چکیده
این مقاله می کوشد نگاهی به تاریخ غرب بیندازد و نگاه متفکران غرب را در باب پیامبر عزیز اسلام واکاوی کند در طول تاریخ غرب به واسطه ناآشنا بودن غرب با اسلام و پیامبر آن ظلم های گزافی در حق پیامبر روا داشته شده است که این مقاله به چگونگی و چرایی این ظلم می پردازد. ما امروز با ترجمه متون اسلامی در اروپا شاهدیم که بسیاری از قضاوت های عجولانه و کینه ورزانه دنیای مسیحیت معتدل تر شده است اما هنوز دشمنی ها خصوصاً در سطح حاکمان و سیاستمداران غرب ادامه دارد و گاهی به چالش هایی بین غرب و اسلام تبدیل می شود
مقدمه:
از زمانی که دنیای غرب با اسلام آشنا شد یک لحظه از تقابل دریغ نکرده است. از جنگ های صدر اسلام با مسلمین و تا جنگ های صلیبی، تا حمله به اسپانیا و اخراج مسلمین و استعمارگری در این دو سه قرن اخیر و تا همین لشکرکشی های سالیان اخیر، همه از یک تقابل و جنگ خستگی نا پذیر حکایت دارد که یک سر آن اروپا و غرب است و یک طرف آن اسلام و مسلمانان هستند. به تبع، همیشه دنیای غرب به چشم یک دشمن و رقیب به اسلام و مسلمانان می نگریسته است. پس خیلی جای تعجب نیست که کتاب ها و نوشته های آنها در این قرون متمادی مشحون است از کینه ورزی ها و دشمنی ها نسبت به اصل اسلام و پیامبر آن. من در این نوشته سعی نمودم که گوشه ای از این کینه ورزی ها را عریان در اختیار مخاطب قرار دهم. البته قبل از من چه نویسندگان خارجی (من جمله معروف ترین آنها کارن آرمسترانگ است) و چه نویسندگان ایرانی (بهترین کار از آن مینو صمیمی است) با همین رویکرد مطالبی را نوشته اند، اما من سعی کردم با نگاه خاص خودم و به صورت فشرده این مطلب را به خواننده محترم ارائه کنم امید است که مورد استفاده مشتاقان قرار گیرد.
دروغ های منابع غربی راجع به پیامبر:
ماکس مولر انگلیسی: «نزدیک است که مسیحیان بفهمند که محمد (ص) یکی از مصدقین و یاری کنندگان آئین و تعلیمات مسیح بوده و آن وقت دهشت خواهند کرد از دشمنی و خصومتی که به نام دین در قرن های گذشته مسیحیان مرتکب آن شدند.» شرق منزل پیغمبران. غرب مأوای فیلسوفان. شرق دنیای هزار دین و غرب دنیای بی دین. شرق کشور موسی، عیسی، محمد. غرب کشور ارسطو، افلاطون، سقراط. شرق زاینده بودا، زرتشت، کنفوسیوس. غرب زاینده هومر، ویرژیل و هرودوت. شرق محل اعتقاد، عرفان، معنویت. غرب محل شکاکیت، کم اعتقادی یا بی اعتقادی. از غرب می خواهم بگویم، از باورهایش به یک پیامبر، از بی اطلاعی او، از قضاوت های عجولانه و غیر منصفانه اش، از تهمت های او به یک مرد بزرگ، مردی که او را نشناخت و او را دشنام داد. او را ندید و تهمت روا داشت. از غرب می خواهم بگویم جایی که یک مرد در آن مظلوم است، ناشناخته است. غربی که داعیه عقل و تفکر دارد ولی با بی عقلی و بدون تفکر، یک پیامبر را طرد می کند. یک پیامبر، یک ابر انسان، یک بزرگ را، محمد (ص) را می گویم. محمدی که در غرب نماد نشناختگی است. محمد را می گویم او که قرن هاست تیرهای تهمت و افترای مردم غرب به تن اوست، کسی که او را دجال گفتند، شیاد خطاب کردند و او را بیمار و یک کشیش از دین برگشته معرفی کردند، پیروانش را قومی وحشی، نامتمدن، بیابان گرد می دانستند. می خواهم بگویم، بگویم که چگونه تفکر یک قوم درباره یک فرد از حقیقت به دور است. باید بگویم، بگویم که علت این همه دشمنی های غرب با پیروان یک دین، چه قدر ناشی از اطلاعات و دانسته های غلط آن ها می شود.
زمانی محمد (ص) از بیابان ظهور می کند که دو قرن از فرو رفتن اروپا در قرن وسطی، قرون تاریکی و جهالت گذشته بود. محمد در تاریکی مطلق هم چون نوری و ستاره ای پدیدار گشت. محمد پیامبر در عصری به اروپا معرفی شد که تعصب از سر و روی اروپا می بارید و جهل و خرافه با شیر اندرون مرد و زن اروپایی می شد. در چنین زمان هائی کمتر کسی موفق خواهد شد یک بزرگ مرد را از شهر و دیار دیگر به چنین مردمی بشناساند. مانع اصلی، تعصب است. در چنین دورانی یک نجات بخش و آزاد کننده مردم توفیق چندانی نخواهد یافت و پیام او به گوش مردمی مملو از خرافه و جهل فرو نخواهد رفت. محمد پیامبر، از همان دم که اسمش در اروپا شنیده شد واژگون معرفی شد. از سر دشمنی او را به شکل یک ویرانگر معرفی کردند و تا هنوز، چهره محمد پیامبر در اروپا یک چهره واژگون و غیر واقعی شناسانده می شود. ریلند نویسنده «آئین پیروان محمد» می گوید: «بی گمان اگر در روی زمین تنها یک دین وجود داشته باشد که دشمنانش آن را به زشت ترین شکلی تغییر نموده و مورد نفرت دیگران قرار داده باشند به طوری که یک انسان خردمند حتی از ردیه نوشتن بر افسانه هائی که به آن نسبت داده اند نیز ننگ داشته باشد آن دین، دین اسلام است.» و مسلماً پیامبر این دین نیز آن قدر برایش افسانه سازی کرده اند که زدودن این افسانه ها از ذهن مردم غربی به یک معجزه شبیه تر است. بسیاری از این دروغ ها و افسانه ها که به اسلام و محمد، در غرب نسبت داده شده است محصول دشمنی ها و جنگ های صلیبی است که کشیشان برای ترغیب مؤمنان مسیحی به این جنگ ها از این افسانه های ساختگی یاری می جستند.
طی جنگ های صلیبی و مدتی طولانی پس از آن، محمد (ص) و اعراب فاتح (ساراسن ها) به عنوان مظاهر دجال و تجسم نیروهای اهریمنی در روی زمین توصیف شده بودند. پاپ اینوسنت سوم آنان را (نعوذبالله) چهارپایی هفت سر- در فصل 13 کتاب مکاشفه یوحنا- مرتبط دانسته بود که خود از آغاز دعوت برای جنگ دیگری در سال 1213 حکایت می کرد. از همین جنگ های صلیبی است که کارخانه افسانه سازی کلیسا به کار می افتد پشت سر هم حکایت های سراپا دروغ می سازد و به پیامبر اسلام و دین او می بندد و بازار جعل و تهمت و افترا را به این دین تازه تأسیس داغ داغ می کند و متأسفانه هیچ منبع و مدرکی در کار نبود تا اسلام را و چهره محمد (ص) را مستقیم به مردم اروپا ارائه کند. هیچ ترجمه ای از متون اسلامی نشده بود، اگر هم می شد فایده ای نداشت چرا که یک قسمت زیادی از تاریخ اروپا به قدری تاریک و سیاه بود که مردم در بی سوادی مطلق به سر می بردند و خواندن و نوشتن بلد نبودند. آن زمانی هم که کم و بیش اروپا با سواد می شود، قرون وسطی می گذرد و رنسانس می آید هیچ ترجمه دقیقی از متون اسلامی در اروپا به چشم نمی خورد. می گویند لوتر می خواست قرآن را بخواند ولی ترجمه لاتین آن را پیدا نمی کند و این به قول آر. دبیلیو ساترن بهترین شاهد بر اطلاعات بسیار کم اروپائیان در قرن شانزدهم درباره اسلام است.
آری در این روزگار است که تهمت ها و افسانه ها درباره محمد پیامبر و اسلام، هم چون اصلی حقیقی و انکار ناپذیر پذیرفته می شود و مخالفت با آنها همچون انکار یک حقیقت سرزنش می شود درست همانند افسانه هائی که از کشتار یهودیان در عصر نازیسم و هیتلر ساخته شد و چون اصلی انکار ناپذیر مورد قبول دولت های غربی شده است و مخالفت علمی با چنین افسانه ای جرم تلقی می شود و زندان و مجازات. افسانه های غربی محمد (ص) را یک بدعت گذار معرفی می کند و در تعریف محمد همچون دو هربلوت می گوید: او همان بدعت گذار معروف است که مؤلف و بنیان گذاری یک عقیده رافضی که نام دین محمدی به خود گرفته می باشد. (1) یکی از این افسانه ها می گفت محمد (ص) یک کاردینال مسیحی بود که از دین اجداد خود دست کشیده و فرقه ای جدید بر سایر فرق مسیحی افزوده است. افسانه ای دیگر می گفت: «در زمان محمد یک راهب ضد مسیح به نام سرجیوس از معبد مقدس در بیت المقدس فرار کرده و به ملاقات محمد (ص) می رود و در حقیقت همو بود که تمامی آیات و روش های مقابله با مسیح را برای محمد آماده کرده است».(2) در سفرنامه سرجان ماندویل می خوانیم: «محمد به حجره راهب مسیحی می رفت تا اطلاعات لازم برای نوشتن قرآن را از راهب مسیحی استخراج کند. مردانش راهب نصرانی را با شمشیر به قتل رساندند در این فاصله محمد پس از میگساری به خواب می رود و چون از خواب بر می خیزد مردانش به او می گویند که خود او چنین جرمی را مرتکب شده است چنین بود که محمد مسکرات را تحریم کرد».(3) افسانه های اروپایی محمد بزرگ و عزیز را یک شیاد و کلاه بردار (نعوذبالله) معرفی می کند.
