جمعه 31 فروردین 1403 برابر با Friday, 19 April , 2024

تشیع بنگال هند در عصر نوابین مرشدآباد

چکیده

بنگال هند، پیش از ظهور اسلام، مسیر تجاری عرب­ها و ایرانیان به چین بود. این امر و در پی ظهور اسلام، مردم این سرزمین را با اسلام آشنا ساخت؛ البته اطلاع دقیقی درباره ورود تشیع در بنگال، در دست نیست، ولی پیش از فتح بنگال توسط بختیار خلجی در قرن سیزدهم میلادی، شیعیان در لباس صوفیان وارد این سرزمین شدند.

در قرن هفدهم میلادی شاه­محمد شجاع فرزند شاه­جهان، والی بنگال شد، اما او به عنوان نخستین والی شیعی نیز نتوانست برای گسترش تشیع، اقدام مؤثری انجام دهد.در اوایل قرن هجدهم میلادی، فردی شیعی به نام نواب مرشد قلی­خان از طرف اورنگ­زیب، والی آن­جا گردید. او به تدریج اعلام استقلال کرد و سلسله نوابیت را در آن ناحیه تأسیس نمود و اقدامات زیادی برای گسترش تشیع انجام داد. فعالیت‌های وی، باعث پیشرفت چشمگیر علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی شیعیان شد؛ با این وصف، درباره شیعیان بنگال در عصر نوابین مرشدآباد، تاکنون هیچ تحقیقی صورت نگرفته، لذا این پژوهش در صدد بیان وضعیت تشیع در عصر نوابین مرشدآباد است که از سال­ 1717 -1880میلادی، مجموعاً شانزده نواب شیعه به مدت 163 سال در این سرزمین، حکومت کردند. در این دوره، پیشرفت‌های تشیع بنگال به اوج خود رسید. آغاز انحطاط این سلسله اواخر قرن نوزدهم میلادی است. توطئه و اشغال کمپانی هند شرقی، مهم‌ترین علت فروپاشی حکومت مقتدر نوابین، است. بنابر­این، سؤال اصلی این است که وضعیت شیعیان بنگال در عصر نوابین مرشدآباد چگونه بوده است؟ دست­یابی به اوج دستاوردهای سیاسی، مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در آن دوره، فرضیه این نوشتار است.

واژگان کلیدی

اسلام، تشیع، بنگال، نواب، مرشدآباد، هند، انگلیس، کمپانی هند شرقی.

مقدمه

   سرزمین بنگال، تاریخی کهن دارد. از دوران پیش از اسلام، عرب­ها و ایرانی­ها با این منطقه آشنا بودند؛ زیرا بنگال گذرگاه دریایی برای دست­یابی به چین بود. مسلمانان عرب قبل ازورود لشکراسلامی به بنگال، وارد این سرزمین شده بودند. دیدگاه­های متفاوتی درباره ورود اسلام در بنگال وجود دارد؛ اما بازرگانان عرب و ایرانی، از نخستین مسلمانانی بودند که وارد بنگال شدند و اسلام توسط بازرگانان، مبلّغان، عارفان و صوفیان، به این سرزمین راه یافت. محمدبختیار خلجی اولین بار دولت اسلامی را تأسیس کرد. نوابین مرشدآباد نخستین حکومت شیعی در بنگال را پایه‌گذاری نمودند که بیش از یک قرن به طول انجامید. پایتخت این حکومت در این دوره، مرکز شیعیان و سادات بود و نشست­های علمی و دینی حاکمان شیعی با علمای شیعه برگزار می­شد. این دوره برای تشیع بسیار اهمیت دارد؛ چون در این دوره تشیع پیشرفت چشم­گیری داشت و آثار آن هنوز پابرجا هستند. بررسی این دوره در مباحث پیش­رو دنبال می‌شود:

تاریخچه مرشدآباد

در قرن هفتم میلادی، پایتخت امپراتور بنگال، شاشانک، در مرشدآباد بود و در قرن هجدهم،مقر نوابین بنگال و مهم­ترین مرکز فرهنگی شیعه در هند شمالی به­شمار می­آمد. پیش از قرن هجدهم، مرشدآباد یکی از مراکز مهم تجاری، سیاسی و ادبی ایالت بنگال به شمار می­رفت. مساجد و آثار بنای منهدم شده قرن شانزدهم در این شهر هنوز هم وجود دارد. آثار اسلامی باقی‌مانده آن دوران،دلالت دارند که مرشدآباد پیش از قیام مرشد قلی­خان، مرکز مهم ادب، هنر، بازرگانی و سیاست بوده و فرهنگ و تمدن اسلامی در این سرزمین وجود داشته است(خان، 2007: 22 ). در سال 1704 میلادی،پایتخت را از داکا(پایتخت فعلی کشور بنگلادش) به مقصودآباد منتقل کرد و به نام مرشد قلی­خان، مرشدآباد شد(شهر مرشدآباد از شهر معروف هند، کولکاتا 197 کیلومتر دور است) و قصر، قلعه، دربار و مساجد در دوره وی ساخته شد(خان، 2007: 473). مساحت آن 5324 کیلومترمربع و جمعیت آن طبق آمار سال 2011میلادی 569،866،5 نفر است(بهتاچارج، 2011: 41). که 12.49 درصد آن شهرنشین و 54.35 درصد آن باسوادند؛ هم­چنین 60,71 درصد را مردان و 47,63 درصد را زنان تشکیل می­دهند (مونُرماائربُک، 2011: 473).

مرشدآباد از عصر حکومت نواب مرشد قلی­خان (1717-1727میلادی) تا دوره نواب منصور علی‌خان (1838-1880م) مرکز شیعیان و سادات بود. پیش از آن، در این شهر شیعیان رفت‌وآمد داشتند (خان، 2007: 22-24)و نشست­های علمی و دینی حاکمان شیعی با علمای شیعه در این شهر برگزار می­شد (K.K. Dutta,  1998:137). در مرشدآباد بازرگانان ترک، عرب و ایرانی ساکن بودند. این شهر محل اتصال زبان­های فارسی، ترکی و عربی (خان، 2007:23) و افزون بر آن، حلقه ارتباط هند شمالی و بنگال شرقی بود( اکرام، 1996:  625).

تا سال 2011 میلادی در مرشدآباد،حدود هشتصد خانواده شیعه سکونت داشتند. در این شهر، صدها مسجد، حسینیه­ و عزاخانه وجود دارد. حکومت خانواده نوابین شیعی مرشدآباد از بین رفته؛ اما برخی از قصرها هنوز هم در اختیار فرزندان آنان قرار دارد. این خانواده هنوز هم بین عموم مردم مرشدآباد جایگاه ویژه­ای دارند و کنار آنان، مانند گذشته، در مراسم عزاداری شهدای کربلا شرکت می­کنند. وضعیت دینی و اخلاقی جوانان خانواده نوابین، خوب است اما از لحاظ علمی و آموزشی در وضعیت مناسبی نیستند. شیعیان با پیروان ادیان دیگر روابط خوبی دارند.

تاریخ اجمالی دوره نوابین

بنگال از سال 1717-1765 میلادی (48 سال)، تحت حکومت نواب­های کمابیش مستقل قرار داشت (اسعدی، 1369شمسی، ج 2: 26 )؛ یعنی از زمان حکومت مرشد قلی­خان تا دوره حکومت میرجعفر. سپس در سال­های 1765-1880میلادی یعنی از زمان حکومت نواب ناظم­الدین علی‌خان تا نواب منصور علی‌خان، نُه نواب شیعه که دست‌نشانده انگلیسی­ها بودند، به عنوان ناظم بر بنگال حکومت راندند. خلاصه این که مجموعاً شانزده نواب شیعه به مدت 163 سال در سرزمین بنگال، بهار و اُریسه حکومت کردند.   

