شنبه 4 فروردین 1403 برابر با Saturday, 23 March , 2024

چند و چون عقب نشینی مسلمانان از اسپانیا

به هنگامی که مسلمانان در ادامه ی فتوحات خویش در اواخر سده ی اول هجری در شبه جزیره ی «ایبریا» استقرار یافتند، این سرزمین به صورت عرصه ی وسیعی درآمد که گاه به تعامل میان مسلمانان و مسیحیان و گاه به چالش و مناقشه بین این دو انجامید.

پس از ورود مسلمانان به شبه جزیره ایبریا، اغلب ساکنان آن بنا به دلایلی که در آثار تاریخی مربوط به اسپانیای عصر اسلامی به تفصیل بیان شده، با فاتحان کنار آمدند؛ شاید مهم ترین عامل این همراهی، آشفتگی دستگاه سیاسی، و روحیه ی تسامح پیروان مسیح بوده است. در واقع وضعیت موجود به گونه ای بود که هیچ یک از نیروهای دولت و کلیسا تحرک و پویایی کافی برای مقابله با مسلمانان نداشتند.(2) در این میان عده ای از مسیحیان که عمدتاً اشراف، روحانیون برجسته و از طبقه حاکم بودند به مخالفت برخاستند، اما چون نتوانستند در برابر مسلمانان مشکل جدید ایجاد کنند؛ با عقب نشینی به مناطق کوهستانی شمال اسپانیا و بهره گیری از مخفیگاه های نواحی صعب العبور آن دیار، در انتظار فرصتی ماندند تا به مقابله با حاکمان جدید بپردازند.

باید توجه داشت که مسلمانان در جریان فتح اسپانیا موفق نشدند که تمام مناطق آن را به زیر فرمان خویش درآورند. آنان علاوه بر روی آوری به منازعات قبیله ای در درون خویش، بیشتر قوای اسلامی را در آن سوی پیرنه و جنوب فرانسه متمرکز کردند، اما از طریق درگیر شدن با فرانک ها جبهه و دشمن جدیدی را آفریدند.

قوای اسلامی پس از حدود یک دهه حضور موفقیت آمیز در جنوب فرانسه، سرانجام در نبرد پواتیه (Poitiers) به سال 114 ق / 732 م از فرانک ها شکست خوردند و از پیشروی در این ناحیه بازماندند. با این شکست روحیه ی پیروان مسیح قوت گرفت، در پی آن فرانک ها برای مقابله با خطر اسلام با مسیحیان پناهنده به نواحی شمال غربی اسپانیا در سنگر واحدی قرار گرفتند.(3)

به نظر می رسد به دنبال استقرار حاکمیت مسلمانان در اندلس، چنان که در سرزمین های دیگر نیز شاهد بوده ایم، بخش قابل توجهی از مسیحیان اسپانیا به اسلام روی آوردند و یا مستعرب شدند. گفتنی است که انزوای جغرافیایی شبه جزیره ی ایبریا از سایر مناطق رومی از دوره های باستان همواره این سرزمین را در معرض نفوذ اندیشه ها و عقاید شرقی قرار داده بود. نفوذ فینیقی ها، سپس در سده ی سوم میلادی انتشار مسیحیت، آن گاه در سده ی چهارم میلادی افکار و تصورات یکتاپرستی قوم یهود وارد آن جا شد و در سده ی پنجم میلادی عقاید ضد تثلیثی یا توحیدی آریانیست ها، پیروان آریوس اسقف اسکندریه که اصل تثلیث را نپذیرفته بود، در اسپانیا به ویژه نواحی جنوبی آن رونقی به سزا یافت. در سده ی هشتم میلادی پیروان آریوس غالباً به سوی اسلام گرایش پیدا کردند، اما آنان که پیرو مسیحیت تثلیثی (کاتولیک ها) بودند به مناطق شمالی اسپانیا رفتند و در برابر مسلمانان به تشکیل جبهه پرداختند.(4)

در حالی که مسیحیان اهتمام جدی داشتند تا قوای از دست رفته خویش را ترمیم و بازسازی کنند، مسلمانان اسپانیا گرفتار منازعات داخلی شدند. تفرقه جویی از عمده ترین مشکلات جامعه ی اسلامی اندلس بود که پیوسته مسلمانان را در معرض تهدید جدی قرار می داد و شاید این عامل بیش از هر مورد دیگری زمینه را برای تجدید قوای مسیحیان فراهم کرد. در اواخر عصر خلافت امویان در سراسر قلمرو خلافت درگیری های قبیله ای به ویژه بین عرب یمانی و مصری به اوج خود رسیده بود که اندلس نیز از آن مستثنا نبود.

افزون بر آن، در این سرزمین منازعات بین اعراب و بربرها این بحران اجتماعی را پیچیده تر کرده بود؛ درگیری بین این دو گروه بدان سبب نبود که اعراب مناطق حاصلخیز اندلس را به خود اختصاص داده بودند، بلکه بنا بر سنت عصر جاهلی تصور می کردند که از دیگران برترند و رفتار خشن و ظالمانه ای نسبت به بربرها داشتند: اعراب آنان را ملتی محکوم می پنداشتند که از شایستگی های لازم برای تدبیر امور برخوردار نیستند. قهراً نسبت به این گونه رفتارها قوم بربر واکنش نشان می داد، از جمله آنان در ناحیه ی مارده (Merdia)به سال 124 ق / 741 م دست به شورش زدند که والیان عرب در عوض چاره جویی و رفع تبعیض ها، به شدت آن را سرکوب کردند.(5)

همچنین اعراب با فرستادن بربرها به مناطق کوهستانی و لم یزرع لئون (Leon)، جلیقیه و آستوریا (Asturia)هم قوم بربر را از خود دور ساختند و هم این که آنان را گرفتار جنگ مداوم با مسیحیان شمال اسپانیا کردند. از این وضعیت بربرها به شدت ناخشنود بودند تا آن جا که در اواخر دهه ی سوم سده ی 2 ق / 8 م بار دیگر بر ضد اعراب پرچم قیام را برافراشتند. شورش از ناحیه جلّیقیه شروع شد و تقریبا به سرتا سر منطقه شمالی اسپانیا به استثنای سرقسطه (Saragoza)، تنها ناحیه شمالی که اغلب ساکنان آن را عرب ها تشکیل می دادند، گسترش یافت. بربرها به منظور درهم شکستن قدرت اعراب، نیروهای خویش را به سه دسته تقسیم کردند: بخشی را مأمور محاصره طلیطله (Toledo)، گروه دیگری را برای حمله به قرطبه (Cordova)آماده کردند و سومین دسته از بربرها قرار شد در الجزیره الخضراء (Algeciras)استقرار یابند تا مانع ورود نیروهای تازه نفس شامی، که در سبته (Ceuta)تمرکز یافته بودند، به اندلس شوند(6)؛ اما به رغم موانع موجود، نیروهای شامی هوشیارانه وارد اندلس شدند. با ورود آنان به این سرزمین – افزون بر صف آرایی های قبلی مسلمانان در برابر یک دیگر – جبهه دیگری با عنوان شامیون در مقابل بلدیون نیز گشوده شد. مسلمانانی که در مرحله ی نخست به همراه موسی بن نصیر به اندلس قدم نهاده بودند به بلدیون موسوم شدند و آنان که در مرحله ی بعدی به سرکردگی بلج بن بشر قشیری از سرزمین شام آمده بودند، به شامیون شهرت یافتند.(7) ابن الأبّار از این دو گروه ستیزه جو با عنوان «جُندَین» یاد می کند.(8)

گروه دیگری که در منازعات جامعه ی اسلامی اندلس داخل می شدند نو مسلمانان اسپانیولی بودند. اینان به سبب خشونت ها و کشمکش های موجود و غرور طایفه ای، هم از اعراب و هم از بربرها نفرت داشتند؛(9) از فرزندان این گروه در تاریخ اندلس با عنوان مولّدان یاد می گردد که بعدها آنان نسبت به تفاخرات و تفوق جویی های قبایل عرب مقیم اندلس واکنش نشان دادند و مشکلات جدی برای حکمرانان اموی اسپانیا پدید آوردند.

