متحد خواهد ساخت. اين «حديث بازتابي است از تلاشهاي نيمه دوم قرن اول و اوايل قرن دوم كه جماعت، از اوضاع پيچيده و درهم و برهم بيرون ميآمد و از اينرو، بوضوح تمايلي را كه بدان وسيله جماعت شكل مييافت، منعكس مينمايد. از اينرو شيعيان از اقدام امام حسن(ع) در مقابل افراطيوني كه او را بخاطر صلح با معاويه سرزنش ميكردند، دفاع مينمودند. از سوي ديگر، شيعيان، اين تفسير را كه با نيازشان به مصالحه دو گروه مخالف، تطبيق ميكرد، پذيرفتند. مظهر حزب عثمان، اكنون معاويه بود و حزب امام علي(ع) را فرزندش امام حسن(ع) رهبري ميكرد. اين «هسته مركزي» پس ازآن عنوان جماعت را در اسلام بخود گرفت (معمولا در زبان انگليسي به شعبه ارتدوكس در اسلام اشاره ميشود) و گروهي از كساني را كه نميتوانستند با اين تركيب سازش كنند، پشت سرگذاشت.

 

گرچه امام حسن(ع) از راه حل نظامي خونين با كنارهگيري از خلافت، جلوگيري كرد ولي بدان وسيله موفق به بهبودي كامل شكاف در جامعه نشد. در حقيقت، صلح او نتايج دراز مدتي را براي تكوين بعدي مكتب تشيع بهمراه داشت. امام حسن(ع) پيش از اين، لااقل به صورت اسمي، امير جماعت مومنان بود، ولي اكنون وقايع و اوضاع در جهت مخالفي پيش ميرفتند. شعبه عثمانيه، به رياست معاويه جماعت و هسته مركزي شد، در حايكه نقش شيعيان امام علي(ع) به حزب مخالف كوچكي كاهش يافت و ناچار به موضعگيري فرقهاي شد. سخنگوي اين مخالفت شخص امام حسن(ع) نبود بلكه حجربن عدي و حزبش، اين نقش را بازي ميكردند. حجر باحمايت عدهاي از شيعيان ثابت قدم و سرسخت كوفه، هرگز اعتراض بر عليه معاويه و دشنام علني او به امام علي(ع) از منابر را متوقف نساخت و اين سياست معاويه را به عنوان وسيله اي تبليغاتي بر عليه او بكار مي گرفت.

 

/پایان/

 

منبع: گلستان قرآن، آذر 1380 – شماره 97

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=20405

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 − پنج =

آخرین مطالب