جمعه 7 اردیبهشت 1403 برابر با Friday, 26 April , 2024

پي آمدهاي سياسي تنش بين صفويه و عثماني

 
چكيده
با تأسيس سلسله صفوي در سال907 قمري، عثماني‌ها آن‌ را به عنوان رقيبی تلقي كردند كه موجوديت آنان را تهديد مي‌كرد و بيش از دو سده‌ حاكميت صفويه، بين آنها كشمكش‌ دامنه  داری ايجاد كرد كه پي  آمدهاي ناگواري را براي دنياي اسلام به بار آورد.
امپراتوري عثماني، دشمن مشترك و خطرناك ايران و اروپا محسوب مي‌شد و هم  دردي بين آنان، عاملي براي پيدايش اين انديشه گرديد كه هم  گرايي ميان ايران و اروپا و جنگ‌هاي شديد و فرساينده هم  زمان و مشترك با عثماني، سبب شكست آن خواهد گرديد. از طرف ديگر، ازبكان همسايه شمال شرق ايران هميشه منتظر بهره  برداري از هر گونه فرصت بودند.‌ آنان همين   كه صفويان را گرفتار جنگ يا در موقعيت ضعف مي‌ديدند، به آنها می  تاختند. بابريان نيز در انتظار فرصت بودند.
در اين مقاله، به طور اختصار مداخلات‌ دولت‌هاي بيگانه و شورش‌هایی كه زمينه  ساز تنش بين صفويه و عثماني گرديد، بررسی خواهد شد. نتيجه اين مقاله، از اهداف بيگانگان پرده برداشته، از فرقه‌هاي مختلف اسلامي و دولت‌هاي آنان مي‌خواهد كه در جهت وحدت و انسجام اسلامي گام بردارند و اقدامات و برنامه‌هاي سنجيده‌اي را در نظر گيرند.
واژگان کليدي
صفويه، عثماني، پي  آمد، سياسي، تنش، دخالت بيگانه     

 
مقدمه
از آغاز تأسيس سلسله صفويه، شاهان صفوي با قدرت بزرگ و هولناك عثمانيان از طرف غرب مواجه بودند. آنها از جانب غرب مانند سيل بنيان  كني، موجوديت صفويان را تهديد مي‌كردند. در اين ميان، ازبكان و نيز تا حدودي بابريان، از گرفتاري صفويان با عثماني‌ها استفاده كرده، از طرف شمال شرق و شرق، صفويان را زیر فشار گذاشتند و با حملات پياپي خودشان، آرامش قلمرو ايران را برهم زدند.‌ اروپاییان نيز كه خود را سخت در معرض خطر امپراتوري عثماني يافتند، تلاش كردند ايرانيان را به مقابله با آنها برانگيزند تا اين  كه به گفته خودشان، از ورطه هلاكت رهايي يابند. از اين  رو، در اين مقاله درباره پي  آمد  هاي ناشي از تنش ميان ايران و عثماني بحث خواهد شد كه در آن دولت  هاي اروپايي و در رأس آنان پاپ، درصدد بودند كه با درگيركردن دولت صفوي با امپراتوري عثماني، دو ملت مسلمان را به جان هم انداخته، از اين راه، از تهاجمات عثماني‌ها به سرزمين  هايشان جلوگيري كنند.‌ هم  چنین به نقش ازبکان و بابريان اشاره خواهد شد كه در فصول سخت و نامتناسب در تمام دوره صفويه، دردسرهايي براي شاهان صفوي ايجاد كردند.
 پي  آمدهاي سياسي
نخستين نتيجه تشكيل دولت صفويه، اعلام مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي بود كه علي  رغم ايجاد شكاف در صفوف مسلمانان، مانع دست  يابي عثماني‌ها بر اين كشور شد.‌ از سوي ديگر كشور  هاي بيگانه، هركدام به سبب منافع خودشان مداخلاتي را در امور آنان كردند.‌ در داخل هر يك از كشورهاي صفوي و عثماني نيز افرادي بودند كه برای رسيدن به منصب و مقام، با يك-ديگر به رقابت پرداختند.
1.     مداخلات دولت  هاي بيگانه
امپراتوري عثماني در زمان صفويان و پیش از آن، قدرت  هاي اروپايي را به وحشت انداخته و بارها تا مركز اروپا پيش رفته و حتي توانسته بود وين، پايتخت امپراتوري هابسبورگ را در محاصره قرار دهد.‌ اروپاییان به سبب ترس از خودشان، با صفويان هم  كاري كردند. در مقابل ازبكان به نفع عثماني، با صفويان وارد جنگ شدند.‌ بابريان نيز به جهت دشمني با ازبکان گاهي با صفويان بودند، گاهي برضد آنان. در ادامه، به هريك از آنان اشاره خواهد شد.‌
1‌.1.‌ دخالت اروپاییان 
اروپاییان از دشمني ايران و عثماني، سود فراوان بردند؛ به گفته خودشان، اگر نبردهاي صفويان و امپراتوري عثماني توجه سپاهيان عثماني را به جنگ ايران جلب نمي‌كرد، كشورهاي اروپايي از تهاجمات سپاهيان عثماني جان سالم به  در نمي‌بردند، خصوصاً در زمان سلطان  سليم اول و پسرش سلطان  سليمان كه اولي مصر و شهرهاي بيت    المقدس را فتح كرد و خود را خليفه ناميد و دومي تا نزديک وين پيش  رفت.‌ بوسبيك سفير اتريش در اين باره اظهار ‌داشت:
ميان ما و نابودي، فقط ايرانيان قرار دارند.‌ اگر اين نبرد نبود، تركان در كوتاه  ترين مدت بر ما چيره مي‌شدند.‌ 
آنها به گفته خودشان، از اين فرصت استفاده كردند و مأموريت  هاي بي  شمار سياسي را با هدف تحريك ايرانيان برضد امپراتوري عثماني و نجات خود به واسطه ايران انجام دادند.‌ ادوارد براون در اين  باره مي‌گويد:
 هدف از مأموريت  هاي اروپاییان، تقريباً در همه‌ موارد، جلب هم  كاري مملكت ايران به جنگ با دولت قدرت  مند تركان عثماني بود.‌
سفرنامه ونيزيان در ايران، آغاز مأموريت  هاي اروپاییان به ايران را با قصد تحريك اميران آق  قويونلو برضد عثماني‌ها از سال 875 قمری ذكر كرده‌اند كه از دربار ونيز، سفيراني به ايران آمدند.‌ كاترينوزنوي  نخستين سفير ونيزي بود كه در سال یادشده به دربار اوزون  حسن آمد تا او را به جنگ با تركان عثماني برانگيزد.‌ پيش از آمدن وي، كالويوحنا امپراتور ترابوزان،  يكي از دخترانش به نام دسپينا خاتون را به عقد ازدواج اوزون  حسن درآورد (مشروط بر اين  كه بركيش نصارا باقي بماند)؛ چون امپراتور ترابوزان از قدرت سلطان عثماني مراد دوم، هراسان بود و با اين كارش مي  ‌خواست با ياري اوزون حسن خود را براي روز مبادا نيرومند كند.‌
باربارو گزارش  گر ونيزي كه خود مأمور رساندن وسايل جنگي دربار ونيز به دست اوزون‌حسن در ايران بود، مي‌نويسد:
ما در تاريخ دوازده فوريه 1473 (877 ق) با دو كشتي جنگي سبك، از ونيز به راه افتاديم. پس از ما دو كشتي بزرگ جنگي ديگر حركت كرد كه پر از سلاح  ها و مردان جنگ بود و هدايايي نيز از طرف ملكه، براي اوزون حسن در آنها بود. من فرمان داشتم كه به قرامان(واقع در آناطولي جنوبي) يا به سواحل آن ديار بروم كه قرار بود اوزون  حسن نيز بدانجا بيايد يا نمايندگاني از طرف خود بفرستد تا بتوانم اين اشياء را بدو تحويل بدهم.‌
والتر هينتس دركتاب تشكيل دولت ملي در ايران مي‌نويسد:
آن اشياء عبارت بود از شانزده توپ بزرگ، دويست گلوله كمان از مفرغ و آهن، يك  هزار تفنگ، سه  هزار سمبه آهني براي گلوله‌ها، باروت و ساير وسايل از اين قبيل. علاوه بر اينها، يك فوج تفنگ  دار و توپ  چي تحت فرمانده كل و يك سرهنگ به نام سودا توماسودا ايمولا. 
باربارو هنگامي  كه به قبرس‌ رسيد، درباره تعداد كشتي  هايی كه بر ضد امپراتور عثماني در حركت بود، مي‌نويسد:
به هنگام ورود به قبرس، در آوريل 1473(877 ق) اطلاع حاصل كرديم كه آن مرد ترك (سلطان  محمد دوم) همه   شهرهاي قرامان  را چه در داخل چه در ساحل، گرفته است. بدين دليل، مجبور شديم مدتي در فاماغوسته بمانيم. در آب  هاي آن نواحي در آن زمان حداقل 99 كشتي عليه عثماني‌ها در حركت بود كه عبارت باشد از شصت كشتي ونيزي،  شانزده كشتي ناپلي، 22 كشتي متعلق به پيشواي رودس، شانزده كشتي پاپ و پنج كشتي سلطان قبرس.‌
در زمان شاه  اسماعيل اول (921ق)، الفونس و البوكرك، فرمانده ناوگان پرتغال، با شاه  اسماعيل معاهده  اي بست و در آن مقرر شد كه نيروي او با ايران برضد عثماني‌ها متحد شوند و با ترکان عثماني بجنگند.‌ از ديگر پادشاهان اروپايي كه اتحاد بر ضد پادشاهان عثماني را پيشنهاد دادند، پادشاه اسپانيا چارلز اول و لودويك دوم پادشاه مجارستان (922-923ق)  و پادشاه سوئیس (سوزيتاني) بودند.‌ لودويک دوم پس از استقرار بر تخت سلطنت، راهبي به  نام پطروس را دربار شاه  اسماعيل فرستاد تا اتحادي بين ايران و عثماني به وجود آورد.‌  وي در دربار ايران، به گرمي مورد استقبال قرار گرفت.‌ پس از آن   كه قرار شد فرستاده پادشاه مجارستان با جواب نامه لودويك به اروپا بازگردد، شاه  اسماعيل نامه ديگري نيز به او داد تا به شارلكن، امپراتور آلمان برساند.‌ اصل اين نامه به زبان لاتيني است كه در شوال 924 قمری نوشته شد.‌ شاه ايران خطاب به شارلكن، كشورهاي اروپايي را به اتحاد دعوت كرده بود و از اين كه آنها به جاي پيوستن به يك  ديگر براي نابودي عثماني‌ها در ميان خودشان پرداخته بودند، ابراز شگفتي كرد.‌  شاه  اسماعيل در آن نامه، از كشورهاي اروپايي خواست كه آنها از آن طرف و خودش از طرف ايران به طرف دشمن مشتركشان عثماني‌ها هجوم ببرند.‌  كارل پنجم در پاسخ به نامه شاه  اسماعيل اول، نوشت كه هرچه زودتر اين كار عملي شود و تصريح كرد:
ما به كلي حاضريم كه با لشكر خود و قشون متفقين آن حشمت  پناه، بناي جنگ را با دشمني كه واقعاً بي‌شرم و بي‌حياست بگذاريم.‌.‌.‌ 
در زمان شاه  تهماسب، هنگام تهاجم سلطان  سليمان (954- 955ق) فرزند سلطان  سليم، پرتغالي  ها توپ و تفنگ براي شاه تهماسب تهيه كردند.‌
