شنبه 22 اردیبهشت 1403 برابر با Saturday, 11 May , 2024

مدارا با مخالف و مبارزه با معاند در سيره نبوى

مقدّمه
افراد هر جامعه داراى انديشه ها، تفكرات و تمايلات متفاوتى هستند. در ارتباط بين افراد جامعه با حكومت، گروه هاى موافق و مخالفى وجود دارند كه با برخوردهاى متفاوت حكومت روبه رو مى شوند.

صرف نظر از انگيزه مخالفت ها و چرايى آن ها، نحوه برخورد حكومت

به دار كشيدن مخالفان را در طول تاريخ شاهد بوده ايم. سؤالى كه مطرح است اينكه مخالفان در نظام سياسى اسلام، از چه جايگاهى برخوردارند؟ و برخورد حاكمان با مخالفان چگونه بايد باشد؟ پاسخ به اين سؤالات و اين سؤال كه برخورد پيامبر با مخالفان خود چگونه بوده است نوشتار حاضر را موجب گشته اند.
   
    البته پاسخ مكفى بحث مفصّلى مى طلبد، آنچه اين مقاله در صدد بررسى آن است تبيين نظرى اين مسئله در اسلام و نحوه برخورد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با مخالفان خود است؛ پيامبرى كه آخرين هدايت كننده بشر به سوى سعادت و حامل آخرين پيام رهايى انسان از تاريكى ها به سوى روشنايى مطلق است. به مصداق «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب: 21)، با بررسى رفتار پيامبر، درصدد الگوگرفتن از ايشان در رفتارهاى اجتماعى و سياسى در جامعه هستيم.
   
   
    تبيين واژگان كليدى بحث
    مدارا: از ريشه «درى ـ دراية»، در لغت، به معناى مجامله و ملاطفت، برخورد مؤدبانه يا چاپلوسانه آمده است.(1) منظور از «مدارا» در اين نوشتار، نوعى برخورد همراه با سعه صدر، گذشت و تحمّل است؛ معادل آنچه امروز از آن به تساهل تعبير مى شود. بعضى به اشتباه، مدارا را با واژه «تولرانس» (Tolerance) غربى يكى مى دانند؛ زيرا تولرانس نوعى برخورد همراه با تساهل و كوتاه آمدن از حق خود است كه مورد قبول اسلام نيست.(2)
   
    البته اين تعريف به معناى بى تفاوتى نسبت به عقايد مخالف نيست. به تعبير ديگر، «مدارا با اعتقادورزان است، نه با اعتقادات.»(3)
   
    مخالف: در لغت، از ريشه «خَلَفَ»، اسم فاعل باب مفاعله، به معناى ضد و ناسازگار بودن و مغاير بودن با چيزى است،(4) و در جامعه، به گروهى اطلاق مى شود كه با قدرت حاكم و مردم جامعه، هم اعتقاد نيستند و البته اقدامى برخلاف ندارند، مخالفت آن ها در مرحله اعتقاد است و به مرحله عمل در اجتماع نمى رسد. به عبارت ديگر، در زندگى اجتماعى موافقت داشته و همه در يك جامعه با قوانين حاكم بر آن، زندگى مسالمت آميز دارند، اما در نوع تفكر، انديشه و اعتقادات با هم داراى اختلاف هستند.
   
    معاند: در لغت، از ريشه «عَنَد ـ عنود» اسم فاعل باب مفاعله به معناى سماجت كردن، خيره سرى كردن، منحرف گشتن و برگشتن است.(5) در كنار مخالفان، گروه ديگرى هستند كه به مبارزه و اقدامات عملى عليه قدرت حاكم و مردم جامعه روى مى آورند و درصدد سست كردن پايه هاى حكومت اسلامى مى باشند. از اين عده، به «معاند» تعبير مى شود.
   
   
    مدارا با مخالف
    جايگاه اصل مدارا در اسلام و سنّت معصومان عليهم السلام
    اسلام مدارا با توده مردم، اعم از مخالف و موافق، را ضرورى دانسته، احكام و سياست اسلامى را بدون تبعيض بين آنان اجرا مى كند. تاريخ اسلام هم از صدر و نيز در دوران 250 ساله عصر امامت، گواه رحمت و ملايمت اوصياى پيامبر عليهم السلام ، حتى نسبت به دشمنان و بدخواهان آنان، است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان سرسلسله اين الگو، در مديريت خود، همواره بر اين اصل تأكيد مى ورزيد؛(6) همچنان كه مى فرمايد: «اَعقلُ الناسِ اَشَدُّهم مداراةً لِلناسِ، وَ اَذلُّ الناسِ مَن اَهانَ النَّاسَ»؛(7) عاقل ترين مردم كسى است كه بيشتر با ديگران مدارا كند، و خوارترين مردم كسى است كه آنان را مورد تحقير و توهين قرار دهد.
   