با عنایت به وضعیت حاکم در میان مسلمانان اندلس، زمینه مساعد برای سازماندهی مجدد و رشد گروه مغلوب (مسیحیان) پدید آمد. خلافت اموی با توجه به مشکلاتی که دستگاه خلافت در شرق جهان اسلام داشت، اندلس نیز سال های پرآشوبی را سپری کرد و در نتیجه زمینه برای گسترش فعالیت مسیحیان مساعدتر شد. سرانجام پس از چندین مرحله آنان موفق شدند که مسلمانان را در سال 133 ق/ 752م از جلّیقیه اخراج کنند؛ بدین گونه آن گروه پراکنده ی مسیحی که مسلمانان آنان را حقیر می شمردند، انسجام یافتند و برضد مسلمانان دست به تعرض زدند.

بدین ترتیب، در سال های پایانی عصر والیان اندلس (95 ق / 713م – 138 ق / 756م) مسیحیان ناحیه ی آستوریا از موقعیت استوار و ممتازی برخوردار شدند، در سال 133 ق / 752 م آلفونس اول، جد بزرگ پادشاهان مسیحی مشهوری که بعدها به نام خوانده شدند، رهبری مسیحیان شمال را بر عهده گرفت. او اهتمام خاصی به تقویت جبهه ی مسیحی داشت، موقعیت نیز به نفع آنان بود؛ بربرها، که تقریباً جمعیت مسلمان تمام مناطق شمالی اسپانیا را تشکیل می دادند، بر ضد اعراب قیام کرده بودند. این نابسامانی های از آغاز سال 132 هجری به مدت پنج سال متوالی ادامه داشت که بر اثر آن بربرهای مقیم این نواحی متحمل خسارت های سنگینی شدند تا جایی که اغلب آنان تصمیم گرفتند اسپانیا را ترک گویند و به قبایلشان در شمال افریقا بپیوندند.(10)

با توجه به وضع آب و هوایی و جغرافیایی دشوار در مناطق جنگی شمال و نظر به مشکلاتی که مسلمانان اندلس در آغاز حکومت عبدالرحمن داخل با آن ها مواجه بودند، به نظر می رسد که حفظ آن نواحی تقریباً برای قوای اسلامی غیرممکن بوده است. منطقه ی شمال غرب اسپانیا به لحاظ قرار گرفتن در معرض بادهای سرد اقیانوس اطلس برای مسلمانان، که به چنین آب و هوایی خو نگرفته بودند، بسیار آزاردهنده بود. علاوه بر این، وجود منابع طبیعی متعدد نیز برقراری ارتباط این منطقه را با سایر بخش ها مشکل می ساخت. مرکز شبه جزیره ی ایبریا را جلگه ای مرتفع و فلات مانند به صورت حایل بین شمال و جنوب فراگرفته که امروزه به آن مِزِتا گویند. مرز شمالی این فلات را کوه های کانتابریا و مرز جنوبی آن را جبل الشادات تشکیل می دهد. کوه های طلیطله نیز تقریباً در وسط این جلگه مرتفع قرار گرفته و آن را به دو بخش تقسیم کرده است.(11) یادآور می شوم که این وضعیت جغرافیایی که برای مسلمانان مشکل ساز بوده در عقب نشینی آنان از نواحی شمالی بی تأثیر نبوده است.

هنگامی که بخش وسیعی از مناطق شمالی شبه جزیره ی ایبریا توسط مسلمانان تخلیه شد، مسیحیان فرصتی یافتند تا به دور از تهدیدات رقیب به تقویت مواضع و استحکامات خویش بپردازند. در این میان فرانک ها نیز دست به کار شدند تا مرز جنوبی سرزمینشان را از خطر مسلمانان ایمن سازند. آنان موفق شدند در سال 185 ق / 801 م شهر برشلونه (Barcelona)را بعد از 7 ماه محاصره از تصرف مسلمانان خارج نمایند.(12) بدین گونه، آنان در این سوی پیرنه پایگاهی به دست آوردند تا با تقویت کردن جبهه مسیحیان شمال اسپانیا، بتوانند در امور این سرزمین دخالت کنند.

بنابر آنچه گذشت دولت مسیحی آستوریا در زمان آلفونس اول بر اثر پایداری در برابر نیروهای اسلامی بر قلمرو گسترده ای تسلط یافت. جانشینان او نیز به منظور بازسازی شهرها و دژهایی که در جریان کشمکش با مسلمانان آسیب دیده بودند، گام ها مؤثری برداشتند. در این میان، آلفونس دوم (175 – 227 ق / 791 – 842 م) پس از سامان بخشیدن به امور مسیحیان شمال و به هنگامی که هشام اول و حکم اول (حاکمان اموی اندلس) گرفتار ناآرامی های داخلی بود، از سمت غرب شبه جزیره ی ایبریا مسلمانان را عقب راند و تا صحرای لیسبون (اُسبونه) پیش آمد. او به منظور برخورداری از حمایت های امپراتوری فرانک، اهتمام ورزید تا با شارلمانی قرارداد اتحاد منعقد نماید.(13)

باید گفت که بعد از فتح اسلامی، مسیحیان اسپانیا سعی کردند که همه ی عناصر اصلی سیاسی و نظامی را در شمال این سرزمین متمرکز کنند تا از تهدیدات مسلمانان در امان باشند. در این میان به سبب از بین رفتن مرکزیت کلیسای اسپانیایی – گوتیک تا مدتی فاقد تشکیلات دینی بودند که مسیحیان از طریق مطرح کردن داستان یعقوب مقدس،(14) سازمان کلیسایی جدیدی در شمال اسپانیا تأسیس کردند تا از آن به مثابه ی ابزاری کارآمد برای تثبیت قدرت خویش استفاده کنند.

ظهور دولت قشتاله در سرحد اسلامی

باید توجه داشت که تا پایان سده ی 3 ق / 9 م علاوه بر پادشاهی آستوریا، چندین امیرنشین مسیحی دیگر از قبیل، کاتالونیا، ناوارا، آراگون در نواحی شمالی اسپانیا شکل گرفتند که مهم ترین آن ها پادشاهی قشتاله بود. در عین حال، هنور ذره حاصلخیز رود ابرو(Ebro) ، واقع در شمال شرقی اسپانیا، در اختیار مسلمانان قرار داشت که از مرکز آن یعنی شهر سرقسطه بر این ناحیه حکم می راندند. با عنایت به این که مسلمانان این منطقه از هر سو در معرض تهدیدات دشمن قرار داشتند، برای در امان ماندن از حملات آنان دژهای مستحکمی ساختند. با این همه، مسیحیان آستوریا، کانتابریا و باسک پیوسته مناطق مسلمان نشین شمال شرقی شبه جزیره را مورد تعرض قرار می دادند، چنان که بر اثر دوام این حملات بخش قابل توجهی از اراضی این ناحیه را تصاحب کردند؛ در نتیجه، در این بخش از قلمرو مسلمانان اشراف مسیحی و صاحبان صومعه ها دارای اراضی وسیعی شدند. آنان به منظور مقابله با واکنش مسلمانان و حفظ این اراضی، در شرق و جنوب این منطقه، که مسلمانان ساکن بودند، قلعه ها(Castles) و دژهای استواری همانند برج های باستانی بنا کردند؛ به گونه ای که پس از چندی در آن جا قلعه های متعددی نمودار شد. از این رو، به اسپانیولی نام کاستیل (Castilla)بر این ناحیه نهادند(15) که مسلمانان با معرب کردن، به آن «قشتاله» می گفتند. به دلیل وجود دژهای فراوان در منطقه برخی منابع اسلامی نیز از آن تعبیر به قِلاع کرده اند.(16) مسیحیان ساکن در این قلعه ها همواره در آمادگی جنگی به سر می بردند. اینان تا چندی چون از حمایت های دولت آستوریا برخوردار بودند خود را تابع این دولت می خواندند، اما در حدود سال 318 ق / 930 م شهسواران ناحیه ی قشتاله دیگر حاضر نشدند از پادشاهان آستوریا اطاعت کنند و دولتی مستقل به نام قشتاله که مرکز آن شهر بُرغُش بود، برپا کردند.(17) این دولت بعدها بر بخش عظیم قلمرو اسلامی تسلط یافت و تقریباً همه ی ممالک مسیحی اسپانیا را نیز تحت سلطه ی خویش درآورد و بدین ترتیب، به صورت یکی از پادشاهی های بزرگ مسیحی درآمد.