روسيه نيز به سهم خود، در ايجاد تنش بين ايران و عثماني ساكت ننشست.‌ ايوان مخوف روسي، پس از ديدار جنكينسون از دربار شاه  تهماسب، برای اين   كه از رقبايش عقب نماند، به بررسي اقدام نظامي با شاه ايران برضد عثماني‌ها پرداخت.‌ در همين زمینه دولمت كارپيويچ  را درسال ۹۷۶- ۹۷۷ قمری روانه ايران كرد.‌ وي سی توپ در اندازه‌هاي متفاوت و چهار هزار تفنگ براي شاه، و نيز پانصد نفر تيرانداز ماهر، براي تعليم نيروهاي قزلباش با خود آورده بود تا به سربازان قزلباش تعليم و تمرين تيراندازي بدهد. در ضمن تزار، قول داده بود كه اگر آن تجهيزات و تفنگ  داران مورد پذيرش شاه واقع بشود، هرنوع سلاح گرمي را كه بتواند از آلمان بگيرد، به شاه مي‌فروشد.‌ شاه هم رضايت  مندي خويش را اعلام كرد و حاضر شد تا آن  جا كه در توان دارد، به مساعدت وي بشتابد.‌ 
انگليسي  ها تحت پوشش شركت تجاري مسكو،  در ايران به كار تجارت مشغول بودند كه در ضمن آن، مقاصد سياسي  شان را نيز دنبال مي‌كردند.‌ آنها در سال 968قمری موفق شدند اجازه‌ تأسيس شركتي به نام شركت تجاري مسكو را از ايوان مخوف چهارم، معروف به مخوف تزار مسكوي بگيرند. و در سال 976قمری در رأس يك هيأت انگليسي با سرپرستي آرترادوازد و ريچارد ويلز، به ايران آمدند.‌ آنها توانستند نظرشاه    تهماسب را به خود جلب كنند و شاه طي دستوري، شركت تجاري مسكو را از پرداخت حقوق گمركي و راه  داري معاف داشت و به آنان اجازه داد تا در سراسر ايران، با آزادي كامل مسافرت كنند و به تجارت بپردازند.‌  بعضي از شرايطی كه اساس قرارداد ايران و انگليس بود، عبارتند از:
1.    تاجران انگليسي، آزادي كامل دارند به هرجايی از ايران مسافرت كنند.‌
2.    چنان  چه تصادفاً يكي از كشتي  هاي انگليسي غرق شود، مردم ايران جان و مال غرق  شدگان را نجات خواهند داد.‌
3.    چنان  چه يكي از تاجران انگليسي در نقطه  ا‌ي از ايران بميرد، حكام ايران موظفند كه اموال او را حفظ كرده، به بازرگانان ديگر كه آن را مطالبه كنند، واگذار نمایند.‌
4.    بازرگانان انگليسي در انتخاب چهارپاداران خود، مختارند و هيچ كسي نبايد مانع آنان شود. چهارپاداران مسئول حفظ كالاي تجاري، شتران و اسبان خواهند بود كه به ايشان سپرده مي‌شود.‌
5.    باربران حق ندارند بيش از آن  چه با ايشان توافق شده‌، ديناري مطالبه كنند.‌
6.    هرگاه بازرگاني مايل باشد در محلي اقامت كند، مي‌تواند كالاي خود را نگه  دارد و خدمت  كاران خود را جواب كند.‌
7.    بازرگانان انگليسي مي‌توانند براي خود خآنهاي در ايران بسازند يا بخرند و كسي نبايد مانع آنان شود.‌   
اين شرايط، آزادي كامل به تاجران انگليسي داد و آنها هرجا خواستند، بر اساس منافع خود عمل‌ كردند.‌
سفير اتريش در سال 1010قمری، براي تحقق طرح اتحاد سه  جانبه بين روسيه، اتريش و ايران، عازم روسيه و از آن  جا روانه ايران گرديد.‌ بوريس گودونف تزار روسيه، نامه  اي به دست آتين كاكاش، سفير اتريش داد تا آن را به شاه  عباس برساند.‌ شاه  عباس پس از تسخير ايروان، پاسخ آن را براي تزار فرستاد.‌ دو نفر به نام  هاي مهدي  قلي‌بيگ انوك اغلي و زينل‌بيگ   بيگدلي شاملو حامل نامه، بوريس گودونف را از فتوحات شاه ايران آگاه كردند.‌ بوريس حدود پنج هزار سپاه و چند عراده توپ برای كمك به شاه-عباس ارسال كرد تا قلعه دربند را كه در تصرف عثماني‌ها بود، محاصره كنند.‌ روسيه به مهدي  قلي  خان سفارش كرد تا تمام اراضي اشغال شده خود را پس نگرفته، از جنگ  با دولت عثماني دست برندارد.‌
رفت   و آمد  هاي اروپاييان در دوره پادشاهان صفوي به ويژه در زمان شاه  عباس (996- 1038 ق)، به اوج خود رسيد،‌  چون شاه  عباس پس از برقراري ايجاد نظم و امنيت در داخل كشور، به فكر افتاد كه دست اجانب را از كشور خويش كوتاه كند.‌ وي براي موفقيت در اين كار، به مطالعه ارتش عثماني پرداخت و متوجه شد كه قدرت عثماني‌ها، فقط به سبب تعداد زياد افراد ارتش نيست، بلكه نوع اسلحه و تجهيزات جنگي و نظم و ترتيت، دخالت تام در آن دارد. لذا به فكراصلاح ارتش برآمد و ارتش جديد به  وجود آورد كه مناسب با اوضاع و احوال زمان باشد.‌ براي ارتش جديد، سلاحي جديد لازم بود كه بتواند در برابر حملات پي  درپي عثماني‌ها، مقابله بكند و اين كار مي‌طلبيد كه از كشور  هاي اروپايي، استمداد بطلبد كه با ورود برادران شرلي به دربار شاه  عباس اول در قزوين، آرزوي وي محقق شد.‌
 برادران شرلي در رأس يك هيأت 26نفره وارد ايران شدند شاه  عباس از ورود اين هيأت بسيار خرسند شد و از آنها استقبال گرم به عمل آورد.‌ او سرآنتوان و برادرش را درآغوش گرفته، چندين بار بوسيد.‌ سپس دست سرآنتوان را گرفته، خطاب به او قسم ياد كرد كه؛ « از اين به  بعد، به منزله برادرخوانده‌ من هستيد.‌« برادران شرلي از اين موفقيت استفاده نموده، مقاصد خويش را علني كردند و اين دو پيشنهاد را به او ارائه كردند :