    به كارگيرى اين شيوه موفقيت بيشترى به همراه خواهد داشت، بخصوص براى حاكمان و مديران جامعه. بدين روى، پيامبر در راستاى تحقق اهداف اصلى خود در امر هدايت جامعه، اين شيوه را برگزيد و اصل رحمت و محبت اساس دعوت ايشان بود و راز موفقيت او در تأليف قلب ها، محبت و ملايمت او كه از صد لشكر قوى تر است،(8) تا جايى كه سيره نويسان در توصيف آن حضرت نگاشته اند: «پيامبر صلى الله عليه و آله داراى قلبى رقيق بود و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود.»(9)
   
    زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: «بى گمان، رفق بر چيزى قرار نگرفت، مگر آنكه زينتش بخشيد.»(10)
   
    با تكيه بر روايات متعدد از پيامبر، مى توان گفت: از جمله اصول مهم دين اسلام، اصل سمحه و سهله بودن دين اسلام و مخالفت با هرگونه سخت گيرى هاى بى مورد است؛ همچنان كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: «من با دين يكتاگراى با گذشت ـ يا آسان ـ مبعوث شده ام و هركس با سنّت من مخالفت ورزد، از من نيست.»(11)
   
    اگرچه در محدوده سمحه و سهله بودن دين، بحث هاى فراوانى مطرح است، كه آيا اين به معناى گذشتن از اصول دين و كوتاه آمدن در مقابل اقدامات مخالفان است يا نه؟ در پاسخ مى توان گفت: هيچ گاه منظور از مدارا نسبت به مخالفان زير پا گذاشتن اصول دين و تعاليم ضرورى آن نيست، بلكه آسان گيرى اولاً، در اصل پذيرش دين است كه هيچ گونه اجبار و اكراهى در آن نيست؛ ثانيا، در عمل به احكام دين، تا جايى كه اصول آن حفظ شود.
   
   
    اقسام مخالفان پيامبر صلى الله عليه و آله
    در يك تقسيم بندى كلى، مى توان مخالفان پيامبر صلى الله عليه و آله را به سه دسته تقسيم نمود:(12)
   
    1. كسانى كه منكر خداوند بودند؛ همانند بت پرستان، كفّار و مشركان كه با تكذيب و استهزا مخالفت مى نمودند.
   
    2. اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) كه با محاجّه و خيانت مخالفت مى كردند و قرآن كريم اين عده را در كنار مشركان، دشمن ترين دشمنان نسبت به مسلمانان معرفى نموده است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ.» (مائده: 82)
   
    3. منافقانِ به ظاهر مسلمان كه با فتنه انگيزى و سرپيچى از پيامبر، جبهه داخلى عليه ايشان تشكيل داده بودند. برخورد با هردسته ازمخالفان،بسته به نوع وميزان مخالفت آنان متفاوت بود.
   
   
    اصول حاكم بر رفتار پبامبر صلى الله عليه و آله در برخورد با مخالفان
    پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل بت پرستان، كفار و مشركان قريش چاره اى جز مدارا نداشت؛ زيرا در ابتداى راه بود و مى بايست با مدارا و به آرامى آن ها را به سمت دين اسلام بكشاند. اما در برخورد با اهل كتاب و پس از تشكيل حكومت اسلامى در مدينه، هر دو نوع برخورد را داشت؛ يعنى تا آنجا كه ممكن بود با گفت وگو و با عهد و پيمان سعى در زندگى مسالمت آميز در كنار هم داشت، اما وقتى آن ها پا را فراتر نهاده، خيانت مى كردند يا نقض پيمانى صورت مى گرفت، پيامبر به شدت برخورد مى نمود؛ همانند برخورد عملى با قبايل يهودى مدينه.
   
    در برخورد با منافقان، كه با فتنه انگيزى، جبهه داخلى عليه پيامبر را تشكيل داده بودند، سعى پيامبر بر مدارا بود. آن حضرت به دلايل گوناگون سياسى و اجتماعى با مخالفان با ملايمت و رفق برخورد مى نمود، آن گونه كه با عبداللّه بن اُبى برخورد كرد و در جريان فتنه انگيزى وى پس از غزوه «بنى المصطلق» حاضر به كشتن او، كه سركرده منافقان بود، نشد و در پاسخ به فرزند عبداللّه، كه اجازه قتل پدرش را از پيامبر طلب نمود، فرمودند: «تا هنگامى كه زنده است، مانند يك دوست و رفيق با او به نيكى رفتار مى كنيم.»(13) به قول ابن هشام، همين رفتار آن حضرت باعث شد كه عبداللّه بن ابى از آن پس مورد سرزنش و ملامت قوم و قبيله خود قرار گيرد.(14)
   
    اما اگر مخالفت آن ها درباره اصول تغييرناپذير دين يا فتنه انگيزى در ميان مسلمانان در مقابله با اساس دين اسلام بود، پيامبر شيوه مدارا را كنار گذاشته، به شدت با آن ها برخورد مى نمود؛ همانند به آتش كشيدن مسجد «ضرار» كه منافقان به سركردگى ابوعامر به بهانه بيمارى و عدم توانايى حضور در مسجد «قبا» و با حربه «مذهب عليه مذهب» تصميم داشتند به جامعه نوپاى مسلمانان ضرر بزنند كه پيامبر به دلايل ذيل آن را به آتش كشيد: زيان رساندن به مسلمانان، تقويت كفر،ايجادتفرقه ميان مؤمنان وپايگاهى براى محاربان.(15)
   
    پس از بررسى سيره نبوى، مى توان اصول ذيل را در رفتارهاى آن حضرت يافت:
   
    1. رفتار عادلانه با مخالفان در فرمان ها (دستورات)، برخورد با دشمن در جنگ و قتال و مانند آن؛
   
    2. گفت وگو با مخالفان از راه هاى گوناگون صورت مى گرفت، يا با تماس فردى پيامبر با مردم، يا با حضور در ميان قبايل، گاه با پذيرفتن وفدها و هيأت هاى اعزامى از قبايل و يا با اعزام مبلّغ به قبايل و نيز مكاتبه و ارسال نامه به حكومت هاى ديگر اين گفت وگو و ارتباط صورت مى پذيرفت.
   