در تاریخ هیگدن نوشته شده در قرن چهاردهم میلادی آمده: «محمد کبوتری را به عنوان روح القدس به مردم نشان می داد، محمد شتری هم تربیت کرده بود تا غذایش را تنها از دستان او برگیرد، قرآن از گردن این شتر آویزان شده بود و هنگامی که محمد در حال موعظه بود به وی نزدیک می شد و در مقابل محمد زانو می زد سپس کتاب را از گردنش می گرفت و اعلام می کرد که آن کتاب آسمانی و ملکوتی است».(4) «ماهوند (محمد) قهرمان داستان، یک شعبده باز قدیمی است که از راه معجزه به او الهام می شود و باید با کمک عرب ها که پیرو او گردیده اند بنیان کلیسا را در خاورمیانه و آفریقا براندازد. قرآن نیز به وسیله گاو سفیدی که با دم خود صحبت می کند و کتاب آسمانی را به صورت معجزه آسایی در میان دو شاخ گرفته است به میان عرب های وحشت زده آورده می شود، از سوی دیگر ماهوند کبوتری را تربیت کرده است تا از گوش او دانه بردارد و بدین وسیله تجسم صدای وحی را در او ایجاد گردد».(5) تمام این افسانه ها عقایدی بود که قرن ها اروپا به آن باور داشت. این داستان ها، داستان هائی هستند که هر مادر جوان از دست داده مسلمان را به خنده خواهد وا داشت ولی در غرب به عنوان حقایق دین اسلام پذیرفته شده بودند و هنوز هم کسانی پیدا می شوند که اسلام را و پیامبرش را با همین داستان های قرون وسطایی می شناسند. محمد در نگاه بعضی از غربیان یک عرب شتر سوار است که توانست با رابطه با راهبان و کشیشان مسیحی یک دین از خود بسازد و عرب ها را به دور خود جمع کند تا به مقاصد قدرت طلبانه خود برسد. آنها گفتند آموزگار محمد یک یهودی بابلی از مقدونیه بود که این تعالیم را به او داد. اما نوئل دویچ می گفت: به نظر می رسد که محمد از زمان خردسالی با آن چه که در تلمود- تارکوم و میدارش (نوشته های مقدس یهودی) وجود داشته نفس می کشیده. حتی عقاید ملایم تر غرب درباره محمد (ص) اینست که او به دنبال دینی واقعی نبود بلکه دین وسیله ای بود برای رسیدن پیامبر به قدرت و ریاست بر عرب. «حادثه ای که در معبد کعبه رخ داده و در آن حادثه، محمد توانست نزاع بین سه نفر از شیوخ عرب را فیصله دهد این فکر را در او تقویت نمود که او احتمالاً می تواند رهبر دینی بزرگی برای مردم خود که در آن زمان به گونه تأثر آمیزی با اختلافات قبیله ای دست به گریبان بودند باشد … وی همچنین مطالبی راجع به توحید و یکتا پرستی از یهودیان و مسیحیان فرا گرفته بود».(6) در نگاه بسیاری از غربیان محمد یک کاهن و جادوگر بود که با اجنه و ارواح ارتباط داشت و مطالب خود را از این اجنه ها و ارواح دریافت می کرد حتی معراج پیامبر را به کارهای جادوگران تشبیه می کنند و می گویند: «معراج شبیه تجربه جادوگران است که به گفته ژوزف کمبل: هنوز هم از سیبری تا آمریکای جنوبی و تا تیرا دل فیوگو به وقوع می پیوندد. او می گوید یک جادوگر در اوایل جوانی خود تجربه ای بسیار شیرین از مشاهده درونی خود پیدا می کند، در حقیقت نوعی روان پریشی، تمام هوش خفته او را بیدار کرده و او را به درون خود می کشد. قبایل بدوی آفریقا و آمازون هنوز هم با رقص های طولانی به این تجربیات روانی دست می یابند».(7)
حتی بسیاری جلوتر می روند و پیامبر بزرگ اسلام را متهم به بیماری می کردند و می گفتند محمد به صرع مبتلا بود. با وجود چنین دروغ ها، افسانه سرایی هایی است که محمد، آن پیامبر بزرگ در کمدی الهی دانته در دوزخ جای می گیرد. (یا رسول الله از این حرف هایی که می زنم و نقل قول هایی که می کنم معذرت می خواهم ولی باید بگویم تا بدانند که ابر مردی هم چون تو چگونه نشناخته باقی مانده است و آماج چه تهمت ها و یاوه گویی هایی که واقع نشده است) با وجود این که کمدی الهی دانته یکی از شاهکارهای ادبی جهان است اما دانته با همان تعصب مسیحی خود و جهل قرون وسطایی می نویسد: مائومتو که همان حضرت محمد باشد- از بند بیست و هشتم دوزخ سر بر می آورد او در هشتمین دایره از نه دایره جهنم و در نهمین فرورفتگی از مجموعه ده تایی آن قرار داده شده است. دایره ای از گودال های افسرده و تاریکی که پایگاه شیطان در جهنم را به محاصره در آورده است … محمد (نعوذبالله) به سلسله مراتب سخت و محکمی از شرور و مفاسد تعلق دارد، در زمره گروهی که دانته آن ها را «کسی که تخم رسوایی و تفرقه را می کارد» می خواند. مجازات [حضرت] محمد، که سرنوشت ابدی او نیز می باشد امر چندش آور خاصی است. (8) که به حرمت و قداست آن حضرت از ذکر آن اباطیل صرف نظر می کنیم و به همین اشاره بسنده می کنیم. البته هیچ کدام از این تهمت ها و افتراها و بددهنی ها نسبت به محمد پیامبر، تازگی نداشت، حتی در زمان خود پیامبر، کفار قریش با همین تهمت ها سعی در بایکوت و ساکت کردن او داشتند. مگر کفار قریش نگفتند محمد دیوانه و جن زده است؟ مگر نگفتند شاعر است؟ مگر نگفتند ساحر و جادوگر است؟ مگر نگفتند گفته های خود را از فلان راهب دریافت می کند؟ همه این تهمت ها از همان اول در بین کفار چه قریش و عرب و چه مسیحی و اروپایی به پیامبر گرامی نسبت داده می شد ولی هیچ تأثیری در بزرگی و عظمت محمد نداشت چرا که محمد از سوی خدا حمایت می شد و با وجود خدا هیچ تهمت و افترائی موثر واقع نمی شد و با آب دهن یک سگ دریا نجس نمی گشت.