تأسیس سلسله حکومت­های ایالتی شیعی در قرن هجدهم میلادی در بنگال، و گسترش نفوذ و سلطه اعیان شیعی بر امپراتورانشان که قادر نبودند از قدرت خود دفاع کنند، شیعیان را بر آن داشت تا عقاید خود را اعلام نمایند(رضوی،1376، ج1 :26). حکومت­های مستقلی که در قرن هجدهم به وجود آمدند، اغلب حاکمان آن شیعه بودند. نخستین حکومت در مرشدآباد بود مرشد قلی­خان آن را بنیان نهاد. مرکز فرهنگ این حکومت بزرگ مرشدآباد، عظیم‌آباد و جهانگیرنگر(اسم قدیم پایتخت بنگلادش داکا، جهانگیرنگر بوده است) بود ( اکرام، 1996: 618). نوابین مرشدآباد عبارت بودند از:

1. مرشد قلی خان (حک1717-1727م)

او مؤسس نوابیت در بنگال بود. فعالیت او در بنگال به عنوان رئیس قوه قضاییه این ایالت آغاز شد و به منصب ناظم بنگال و اریسه رسید. وی معاون والی ایالت بیهار و سردار لشکر در چند شهر دیگر هند بود. در آغاز قرن هجدهم میلادی، زندگی فعال مرشد قلی­خان به اتمام رسید. درباره پدر و مادر و خانواده  مرشد قلی­خان، اطلاعاتی در دست نیست. یکی از امیران به نام حاج شفیع در شهر اصفهان او را به فرزندی گرفت و تربیت کرد. بعد از وفات حاج شفیع، مرشدقلی به هندوستان رفت و سردار لشکر مغول شد. او از طرف امپراتور شاه جهان در سال 1635میلادی، در کامان پَهاری بسیاری از شورشیان را کشت (آشنا، 2009: 217). وقتی اورنگ­زیب در سال 1652میلادی نائب­السلطنه دکن شد، با کمک مرشد قلی اصلاحاتی در امور مالی انجام داد (سراج الاسلام، 2003:  219). وقتی اورنگ­زیب پادشاه هندوستان شد، او را در سال 1701میلادی حاکم بنگال نمود و به او لقب «کار طلب خان» داد. بدین گونه مرشد قلی­خان، حکمران بنگال شد(سلیم احمد، 1996: 26) و نخست به شهر داکا رسید. او با عظیم­الدین، ناظم بنگال آن زمان اختلاف داشت. اورنگ­زیب در سال 1702 به او اجازه داد تا در مرشد­آباد اداره و دفتر تشکیل دهد. مرشد قلی دارایی بنگال را افزود و در سال 1703 به جنوب هندوستان رفت و از اورنگ­زیب لقب «مرشد قلی­خان» گرفت.

مرشد قلی مالیات بنگال را برای اورنگ­زیب ارسال می­کرد. امپراتور نیز منتظر دریافت این دارایی بود (سعیدالحق، 352). بعد از درگذشت اورنگ­زیب (1707م)، در دوره پادشاه بهادرشاه، مرشد قلی را به جنوب هند فرستادند؛ اما بعد از دو سال (1710م) بار دیگر به بنگال برگردانده شد. در سال 1713میلادی فرخنده سیر پسر فرخ سیر، جانشین حکمران شد. او بعد از درگذشت فرخنده­سیر، نایب حکمران بنگال گردید و در سال 1716 به سمت فرماندهی بنگال رسید و لقب «جعفرخان» کسب کرد و بعد از آن، به او لقب «مؤتمن­الملک علاءالدوله جعفرخان ناصری ناصر جنگ بهادر» داده شد. وی در سال 1717 پایتخت ایالت را از داکا به مرشدآباد منتقل کرد (آخوندزاده، 1365: 14). بدین­گونه مرشد قلی­خان، در سال­های 1700-1717میلادی از طرف حکومت مغولی، رئیس کل مالیاتی و والی بنگال شد(پی هاردی، 1369: 69). مرشد قلی در سال1722 همه سرزمین بنگال را پیمود و زمین‌داری را اصلاح کرد. او به گرفتن مالیات، سخت پای­بند بود و قانون‌شکنان را مجازات می­کرد. در نتیجه، دادوستد داخلی بنگال پیشرفت کرد. مرشد قلی­خان مسجدی به­نام کارطلب­خان (مسجد بیگم بازار) و مسجد جامع مرشدآباد ساخت. او خیلی مذهبی بود و هیچ‌گاه از شریعت منحرف نشد. او از قرآن نسخه‌برداری می­کرد و به مقامات مقدس هدیه می­نمود. او پیرو مذهب تشیع بود (آخوندزاده، 1365: 15) و در سی ژوئیه سال1727 دنیا را ترک گفت.

2. شجاع­الدین محمدخان

وی در سال­های 1727-1739میلادی نواب بنگال بود. شجاع­الدین از خانواده شیعه به­شمار می­آمد و با جنت­النساء، دختر نواب مرشد قلی­خان ازدواج کرد و فرزندی به­نام سرفرازخان از آن دو به دنیا آمد. مرشد قلی­خان نوه خود، سرفرازخان را بسیار دوست داشت، لذا او را جانشین خود کرد. بنابراین، روابط بین پسر و پدر بر سر قدرت تیره شد و با وساطت بیوه مرشد قلی­خان اختلاف رفع گردید. شجاع­الدین بعد از درگذشت پدرزن خود، مرشد قلی­خان، حاکم بنگال شد. او هنگام مرگ پادشاه هند، اورنگ­زیب، استقلال حکومت خود را در بنگال اعلام کرد (سراج الاسلام، 2003:  259). شجاع­الدین بعد از به دست گرفتن قدرت، فرزند دیگرش به­نام محمدتقی را در اریسه و داماد خود مرشد قلی­خان دوم را در داکا جانشین خود ساخت. سرفراز خان نیز والی بنگال شد. او عالم چاند والی اریسه را نایب اراضی مرشدآباد کرد. شجاع­الدین با زمین‌داران، روابط مصالحت­آمیز داشت و زمین‌دارانی را که در دولت پیشین زندانی بودند، آزاد ساخت. او کارمندانی را که برای پرداخت مالیات بر مردم سخت می­گرفتند، به آنان مجازات می­کرد. وی از زمین‌داران، پانزده میلیون روپیه مالیات گرفت و به خزانه دهلی فرستاد، لذا امپراتور محمدشاه، به او لقب «مؤتمن­الملک شجاع­الدوله اسد جنگ» داد. در دوران شجاع­الدین، در دهلی ارزانی فراوان بود. او امور مملکت را به حاجی احمد، عالم چاند، جگت­سیته و فتح­چاند واگذار کرد. امیران مذکور بین دو فرزند شجاع­الدین، سرفرازخان و تقی‌خان، اختلاف ایجاد می­کردند و از یکدیگر سعایت می­نمودند و به جان هم­دیگر می­انداختند؛ اما با دخالت مادر سرفرازخان مشکل حل شد.

در سال 1733 سرزمین بیهار در ایالت بنگال ادغام شد. شجاع­الدین این سرزمین را به چهار قسمت تقسیم کرد. منطقه مرکزی را برای خود گذاشت، علی وردی خان را در منطقه بیهار، مرشد قلی­خان دوم را در ناحیه داکا گماشت. بعد از مرگ محمدتقی­خان، مرشد قلی­خان دوم به منطقه اریسه منتقل گردید و سرفرازخان در داکا جانشین شد. در دوران شجاع­الدین، بنگال امنیت کامل داشت. مدتی زمین‌دار افغانی، بدیع‌الزمان در ناحیه بیربهوم، شورش کرد؛ اما علی وردی­خان و سرفرازخان او را سرکوب کردند. شجاع­الدین در سال 1739میلادی از دنیا رفت و در مرشدآباد دفن شد.

3. سرفرازخان (حک 1740-1756م)، وی فرزند شجاع­الدین در سال 1739میلادی با لقب «علاءالدین حیدر جنگ» بر تخت حکومت بنگال نشست (سراج الاسلام، 2003: 259). او در زندگی شخصی مذهبی اما در امور دولتی کم­تجربه بود. طبق وصیت پدر، در امور مملکت تغییرات چشم­گیری انجام نداد. حاجی احمد، عالم چاند و جگت سیته را در سِمت­های خودشان نگه داشت. آنان از کم­تجربی و ضعف سرفرازخان بهره بردند و کوشیدند او را از حکومت برکنار سازند. او بعد از آشکار شدن توطئه، حاجی احمد را از ریاست قضایی برکنار کرد. حاجی احمد، برادر کوچکش علی­وردی­خان را که در آن زمان جانشین ناظم در بیهار بود، رقیب سرفرازخان کرد و حمایت عالم چاند و جگت سیته را جلب نمود. در این زمان، علی وردی­خان از طرف حکومت مغول، حکمرانی بنگال، بیهار و اُریسه را رسماً از آن خود ساخت. در این دوران، نادرشاه دهلی حمله کرد. علی وردی­خان برای سرکوبی سرفرازخان حرکت نمود و بین طرفین در منطقه گیریا جنگ شدید رخ داد و سرفراز کشته شد. فرماندهان سرفرازخان، مانند میرحبیب، شمشیرخان و گوؤدهرسنگه در مقابل دشمنان، بی‌طرف ماندند و فرمانده مورد اعتماد او، غوث­خان با شجاعت جنگید و کشته شد. بعد از کشته شدن سرفرازخان، حکومت سلسله مرشد قلی­خان در تاریخ بنگال به پایان رسید.

