کارگروه تاریخ اشراق با محوریت عبرتپژوهی تاریخی در بهار ۹۳ نشستهایی با موضوع سلفیگری برگزار نمود که در یکی از جلسات مقولهی سلفیگری و وهابیت در منابع غربی را با حضور جناب آقای محمدحسین رفیعی بررسید. در ذیل، متن این نشست تقدیم شما میشود.
پیش از آغاز بحث، میخواهم عنوان این جلسه را قدری اصلاح کنم و به جای «وهابیت در منابع غربی»، عنوان «تبارشناسی مواجهۀ غربیان با مطالعات وهابیت» را بهکار برم زیرا مطالبی که قرار است مطرح کنم، در همین وادی میگنجد. اگرچه نوع مواجهه و دلایل و انگیزههای غربیها از جمله موضوعاتی است که ذیل این عنوان مطرح میشود، بنده در این جلسه قصد ندارم دربارهشان صحبت کنم بلکه به موضوعات مفصلتر دیگری اشاره خواهم کرد که در دو بخش طرح خواهد گردید:
۱- در بخش اول، به مطالبی که غربیان جمعآوری کردهاند، توجه خواهد شد. در این بخش دربارۀ اینکه غربیها از چه بازۀ زمانی با پدیدۀ وهابیت مواجه شدند و نیز چرایی و چگونگی این مواجهه صحبت خواهد شد.
۲- موضوع بخش دوم، مطالعات آکادمیک دراینباره است. در این بخش به این سؤال پاسخ داده خواهد شد که وقتی سنت شرقشناسی و اسلامشناسی وارد حوزۀ مطالعاتی پدیدۀ وهابیت میشود، چگونه موضع میگیرد، چه کار میکند و جریانشناسیهای مختلفش چگونه است. افزون بر این، از پدیدهها یا مطالعاتی که اکنون در این حوزه با آنها مواجهایم و نیز پدیدههایی که باید شناخته شوند، سخن خواهیم گفت.
بخش اول: منابع غربیان دربارۀ وهابیت
اولین اسنادی که دربارۀ جریان وهابیت وجود دارد، اسناد سیاسی است. اسناد بمبئی از اسناد ثبتشده و قابل اعتماد و اعتنا دربارۀ این جریان است. اسناد بمبئی گزیدهای از اسناد مربوط به وهابیها در قرن نوزدهم میلادی (قرن سیزدهم هجری) است. این گزیده را شخصی به نام ساموئل منستی از روی اسناد اصلی تهیه و در سال ۱۳۵۰ق ارائه کرد. اسنادی که این گونه در دسترس قرار گرفتند، اصلیترین منبع سندی غربی مورد اعتماد دربارۀ جریان وهابیت بهشمار میآیند. مهمترین منابع سفرنامهای و سیاحتنگاری نیز سفرنامۀ کارستن نییبور است. کارستن نیبور سیاح معروف اروپایی است که به درخواست پادشاه وقت کشورش از غرب تا شرق شبهجزیره عربستان را بازدید کرد و به جمعآوری اطلاعات دربارۀ این مناطق و مردمش همت گمارد. اطلاعاتی که از این سفر بهدست آمده است، به لحاظ سنت اروپایی، شاید هنوز متقدمترین اطلاعات موجود باشد. بعد از آن میتوان به سفرنامۀ هارفورد بریج اشاره کرد. این سفرنامه اکنون موجود است و یکی از منابع سفرنامهای قابل اعتماد بهشمار میآید.
به نظر بنده، گرایش نویسندگان این سفرنامهها، بیش از آنکه جاسوسانه یا سیاسی باشد، انگیزهای برآمده از جستجوگری و کنجکاوی درونیست که برآمده از جهل و نادانی آنها نسبت به فرهنگ و تمدن مشرق زمین است. به عبارت دیگر، آنها خواستار آشنایی با پدیدههایی بودند که در قلب جهان اسلام و حجاز وجود داشت. ازهمینرو، عازم سفر به این مناطق میشدند و نتیجه مشاهداتشان را در قالب سفرنامه یا سیاحت نگاشته ثبت میکردند البته، نباید از این حقیقت چشم پوشید که حاصل سفرهای این گروه به شرق، به غیر از این متون سفرنامه نگاری، انتقال آثار باستانی و ارزشمند مشرق زمین نیز بوده است. با وجود این، من از همین ابتدای امر میخواهم بین گرایشهایی که در بین شرقشناسان وجود داشت تفکیک قائل شوم.
ما در قالب کلی قائلیم که شرقشناسان گرایش منفی داشتند و در اصل میخواستند چیزی را کشف یا رصد کنند که به ضرر جهان اسلام تمام شود یا اهداف استعماری را دنبال میکردند البته، ممکن است انگیزۀ آنها برای چنین کارهایی دغدغۀ شخصیشان باشد؛ به عبارت دیگر، آنها به دنبال مسئلهای بودند که از درون خودشان مطرح شده بود و با این مطالعات و سفرها میخواستند دربارهاش به نتیجه برسند. به گمان من، دستۀ اول نخست کسانی هستند که با دغدغۀ شخصی راهی چنین سفرهایی شدند. در مورد ایران و مناطق شرق هم میتوان از سفرنامهنویسانی با این انگیزه یاد کرد. پس از آن، روحیۀ کاری تغییر کرد و منافع سیاسی مطرحشد و در اصل همینها (گروه اول) بودند که توجه سردمداران و مسئولان سیاسی کشورهای غربی را به اهمیت استراتژیک و اقتصادی خاورمیانه جلب کردند. در واقع، آنها زمینهای را فراهم کردند تا بعدها نمایندگان بیشتری از کشورهای غربی به این مناطق فرستاده شوند.