تهمت شهوت پرستی و خشونت :
اما جدای از تمام این داستان های بچه گانه و افسانه های سر تا پا دروغ، دو مطلب درباره زندگی محمد (ص) وجود دارد که در غرب همچون دو غول کریه منظر از زندگانی پیامبر به نمایش داده می شود. شمشیر پیامبر و جنگ های او، زن های پیامبر و تعدد زوجات، آن دو مسئله ای است که در اروپای مسیحی به بدترین وجه و غیر واقعی ترین نحو تفسیر شده اند و با این دو موضوع دو غول زشت ساخته اند و آن ها را لولو کرده اند و مردم را با این لولوی سر خرمن می ترسانند. گفتند محمد نعوذبالله پیامبر جنایتکاری است که دین و آئین خود را با شمشیر و خون پیش می برد، گفتند محمد نعوذبالله شهوت پرستی است که با رسم تعدد همسر سعی در فرو نشاندن آتش شهوت خود و قوم خود داشت. این دو دروغ، این دو لولوی سر خرمن همواره در غرب ابزار دست کسانی بودند که می خواستند اسلام را و پیامبرش را خوار کنند و از چشم ها بیندازند. من می خواهم شاهد مثال های گوناگونی بیاورم تا شما هم بدانید از گذشته تا به حال در اروپا چگونه تیغ تهمت و دروغ، سر حقیقت و راستی را بریده است و باعث دگرگونی حقایق شده است. در سال 1697 همفری پریدوکس در کتاب مشهور خود ماهومت می نویسد: قسمت اول زندگی او (محمد) در بی خبری، شهوت پرستی و خشونتی سپری شد که زائیده نوع تفکر قبیله ای حاکم بر عربستان بود، تفکری که دزدی و قتل و غارت و تجاوزات ناموسی را بخشی از فرهنگ روزانه خود می دید، تمنیات نفسانی عمده او شهرت طلبی و شهوت بود. تشکیل امپراتوری عربی، از یک طرف و ایجاد همسر گزینی از زنان متعدد از طرف دیگر بهترین شاهد بر این مدعاست. البته رسیدن به این هدف جز در سایه دین برای او میسر نمی شد به همین جهت کمتر سوره ای در قرآن می توان یافت که در آن، در مورد جنگ و خونریزی و لذت بردن از زنان بحثی در این دنیا و آن دنیا نشده باشد. (9) یا «سیمون او کلی» محمد را مردی بسیار زیرک و هوشیار می داند که با رفتارهای پسندیده اما ظاهری، سعی در پنهان نمودن شهوت قدرت طلبی و جنون جنسی خود دارد. (10)
گستاولوبون با این که نسبت به پیامبر بسیار منصف است اما او هم می گوید: «اگر از پیغمبر بتوان انتقادی کرد فقط همان محبت مفرطی است که به زن داشته».(11) اما درباره جنگ های محمد هم باید گفت حق با کارن آرمسترانگ است که: «در غرب تصویر ما از محمد، شوالیه ای است که شمشیر خود را برای تحمیل اسلام تیز نموده تا دنیای نا باور را به زور و تهدید به باور دینی برساند در حالی که واقعیت درست بر عکس آن بود محمد و یارانش در واقع از جان خود دفاع می کردند و به راهی کشیده شده بودند که خشونت و جنگ هم بخشی از آن بود در طول تاریخ هیچ تغییر عمده سیاسی، اجتماعی بدون خونریزی به هدف نرسیده است».(12) بعد همین نویسنده در یک تحلیلی که نمی دانم که از کجا به چنین تحلیلی رسیده است می گوید: «غزوه در دوران زندگی گله داری و صحرا گردی یکی از راه های آسان برای تعادل ثروت قبیله های مختلف و توزیع آن در بین مردم بود. مهاجرین با حمله به منطقه قبیله دیگر، گوسفند، شتر و دارائی های آنان را ضبط و بدون ایجاد خونریزی و کشتن کسی این دارائی ها را به قبیله خود منتقل می نمودند. مدینه به علت این که در سر راه کاروان های تجاری مکه به سوریه قرار داشت محل مناسبی برای انجام غزوه بود».(13) جالب است. این قدر گوش انسان غربی با واژه های شمشیر اسلام، خشونت اسلام، بربریت اسلام، آشنا است که حتی وقتی می خواهد این تهمت ها را از اسلام بزداید باز ناخواسته دچار همان اشتباه پیشینیان می شود. کارل آرمسترانگ در کتابش سعی دارد بگوید آن گونه که غرب فکر می کند دین محمد دین خشونت و غارتگری نیست محمد شوالیه و گلادیاتور شمشیر به دست برای کشتن انسان ها نیست اما باز او هم دچار خبط می شود، او غزوه مسلمانان را با همان نگاه های قبیله ای برای غارت قبیله دیگر یکی می گیرد و مسلمانان را جنگجویانی شمشیر به دست تصور می کند که برای غارت قبایل دشمن جنگ و غزوه می کردند در حالی که مطلقاً چنین نبود. در کجای تاریخ می بینیم که مسلمانان برای غنیمت جنگ کرده باشند؟ جنگ آنها، جنگ اعتقادی بود نه جنگ غارتگری. متأسفانه این بینش غلت نسبت به غزوه و جهاد، یک بینش رایج بین محققان غربی بوده و هست و بسیاری جنگ های اسلام را ادامه همان جنگ های عرب چادر نشین برای کسب غنایم می دانند. مو نتگمری وات در تاریخ اسلام کمبریج می نویسد:غزوه و جمع آن مغازی عادی ترین پیشه مرد عرب چادرنشین و در واقع نوعی ورزش محسوب می شود. در گذشته ی قبل از اسلام معمول ترین هدف این جنگ و گریزها، ربودن گوسفند و شتر گروهای معارض بود. (14)
او می نویسد: «او (محمد) طبیعتاً خواهان آن بود که پیروانش با هم در صلح و دوستی زندگی کنند اما از آنجا که توان اعراب بیشتر در جنگ ها، ضد دیگر قبایل صرف می شد در نتیجه جایگزینی باید پیدا می شد تا این انرژی صرف آن می گردید، این جایگزین از پیش در مفهوم جهاد یک جنگ مقدس نهفته بود امری که اساساً شامل یک غزوه بود و شامل کسب غنایم نیز می شد (15).جالب تر از همه، تحلیل های ماکس وبر است که درباره جنگ های محمد (ص) ارائه کرده است، او هم مانند خانم آرمسترانگ و آقای وات غنیمت و منافع طایفه ای و قبیله ای را اساس آن همه جنگ های فداکارانه می داند. طبق تفسیر» و بر موقعیت حضرت محمد (ص) به عنوان یک پیامبر و رهبر کاریزمایی، ناگزیر و منحصراً به واسطه برتری نظامی و سیاسی وی حاصل آمد. او می گوید: «دین پیامبر که جهت گیری آن اساساً سیاسی است و موقعیت وی در مدینه که [حالتی بود] فیمابین یک پدستای ایتالیایی و کالوین در جنوا، در ابتدا از مأموریت ناب پیامبری وی رشد کرد. بازرگانی که در ابتدا رهبر یک گروه کوچک مذهبی پارسا منشانه در مکه بود، بیشتر و بیشتر دریافت که سازمان دهی منافع طوایف جنگجو در کسب غنایم جنگی، اساس خارجی تبلیغ مأموریت وی را فراهم می کند». (16) از نظر وبر جنگ مذهبی در اسلام ضرورتاً اقدام مهمی بود که به کسب متصرفات وسیعی از املاک ارضی معطوف بود زیرا که قبل از هر چیز متوجه علایق فئودالی در زمین بود. (17) و به این ترتیب است که از جنگ های محمد یک غول ترسناک درست می شود و بعد به بدترین وضع ممکن این جنگ ها تفسیر می شوند (جنگ برای پول و غنیمت). شمشیر محمد حکم همان لولویی را پیدا کرده که مادرها برای ترساندن بچه هایشان از آن استفاده می کنند، غرب هم هر وقت خواست مردمش را از اسلام و محمد نهی کند همچون موئیه که در کتاب زندگانی محمد (نوشته در 1861 – 1858) نوشت: شمشیر محمد و قرآن سرسخت ترین دشمنان تمدن، آزادی و حقیقت هستند که تا کنون بشر شناخته است 2 می گوید دین محمد یک دین تروریستی است مگر پاپ در سخنان جنجالی خود همین را نگفت؛ و هنوز هم سایه شمشیر اسلام و محمد یک توهم بزرگ برای غرب است. در غرب مسلمان مساوی است با تروریسم، جنگ، شمشیر، بمب. در غرب اسلام مساوی است با خشونت، ترور، فاشیسم.
نیاز غرب به یک دشمن جدید :
و این توهمات هنوز بر سر اروپا سایه گسترده و کسانی نیز با قصد، به این واژه ها و ارتباط آنها با اسلام دامن می زنند. البته منظور آنها خیلی پنهان نیست همه می دانند بعد از حوادث ( 11 سپتامبر غرب نیاز به یک دشمن داشت، از زمان فروپاشی کمونیسم دشمن مسقیمی برای غرب پیدا نشد و غرب برای استعمار خود، برای پیشبرد اهداف خود به یک دشمن نیاز داشت، بدون دشمن نمی شد که جایی حمله کرد و افکار عمومی ملت ها را متقاعد نمود. دشمن نیاز است، یک دشمن حقیقی؛ می خواهد جنگ بشود پس دشمن نیاز داریم آن دشمن کیست؟ اسلام. اسلامی که در غرب قرن هاست که به خشونت معروف است، که به دین شمشیر معروف است. پیروان مردی که غربیان او را آنارشیست و جنگ طلب معرفی کردند. آری باید حمله کرد. خطر سبز) اسلام بعد از فرو پاشی خطر سرخ (کمونیسم) دشمن غرب می شود تا وحشی گری غرب را توجیه کند. خطر سبزی که بوش پسر، بعد از حملات نیویورک به آن اعلام جنگ کرد و از جنگ صلیبی دوباره سخن گفت. خطر سبزی که بعد از حملات اسرائیل به لبنان و مقاومت حزب الله دوباره بوش پسر آن را فاشیسم اسلامی خواند. آری غرب دشمن خود را انتخاب کرده است. نماینده ایالات متحده در سازمان ملل بعد از فروپاشی شوروی اعلام کرد: دشمن بعدی بنیادگرایی اسلامی است؛ و این نظریه در پیمان ناتو در سال 1992 شکل رسمی به خود گرفت چرا که در بیانیه این پیمان در 21 فوریه 1992 آمده است: بنیاد گرائی اسلامی دشمن آینده این پیمان است. این جنگ، جنگ بر علیه مردمی است که به گفته آنها وحشی و خطرناک هستند. چهره ای که غرب از مسلمانان ترسیم می کنند آن گونه است که مارگاریت ونیث در روزنامه گلوپ آندمیل کانادا از آن می نویسد. او می گوید: «اینان که دست به این کار (هجوم به نیویورک و واشنگتن که بعد به گردن مسلمان ها انداختند) زده اند فرزندان بیابان های دورند و همچنان حامل فرهنگ قبیله ای هستند». یک سوء تفاهم بزرگ در طول تاریخ امت مسیح و اروپا را نسبت به مسلمانان ترسانده است و همیشه در طول دوران گذشته و حال سعی شده است مردم اروپا را در یک آماده باش کامل نگاه دارند و از مسلمانان یک چهره خشن و تروریست و آدم کش ترسیم کند. مسلمان مساوی شد با یک آدم ریشو که شمشیر و یا مسلسل در دست دارد و آماده است تا همه مردم دنیا را برای آرمانش قتل عام کند. تاریخ، جنایات صلیبیون و پدران همین حضرات را از یاد نبرده است ولی وقتی قرار است تاریخ جور دیگر درس داده شود مسلمانان جنایتکار معرفی می شوند.