 نخست برقراري ارتباط با دولت  هاي اروپايي و جلب اتحاد و دوستي آنها برضد امپراتوري عثماني؛ دوم اصلاح ارتش صفوي و آموزش آنها و تهيه اسلحه آتشي كه تا آن زمان دولت ايران فاقد آن بود.‌ برادران شرلي در پيشنهاد اول گفتند که: نزد جميع پادشاهان عيسوي سفيري بفرستد. آنها گفتند كه ملكه انگليس، از اين قضيه مشعوف خواهد شد که با آنها، عقد موافقت و اتحاد ببندد او اظهار كرد: « من خودم اين سفارت را به عهده خواهم گرفت.» و به شاه ايران گفت: « در صورتي که اعلاحضرت از اين طرف با عثماني‌ها بجنگد، من هم كاري خواهم كرد كه پادشاهان عيسوي، از طرف ديگر با آنها بجنگند تا سلطنت عثماني منقرض شود.» پادشاه از اين مطلب، بي  نهايت خوش  حال شد و از او تشكر كرد.‌
شاه  عباس بدون فوت وقت، پيشنهاد برادران شرلي را پذيرفت. در همين زمینه در سال 1007قمری، سرآنتوني شرلي و حسين علي‌بيگ بيات در رأس هيأتي چهل  نفره به همراهي 32  بار   شتر و قاطر،  ره  سپار دربار  هاي اروپايي‌ شدند.‌ شاه  عباس به اين سفارت اهميت زياد داد، به طوري  كه سفير سلطان  محمد سوم را كه در آن زمان براي مذاكره صلح به ايران آمده و مدت  ها منتظر آن بود، جواب رد داد.‌ در سفرنامه برادران شرلي آمده كه پس از پيشنهاد آنتوان، شاه ايران فوراً سفير عثماني را پس فرستاده و به او گفت:
به پادشاه خود بگوييد: من آرام نخواهم گرفت تا اين  كه شما شخصاً در ميدان جنگ مقابل من حاضر شويد.‌
دولت  هاي اروپايي كه پادشاهي مصمم و مقتدر مانند شاه  عباس را در ايران ‌ديدند و از همه جهات او را واجد شرايط براي مقابله با امپراتوري عثماني تشخيص دادند، بي  درنگ در جلب اتحاد و دوستي بر يك  ديگر پيشي‌گرفتند و با فرستادن سفيران و نمايندگان نزد شاه، وي را در جنگ با عثماني  ها تشويق ‌نمودند.‌ در اين ميان، پاپ رهبر و پيشواي مذهب كاتوليك، بيش از همه احساس خطر‌ كرد؛ زيرا دين مسيح را درمعرض خطر می  دید كه در زير ضربات تهاجم عثماني قرار داشت و درصدد آن بود كه با درگير كردن دولت صفوي با امپراتور عثماني، دو ملت مسلمان را به جان هم انداخته، از اين طريق از تهاجمات عثماني‌ها به سرزمينشان جلوگيري كنند لذا پاپ  قبل از هر كس، نمايندگاني را براي بستن قراردادها به ايران  فرستاد.‌
يكي از نمايندگان پاپ، ضمن برشمردن نقاط قوت پادشاه ايران و ضعيف جلوه دادن قدرت عثماني، شاه  عباس را تحريك و تشويق كرد كه به كشور عثماني حمله كند و خود وعده‌ مساعدت داد كه اگر شاه ايران اراده كند، پاپ و همه   دولت  هاي اروپايي، از كمكش دريغ نخواهند كرد. يكي از نمايندگان پاپ خطاب به شاه  عباس گفت:
شاهنشاه بزرگ و تواناي ايران! سراسر جهان از تعديات و اجحافاتي كه پدران بزرگ  وار شما از طرف پادشاهان عثماني گرفتار شده، آگاهند. هنوز ايالات و ولاياتي كه از آنان به  زور گرفته‌اند، در دست دارند.‌ در اين هنگام كه دربار عثماني گرفتار هرج  ومرج و آشوب و كشور  ايران در اوج ترقي و تعالي سير مي‌كند و با وسايل ممكنه كه قدرت آسماني در اختيار شما گذاشته است، لازم و ضروري است كه جبران مافات را بكنيد.‌ اگر شاهنشاه ايران به ملت خود نظري بنمايند، مشاهده خواهند كرد كه مردمي جنگ  جو و سلحشور و با قدرت اراده، حاضر به فداكاري بوده، از هيچ خطري روي  گردان نيستند. به علاوه، تعداد نفرات ارتشي ايران براي مقابله با هر قدرت ارتشي، كافي است؛ چنان  كه بيش از شش هفته نيست كه به امر شاهنشاه، صدهزار مرد جنگي به خانه‌هاي خود بازگشته‌اند.‌ اگر اراده همايوني تعلق بگيرد، در اندك مدتي تمام پادشاهان مسيحي كه براي دفاع آماده  اند، دست اتحاد به سوي شما دراز خواهند كرد.‌ اعلاحضرت مطمئن باشند كه پاپ مقدس رهبر دنياي مسيحيت، عموم پادشاهان مسيحي را به جنگ عثماني و ياري شما تحريض و ترغيب خواهد كرد.‌ هم  چنين امپراتوري اتريش كه سال  هاي متمادي است با عثماني‌ها دست و پنجه نرم مي  كند، با پادشاه لهستان و امراي مسكو و ساوا و توسكا و پادشاه اسپانيا و فرانسه، با تمام نيرو دست به دست يك  ديگر خواهند داد، جانا‍ً و مالاً آماده كارزار خواهند شد.‌ 
در اين گفت  وگو، نماينده پاپ مقاصدش را آشكار كرده، پيشنهادهای خود را به این شرح براي شاه  عباس مطرح كرد:‌
1.    نماينده پاپ با اين گفته كه دربار عثماني دچار هرج  ومرج شده و صفويان در اوج قدرت قرار دارند، شاه  عباس را تحريض و تشويق كرد كه انتقام گذشته را از عثماني‌ها بگيرد.‌