بعد از دو شخصی که از آنها یاد کردم، باید از فولنی یاد کرد که اگرچه نتوانست خود را به حجاز برساند، اطلاعاتی دربارۀ منطقۀ حجاز و نجد به ما میدهد و افزون بر این، ازآنجاکه در شام و فلسطین با حجاجی مواجه شده بود که از جریان وهابیت در حجاز سخن میگفتند، در سفرنامهاش گزارشهای خوبی بهدست میدهد. اهمیت این گزارشها زمانی آشکار میشود که دریابیم در آن زمان وهابیت تازه داشت بر حجاز اثر میگذاشت. گزارشهای فولنی در متون تاریخنگاری بعدی مانند جبرتی یا متون شرقیتر مثل لمع الشهاب موجود و مسطور است. گزارشهای این فرد اروپایی از ترس و واهمۀ حجاج از پدیدۀ وهابیت که در حجاز بروز و ظهور کرده، بسیار جالب توجه است. در این گزارشها آمده است که مسلمانان نگراناند و از این موضوع سخن میگویند که قدرت وهابیها دائم در حال زیاد شدن است و آنها میخواهند به مناطق دیگر حمله کنند. نوع تعریفی که در این گزارشها از عقاید وهابیها بیان میشود، موضوع جالبی به نظر میرسد.
مهمترین شخصی که در دورۀ نخست از حضور شرقشناسان در این منطقه، جایگاه ویژهای دارد، بوکهارت است. آنهایی که دربارۀ تاریخ ایران مطالعه و پژوهش کرده باشند، نام او را شنیدهاند. این شرقشناس که کتابی نگاشته است با نام تاریخ صحرانشینان وهابیان، در سال ۱۳۱۴ق یعنی در اوایل قرن نوزدهم میلادی به شبهجزیره وارد شد. توجهی که او به موضوعات اقتصادی و فرهنگی دارد، یکی از ویژگیهای سفرنامهاش است. به لحاظ تاریخی، بوکهارت در بازهای پراهمیت وارد منطقۀ نجد و حجاز شد زیرا در آن زمان با حملۀ محمدعلیپاشا در عمل، دولت اول سعودی مضمحل شده بود. نکتۀ جالب آن است که او خود با نمایندۀ محمدعلیپاشا ملاقات کرده و دریافتهای خویش را از این پدیدهها نگاشته است. نویسندۀ غربی این سفرنامه، با آنکه در شبهجزیرۀ عربستان تازهوارد است، سپاه عثمانی را نجاتدهندۀ اسلام اصیل معرفی کرده است. درک این فرد به عنوان یک شاهد بیرونی و کسی که با هیچ طرف (عثمانی و وهابیت) عقد اخوتی ندارد جالب است. او عثمانی را در مقابل بدعت وهابیها نجاتدهنده و پشتیبان اسلام اصیل میداند. نکتۀ بسیار جالبتر این است که بوکهارت مسلمان میشود و در دوره حضورش در حجاز حتی فریضۀ حج را بهجا میآورد. دریافت های او از این سفر و سفرنامهای که نوشت، دستاورد ویژه ای برای انگلستان نداشت. بوکهارت اساسا، بر مبنای دغدغۀ شخصیاش در آن منطقه حاضر شد. از این زمان به بعد یعنی از زمانی که دولت اول سعودی سقوط کرد، انگلستان به منطقه به طور ویژه توجه کرد. این دولت از نفوذ فرانسویها در منطقه نگران بود.
بیان انگیزههای دولت انگلستان در این خصوص موضوعی تکراری است؛ اینکه هند برای انگلستان اهمیت بسیار داشت و ازهمینرو میکوشید دیوارهای مواجههاش با قدرتهای استعمارگر دیگر مثل فرانسه را که در آن دوره عامل تهدیدکنندۀ فدرتش بهشمار میآمد، جلوتر ببرد را بارها شنیده ایم. حجاز و مصر از نقاط استراتژیک در این مساله محسوب می شدند. پیش از این، ناپلئون به مصر حمله و آنجا را فتح کرده بود و در این بازه، انگلستان به شدت احساس خطر میکرد؛ بنابراین تلاش کرد نمایندگان بیشتری به حجاز بفرستد. هدف اول این دولت از گسیل داشتن نمایندگانی به این منطقه، کسب اطلاع از تحولات شبهجزیره و رصد کردن اوضاع و شرایط برای اتخاذ تصمیمات بهتر بود. چهرۀ سرشناسی که بعد از بوکهارت و در بازۀ زمانی پس از سقوط دولت اول سعودی و قدرتگیری سپاهیان عثمانی به سرکردگی ابراهیمپاشا در منطقۀ حجاز، وارد شبهجزیره شد، شخصی به نام جورج سدلیر بود. جورج سدلیر در سال ۱۸۱۹م به شبهجزیره آمد و از قطیف تا ینبع را بازدید کرد. اطلاعاتی که او در کتابش آورده، از آن رو ارزشمند است که میتوان براساس آنها تغییرات رخداده پس از حملۀ عثمانی در منطقۀ نجد و حجاز را رصد کرد.