در واقع پیدایش امیرنشین های متعدد مسیحی در نیمه ی شمالی اسپانیا به معنای وجود اختلاف در جبهه ی مسیحی بود، هر یک از این امیرنشین ها احساس قومی و محلی خاصی داشتند که مانع از آن می شد تا سیاست مشترکی را بر ضد مسلمانان دنبال کنند. مناسبات دوستانه نیز بین خودشان حاکم نبوده است. هر امیرنشینی سعی داشت تا از منطقه ای که تصرف کرده بود با چنگ و دندان دفاع کند، همچنین هیچ یک از امارت های مسیحی از فرهنگ و مدنیت درخور توجهی برخوردار نبودند تا بتوانند دیگر امیرنشین ها را به سوی خود جلب کنند. گاه تضاد در درونشان به حدی می رسید که اشراف مسیحی برای مقابله با رقیب مسیحی خویش به صفوف مسلمانان می پیوستند.(18) با توجه به این اختلافات بود که مسیحیان در سده ی 4 ق / 10 م قادر نبودند قلمرو مسلمانان اندلس را مورد تهدید جدی قرار دهند؛ درگیری های آنان با قوای اسلامی در این ایام در طول مرزها محدود می شده است.

باید توجه داشت که جامعه ی اسلامی اندلس به سبب برخورداری از گروه های مختلف فرهنگی، قومی، نژادی و دینی دارای پیچیدگی های خاصی بوده است. در این جامعه، حکمرانان اموی از سیاست های منطقی و معقولانه ای پیروی نمی کردند؛ آنان علاوه بر این که توجهی به معادلات اجتماعی نداشتند، در مورد فضاسازی مناسب دینی یا فرهنگی نیز نه تنها اقدام مؤثری به عمل نیاوردند، بلکه برخی اقوام را سرآمد دیگران می پنداشتند که این سیاست قهراً واکنش گروه های دیگر را در پی داشت؛ این در حالی بود که به قول حمیری اطراف مسلمانان را اصناف کفر احاطه کرده بودند(19) که آنان هم پیوسته در این جامعه بحران آفرینی می کردند. در نتیجه، می توان گفت اغلب اوقات جامعه ی اسلامی اندلس با اختلافات و ناسازگاری های فزاینده مواجه بوده و شورش ها و فتنه ها با انگیزه های گوناگون از مشخصات آن به شمار می رفته است.

در هر حال، حکومت مرکزی مسلمانان در اندلس به تناوب گاه از قوت و استحکام کافی برخوردار بوده و بر امور کشور کاملاً مسلّط بود و گاه توانایی لازم را نداشت تا به طور مؤثر به وظیفه ی خویش عمل کند و در کشور هرج و مرج و شبه ملوک الطوایفی پدیدار می شد، این فراز و نشیب قدرت تا سده ی 5 ق / 11 م ادامه داشت تا آن که از این تاریخ برای همیشه حکومت مرکزی از میان رفت و ملوک الطوایف بر همه جا استقرار یافتند.(20)

در سده ی 4 ق / 10م یعنی به هنگامی که امویان اندلس بر خود نام خلافت نهاده بودند، عبدالرحمن ناصر با استفاده از اختلافات موجود در میان مسیحیان شمال تصمیمات سنجیده ای گرفت و تا حدودی به اندلس اسلامی انسجام بخشید و با قدرت مانع از اقدامات حاکمان محلی شد. در عین حال، در این ایام استحکامات مرزی مسلمانان به دو ثغر عمده ی اقصی و ادنی محدود شد؛ ثغر اعلی(اقصی) که همان حوزه ی سرقطه بود، و محدوده ی ثغر ادنی از طلیطله تا مدینه سالم امتداد می یافت که به منزله ی خاکریز مسلمانان در برابر تهاجمات پادشاهی قشتاله بود.(21)

چندی بعد شخصیت بزرگی همچون ابن ابی عامر با نیروی تازه به میدان جنگ و سیاست گام نهاد. او برای مدتی با اقدامات جسورانه ی خویش مسیحیان شمال اسپانیا را گرفتار بیم و وحشت شدیدی کرد و با حملات متعدد اغلب بلاد شمال و مراکز دولت های مسیحی آن جا را پیمود و بر بسیاری از آن ها آسیب وارد آورد، حتی در یکی از نبردهایش بر شهر شَنت یاقُب (سانتیاگو) دست یافت، جایی که مسیحیان از آن تقدیس و تجلیل خاصی می کردند.(22) دوران یکه تازی ابن ابی عامر چندان نپایید، آنچه بعد از این برخوردها برجسته می نمود تشدید احساسات دینی در میان مسیحیان بود که این تعصب نسبت به مسیحیت آنان را در جبهه ای واحد بر ضد مسلمانان گرد می آورد. طبیعت جنگ های بین پیروان مسیح مسلمانان درحال دگرگون شدن بود و رنگ دینی به خود می گرفت.

از این پس، مسیحیان مقتدرانه جنبش استرداد اراضی را با قداست فزاینده ای آغاز کردند. هم به کاستن از زمینه های اختلافات پرداختند و هم این که از کمک های مادی و معنوی هم کیشانشان در خارج از اسپانیا برخوردار شدند، اما اندلس اسلامی که ثغور دوردست جهان اسلام به شمار می رفت،(23) تقریباً هیچ رابطه ی سیاسی با قلمرو بزرگ اسلامی نداشت. این عضو کوچک پیکر بزرگ جهان اسلام بیش از 300 سال افزون بر دفع فتنه های داخلی با توطئه ها و حملات مسیحیان شمال اسپانیا نیز مقابله کرد. این موقعیت باعث شد تا به تدریج بی رمقی بر آن مستولی گردد و سرانجام در اوائل سده ی 5 ق / 11 م آن وحدت صوری نیز از این جامعه رخت بربندد.