4. علی وردی­خان (حک 1676-1756م)، اسم اصلی علی وردی­خان، میرزا محمدعلی و لقب او «شجاع الملک»(علاوه بر لقب مذکور، نامبرده دارای القاب حسام¬الدوله، مهابت جنگ، نواب ناظم بنگال بیها و اریسه بوده است) بود(مونُرماائربُک، 2011 : 487). پدرش شاه قلی­خان میرزامحمد مدنی، عرب­نژاد و از کارمندان دربار میرزا اعظم شاه، پسر دوم اورنگ زیب به شمار می­آمد. مادرش از قبیله ترک افشار خراسان و دختر نواب عقیل­خان بود. علی وردی­خان فرمانروایی ایرانی جوان، زیرک و سیاست‌مدار بود (مظفر، 1379: 337). بعضی نویسندگان او را الله‌وردی­خان نیز گفته­اند (آخوندزاده، 1365: 15؛ مظفر، 1379: 337). وی اندکی بعد از درگذشت امپراتور دهلی، اورنگ­زیب (سراج الاسلام، 2003: 237). در سال1740میلادی سرافرازخان، فرمانروای بنگال، بیهار و اریسه، را مغلوب ساخت و این سه ایالات مهم هند را زیر سلطه خود درآورد (اسعدی،1369، ج2: 26) و در سال­های 1740-1756میلادی، نواب مستقل این سه ایالت شد (اسپیر،1378، ج2: 107). او بعد از شکست دادن سپاه مرآت‌ها (آخوندزاده، 1365: 14) در بنگال امنیت برقرار کرد (مونُرماائربُک، 2011: 487). علی وردی­خان شیعه و بسیار دانا بود و با همه مردم طبق شخصیت­های آنان رفتار می­کرد(آخوندزاده، 1365: 15). او همیشه آدم­های شرور و منافق را تحت کنترل نگه می­داشت تا توطئه نکنند(بهبهانی، 1375، ج2، 1375 : 468-469 ).

علی وردی­خان در سال1741میلادی بر بنگال، بهار و اریسه حکومت خود را پابرجا کرد؛ اما در سال­های 1742-1751 مرات­ها به حکومت او حمله کردند. و او حملات مکرر آن­ها را دفع کرد (اسپیر، 1387، ج2: 107). بنگال در نتیجه تهاجمات مرات­ها، فلج شده بود؛ اما او با حمایت محمدشاه، در بنگال، بهار و اریسه مستقل شد. وضعیت سراسر کشور به سبب سقوط حکومت مغولان، حمله نادرشاه، تهاجمات مرآت‌ها و توطئه­های انگلیسی­ها، وخیم بود (فهمی، 2009 : 341). علی وردی برای حل این مشکلات تلاش­های فراوان نمود. او در آخر عمر، نوة خود، سراج­الدوله را جانشین خود ساخت (مظفر1379: 337) و ده یا شانزدهم آوریل 1756میلادی (اسپیر،1387،ج2 :108) بر اثر بیماری استسقا درگذشت (بهبهانی،1375، ج2 :467 ).

علی وردی بعد از توافق‌نامه صلح سال 1751میلادی با مرات­ها، در بنگال فعالیت­های زیادی را آغاز کرد. او مناطقی را که در اثر جنگ با مرات­ها تباه شده بود، از دوباره آباد ساخت و به کشاورزان کمک کرد. حکومت او منظم و توأم با آرامش بود. کار و کسب رونق داشت و بر ثروت هنگفت این ایالت افزوده شد (نهرو،1361، ج1: 463). علی وردی سه دختر به نام­های مهرالنساء­بیگم، عرف گهسیتی بیگم، منیرا بیگم و آمنه بیگم داشت. او بسیار شجاع، بود و از فواحش و مسکرات دوری می­جست. او به علما، سادات و دانشمندان محبت می­ورزید (بهبهانی،1375، ج2 : 466 ) و مرید عالم بزرگ شیعی، علامه سیدمحمدعلی بود(اکرام، 1996: 626). علی وردی­خان بعد از نماز عصر، نشست­های علمی و دینی ترتیب می­داد. دانش­وران در حضور او به عنوان تبرک متون کتاب­های امامیه می­خواندند و درباره آن­ها بحث می­­کردند. حدود دو ساعت درباره مسائل دینی و علمی گفت­گو می­شد(اکرام، 1996 :627-628).

5. میرزامحمد سراج­الدوله (حک 1756-1757م)

وی متولد 1733میلادی، نوة علی وردی­خان (سراج­الاسلام، 2003: 259) و فرزند نواب زین­الدین احمدخان هیبت جنگ پسر حاجی احمد (بهبهانی، 1375، ج2: 467) و مادرش آمنه­بیگم بود. دوران تعلیم او در منزل پدربزرگ مادری سپری شد و از علی وردی­خان مملکت‌داری آموخت. علی وردی او را فرمانده ارتش دریایی منطقه داکا کرد. او در سال 1746میلادی در جنگ علیه مرات­ها، در کنار علی وردی بود. او سراج­الدوله را در ماه مه سال 1752 جانشین خود ساخت. بعد از درگذشت علی وردی­خان، سراج­الدوله، آخرین حاکم خودمختار شیعه بنگال شد. وی در بیست ‌سالگی، حکومت بنگال را به دست گرفت. از همان آغاز حکومت او دچار بحران­های پیاپی شد. حکومت بنگال برای او دردساز بود و مشکلات زیادی ایجاد کرد؛ چون اوضاع بنگال آشفته بود. او در این مدت کوتاه با مخالفت­های شدید خانواده و دشمنان خارجی روبه­رو شد. سرشناسان هندو از این که اقلیتی مسلمان بر آنان حکومت کنند ناراضی بودند(اسپیر، 1387، ج2: 108). برخی از امیران مانند گهسیتی­بیگم، راج بلب، میرجعفر و شوکت جنگ، دشمن سرسخت او شدند. سراج­الدوله نیز دارایی­های گهسیتی­بیگم را ضبط نمود و اختیارات او را محدود ساخت.

علاوه بر این، سراج­الدوله در مقامات مهم دولتی افراد مورد اعتماد خود را گماشت. میرمردان (مَدن) به جای می جعفر بخشی و به عنوان موهن لال پیشکار دیوان­خانه منصوب شدند. تخت‌نشینی سراج­الدوله برای بعضی از امیران بزرگ، نوعی تهدید بود. چون نواب به­جای حمایت از امیران قدیم، به افراد، قبایل و مذهب دیگر، قدرت و مقام بخشید. از طرف دیگر، انگلیسی­ها تسلط خود را در سال 1694 آغاز کردند و در سال 1716 قدرت آن­­ها به اوج رسید. آنان بدون اجازه نواب سراج­الدوله، انبارها و خانه­های مسکونی در اطراف حصار قلعه محکم شهر کولکاتا ساختند. با وجود دستور نواب، انگلیسی­ها از این کار دست برنداشتند و حیله‌گری کردند(اسپیر،1387، ج2 :109). زمانی که انگلیسی­ها دستور نواب درباره جلوگیری استحکامات کولکاتا و تحویل دادن پسر خائن راج بلبه، کرشن داس را رد کردند، او به شدت خشمگین شد و در قاسم بازار کاخ تجارتی انگلیسی­ها را تحریم نمود و کولکاتا را تصرف و انگلیسی­ها را از بنگال اخراج کرد. انگلیسی­ها به جزیره فولتا پناه بردند (سراج الاسلام، 2003: 259) و کولکاتا سقوط کرد. (اسپیر،1387، ج2 :109). بعد از مدتی، به سبب حمله به کولکاتا و آمدن پی‌درپی ارتش انگلیس از مدارس، بین نواب و انگلیسی­ها توافق‌نامه علی­نگر برقرار شد و نواب رضایت داد خسارت­هایی را که انگلیسی­ها در کولکاتا بر اثر حمله متحمل شده بودند، پرداخت کند. بعد از این، شرارت­های انگلیسی­ها روزبه‌روز اضافه شد و به طور سری برای جنگ آماده شدند. آن­ها در صدد جانشین برای سراج­الدوله بودند تا بتوانند خواسته­های خود را برآورده سازند. آنان میرجعفر، جگت­سیته و بعضی از امیران حریص را از خود مطمئن کردند. کمپانی به فرماندهی کلائیو و وات سن، به طرف مرکز حکومت سراج­الدوله، (مرشدآباد) حرکت کرد. سراج­الدوله در23 ژوئن1757 در میدان پلاسی مقابل ارتش مجهز استعمارگر انگلیس ایستاد. بدین گونه او نخستین کسی بود که علیه انگلیسی­ها قیام کرد. وی فردی عمیقاً مذهبی بود(آخوندزاده، 1365: 14).