بعد از جورج سدلیر، جورج والین که فنلاندی است، با نام مستعار عبدالولی وارد شبهجزیرۀ عربستان شد. او در سال ۱۸۴۵م یعنی ۲۵ سال بعد از سادلیر، از سمت قاهره به این منطقه قدم گذاشت و پس از پشت سر گذاشتن، قسیم به حجاز رسید البته، براساس آنچه در منابع غربی آمده است، زمانی که فهمیدند جورج والین مسیحی است، او را کشتند. شاید بتوان علت حقیقی مرگ والین را حضور پرتعداد راهزنان در این منطقه دانست که در آن دوره پدیده ای کاملاً شایع بود.
نمایندگان و اشخاصی که پس از جورج والین وارد منطقۀ حجاز شدند، بیشتر چهرههای نظامی بودند. آنها اطلاعات ارضی و جغرافیایی را جمعآوری میکردند. از این زمان به بعد کمکم، این سفرها جنبۀ نظامی پیدا کردند و تقریبا، در اواخر قرن نوزدهم و آستانۀ قرن بیستم، افرادی که به منطقۀ شبهجزیره میآمدند، با توجه به مسائل نظامی انتخاب میشدند یعنی نظامی بودن، شرط انتخاب آنها بود. ریچارد برتون و ویلیام پالگریو از اشخاصی هستند که در این دوره وارد حجاز شدند.
ویلیام پالگریو چهرهای بسیار جنجالی است و سفرنامۀ او که به زبان عربی ترجمه شده است، به دلیل اطلاعات بسیار مهمش اهمیت بسیاری دارد. پالگریو به دلیل تمول و وضع خوب مالیاش از حمایت کمپانی هند شرقی بهرهمند بود و باآنکه یهودی بود، حدود هشت سال ریاست انجمن تنصیری انگلیسیها در لبنان را برعهده داشت. شایان ذکر است که حرکت تنصیری همانند حرکت تبشیری با داعیۀ نشر مسیحیت وارد مناطق اسلامی شد و طبیعتا یکی از اهدافی که پیگیری میکرد، اهداف استعماری اروپایی بود. این حرکت در هر منطقه، شکل خاصی به خود گرفت. درهرحال، پالگریو از سال ۱۸۶۲م از سمت مصر به شبهجزیره قدم گذاشت و به مدت یک سال و بدون آنکه مشکلاتی مانند مشکلات افراد قبلی برایش پیش بیاید، در کل شهرهای این منطقه حضور یافت و سپس به راحتی به سرزمین خود بازگشت. این خاورشناس مشاهدات خود را از این سیاحت یکساله بهطور کامل در سفرنامهاش منعکس کرده و همین مسئله سفرنامهاش را ارزشمند ساخته است.
پیش از اشاره به باقی نمایندگان قدرتهای اروپایی در حجاز، لازم میدانم با نقل گزارش جناب آقای رسول جعفریان از حضورش در عربستان و شرکت در کنفرانسی که با موضوع حضور همین چهرهها در شبهجزیره برگزار شد، این نکته را متذکر شوم که ما باید فارغ از نیتخوانی و غلبۀ عقایدمان بر پژوهش، موضوعات تاریخی و حتی جریان وهابیت را بررسی کنیم.
آقای رسول جعفریان در این گزارش از دیدگاه غالب شرکتکنندگان در کنفرانس یادشده که عموماً عرب بودند، سخن گفته است. براساس سخن او، بیشتر آنها، غربیان سفرکرده به حجاز را جاسوس میدانند اما این استاد تاریخ اعتراضش را به چنین دیدگاهی در قالب این عبارت بیان کرده است که «حتی اگر ما بپذیریم که همۀ اینها جاسوس بودهاند، حتماً مشاهدات ارزشمندی دارند». درست است که این افراد جزئی از نیروی استعمارگر منطقه بودند که برنامههای طولانیمدتی برای استعمار کردن این منطقه داشتند اما من در این فرصت کوتاهی که در خدمتتان هستم، تلاش میکنم واقعیتر بیندیشم و فارغ از اینکه نیتخوانی کنم به وقایع رخداده دراینباره از دید مورخ و تاریخپژوه نگاه کنم. هرچند که این پدیده فراگیر است اما اگر ادعا داریم که پیشرفتهتر هستیم یا نسبت به بعضی کشورها که تاریخپژوهی در آنها ریشه ندارد (مثل عربهایی که آقای جعفریان در گزارشش به آنها اشاره کرده است) دغدغههای عمدهتری داریم، باید بکوشیم از این پدیده فاصله بگیریم. پژوهش علمی در حوزۀ تاریخ در کشور عربستان سعودی بسیار نادر است و تولیدات علمی آنها چندان روشمند نیست زیرا در همۀ آنها عقاید پژوهشگر بر پژوهش تأثیر گذاشته است. بنابراین، تأکید میکنم که ما حتی دربارۀ پدیدۀ وهابیت هم باید خیلی تحت تأثیر این گرایشها قرار نگیریم و وارد حاشیه نشویم.
