دزدی صاحبخانه
دزدی به خانه ای رفت هیچ نیافت. ناگاه در گوشه خانه قدری آهک دید. پنداشت که آرد است. دستار خود را در میان خانه پهن
دزدی به خانه ای رفت هیچ نیافت. ناگاه در گوشه خانه قدری آهک دید. پنداشت که آرد است. دستار خود را در میان خانه پهن
فاضلی به یکی از دوستان صمیمی و همراز خود نامه ای می نوشت. شخصی در کنار او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او
دزدی به خانه ای رفت. جوانی را خفته دید. پرده ای که بر دوش داشت بگسترد تا هر چه باید در وی نهاده بر دوش