این نواب غیرتمند شیعی، نهضتی بر ضد انگلیسی­ها آغاز کرد و برای خروج آن­ها از کولکاتا و قاسم بازار تلاش نمود(آخوندزاده، 1365: 360). کمپانی هند شرقی، کولکاتا را پایگاه خویش قرار داده بود و پس از کسب قدرت، به مصاف با سراج­الدوله برخاست و در یک توطئه، وی را مجبور به فرار ساخت. سرانجام سراج­الدوله کشته شد و کمپانی هند شرقی به یک قدرت بزرگ سیاسی تبدیل گردید (آخوندزاده، 1365: 17-18) و موجب نفوذ آنان در شمال شرقی هند شد(شریفی، 1387: 138). عمال کمپانی بانفوذ در ایالت بنگال و شرکت در تحریکات و دسته‌بندی‌های درباریان و امیران محلی، توانستند مقاومت سراج­الدوله، را درهم بشکنند و با پیروزی بر او در جنگ پلاسی، راه تسلط و نفوذ کامل خود را بر هند هموار سازند.

 از آن پس، نفوذ انگلیسی­ها با سرعت در سراسر هند گسترش یافت (شریفی، 1387: 140). سرانجام پسر میرجعفر نیز در سوم ژوئیه 1757 در مصاف با انگلیسی­ها در راه پتنه به دستور میرن، کشته شد (اسعدی،1369، ج2 :27). و قربانی توطئه خائنان داخلی و استعمارگران خارجی گردید(آخوندزاده، 1365: 14).

بعد از مطالعه دقیق تاریخ نوابین مرشدآباد، معلوم می­شود که علت­های مختلفی درباره سقوط و انحطاط حکومت مقتدر نوابین شیعی بنگال هند، وجود دارد. به علت وسیع نبودن این تحقیق، از بین آنان، فقط به مهم­ترین علت­ها اشاره می­شود:

– توطئه هندوها؛

– خیانت منصب­داران؛

– پذیرش مشورت نادرست؛

– توطئه مشترک انگلیسی­ها و خائنان داخلی؛

– عشرت­طلبی نوابین و رقابت امیران؛

– کم­سن و کم­تجربه بودن سراج­الدوله؛

– اهمیت ندادن به انگلیسی­ها؛

– آگاهی نداشتن سراج­الدوله و ارتش او به آموزش پیشرفته نظامی؛

– دستگاه اطلاعاتی ضعیف.

6. میرجعفر علی‌خان (حک1757-1760م)(متوفی 1765میلادی)

وی از نسل عرب و فرزند سیداحمد نجفی بود. او در تلاش معاش به هندوستان آمد. سید احمد در نجف اشرف داروغه و در واقع، مستأجر حمام وقف‌شده حضرت امیرمؤمنان (ع) بود. او به علت ترس از حاکمان وقت، از آن­جا فرار کرد و به بندر سورت در گجرات پناه برد. میرجعفر در سورت به دنیا آمد. وقتی بزرگ شد به خدمت علی وردی رسید و فرمانده سپاه او گردید و در دستگاه حکومت قرار گرفت. او رفته‌رفته به سبب حسن خدمت، دل علی وردی را به دست آورد؛ به طوری که همشیره ناتنی خود شاه خانم را به عقد میرجعفر در آورد و او را معاون خویش نمود (بهبهانی،1375، ج2 :468-469). بعد از درگذشت علی وردی، میرجعفر علیه سراج­الدوله شورش کرد و سراج­الدوله او را از مقامش برکنار نمود. بدین­گونه انگلیسی­ها برای خلع حکومت سراج­الدوله، در آوریل 1757 میرجعفر را با خود همراه کردند. میرجعفر نیز در جنگ پلاسی به سراج­الدوله خیانت کرد و سراج­الدوله به دستور میرن، پسر میرجعفر، به دست محمدی بیگ کشته شد.

کلائیو در 29 ژوئن، میرجعفر را بر تخت حکومت نشاند (مظفر، 1379، 337)؛ اما حاکم اصلی، کمپانی هند شرقی بود (اکرام، 1997: 73) و انگلیسی­ها از میرجعفر سوءاستفاده نمودند و سراسر بنگال را تصرف کردند. میرجعفر مانع ظلم­های انگلیسی­ها بر مردم این سرزمین می‌شد (مظفر، 1379 :337) و انگلیسی­ها گمان می­کردند که او طلا و جواهرات زیادی مخفی نموده است (اسپیر،1378، ج2 :111) و نمی‌خواهد به انگلیسی­ها بدهد. هنری وانسیتارت(Henry Vansittart  فرماندار انگلیس در بنگال(1760- 1764م) و جانشین کلایو) در اکتبر 1760میلادی (سراج الاسلام، 2003: 260)، او را معزول کرد و داماد او، میرقاسم را به جای وی نشاند (اسعدی،1369، ج2 :27)؛ البته میرقاسم با انگلیسی­ها درگیر شد(فهمی، 2009 :361). کمپانی هند شرقی بعد از پیروزی در جنگ بکسر در سال 1763میلادی با میرقاسم، او را بر کنار کرد (سراج الاسلام، 2003: 260) و میرجعفر را دوباره در سال­های 1763-1765 به فرمانروایی بازگرداندند ( مونُرماائربُک 2011:  434-435)؛ اما قدرت در سراسر بنگال در دست انگلیسی­ها بود (مظفر، 1379: 337) و میرمحمدجعفرخان، (بهبهانی،1375، ج1: 36 )، تحت حمایت انگلیس حکومت می­کرد (اسعدی،1369، ج2: 27). او در سال 1765میلادی از دنیا رفت (سراج الاسلام، 2003: 260).

7. میرقاسم علی‌خان(حکومت 1760-1763م)

 کمپانی هند شرقی در بیستم اکتبر 1760 میرجعفر را از قدرت خلع کرد و داماد او، میرقاسم را بر تخت حکومت مرشدآباد نشاند (اسپیر،1382، ج2 :112). او برای استقلال بنگال تلاش کرد (فهمی، 2009:  348).و در اوایل حکومت، بر خلاف تمایل درونی خود، به نفع انگلیسی­ها فعالیت می­نمود، مثلاً در سال 1760 منطقه وَردَهمان را به کمپانی هند شرقی واگذار کرد. میرقاسم برای جلب حمایت انگلیسی­ها، مجبور شد حتی با مسلمانان درگیر شود(مونُرماائربُک،2011: 463-468). پرداخت قرض­های میرجعفر که انگلیسی‌ها بر او تحمیل کرده بودند، به عهده میرقاسم بود. علاوه بر این، او به پرداخت دویست هزار پوند به انگلیسی­ها ملزم شد. او به انگلیسی­ها دارایی­های زیادی داد لذا حکومت مستقل بر این سرزمین را حق خود می­دانست. بنابراین، دو نیروی جداگانه برای کسب قدرت بیش­تر فعال شد. در نتیجه، احتمال جنگ وجود داشت؛ اما به سبب دانشمندی میرقاسم و اختلافات درونی انگلیسی­ها، جنگ سه سال عقب افتاد.

