شنبه 29 اردیبهشت 1403 برابر با Saturday, 18 May , 2024

رساله قدمیه

داستان انتقال سنگی با نشان جای پای حضرت رسول (ص) از مکه به هند
 زندگی و آثار فیضی:
دو برادر یکی ابوالفضل و دیگری ابوالفیض هر دو ملقب به «فيضي» فرزندان مبارک از مشایخ صوفیه در شهر آگره هند بودند.

نخستین آن دو، وزیر جلال الدین محمد اکبر شاه (م 1014) بود و دومی ملک الشعرای او. وي مردی ادیب و شاعر و فرهیخته که دیوانی از او برجای مانده است. ابوالفیض به سال 954 در آگره تولد یافت و در روز شنبه دهم صفر سال 1004 در لاهور درگذشت. بسیاری از تذکره نویسان شرح حال کوتاهی از آورده‌اند، عباراتی که مصحح دیوان فیضی آنها را در مقدمه دیوان گردآوری کرده است. وی تفسیری هم با نام سواطع الالهام بر قرآن نوشته که بدون نقطه است. کتابی دیگر هم با همین ویژگی با عنوان موارد الکلام تألیف کرده است.
در مجمع النفائس آمده است:‌ شهریار اقلیم سخن، و تازه ساز رسم‌های کهن، نغمات بیانش همه ناقوسی و نمطات کلامش همه قدوسی، منشأ ترقی اهل حال و مردم صاحب کمال، به خصوص شعرا و فصحا بود. شیعی فطری، موحد جبلی است. گمان نقص کمال و سستی اعتقاد او، از نقص کمال است (دیوان فیضی: 7).
رساله قدمیه
در میان آثاری که در مقدمه دیوان فیضی برای وی شمرده شده است، نامی از رساله قدمیه دیده نمی‌شود. این آثار عبارتند از:‌ دیوان شعر، خمسه فیضی، مثنوی گجرات، موارد الکم (چاپ کلکته به عربی)،‌ سواطع الالهام(چاپ سال 1306ق در هند و 1416 در قم). لطیفه فیضی، گلدسته نظم و نثر، تذکره شعرا، لیلاوتی (در ریاضی)، مهابهارتا (دو فصل از مهابهارات که به دستور اکبرشاه او ترجمه کرد و بقیه فصول را دیگران)، بهاگوت گیتا، راماین، رساله اکبر (دیوان فیضی:‌8 – 11).
در این صورت باید رساله قدمیه را هم بر فهرست بالا افزود.
اهمیت این رساله به جز نثر زیبای آن و نیز اشعاری که وی خود در باره موضوع مورد بحث سروده است، در ارائه یک گزارش تاریخی در باره انتقال سنگی با اثر پای منسوب به رسول خدا (ص) از مکه به هند است. وی در این رساله با اشاره به تعیین امیر الحاج از سوی اکبر شاه و توزیع نقود و امتعه از سوی وی میان اهالی حرمین اشاره بدین نکته دارد که اشراف مکه به پاس این خدمت، نشان قدم رسول خدا (ص) را به رسم هدیه برای اکبرشاه فرستادند.
در این باره تردیدهایی وجود داشت، اما آنچنان که فیضی نقل کرده است، حتی خود اکبرشاه،  با وجود این تردید گفت که ما بایستی از روی احتیاط،  تعظیم و تکریم خود را نسبت به آن ابراز کنیم. نویسنده برای تأیید اهمیت و اعتبار این نشان، نام چندین نفر از علمای وقت مکه را مهر تأیید بر اعتبار آن زده اند آورده است. این اطلاعات در باره اشخاص یاد شده به لحاظ شرح حال نگاری جالب توجه است.
این زمان شمار فراوانی از مسلمانان هند عازم حج می‌شدند و گهگاه کسانی هم که از نظر دولت مغولی بودنشان در مرکز سیاست معقول نبود به حج فرستاده شده و بازگشت آنان به هند ممنوع می‌شد. حتی یکبار خود اکبرشاه نیز اراده حج کرد که دیگران او را منع کردند. وی سلطان خواجه را به عنوان امیر الحاج منصوب کرده و هدایای فراوانی برای اشراف مکه و مدینه و فقرای حرمین فرستاد. (اکبرنامه:‌ ج 3، ص 263). کتاب مستقلی با عنوان Pligrimage to Mecca از Michael N. Pearson به طور اختصاصی در باره وضعیت حج رفتن در هند در فاصله سالهای 1500 – 1800 منتشر شده است.