ترس و نگرانی از تهدید اسلام تا سده هفدهم نیز از پرتغال تا اسپانیا، از آلمان تا انگلستان و از فرانسه تا هلند همچنان به شکلی گسترده به قوت خود باقی بود. این بیم و نگرانی چنان عمیق بود که شهردار آمستردام و هم چنین سفیر هلند در پاریس و لندن کاملاً متقاعد شده بود که ظهور سلطنت مسیح بر روی زمین به زودی تحقق خواهد یافت. اروپا و غرب از شنیدن نام مسلمان نیز وحشت زده می شد و البته این مطلب بیشتر بر اثر تبلیغات ضد اسلامی کشیشان و کلیسا بود. کلیسا از مسلمان چنین منظره وحشتناکی ترسیم کرده بود تا راه برای بسیج مردم و تهیج افکار توده بر علیه کشورهای اسلامی گشوده شود و آتش جنگ های صلیبی بر افروخته شود. از همین رو در سال 1602 یکی از اهالی دلسوز ونیز در عریض هایی با پیشنهاد تاسیس موسسه اسکان ترک ها به مخالفت برخاست. او بر این باور بود که ساختن اقامتگاه برای تجار ترک به دلایل مختلف، خطرناک و مشکل ساز است، زیرا وجود تعداد زیادی ترک در یک محل، ناگزیر به ساخت مسجدی برای پرستش محمد منجر خواهد شد. (18) یا پاپ لکمنت منجم در قرن چهاردهم اعلام کرد که حضور مسلمانان در خاک مسیحیت توهین به خداوند محسوب می گردد. مسیحیت از برخورد و مقابله فرهنگی با مسلمانان احساس ترس می کرد چرا که پاپ ها و کشیشان می دانستند در صورت رویارویی و مباحثه و برخوردهای فرهنگی و گفتگوی تمدن ها این تمدن و فرهنگ اسلامی است که پیروز خواهد شد و قلب و ذهن مردم اروپا را تسخیر می کند دنیای مسیحیت چیزی برای عرضه نداشت وقتی در بزرگ ترین کتابخانه آن روز اروپا یعنی در کتابخانه شارلمانی فقط 900 کتاب وجود داشت که بیشتر آن ها هم ادعیه مذهبی بودند چگونه انتظار می رفت که اروپا در مقابل تمدن اسلامی و فرهنگ و مکتب اسلام ناب و توان مقابله داشته باشند پاپ ها و سران مذهبی این موضوع را به خوبی می دانستند لذا دست به شارلاتان بازی زدند و با هوچی گری از مسلمین دیو ودد ساخت و جنگ به راه انداختند تا به خیال خود حداقل در جبهه نظامی جلوی لشکر اسلام و مکتب محمد در بیایند و از نفوذ آن جلوگیری کنند؛ لذا جنگ تبلیغاتی راه انداختند جنگ نظامی بر پا کردند تا مردم اروپا از دانستن حقیقت محروم کنند به واسطه همین تبلیغات ملت مسیح آن ها که شعارشان محبت و عشق است چنان به خروش افتادند که تاریخ نقل می کند حتی نوجوانان مسیحی و کودکان یک لشکر از بین خودشان مهیا کردند و بی آن که بزرگ تری آنها را راهنمایی و کمک کند بی زاد و توشه به راه افتادند تا به بیت المقدس بروند مسلمان بکشند و بهشت را برای خود بخرند. یا از یک دریا نور به نام هنری (1460 – 1394 م) روایت می کنند که این شاهزاده پرتغالی در حادثه جویی ها و اکتشاف های خود در کرانه های آفریقای باختری همواره تحت تأثیر انگیزه های مذهبی بوده و می خواسته است همراه با کشف سرزمین های نو و منابع ثروت به سود کشورش بر ضد مسلمان نیز جهاد کند و کافران را به کیش مسیح در آورد. (19) یا یک فرد دیگری پس از چیرگی بر ملاکا در سال 1511 میلادی در یک سخنرانی برای سربازان خود گفت که بزرگ ترین خدمت خدایی که باید بجای آورد آن است که مسلمانان را از این سرزمین بیرون کند و آتش کیش محمدی برای همیشه در اینجا خاموش شود. پس می بینیم که دشمنی با اسلام و ترس از آن، یک پدیده تازه و نو نیست و سراغ آن را تا قلب و اعماق تاریخ اروپا می شود پیدا کرد و جست. اما در عصر جدید و در تاریخ معاصر، این دشمنی یک چهره تازه و یک شدت و شتاب تازه ای به خود داده است، به خصوص بعد از حادثه یازده سپتامبر همه حمله ها و توهین ها متوجه اسلام و پیامبر اسلام شد.
هر روز روزنامه ها و منابع خبری طوری تیتر می نویسند و خبرهایشان را آرایش می کنند که انگار قرار است مردم غرب و تمدن غربی بزودی به دست مسلمانان و دین اسلام نابود شود. شبکه فاکس نیوز هر روز و هر ساعت وضعیت قرمز اعلام می کند. مسلمانان از دید آنها همه شبیه به بن لادن شده اند با همان دستار سفید دور سرش و همان ریش بلند و همان اسلحه که در دستش و همه هم قصد نابودی غرب را دارند. پس مسلمانان تروریست و آدم کشند و غربی ها مظلوم و ستم دیده. این که کشورها را اشغال می کنند و به بهانه دو برج ده ها ملت را به یوغ می کشند همه برای دفاع است، از ترس مسلمانان است. این وضعیتی است که دنیای امروز از مسلمانان ترسیم می کند. البته به نظر من همه این تبلیغات و شانتاژهای خبری برای این است که فضای دنیا را ملتهب تر نشان دهد و آب را گل آلود کنند تا آنها که می خواهند ماهی صید کنند به راحتی به ماهیگیری مشغول شوند؛ لذا از قصد و با نیت قبلی کاریکاتورهای توهین آمیز را در روزنامه های هلندی چاپ می کنند که همه توهین و اهانت به رسول الله است.
این پروژه از بیست سال پیش کلید خورد، از همان زمان که سلمان رشدی آیات شیطانی را نوشت تا نیت شیطانی اربابان زر و زور تزویر دنیا جامه عمل بپوشد. دین برای این مردم اهمیت ندارد حتی پیامبران خودشان برای آنها بی اهمیتند فقط پول و نفت و دلار مهم هستند، برای همین در پاسخ به اعتراضات مسلمانان نسبت به توهین به پیامبرشان علناً اعلام کردند خوب شما هم به پیامبر ما توهین کنید، این که این همه جارو جنجال و هیاهو ندارد. دین و پیامبر و خدا فقط تا جایی و زمانی تاریخ مصرف دارند که به درد دنیای این حضرات بخورد، اگر خورد چه بهتر جناب بوش به مسجد مسلمانان می رود همین چند سال قبل بود که کاخ سفید در ماه رمضان افطاری و آش نذری داد. کاخ سفید کلیسای اختصاصی بنا می کند و رئیس جمهور آن قبل از هر جلسه ای انجیل می خواند اما وقتی صحبت از نفت عراق پیش می آید باید محمد و مسیح، مسجد و معبد، کلیسا و کنیسه همه دور ریخته شوند تا دست آنها برای چپاول باز باشد. این که هانتینگتون گفت اسلام تنها تمدنی است که بقای غرب را تهدید می کند و در این تهدید دست کم دو بار موفق شده است، همه جنگ تبلیغات است تا وضعیت قرمز باقی بماند و آژیر خطر هم چنان صدا کند و مردم در هول و هراس باشند و در این وضعیت کارهای زمامداران غرب موجهه جلوه کنند. جامعه شناسان یک اصل جامعه شناسی دارند که می گویند مستبدین و دیکتاتورها و کشورهای در حال اضمحلال نیاز به یک دشمن فرضی و خیالی دارند تا سر مردم با این دشمن گرم شود و مشکلات و نقص ها را فراموش کنند، نفرت ورزیدن از ویژگی های انسان است. انسان ها برای تعریف خود و برای به حرکت در آمدن نیاز به دشمن دارد. این سخن هانتینگتون است. این صدای تئوریسین جنگ تمدن هاست که می گوید «بدون وجود دشمنان واقعی هیچ دوست واقعی نمی توان داشت، تا زمانی که از آن چه نیستیم نفرت نداشته باشیم نمی توانیم به آن چه هستیم عشق بورزیم. این ها حقایق کهن است که ما پس از یک قرن به کار گیری زبانی احساسی دوباره آن ها را به شکلی درد آور کشف می کنیم … برای ملت هایی که به جستجوی هویت یا باز آفرینی قومیت خود برخاسته اند وجود دشمن حیاتی است.»(20) فرو پاشی اردوگاه شرق و اتحاد جماهیر شوروی که غرب به آن شیطان سرخ لقب داده بود باعث شد تا مهم ترین انگیزه پیشرفت و توسعه طلبی از غرب گرفته شود. پس از آن همه نهادهایی که در بستر جنگ سرد، روییده بودند، در پی بهانه های جدیدی برای توجیه بقای خویش برآمدند؛ زیرا تداوم پیمان ناتو نیاز به توجیه بود و مردم آمریکا باید جهت اختصاص مالیات های پرداختیشان به چنین برنامه هایی اقناع می شدند، پس نیاز به یک دشمن جدید حتمی و ضروری بود. جست و جوی دشمنی استراتژیک، مهم ترین دغدغه آمریکا پس از اعلام فرو پاشی شوروی بود.
