شنبه 1 اردیبهشت 1403 برابر با Friday, 19 April , 2024

تکلیف الهی امام حسین(ع) با اعلام آمادگی مردم فعلیت یافت

یکی از مهمترین مأموریتها و رسالتهای انبیا و ائمه اطهار(ع) هدایت مردم و نجات از لغزشگاه‌های دنیوی است. اما در کنار این امر، وظیفه دیگری که در مواقعی بر آنها تکلیف می‌شود، برپایی حکومت و امور اجرایی است. اینکه حرکت امام حسین(ع) در راستای کدام یک از وظایف دینی خود بوده است، در گفت و گو با دکتر محمد ا… اکبری استاد تاریخ اسلام وعضو هیأت علمی جامعه المصطفی(ص) مورد بحث قرار گرفته است.

 برپایی حکومت الهی به عنوان یکی از وظایف انبیا و ائمه(ع) را در کنار مأموریت هدایت عمومی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 هم اکنون در بین احزاب، جریانها و افراد سیاسی، دریافت و برداشتی است که معمولا سعی می‌شود این دریافت را بر اعمال ائمه تحمیل کنند. من می‌خواهم در اینجا یک گامی برای اصلاح این دریافت بردارم. امروزه گمان بیشتر افراد این است که تنها وظیفه پیامبر و ائمه(ع) حکومت و اداره اجرایی جامعه بوده است. به نظر من این گمان در مورد انبیا و اوصیا و ائمه صحیح نیست. پیامبران وائمه وظیفه‌ای دارند که از طرف خدا تعیین شده است؛ اولویت آنان هدایت و نجات انسانها از گمراهی است. ما اگر این مبنا را بپذیریم که خدا نیز در کتب آسمانی خود مکرر به آن اشاره کرده که ما دو نیروی متخاصم عقل و شهوت به انسان دادیم تا بتواند با اختیار تصمیم بگیرد و با توجه به این دو نیرو، عقلش حجت و هدایتگر است، این انسان به جایی می‌رسد که ممکن است عقلش مسأله‌ای را درک نکند و یا درک کند، اما شهوتش اجازه عمل را به وی ندهد. در اینجا خدا، حجت اصغر یعنی پیامبران و ائمه را فرستاده است. این حجت‌ها آمده‌اند تا لغرشگاه‌ها را گوشزد کنند. از سوی دیگر، خدا هم نخواسته است که کسی را مجبور به هدایت کند. به همین جهت مکرر به پیامبر(ص) می‌فرماید تو مأمور به ابلاغ هستی. بنابراین مبنا، پیامبران با روح و روان و اندیشه آدمها سر و کار دارند تا این اندیشه‌ها را اصلاح کنند. کسی که اندیشه‌اش اصلاح شود، رفتارش اصلاح می‌شود. در واقع، برخلاف سلاطین، اولویت پیامبران هدایت فکر و روح و روان و نه سلطه بر جسم انسانهاست.

با توجه به این نکته، تشکیل حکومت و به دست گرفتن امور اجرایی جامعه، یکی از وظایف ائمه(ع) و نه همه آن است. رسالت اصلی آنان تشکیل حکومت نیست.

اما به دست گرفتن قدرت اجرایی، یکی از نتایج ماموریت و رسالت اصلی که همان هدایت است، می‌باشد. چنانکه برخی انبیا موفق به تشکیل حکومت و بسیاری موفق نشدند، اما هیچ وقت خدا آنها را بدین خاطر توبیخ نکرد.

 حرکت سیاسی امام حسین(ع) را با توجه به رسالت و مأموریت اصلی‌شان چگونه تبیین می‌کنید؟

 اگر بپذیریم ائمه(ع) همان رسالت و روش انبیا را دارند، اولویت امام حسین(ع) نیز همان هدایت مردم حتی غیرمسلمانان است. طبیعتاً، در این مسیر اگر یار و یاوری پیدا کرد، یک تکلیف دیگری نیز ایجاد می‌شود که همان تشکیل حکومت است. این وظیفه وقتی به فعلیت می‌رسد که یار و یاور کافی پیدا شود وگرنه فعلیت نمی یابد. آن قدر نیرو که بتواند یک اجتماع تشکیل دهد و یا نیرویی که بتوان جامعه‌ای را اداره کرد.