با همه ی آن چه عنوان شد، مسلمانان تا سده ی پنجم هجری برتری خویش را در برابر مسیحیان شمال اسپانیا حفظ کردند، اما اختلافات و ناسازگاری های جدی در میان مسلمانان از آغاز این سده به سبب اختلالی بود که در دستگاه خلافت امویان اندلس راه یافته بود. در چنین اوضاعی عناصر مختلف و طوایف مسلمانی که در طول حکومت امویان در اندلس به نحوی از این حکومت آسیب دیده بودند با تحریک و ترغیب حاکمان مسیحی در میدان سیاست فعال شدند. در نتیجه، اندلس اسلامی، به رغم برخورداری از وحدت فرهنگی و مذهبی، تمرکز سیاسی خویش را از دست داد. در زمینه ی نظامی نیز صاعد طلیطلی (د 462 ق) که خود شاهد اوضاع و احوال مسلمانان این سرزمین بوده، می گوید: سامان دفاعی نیز دچار ضعف شده بود، به گونه ای که مسلمانان نمی توانستند موانع مؤثری در برابر تهاجمات پیروان مسیح ایجاد کنند.(24)

در حالی که مسلمانان اندلس دچار ناهمسازگاری بودند و هر روز سستی کار آنان شدت می یافت، حاکمان مسیحی که تا این زمان در موضعی انفعالانه قرار گرفته بودند؛ از این پس بامساعدت های همکیشان خود در خارج از اسپانیا به ترمیم ضعف های خویش اهتمام ورزیدند پس از چندی در صحنه ی سیاسی و نظامی ابتکار عمل را در دست گرفتند. این حرکت که نویسندگان غربی از آن به جنبش «استرداد» یا باز پس گیری یاد می کنند، موجب تسریع در پیشروی شد و آنان در اندلس بر بخش های دیگری از قلمرو اسلامی استیلا یافتند.

ناسازگاری های اندلس اسلامی

تفرقه جویی و پریشانی هایی که از سده ی 5 ق / 11 م اندلس اسلامی را فرا گرفته بود، در واقع پیامد طبیعی یک سلسله عوامل سیاسی و اجتماعی بود که به دوره های پیشین مربوط می شد. حکومت مرکزی از همان آغاز شکل گیری پیوسته با گرایش هایی خاص و بدون توجه به بافت اجتماعی و سایر ویژگی های اندلس، به تدبیر امور می پرداخت و هیچ گاه در صدد ایجاد پیوندی پایدار با قومیت ها و طوایف این سرزمین برنیامد که این سیاست و طرز رفتار، ناخشنودی گروه هایی را در پی داشت و گاهی نیز موجب بروز فتنه های گوناگون می شد که اوج آن ها در نیمه ی دوم سده ی 3 ق/ 9 م پایه های حکومت امویان اندلس را به لرزه درآورد. در سده ی 4 ق / 10 م عبدالرحمن ناصر به منظور جلب گروه های مختلف تشکیلات خلافت را پدید آورد، اما همو نیز در اداره ی امور و ایجاد نظم بدون توجه به سایر طوایف، بیشتر از موالی و صقالبه بهره گرفت. این رویکرد موجب ناخشنودی اعراب و بربرها شد. سپس ابن ابی عامر به قصد استوار کردن سلطه ی خویش پای عنصر بربر را به میان کشید و از آنان به مثابه ی تکیه گاه قدرت سود جست که خشم و کین سایر گروه هارا بر انگیخت، و با سقوط او و از اواخر سده ی 4 ق / 10 م انسجام از حکومت مرکزی رخت بربست. از آن پس عناصر مختلف که منتظر فرصتی بودند تا بر سر قدرت در میدان مبارزه خود نمایی کنند، اوضاع را برای فعالیت مساعد یافتند.(25) افزون بر تعصبات قومی و محلی و برتری جویی های اشرافی اعراب، مشکلات ارتباطی ناشی از موانع طبیعی، از قبیل سلسله کوه های مختلف و رودهای پر آب و خروشان اندلس نیز در گرایش های تجزیه طلبانه مؤثر بود. همچنین از سده ی 4 ق / 10 م به سبب افزایش ثروت، ظواهر زندگی و جنبه های مادی آنان چنان مورد توجه گروه های مسلمان قرار گرفت که نه تنها برای حفظ وحدت و پایداری نظم مایل به فداکاری نبودند، بلکه در جهت تأمین مطامع خویش با همدیگر به رقابت های ناسالم روی آوردند.(26)

در سال های 399 – 400 ق / 1009 – 1010 م، قبل از سقوط نهایی خلافت امویان اندلس، نابسامانی ها و اختلافات به حدی رسید که هر گروهی اطراف فردی از خاندان اموی گرد آمدند: بربرها از خلافت مستعین و سایرین از ادعای مهدی حمایت کردند.(27) مستعین به منظور غلبه بر رقیب خویش دست یاری به سور مسیحیان قشتاله دراز کرد، مهدی نیز به فرانک های حاکم برشلونه (بارسلونا) پناه برد تا در ازای تسلیم مدینه سالم به مسیحیان از کمک های امیر آنجا برخوردار گردد.(28) بدین گونه، با راهنمایی مدعیان خلافت اموی از آغاز سده ی پنجم هجری به طور مستقیم مسیحیان وارد نزاع های داخلی مسلمانان شدند.(29) این موقعیت ذلت بار خلفا تاثیر نامطلوبی بر روحیه ی دینی و عزت قومی مسلمانان اندلس برجای نهاد و همساز گرایی زیر پرچم خلافت نیز به صورت امری ناممکن و مشکلی ناگشودنی درآمد.

به هنگامی که نزاع ،دستگاه خلافت اندلس را فراگرفته بود بزرگان صقالبه، رهبران بربرها و رؤسای خاندان های عربی که از قبل وزیر، والی، قاضی، حاجب و صاحب منصب بودند، بنای نافرمانی نهادند و به همراه افراد طایفه ی خویش در جایی که استقرار داشتند دم از استقلال زدند.(30) به زودی حدود سی چهل دولت شهر در اندلس اسلامی سر بر آوردند که در تاریخ این سرزمین به ملوک الطوایف معروف شدند.(31) گفتنی است این دولت های کوچک برای ویرانی های بزرگ پدید آمده بودند که خود خواهی، خود بزرگ بینی کاذب ،تبعیضات ناروا، اتکاء به غیر، فزون طلبی و بی تفاوتی نسبت به مصالح مردم برخی از ویژگی های آنها بود. خصومت های گروه های منفعت طلبی های قومی چنان بر همه جا سایه افکنده بود که گویا دستورهای قرآنی پیرامون لزوم وحدت و یکپارچگی مسلمانان به بوته ی فراموشی سپرده شده بود. بر اثر این ناسازگاری ها حوادثی رخ نموده که مسلمانان اندلس از اوج قدرت و پیشرفت به ورطه ی جنگ های داخلی کشیده شدند، اوضاع پدید آمده نیز حاکی از آن بود که غم انگیزترین دوره ی تاریخ اسپانیای اسلامی فرارسیده است.

در این اوضاع و احوال که موقعیت سیاسی مسلمانان اندلس به شدت وخیم شده بود و هر بی اصل و نسبِ جاه طلبی به بهانه ی واهی فتنه برپا می کرد، مسیحیان فرصت جو که عرصه را از رقیبان قوی خالی دیدند به گونه ای فعال به ویژه در ناحیه ی ثغور (مرزها) نمودار شدند.(32) وضعیتی پدیدار شده بود که قوی، طمع در قلمرو ضعیف می کرد، ضعفا نیز برای حفظ موجودیت خویش ناگزیر بودند با همسایه نیرومند، خواه مسلمان و چه غیر مسلمان، هم پیمان گردند، در نتیجه، چندین دولت شهر که از توانایی بیشتری برخوردار بودند بر تعدادی از ملوک الطوایف غلبه یافتند و یا برخی از آن ها را تحت حمایت خویش درآوردند. بدین گونه بربرها در جنوب اندلس، در نواحی غرناطه، مالقه و غیره، به برتری دست یافتند. در جنوب غربی و ناحیه اشبیلیه، اعراب بنی عباد موقعیتی بر جسته کسب کردند و چندی به منظور بیرون راندن بربرها از جنوب اندلس با آنان به منازعه پرداختند و سرانجام، از راه خدعه و یا جنگ بر امرای بربری جنوب، استیلا یافتند. دولت های مسیحی که کشمکش های امرای مسلمان را دیدند به بهانه های مختلف به مداخله در امور آنان پرداختند. امرای قوی را برضد حاکمان ضعیف تحریک می کردند تا از این طریق ضعفا را با خود هم پیمان و تحت سلطه در آورند. حاکمان مسلمان هم بی اعتنا به تهدیدات دشمن در اندیشه ی تعرض به همدیگر بودند. در این جهت، گاه با جنگ، توطئه چینی و یا فریب دادن وارد صحنه می شدند و گاه از شیوه های دیگر همچون تطمیع افراد با نفوذ و یا بستن معاهدات سود می گرفتند.(33)