بنیاد گرایی اسلامی :
نماینده ایالات متحده در سازمان ملل در همان زمان اعلام کرد: «دشمن بعدی، بنیادگرایی اسلامی است.»اسلام را شیطان سبز لقب دادند و پیمان ناتو بنیادگرایی اسلامی را، دشمن آینده این پیمان معرفی کرد؛ زیرا اسلام، عناصری سیاسی، شبیه کمونیسم در خود دارد و در جهت مبارزه با طرح سرمایه داری امپریالیستی تلاش می کند. تا دیروز مردم را از داس و چکش ترساندند به طوری که هر کس داس یا چکش می دید انگار عزرائیل را دیده است وقتی کمونیست ها نابود شدند حالا نوبت به یک دشمن فرضی دیگر بود. خطر سرخ وقتی از بین رفت مردم را از خطر سبز ترساندند از اسلام و مسلمانان ترساندند و هول و هیجان به جان مردم انداختند. یک عروسک خیمه شب بازی به دست همین ایالات متحده ساخته شد و اسم این عروسک را بن لادن و طالبان گذاشتند- درست عین عروسک باربی یا سارا و دارای خودمان- بعد دو تا ساختمان را ترکاندند و یک دفعه حمله، حمله ها شروع شد، شیپورچی های تبلیغاتی هر روز از سی ان ان و خصوصاً فاکس نیوز از این عروسک تروریست ساخته خودشان که مارک اسلامی بر پیشانی داشت چنان حمله ای و هجومی به مسلمانان و اسلام و محمد (ص) آغاز کردند که شیرهای نفت عراق و منابع افغانستان از ترس راه خودشان را به سوی آمریکا و انگلیس کج کردند تا مرحمی بر داغ دیدگان برج های دوقلو باشند. این بازی دنیای وحشی و آمازونی ماست. این بازی نیاز به ترس دارد، باید مردم از اسلام ترسانده شوند از این جای بازی متفکران وارد می شوند و تئوری های لازم را برای ترساندن و به راه انداختن جنگ ارائه می کنند. «آرنولد توین بی» هم با یک لحن نگرانی به بازی گرفته می شود و یار غار غربی ها و همبازی آنها می شود و بعد می گوید: پان اسلامیسم خوابیده است، با این حال ما باید این امکان را در نظر بگیریم که اگر پرولتاریای جهان غربی مآب بر ضد سلطه غرب به شورش برخیزد و خواستار یک رهبری ضد غربی شود این خفته بیدار خواهد شد. بانگ این شورش ممکن است در برانگیختن روح نظام اسلام- حتی اگر این روح به قدر خفتگان قرون در خواب بوده باشد- اثر روحی محاسبه ناپذیری داشته باشد زیرا ممکن است پژواک های یک عصر قهرمانی را منعکس سازد.
این یک واقعیت تاریخی است که اروپا از جهان اسلام می ترسید و حق هم داشت که بترسد چرا که از حیث نظامی و فرهنگی و عقیدتی و تمدنی از اروپا سر بود. لشکر اسلام تا قلب اروپا رخنه کرده بود، کم مانده بود که امروز همه اروپا مسلمان شده باشند. «تقریباً به مدت هزار سال از زمان اولین حمله سپاه اسلام به سرزمین های مسیحی شرقی مدیترانه ای در اوایل قرن هفتم تا دومین و آخرین عقب نشینی ترک ها از شهر وین در سال 1683 مسیحیان اروپا با ترس از اسلام زندگی می کردند. تهدیدهای هزار ساله اروپا از جانب اسلام هم جنبه نظامی داشت و هم مذهبی، یعنی تهدیدی بود برای تسخیر اروپا و تغییر مذهب آن» (21) این تهدید بیش از آن که نظامی باشد فرهنگی بود. قبل از آن که لشکر اسلام به پای دیوارهای شهری برسد، مفاهیم فرهنگی اسلام در دل و ذهن مردم درون شهر جای گرفته بود و ذهن ها چه بسا دل ها را مفتوح کرده بود. تمدن اسلام بیشتر از آن که بر شمشیرش متکی باشد بر منطق و مکتبش اتکاء داشت و این درست بر خلاف تمدن غرب بود که به قول بزرگان اندیشه غرب نه بر دین و اندیشه بلکه بر زور و قدرت استوار بود. «پیروزی غرب بر جهان، ناشی از برتری اندیشه ها، ارزش ها یا دین غرب نبود بلکه معلولش در استفاده از خشونت سازمان یافته بود. این نکته ای است که غربی ها آن را غالباً فراموش می کنند اما هرگز از خاطر غیر غربی ها نمی رود» (22) علت این همه جنگ های مذهبی و تبلیغاتی ضد اسلامی دنیای غرب را در تحلیل های خود آنها به روشنی می شود جستجو کرد. متفکران و تئوریسین های غربی اذعان دارند که تمدن غرب و تمدن لیبرال دموکراسی آمریکایی چنته اش خالی شده است، نفوذ سابق را از دست داده است، مستعمره های آمریکا و اروپا آزاد شده اند و استقلال یافته اند. مردم دنیا و مردم تحت استعمار آنها بیدار شده اند و همه منافع غرب و آمریکا بر باد رفته است. معیارها و اخلاق های آمریکایی حنایش برای مردم دنیا دیگر رنگ ندارد، پس سقوط و افول آغاز شده است. اقتصاد غرب در حال رکود و از بین رفتن است و توسعه در حال متوقف شدن است، افول تمدن ها هم زمانی صورت می گیرد که دیگر نتوانند توسعه بیابند و تولیدات اضافی ارائه دهند. از طرف دیگر اعتقادات دینی و اخلاقی غرب کمرنگ شده است و این هم یکی دیگر از نشانه های مریض بودن غرب است چرا که به قول هانتینگتون کمرنگ شدن اعتقادات دینی در بلند مدت تهدیدی است که سلامت تمدن غربی با آن مواجه است. دنیای معاصر نیز از فرهنگ و تمدن و معیارهای آمریکایی و تمدن غربی دارد فاصله می گیرد و آنها را نفی می کند این نفی معادل با تمام شدن همه چیز برای این تمدن است «نفی معیارهای آمریکایی و تمدن غرب به معنی نقطه پایان برای آمریکایی است که ما شناخته ایم چنان که می تواند به مفهوم پایان تمدن غربی هم باشد» (23) رقابت میان ابر قدرت ها جای خود را به برخورد تمدن ها داده است پس اگر تمدن غرب بازنده شود همه چیزش را از دست خواهد داد، اگر معیارهای آمریکایی و غربی از سوی ملت ها نفی شوند این پایانی برای امپریالیسم آمریکایی خواهد بود چرا که همه قدرت و شوکت غرب به این معیارها و ارزش ها است و اگر این ها نابود شوند نابودی آنها نیز فرا خواهد رسید. با این حساب و با این استدلال باید یک اعتراف دردناک برای آنها و خوشحال کننده برای ما کرد. باید با شجاعت اعتراف کنیم که دوران کرکری غرب و آمریکا پایان یافته است چرا که پایان ارزش ها و معیارهای آمریکایی و غربی اعلام شده است. «ایدئولوژی کمونیستی در دهه های 50 و 60 در سراسر جهان برای مردم جذابیت داشت چرا که کامیابی اقتصادی و قدرت نظامی اتحاد شوروی را تداعی می کرد. این جذابیت زمانی از میان رفت که اقتصاد شوروی دچار رکود شد ارزش ها و نهادهای غربی هم به این دلیل برای صاحبان فرهنگ های دیگر جذاب است که مردم آنها را منشأ قدرت و ثروت غرب می دانند» (24) اکنون نیز به اعتراف نویسنده برخورد تمدن ها، ملت ها احساس می کنند که دیگر نباید غرب را به چیزی گرفت، ما شاهد پایان عصر بالندگی تحت هدایت ایدئولوژی های غربی هستیم. همه خیال بافی ها درباره معیارها و ارزش ها و قدرت ها و توسعه غربی پایان یافته است و کم کم مردم بیدار می شوند و به پوچ بودن و بی مغز بودن آنها خواهند خندید. تمدن غرب به راستی خطر را احساس می کند، نابودی عزت خود را لمس می کند، تا دیر نشده است باید چاره ای اندیشید، دوباره باید آقا و ارباب شد و ملت ها همه بله قربان گوی غرب شوند. چگونه؟ «اگر قرار باشد جوامع غیر غربی یک بار دیگر تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار بگیرند این فرض تنها زمانی تحقق خواهد یافت که قدرت غرب و نفوذ آن هم افزایش یابد. امپریالیسم از تبعات منطقی جهانگرایی است.»(25) باید دوباره امپریالیسم گذشته را احیا کرد و این یک جنگ و جدالی دوباره می طلبد. این خواسته و حاجت، قربانی دوباره و خونی دوباره می خواهد. باید دشمن تراشید. باید یورش برد. به که؟ به کدام کشور؟ نه، این بار یورش و حمله به کشوری در کار نیست. این جنگ، جنگ کشورها و مملکت ها نیست بلکه جنگ تمدن هاست. کدام تمدن؟ تمدن های چندی در دنیا وجود دارد که می توانند دشمن باشد ولی مهم ترین و سر سخت ترین و دشمن ترین آنها تمدن اسلام است، تمدنی است که محمد پیامبر آن است، همان تمدنی که قرن ها اروپا را از آن ترسانده اند. پس اعلام جنگ می شود و دبیر کل ناتو در سال 1995 اعلام می کند که بنیاد گرایی اسلامی دست کم به اندازه کمونیسم برای غرب خطرناک است. اما همه می دانند که مشکل غرب با بنیادگرایی اسلامی نیست بلکه با خود اسلام است. این مطلب را صریحاً خودشان اعلام می کنند و در کتاب هایشان می نویسند. «مشکل اصلی غرب بنیاد گرایی اسلامی نیست بلکه خود اسلام است. تمدنی متفاوت که وابستگان آن به برتری فرهنگی خود اطمینان دارند و دل مشغول ناتوانی های خود هستند. مشکل اسلام هم سازمان سیا یا وزارت دفاع آمریکا نیست بلکه خود غرب است. تمدنی متفاوت که ملت های وابسته به آن در مورد جهانی بودن فرهنگ خود به یقین رسیده اند و معتقدند که قدرت برتر آنها هر چند در حال افول است این تعهد را برای ایشان ایجاد کرده که فرهنگ غربی را در سراسر جهان بپراکند.»(26) چرا که فرهنگ و مکتب اسلام ابزاری است برای بیان و نارضایتی از فاجعه هایی که غرب به خاطر دست زدن به آن ها سرزنش می شود چرا که اسلام به مردم تلقین می کند که می شود غرب را به چیزی نگرفت و هر قومی خودش ارباب بر فرهنگ و اقتصاد و سیاست خود باشد. با این توصیف، این اسلام است که دشمن است و هیچ دشمنی به اندازه اسلام برای غرب خطرناک نیست، نه کمونیست و نه تمدن کنفویسیوسی و نه هر تمدن و مکتب دیگر به اندازه اسلام غرب را به مبارزه نخوانده است. جنگ آغاز می شود نه جنگ نظامی که این جنگ، جنگ سرد است. جالب است که بدانید اولین بار در دنیا، اصطلاح جنگ سرد را اسپانیایی ها در قرن 13 م وضع کردند تا هم جواری خصومت آمیز خود را با مسلمانان در دریای مدیترانه را توصیف کنند. اولین بار واژه جنگ سرد از جنگ بین تمدن غرب و تمدن اسلامی وارد فرهنگ واژگان سیاسی دنیا شد. اکنون نیز بعد از گذشت هفت قرن این بار نیز در دهه 1990 بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران غربی به شروع نوعی جنگ سرد میان اسلام و غرب اعتراف کردند.