همچنین متنی با عنوان جواهر التاریخ در تاریخ مکه توسط مؤلف همین سطور انتشار یافته (مقالات تاریخی، دفتر شانزدهم) که از خدمات اکبرشاه و فرزندش جهانگیر به حرمین در آن مطالبی آمده است.
نسخه‌ها
از رساله قدمیه دو نسخه مبنای کار حاضر بوده است:
1 – نسخه کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شماره 7936 که در فهرست همین کتابخانه (20/275) معرفی شده است. در آنجا مؤلف ابوالفضل فیض الله بن مبارک هندی متوفای 1004 شناسانده شده است!
2 – نسخه شماره M140 (8201) فرهنگستان علوم آذربایجان که در قرن یازدهم کتابت شده و تصویر آن به شماره 1182 در کتابخانه آیت الله مرعشی نگهداری می‌شود. تصویری از هر دو نسخه به لطف آقای حافظیان در اختیار بنده قرار گرفت. از ایشان سپاسگزارم.
نسخه اوّل، گرچه به لحاظ خط زیباتر است، اما افتادگی‌های فراوان داشته و به خصوص برخی از تعابیر عربی از آن نانوشته مانده است. به عکس نسخه دوم، از لحاظ خط نازیبا و ریزتر اما کاملتر است. مواردی را که در نسخه دوم وجود داشته و در نسخه اوّل نبوده، در کروشه افزوده ایم. هر دو نسخه متعلق به قرن یازدهم است.
نسخه اول در ماه صفر 1016 یعنی دوازده سال پس از درگذشت مؤلف کتابت شده است. بنابرین تاریخی که در انتهای رساله آمده تنها مربوط به نسخه اوّل است. اما در پایان نسخه دوم تاریخی نیامده است، با این حال به دلیل آن که در مجموعه‌ای بزرگ قرار دارد که نود رساله در آن است، آگاهیم که در قرن یازدهم کتابت شده است.
عنوان رساله در نسخه اول، همین عنوانی است که در آغاز رساله آورده‌ایم اما عنوان بالای رساله دوم تنها عبارت «رسالة‌ قدمیه فیضی» است.
 
رسالة قدمیّه من مصنّفات حقایق و معارف نایبی شیخ ابوالفیض فیضی هندی رحمه الله
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
 
قدم قلم در طیّ مسالک محامد الهی کوتاه است و زبان پیش قدمان مناهج نبوّت بر صدق این دعوی گواه؛ رحیمی که سروش عنایتش نوای بشارت ادای وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ (يونس:2) به گوش هوش ارباب ایمان واصحاب ایقان رسانید؛ علیمی که مرشد هدایتش به نعلین نصرت قرین «و ثبّت اقدامَنا وانصُرنا علی القوم الکافرین» مضطربان معرکه جهاد را [بشارت] ثبات داد؛ ملکی که مجاهدین فی سبیل الله را به منشور «یا ایّها الذین امنوا إن تنصُروا الله یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اقدامَکُم» نوید فتح [و ظفر] کرامت فرمود؛ قهّاری  که چاوش بارگاه جبروتش تمثال «ویُعرِفُ المجرمونَ بسیماهم فیَُوخَذ بالنَّواصی والاقدام» عاصیان را موی پیشانی گرفته، سلسلة درکات در پا انداخت؛ [در پای انداخت] حکیمی که به رابطة  «لِیَربِط علی قلوبِهِم و یثُبُّت به الاقدام» دلها را حیات و قدم‌ها را ثبات بخشید؛ قادری که به مقتضای قدرت واقتضای حکمت ثابت قدمان را در پای لغز «فتزلّ قدم بعد ثبوتها» سر داد. گاه نبی را در پیش راه قربت بدور باش «انّی انا رَبُّکَ فاخلَع نَعلَیکَ إنّکَ بالوادِ مقدّسِ طوی» تأدیب وتربیت نمود و گاه ولیّ را در قدمگاه عزّت به تشریف پای انداز «قدمی هذه  علی رقبة کلّ ولیّ الله» اطراز اعزاز موهبت فرمود. عقل شکسته پای را در فضای قضای او دستگاه قدم نیست؛ و زبان  نکته سرای را در ادای ثنای او یارای دم زدن نه، تعالی جناب معرفته عنِ الاقدام الاوهام [و تقدس کتاب صفته عن الارقام الافهام]. لمؤلفه:
عـقــل در راه او قــدم نـزنــد        در مـقــام ثنـاش دم نــزنـد
بـه قدم طـیّ کجـا شود این راه        کـه قـدم در رهش بود کوتاه
نیست پـا را در این طریق ثبوت        ولـهُ الکبــریاء و الجَـبَـروت
چـه بـود سیر خـامــة سرکـش        پای چـوبیـن و راه پر آتـش
و تحیّت و تسلیم نثار نبیّ کریم پیش قدم راه [تعظیم] رسالت، مقدّم نشین صدرگاه جلالت، مبشّری که به نوید جاوید «انا الحاشرُ الّذی یحشُرُ النّاس علی قدمی» خاک نشینان فرامُشخانه فنا را سر بلندی داد؛ شفیعی که به بشارت «من اغبرت قدماه فی سبیل الله حرّم الله جسده علی النّار» غبارآلودگان راه خدا را به آب چشمة فردوس شست و شو فرمود، چون خطاب فَاستَقِم کَما اُمِرت شنید دست دعا به استقامت قدم برداشت که «اللّهم ثَبِّت قَدَمی علی دینِک». و از آن جا که [مقرب بارگاه] کبریای [نسخه 2 بدون کبریای] احدیّت فرموده که «شیّبتنی سورة هود» لمؤلفه:
آن قــدم بـر سـر سپــهـر زده        پشــت پـایی به مـاه و مهـر زده
پـرو بـال مَلَـک خـس راهـش        نُــه فلـک کـرد از قدمـگـاهـش
در کـمــالات او عــدد نرسـد        بـه قـدمــگـاه او خــرد نـرسـد
کعبـة دل حـوالـی حـرمـــش        کـعبــة جـان [1] نـشـانـة قـدمـش
و بر آل هدایت مآل و اصحاب سعادت نصاب او؛ رباعی:
آنها که نشستند به ظلّ [زیر] علمش    بستنـد طـراز دیـن ز ذیـل کرمـش
بـودنـد مــقیــم آستـان حـرمــش    رفـتنـد ره صـدق قـدم بر قـدمـش
رَضی الله عَنهُم اَجمعین.
بر ضمایر ارباب بصائر مختفی و مستتر نیست که در [لوح] محفوظ کالنّقش فی الحَجَر مرتسم است که به مصداق وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً  (مزمل:20) جمیع خیرات ومبرّات عباد که از کنج خانه «ولله خزائن السَّمواتِ والارض» تعیُّن یافته و در روزنامه «ونکتب ماقدّموا و آثارهم» مسطور و مرقوم است و ظهور صدق وعدة کریمة «وقدمنا الی ما عملوا من عمل» در پیشگاه یوم «ینظُرُ المرءَ ما قَدَّمَت یداهُ» مقرّر و معلوم؛ بنابر آن  همگی همّت علیای سلطان السّلاطین، قهرمان الماء و الطّین، والی ولایة العظمی صاحب الخلافة الکبری، حجّة [2] الله بالحقّ، خلیفة الله المطلق؛ ناظم مناظم العالم، منوّر السوادِ الاعظم، المؤیّد بالفتح والظفر، المجاهد بالجهاد الاکبر، واقف الاصل و الفرع؛ حافظ مراتب الشّرع؛ ذوالکرامات الجّلیة والمقامات الطیّبة؛ مَهبط آیات الجلال و الجمال، مَظهر تجلیّات الشّموس و الضّلال، عالم الاطوار من الآدم الی الخاتم، کاشف الاسرار فی الخاتم الی انقراظ العالم، کریم الطّرفین الاعظمین، خادم الحرمین الشریفین المحترمین، امیرالمؤمنین بالمجاهدین و المُغازیین ابوالفتح جلال الدین محمد [3] اکبر پادشاه الغازی – ادام الله ظلال جلاله علی مفارق دعاة اقباله –  درآن مصروف است که از موائد احسان و فوائد امتنان حاضر و غایب و صامت و ناطق را بهره‌مند سازند، خصوصاً