2.     به پادشاه ايران يادآوري كرد كه مردم ايران جنگ  جو، سلحشور و با قدرت اراده هتند و به هرگونه فداكاري حاضر بوده، و از هيچ خطري روي  گردان نيستند. و نيز افزود كه ارتش ايران از نظر قدرت و تعداد، بر ارتش عثماني برتر است. در نتيجه، توان مقابله با ارتش عثماني را دارد.‌
3.     پاپ (پل پنجم) آمادگي خود را براي جنگ با امپراتوري عثماني اعلام داشت و گفت كه وي حاضر است تمام نيروهاي خود را در اين راه به  كار گرفته و براي انجام اين هدف قول داد كه سپاه مجهزي را آماده كرده در اختيار شاه ايران قرار دهد.‌
4.     پاپ متعهد شد كه پادشاهان مسيحي را وادار سازد، هنگامي‌كه پادشاه ايران از جانب خشكي حملات خود را به خاك عثماني شروع كرد، آنها از طرف دريا با عثماني‌ها بجنگند.‌
5.     پاپ تعهد داد كه افراد كارآمد، جنگ  ديده و مهندسين خبره نظامي را براي ياري رساندن به ارتش ايران گسيل دارد.‌
6.    رهبر و پيشواي مذهب كاتوليك يادآوري كرد كه به نماينده  اش در اصفهان، سفارش كرده است كه احتياجات مادي و معنوي پادشاه ايران را گزارش داده تا اقدام فوري درباره آنها به عمل آيد.‌
7.     نهايتاً براي تقويت و حفظ پادشاه ايران، خاطرنشان كرد كه علاوه بر امپراتور اتريش، پادشاه پلویي و ساير فرمان-روايان ايتاليا، اسپانيا و فرانسه را در داخل جرگه اتحاد با آن داخل كند.‌
پاپ توانست توجه شاه  عباس را به خود جلب كرده، در اين راه توفيقاتي نيز به دست آورد. از آن جمله  به فعاليت سه روحاني از فرقه‌ آگوستينين «ازگواه»  مي  توان اشاره كرد. آنها در سال 1010-1011 قمری وارد ايران شدند و در اصفهان، صومعه  اي داير كردند و كليسايي ساختند. حتي شاه بخشي از هزينه تزيين كليسا را پذیرفت.‌
پاپ كلمنت  هشتم سه نفر كشيش، به نام  هاي، پول سيمون،  يان تاده،  و پ.‌ونسا  را با نامه  اي دوستانه نزد شاه  عباس فرستاد.‌ در آن نامه پس از عرض سلام و ستايش از شاه  عباس، سه نفر مزبور را از مقربان و معتمدان درگاه خود دانسته، نوشت که فرستاده‌هاي ما مأموريت دارند ضمن رساندن نامه‌ها و مسرت قلبي، مطالب ديگري به عرض شاهنشاهي ايران برسانند  در اين نامه، مطاب ديگر توضيح داده نشد. شايد منظور از مطالب ديگر، وعده كمك به شاه ايران باشد تا در مقابل دشمن مشتركشان بجنگند.‌
 امپراتور اتريش به  نام رودلف دوم نيز به سهم خود سفيري به نام اتين كاكاش دوزالون كمني  را در رأس هيأتي براي تحقق اهداف زير به ايران فرستاد كه اولاً با شاه  ، قراردادي برضد سلطان عثماني منعقد سازد و مخصوصاً از وي قول بگيرد كه تا تبريز و سراسر آذربايجان را پس نگرفته، با عثماني‌ها صلح نكند.‌ ثانياً تزار مسكو را در جريان اين طرح اتحاد بگذارد و او را به شركت در آن تشويق كند.‌
   وقتي اين هيأت به ايران رسيد، شاه  عباس تبريز را از تصرف عثماني‌ها درآورد و در لشكركشي به ارمنستان، سفير اتريش را به همراه خود برده، قلعه ايروان را تسخير كرد.‌ سپس سفير اتريش را با دو نفر به نام  هاي مهدي  قلي  بيگ و زينل  بيگ به دربار اتريش فرستاد.‌ آنها پس از رسيدن به مقصد، فتوحات شاه  عباس را گزارش دادند امپراتور اتريش قول داد تا در جبهه اروپا با قشون عثماني بجنگد.‌ 
در سال 1086قمری دراوج جنگ بين عثماني و ملل اروپايي، سفيراني از طرف امپراتوري اتريش، پادشاه لهستان وتزار روسيه به ايران آمدند. آنها مأمور بودند كه شاه صفوي را با خود همراه كنند، تا با عثماني بجنگند. سفير اتريش از جانب لئوپلد اول، امپراتور اتريش، حامل پيامي مبني بر اتحاد بين دو كشور برضد دولت عثماني و تجديد جنگ در جبهه‌ شرق بود.‌ زوراويج  سفير لهستان، پيشنهاد كرد كه براي بازپس  گيري بغداد، بصره و ارزروم از عثماني‌ها، زمان مناسب است كه نبايد وقت را هدر داد.‌ سفير روسيه نيز به شاه    سليمان گفت: از آن  جا كه سلطان عثماني به شدت سرگرم جنگ با دشمنان مسيحي خود در اروپاست، به آساني مي‌توان او را از بين برد.‌ ولي شاه  سليمان به آنها جواب رد داد، چون او خود را به اجراي معاهده قصر شیرين (ذهاب) متعهد مي‌دانست.  از جانب ديگر، شاه ايران به ائتلاف اروپاييان برضد عثماني اعتماد نداشت؛ زيرا وزير اعظم صفوي(شيخ  علي  خان) اين مطلب را به صراحت بيان كرد:
قدرت‌هاي مسيحي به كرّات، شاه ايران را جهت اتحاد با خودشان براي جنگ عليه ترك  ها فراخوانده‌اند، بعد از آن هميشه بدون حضورشان صلح نموده  اند.»