بعد از شروع این جنگ سرد بود که هجوم تبلیغاتی و شبیخون تبلیغاتی غرب بر علیه اسلام آغاز شد و سیل تهمت ها و افتراها و دروغ ها بر سر اسلام فرو ریخت تا یک دشمن فرضی برای مردم غرب بسازند و ذهن مردم را برای رویارویی با اسلام آماده کنند؛ لذا گفتند و نوشتند «تمایل مسلمانان به درگیری های خشونت بار از دریچه نظامی بودن کشورهای مسلمان نیز معلوم می شود» (27) بمب های هسته ای اروپا و آمریکا و اسرائیل را نادیده گرفتند و به دو تا اسلحه دست دوم و خراب که از همین کشورها به صدقه سر قیمت نفت به کشورهای اسلامی روانه شده بود چشم دوختند و این اتهامات را به اسلام زدند. یکی دیگر از همین آقایان گفت: «بدیهی است که میان اسلام و میلیتاریسم پیوندی وجود دارد» (28) «اسلام از آغاز دین شمشیر بوده و شرافت های نظامی را پاس داشته است. اسلام از قبایل چادر نشین بدوی و جنگجو بوده است و این امر باعث شده که خشونت با بنیاد اسلام عجین شود. حضرت محمد خود به عنوان جنگجوی سر سخت و فرمانده نظامی ماهر شناخته شد» (29) در واقع می شود گفت جنگ و برخورد تمدن اسلام و تمدن غرب یک علت بیشتر ندارد برای شرح دادن این علت لازم است یک مقدار مفصل تر حق مطلب را ادا کنم. تمدن اسلام و غرب به غیر از این که یک برخورد و جنگ تاریخی بین آنها ایجاد کنید کرده است به غیر از این که تمدن اسلام و غرب دارای دو ایدئولوژی متفاوت و در بعضی جاها متضاد هستند، یک علت دیگری در دوران اخیر باعث بروز برخوردها و تنش ها میان این دو تمدن شده است. جهان غرب تقریباً سیصد، چهارصد سال است که قدرت اول دنیا بود و دنیا را به راحتی استعمار می کرد و کشورهای بیگانه و من جمله بسیاری از کشورهای اسلامی را مستعمره خود قرار داده بود، غرب در یک اوج قدرت و شوکتی بود که احساس امپراتوری می کرد اما با گذشت دوران استعمار و با تغیر کردن اوضاع سیاسی دنیا و بیداری مردم دنیا و استقلال کشورها، غرب به یک باره از بلندی قدرت به پایین پرتاب شد و همه شوکت و ابهت خود را از دست داد، همه مستعمره های خود را از دست داد و یک صدایی و تک صدایی غرب مبدل به چند صدایی شد، تحمل این وضع برای غرب مشکل بود، غرب همه توان خود را به کار بست تا دوباره نفوذ و قدرت خود را به شکل دیگر حفظ کند لذا نظریه جهانی شدن را مطرح کرد. جهان به یک دهکده تشبیه شد که از قرار معلوم آمریکا و اروپا کدخدای این دهکده بودند و همه سرخط ها و چه باید کردها را آنها باید اعلام می کردند. دوباره غرب ارباب و بقیه دنیا بله قربان گو شوند. همه تحولات چه سیاسی و فرهنگی باید با اجازه آمریکا و غرب می بود. اما باز دوباره صدای اعتراض و ساز مخالف بلند شد اولین باز این صدا از ایران و از یک کشور مسلمان برپا خواست و خواب آرام تمدن را به هم ریخت. این صدا دعوتی به اسلام و دین محمد و آزادی و استقلال از همه استعمارگران و اربابان دنیا بود. این شد که یک جنگ سرد و با آتش سنگین توپخانه های تبلیغاتی غرب آغاز شد. سیل تهمت ها و افتراها به راه افتاد و همه قیام ها و انقلابات مردمی و اعتراض ها به اسم بنیادگرایی اسلامی سرکوب شد. این اصطلاح دقیقاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در دنیا رواج یافت به قول لیون هادار در مقاله ای «کدام خطر سبز» : سناریویی که از امپراتوری جدید اسلام به رهبری ایران ساخته شده است، دستاورد واهمه ی بی دلیل غربی ها از جهان اسلام است.
تمدن غرب با سر بلند کردن نهضت ها و بیداری های اسلامی خود را با یک دشمن و حریف قدرتمند مواجه دید که فرهنگ و تمدن غرب را به خطر انداخته بود. اگر به راستی اسلام خطری برای دنیای غرب به حساب می آید این به واسطه اعمال و کارهای خود غربی ها است. ذات اسلام با جنایت و استعمار و به بردگی کشیدن انسان ها و ملت ها مخالف است و برای همین است که اسلام تمدن غربی را دشمن می دارد چون بر خلاف ذات اسلام، ذات تمدن غرب بر تجاوز و استعمار بنا شده است. در جواب این که آیا اسلام تهدیدی برای غرب محسوب می شود؟ پاسخ بسیار روشن است. این به عملکرد خود غرب باز می گردد، اگر غرب به بهانه دفاع از ثبات خیالی خاورمیانه، به ساختارهای ناعادلانه منطقه یاری برساند، اسلام تهدیدی جدی علیه او به شمار خواهد آمد. اگر غرب به بهانه تروریسم، کشورهای اسلامی را به اشغال خود در بیاورد، حکومت های دست نشانده کشورهای مسلمان را یاری کند مسلماً اسلام یک تهدید و خطری برای غرب بشمار خواهد آمد. اگر غرب به واسطه تفکر جهانی شدن سعی در کدخدایی و دیکته کردن خواسته ها و فرهنگ خود را بر کشورها و ملت های مسلمان داشته باشد مسلماً ملت مسلمان، تمدن غرب را دشمن درجه یک خود به حساب خواهند آورد. روژه گارودی راست می گفت که: جهانی سازی، نظامی است که قدرتمندان را با ادعای روابط آزاد و آزادی بازار، قادر می سازد تا اصنافی از دیکتاتورهای ضد انسانی را بر مستضعفان تحمیل نمایند. «مارگاریت وینث» در روزنامه «گلوپ آندمیل» کانادا می نویسد: «اینان که دست به این (هجوم به نیویورک و واشنگتن) زده اند، فرزندان بیابان های دورند و هم چنان حاصل فرهنگ قبیله ای کهنه ای هستند که با خون و خون خواهی آمیخته است. آنان به اعتقاداتی ناپسند، خشونت آمیز و ستیزه جویانه متکی می باشند، آنان ارزشی برای حیات بشری قابل نیستند و جنایات خود را به نام خدا مرتکب می شوند. هم چنین آنان استعداد شگفتی برای قربانی کردن خویش در کار کشتار دیگران دارند.»در شماره روز 15/9/2001 روزنامه «تلگراف» «باربارامیل» که یهودی و همسر «کونراد بلاک» صاحب این نشریه انگلیسی است می نویسد: از بخت بد، مسلمانان تندرو سلاح های پیشرفته امروزی را در دست دارند و دولت های اسلامی یا از آنان پشتیبانی می کند و یا به آنان پناه می دهد. آنان همگی هدفی واحد دارند که آن فرو پاشی تمدن غرب است. در چنین شرایطی ما یک گزینه بیشتر نداریم و آن گنجاندن آنان در دایره دشمنان و اخراجشان از سازمان ملل متحد می باشد. اگر آنان (کشورهای اسلامی) از این کار خود داری کردند، ایالات متحده باید سازمان ملل را منزوی و از خود طرد کند. ما باید از مجالس اسلامی بخواهیم که هر گونه جهاد را محکوم کنند و نسبت احترام و بزرگداشتی که در مساجد و کتاب های درسی آنها در مورد جهاد دیده می شود، پایان داده شود. در این جنگ تبلیغاتی تمام سعی و توان غرب این است که به تعبیر ادوارد سعید با عباراتی چون «سربازان محمد» به مردم چنین القا کنند که گویی لشکری از صحرا برخاسته و به جوامع منفعلی هجوم آورده و یا مانند قبایلی از کرات دیگر به ناگاه در افق ظاهر شده و به دهکده ی آرامی حمله ور شده اند. تمام این مطالبی که خواندید همه یک سر سکه اند هر کجا که محمد حقیقی به غرب معرفی شد او را مجبور به زانو زدن در مقابل چنین شخصیتی می کرد. اندیشمندان غرب هر موقع که با محمد حقیقی روبرو می شوند زبان از افسانه سرایی باز می داشتند و به مدح مشغول می شدند. محمد پیامبر یک ضد مسیح نیست، یک شیاد نیست، یک شوالیه خون ریز نیست، او همان محمد پیامبر است، او همان ابر مردی است که بعضی از فیلسوفان غرب به دنبال او می گشتند.