مجاوران حرمین معظّمین [4] – زاد هما الله تعظیما، از صغیر وکبیر و غنی و فقیر به وظایف متوافره و ادرارات متواتره، سال به سال محظوظ گردانند و سالهاست که چنین قرار یافته که هر سال یکی از  اکابر را امیرحاج ساخته با نقود و امتعه که [به] مجاوران و مسافران آن امکنة شریفه را وفا کند، [5] به آن صوب [با] صواب می‌فرستند و از توجّه عالی هر ساله [6] چند هزار کس از فقرا و اغنیا به شرف حج مشرّف می‌شوند و خطبة احسان و ذکر نیک نامی را بر منابر حرمین شریفین بلند می‌گردانند و فاتحة مزید جاه و جلال و دعای خلود دولت و اقبال در مشاعر اسلام و اماکن عظام می‌خوانند تا آن که در سنة ستّ و ثمانین و تسعمایه [986] جناب مستطاب قدسی القاب قدّوسی قباب، تذکرة السّلف بنصرة الخلف، ذو النَسَبِ العالی و الحَسَبِ المتعالی، نیِّرِ سَماء السَّعادة، مصباح زجاجة السیادة، مورد مکارم الاخلاق، ملاذ اکابر الافاق، صاحب العلم النّافع والعمل الرافع، الموصوف بالصفة الصفیّة المـصطـفویــة و المــوسوم  بالکنیة العلیّة العلویّة المؤیّد من الله الوهّاب، رفیع الدین شاه ابوتراب – دامت برکاته –  امیر حاج ساخته، با تحف بی‌قیاس از نقود و اجناس روان کردند.
چون آن سیادت مآب بعد از ادای مناسک حج و عمره و تقسیم هدایا وایصال عطایا خواست که بر مسلک العود احمد سلوک نماید شرفای حرم و عظمای خاندان کرم که حکومت و ریاست حرمین شریفین، اَباً عن جدّ از زمان سیّد عالم – صلّی الله علیه و آله سلّم – الی یومنا هذا به ایشان رسیده، بنابر ضابطة محبّت و رابطة مودّت که به حضرت ظلّ اللهی – خلّد ظلاله العالی [7] –  دارند و به تمادی فوائد ایادی نعم و توالی عواید احسان وکرم مخصوص‌اند، به استصواب قضات اسلام و علماء اعلام به رسم تیمّن و تبرّک نشان قدم عرش توأم حضرت سیّدکائنات – علیه اکمل الصّلوات والتّسلیمات – به دست آن سیادت مآب ارسال نمودند و حضرت ظلّ اللهی – خلّد ظلاله العالی – به صدق نیّت و حسن طویّت سه فرسخ به استقبال آمده به کمال تعظیم و تبجیل به شرف تلثیم [8] و تقبیل مشرّف شدند.  مقدار صد قدم بر دوش نهاده پیاده آوردند و بعد از آن طبقة سادات بنابر قرب ذاتی به احراز این دولت مبادرت نمودند.
بعد از آن مشایخ وعلما وارکان دولت، علی تفاوت طبقاتهم و تباین درجاتهم، آن تمثال مقدّس مثال تا به سریر اعلی نوبت به نوبت بر سر نهاده رسانیدند.
حبّـذا سنـگ معتـدل تمـثال        نیّـر بـخـت وکـوکـب اقـبـال
ماه را پیـش اوست قدر سُها        زر خورشید ازوست خـاک‌بـها
گـوهـر فخـر تاجدارانـست        درّه التّـاج شــهـریـارانـســت
سجـده‌گـاه هـمه سرافرازان        نـازنینان به سجـده‌اش [9] نـازان
واین قدم خیر مقدم در جوف کعبه معظّمه بود تا آن که در ستّه تسعَ [و] خمسینَ و تسعمائه [959]‌ که عمارت حرم تاریخ یافته‌اند دیوار کعبة معظّمه رسنی پیدا کرده بود و علما را در باب شکافتن [10] آن جهت حرمت اختلاف شده، بعد ازحصول استفتاء و وصول فتوی از دارالسّلطنة استانبول چون رخصت تعمیر حاصل شد، [11] در آن وقت آن تمثال مقدّس را از داخل کعبة معظّمه برآورده در میان گنبدی که در صحن مسجدالحرام است نهاده بودند.