    3. قانون مدارى در برخورد با مخالفان (و موافقان) و پاى بندى به عهدها و پيمان ها؛
   
    4. برخوردارى از شيوه سمحه و سهله (مدارا) كه برخوردارى از اين شيوه مزاياى بى شمارى براى حاكم اسلامى (و جامعه اسلامى) در پى خواهدداشت؛ ازجمله ايجاد فضاى مناسب براى برخورد انديشه ها و ترقّى و تكامل آن ها، جلوگيرى از توسّل به زور و سخت گيرى و تحميل عقيده و مهم تر از همه، حفظ وحدت جامعه كه موجبات رشد جامعه را فراهم مى سازد.(16)
   
    برتراند راسل در مورد تساهل در ميان مسلمانان، اظهار مى دارد: «بعضى از صفات برگزيده كه امروز بر حسب عادت، آن ها را جزو عادات حسنه بخصوص عيسويان مى شماريم، پيش از اين، در مشرق زمين بيشتر مستحسن شمرده مى شدند و به آن ها عمل مى كردند تا در مغرب زمين. تساهل و تسامح در اوايل ظهور اسلام، به ويژه حكومت اسلامى در مدينه و برخورد مسلمانان با مسيحيان كه كافر و مرتد تلقّى مى شدند، بسيار جوان مردانه تر از رفتار امپراطوران بيزانس نسبت به عيسويان بود؛ زيرا پيامبر اسلام نه تشكيلات انگيزاسيون (تفتيش عقايد) اروپا را به وجود آوردند و نه سياه چاله هاى آن را كه در قرون وسطا رايج بودند.(17)
   
   
   
    نمونه هاى مدارا در سيره نبوى
    عصر نبوى عصر تأسيس نظام اسلامى و تكوين اعتقادات اسلامى در ميان مردم بود. به همين دليل، رفتارهاى پيامبر بيشتر همراه با مدارا بودند تا مردم بتوانند اصل دين را در جامعه بپذيرند. بدين روى، مخالفت ها، استهزاها و تمسخرها و حتى مخالفت هاى عملى بعضا با گذشت پيامبر همراه بودند. اما چون اقدامات عملى مخالفان از حد مى گذشت و پيامبر چاره اى جز مبارزه عملى نداشت، از مدارا دست مى كشيد. بيشترين تحمّل و مداراى پيامبر با منافقان مدينه بود؛ چرا كه برخورد شديد با آن ها خطرى عليه اصل اسلام به شمار مى آمد.
   
   
    نمونه هايى از درياى بيكران رفتار همراه با مداراى پيامبر:
    1. عبداللّه بن ابىّ، رئيس منافقان مدينه بود كه على رغم اقدامات و خيانت هايش در مراحل گوناگون، پيامبر عليه او اقدامى نكرد. او در مدينه از جايگاهى بالا برخوردار بود و پيامبر با او مدارا مى كرد. پس از غروه «بنى المصطلق»، به دنبال برخى مسائل، او گفت: «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» (منافقين: 8) كنايه از اينكه پس از برگشت به مدينه، پيامبر را از آنجا بيرون مى كند. اين خبر به پيامبر رسيد و اصحاب خواستار برخورد شديد با او شدند، تا جايى كه مسئله قتل او شايع گرديد. پسرش از پيامبر خواست: اگر چنين است، او خود عامل اين حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلمانى آغشته شود. اما پيامبر در پاسخ او فرمود: چنين حكمى مطرح نيست.(18)
   
    2. مدارا با جوان يهودى كه به تحريك شائس بن قيس، بين دو قبيله اوس و خزرج فتنه ايجاد نمود و نزديك بود عصبيّت جاهلى در دو قبيله به جنگ منجر شود، ولى با دخالت و نصيحت پيامبر، موضوع حل شد. پيامبر با اينكه مى دانست فتنه در كجا ريشه دارد، ولى برخوردى نكرد.(19)
   
    مدارا با جماعتى از منافقان و يهوديان كه پيامبر را آزار و اذيت مى كردند و آيات قرآن در بيان ماهيت آنان نازل شد كه عبارتند از:
   
    3. نبتل بن الحرث؛ همان كسى كه درباره پيامبر گفت: «اِنّما محمّدٌ اُذنٌ…» كه آيه نازل شد: «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ.»(توبه: 61) پيامبر درباره او فرمود: «مَن اَحبَّ أَن ينظُرَ الى الشيطانِ فلينظُر الى نَبتل بنِ الحرثِ.»(20) اما با اين وجود، دستورى از پيامبر در مقابله با او صادر نشد.
   
    4. وديعة بن ثابت،(21) از بنيان گذاران «مسجد ضرار» بود؛ همو كه گفته بود: «اِنَّما كُنّا نَخوضُ وَ نَلعَب.» و آيه در حق او نازل شد: «وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ.» (توبه: 65)
   
    5. اوس بن قيطنى(22) در جنگ خندق، براى فرار از جنگ به پيامبر گفته بود: «اِنَّ بيوتَنا عورةٌ فَاذن لنا فَلنرجع اِليها» و اين آيه در حق او نازل شد: «يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارا.» (احزاب: 13)
   
    6ـ10. بشيربن ابيرق (سارق الدّرعين)، ضحّاك بن ثابت (متهم به نفاق و دوستى يهود)، جلاس بن سويد بن صامت (پيش از توبه)، معتب بن بشير و رافع بن زيد، به سبب نفاق و گم راهى آن ها، آيه نازل شد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدا.» (نساء: 60)(23)
   
    11. مجدبن قيس كه به پيامبر گفته بود: «يا مُحمّدُ ائذن لى و لاتَفتِنّى» كه آيه در حق او نازل شد: «وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ.»(توبه: 49) ولى برخوردى از پيامبر با او گزارش نشده است.
   