محمد پیامبر صلح و جنگ:
محمد پیامبر است، حاکم است، جنگجو است، طرفدار صلح و حقوق بشر است، معلم است و همه صفات خوب در محمد است. خدا محمد را برگزید چون از او شایسته تر نیافت. او برگزیده است، مصطفی است. در مقابل چنین فردی چه کسی لجبازی می کند؟ هیچ کس. مگر آن که قلبش کور شده باشد. محمد یک ابر انسان است مردی با جسم قدرتمند قیصری و قلب مهربان و رئوف مسیح. محمد قدرتمند است، حکومت می کند، برای حقیقت جنگ می کند و این چیز هائی هستند که عالم مسیحیت از درک آن ناتوان است. پیامبر مسیحیت پیامبری است که می گوید اگر به گونه راستت سیلی زدند گونه چپ را نیز برای سیلی بگردان چنین مردی هیچ وقت جنگ های محمد پیامبر را برای حقیقت درک نخواهند کرد و او را با شوالیه های خون ریز قرون وسطی مقایسه خواهند کرد. آری به قول کارل آرمسترانگ: مسیحیانی که بر بالای کوه سرمون هنگام عروج مسیح به عرش جمع شده بودند برایشان باور نکردنی بود که محمد گونه دیگر خود را برای سیلی خوردن برنگرداند. یک بعدی نگاه کردن به اسلام و محمد، غرب را دچار اشتباه و کج فهمی خواهد کرد. با یک چشم نگریستن نمی توان همه حقایق را دید و غرب قرن ها به این عارضه دچار بود چرا که اسلام و پیامبر را از پشت همان داستان های خیالی می نگریست و با یک چشم به حقایق اسلام می نگریست لذا در فهم اسلام و محمد به کج راهه افتاد و حقیقت را گم کرد اما از زمانی که کم کم متون اسلامی به زبان فرنگی ترجمه شد و اندیشمندان اروپا کمی با حقایق اسلام و تاریخ زندگانی محمد آشنا شدند فهمیدند که این همه سال چه کج خیال بودند و اسلام محمد (ص) را با چه افسانه های دروغی شناختند. از این تاریخ بسیاری از نویسندگان و متفکرین اروپایی با یک دید منصفانه تر به اسلام نگریستند کم نبودند کسانی که وقتی با زندگی واقعی محمد آشنا شدند افسانه هایی را که از کودکی شنیده بودند کنار گذاشتند و حقیقت را گرفتند. اگر بخواهیم یک مثال واضح بزنم از ولتر نام می برم کسی که همه او را به عنوان فیلسوف بی دین و ترویج کننده بی خدائی معرفی می کنند اما خودش می گفت: هیچ چیز بد تر و زشت تر از خدا نشناسی نیست. او از خدای کلیسا بیزار بود. ولتر در نامه ای منظوم به اورائی در بیت 95 می گوید: پروردگارا من مسیحی نیستم زیرا می خواهم تو را بهتر دوست داشته باشم.
ولتر در ابتدای زندگی خود بسیار با اسلام و محمد و مسلمانان دشمنی می کرد بطوری که بنا به گفته ناپلئون: ولتر با نمایشنامه فناتیسم به تاریخ و به وجدان بشریت خیانت کرد زیرا سجایای عالی محمد را انکار نمود و مرد بزرگی را که بر چهره جهانیان فروغی الهی تابانید موجودی پست و خائن و سزاوار چوبه دار جلوه گر ساخت. (30) اما همین ولتر بعد از سال ها تحقیق درباره اسلام و محمد به فرد دیگری تبدیل می شود نویسنده نمایشنامه فناتیسم چنان غرق در مطالعه اسلام و زندگانی محمد می شود که در یک نامه ای به دوستش می نویسد: این محمد دوست گرامیم مرا نسبت به شما تنبل کرده است زیرا فرصت نامه نوشتن را نیز از من گرفته است. عاقبت، این مخالف سرسخت محمد، رام می شود، شیفته دشمن قدیمی خود می شود و از تمامی جفاهائی که در غرب نسبت به محمد بزرگ شده بود بیزار می شود. او می گفت: من و خانم شاتله (دوست و همکار ولتر) از تعصب احمقانه مسیحیان شکست خورده و مورخین بی مایه ای که حقایق تاریخ را مقلوب ساخته بودند و ناروائی هایی بسیار که به محمد نسبت داده بودند سخت بیزار شدیم. (31) کیست که واقعاً محمد، پیامبر بیابان را بشناسد و در مقابل بزرگی او سر خم نکند. محمد حتی ولتر بی خدا را نیز به تعظیم وا می دارد او که در مقابل خدای کلیسا سر خم نکرد در مقابل محمد احساس کوچکی کرد و محمد را ستود. غرب بعد از قرن هفدهم، هجدهم کم کم از دشمنی خود با پیامبر بیابان، آن بزرگ مرد می کاهد و از گذشته نه چندان درخشان خود توبه می کند. او می خواهد محمد را بشناسد. او از نسبت های خود نادم می شود عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن می آورد و نتیجه می گیرد که محمد پیامبری است که باید از نو شناخت. پایک در کتابی که پیرامون زندگانی پیامبر اسلام می نویسد اعتراف می کند که محمد یکی از مردان بزرگی است که بیش از هر مرد پرآوازه دیگر جهان، آماج تهمت و افترا قرار گرفته است. علت این همه جفا چه بود؟ ساثرن این بیم و تنفر را زائیده نادانی خود مسیحیان می داند و چهار سده نخستین تاریخ اسلام را روزگار نادانی جهان مسیحی گری نسبت به اسلام می خواند (32). اما باید نادانی مسیحیت درباره محمد تمام شود، باید آنها بدانند محمد ادامه راه مسیح است. محمد ضد مسیح نیست بلکه برادر و تصدیق کننده آئین حقیقی اوست. محمد و مسیح دو شاخه از یک درختند، دو گلبرگ یک غنچه گل هستند. باید محمد و راه او شناخته شود آن وقت آن دشمنان دیرین به دوستان جدید تبدیل خواهند شد چرا که راه محمد، راه انسان بودن است. کارلایل از ژایتی شاعر معرف آلمانی نقل می کند که: اگر اصول آئین محمد این تعلیمات حکیمانه است پس همه حکما و دانشمندان عالم در سلک اسلام بوده و هستند. بلی هر شخص مهذب که دارای خلق شریف و مساوات دوست باشد از مسلمانان است. (33)
باید در غرب دوباره محمد تعریف شود، باید حقایق طلبان شجاعت اقرار به بزرگی محمد را پیدا کنند چرا که در غرب برای این اعتراف نیاز به شجاعت است. از تاریخ بگویم از زمانی که شرق شناس هلندی ژان ژاک ریسک (وفات 1774) که محققی بی همتا در علوم زبان عربی بود در زندگی محمد درجات عمیق و والائی از الوهیت و وحی الهی را یافته بود چنان از سوی دوستان و یاران خود مورد سرزنش قرار گرفت که از ادامه راه منصرف شد. این ولتر است که درباره محمد سخن می گوید سخنش را بشنوید او می گوید: «محمد بی گمان مردی بسیار بزرگ بود و مردانی بزرگ نیز در دامن فضل و کمال خویش پرورش داد، قانگذاری خردمند جهان گشایی توانا، سلطانی دادگستر، پیامبری پرهیزکار بود و بزرگ ترین انقلابات روی زمین را پدید آورد». (34) «محمد در اوج قدرت چنان می زیست که در ایام ناتوانی زیسته بود. زندگیش ساده و بی ریا بود خانه اش چون خانه های کهنه گلین بود که به روزگار ما در عربستان و شام هست و تشکیل یافته از چند اطاق و یک راهرو که تنها راه دخول خانه می باشد. غالباً او را دیده بودند که لباس خودش را وصله می زد».(35) این هم تولستوی است که از محمد می نویسد. شاید خیلی ها تولستوی را نشناسند ولی در یک جمله باید گفت او نویسنده ای بزرگ، فیلسوفی سترگ و یک مسیحی معتقد بود تا جائی که خیلی ها او را در حد یک پیامبر مقدس می دانستند. او این گونه محمد بزرگ را توصیف می کند: «جای هیچ گونه شبهه و تردید نیست که پیامبر اسلام از بزرگان مصلحین دنیاست آن هم مصلحی که به جامعه بشریت خدمات شایانی کرده است و این فخر و مباهات برای او بس است که یک ملت خون ریز و وحشی را از چنگال اهریمنان عادات زشت و شنیع برهانید و راه ترقی را بر روی آنان باز کرد و حال آنکه هر مرد عادی نمی تواند به چنین کار شگرفی اقدام کند و نتیجه بگیرد، بنابراین این شخص شخیص پیامبر اسلام سزاوار همه گونه احترام و اکرام می باشد. شریعت پیامبر اسلام به علت توافق آن با عقل و حکمت در آینده عالم گیر خواهد شد. پیرسیمون لابلاسن: گرچه ما به ادیان آسمانی عقیده نداریم ولی آئین حضرت محمد و تعالیم او دو نمونه اجتماعی برای زندگی بشریت است بنابراین اعتراف می کنیم که ظهور دین او و احکام خردمندانه اش بزرگ و با ارزش می باشد و به همین جهت از پذیرش تعالیم حضرت محمد بی نیاز نیستیم. ویل دورانت نویسنده کتاب بزرگ و ارزشمند تاریخ تمدن هم، در همین کتاب می نویسد: اگر بزرگی را به میزان اثر مرد بزرگ، در مردمان بسنجیم باید بگوییم محمد از بزرگ ترین بزرگان تاریخ است. وی در صدد بود سطح معنویات و اخلاق قومی را که از گرمای هوا و خشکی صحرا به ظلمات توحش افتاده بودند اوج دهد و در این زمینه توفیقی یافت که از همه مصلحان دیگر بیشتر بود کمتر می توان کسی را جز او یافت که همه آرزوهای خود را تحقق بخشیده باشد وی مقصود خود را از راه دین انجام داد زیرا به دین اعتقاد داشت به علاوه در آن روزگار نیروی دیگری در اعراب موثر نبود. (36) و چقدر گفتار گستاولوبون فرانسوی درباره محمد، شبیه گفتار ویل دورانت است آنجا که نوشته است: اگر بنا شود درک بزرگی و اهمیت رجال از روی میزان عمل و کارهای آنها سنجیده شود می گوئیم که پیغمبر اسلام در میان رجال تاریخ یکی از اشخاص بزرگ و نامی محسوب می شود. مورخین قدیم به واسطه تعصبات مذهبی اهمیتی به کارهای او نداده اند ولی در عصر حاضر مورخین نصاری حاضر شده اند که در این باب از روی انصاف سخن گویند.»