درهرصورت بعد از پالگریو، لوئیس پلی، که سرکردۀ نظامی بریتانیا بود، به منطقۀ حجاز سفر کرد. او در سال ۱۸۶۵م به دیدار فیصل بن ترکی آمد. فیصل بن ترکی احیاگر دولت دوم سعودی است. شایان ذکر است که بعد از تسلط محمدعلیپاشا در منطقه، گروه عظیمی از چهرههای مطرح آل سعود و آل ابن عبدالوهاب را به قاهره بردند، بعضی از آنها را در استامبول و قاهره به دار آویختند، بعضیها را مجبور کردند در الازهر تحصیل کنند و گروه عمدۀ دیگری به مناطق دوردست همچون بحرین، قطیف و عمان گریختند. فیصل بن ترکی با وجود آنکه پادشاه بسیار ضعیف و ناتوانی بود و بههیچ روی قابل قیاس با اعقاب خویش در دولت اول نبود، در عمل توانست قدرت را احیا کند. در این زمان، امپراتوری عثمانی و محمدعلیپاشا به دلیل آنکه در مصر دچار دغدغههای دیگری شده بودند، به منطقۀ حجاز بیتوجه بودند. همین عامل باعث شد سعودیها از ضعف قدرت مرکزی در منطقه استفاده کنند و حکومت خویش را بنا نهند.
لوئیس پلی، نمایندۀ نظامی بریتانیا در حجاز، با فیصل دیدار کرد و طی این دیدار یکی از اتفاقات مهم تاریخی رخ داد. این اتفاق مهم امضای قرارداد دوستی و به نوعی مصالحه و همپیمانی بین انگلستان و حکومت ضعیف سعودی به نمایندگی فیصل بن ترکی و لوئیس پلی بود. ماجرا از این قرار است که در دورۀ دولت دوم سعودی، بین حکومت آل رشید در شمال منطقۀ نجد و آل سعود ضعیف و ناتوانشدهای که فیصل بن ترکی در رأس آن قرار داشت، نزاع و درگیری وجود داشت؛ آل رشید که در حائل بودند، از طرف عثمانی حمایت میشدند و آل سعود گاه از حمایت انگلستان برخوردار میگردیدند اما حکومت دوم یعنی آل سعود، خواستار تداوم این حمایت بود؛ ازهمینرو بود که این پیمان منعقد گردید؛ پیمانی که بعدها باعث نزاع منطقهای شد.
یک نظام مهمی است در ادبیات ردیهنویسی خیلی اثرات متعددی داشته که اصلا از حوصلۀ بحث خارج است. از لحاظ ردیهنویسی بر وهابیت، چهرههای بسیار شاخصی در این دوره ظهور کردند. یکی از چهرههایی که باید به آن اشاره کرده و نوشتههایش به دلیل مطالعات میدانیاش بسیار مهم است، چالرز داوتی است. او هشت سال در منطقۀ خاورمیانه حضور داشت و به نقاط دور و نزدیک شبهجزیره سفر کرد. حضور او در این منطقه یکی از بازههای طولانی حضور چهرهای غربی در منطقه است. داوتی دربارۀ آداب و رسوم و عقاید اعراب پژوهشی گردآورده که بسیار مهم است. حاصل این پژوهش در سال ۱۹۲۱م در قالب کتاب در لندن چاپ شد.
در این دوره به جز چالرز داوتی، باید از زن و شوهری به نام ویلفرد و لیدی آن بلنت یاد کرد که با دغدغۀ شرقشناسی و شناخت آداب و رسوم و سنن اعراب، عازم این منطقه شدند. سفرنامۀ این دو با عنوان الحج الی نجد، مهد عنصر عربی اکنونیکی از منابع اصلی دانشگاهی در کشورهای منطقه است و بهویژه در عربستان برای تحلیل آداب و رسوم طوایف و قبایل عرب پیش از ظهور مدرنیسم به آن رجوع بسیار میشود.
در قرن بیستم و در آستانۀ جنگ جهانی اول، فضای منطقه کاملاً سیاسی شد. ضعف امپراتوری عثمانی و حرکتهای اسلامخواهی که در منطقۀ شام و مصر اتفاق میافتادند، دلیل مضاعفی بود برای نگرانی کشورهای اروپایی. از سوی دیگر، انگلستان با آلمانیها و کشورهای دیگری که میخواستند در منطقه نفوذ داشته باشند، نزاع داشتند. در کنار این نزاعها آنها از حرکتهای اسلامگرایانه یا اصلاحگرایانۀ مسلمانان هراس داشتند زیرا احتمال میدادند که این حرکتها به نوعی انقلاب ختم شود که منافع آنها را تحتالشعاع قرار دهد.