    12. رافع بن حريمله كه از مخالفان و منافقان بزرگ بود. وقتى او مرد، پيامبر فرمودند: «قَد مات اليومَ عظيمٌ مِن عظماءِ المنافقينَ.» اقدامى عليه او از طرف پيامبر گزارش نشده است.
   
    13. زيد بن الصليت؛ وقتى شتر پيغمبر گم شد و همه به دنبال شتر مى گشتند، او به كنايه و طعنه گفت: چگونه ادعاى پيامبرى مى كند، در حالى كه نمى داند شترش كجاست؟ پيامبر به علم غيب، جاى دقيق شتر را فرمود و اصحاب رفتند و همان جا شتر را يافتند.(24) اما برخوردى از پيامبر عليه او گزارش نشده است.
   
    14. عميربن وهب، از قبيله «بنى جمع» كه شيطان صفت بود و به بهانه آزادى پسرش، كه در جنگ بدر اسير شده بود، با شمشيرى زهرآلود قصد جان پيامبر داشت. پيامبر به علم غيب قصد او را آشكار ساخت و او در دم اسلام آورد.(25)
   
    15. وحشى كه در جنگ «احد»، حمزه، عموى پيامبر را، به شهادت رساند و پيامبر حكم قتل او را صادر كرد. او پس از فتح مكّه به طائف گريخت. اما پس از مدتى، در وفد ثقيف، ناگهان بر پيغمبر وارد شد و شهادتين گفت و پيغمبر او را بخشيد، اما فرمود: به جايى برو كه ديگر تو را نبينم. او مسلمان شد و در جنگ هاى ردّه، مسيلمه كذّاب را كشت.(26)
   
    16. هبار بن اسود، كسى كه شتر زينب، دختر پيغمبر، را رم داد و از ميان هودج به زمين افتاد و طفل خود را سقط كرد و خود نيز به واسطه همان مرض از دنيا رفت. پيغمبر در فتح مكّه خون او را هدر اعلان كرده بود، ولى پس از مدتى بر پيغمبر وارد شد و گفت: «… مى خواستم به عجم ها پناه ببرم، ولى فضل و بخشش تو را به ياد آوردم…» او تقاضاى بخشش كرد و پيغمبر او را عفو نمود.(27)
   
    17. قيس بن ربيع كه از سهم خود در عطايا ناراضى بود و پيغمبر را هجو نمود. اما خود به مدينه آمد و در ضمن اشعارى پوزش خواست و مورد عفو پيامبر قرار گرفت.(28)
   
    18. عكرمة بن ابى جهل كه پيغمبر در فتح مكّه، خون او را هدر اعلان كرده بود، اما به درخواست همسرش، پيامبر او را بخشيد، بعدها او در سپاه اسلام در شام دلاورانه جنگيد.(29)
   
    19. مالك بن عوف، فرمانده لشكريان «هوازن» عليه پيامبر بود. او پس از شكست، به طائف پناه برد. اما پيغمبر فرمود: اگر بيايد و مسلمان شود، مال او را به همراه صد شتر اضافه به او مى دهم. او مسلمان شد و از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله ، رئيس طوايف «هوازن»، «ثماله» و «مسلمه» شد و با طائف جنگيد.(30)
   
    20. ابن قيظى فردى نابينا بود. وقتى لشكريان اسلام به احد مى رفتند، از زمين مقدارى خاك برداشت به روى مبارك پيامبر پاشيد و ناسزا گفت. اصحاب خواستند او را بكشند. اما پيغمبر فرمود: «او را رها كنيد، هم چشمش كور است و هم دلش.»(31)
   
    21. عبدالله بن ابى سرح مدتى كاتب وحى بود و گاهى به عمد الفاظ وحى را تغيير مى داد. سرانجام، مرتد شد و از مدينه فرار كرد. در فتح مكّه، پيغمبر خون او را هدر ساخته بود، اما با وساطت عثمان، در مكّه بر پيغمبر وارد شد و امان خواست. پس از مدتى مورد رحمت و بخشش پيامبر قرار گرفت.(32)
   
    22. انس بن زنيم با اشعارى پيامبر را هجو نمود و پيامبر نيز او را مهدورالدم خواند. اما در فتح مكّه، مورد عفو و بخشش پيامبر قرار گرفت.(33)
   
   
    23. ابوسفيان بن حارث، برادررضاعى پيامبر صلى الله عليه و آله ،پس از فتح مكّه به وساطت امّ سلمه موردعفووبخشش پيامبرقرار گرفت.
   
    24. صفوان بن اميّه به سبب اقدامات عليه مسلمانان، مهدور الدم اعلام گرديده بود، اما پس از فتح مكّه، مورد بخشش پيامبر قرار گرفت.(34)
   
    25. مدارا با يهوديان خيبر كه پس از فتح خيبر، پيامبر آنان را نكشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت نبرد.(35)
   
    26. حاطب بن ابى بلتعه به خيانت، موضوع حركت مسلمانان براى فتح مكّه را توسط ساره به اطلاع قريش رساند و پيامبر از طريق وحى، از اين موضوع اطلاع يافت،(36) ولى برخورد خاصى از سوى ايشان با حاطب گزارش نشده است.
   