میرقاسم از پادشاه مغول، شاه عالم دوم فرمان حکومت گرفت. انگلیسی­ها به علت داشتن نیروی دریایی به مدت پنجاه سال در مناطق سطوح پایین دریای گنگ، قدرت زیادی کسب کرده بودند. میرقاسم نقشه­ای طراحی کرد تا انگلیسی­ها در آن مناطق محدود بمانند و کشتی­های آنان نتوانند در ناحیه شمالی گنگ وارد شوند. او با هدف تشکیل ارتش قدرتمند برای جلوگیری از دخالت­های کمپانی، تصمیم گرفت پایتخت را از مرشدآباد به مونگیر منتقل سازد، اما برای این کار، ثروت زیادی لازم بود، لذا زمین­هایی را که قابل کاشت نبود، آباد کرد و مالیات مقرر ساخت. او در مورد زمین­های کشاورزی اصلاحاتی انجام داد و مالیات را اضافه کرد. بدین­گونه درآمدهای دولتی افزایش یافت و حقوق باقی‌مانده سپاه و کارمندان پرداخت شد. هم­چنین او به ضررهایی رسیدگی کرد که به سبب مفاسد کارمندان کمپانی به حکومت وارد شده بود. چون انگلیسی­ها از مجوز بازرگانی سوءاستفاده می­کردند، میرقاسم مانع آنان شد که این­کار ناراحتی انگلیسی­ها را باعث شد.

وقتی انگلیسی­ها دارایی حکومت میرقاسم را کاملاً گرفتند و دیگر چیزی نماند، از او ناراحت شدند و در سال 1762میلادی علیه او لشکر کشیدند(فهمی، 2009:  361). میرقاسم در سال 1763 نیروی مسلحی به سبک اروپاییان تأسیس کرد و به خوبی در مقابل نظامیان کمپانی مقاومت نمود (اسپیر،1387، ج2:  146). نخست در منطقه پتنه درگیری آغاز شد. میرقاسم در مقابل فعالیت‌های ناروای الیس نماینده کمپانی، نتوانست مقاومت کند، لذا علیه انگلیسی­ها علَم استقلال بلند کرد؛ وی پس از قتل 150 انگلیسی در پتنه، در سال 1763میلادی شکست خورد (اسعدی،1369، ج2: 27). سپس به تدریج این جنگ در مناطق کتوا، مرشدآباد، گیریا، سوتی، اودوی و مونگیر نیز رخ داد (سراج الاسلام، 2003: 260).علت شکست او نفاق سردارانش بود. میرقاسم سرمایه خود را برداشت و از بنگال گریخت (بهبهانی، 1375: 297).وقتی او طعم تلخ ظلم انگلیسی­ها را احساس کرد (مظفر، 1379: 337)، به شهر پتنه آمد (فهمی، 2009 : 348)و از آخرین امپراتور مغول، جلال­الدین علی جوهر ملقب به شاه عالم، و شجاع­الدوله، حاکم اَوَده، درخواست کمک کرد (اسعدی،1369،ج2: 27). نواب اَوَده، شجاع­الدوله و امپراتور ضعیف، شاه عالم دوم، از نهضت میرقاسم علیه انگلیسی­ها، حمایت کردند. بدین­گونه این رهبران سه ناحیه هند، برای نجات بنگال از چنگال انگلیسی­ها هم­پیمان شدند.

میرقاسم، شجاع­الدوله و شاه عالم دوم، به سوی شرق هندوستان حرکت کردند (فهمی، 2009:  348).شاه عالم تلاش کرد قسمتی از بنگال را برای خود حفظ کند (شیمل، 1386 : 65)؛ اما در 22 اکتبر 1764میلادی در میدان بکسر(دهکده¬ای در غرب ایالت بیهار) مجبور به عقب‌نشینی شد (اسپیر،1387، ج2 :111) و انگلیسی­ها تحت فرمان هکتور مونرو (اسعدی،1369، ج2 :27) آنان را شکست دادند (سراج الاسلام، 2003: 260؛ فهمی، 2009: 348). امپراتور مغلوب، شاه عالم بن کام بخش بن اورنگ زیب بعد از شکست، بنگال، بهار و اریسه را به انگلیسی­ها واگذار کرد. میرقاسم ناپدید گشت و در نزدیکی دهلی در سال 1777 درگذشت.

 

نوابین غیرمستقل بنگال هند

انگلیسی­ها در اواسط قرن نوزدهم میلادی به حکومت مرشدآباد خاتمه دادند (احمد، 1996: 26)و نوابین بعدی که دست‌نشانده کمپانی هند شرقی بودند، به نام ناظم، حکومت می­کردند و خودشان را نواب خطاب می­نمودند. همه این نوابین، شیعه­مذهب بودند؛ البته درباره زندگی فردی، اجتماعی، مذهبی و فعالیت­های سیاسی آنان اطلاعات زیادی در تاریخ نیست. در لابه­لای بعضی از مطالب، ذکری از آنان وجود دارد. اکنون درباره آنان مختصر توضیح داده می­شود.

سید ناظم­الدین علی‌خان(1747 – 1766م) بعد از درگذشت میرجعفر علی‌خان (سراج الاسلام، 2003: 260)به نام میرپَهالوری، در سال­های 1765-1766میلادی نواب بنگال، بیهار و اریسه شد. او از دودمان سادات نجفی­ها و به نام «شجاع­الملک ناظم­الدوله نواب ناظم، ناظم­الدین علی‌خان بهادُر مهابت جنگ» معروف بود. او پسر دوم میرجعفر، از همسر سوم منّی­بیگم بود. او به عنوان نهمین نواب بنگال بر تخت مرشدآباد نشست. هنگامی که میرجعفر مریض شد، میرسعید را به­جای پسر میرن، جانشین خود کرد. انگلیسی­ها نیز او را به عنوان جانشین نواب پذیرفتند و به او لقب ناظم­الدوله دادند. او هنگام مرگ میرجعفر، هجده ساله بود. او سوم مارس یا پنجم ماه فوریه 1765میلادی بعد از مرگ میرجعفر به تخت نشست. انگلیسی­ها سیدمحمدرضا خان را معاون این حاکم جوان قرار دادند. میان مهاراجه نَندکُمار یکی از ارکان با نفوذ دولت، و رضاخان روابط خوبی وجود نداشت. نَندکُمار همیشه علیه رضاخان نزد این حاکم جوان شکایت می­کرد. در نتیجه، هیچ‌گاه ناظم­الدوله نتوانست با رضاخان روابط بهتری برقرار کند. رضاخان نیز از حکمران مرکزی انگلیسی، فورت ویلیام از حمایت کامل برخوردار بود. ناظم­الدوله مانند پدرش، دست‌نشانده کمپانی هند شرقی بود. انگلیسی­ها قدرت حکومتی و نظامی را سوم سپتامبر 1765 از دست او گرفتند. او مجبور شد تاوان زیادی در مقابل جنگ بکسر بپردازد و مناطق اَکورَه و اله­آباد به انگلیسی­ها رسید(سراج­الاسلام، 2003: 260).ناظم­الدوله در هشتم مه 1766 در عهد جوانی به طور اسرارآمیز درگذشت. او در جعفر گنج «مرشدآباد» به خاک سپرده شد. بعد از مرگ ناظم­الدوله، برادر کم سن او، سیف‌الدوله (نجابت علی‌خان) جانشین او شد. نجابت­علی نیز یکی از پسران میرجعفر بود که به حمایت و سرپرستی سیدرضاخان، حکمران بنگال، بیهار و اریسه شد.

لقب سیدنجابت علی‌خان (1750- 1770م) «سیف­الملک سیف‌الدوله نواب ناظم سیدنجابت علی‌خان بهادُر شهامت جنگ» بود. او دوم مه سال 1766 به حکومت بنگال، بیهار و اریسه رسید و تا دهم مارس سال 1770میلادی حاکم آن­جا بود. نجابت علی از همسر سوم میرجعفر، منّی­بیگم به دنیا آمد. او از سادات نجفی­ها بود. و دهم مارس سال 1770 بر اثر بیماری وَبا درگذشت.

سیداشرف علی‌خان (1770م) نواب مبارک علی‌خان را جانشین خود کرد. او از دودمان سادات نجفی­ها بود. اشرف­علی فرزند میرجعفر علی‌خان و مادرش راحت­النساء بود. او با سرپرستی نفیسه­النساء (مَجهلی بِیگم) پرورش یافته بود. او بیست و یکم مارس 1770 بر تخت حکومت بنگال، بیهار و اریسه نشست. او بعد از سه روز حکومت درگذشت و مبارک علی‌خان جانشین او شد. او در سال­های 1770-1793میلادی نواب این سه ایالت بود و بابر، جانشین نواب مبارک علی‌خان شد. بابر علی‌خان در سال­های 1793تا1810 نواب بنگال، بیهار و اُریسه بود. بعد از بابر علی‌خان، زین­العابدین علی‌خان از سال 1810تا1821 نواب این سرزمین بود و بعد از درگذشت زین­العابدین علی‌خان، نواب احمدعلی خان از سال 1821تا1824 به حکومت رسید. بعد از وفات نواب احمدعلی خان، سیدمبارک علی‌خان دوم (1810- 1838م) ناظم بنگال، بیهار و اریسه شد. او از سال 1824تا 1838 بر بنگال حکومت کرد. او منصور علی‌خان را جانشین خود قرار داد.