امام حسین(ع) هم اولویتش هدایت مردم است. اما در دوره‌ امام حسین(ع)، سلطانی حکومت می‌کند که به اسم اسلام، کارهایی می‌کند که یک نامسلمان هم انجام نمی‌دهد. بنا به فرمایش حضرت علی(ع)، خدا از علما پیمان گرفته که بر ظلم ظالم صبر نکنند. این پیمان وقتی به فعلیت می‌رسد که این عالم و مصلح یار و یاور داشته باشد. در واقع این وظیفه یک طرف آن مردم و طرف دیگر امام است که اگر یک طرف آن آماده، اما طرف دیگر آماده نباشد، به فعلیت نمی‌رسد.

 پس چرا امام حسین(ع) با وجود نداشتن نیروی کافی، دست به قیام زدند؟

 هیچ آموزه‌ای وجود ندارد که انبیا و اوصیا باید خودشان را قربانی کنند. از طرف دیگر خدا این وظیفه را بر عهده علما گذاشته که اگر یار و یاوری پیدا کردند، بر ظلم ظالم صبر نکنند.

وقتی در سال 48 یا 50 هجری به اقوال مختلف، برادر امام حسین(ع) شهید می‌شود، ایشان امام شیعیان می‌شود تا نیمه سال 60 هجری، معاویه بر سر کار است؛ سلطانی ظالم و فاسد که همه شاخصه‌های یک سلطان ستمگر را دارد و امام نیز در قلمرو او زندگی می‌کند. هرچند امام(ع) مکاتبات وگفت و گوهای شفاهی با معاویه دارد، اما هرگز دست به قیام مسلحانه نمی‌زند و در حالت انتظار بسر می‌برد. اگر امام حسین(ع) بر خودش فرض می‌دانست که در هر شرایطی دست به تشکیل حکومت بزند، چرا هرگز در این زمان، دست به شمشیر نبرد.

اما وقتی امام حسن(ع)، شهید می‌شود، شیعیان چند گروه هستند؛ یک گروه شیعیان سیاسی هستند که امام را به عنوان منصوب از طرف خدا نمی‌شناسند، اما دوست دارند ائمه(ع) حاکم باشند. گروه دیگر، شیعیان اعتقادی هستند که به نصب از طرف خدا اعتقاد دارند و حکومت را حق ائمه(ع) می‌دانند. برخی از شیعیان اعتقادی و شیعیان سیاسی، هم هستند که می‌خواهند امامشان را هدایت کنند و به جای هدایت‌پذیری، دنبال هدایت امام هستند.
همین عده پس از قضیه صلح، طی نامه‌ای، خواستار قیام امام حسین(ع) می‌شوند، اما امام(ع) در پاسخ آنها می‌فرماید: تا معاویه زنده است، فرش کف خانه باشید و تکان نخورید.

بنابراین، امام یک سیاستمدار، مدیر و عاقل است که هر چند باید وظیفه را انجام بدهد، اما نباید تدبیر عقلانی و ظرفیت جامعه را نیز نادیده گرفت.

 پس چرا پس از مرگ معاویه، با علم به شهادت حرکت کرد؟

 امام حسین(ع) مانند هر سیاستمدار دیگری، منتظر یک تزلزل در راس قدرت اموی است که این تزلزل با مرگ معاویه رخ می‌دهد. وقتی شیعیان متوجه می‌شوند که معاویه مرده است، نامه‌های متعددی مبنی بر اعلام آمادگی می‌نویسند و این نامه‌ها وظیفه امام را به فعلیت می‌رساند. حتی حضرت برای حصول اطمینان فرستاده‌ای را روانه کوفه می‌کند که مسلم نیز در جواب به امام، آمادگی بالای مردم و وجود نیروی کافی را اعلام می‌کند.