در چنین فضایی بود که نمایندگان بریتانیا با وجه نظامی پررنگتر، وارد منطقۀ حجاز میشوند و حتی مذاکراتی را با حکومت آل رشید در حائل انجام میدهند. قصد آنها از این مذاکرات، کاهش دادن تضادهاست. کاپیتان شکسپیر یکی از این نمایندگان بود که در سال ۱۹۳۴م به ریاض آمد و با شخص عبدالعزیز ملاقات کرد. در این دوره، نزاع و دوگانگی بین آل رشید و دولت دوم سعودی از بین رفت و دولت سوم قدرتمندی به دست ملک عبدالعزیز بنیاد نهاده شد. گزارش هری سنت جان فیلبی که شهرت بسیاری دارد، یکی از همان نمایندگان انگلیسی است که در منطقه حاضر شد و بهقدری با شخص ملک عبدالعزیز ارتباط خوبی برقرار کرد که ملک عبدالعزیز او را مشاور خود کرد. حافظ وهبه عالمی اصالتاً، مصری است که در این منطقه جذب شد و سالها در مقام مشاور عبدالعزیز فعالیت کرد. جالب اینجاست که در ساختار آموزش تقریباً، کاری مشابه حسن رشدیه در ایران کرد. از همینجا نزاعی دائمی بین علمای سنتی وهابی و نوگرایانی که در ساختار حکومت وجود داشتند، شکل گرفت. عبدالعزیز در مواجهه با قدرتهای غربی مانند انگلستان و بعدها امریکا، میخواست حکومت را نو کند، تکنولوژی را وارد کند و ساختار را نوین سازد اما علمای سنتی وهابی بهشدت با این اقدامات او مقابله کردند و هر نوآوری را بدعت قلمداد نمودند. سنتگرایی و تحجری که ما از اینها سراغ داریم، از همینجا شکل گرفت. سلاطین یا پادشاهان سعودی هم از طریق اشخاص خارجی که در منطقه حضور پیدا میکردند با ایدههای نو آشنا میشدند. یکی از این افراد خارجی همین فیلبی است که سرانجام مسلمان شد و عنوان عبدالله را برای خود برگزید.
با مطالعۀ سفرنامۀ فیلبی و نیز چند کتابی که نگاشته است، میتوان به نزاع دائمی میان علمای سنتی وهابی و نوگرایان پی برد البته، باید اذعان کرد که اقدامات او در این منطقه خیرخواهانه نبود بلکه هماهنگ با منافع کشور خودش بود اما نکتۀ جالب آن است که او از نمایندگی کشور بریتانیا انصراف داد و به عنوان نماینده و مشاور در ساختار حکومت سعودی استخدام شد. عربها به این شخصیت علاقهمند هستد و پژوهشهای بسیاری دربارۀ او انجام دادهاند البته، از لحاظ تحلیل اقدامات هری سنت جان فیلبی، بین مورخان عربستان سعودی دودستگی وجود دارد: گروهی طرفدار او هستند و معتقدند که فیلبی در تاریخ عربستان نقش مؤثری داشت و به لحاظ فرهنگی این کشور را وارد عصر مدرنیسم کرد اما گروه دوم معتقدند که او جاسوس و نمایندۀ بریتانیا بوده و هیچ کمکی به منطقه نکرده است.
شخص دیگری که باید به او اشاره کرد، توماس ادوارد لاورنس است که در جریان فروپاشی عثمانی و روابط دوگانه انگلستان با شریف حسین و وهابیان نقش بسیار مهمی داشت. صحبت کردن دربارۀ این چهره، شاید فرصت را از من بگیرد؛ بهویژه آنکه هدف من گزارش است و نه وارد شدن به بحث دربارۀ تک تک شخصیتها و نشان دادن اینکه چه جاهایی مؤثر بودند و نقش مثبت یا منفی داشتند.
همان طور که مشاهده کردید، در این بخش بیشتر دربارۀ نمایندگان انگلستان صحبت شد اما این به معنای آن نیست که قدرتهای دیگر در حجاز حضور نداشتند. فرانسویان هم کم کم، با مدارس علمی و پایگاههایی که در منطقۀ لبنان و شامات و حتی فلسطین ایجاد کردند و استفاده از دانشآموختگانی که با فرهنگ عربی آشنا شده بودند و فرستادن آنها به این منطقه، توانستند در این سرزمین نفوذ کنند. الویی موسل یکی از این چهرههاست که با نام مستعار شیخ موسی از شمال وارد منطقه شد و به حائل رسید. او که در محدودۀ حکومت آل رشید حضور داشت، در نوشتههایش از بازماندگان آنها سخن به میان آورده و اطلاعات باارزشی از این دوره در اختیار ما قرار میدهد. با وجود این، تلاشها حضور فرانسویان به اندازۀ انگلستان جدی نیست.