نواب سیدمنصور علی‌خان (1838-1880م) از سلسله سادات نجفی بود. او بیست و نهم اکتبر سال 1830 متولد شد. و از سال 1838تا1880حاکم این ناحیه بزرگ بود. او به سبب انتقاد از موقعیت خود، در سال 1880 کناره‌گیری کرد؛ چون اختیارات کامل بنگال از سال 1773 در دست بریتانیا بود و حاکم کاره­ای نبود. لذا منصور احساس آزادی نمی­کرد. او در سال 1884میلادی بر اثر بیماری وبا از دنیا رفت. او پسر ارشد خود، نواب سیدحسن علی میرزاخان را جانشین خود کرد. البته نوابیت او لغو شد.

روابط خارجی حکومت شیعی بنگال هند

حکومت مرشدآباد از مورث اعلای خاندان شاهان اَوَده، برهان­الملک سعادت­خان میرمحمدامین نیشا بوری، پشتیبانی کرد. میرمحمدباقر، برادر برهان­الملک از نظام مرشدآباد شهریه می‌گرفت. میرمحمدامین از نیشابور برای ملاقات با برادر و پدرش به بنگال آمده بود. سپس بعد از کسب سِمت بزرگ از دربار محمدشاهی، بانی حکومت لکهنو شد. سرانجام لکهنو به مرکز بزرگ حکومت و تفکرات شیعی تبدیل گردید (اکرام، 1996: 618). حکومت شیعی مرشدآباد، علاوه بر کمک به شاهان اَوَده، به عظیم‌آباد (پتنه) نیز کمک دینی و فرهنگی کرد. عظیم‌آباد(اسم فعلی این شهر، پتنه و پایتخت ایالت بیهار است) در سال 1731 تابع حکومت مرشدآباد بود. با کمک­های مرشدآباد، چند خاندان مهم شیعه دوازده امامی به وجود آمدند که تاکنون در این ناحیه سکونت دارند (اکرام، 1996: 628-629)؛ البته با وجود فرهنگ و تمدن شیعی، پرداختن به عظیم‌آباد از حوصله این نوشتار خارج است.

وضعیت سیاسی بنگال در دوران نواب­ها

قیام دولت شیعی در مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی، گاهی باعث پیچیدگی­های سیاسی و مذهبی می­شد. شیعیان مفاد ملی را لحاظ کردند و با دانشمندی، بلندنظری و لیاقت خود در تاریخ ادبی و تمدنی هند آثار بسیاری از خلق نمودند(اکرام، 1996: 35).مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی، به مرکز مهم سیاسی تبدیل شد. نواب­ها و والیان (ناظمان) بنگال نیز در این زمینه تلاش­های فراوان نمودند. (خان، 2007: 7)

علل فروپاشی حکومت نوابین شیعیان بنگال

مهم­ترین سؤال که در ذهن خواننده می­آید این است که علل فروپاشی حکومت نوابین شیعیان بنگال غربی چیست؟ در پاسخ باید گفت که عوامل داخلی و خارجی از عمده­ترین علت­ها بودند. این عوامل عبارتند از:

1. وجود و دوام انگلیسی­های استعمارگر در بنگال. آنان مناطق نفوذی در سرزمین بنگال مانند شهر بندری کولکاتا را به دست آوردند و نفوذ خود را در آن مناطق گسترش دادند. انگلیسی­ها مخفیانه علیه سراج­الدوله توطئه چیدند و بعضی از خائنان این سرزمین نیز به آن­­ها کمک کردند.

کمپانی هند شرقی بعد از سراج­الدوله، در سال 1765میلادی در ازای شهر اله­آباد، شاه عالم را مأمور جمع‌آوری مالیات­ و عوارض بنگال کرد. در نتیجه، دو حکومت بر سر کار بودند: یکی نواب که مسؤل ادارة امور قضایی و امنیت بود و دیگری کمپانی که وظیفه تصدی امور مالی را بر عهده داشت. جمع‌آوری مالیات را معاون نواب، محمدرضا خان از جانب کمپانی انجام می­داد. به این ترتیب، کمپانی فرمانروای بنگال شد؛ زیرا نیروی نظامی را نیز در اختیار داشت. برای نواب فقط اداره امور قضایی باقی ماند. آنگاه مجبور شد قوه قضایی را نیز به معاون نواب واگذار کند که کمپانی هند شرقی او را منصوب کرده بود. سرانجام تسلط کمپانی هند شرقی در این ناحیه کامل شد (اسپیر،1387، ج2 :113-114).

2. تفرقه بین منصب­داران، فرمانداران ارتش و خانواده سلطنتی و غفلت نوابین، راه را برای دست­یازی استعمارگران به این سرزمین هموار کرد.

3. نوابین رفته‌رفته به رفاه‌طلبی، اشرافیت، زندگی تجملاتی و شیوه استبدادی روی آوردند، لذا عزت و اعتبار آنان نزد مسلمانان از بین رفت و اقتدار معنوی آنان غروب کرد.

4. سرزمین­های حکومت شیعیان بنگال، به مرور وسعت یافته بود و اقوام گوناگونی را با نژادها، زبان­ها، ملیت‌ها و گرایش­های متعددی دربرمی­گرفت که حکمرانی بر چنین مجموعه­ای سخت دشوار بود.

5. درگیری­های زیادی با حکومت­های همسایگان مجاور مانند مرات­ها و راجه­های ناگپور وجود داشت.

6. وجود بعضی کمبود­ها مانند ناهماهنگی با تحولات جهان، از لحاظ شیوه­های رزمی، فنون نظامی و… .

وضعیت دینی شیعیان در دوره نوابین

نوابین مرشدآباد که از اوایل قرن هجدهم میلادی بر بنگال حکومت می­کردند، شیعه دوازده امامی بودند. نخستین بار در بنگال در دهه اول محرم، نواب مرشدقلی خان برای احترام شهادت امام حسین (ع) و اصحاب آن حضرت، تعطیل رسمی اعلام کرد. پیروان ادیان دیگر از این تعطیل رسمی طولانی دولت تعجب کردند و درباره آن کنجکاو شدند. زمین‌داران، منصب­داران و عموم مردم بعد از تحقیقات، آگاه شدند که نواب مرشدقلی خان به سبب شهادت نوة پیامبر اعظم (ص) این ده روز را تعطیل اعلام کرده و در این ده روز عزاداری می­کند. لذا رفته‌رفته با تشویق مرشدقلی خان، عزاداری در ماه محرم از بزرگ­ترین مراسم مذهبی این حکومت شد. در این ایام برای رضایت نوابین و خوشنودی شیعیان، زمین‌داران سنی و هندو مراسم عزاداری برگزار می­کردند. راجه­های مناطق ناتو و وَردَهمان، جذاب‌ترین ضریح شبیه به ضریح امام حسین(ع) را در بنگال ­ساختند و دسته عزاداری به راه ­انداختند. زمین‌داران بزرگ در خیابان­ها همراه شبیه ضریح امام حسین (ع) و آهنگ­های غم­انگیز با پای پیاده راه می­رفتند. هنوز هم در مرشدآباد روبه­روی قصر هزار در، حسینیه­ای وجود دارد که از بزرگ­ترین حسینیه­های هندوستان است. قصر شاهی در ماه محرم با چراغ­های متنوع مزین می­شد. هنوز هم در اول هر ماه قمری و روزهای دیگر، در قصر شاهی قرآن تلاوت می­شود.

اگرچه بسیاری از مقامات رسمی بنگال و نواب­های آن، شیعه بودند، تعالیم دینی شیعه در این سرزمین چندان رواج نیافت (اسعدی،1369، ج2 :18).