    27. نمونه كامل مداراى پيامبر، بخشش سران كفر پس از فتح مكّه است كه فرمودند: «اِذهبوا فانتم الطُّلقاء…»(37)
   
    از موارد مزبور و نيز موارد ديگر دست مى آيد كه هدف نهايى پيامبر مسلمان شدن مردم و به هدايت رساندن آن ها بود، نه انتقام گرفتن هنگام قدرت و همين مسئله يكى از عوامل پيشرفت اسلام به شمار مى آيد.
   
   
    مبارزه با معاند
    با وجود موارد زيادى از مدارا، كه در رفتار و سيره نبوى ملاحظه مى شود، نمونه هاى برخورد تند و غيرقابل انعطاف نيز در سيره عملى پيامبر وجود دارند. اگر بخواهيم ملاكى براى اين رفتارهاى پيامبر ارائه دهيم، مى توانيم بگوييم: آنجا كه اساس و بنيان دين هدف گرفته شود و اقدامات مخالفان در مقابل اصول تغييرناپذير دين اسلام و به منظور از بين بردن آن باشد، رفتار پيامبر متعصّبانه و انعطاف ناپذير است و در غير اين موارد، با مدارا؛ چرا كه ماهيت و فلسفه دين همان اصول تغييرناپذير است و با از بين رفتن آن اصول، دينى نخواهد بود و لغزش و بى توجهى در اين موارد، هرگز جايى نخواهد داشت. تاريخ به خوبى شاهد رفتارهاى همراه با قاطعيت پيامبر در حفظ اهداف و اصول نهضت اسلامى است؛ اصولى مانند: عدالت، ظلم ستيزى، مبارزه با شرك و كفر و ستايش خداوند.
   
    در سيره نبوى مواردى يافت نمى شوند كه به تعطيلى حدود الهى منجر شود و ايشان ذرّه اى انعطاف نشان داده باشد و در اجراى حدود، حتى اجازه شفاعت نمى دادند. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه در عصر پيامبر، زنى از اشراف سرقت كرد. او را نزد پيامبر آوردند. حضرت امر كرد: دستش قطع شود. گروهى از قريش خدمت پيامبر رسيدند كه يا رسول اللّه! اگر دست اين خانم قطع شود، پيامدهايش خوب نيست؛ او از اشراف است… آيا مصلحت هست؟ حضرت فرمودند: آرى امّت هاى پيش از شما، براى چنين كارهايى هلاك شدند؛ چون حدود را نسبت به ضعفايشان اجرا مى كردند و درباره اقويا و اشراف و بزرگان اجرا نمى كردند. به همين دليل هلاك شدند.(38)
   
   
   
    مواردى از عدم تساهل در اسلام
    1. انعطاف ناپذيرى در برنامه هاى دينى
    برنامه ها و تعاليم دينى انبيا، اعم از عقايد، احكام و اخلاق، كه با ادلّه قطعى جزو دين شمرده مى شوند، به هيچ وجه قابل مسامحه نيستند و به اين بهانه كه مورد پذيرش مردم نمى باشند، دردسرساز و مشكل آفرين هستند نمى توان آن ها را مورد مسامحه قرار داد. نهضت انبيا با قاطعيت تمام، درصدد به اجرا درآوردن و تثبيت حقايق دين به جاى عقايد باطل گذشته بوده است، اگرچه مشركان با اين عقايد به مخالفت برخاسته اند و حتى مبارزاتى نيز داشته اند، اما تأثيرى در روند حركت انبيا نداشته و هر اقدامى در مقابل اين حركت انبيا بى پاسخ نمانده است، بخصوص آنكه پس از استقرار حكومت اسلامى در مدينه، برخوردهاى پيامبر شدت بيشترى يافته است.(39)
   
   
   
    2. عدم تساهل در حدود الهى
    از نظر اسلام، اقدام مخالفان اگر منافع شخصى انسان را به خطر اندازد و عفو و مدارا، ظلم پذيرى و ذلّت نباشد، شايسته است انسان شيوه مدارا و تساهل در پيش بگيرد. اما اگر اقدام مخالفان در تعارض با حدود الهى باشد، چون رعايت حدود الهى مقدّم بر شخصيت انسانى است و انسانيّت انسان در گرو رعايت حقوق الهى مى باشد، مسامحه جايى ندارد و بايد به اقدام عملى روى آورد. مهم ترين اقدام عملى كه در اسلام تأكيد فراوانى بر آن شده «امر به معروف و نهى از منكر» است كه داراى شروط و مراحلى است. اما كم ترين ثمره آن نظارت عمومى و حراست از احكام و حدود الهى است.
   
    حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «مسلمانى كه شكسته شدن حدود الهى را ببيند، اما واكنشى از خود نشان ندهد، مرده اى است بين زندگان.»(40)
   
    مهم ترين وظيفه حكومت اسلامى و فلسفه تأسيس آن اجراى احكام و حدود الهى است. از اين رو، برخورد قاطع پيامبر به عنوان حاكم اسلامى در صدر اسلام با متخلّفان را شاهديم و در آيات قرآن نيز بر اجراى احكام و حدود الهى تأكيد شده است؛ مانند اجراى حد زن و مرد زناكار، شارب خمر و سارق.(41)
   
   
   
    3. عدم تسامح در عدالت اجتماعى و حقوق مردم
    هدف كلى اديان الهى برقرارى موازين عدالت اجتماعى است تا زمينه تكامل اخلاقى و معنوى همه افراد پديد آيد. در مواردى كه حقوق شخصى مطرح هستند، مى توان تسامح نمود، اما جايى كه عدالت اجتماعى و حقوق افراد ديگر مطرح است، تسامح در كار نيست و بايد با قاطعيت برخورد نمود. نمونه هاى متخلّفان اجتماعى كه در صدر اسلام از سوى پيامبر و دوران ائمّه اطهار عليهم السلام برخوردهايى با آنان شده عبارتند از:
   
    1. غارتگران اموال بيت المال، كه به شدت با آنان برخورد مى شد، بخصوص دستورها و توبيخ هاى فراوانى از دوران حكومت امام على عليه السلام نسبت به واليان متخلّف رسيده است.(42)
   
    2. اخلالگران امنيت اجتماعى، كه در اين زمينه، هم بعد مادى امنيت اجتماعى را شامل مى شود، مانند سرقت و هم بعد معنوى و فكرى امنيت جامعه را فرا مى گيرد كه ارتداد و بدعت نمونه هاى اخلال امنيت فكرى جامعه اند.
   
    حضرت على عليه السلام در جواب عبيدبن بشر خثعمى درباره كيفر راهزن فرمود: «كسى كه راه را گرفته و انسانى را كشته و اموالى نيز برده است دست و پايش بريده و به دار آويخته مى شود، كسى كه فقط راه را گرفته و انسانى را كشته و مالى نبرده است، كشته مى شود، و كسى كه راه را بسته و فقط مالى برده است دست و پايش بريده مى شود، و كسى كه راه را گرفته، ولى مالى را نبرده و كسى را هم نكشته است، تبعيد مى شود.»(43)
   
   
   
    نمونه هايى از برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با معاندان
    بيشترين برخورد عملى پيامبر با يهوديان و مشركانى بود كه در مقابله با پيامبر و دين اسلام، اقدامات عملى داشتند. دو پيمان عمومى و خصوصى با سه طايفه بزرگ يهوديان مدينه (بنى قريظه، بنى نضير، بين قينقاع) منعقد شد، اما آنان ضمن نقض پيمان هاى خود، دست به اقدامات آشكارى عليه مسلمانان زدند كه پيامبر چاره اى جز برخورد عملى نداشت. يهوديان دست به اقداماتى همچون حمايت از مشركان، تفرقه افكنى ميان مسلمانان، تحريف، ايجاد ترديد در ميان مسلمانان، تمسخر و فريب مى زدند. در ادامه، مواردى از برخورد پيامبر با اين عده ارائه مى گردد:
   
    1. ابوعفك؛ دستور قتل ابوعفك، شاعر يهودى، كه پيامبر را هجو نموده بود، صادر شد و سالم بن عمير، اين دستور را در سال دوم هجرى اجرا كرد.(44)
   
    2. عصماء بنت مروان؛ زوجه يزيدالخطمى، شاعره يهودى، اشعارى عليه پيامبر و اسلام سرود و پيامبر دستور قتل او را صادر كرد كه عميربن عدى در 24 رمضان سال دوم هجرى او را به قتل رساند.(45) سهيلى كشنده عصماء را شوهرش مى داند،(46) اما اين سخن شهرتى ندارد.
   
    علت اصلى برخورد پيامبر با اين دو نفر، تبليغ بر ضد اسلام و تحريك و تهييج دشمنان براى مبارزه با دولت نوپاى اسلامى بود. ابوعفك در اشعارى مى گويد: مدت ها زندگى كردم و جمعى را باوفاتر از اوس و خزرج نديدم كه كوه ها را به لرزه درآوردند و سستى در آنان راه ندارد، اما سوارى [پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ] نزد آنان آمد و به اسم حلال و حرام ميان آنان جدايى افكند. اى قوم من! اگر خواهان عزّت و پادشاهى بوديد بهتر بود از تُبّع پيروى مى كرديد.(47)
   
    3. كعب بن اشرف؛ اصل او از قبيله طى بود، ولى پدرش به خاطر خونى كه از قبيله خويش ريخت، به مدينه آمد و به «بنى نضير» پيوست. مادر كعب، دختر ابوحقيق، چهره شناخته شده بنى نضير بود و خود كعب نيز در ميان يهوديان جايگاهى بلند داشت. او دايم به فتنه انگيزى عليه مسلمانان دست مى زد و حتى فتنه گرى او از حد گذشت. به همين دليل، پيامبر فرمود: كيست كه شر او را كم كند؟ محمدبن مسلمه داوطلب شد و به همراه ابونائله و سه نفر ديگر از اوسيان شبانه او را به قتل رساندند.(48)
   
    4. ابورافع سلّام بن ابى حقيق؛ او از قبيله «بنى نضير» بود و همراه آنان به «خيبر» كوچ كرد. ابن هشام به نقل از ابن اسحاق مى گويد: اوس و خزرج، كه در انجام دستورات رسول خدا با هم به رقابت مى پرداختند، پس از كشته شدن كعب بن اشرف به دست اوسيان، به فكر اقدامى مشابه بودند و از پيامبر دستور قتل ابورافع را گرفتند. پنج تن از خزرجيان به نام هاى عبدالله بن عتيك، عبدالله بن انيس، مسعود بن سنان، ابوقتاده و خزاعى بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندى او را به قتل رساندند.(49)
   