 پاپ اينوسان يازدهم درسال 1092قمری، سفيري به نام سباستيان كناب  را به اصفهان فرستاد و از شاه    سليمان تقاضا كرد كه از جانب مشرق، به قلمرو عثماني حمله كند.‌ شاه در پاسخ گفت: « چون از طرف عثماني عملي منافي صلح نديدم، لذا جنگ با آن دولت را لازم نمي  بينم.»‌  او هم  چنین در پاسخ به درخواست روس  ها مبني بر فرستادن هزار نيروي نظامي براي جنگ بر ضد عثماني گفت:
بي‌احترامي نمودن به روس‌ها، بهتر از نقض پيمان صلح با عثماني‌هاست.
1‌.2‌.‌ دخالت ازبکان
ازبکان همسايه شمال شرقي ايران، بارها به ايران می  تاختند.‌ عثماني‌ها با آگاهي از ویژگی توسعه  طلبي ازبکان و مسأله اشتراك مذهب، همواره آنان را بر ضد صفويان تحريك مي‌كردند.‌ مؤسس سلسله ازبکان، شخصي به نام محمد شيباني(906- 916)  از اعقاب جوجي پسر بزرگ چنگيزخان مغول  نواده ابوالخيرخان  بود كه هم  زمان با قيام شاه  اسماعيل، براي كسب قدرت در دشت قبچاق به قدرت رسيد.‌ او در سال 909 قمری، اندخود  را به قلمرو خود اضافه كرد؛ در سال 911ق بلخ و فارياب را غارت كرد؛ در سال 913قمری بديع  الزمان ميرزا و برادرش مظفرحسين ميرزا را به زانو درآورد و خراسان را به قلمرو خود ضميمه كرد.‌ ظاهراً نخستين نشانه‌هاي آغاز روابط صفويه و ازبکان از همين جا آغاز مي‌گردد كه شيبك  خان، نامه  اي براي شاه  اسماعيل فرستاد كه در آن اين شعر را نوشته بود
ما را طمع به  ملك عراق خراب نيست        تا مكه و مدينه نگيرم حساب نيست
شاه  اسماعيل هم در پاسخ نوشت:
هركس‌ زجان غلام علي ‌بوتراب نيست         صد مكه و مدينه بگيرد حساب نيست
خان اوزبك درسال914قمری، شاه  اسماعيل را به سبب اختيار مذهب تشيع سرزنش كرد و مذهب او را برخاسته از هواي نفساني و وسواس شيطاني دانست و خطاب به او نوشت:
.‌.‌.‌.‌مذهب تشيع را كه شايع كرده  ا  ي، غير از هواي نفساني و وسواس شيطاني هيچ چيز حاصل نيست. ترك اين آيين كن و سالك جاده عصيان مباش و طريق اهل  سنت و جماعت كه جز اين راه نيست، پاي اطاعت بيرون منه.‌.‌.‌ 
او از شاه    اسماعيل درخواست كرد كه دست از آن مذهب بردارد وگرنه به ايران حمله خواهد كرد.‌ درسال 915قمری، هنگامي كه شاه  اسماعيل مشغول فتح قلعه دربند در شروان بود، ازبکان به كرمان تاختند كه جزو قلمرو شاه  اسماعيل بود. آنها شيخ  محمد حاكم آن  جا را به قتل رسانيدند و غنايم زيادي را به يغما برده، به خراسان برگشتند.‌  بعد از آن شيبك  خان طي نامه  اي، ادعاي پادشاهي شاه  اسماعيل را زير سؤال برده و آن را بي  اساس دانست و نوشت كه پادشاهي از پدر به ارث مي‌رسد نه از مادر  او ازدواج بين خانواده شاه  اسماعيل و خانواده اوزن  حسن را نابرابر دانست.‌ شيبك    خان به شاه  اسماعيل يادآوري كرد كه پسر، شغل پدر و دختر، شغل مادر را در پيش مي‌گيرد و اين شعر را نوشت:
امور مملكت و ملك خسروان دانند         گداي گوشه  نشيني تو حافظا مخروش
 در نتيجه خود را سلطان پسر سلطان خواند و براي شاه  اسماعيل يك عصا و كشكول درويشي فرستاد و نوشت كه اگر شغل پدران خود را فراموش كرده  ، اين هدايا مي‌تواند در يادآوري آن كمك كند.‌  سرانجام درسال 916 قمری، بين شاه  اسماعيل و شيباني در مرو جنگ درگرفت كه در آن ازبکان مغلوب گردید و شيبك خان كشته شد.‌ شاه  اسماعيل پوست سر شيبك    خان را پر از كاه كرده، نزد سلطان بايزيد دوم فرستاد و استخوان كله  اش را طلا گرفته، با آن شراب  خواري ‌كرد و جسدش را گروهي از صوفيان خوردند.‌
شكست ازبکان از نظر سياسي براي استقلال ايران بسيار حياتي بود؛ زيرا ازبکان مانند حريفی قوي بودند كه در فصول سخت و نامتناسب، به طور مداوم به شهرهاي ايران حمله قرار مي  کردند.‌ سانسون يكي از جهان  گردان غربي كه در زمان شاه  سليمان صفوي (1077-1105) به ايران آمده، درباره حملات ناگهاني و پيش  بيني نشده‌ ازبکان چنين مي‌نويسد:
تاتارهاي اوزبك براي ايرانيان، دشمن خطرناك  تري هستند و ايرانيان از آنها بيشتر حساب مي‌برند. اگرچه قواي تاتار به ورزيدگي و آزمودگي قواي ايران نيست، ولي حملاتي ناگهاني كه در فصول سخت و نامتناسب به ايران مي‌كنند، ايرانيان را ناراحت مي‌كند، به خصوص كه نه حملات ازبکان را مي‌توان پيش  بيني كرد و نه وقتي ناحيه  اي را به خاك و خون مي‌كشند و قتل و غارت مي‌كنند و نه مي‌توان آنها را تعقيب كرد.‌ 
 سانسون اضافه مي‌كند كه حتي گرما و كويرهاي خشك و سوزان، مانع از حملات ازبکان نمي‌گردد.‌ وی در اين  باره مي‌نويسد:
 [كه] كوير  ها و بيابآنهاي خشك و سوزاني كه اوزبك  ها را از ايالت خراسان جدا مي‌كند، هرگز اوزبك  ها را متوقف نمي‌سازد. اوزبك  ها در منتهاي حرارت و گرما اسب مي‌تازند و حمله مي‌كنند.‌
سانسون درباره خوراك ازبکان مي نويسد:
ازبك  ها وقتي كاه و يونجه  اي را كه اسبان باركش براي خوراك اسب  هاي سواري حمل مي‌كنند، تمام مي‌شود، آنها را مي  كشند و گوشتشان را همان  طور ناپخته و خام مي  خورند، وقتي تشنگي بر اوزبك  ها غلبه مي‌كند، گردن اسبان خود را سوراخ مي‌كنند و خون آنها را مي‌مكند.