و در تاریخ سمهودی که تاریخ مدینه است و در دیار عرب اعتبار تمام دارد و یکی از افاضل اکابر [12] از زبان عربی به فارسی آورده، [13] [چنین] مذکور است که چون حضرت رسالت پناهی –  صلّی الله علیه وآله و سلّم –  در غزوة خیبر پای مبارک را بر سنگ نهــاده آن طــرف دیوار عساکر اعدا را می‌دیدند، قدم‌های آن حضرت بر سنــگ منقّش شده بود. [14]
سلطـان رسـل ماه عجم شاه عرب    سنـگ درِ او قبـله‌گـه اهـل طلـب
از تابش قهر او که دشمن سوزست  گر سنگ شود موم عجب نیست عجب
و نشان قدم آن حضرت در مدینه، معروف ومشهور است. علما و مشایخ زیارت می‌کنند و هم چنین در بلدة نیشابور یکی از اولیاء آورده است و الآن موجود است [و نمایان].
و آن چه در رساله[ای] که در باب تمثالی [15] که در حضرت دهلی است وولایت پناه حقایق دستگاه شیخ عبدالله که یکی از اولاد مخدوم جهان و مخدوم‌زاده جهانیان شیخ جلال بخاری – قدّس سره – است آورده، [و] مذکور است که در باقنه [16] قلعه [17] که آن سرور – صلّی الله علیه وآله وسلّم –  محاصره کرده بودند زمینی بود پر گِل. کفّار معجزه ‌طلبیدند که اگر این گل سنگ شود ما حصار را تسلیم کنیم و ایمان آوریم. در آن وقت آن قطعه زمین سنگ شد و نشان‌های [18] قدم آن حضرت برآن ماند و آن را به تیمّن گرفتند و به اطراف و اکناف بردند و قبله‌گاه [19] حاجات ساختند و درحضرت دهلی جایی که آن تمثال مبارک مرکوز است عمارات عالیه ساخته‌اند و خادمان در جوار آن می‌باشند وکعبة خواصِّ و عوام است، وحضرت ظلّ اللهی – خلّد ظلاله العالی –  چند قریه را وقف مجاوران آن کعبة آمال و قبلة اقبال فرموده‌اند. و این ضعیف مکرّر به شرف استلام آن مقام [20] مشرّف شده و در آن جا این بیت نوشته [21]:
در زمینی که نشان کف پای تو بود    سالها سجده صاحب نظران خواهد بود [22]
و همانا که لسان الغیب و ترجمان اسرار خاص از برای [این]‌ مقام متکلّم شده و یک بار در آن نواحی در رکاب حضرت اللهی – خلد ظلاله العالی – روی نموده: [23]
حـضـرت دهـلــی ملائـک مـطـاف    کـعبـه قـدس اسـت ز بـهر طـواف
قـبــلة جــان کــعـبـة اهــل صـفـا    رفـتــه در آن جـا قــدم مـصـطفی
طوف حریمش همه را در خور است    خــاصّه که بر شـاه حـج اکبرسـت
و درکتب صحیحه مذکور است که معجزات حضرت پیغمبر – صلّی الله علیه وآله [وسلّم و ائمه هدی صلوات الله علیهم] [24] – بیش از آن است که در شمار آید و قلم محاسبان اخبار و مستخرجان آثار احصاء نمایند وچندین هزار کتب مبسوطه در ذکر احوال قدس [25] منوال آن حضرت پرداخته‌اند [26] و در سیر برکات آن را به حضرت – صلّی الله علیه وآله و سلم – از مبدأ تا منتهی صحایف و دفاتر ساخته ومع هذا معترف بر عدم استقصای حالات و استیفای ذکر کمالات [آن حضرت] شده‌اند، و از آن کتابها مطوّلة مبسوطه که مشتمل بر چهل مجلّد و بعضی کمتر از آن تألیف یافته و اسامی آنها در تاریخ امام یافعی [27] و شیخ ابن کثیر [28] وغیر آن مذکور است، در سواد هند نرسیده، و در کتب سیر و رسایل مختصر که در این بلاد متداول است، حرفی از قبول و انکار و نفی واثبات آن به نظر در نیاید. پس  احتراز از توهّم انکار این معجزه نمودن و اجتناب از تصوّر طعن در این باب کردن واجب و لازم است.