بنابراین از یکسو، با توجه به پیمانی که خدا از علما گرفته و از سوی دیگر با توجه به وجود نیرو، وظیفه امام(ع) به فعلیت می‌رسد. بنابراین هرچند وی علم غیب و لدنی داشته باشد، او باید بر اساس ظاهر قضاوت کند تا بر مردم حجت باشد. علمای علم کلام و فلاسفه شیعه معتقدند علم لدنی و غیب، تکلیف‌آور نیست و عالم موظف به تکلیف به علم غیبش نیست، بلکه وقتی به ظاهر، حجت بر او تمام شد، باید اقدام کند. دیگر وظیفه امام(ع) فعلیت یافت و اتفاقا امام حسن(ع) به دلیل عدم فعلیت، صلح می‌کنند.

 پس چرا امام با علم به کشته شدن و اطلاع از نبود نیروی کافی، برنگشت؟

 اولا امام از نیمه راه گذشته است. ضمن آنکه، امام یارانش را جمع می‌کند و خبر پیمان‌شکنی کوفیان را مطرح می‌کند؛ اما در اینجا یک استدلال عقلی و منطقی مطرح می‌شود که اگر پای شما به کوفه و یا نزدیک کوفه برسد، نیروی شیعه موجود در کوفه که اکنون منفعل شدند، فعال خواهند شد. با این استدلال، امام حرکت می‌کند. حتی پس از دو منزل که حر با امام روبه رو می‌شود و راه امام به کوفه را می‌بندند، توافق می‌شود که امام(ع) از راهی بروند که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه. یعنی با کمی انحراف راهش را ادامه می‌دهد و از نزدیکی‌های کوفه عبور می‌کند. حدود یک هفته با حر، با هم حرکت می‌کنند و 70 کیلومتر هم از کوفه عبور می‌کند. اگر امام همان مسیر را ادامه می‌داد به دمشق می‌رسید.

بنابراین امام(ع) با این امید از کنار کوفه رد می‌شود، که خبر حضورش در کنار کوفه، به گوش کوفیان برسد و به کمکش بیایند. چنانکه یک عده از شیعیان تدبیر کردند و آمدند. حتی حبیب بن مظاهر از امام می‌خواهد که به قبیله‌اش که در نزدیکی کوفه است، برود و اتفاقا چند صد نفری را دعوت می‌کند، اما دشمن راهشان را می‌بندد.

   اگر نکته خاصی هست، بفرمایید.

 نکته قابل ذکر اینکه، تبلیغات معاویه در 40 سال حضور در شام سبب شده بود، یک تقدس دروغین و احترام ساختگی برای بنی امیه ایجاد شود و حتی آنها آیات جبرگرایی را در تأیید تقدس حکومت‌شان می‌خواندند که خدا خواسته است ما حاکم باشیم و چرا می‌خواهید با خواسته خدا مخالفت کنید و شکستن این تقدس حرام است.
تنها کسی می‌توانست این تقدس را بشکند که قیامش، خروج علیه دین به شمار نیاید. هرچند، امام حسین(ع) را نیز خارجی می‌نامند که از دین خروج کرده است، اما اینها، برچسبی بود که هیچ مسلمانی نمی پذیرفت که فرزند پیامبر(ص) از دین خارج شده باشد.
نکته دیگر، امام حسین(ع) به حکم عقل و حکم پیامبر، شمشیر برداشت تا به کمک یار و یاور قابل توجه، ستم و ظلم و فساد را از جامعه اسلامی ریشه کن کند و شمشیرش را بر سر ظالم ستمگر فرود بیاورد، اما امروز کسانی به اسم عشق به حسین(ع)، با گرفتار شدن به خرافات و جهل آن شمشیر را بر فرق خودشان فرود می‌آورند که باید علت این تغییر بررسی شود.

 

 

 

 

 

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=21185

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 − دو =

آخرین مطالب