بخش دوم: شرایط حال حاضر مطالعاتی در جهان غرب نسبت به پدیدۀ وهابیت
درک علمی ما از پدیدۀ وهابیت یا باید از طریق مطالعات غربیها که در قالب کتاب، مدخل دایرهالمعارف و مقاله عرضه شدهاند، شکل گیرد یا با مطالعۀ تواریخ اما ما با تاریخنگاریهای وهابی ذاتاً همسو نیستیم و تعداد تاریخنگاری مستقل و خارج از گفتمان وهابی از ابتدا تا پایان دولت دوم، یا اصلاً وجود ندارد یا بسیار محدود و اندک است. کتاب عبدالرحمن جبرتی در مصر یکی از این نمونههاست. او هیچگاه به حجاز نیامده و صرفاً، گزارشهای کوچه و بازار را مطالعه کرده است. من دربارۀ اثر عبدالرحمن جبرتی و فواید آن مطالعهای انجام دادهام که انشاءالله، در آینده چاپ خواهد شد. درکل، باید گفت که مجموعه اطلاعات این کتاب مفید است اما تاریخنگاری وهابیت نیست. کتاب لمع الشهاب فی سیره محمد بن عبدالوهاب نیز خارج از این گفتمان وهابیت است اما نمیتوان آن را به عنوان متن تاریخنگاری پذیرفت زیرا این کتاب ذاتاً، مجعول است و اطلاعات آن برای دورۀ دیگری است. افزون بر این، نمیدانیم نویسندهاش کیست، انگیزههای نگارش آن را به سختی میتوان تشخیص داد زیرا این کتاب مجمعالاضداد است. از سوی دیگر، کتاب اخیرا، پیدا شده و نوع پیدا شدن آن و جهتگیریهایی که دربارۀ آن وجود دارد، یک متن منقّح تاریخی را به دست ما نمیدهد. همۀ این مطالبی که عرض میکنم، مقدمهای است برای اینکه به شما نشان دهم، پژوهشهای آکادمیک غربیها دربارۀ پدیدۀ وهابیت چقدر میتواند در شناخت پدیدۀ وهابیت، تاریخ آل سعود و بعد موضعگیریهای بهتر ما نسبت به آنها به ما کمک کند.
این موضوع که تعریف سنت اسلامشناسی چه تفاوتی با رویکرد اسلامشناسان دورۀ پیشین دارد و برای مثال چه تفاوتی میان متن فیلبی با هنری لائوست هست، بحث مجزایی است که در اینجا فرصت طرح آن نیست اما من با این پیشفرض که از چنین تفاوتی آگاهیم، میخواهم وارد بحث دوم شوم. نخستین فردی که دربارۀ پدیدۀ وهابیت کار پژوهشی انجام داد، شخصی بود به نام دیوید سموئل مارگولیوث. پیش از آنکه دربارۀ این شخص و آثارش صحبت کنم، باید به نکتهای دربارۀ عنوان «وهابی» و «وهابیت» اشاره کنم. وهابیت عنوانی جنجالی است زیرا خود وهابیها این عنوان را نمیپذیرند. در واقع، آنها مانند ما نیستند که عنوان «شیعه» را برای خودمان پذیرفتهایم و از بهکار رفتن آن برای خودمان لذت میبریم بلکه برای نامگذاری خود از عناوینی مانند «جنبش موحدون» که اعتلاگرایانه است، استفاده میکنند. عنوان «وهابی» را اولین بار مخالفان ایشان بهکار بردند اما بعدها و به ویژه پس از رشید رضا که در طرفداری وهابیت است، در کتابش آنقدر از عبارت «الوهابیون والحجاز» استفاده کرد که بهکارگیری آن رواج پیدا کرد و سرانجام باعث شد وهابیها در عمل به این قضیه تن دهند و آن را بپذیرند.
مارگلیوث در اولین ویراست دایرهالمعارف اسلام یاEncyclopedia of islam، مدخل «وهابیت» را نگاشت و در آن از کتاب لمع الشهاب استفاده کرد. همین کار، جنجالی را بهراه انداخت و باعث شد آنهایی که از وجود چنین کتابی اطلاع نداشتند به مطالعۀ آن روی آورند و ماجراهایی را پدید آورند که در دورههای بعدی هم ادامه پیدا کرد.
بعد از او باید از لائوست که مستشرق سرشناسی است و در سنت اسلامشناسی فرانسوی دربارۀ فقاهت حنبلی تحقیقات عمیق بسیاری انجام داده است، یاد کرد. او هم در مطالعاتش از عنوان وهابی استفاده کرده و از آن پس، این عنوان در سنت اسلامشناسی غربی همچون برچسبی شده است که برای این جریان بهکار میرود. لائوست کتابهای بسیاری دارد که یکی از آنها با عنوان سیاست و غزالی به زبان فارسی ترجمه شده است. مطالعات لائوست دربارۀ ابن تیمیه و ابن جماعه نیز از زبان فرانسوی به عربی برگردانده شده اما متأسفانه، تا جایی که اطلاع دارم به فارسی ترجمه نشده است.
حال پیش از بحث دربارۀ سنتی که وجود دارد، باید به این نکته اشاره کنم که دو اسلامشناس یادشده در هیچیک از دستههایی که در ادامه برخواهم شمرد نمیگنجند.
دستهبندی محققان غربی پدیدۀ وهابیت:
محققان غربی را که دربارۀ جریان وهابیت مطالعه و کار پژوهشی انجام دادهاند، میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
۱-یک دسته از این محققان را میشود به عنوان وهابیپژوه محض لحاظ کرد زیرا آنها صرفاً، سراغ پدیدۀ وهابیت رفته و کار تاریخنگارانۀ صرف انجام دادهاند و پس از پایان یافتن کار، از آن فضا خارج شدهاند. این عده به گفتمان خاصی تعلق نداشتهاند تا بعدها هم با پدیدۀ وهابیت مواجه شوند.