و اصل در این باب سخن حضرت [29] ظلّ اللّهی – خلّد ظلاله العالی – که به زبان بدایع بیان در وقت استقبال آن تمثال فرموده‌اند که: هر چند حقیقت صحّت آن از کتبِ صحاح به ما نرسیده اما از حُسن ادب رواست [30] که از روی احتیاط به کمال تعظیم کوشند و شرایط تکریم به تقدیم رسانند که اگر در واقع نشانة قدم اطهر آن سرور – صلّی الله علیه وآله وسلّم – است حق تعظیم به جای آمده باشد و اگر در نفس امر چنان نیست، تعظیمی که به مجرّد حسن ظنّ به ظهور آید، عندالله موجب ثواب جمیل و جزای جزیل خواهد بود؛ چه محض استناد به آن سرور – صلّی الله علیه وآله وسلّم – جهت تعظیم کافیست [انتهی کلامه]. و در اخبار آمده که «لو اعتقد حجرا …» ترجمة این کلام است که از حضرت خواجه ناصرالدّین عبدالله – قدّس سرّه – آورده‌اند که اگر بر سنگ سیاه اعتقاد کنی  هر آینه از آن معنی [31] فایض [32] گردد،  فکیف سنگی که منسوب به سرور کائنات – علیه افضل التسّلیمات [33] – باشد و این سخن به جهت تنبیه جماعتی است که قلوب قاسیه [34] دارند و [مضمون «قلبی»  کالحجارة او أشد قسوة»] [35] به ضمایر ایشان راجع است. 
و از اجلّة علما و اکابر مجذوبین که بر صحّت این تمثال مبارک، توقیع کشیده‌اند یکی قاضی حسن [36] مکّی مالکی است و او ملتجای آفاق و مقتدای به استحقاق است، از اصناف علوم نصابی کامل و نصیبی وافر دارد  و رتق و فتق مهام [37] وحلّ وعقد امور اسلام به دست اوست. در علوّ جاه وسموّ منزلت بر  جمیع اکابر آن دیار فایق است، مایده افضال مبسوط دارد و صلای نوای بلند، محفل [38] و محیط رجال اوست [39] و منزل او محطّ رجال – سلّمه الله تعالی.
دیگر قاضی محمد مکّی [40] است و او قدوة علمای عرب است ودر [علوم] تبحّر دارد و حافظ کلام مجید است و فایق در ترسّل و تجوید. از علمای عرب به بلاغت و فصاحت و بذل و سماحت ممتاز است، و در حرم شریف به افادة علوم دینی اشتغال دارد، [41] سلّمه الله تعالی.
و دیگر میر زکریّاست و او سیّد جلیل الحسب [42] است؛ ذاتش متبرّک و نَفَسش مبارک است. در ریاضت و مجاهده [43] و محافظت احوال کوشیده و به مشرب فقر و فنا و عدم توجّه به دنیا ممتاز است. اکثر اکابر و افاضل از مشکات افادت اقتباس انوار حدیث می‌نماید، وقتی که قاری «قال رسول الله [صلّی الله علیه وآله وسلّم] [44] می‌گوید» بی‌اختیار اشک از چشم او روان می‌گردد و مضمون وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ [45] (مائده:83)  به ظهور می‌آید. عمر شریفش قریب به صد و بیست سال رسیده با وجود ضعف و پیری در اوقات خمسه از جبل ابوقبیس که مَسکن اوست در حرم شریف می‌آید و به مواظبت فرایض وسنن اقدام می‌نماید. سلّمه الله تعالی. [46]
دیگری مولانا قطب الدّین حنفی است و او مفتی مکّة معظّمه است – زادها الله تعظیما – . مدّت چهل سال شده تقریباً که مجاور آن [47] بلدة طیّبه است و در تفقّه و تدیّن و فیصل قضایا [و تحقیق مرافعات شرعیّه کمال احتیاط می‌رود و علی الّدوام به علوم دینی و نشر فضایل] اشتغال دارد. [48] کتابخانه[های]  متعدّد دارد [49] و همه را وقف مستفیدان ساخته، در افاده حدیث و اجازه به حدیث مشغول می‌باشد و در این باب [همم] عالیه دارد و سلّمه الله [تعالی]. [50]
دیگر میر پادشاه است که اوسیّد عالی نسب و دانشمند [و از علمای] مقرّر ماوراءالنهر است و جمیع علوم ورزیده؛ عمریست که اقامت مکة معظّمه – زادها الله [تعالی] تعظیماً – اختیارکرده و داخل اکابر آن دیار است ومستعدّان عرب و عجم از حوزة درس او مستفید می‌گردند.