پریشانی اوضاع عصر ملکوت الطوایف تنها معلول تزلزل سیاسی نبوده، بلکه بخش عمده ی آن ناشی از بی عدالتی ها و ناهنجاری های اخلاقی بود. از این رو، امرای طوایف، برای تقویت سلطه ی خویش به فقها و رجال دین توسل می جستند، امّا آنان نیز از جاده ی فضیلت منحرف شده به مراکز این قدرت های لرزان روی آورده بودند و برای دست یابی به شوکت و ثروت حاضر می شدند تا لباس علم را به حرص مال و منصب آلوده کنند و ظلم و جور حاکمان را توجیه و آنان را نزد عامه محبوب جلوه دهند. در این ایام اغلب فقهای اندلس به ناروا در کار سیاست دخالت می کردند و به نام شرع و بنابه میل سلاطین فتوا می دادند، اما برخی از علمای دینی شکوه نمودند، ابن حزم (د 456 ق) می گویند: فقها به دنیاداری مشغول اند و برای برخورداری از حمایت ها و هدایای سلاطین به توجیه فتنه های آنان می پردازند، بدین گونه حاکمان را بر انجام فسق و فجورشان ترغیب می نمایند.(34) ابن حیان (د 469 ق) نیز از نایاب بودن فقیه حقیقت خواه می نالد و از سکوت فقها در برابر ظلم ها و رذائل اخلاقی افسوس می خورد؛(35) به گفته مقری: در گذشته، سلاطین به سوی علما می رفتند، ولی در این ایام علما به سوی ملوک می شتافتند.(36)

اندلس عصر ملوک الطوایف مشحون از رقابت ها و دسته بندی گوناگون مسلمانان بر سر مسائل بی ارزش بود. این کشمکش ها تا سقوط طلیطله به دست مسیحیان در سال 478ق/ 1085م و حتی پس از آن همچنان تا دهه ی پایانی سده 9ق/ 15م تداوم یافت. دراین درگیری ها گاه امرای مسلمان برای غلبه بر رقیب از سپاهیان مزدور که عمدتاً از مسیحیان بودند، کمک می گرفتند.(37) علاوه بر مسیحیان در دستگاه اغلب امرای طوائف یهودیان نیز حضور چشمگیر داشتند و برخی از آنان مناصب مهمی را اشغال کرده بودند(38)؛ از جمله وزیر معتصم صاحب المریه یهودی بود.(39) مسلمانان از همان آغاز فتح اندلس یهودیان را به مناصب گوناگون می گماشتند، اما به هنگامی که از سده ی 5ق/ 11م مسیحیان در عرصه های سیاسی و نظامی بر مسلمانان پیشی گرفتند، آنان به انحای مختلف در صدد آن بودند تا پیروان مسیح را بر ضد مسلمانان یاری کنند.(40) به سبب این همکاری ها بود که در نیمه ی سده ی 5 ق / 11 م «الکساندر دوم» به اسقف های اسپانیا چنین نوشت: از یهودیان حمایت کنید و خاطرنشان کرد که قضیه ی آنان با مسلمانان یکسان نیست، رحمت الهی شامل یهودیان شده که آنان در پشیمانی ابدی، به طور پراکنده و تحت انقیاد زندگی کنند؛ بنابراین کسی نباید آنان را به قتل برساند؛ اما جنگیدن با مسلمانان و کشتن آنان رواست، چون به آزار و اذیت مسیحیان پرداخته اند و…(41)

باید توجه داشت که در این دوره مستعربان که در قلمرو مسلمانان اندلس زندگی می کردند، در ایجاد خصومت، نفاق، فتنه و غیره در بین امرای طوائف از هیچ کوششی دریغ نورزیدند و در جهت بازپس گیری مناطق اسلامی خدمات مهمی به دولت های مسیحی شمال اسپانیا کردند تا جایی که ابن رشد، فیلسوف معروف اندلسی (د 595 ق) فتوا داد: چون معاهدان (مستعربان) نیز با مسیحیان معاند همکاری می کنند باید در مورد اخراج آنان از قلمرو اسلامی لحظه ای درنگ نکرد.(42)

امرای طوایف در کار سیاست و اداره ی امور قلمرو خود از مسیر حق و انصاف اعراض کردند و به هیچ عهدی وفادار نماندند. آنان مملکت را همچون ملک شخصی می پنداشتند و در برابر رعیت هیچ احساس وظیفه ای جز اخذ مالیات و عوارض سنگین نداشتند. این درآمدها را در بنای کاخ ها، گردشگاه ها، تقدیم هدایای فراوان به شاعران و غیره هزینه می کردند و در مقدم داشتن منفعت خود بر مصلحت مسلمانان نیز با یک دیگر به رقابت می پرداختند.(43) این در حالی بود که اغلب مردم در تنگنای اقتصادی قرار داشتند و از فرط گرسنگی گاه به خوردن گیاهان روی می آوردند و…(44) سخن ابن حزم گویای وضع حاکم بر آن ایام اندلس است، او می گوید: خداوندا از ظلم و فساد بزرگان این دیار به درگاه تو شکوه می کنم، آنان از اجرای احکام شریعت غافل گشته و به حُطام دنیوی روی آورده اند، خود را به بنای کاخ ها و دیگر تزیینات زندگی سرگرم کرده اند. با طمع مفرط اموال گزافی جمع نموده اند که به سبب آن آبادی ها ویران گشته و مردم خویش را در سختی ها فراموش کرده و به دشمنان اعتماد کرده اند. (45)

با توجه به گسترش عیوب و مفاسد اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی بین حکام، وزرا و رؤسا در دوره ی ملوک الطوایف، مردم نیز گرفتار منکراتی از قبیل احتکار، شرب خمر، رباخواری، دزدی و غیره شده بودند چنان که عده ای می گفتند این اوضاع جز توسط نبی، اصلاح نمی گردد.(46) در هر حال، گسترش اعمالی قبیح در این ایام، مقاومت مردم را در برابر تهاجمات حاکمان جدید به شدت ضعیف کرده بود، از این رو، مسلمانان اندلس هرگاه که تحت محاصره دشمن قرار می گرفتند چاره ای جز تسلیم نداشتند.

موقعیت مسیحیان اسپانیا

دولت های مسیحی شمال اسپانیا از آغاز شکل گیری تا سده ی 5 ق / 11 م چندان اشتیاقی به تبلیغ مسیحیت و دفاع از آن در مقابل مسلمانان نداشتند و تاخت و تازهای این دولت ها به مناطق اسلامی یا به خاطر دست یابی به غنیمت و یا ناشی از میل شدید آنان به استقلال و حفظ موجودیت خویش بود و فاقد هرگونه طرح و برنامه ای برای بازپس گیری سرزمین های خود بودند. اما در پی فروپاشی خلافت امویان اندلس، که در آن زمان یکی از قدرتمندترین واحدهای سیاسی در اروپای غربی به شمار می رفت، حملات منظم مسلمانان بر ضد مسیحیان اسپانیا به سر آمد و از آن پس نوبت تهاجمات سازمان یافته ی حاکمان مسیحی فرا رسید. تحولات مهم، زمانی رخ داد که این حاکمان از مساعدت های هم کیشان خویش در خارج از اسپانیا نیز برخوردار شدند. به سبب آن، جنبش بی سابقه ای در جامعه ی اندلس به منظور بازپس گیری اراضی اسپانیا پدید آمد و در پی تداوم کمک های دارالمسیحیت به دولت های مسیحی اسپانیا، هر روز بر اعتبار نیروی سیاسی و قدرت نظامی آنان افزوده شد و به تدریج در امور اندلس نقش تعیین کننده ای بر عهده گرفتند.