   
    در مورد زمان و مكان و چگونگى قتل او اختلاف است. به اجمال مى توان گفت: مهم ترين جرم، كه علت قتل او به شمار مى آيد، تحريك مشركان و يهوديان براى برپايى جنگ احزاب و همراهى با حيىّ بن اخطب، كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق و برخى ديگر از يهوديان بود.(50)
   
    ضرورت مقابله با شخصى مانند ابورافع زمانى بيشتر روشن مى شود كه بدانيم او با وجود اعتراف به پيامبرى رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى كرد. واقدى گزارش كرده است كه سلّام بن ابى الحقيق مى گفت: ما به محمّد حسادت مى ورزيديم؛ چون پيامبرى از ميان فرزندان هارون بيرون رفت، و حال آنكه او فرستاده خداست.(51)
   
    در مجموع، در برخورد پيامبر با يهوديان، بايد گفت: مهم ترين عامل برخورد پيامبر خيانت يهود، پيمان شكنى و مبارزه عليه اسلام و شخص پيامبر بود كه با توجه به پيمانى كه پيامبر از همان ابتداى ورود به مدينه با يهوديان منعقد ساخته بود، در صورت پيمان شكنى مجاز به كشتن مردان، به اسارت بردن زنان و فرزندان و به غنيمت بردن اموال آنان بود و برخورد با اين قبايل پيمان شكن يهودى گاه با تخفيف اعمال مى شد. كشتن ابوعفك، عصماء و ابورافع به دليل اقدامات و تحريكات آن ها عليه اسلام و شخص پيامبر بود كه منجر به قتل آن ها شد.(52)
   
    علاوه بر يهوديان، مشركان قريش در مكّه و بعضى از منافقان مدينه نيز اقداماتى عليه پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند كه منجر به برخورد عملى پيامبر با آنان شد كه نمونه هاى آن عبارتند از:
   
    5. عقبة بن ابى معيط و نصر بن حارث و مطعم بن عدى (مطابق بعضى نقل ها)؛ آن ها از اسراى جنگ بدر بودند، و چون مسلمانان را بسيار آزار و اذيت مى كردند و اقدام عملى عليه پيامبر داشتند، پيامبر دستور قتل آن ها را صادر نمود.(53)
   
    6. ابوعزه شاعر؛ پس از اينكه در جنگ بدر اسير شد، پيمان نهاده بود كه ديگر به جنگ با مسلمانان نيايد، اما در جنگ احد نيز حضور داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ احد، دستور قتل او را صادر نمود.(54)
   
    7. معاوية بن المغيره؛ او در جنگ احد، بعضى از اعضاى حضرت حمزه عليه السلام را قطع كرده بود. پيامبر دستور قتل او را نيز صادر نمود.(55)
   
    8. سفيان بن خالد؛ او سبب قتل عاصم بن ثابت و درصدد تجهيز لشكرى براى جنگ با پيامبر بود كه پيامبر دستور قتل او را صادر نمود كه توسط عبدالله انس به انجام رسيد.(56)
   
    9. دستور قتل 8 تن از قبيله «عرينه»؛ آنان به حضور پيامبر آمده، مسلمان شدند و به سبب بيمارى شان، پيامبر آنان را به ناحيه «ذى الجدر» نزديك كوه «عيروت» نزد شبان و شتران خود فرستاد. اما آنان مرتد شده، يسار مولى پيغمبر را كشتند و 15 شتر از شتران آن حضرت را به سرقت بردند. پيامبر كرز بن جابر فهرى با تعدادى از سربازان را به دنبال آنان فرستاد و اين آيه درحق آنان نازل شد: «اِنَّما جزاءُ الّذينَ يُحاربونَ اللّه… اَن يُقتلَّوا و يُصلَّبوا اَو تُقطّع ايديهم»(مائده: 33) و پيامبر بر اساس اين آيه، دستور قتل، قطع دست و پا و به دار آويختن آنان را صادر نمود.(57)
   
    10. دستور قتل چند نفر پس از فتح مكّه؛ حارث بن هشام، زميربن ابى اميّة بن مغيرة، كه به ام هانى، خواهر امام على عليه السلام پناهنده شد و مورد بخشش پيامبر قرار گرفت، عبدالله بن سعدبن ابى سرح كه به شفاعت عثمان از مرگ نجات يافت، عكرمة بن ابى جهل آتش افروز جنگ هاى پس از بدر، كه به شفاعت همسر خود نجات يافت، و صفوان بن اميه، كه به شفاعت عمربن وهب و اسلام آوردن خود، بخشوده شد.(58)
   
   
    11. مقابله با شاميان و اهالى منطقه موته و ذات اصلاح؛ آنان مبلّغان پيامبر، حارث بن عمير و همچنين كعب بن عمير غفارى را به همراه 15 نفر ديگر به شهادت رساندند، پيامبر نيز عده اى از مسلمانان را به فرمان دهى جعفربن ابى طالب به سوى آنان فرستاد.(59)
   
   
   
    نتيجه
    در بررسى سيره عملى پيامبر و برخورد آن حضرت با مخالفان، بايد گفت: با توجه به وظيفه اصلى پيامبران مبنى بر هدايت جامعه به سوى سعادت و كمال و ابلاغ پيام الهى، اصل اساسى حاكم بر رفتار آن ها، بخصوص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، اصل رحمت، محبت و شفقت بود؛ يعنى هدف اصلى آن حضرت، جذب مردم به سوى خود و دين مبين اسلام بود. وقتى هدف چنين باشد، رفتار نيز در راستاى آن خواهد بود. آنچه بيشتر در رفتار نبوى بروز داشت و جلوه مى نمود مدارا با مخالفان بود؛ يعنى تا آنجا كه ممكن بود، پيامبر مدارا مى نمود و از خطاها چشم پوشى مى كرد. اما وقتى مخالفان، اساس دعوت پيامبر و اصول تغييرناپذير دين را هدف قرار مى دادند و به اقدامات عملى در اين راه دست مى زدند ديگر مدارا و مسامحه جايى نداشت و پيامبر چاره اى جز برخورد همراه با خشونت نداشت و اين نوع برخورد همواره در راستاى حفظ دين و هدايت مردم صورت مى گرفت.
   