اولین چهره از وهابیپژوهان محض، شخصی است به نام مایکل کوک. شاید بتوان او را یکی از بازماندگان قدیمی سنت اسلامشناسی اصیل غربی دورۀ قبل بهشمار آورد که اکنون بازماندههای چندانی ندارد. نتیجۀ مطالعات کوک دربارۀ وهابیت در چهار مقاله منعکس شده است. این چهار مقاله در نشریات چاپ شدهاند و بعدها منبع اصلی مطالعات ورنر انده در نگارش ویرایش دوم دایرهالمعارف اسلام مدخل «وهابیت» بوده اند یعنی وقتی به ارجاعات او نظر میکنید، ابتدا همین چهار مقاله را میبینید. او به طور مشخص و انکارناپذیر از مطالعات مایل کوک استفاده کرده است اما مایکل کوک در این چهار مقاله چه کاری انجام داده است؟
او در این چهار مقاله دربارۀ چهار موضوع بسیار حساس سخن گفته است. در زمانی که جنبش وهابیت در حال شکلگیری بود بحث سفرهای ابن عبدالوهاب و اینکه به ایران آمده یا نه و درکل به کجا سفر کرده است؟ یکی از موضوعات بسیار تأثیرگذار و جنجالبرانگیز است زیرا براساس آنها میتوان به نوعی آبشخور آرای ابن عبدالوهاب را مشخص کرد. در آن مقطع زمانی در منطقۀ نجد، جوان بینام و نشان و فارغ از اشرافیتهای قبیلهای مثل محمد بن عبدالوهاب آنقدر بیاهمیت بود که هیچ متن تاریخنگاری معاصری اصلاً ذکری از او نیاورده و بعد از شکلگیری سنت وهابیت در تاریخنگاری، هیچ متن دیگری باقی نمانده است که از تأثیر و جرح و تعدیلهای وهابیها جان سالم به در برده باشد؛ به همین دلیل مایل کوک به این مسئله توجه کرد و درصدد پاسخ به این پرسشها برآمد که ابن عبدالوهاب پیش از اعلام دعوتش، چگونه زندگی میکرد، به کجا سفر کرده است؟ و آبشخور عقایدش کجاست. او در این متن از هیچ تلاشی برای نگاه بیطرفانه داشتن به این موضوع فروگذار نکرده اما در پایان، به دستاورد مشخصی نرسیده است. آقای مدرسی طباطبایی که از استادان زبده است، پیش از آنکه به امریکا تشریف ببرند، مقالهای چاپ کرد به نام «روابط ایران با حکومت مستقل نجد». در آن مقاله ایشان معتقد است که ابن عبدالوهاب به ایران سفر کرده و در اثبات این موضوع، شواهدی از متون تاریخنگاری ارائه نموده است اما مایل کوک در این مقاله بر آرای او نقدی وارد کرده و نفس سفر ابن عبدالوهاب به ایران و حضور در اصفهان، قم، تهران و کردستان را کاملاً، نقض نموده است. مایل کوک در این مقاله معتقد است که ابن عبدالوهاب به بصره و بغداد سفر کرد و قصد داشت به شام رود زیرا شام مرکز عقیدۀ جریان سلفی بود، منتها به دلیل مشکلات مالی، دوباره از مسیر احساء به نجد برگشت و دعوت خویش را در آنجا آشکار کرد. در کل، باید گفت که این مقاله بسیار ارزشمند است و شاید در مقام خودش نشود مشابه و قرینی برای آن پیدا کرد.
مقالۀ دوم مایکل کوک نیز بسیار مهم است. این مقالۀ حدوداً شصت، هفتاد صفحهای برای جشننامۀ برنارد لوئیس نوشته شده است. او در این مقاله نشان داد که جریان وهابیت و آل سعود برای گسترش خویش به منطقۀ همجوار وشم (که منطقۀ همجوار نجد است و به نوعی جزء نجد بهشمار می آید و اولین هدفی است که وهابیان برای گسترش حکومت و دعوتشان به سراغ آن رفتند) سالهای بسیاری تلاش کردند. کوک پس از طرح چنین مسئلهای این سؤال عمده را از سنت تاریخنگاری وهابی مطرح میکند: براساس گفتههای شما، همۀ مردم شبهجزیره به دعوت ابن عبدالوهاب اقبال بسیاری نشان دادند پس چگونه این همه مدت جنگ دائمی داشتید و در آخر هم هیچکدام با اقبال و پذیرش به این جریان تن ندادند بلکه با منازعات و مسالمتهای قبیلهای به توافق رسیدند؟! این مسئلۀ مهمی است که موضع ایشان نقد منابع تاریخ نگاری وهابی است. او در این مقالات براساس سنت شرقشناسانه درصدد کاری علمی است و ازهمینرو میگوید: این متون با عقیدۀ پیشینی جرح و تعدیل و نوشته شدهاند و حال ما باید اصل تاریخ را از درون آنها استخراج کنیم.