در خور نگرش است که روحیه ی دینی در میان پیروان مسیح که با مساعی اربابان دیرکلونی(47) تقویت شده بود، به سرعت روبه رشد نهاد و تأثیر آن از نیمه ی نخست سده ی 5 ق / 11 م چنان در اسپانیا انعکاس یافت که پاپ ها نیز در امور آن دخالت می کردند؛ از جمله پاپ اوربان دوم، که در شورای کلرمون مسیحیان را به جنگ مقدس فراخوانده بود، به حمایت از جنگجویان مسیحی اسپانیا پرداخت. همو به آنان که قصد زیارت بیت المقدس را داشتند، توصیه می کرد که هزینه ی سفر خویش را در راه بازسازی شهرهایی که در اسپانیا طی جنگ بامسلمانان آسیب دیده اند، صرف کنند. وی به آنان می گفت: جنگیدن با مسلمانان اندلس توفیقی بزرگ است که اهمیت آن کمتر از جنگ صلیبی شرق نیست.(48)

بدین ترتیب، طی سده ی 5 ق / 11 م مسیحیان خارج از اسپانیا به منظور تقویت جنبش بازپس گیری رابطه ی استواری با اسپانیای مسیحی برقرار کردند که حاصل مهم آن فتح طلیطله در اواخر همان سده بود. همچنین با مساعدت ها و هدایت های دارالمسیحیت همگرایی دینی و سیاسی بی سابقه ای در بین دولت های مسیحی اسپانیا پدید آمد که بر اثر آن، این دولت ها در شبه جزیره ی ایبریا به امتیازات درخور توجهی دست یافتند؛ از جمله با تسلط بر حدود نیمی از مناطق اسپانیا، در این سرزمین موقعیت استواری کسب کردند. وانگهی اهداف آنان نیز تغییر یافت: اگر تا کنون حاکمان جدید به هنگام حمله به قلمرو مسلمانان اندلس غالباً در اندیشه ی غارت کردن و کسب غنیمت بودند، از آن پس در دیدگاه آنان تحولی اساسی رخ داد و با جدیّت در صدد بازپس گیری نواحی شبه جزیره برآمدند و به کمتر از آن راضی نمی شدند.(49) به طور کلی در حالی که مسلمانان دچار از هم گسستگی جبران ناپذیری شده بودند، اوضاع به نفع حاکمان جدید تغییر کرد و آنان در موقعیت و مسیر فائق آمدن قرار گرفتند.

استمداد امرای طوائف از مرابطان

سقوط طلیطله به منزله ی راهیابی مسیحیان به قلب مناطق اسلامی اندلس بود، زیرا مملکت طلیطله سرزمین وسیعی را در مرکز شبه جزیره شامل می شد که در طول رود تاجه از شرق به غرب گسترش یافته بود. تسلط مسیحیان بر این نواحی به معنای درهم شکستن دژ مستحکم و سنگر مرکزی مسلمانان به شمار می آمد. به دنبال این واقعه تقریباً تمام مزارع، باغ ها و شهرهای واقع در امتداد رود تاجُه که در سمت جنوب تا کوه های قرطبه گسترده بود، به دست فاتحان افتاد و شکاف عمیقی در مرکز نواحی اسلامی رخ داد.(50) از آن پس، وضعیتی بر مسلمانان اندلس تحمیل شده بود که دیگر از طریق پرداختن باج و تقدیم هدایا نیز نمی توانستند تهدید و خطر را دفع کنند، بلکه یا باید تسلیم می شدند و یا از قدرت اسلامی رو به گسترش مرابطان در مغرب (شمال غربی آفریقا) طلب یاری می کردند؛ از این رو، پس از مشورت ها گزینه ی دوم را انتخاب کردند.(51)

به طور کلی حضور مرابطان در اندلس تأثیرات نامطلوبی بر مسلمانان آن جا برجای نهاد. آنان نه تنها در جهت ایجاد همگرایی اسلامی اقدامات مؤثری انجام ندادند، بلکه با اعمال تنگ نظری ها و رفتارهای خشن، مسلمانان این سرزمین را دچار بی تحرکی و سردرگمی کردند.(52) به سبب این که مرابطان در نواحی شمال غربی افریقا پرورش یافته بودند، جایی که نسبت به اندلس اسلامی محیطی بدوی به شمار می رفت؛ از این رو، استعداد و توانایی آن را نداشتند تا خود را با محیط فرهنگی اندلس هماهنگ سازند و سیاستی پیش گرفتند که براساس آن به جنبه ی ظاهرآرایی دین بیش از سایر جنبه های آن اهمیت دادند.

در این جهت، موانعی بر سر راه پویایی فرهنگی اندلس پدید آوردند و افزون بر آن، از لحاظ اقتصادی نیز شرایط سختی را بر مسلمانان این دیار تحمیل کردند. مرابطان به بزرگان اندلس وعده داده بودند که به اموال مردم تعرض نکنند، ولی به هنگام تسلط بر غرناطه اموال اهالی آن جا از دستبردشان در امان نماند.(53) در واقع مسلمانان اسپانیا در این ایام علاوه بر تهدیدات فزاینده، از سوی مرابطان نیز سخت تحت فشار قرار گرفتند.

ورود موحدان به میدان منازعات اسپانیا

همزمان با اضمحلال قدرت مرابطان (حدود نیمه سده ی 6 ق / 12 م)، اندلس اسلامی گرفتار فتنه ها و ناآرامی های متعددی شده بود. در این هنگام، حاکمان جدید در صدد برآمدند تا با حملات مکرر خویش به مسلمانان، بخش جنوبی اندلس را نیز تصاحب کنند؛ اما موحدان که در سال 541 ق/1146 م از شمال آفریقا وارد اندلس شده بودند، موانع جدی در برابر توسعه طلبی های آنان ایجاد کردند. باید توجه داشت که موحدان نیز برای اتحاد و تقویت جبهه ی اسلامی هیچ برنامه ای نداشتند. آنان در آغاز به منظور استقرار در اندلس ناگزیر بودند علاوه بر مسیحیان با نیروهای مرابطه و دیگر فتنه جویان هم مبارزه کنند؛ در نتیجه به موفقیت های پایداری دست نیافتند. گرچه گه گاهی سپاه عظیمی را از مغرب تدارک می دیدند و با یورش به مسیحیان اسپانیا به طور موقتی آنان را دچار وحشت و نگرانی می کردند، اما از امکانات کافی برای ایجاد تغییرات اساسی در موازنه ی قدرت بین اسپانیای مسیحی و اندلس اسلامی برخوردار نبودند.(54) وانگهی موحدان نیز کمتر به مصلحت مسلمانان اندلس می اندیشیدند و بیشتر اهتمام می ورزیدند تا اوضاع آشفته ی این سرزمین را به نفع خویش بهره برداری کنند. بنابراین، آنان در اوج قدرت نیز نتوانستند سلطه ی خویش را فراتر از پنج ناحیه اشبیلیه، قرطبه، مرسیه و بلنسیه اعمال کنند. در نتیجه سایر شهرهای مسلمان نشین اندلس همچنان در دست مسیحیان باقی ماند.(55)