اوضاع فرهنگی در دوران نوابین

مرشدآباد مرکز حکومت نوابین شیعیان بنگال بود. امیران، نوابین و حتی زنان این شهر در فعالیت­های ادبی و علمی شرکت می­کردند و این شهر گهواره علم و ادب و مرکز علم و تمدن و ادبیات اردو در بنگال شد. در قرن­های هجدهم و نوزدهم میلادی، فعالیت­های ادبی مرشدآباد در سراسر هندوستان معروف بود. مرشدآباد پیش از سقوط، یکی از مرکز مهم ادبیات هند به شمار می­رفت. در مورد خدمات ادبی این سرزمین به طور جدی تحقیق نشده لذا آثار ادبی آن در معرض عموم قرار نگرفته است. در سده سوم قرن هجدهم میلادی، تهاجمات سیاسی به دهلی صورت گرفت. در نتیجه، شاعران، ادیبان، علما، بازرگانان و دیگر صاحبان کمال، برای حفظ جان، به طرف شرق هند کوچ کردند و نخست لکهنو سپس پتنه را مسکن خود گزیدند. بعد از فروپاشی حکومت­های اَودَه و پَتنَه، اهل علم و هنر به مرشدآباد هجرت کردند. مرشدآباد نیز از آنان استقبال گرم کرد. نوابین، امیران و والیان این سرزمین، طوری آنان را پشتیبانی کردند که تعداد زیادی از آنان برای همیشه در این شهر ماندند. با قیام آنان، محافل شعر و سخن رونق گرفت و علم و ادب طوری گسترش یافت که این شهر مرکز فعالیت علمی و ادبی شناخته شد. مردم عادی جذب ادبیات شدند و در رشد شعر و سخن نقش مهمی ایفا کردند. در مرحله بعدی، شاعران، ادیبان، نویسندگان و دیگر هنرمندان با دیدن دریادلی، ادب‌پروری، سخاوت و حمایت نوابین، راجه­ها و زمین‌داران مرشدآباد، از شمال و جنوب هند گروه گروه جمع شدند و این شهر مرکز اتصال فرهنگ و ادب گردید. (خان، 2007: 3-24).خلاصه این که در قرن هجدهم میلادی، از زمان نواب مرشدقلی خان تا دوران حکومت نواب میرقاسم، هزارها اهل قلم و دانشمند از دهلی، لکهنو و عظیم‌آباد به مرشدآباد آمدند و در این سرزمین ساکن شدند.

زبان اردو

بنگال در گسترش زبان و ادبیات اردو اهمیت ویژه­ای دارد. با ورود صوفیان در اواخر قرن چهاردهم میلادی، زبان­های بومی در این سرزمین منسوخ شد و زبان جدید رشد ­کرد. در قرن پانزدهم میلادی، زبان اردو در بنگال رسمی شد. شرف­نامه احمد منیری، اثر ابراهیم فاروقی در سال 1459میلادی در بنگال نوشته شد. زبان اردو در مرشدآباد  نیز رشد کرد و ابتدا به نام زبان هندوستانی سپس به نام اردو معروف شد. اردو در اوایل قرن هفدهم میلادی، زبان ارتباط بین هندوستان شمالی و شرقی گردید. مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی فقط پایتخت شرق هند نبود بلکه مرکز قدیم زبان و ادبیات اردو نیز به­شمار می­آمد و از دهه­های دوم و سوم قرن هجدهم میلادی، زبان اردو، به زبان ادبیات تبدیل شد(خان، 2007: 7-23).

زبان فارسی

مردم بومی بنگال، برای کسب رضایت حکم­رانان و برای ورود به دستگاه حکومتی، زبان‌های فارسی و عربی را فرا می­گرفتند. فارسی زبان دربار در زمان حکومت مغولان، بود. بنابراین، در اشعار و نوشته­های شاعران و نویسندگان بنگال، آثار چشم­گیر فارسی به زبان اردو مشاهده می­شود (خان، 2007 : 22-24).

وضعیت اجتماعی شیعیان در دوران نوابین

در قرن هجدهم میلادی، حکومت شیعیان مرشدآباد با اهل سنت تعامل زیادی داشت. اهل سنت نیز با آنان برخورد دوستانه داشتند؛ البته تجزیه نمودن شخصیت­های شیعه و سنی در تاریخ اسلامی هند،کار سختی است؛ چون شیعیان برای پنهان کردن مذهب خود مجبور به تقیه و احتیاط بودند، چنان­­که درباره بسیاری از شخصیت­های ممتاز، اختلاف وجود دارد که آنان شیعه بودند یا سنی. وضعیت عقاید مذهبی بدین گونه بود که شیعه و سنی مانند شیر و شکر زندگی می­کردند و جدا کردن آنان از یکدیگر مشکل بود (اکرام، 1996: 35).

حکومت نوابین، با دیگر اقوام به ویژه هندوها که در اکثریت بودند، بیش از حد تعامل داشت؛ چون بسیاری از هندوها در دوران حکومت نوابین شیعی بنگال، در سمت­های کلیدی بودند. حتی برخی به وزارت منسوب شده بودند و نوابین در بعضی از کارها، بیش از مسلمانان بر آن­ها تکیه می­کردند.

هندوهایی چون سی جی لیال (1835-1911م)  استخدام مأموران جمع‌آوری مالیات را در اختیار داشت. مرشدقلی­خان و علی­وردی­خان ترجیح می­دادند که اداره نظام جمع‌آوری مالیات را به هندوها بسپارند و آنان نیز مناسب­ترین افراد برای این کار بودند. مرشدقلی­خان در استخدام هندوها به تبعیض قائل نبود، بلکه در کارهای اداری بیش­تر هندوها را مقرر می­ساخت و مسلمانان را کم­تر به کارهای اداری انتخاب می­کرد. مرشدقلی­خان بیش­تر مسؤلان جمع‌آوری مالیات و قانون­گوهای (حساب­داران مالیاتی دهکده) هندو را می­گماشت. عاملان و زمین‌دارانی که مالیات­ها را جمع‌آوری می­کردند بیش­تر هندو بودند(هاردی، 1369 : 63-70).

خلاصه مرشدقلی­خان، شجاع­الدین، سرفرازخان و علی­وردی­خان عملاً حکم­رانان خودمختار بنگال بودند. علی­وردی­خان هندوها را به مقامات مهم اداری گماشت و از فعالیت­های بازرگانی آنان حمایت می­کرد و افزایش سرمایه­های آنان را به نفع دولت خود می­دانست. بدون رضایت و آگاهی هندوها هیچ­کار مهمی ممکن نبود. در زمان سراج­الدوله، هندوهای دارای پست­های کلیدی دولت در تنگنا بودند لذا سقوط سلطنت اسلامی را انتظار می­کشیدند (سراج الاسلام، 2003: 259).

وضعیت اقتصادی شیعیان در دوره نوابین

بنگال در زمان حکومت علی­وردی­خان (1740-1756م) یکی از نواحی بسیار ثروتمند هند بود. این سرزمین پنبه، ابریشم و موسلین بسیار تولید می­کرد(اسعدی،1369، ج2، 26). بین بازرگانان و حکومت این سرزمین روابط خوبی برقرار بود. بازرگانان به حکومت مالیات می­پرداختند و مطیع علی­وردی­خان بودند(بهبهانی، 1375: 466).در دوران حکومت شجاع­الدین محمدخان (1727-1739م) در بنگال، بیهار و اریسه بسیار ارزانی بود و کالاهای روزمره در این سرزمین فراوان یافت می­شد. او میلیون­ها روپیه از زمین‌داران بنگال مالیات گرفت و به امپراتور دهلی تقدیم کرد؛ درحالی‌که برای گرفتن مالیات از زمین‌داران جبر نمی­کرد و مالیات­ را از بعضی زمین‌داران و کشاورزان برداشته بود. پس معلوم می­شود که اوضاع اقتصادی زمین‌داران بنگال در دوران او بسیار خوب بوده است.

کلائیو، فرماندار انگلیسی در شرحی که در سال 1757میلادی نوشته، مرشدآباد را چنین وصف کرده: «به وسعت و ثروت لندن، با این تفاوت که در این­جا افرادی هستند که اموال و ثروتی خیلی بیش از ثروتمندان لندن دارند» (نهرو،1361: 470).اغلب ساکنان مرشدآباد در آن زمان، شیعیان و از سرمایه‌داران بودند.