اگر ازبکان در اين جنگ شكست نمي‌خوردند، موقعيت شاه  اسماعيل از دو جانب (اوزبك – عثماني) به خطر مي‌افتاد.‌ باربارو درباره پيروزي شاه  اسماعيل برشيبك  خان اوزبك مي‌نويسد:
 [اين پيروزي] بزرگ  ترين پيروزي بود كه اسماعيل تا آن هنگام به دست آورده بود؛ زيرا با دشمناني جنگيده بود كه در همه   مشرق  زمين جنگاوراني بزرگ و نامور به شمار مي‌رفتند. از اين‌رو، سلطان مصر و سلطان عثماني سخت از قدرت اسماعيل بيمناك شدند و تارومار شدن سپاه تاتار را به دست اسماعيل، هموار گشتن راه او در تسخير آسيا و مصر دانستند.‌ گرچه از شيباني  خان تاتار در تمام مشرق  زمين، پادشاهاني تواناتر از ايشان نبود.‌
هرچند پس از اين شكست، محمد تيمور پسر شيبك  خان و عبيدالله  خان پسر برادر او مدت دو سال به اطاعت شاه  اسماعيل درآمدند، پس از آن به تحريك سلطان  سليم اول عثماني، بازهم به مرزهاي ايران حمله كردند.‌ آنان اين بار نجم ثاني سردار معروف شاه  اسماعيل را شكست دادند سال919ق.  از آنجا كه سلطان عثماني از پيروزي رقيب قدرت  مندش شاه اسماعيل سخت بيم  ناك شده بود، درپي تدارك جنگ چالدران برآمد، ولي قبل از آن به عبيدالله    خان نامه  اي نگاشت و او را به گرفتن انتقام خون شيبك  خان تشويق كرد و خطاب به او نوشت:
مدتي است كه اهالي بلاد شرق، از دست صوفي  بچه لئيم ناپاك  اثيم آفاك  ذميم سفاك، به جان آمده‌اند.‌.‌.‌ رأي جهان  آراي به قلع و قمع آن مفسده خودكام و ملحد خودرأي مقرر ومصمم گشت. عن  قريب نهضت همايون بر سر آن لشكر جنود شياطين و پيشواي غرور ملاعين و قافله  سالار كبر و كين و سرنفر ره  زنان دنيا و دين، مركوز قلب منشرح  الصدر است.‌ رجاء واثق و امل صادق است كه جناب  عالي را هم بهر والد بزرگ  وار خويش.‌.‌.‌ مباشرت فرمايند و راه مساعدت پيمايند كه سهام صائب تدبير به نشانه  گاه نهاده، تقدير احسن اصابت يابد.
سلطان  سليم حتي در وصيت  نامه  اش نيز ياري رساندن به ازبکان را فراموش نكرد و در آن نوشت:
   ‌‌‌‌‌چون لشكري اتراك و اوزبك نسبت به لشكر قزلباشان بي  نظم است و توپ ندارد و استاد  هاي توپريز وتوپ  چي و تفنگ  ساز و مشتاق، از ينگچريان به آن سامان فرستاده، به آنها تقويت داده، از سمت شرق و شمال مسلط به قزلباشان كرده، آني آسودگي به دولت اردبيل و اغلاني  ندهيد.‌ 
با توجه به اين  كه ضرورت نبرد در دو جبهه، محدويت شديد براي صفويان به  وجود ‌آورد و بسيج حداكثر قدرت صفويه در غرب يا شرق امكان  پذير نبود، چون تعداد ارتش صفويه هميشه از دو ارتش عثمانيان و ازبکان كمتر بود، برای مثال، در جنگ جام درسال 935قمری، در مقابل نيروهاي اوزبك كه شامل هشتاد هزار  تن مردان كارآزموده و منظم و نزديك به چهل  هزار تن افراد چريك بود، شاه    تهماسب 24000تن در اختيار داشت.  باتوجه به اين، عثمانيان در تلاش بودند كه صفويان را در دو جبهه درگير كنند.‌ ازبکان نيز به دنبال فرصت بودند. هرگاه نيروهاي صفوي خراسان را ترك مي‌كردند يا با عثماني‌ها درگير مي‌شدند، سپاهيان اوزبك اقدام به محاصره يا تهاجماتي در خاك ايران مي  ‌كردند. براي مثال، بين سال  هاي 930 تا 945قمری به رهبري عبيدالله-خان اوزبك، پنج حمله عمده به خاك ايران كردند. اين جدا از شبيخون  هاي عادي سالانه‌ آنها در طول مرز  هاي شمال شرق بود.  تجاوز به خاك ايران تقريباً در تمام دوره شاهان صفوي ادامه يافت.‌
شاه  تهماسب بارها نتوانست به  واسطه حملات مكرر عثماني‌ها در غرب، اقدامات درازمدتي بر ضد ازبکان در پيش گيرد. برای مثال در زمستان 940قمری وقتي تهماسب تازه هرات را پس از محاصره‌ سخت هجده ماهه‌ ازبکان كه طي آن نگهبانان و مردم شهر، ناگزير از خوردن سگ و گربه شده بودند نجات داد و در كار لشكركشي عمده‌ در ماوراءالنهر بود، اطلاع يافت كه ارتش سلطان  سليمان به آذربايجان حمله آورده، لذا تهماسب ناگزير شد به غرب بازگردد.‌ حملات پياپي عبيدالله  خان در شمال شرق تا زمان مرگ او (946 ق)كاهش نيافت.‌