مقالۀ سوم مایکل کوک در باب اصالتسنجی کتاب لمع الشهاب استکه پیش از آن بدان اشاره کردیم. نکتۀ جالب در این مقاله آن است که این وهابیپژوه انگلیسیالاصل اثبات میکند که این کتاب را شخصی ایرانیالاصل با نام حسین بن جمال ریگی که به نوعی عقاید شیعی داشته و موطن او بندر ریگ در بوشهر بوده یا در منطقۀ احزاب در شرق شبهجزیره سکونت داشته است، برای کاپیتان تیلور نوشته است. همچنین او برای اولینبار عنوان میکند که این کتاب نوعی گزارش است برای کاپیتان رابرت تیلور که در کمپانی هند شرقی در هندوستان کار میکرد و بعدها هم بعضاً در منطقه مسئولیتهایی برعهده داشت. در واقع، نویسندۀ ایرانیالاصل این کتاب، آن را به سفارش کاپیتان تیلور نوشته است. تا آن زمان نه عربها به این موضوع اشاره کرده بودند و نه انگلیسیها. مایکل کوک بود که مطرحکنندۀ این ادعا و تثبیتکنندۀ این موضوع بود که انگلیسیها به این قضیه توجه داشتهاند؛ بنابراین، به نظر میرسد که ما نباید با این پیشفرض که آنها حتماً، میخواهند عقاید منفی خودشان را پنهان کنند و خود را طیب و طاهر نشان دهند با این منابع مواجه شویم؛ به خاطر اینکه شواهد مشخصی هم وجود دارد.
مقالۀ چهارم مایکل کوک به بررسی سنت تاریخنگاری نجد پیش از وهابیان اختصاص یافته است. او در این مقاله نشان میدهد که چه مقدار متن تاریخنگاری پیش از وهابیت در منطقۀ نجد وجود دارد. در واقع، این مقاله نوعی کارآموز مورخانه است در باب پژوهش تاریخ وهابیت پیش از ظهور آنها.
۲-گروه دوم با رویکرد اصلاحگری و احیاگری در جهان اسلام، با جریان وهابیت مواجه شدهاند. این گروه که آثار بسیاری در این حوزه پدید آوردهاند، به لحاظ جغرافیایی بیشتر در آمریکا تمرکز دارند. آنها نخست با دغدغۀ شناخت جریانهای انقلابی یعنی جریانهایی که به دنبال انقلاب و تحول و اصلاح در سرزمینهای اسلامی بودند، وارد این حوزه شدند اما بعداً با پدیدۀ وهابیت مواجه گردیدند.
دغدغۀ عمدۀ این گروه، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و تحلیل روندهای اصلاح گرانه است. به عبارت دیگر، اگر انقلابی در جهان اسلام و در بدنۀ آن رخ داده باشد، این گروه تلاش میکنند نشان دهند که این خیزش بر اثر مواجهه با پدیدۀ مدرنیته در جهان اسلام رخ داده است؛ برای مثال آنها پدیدۀ سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده، رشید رضا، عرابیپاشا و جریانهای مختلف دیگر را محصول مواجهۀ جهان اسلام با مدرنیتۀ غربی پس از گذراندن دورۀ انحطاط تلقی میکنند و معتقدند که آنها میخواهند این انقلابها را شکل دهند تا به آن مفاهیم (مفاهیم غربی) برسند. از چهرههای سرشناس این گونه مطالعات جان اسپوزیتو، جان وول و نام ناتانا دلونگ باس که دائم در منطقه و بهویژه عربستان سخنرانی میکند، هستند. برنارد هیکل که زمانی مشاور وزیر امور خارجۀ امریکا بود، نیز به نوعی در این حوزه میگنجد. نفوذ این گروه از اسلامشناسان در بین محققان جهان عرب به تسلط چنین رویکردی در پژوهشهای این محققان منجر شده است. احمد دلال که سالها رئیس دانشگاه امریکایی بیروت بود و در اتفاقات اخیر سوریه، دانشجویان دانشگاههای امریکایی علیه او شوریدند و بشیر نافع که پزشک است و با دغدغههای سلفی کار میکند، آثار این نفوذ مشهود است. در پایان این بخش نیز باید به یکی از آثار جان اسپوزیتو و جان وول اشاره کرد که با عنوان جنبشهای اسلامی معاصر، اسلام و دموکراسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
۳- گروه سوم را من «تصوفپژوهان» مینامم. این گروه دربردارندۀ جریانهای پژوهشی است که به تصوف در قرون متأخر اسلامی به عنوان یک گروه تعیینکننده و اثرگذار توجه کردند. سنت پژوهشی تصوفپژوهان به لحاظ جغرافیایی در فلسطین اشغالی متمرکز است و چهرههای شاخصی مانند آلبرت حورانی بنیانگذار آن بهشمار میآیند. در کنار آلبرت حورانی باید از اشخاصی مانند پطرس ابومنه، جرج مقدسی و اسحاق وایزمن نام برد.
وقتی وهابیت مطرح شد و محمد بن عبدالله در کتاب التوحید مانیفِست خویش را ارائه کرد، مشخص شد که این جریان با دو مقولۀ اصلی جهان اسلام یعنی تصوف و تشیع، سر مخالفت دارد و آنها را مظاهر اصلی بدعت قلمداد میکند اما در دورۀ بعدی بهویژه در منطقۀ عراق و حتی یمن، اینها با همدیگر به تعامل رسیدند. جریانهای اصلاحگرایانه و سلفی پیش از ابن عبدالوهاب پیوند عمیقی با پدیدۀ تصوف داشتند و به نوعی همۀ آنها نوعی دلبستگیها متصوفانه داشتند.