در سال­های 1757تا1772، دارایی­هایی که انگلیسی­ها تصرف کردند، قابل تصور نیست. این دارایی­ها به «تصرفات پلاسی»[1] معروف شد. پس از جنگ پلاسی، ثروت و منافع عظیمی در اختیار آنان قرار گرفت که از آن‌ برای جنگ با مرات­ها و دیگران استفاده کردند و هر پیروزی تازه هم بر این ذخایر می‌افزود (نهرو،1361:  463).بعد از جنگ پلاسی، انگلیسی­ها از حاکم دست‌نشانده خود، میرجعفر علی‌خان، علاوه بر گرفتن اختیارات شهرهای مهم تجاری بنگال، مجوز تجارت بدون پرداخت گمرک و گرفتن جبران خسارت سقوط کمپانی هند شرقی در حمله نواب سراج­الدوله در کولکاتا، یک و نیم میلیون لیره استرلینگ از بودجه دولتی بنگال گرفتند. بعد از برکناری او، از دامادش نواب میرقاسم دویست هزار لیره دریافت کردند و سه سال بعد، جانشین او مجبور به پرداخت 139000 لیره استرلینگ شد. حتی بازرگانان انگلیسی که از بنگال رفته و بعد از مدتی به بنگال بازگشته بودند نیز سهم می­خواستند. قرار شد از آن به بعد، این بازرگانان از پرداخت هرگونه عوارض و مالیات در بنگال نیز معاف باشند(اسپیر،1387، ج2 : 109-112).

 در نتیجه این تصرفات، انگلیسی­ها توانستند در همه جای بنگال رقبای خود را نابود سازند. فقط به این اکتفا نشد بلکه بیش از این ظلم کردند؛ زیرا برتری نیروهای مسلح کمپانی بر نیروهای نواب تثبیت شد. عملاً سرتاسر بنگال، به علت طبیعت آرام و مردم صلح­جوی آن، در اختیار عمال کمپانی هند شرقی قرار گرفت. بازرگان انگلیسی که چند هزار نفر اراذل و اوباش را استخدام می­کرد، می­توانست مردم روستاها و حتی مأموران دولتی را در معرض ضرب و شتم قرار دهد. آنچه این‌گونه ستم را آسان می­ساخت، این بود که کمپانی چون مستقیماً مسئول اداره امور نبود، همیشه می­توانست ادعا کند هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر رفتارهای عمّال و بازرگانان خود، در داخل خاک بنگال ندارد (اسپیر،1387، ج2: 112). در نتیجه این تصرفات، در سال 1770 در بنگال قحطی به وجود آمد. در این قحطی یک سوم جمعیت کل مرشدآباد و حدود نصف جمعیت اطراف آن جان خود را از دست دادند (مونُرماائربُک، 2011: 473). به گفته نهرو، یکی از عواقب حکومت آن‌ها قحطی مهیبی بود که در سال 1770میلادی در ایالت بنگال و بهار پیش آمد و بیش از یک سوم جمعیت این نواحی ثروتمند و پهناور و پر جمعیت را کشت (نهرو،1361: 455).

پس از جنگ پلاسی، نوابین فقط اسماً مسئول اداره امور بودند و سمت آنان نمایشی بود و نیروی مسلح بنگال در اختیار کمپانی هند شرقی قرار داشت. این کمپانی، برای پر کردن جیب خود، از نوابین استفاده می­کرد. انگلیسی­ها به تاجران وابسته به خود، مجوز بازرگانی دادند تا کارهای دلخواه خود را انجام دهند. چند سالی نگذشت که ویرانی و رکود اقتصادی بر بنگال چیره شد(اسپیر، 1387، ج2 :112).

 

نتیجه

نواب مرشد قلی­خان در سال 1717میلادی، حکومت شیعی را در شهر مرشدآباد، برپا کرد که تا دوره حکومت منصور­علی‌خان (1880م) برقرار بود. دوره نوابین مرشدآباد، دوره­ای استثنایی و طلایی در تاریخ تشیع بنگال به حساب می­آید. در این دوره که 163 سال به طول انجامید،هفت نفر از نوابین شیعه حکومت مستقل داشتند و بعد از اشغال بنگال توسط انگلیسی­ها در سال 1757، نه نواب شیعی دیگر به صورت غیرمستقل حکومت کردند. این دوره سبب شد تا تشیع بیش از گذشته در بنگال هند توسعه  یابد و شیعیان  توانستند عقاید خود را آشکار نمایند. در این دوره، نخستین­بار در بنگال مرشدقلی­خان در دهه اول محرم‌ برای عزاداری امام حسین (ع) و اصحاب آن حضرت، تعطیل رسمی اعلام کرد و به تشویق او، عزاداری شهدای کربلا در ماه محرم از بزرگ­ترین مراسم مذهبی بنگال شناخته شد. نواب سراج­الدوله بزرگ­ترین حسینیه هندوستان را در بنگال ساخت و مراکز دینی دیگر نیز برای شیعیان تأسیس شدند. حاکمان شیعه در کنار نشست­های علمی و ادبی، جلسات عقیدتی و فقهی شیعی برگزار می­­کردند. مجتهد یا عالم بزرگ آن زمان در امور شرعی بالاتر از پادشاه بود و به عنوان ولی‌فقیه، دستور صادر می­کرد.

 

پی نوشت مطالب

1. مدرس دانشگاه، عضو هیأت علمی مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی naserkiadeh@yahoo.com

2. دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ تشیع جامعه المصطفی- Emam.history@gmail.com

منابع

الف) فارسی و عربی

1. مظفر، محمدحسین، تاریخ شیعه، ترجمه سیدمحمدباقر حجتی، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1379.

2. اسپیر، پرسیول، تاریخ هند، ج2، ترجمه، همایون صنعتی زاده، قم: نشر ادیان، 1387.

3. آخوندزاده، محمدمهدی، تجزیۀ شبه قارّه هند و استقلال بنگلادش، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1365.

4. اسعدی، مرتضی،جهان اسلام، ج2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1369.

5. شیمل، آنه ماری، در قلمروی خانان مغول، ترجمه فرامرز نجد سمیعی، تهران: امیرکبیر، 1386.

6. رضوی، عباس، شیعه در هند، ج1، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1376.

7. لعل نهرو، جواهر، کشف هند، ج1 و 2، ترجمه محمود تفضلی، تهران: امیرکبیر،1361.

8.بهبهانی، احمد، مرآت الاحوال جهان‌نما، ج1 و 2، تصحیح علی دوانی، تهران، مرکز اسناد و انقلاب اسلامی، 1375.

9. هاردی، پی، مسلمانان هند بریتانیا، ترجمه حسن لاهوتی، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، 1369.

10. آشنا، میرزا محمدطاهر خان، ملخص شاه جهان نامه، تصحیح دکتر جمیل الرحمان، هند: مرکز تحقیقات رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران: دهلی نو، 2009.

11. نقوی، علی‌محمد، مجموعه مقالات فرهنگی ایران و هند، تهران، الهدی،  1385.

12. میرشریفی، سیدعلی، هندوستانی که من دیدم، قم: دلیل ما،1387.

ب)  اردو

13.مسلم لیگ، آل اندیا و احمد، محمد سلیم، اردو اکیدمی، پاکستان: لاهور، 1996.

14. الاسلام، سیدسراج و غضنفر اکیدمی، تاریخ پاک و هند؛عهد قدیم، پاکستان، بی­نا، 2003.

15. اکرام، شیخ محمد، رود کوثر، پاکستان: اداره ثقافت اسلامیه لاهور، 1996.

16. سی اورنگ زیب تک، محمدبن قاسم و محمد سعیدالحق، شاهد پبلیکیشنز، پاکستان: لاهور، بی‌تا.

17. خان، سیدمحمدرضا علی، مرشدآباد اردو کا ایک قدیم مرکز، هند: کولکاتا 2007.

18. اکرام، شیخ محمد،موج کوثر، پاکستان: اداره ثقافت اسلامیه لاهور، 1997.

19. فهمی، شوکت علی، هندوستان پر مغلیه حکومت، هند: مسجد دهلی، 2009.

ج) بنگلالی

20. گائیید، پُشچِمبُنگُ و بهتاچارج، شوپون، تیچرس کنفرانس، هند: کولکاتا، 2011.

21. ایربک، مونُرما، کوتّایام 686001،هند:کولکاتا، 2011.

د)انگلیسی

22. Aliverdi and his times, K.K. Dutta, Kolkata, India,1998.

 

/پایان/

 

منبع: دوفصلنامه علمی- پژوهشی مطالعات تاریخی جهان اسلام، شماره1.

 


[1].Plassey Plunder.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=20685

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × چهار =

آخرین مطالب