میسوبارتلمی سنت هیلر که از مورخین مشهور معاصر است درباره وی می نویسد که «پیغمبر اسلام از حیث عقل و فهم، خداپرستی، رحم و انصاف بر تمام معاصرین زمان خود تفوق و برتری داشته است حکومتی که او برای خود حاصل نمود مبنی بود بر مزایا و فضایل نفسایی خویش و مذهبی را که اشاعت داد آن مذهب برای اقوامی که آن را قبول نمودند یک نعمت بزرگی گردید» (37) ژان ژاک روسو متفکر بزرگ فرانسوی و از هم عصران ولتر وقتی محمد را با دید سیاسی خود نگاه می کند درباره فراست و کیاست سیاسی پیامبر می گوید: حضرت محمد از حکومت برداشت بسیار درستی داشت و نظام سیاسی خود را کاملاً با نظام مذهبی یکی کرد و تا زمانی که ساختار حکومت او در دوران فرامانروایی خلیفه ها و جانشینان آن ها برقرار بود حکومت منسجم بود و خوب اداره می شد اما عرب ها وقتی به جاه و جلالی رسیدند، اهل دانش و فضل شدند، به ادب خو گرفتند. سست عنصر ویزدل شدند و به زیر سلطه تمدن های دیگر رفتند آن گاه جدایی میان دو قدرت دوباره آغاز شد. (38) شاید بهتر از هر کس دیگر این جرح برناردشاو است که از زنده بودن و پویا بودن و غنی بودن دین محمد سخن می گوید او پیش گوئی می کند که در آینده ای نزدیک دین اسلام یک دین جهانی و همه گیر و فراگیر خواهد شد. مردم دنیا به دنبال یک معنویت زندگی مدار و عقل محور است او این معنویت را کسی در ادیان دیگر جز اسلام نخواهند یافت. «من همیشه نسبت به دین به واسطه خاصیت زنده بودن شگفت آورش؛ نهایت احترام را داشته ام به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد توافق و تسلط برجالات و صدر متغیر زندگی و مواجه با قرون مختلف را دارد. من چنین پیش بینی می کنم و از هم اکنون هم آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود به عقیده من اگر مردی چون محمد صاحب اختیار دنیای جدید شود طوری در حال مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر، تأمین خواهد شد. (39) او می گوید دین آینده برای دانشجویان، فرهنگیان و روشنفکران و توده ها تنها اسلام است. گسترش روز افزون شمار مسلمانان و استقبال مردم از تعالیم دین محمد، در اروپا و آمریکا این پیشگوئی تیزبینانه شاو را دارد به تحقق نزدیک می کند این که سران کشورهای اروپایی و آمریکا در برابر این موج جدید دست و پای خود را گم کرده اند و کمر به جنگ و سرکوب این موج بسته اند نشانه ای از جهانی شدن دین محمد است.»
نتیجه
به هر حال در این مختصر ما با بخشی از دشمنی های بعضی غربی ها آشنا شدیم اما باید بدانیم نور اسلام و محمد خاموش شدنی نیست چرا که این نور آتشی است که خدا افروخته است و با فوت این آدم های کوچک خامش نمی شود حتی اگر حسودان و دشمنان نپسندند. اسلام و محمد حق هستند و هر حقی خواهان خود را دارد، از همین رو ما امروز با یک سرعت شگرف شاهد روی آوری مردم دنیا و مردم اروپا به سمت آشنایی با تعلیم اسلام و محمد هستیم؛ و خیلی دور از انتظار نیست اگر قرن اخیر را قرن اسلام بدانیم؛ و گمان می کنم که این قرآن سوزی ها و کاریکاتورها و همه دشمنی های علنی، دست و پا زدن های یک محتضر است.
پی نوشت ها:
1.شرق شناسی ص 123
2. محمد (ص) ص 25
3. محمد در اروپا ص 216
4. محمد (ص) در اروپا ص 2147
5. محمد (ص) ص 25 آرمسترانگ
6. ادیان زنده جهان ص 298
7. محمد (ص) ص 190 آرمسترانک
8. شرق شناسی ص 129
9. محمد (ص) ص 40
10. محمد (ص) ص 41
11. تاریخ تمدن اسلام و عرب ص 120
12. محمد (ص) ص 225
13. محمد (ص) ص 227
14. تاریخ اسلام کمبریج
15. تاریخ اسلام کمبریج ص 91
16. ماکس وبر و اسلام ص 58
17. ماکس وبر و اسلام ص 59
18. برخورد فرهنگ ها ص 30
19. نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران ص 54
20.برخورد تمدن ها ص 28
21. برخورد فرهنگ ها ص 13 و 14
22. برخورد تمدن ها ص 77
23. برخورد تمدن ها ص 493
24. برخورد تمدن ها ص 145
25. برخورد تمدن ها ص 499
26. برخورد تمدن ها ص 347
27. برخورد تمدن ها ص 412
28. برخورد تمدن ها ص 413
29. برخورد تمدن ها ص 421
30. اسلام از نظر ولتر ص 28
31. اسلام از نظر ولتر ص 40
32. نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران ص 52
33. قهرمانان ص 19
34. اسلام از نظر ولتر ص 53
35. اسلام از نظر ولتر ص 152
36. تاریخ تمدن ج 4 ص 22
37. تاریخ تمدن اسلام و عرب ص 126
38. قرار داد اجتماعی ص 492
39. اسلام دین آینده جهان ص 13
منابع :
1 سعید، ادوارد، شرق شناسی، عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1383
2 آرمسترانگ، کارن، محمد (ص)، کیانوش حشمتی، تهران، حکمت 1383
3 صمیمی، مینو، محمد در اروپا، عباس مهر پویا، تهران، اطلاعات، 1386
4 هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374
5 ترنر، ترایان. اس، ماکس وبر و اسلام، جمعی از مترجمین، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385
6 جمعی از نویسندگان، تاریخ اسلام کمبریج، احمد آرام، تهران، امیرکبیر، 1378
7 -هانتینگتون، ساموئل، برخورد تمدن ها، محمد علی حمید رفیعی، تهران، دفتر پژوهش های فرهنگی، 1377
8 -حدیدی، جواد، اسلام از نظر ولتر، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1343
9 -کارلایل، توماس، قهرمانان، محمد تقی فخر داعی، بی تا، بی جا
10 دورانت، ویل، تاریخ تمدن ج 4، جمعی از مترجمین، تهران، علمی و فرهنگی، بی تا
11 شاو، برنارد، اسلام دین آینده جهان، سید هادی خسرو شاهی، قم، نسل جون، 1351
12 حائری، عبد الهادی، نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران و غرب، تهران، امیر کبیر، 1387
13 لوئیس، برنارد، برخورد فرهنگ ها، نادر شیخ زادگان، تهران، مرکز، 1381
14 لوبون، گستاو، تاریخ تمدن اسلام و عرب، محمد تقی فخر داعی، افراسیاب، 1378
15 روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعی، مرتضی کلانتریان، تهران، آگه، 1380
منبع: راسخون