در نیمه ی سده ی 6 ق / 12 م یعنی در ایام تسلط موحدان بر اندلس بود که مسلمانان این سرزمین از سه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند. از سمت شرق شبه جزیره، دولت آراگون، از بخش مرکزی حاکم قشتاله و از طرف غرب، دولت تازه استقلال یافته پرتغال آنان را تحت فشار قرار دادند. این سه دولت مسیحی تا نیمه ی سده ی 7 ق / 13 م از ملوک صاحب قدرت و سیاست در شبه جزیره بودند و هدف عمده ی آنان از جنگ مداوم با مسلمانان استرداد اراضی بود؛ گرچه گاه در بین آنان درگیری رخ می داد، اما به هنگام رویارویی با قوای اسلامی وحدت خویش را حفظ می کردند. در نتیجه، به موفقیت های بزرگی دست یافتند. البته همیاری مسیحیان خارج از اسپانیا نیز در پیشرفت کار آنان مؤثر بود؛ در مقابل، جهان اسلام نه تنها با مسلمانان اندلس همدلی نکردند، بلکه حاکمان مسلمان اندلس هم در برابر نیروی جدید، با یک دیگر ائتلافی نداشتند و گاه با هم چنان مشغول منازعه بودند که در اثنای آن شهرهای بزرگ دیگری از مسلمانان به دست حاکمان مسیحی افتاد؛ از جمله آن چه امروز به کشور پرتغال معروف است در جریان منازعات داخلی مسلمانان اندلس و بین سال های 552 ق / 1157 و 572 ق/ 1177 م به تصرف آنان درآمد.(56)

گفتنی است این حاکمان، به قصد صیانت از مناطقی که از مسلمانان بازپس گرفته بودند، در نیمه ی دوم سده ی 12 میلادی در بخش های مختلف شبه جزیره اقدام به تشکیل گروه های مبارز و نظامی کردند.

اما در جبهه ی اسلامی نه فقط هیچ طرح و نقشه ای برای رویارویی با آنان وجود نداشت، بلکه از اختلافاتی که بر سر نواحی متصرفه بین خود مسیحیان رخ می داد نیز بهره نمی بردند و گاه به دلجویی از طرف های مسیحی درگیر می پرداختند.(57)

انحلال کلی قدرت مسلمانان اندلس در سده ی 7 ق / 13م

همکاری گسترده حاکمان مسیحی، و اوضاع آشفته ی اندلس اسلامی به رهبری موحدین، گویای آن بود که تغییراتی اساسی در تعادل قوا در شرف وقوع است. اکنون حاکمان مسیحی اسپانیا نه فقط ادعای برتری جویی داشتند، بلکه در اندیشه ی آن بودند تا جنوب اندلس را نیز که در اختیار مسلمانان بود، تحت کنترل خویش درآورند. نیل به این هدف در پی شکست مسلمانان از نیروهای صلیبی در نبرد عِقاب (609 ق / 1212 م) تحقق یافت.(58)

سرانجام پس از چندین سده کشمکش با مسلمانان، سرانجام در در شبه جزیره ی ایبریا بر آنان غلبه یافتند. در این میان گرچه آنان بر قلمرو دولت بنی نصر (ناحیه ی غرناطه) به طور مستقیم تسلط نداشتند، اما این دولت مسلمان نیز از منظر سیاسی تحت نفوذ و سلطه ی قشتالی ها قرار گرفت.

باید گفت هرچند عوامل متعددی بر بقای دولت بنی نصر تا پایان سده ی 9 ق / 15 م در ناحیه ی محدود غرناطه تأثیر نهادند، اما از رقابت بین دو دولت مسیحی قشتاله و آراگون باید به منزله ی عامل اصلی یاد کرد. دولت قشتاله با ابن احمر سازش کرد و وی را تحت حمایت خویش درآورد تا مانع پیشروی بیشتر دولت آراگون به سمت جنوب اندلس و سواحل استراتژیکی این ناحیه گردد و بدین گونه سیاست های توسعه طلبانه ی این دولت را کنترل نماید.(59)

در هر حال، این دو دولت مسیحی با توجه به دعای کثیر مسلمانی که در قلمرو خویش داشتند و نیز به منظور توجیه مشکلات خود تا مدت ها برای تصرف غرناطه، آخرین پایگاه مسلمانان در اندلس، با یک دیگر به توافق نرسیدند؛ اما به محض این که در نیمه ی دوم سده ی 9 ق / 15 م رقابت ها را کنار نهادند و با هم به اتحاد سیاسی دست یافتند، دولت بنی نصر را نیز از میان برداشتند.

اگر تا حدود نیمه ی سده ی 7 ق / 13 م مسلمانان نسبت به پیشروی ها و سلطه جویی های دولت های مسیحی اسپانیا واکنش نشان می دادند، ولی از آن پس به جهت تفرفه گرایی و ضعف حاکم بر جهان اسلام، به ویژه بخش غربی آن، پیشروی های مسیحیان به قلمرو اسلامی بدون پاسخ باقی ماندند. در این ایام قلمرو گسترده ی موحدان متلاشی شده و بر ویرانه های آن چهار دولت مستقل پدید آمده بود:

1- دولت بنی حفص در تونس در 627 ق/ 1230م

2- دولت بن زیّان (بنی عبدالواد) در تلمسان و نواحی مغرب اوسط در 632 ق / 1235م

3- دولت بنی مرین با بنی عدالحق بعد از آن که آخرین بقایای موحدان را در 668 ق / 1269م در مراکش از میان بردند، در فاس شکل گرفت.

4- دولت بنی نصر که در غرناطه و جنوب اندلس تا 635 ق / 1238 م قدرتش تثبیت شد.(60)

این دولت ها به سبب منازعاتی که با هم داشتند به اندلس توجهی نکردند و هیچ گاه به طور جدی در صدد اعاده حیثیت مسلمانان آن جا برنیامدند و سرنوشت آنان را به دست فاتحان جدید سپردند. در این زمان اوضاع شرق جهان اسلام به دلیل یورش بی امان مغول بهتر از غرب آن نبود، اما برای حاکمان مسیحی و اروپای غربی سده ی 7 ق / 13 م عصر حرکت و نهضت آغاز پیشرفت بود و از دست یابی آنان به میراث اسلامی در اندلس باید به مثابه ی مهم ترین عامل تحرک این جنبش یاد کرد.

1 . عضو هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد.

2 . اولا گوئه، ایگناسیو، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در اسپانیا، ترجمه ناصر موفقیان، تهران 1365 ش، ص 431.

3 . ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن محمد الجرزی، الکامل فیالتاریخ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1989، /3 339؛ ارسلان، شکیب، تاریخ غزوات العرب فی فرنسا و سویسرا و ایطالیا و جزائر البحر المتوسط، بیروت، دار مکتبة الحیاة، 1966، ص 119 – 120 ؛ قس: Dozy, Reinhart, Spanish Islam, Tr.by F.G.stokes, London, 1988,p.138.

4 . اولاگوئه، ص 145 – 147.

5 . ابن العذاری المراکشی، البیان المغرب فی أخبار الأندلس والمغرب، تحقیق ج. س. کولان و ا. لوی پروونسال، بیروت دارالثقافة، صص 145 – 147.

6. Dozy, Spanish Islam, P.140.

7 . ابن الخطیب، أبوعبدالله محمدبن عبدالله، الإحاطة فی أخبار غرناطة، تحقیق محمدعبدالله عنان، قاهره، 2001 م، 1 / 102.

8 . ابن الأبّار، أبوعبدالله محمدبن عبدالله القضاعی، الحلة السیرا، تصحیح حسین مؤنس، قاهره، 1963، 1 / 64.

9. Imamuddin,S.M.A Political history of muslim spain, Dacca, 1969, p.47.

10. Dozy , Spanish Islam , p.411.

11. Hillgarth,J.N.the spanish Kingdoms 1250 -1516, Oxford University , 1976, Vol I,p.3.

12 . المقری، نفخ الطیب، 1 / 339.