دیگری شیخ عبدالّرحمن فقیه است و [او] از اکابر موالی عرب است. علی الدّوام در حرم شریف به درس تفسیر و حدیث اشتغال می‌نماید و در شهر مبارک رمضان مجلس وعظ می‌دارد و اکابر و اعاظم در پای وعظ او جمع می‌شوند و از حقایق و معارف او استفاضه می‌نمایند سلّمه الله [تعالی].
دیگری [51] شیخ جارالله معلّمی [52] است و از اعیان علمای عرب است و بر فقه حنفی و شافعی، اصولاً و فروعاً استحضار دارد، و به مراسم دیانت وامانت و تقوی و طهارت موصوف است و همیشه به افادة علوم دینی مشغول سلّمه الله [تعالی].
دیگری مولانا [53] عبدالله سندی است و او مجاور حرم شریف است و او را از علما مسلّم می‌دانند؛ و در تدقیق علوم اشتهار دارد و به درس، دوام مشغول است و درسلک اکابر عرب معدود، سلّمه الله [تعالی].
اکنون  بعد از ذکر احوال و اسامی این طبقه گرامی به چند رباعی که منظوم این داعی است، ختم می‌نماید.
آن‌ها کـه بـه دل نـور قـدم یـافته‌اند
از سـنگ سیه فـیض حـرم یـافته‌اند
گـمـراه مـشـو کـه رهنوردان حـرم
مـنـزل بـه نشـانـة قـدم یــافتـه‌انـد
شـاهی که سریـر عرش جایش باشد
اقـبال به پای عرش سـایـش باشـد
چون کعبه سزد قبله اصحاب [54] صفا
سـنگی که برو  نشـان پایش باشـد
شاهی که درش قبـلـة عـالـم داننـد
گـرد قدمـش سپهـر اعـظـم دانـنـد
هر دل که اثـر نـدیـد نـبــود از وی
حقّا کـه زسنگ خاره‌اش کم داننـد
شـاهی که بـرات روز دادی شـب را
در مَحمدتش سنگ گشادی لب را
بـرخاره نشان قدمش نیست که سنگ
وز شــوق کفـش کرد تهی قالب را
ای پــردة نُـه فـلــک طــراز عَلَمـت
سلطـانی وکـاینات خیـل و حشمت
گـر مـا نرسیدیــم به خــاک قدمــت
تـا حشــر سـر مــا و نشان قدمـت
ای عـرش محیـط در طــواف حرمت
دریـای محـیــط تشنــه نیــم نمت
مشکل که ز جست و جوی تو بنشینم
زینـگونه کـه یــافتم نشــان قدمت
از عمــر منـم به نیم جانـی خـرسنــد
از وعـدة وصلـش به گمانی خرسند
از بـدرقـــة مـــراد واپـــس مانــده
افتــاده در این ره به نشانـی خرسند
فیـضی کـه ز شوق، ناله تا ماه رسانــد
تــا شمسـة مهــر شعلـة آه رسانـد
گــر مانـد ز پیـشـگاه بزمـش محـروم
این بس که سر خود به قدمگاه رساند
صــد شـکـر کـه آمد به هـزاران اکرام
نـقــش قدم مـقــدّس خـیــر انـام
فــرخنـده شـد از مقـدم خـیرش ایّـام
تـاریـخ قـدوم اسـت «خیرالاقدام» [55]
و الحمد لله فی المبدأ و المختم والصّلوة والسّلام [56] علی مظهر الاتمّ و علی أولیائه المتّصفین برسوخ القدم.
تمّ بعون الله الملک الکریم الوهاب فی یوم الاربعاء شهر 1016 [57]
 

پی نوشت:

 [1]. در نسخه 2: به جای «کعبه جان» «خانه دل».
 [2]. در نسخه 2: به جای «حجة» رحمة آمده است.