   
    پی‌ نوشت ها
    1ـ آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربى ـ فارسى، تهران، نشر نى، 1379، ص 196.
    2ـ حسين عبدالمحمدى، تساهل و تسامح از ديدگاه قرآن و عترت عليهم السلام ، قم، ظفر، 1381، ص 15.
    3ـ عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، تهران، صراط، 1376، ص 310.
    4و5ـ آذرتاش آذرنوش، پيشين ص 179 / ص 463.
    4ـ غلامرضا نوعى، مدارا با مخالفان در قرآن و سنّت، رشت، كتاب مبين، 1379، ص 98.
    5ـ همان، ص 98 به نقل از: شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 10، ص 441.
    6ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالى، 1373، ج 3، ص 69.
    7ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 394 / ديلمى، ارشادالقلوب، ج 1، ص 115.
    8ـ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، چ چهارم، تهران، الاسلاميه، 1364، ج 2، ص 119.
    9ـ خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، مصر، مكتبة الخانجى، ج 7، ص 209.
    10ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 23.
    11ـ ابن هشام، زندگانى محمد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام، ترجمه سيد هاشم رسولى، تهران، كتابچى، ج دوم، ص 198.
    12ـ همان، ص 199.
    13ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 101.
    14ـ همان، ص 54 / حسين عبدالمحمدى، پيشين، ص 153.
    15ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 83.
    16ـ ابن هشام، سيره، تحقيق مصطفى سقا و ديگران، چ دوم، مصر، حلبى، 1375 ق، ج 2، ص 372 / عباس محمود العقاد، عبقريه محمّد، بيروت، المطبعة العصريه، 1421 ق، ص 85 / سيدعلى كمالى، خاتم النبيين، تهران، اسوه، 1372، ص 94، به نقل از: ابن اثير، اسدالغابه، ص 197.
    17ـ محمد قوام وشنوى، حياة النبى و سيرته، قم، مؤلف، 1412 ق، ص 321.
    20ـ22ـ محمد قوام وشنوى، پيشين، ص 326.
    23و24ـ همان، ص 327 / ص 328.
    25ـ سيدعلى كمالى، پيشين، ص 107 / شرف الدين محمدبن عبدالله بن عمر، خلاصه سيرت رسول اللّه، تهران، علمى و فرهنگى، 1368، ص 161.
    26الى 34ـ سيد على كمالى، پيشين، ص 95 / همان/ ص 96/ ص 96/ ص 98/ ص 99/ ص 99/ ص 110/ ص 105.
    35و36ـ جعفر سبحانى، فروغ ابديت، چ چهارم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1374، ص 263 / ص 317.
    37ـ سيدعلى كمال، پيشين، ص 104.
    38ـ غلامرضا نوعى، پيشين، ص 100 به نقل از: ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، قم،اسماعيليان،1382ق، ج3، ص 216.
    39ـ حسين عبدالمحمدى، پيشين، ص 47.
    40ـ همان، ص 86، به نقل از: محمدبن يعقوب كلينى، فروع كافى، ج 1، ص 342.
    41و42ـ حسين عبدالمحمدى، پيشين، ص 80 / ص 113.
    43ـ حسين عبدالمحمدى، پيشين، ص 28، به نقل از: شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 28، باب 1، ص 301، روايت 34835.
    44ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 635 / واقدى، المغازى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 1، ص 174.
    45ـ ابن هشام، پيشين، ج2، ص 636/ واقدى،پيشين،ج1،ص174.
    46ـ مصطفى صادقى، پيامبر و يهود حجاز، قم، بوستان كتاب، 1382، ص 240 به نقل از: الروض الانف، ج 7، ص 532.
    47ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، 362.
    48ـ جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى، چ چهارم، بيروت، دارالسيره، 1419 ق، ج 6، ص 35 / ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 51 / واقدى، پيشين، ج1،ص 184/ جعفرسبحانى،پيشين،ص28.
    49ـ ابن هشام، پيشين، ج 2، ص 274 و 275 / واقدى، پيشين، ج 1، ص 392 / جعفر سبحانى، پيشين، ج 2، ص 159.
    50ـ مصطفى صادقى، پيشين، ص 260.
    51ـ همان، ص 261 / واقدى، پيشين، ج 2، ص 677.
    52ـ برگرفته از: مصطفى صادقى، پيشين، ص 263
    53ـ57ـ محمدتقى لسان الملك سپهر، ناسخ التواريخ، تهران، اساطير،1380، ص802/ ص941/ ص944/ ص 956/ ص 1085.   
    58و59ـ جعفر سبحانى، پيشين، ج 2، ص 331 / ص 287.

منبع:  ماهنامه معرفت شماره 86
نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه ها

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=16732

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 + 18 =

آخرین مطالب