13. Imamuddin , P.219.

14 . به باور برخی راهبان مسیحی، یعقوب مقدس یکی از دوازده حواری مسیحی بوده که در اسپانیا به نشر آیین مسیح پرداخته است و پس از مرگ، او را در «شنت یاقُب» (سانتیاگو) دفن کردند. این محل در زمان آلفونس دوم شناسایی شد و دیری نپایید که به صورت یکی از اماکن مقدس مسیحیان درآمد. (نگاه کنید به: ابن العذاری، 2/294؛ المقری، نفخ الطیب، 1/413 – 414)

15. Imamuddin , p.219.

16 . مؤنس، حسین، رحله الاندلس، ص 349.

17. Durant, Will, the story of civilization: the Age of faith, Newyork,1950, Vol IV, p.459.

18. Tate, R.B. the Medieval Kingdoms of the Iberian, Spain A companion to Spanish studies, ed.by P.E. Russell, London, 1973, P.72.

19 . الحمیری، محمدبن عبدالنعیم، الروض المعطار فی خبر الاقطار، تحقیق احسان عباس، بیروت، 1984، ص 33.

20. Harvey.L.P. Islamic Spain 1250 – 1500(the University of chicago,1990,P.42.)

21. Latham, J.D. althughur the Encyclopaedia of Islam (EI2) Brill, 2000,Vol.×,pp.441-448.

22 . ابن العذاری المراکشی، 2 / 294 – 296؛ ابن خلدون، العبر، 1 / 320؛ المقری، نفخ الطیب، 1 / 413 – 416.

23 . الضبی، احمدبن یحیی، بُغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس، مادرید، 1884، ص 14.

24 . صاعد الطلیطلی، صاعدبن احمدبن صاعد التغلبی الأندلسی، طبقات الاُمم، نجف، المکتبة الحیدریة، 1387 ق / 1967، ص 89.

25 . عنان، محمدعبدالله، دولة الإسلام فی الأندلس (العصر الثانی: دول الطوائف، قاهره، 1417 ق / 1997)، صص. 13-11.

26. watt, W.M.and cachia, P.A history of Islamic spain, Edinburagh University, 1965, pp.86-87.

27 . ابن بسام، أبو الحسن علی بن بسام الشنترینی، الذخیرة فی محاسن أهل الجزیرة، تحقیق سالم مصطفی البدری، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1419 ق / 1998 م، 1 / 25 – 27؛ ابن الکردبوس، أبو مروان عبدالملک بن الکردبوس، تاریخ الأندلس، تحقیق أحمد مختار العبادی، معهد الدراسات الإسلامیة، مادرید، 1971، صص 67 – 68؛ ابن العذاری المراکشی، البیان المغرب فی أخبار الأندلس والمغرب، تحقیق ا. لوی پروونسال، پاریس، 1930، 3 / 81 – 83 و 87 – 92.

28 . ابن العذاری، 3 / 93 – 95؛ ابن الخطیب، لسان الدین محمد بن عبدالله، تاریخ اسبانیا الإسلامیة او کتاب أعمال الأعلام، تحقیق ا. لوی پروونسال، دارالمکشوف، بیروت، 1956 م. صص 114 – 115.

29 . ابن بسام، 1 / 21.

30 . ابن الکردبوس، ص 67.

31. Wasserstein, D.J.the Encyclopaedia of Islam (EI2), Brill, 2000, vol. VII,p.552.

32 . ابن الکردبوس، ص 68.

33 . ابن الخطیب، اعمال الاعلام، ص 144؛ المقری، احمدبن محمد، نفخ الطیب من غصن الاندلس الرطیب، تحقیق احسان عباس، دارصادر، بیروت، 1997، 1 / 213 – 215.

34 . ابن حزم الأندلسی، علی بن احمد، الردّ علی ابن النغزیلة الیهودی ورسائل اخری، تحقیق إحسان عباس، مکتبة دار العروبة، 1380 ق / 1960 م، ص 174.

35 . ابن العذاری، البیان المغرب فی أخبار الأندلس والمغرب، 3/ 254.

36 . المقری، نفخ الطیب، 1 / 215.

37 . ابن العذاری، 3 / 160 – 161.

38. Wasserstein, D.J. DI2 , Vol. VII, P.552.

39 . الضبی، احمدبن یحیی، بُغیة الملتمس فی تاریخ رجال أهل الأندلس، مادرید، 1884، ص 332.

40 . مؤنس، حسین، فجرالاندلس، قاهره، 1959، صص 523 – 527.

41. Mastnak, Tomaz, Crusadiny Peace Christendom the muslim World and Western Political order, University of California 2002, pp. 40-41.

42 . النشریسی، احمدبن یحیی، المعیارالمعرب والجامع المغرب عن فتاوی علماء افریقیا والأندلس والمغرب، دارالغرب الإسلامی، بیروت، 1410 ق / 1981 م، 2 / 151.

43 . ابن بسام، 1 / 367 – 370.

44 . ابن العذاری، 3 / 162.

45 . ابن حزم، الردّ علی ابن النغزیلة، ص 175.

46 . ابن بسام، 1 / 593 و 2 / 56 – 57.

47 . کلونی شهری واقع در بخش شرقی فرانسه، در مرز بین این کشور و آلمان بوده است.

The new Encyclopeadia Britannica, 1989,vol.III, p. 403)

48 . رانسیمان، استیون، تاریخ جنگ های صلیبی، ترجمه ی منوچهر کاشف، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1371 ش، 1 / 121 و 141؛ اشباخ، یوسف، 1 / 131.

49. Livermore, H.V.the origins of Spain and Portugol, London, 1971,PP.392-393.

50 . الإدریسی، أبوعبدالله محمدبن محمدبن عبدالله بن إدریس، نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق، قاهره، 1994، 2 / 536؛ ابن الکردبوس، ص 87؛

Levi-Provencal,E.EI2, Vol.×, P.604.

51 . ابن الکردبوس، صص 83 – 87، الحمیری، محمد بن عبدالمنعم، صفة جزیرة الأندلس، تحقیق ا. لوی پروونسال، قاهره، 1937، صص 84 – 85؛.Dozy, pp.693-694

52 . المقری، نفخ الطیب، 1 / 221 و 4 / 570 – 508.

53 . مذاکرات الامیر عبدالله آخر ملوک غرناطة من بنی زیری (483 – 496 ق) المسماة بکتاب التبیان، تحقیق ا. لوی پروونسال، دائرة المعارف، قاهره، بی تا، ص 155 و 164-165.

54. Watt,W.M. and cachia, P.A history of Islamic Spain, P.107.

55. Burns, Robert Ignatius, S.J. Islam under the Crusaders, Princeton University, 1973, pp. 16-18.

56 . مؤنس، حسین، رحله الاندلس، قاهره، 1963، ص 27.

57 . ابن صاحب الصلاة، عبدالملک، المنّ بالإمامة، تاریخ بلادالمغرب والأندلس فی عهد الموحّدین، تحقیق عبدالهادی التازی، دارالغرب الإسلامی، بیروت، 1987، صص 284-285.

58. Tate, R.B. P.77.

59. Harvey, L.P.Islamic Spain 1250 to 1500, the university of chicago, 1990, PP.10-11.

60 . مقلدالغنیمی، عبدالفتاح، موسوعة المغرب العربی، قاهره، 1994، 3 / 15-16؛ العروی عبدالله، مجمل تاریخ المغرب، الدارالبیضاء، 1994، /2 186.

منبع: مجله اندیشه تقریب، شماره 1

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=21627

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + چهارده =

آخرین مطالب