 [3]. «محمد» در نسخه 2 نیامده است.
 [4]. در نسخه 2 به جای «معظمین» شریفین آمده است.
 [5]. در نسخه 2: وفا نماید.
 [6]. در نسخه 2: هر سال.
 [7]. داخل خط تیره در نسخه 2 نیامده است.
 [8]. بوسه زدن.
 [9]. در نسخه 1 «سجده‌اش».
 [10]. در نسخه 2: در شکافتن.
 [11]. در منائح الکرم:‌3/328 اشاره به ترمیم کعبه در سال 959 شده اما تفصیل متن در آن نیامده است.
 [12]. در نسخه 2 «اکابر» نیامده است.
 [13]. در نسخه 2: به فارسی ترجمه کرده.
 [14]. در نسخه 2: نقش بست.
 [15]. در نسخه 2:‌تمثال.
 [16]. «باقنه» بدون نقطه روی دندانه بعد از «ق» نام جایی باید باشد اما کجا؟
 [17]. در نسخه 2: در بافته، قلعه [ای] است.
 [18]. در نسخه 2: نشان.
 [19]. در نسخه 2:‌قبله.
 [20]. در نسخه 2 بدون «مقام».
 [21]. در نسخه 2 «نوشته دید».
 [22]. در نسخه 2:‌ سالها سجده‌گه اهل نظر خواهد بود.
 [23]. در نسخه 2: نمود.
 [24]. طبق معمول آنچه از این قبیل در کروشه آمده از نسخه 2 است.
 [25]. در نسخه 2:‌ قدسی.
 [26]. در نسخه 2: آن حضرت نوشته‌اند.
 [27]. مقصود مرآة‌ الجنان است.
 [28]. علی الاصول مقصود البدایة و النهایة است.
 [29]. در نسخه 2: بدون «حضرت».
 [30]. «رواست» حدسی است. «دور است»‌ هم خوانده می‌شود که نامناسب می‌نماید.
 [31]. در نسخه 2: منفعتی.
 [32]. در نسخه 2: فائز.
 [33]. در نسخه 2: الصلوات.
 [34]. در نسخه 1 گویا به اشتباه:‌ قادسیه.
 [35]. داخل کروشه از نسخه 2 است و محل آن در نسخه 1 سفید است.
 [36]. در نسخه 2: حسین.
 [37]. در نسخه 2:‌ مهمات.
 [38]. در نسخه 2 به جای «محفل» مجلس آمده است.
 [39]. در نسخه 2: به جای «اوست» «است» آمده است.
 [40]. در نسخه 2:‌ مالکی به جای «مکی».
 [41]. در نسخه 2 به جای «اشتغال دارد» «مشغول».
 [42]. در نسخه 2: سید جلیل النسب، جمیل الحسب.
 [43]. در نسخه 2: مجاهدات.
 [44]. داخل کروشه در نسخه 2 نیامده است.
 [45]. جای آیه در نسخه 1 سفید است.
 [46]. «تعالی» در هر سه مورد گذشته از نسخه 2.
 [47]. در نسخه 2:‌ از مجاوران.
 [48]. داخل کروشه از نسخه 2 افتاده است.
 [49]. در نسخه 2 به جای «دارد» «بهم رسانیده».
 [50]. دو مورد کروشه اخیر هم در نسخه 2 نیامده است.
 [51]. در نسخه 2 در اینجا و موارد بعدی به جای «دیگری» دیگر آمده است.
 [52]. در نسخه 2:‌ معلم.
 [53]. در نسخه 2 به جای «مولانا» ملا آمده است.
 [54]. در نسخه 2 به جای «اصحاب»‌ ارباب آمده است.
 [55]. در نسخه 1: خیر الایام. با محاسبه این دو مورد می‌توان دریافت که خیر الاقدام درست است، زیرا سال 987 را نشان می‌دهد. همان طور که در متن رساله آمده امیر الحاج در سال 986 به مکه رفته و به یقین بازگشت او که همراه خود سنگ را آورده، سال 987 است.
 [56]. «والسلام»‌ در نسخه 2 نیامده است.
 [57]. طبعا این سطر اختصاصا در نسخه 1 آمده است.

 

میقات حج سال شانزدهم بهار 1387 شماره 63

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=16681

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − شش =

آخرین مطالب