  درزمان سلطان  محمد، با توجه به ضعف او و هرج  و  مرج موجود در ايران باز هم عثمانيان و ازبکان، زمينه را براي حمله به ايران مناسب ديده، به ايران تاختند.‌ ازبکان به خراسان، و عثمانيان به همراه برخي سران كرد، به آذربايجان يورش آوردند.‌  عبدالله  خان اوزبك(991- 1006ق) در آغاز سال 996 قمری قلعه هرات را محاصره كرد و‌ پس از يازده ماه، آن قلعه را تسخير نمود و‌ مرشدقلي  خان استاجلو، حاكم قلعه هرات را به قتل رسانيد.‌ از آن جا كه نيروهاي عثماني به آذربايجان تجاوز كرده بودند، عبدالله  خان اوزبك زمينه را مساعد ديده، پسر خويش عبدالمؤمن  خان را با گروهي از سران اوزبك به خراسان فرستاد تا آن را به تصرف خويش درآورند.‌ عبدالمؤمن  خان به تصرف نيشابور و محاصره شهر مشهد موفق شد و سرانجام پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد.‌ درپي آن قسمت بزرگي از شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد.‌ در شمال غرب، تمام تلاش  هاي صفويان براي بيرون كردن نيروهاي نظامي به شكست انجاميد.‌
در زمان شاه عباس  اول، وقتي كه او مشغول بازسازي نيروهاي نظامي بود، مرز شرق ناامن گرديد. ازبکان ناحيه سيستان را عرصه‌ تهاجم قرار دادند. شاه عباس اول برای سامان دادن مرز شرق و جلوگيري از تهاجم ازوبكان در سال 1006قمری، به سوي خراسان ره  سپار شد.‌ ازبکان نيز عقب  نشيني كردند.‌ سرانجام شاه  عباس درسال 1007قمری، با همان تاكتيك شاه  اسماعيل اول، شايع كرد كه سپاه ايران به دليل بروز بحران در غرب كشور، مجبور به بازگشت به آن جانب شده است.‌ او با این ترفند، ازبکان را به دام انداخته، جنگ شديدی را برپا كرد كه در اين نبرد چهار هزار تن به هلاكت رسيدند و رهبر ازبکان موسوم به دين  محمدخان کشته شد.‌
تهاجم ازبکان به خاك ايران پس از شاه  عباس نيز ادامه يافت. در زمان شاه صفي(1043ق) ازبکان به فرماندهي عبدالعزيزخان به خراسان تاختند، اما نتيجه  اي نگرفتند.‌  آنها در اواخر عمر شاه  عباس دوم، بار ديگر به آن شهر دست  اندازي كردند.‌  در دوازده ربيع  الاول سال1129قمری، جنگ خونين بين فرمانده اوزبك به نام ايناق انالق و نيروهاي شاه  سلطان  حسين در قريه كفكي به نيشابور درگرفت كه در آن از نيروي دوازده هزار نفري اوزبك، تنها هفتصدتن جان سالم به  در بردند.‌
‌‌1‌.3‌.‌ دخالت بابريان
قندهار در سده دهم و يازدهم قمري، داراي اهميت بسيار زياد بود. از نظر‌ كشاورزي، منابع آب فراوان و زمين  هاي فوق   العاده حاصل  خيز و شاداب و باغ  ها و تاكستان  هاي بي‌نظير داشت.‌  قرار گرفتن آن در مسير شاه  راه‌هاي تجاري  و مسافرتي ايران و هند و اطراف آن بر موقعيت آن افزوده بود. به همين سبب
 در سده دهم و يازدهم قمري، پانزده بار محاصره و دوازده دفعه بين جنگ  جويان دست به دست گشت. تصرف اين شهر براي امنيت كابل و خراسان بسيار ضروري بود. لذا اين شهر به  طوري اجتناب  ناپذير ميدان رقابت و مجادله بابريان هند و ايرانيان قرار گرفت.‌ 
قندهار به دفعات بين ايران و هند دست به دست شد. در این شهر آغاز دولت صفوي، در دست حسين  ميرزا بايقرا از نوادگان امير تيمور گوركاني بود، پس از مرگ او در سال912قمری، به سبب اختلافات بين پسران سلطان  حسين  ميرزا بر سر جانشيني پدر، ولايت قندهار به دست ظهرالدين بابرگوركاني، باني و سرسلسله امپراتوران مغول هندوستان افتاد.‌ او حكومت اين ولايت را به پسر خود كامران  ميرزا سپرد.‌
شاه  تهماسب   اول در دهم ذي  قعده سال943قمری، از خراسان به سوي قلعه   قندهار  لشكر كشيد. مدافعان قلعه چون توان مقابله را در خود نديدند، از در تسليم درآمدند.‌ ولي پس از بازگشت شاه ايران به قزوين، شاه  زاده كامران از لاهور به قندهار تاخت و ولايت از دست  داده را بازپس  گرفت.‌ شاه  تهماسب نيز چون مشغول جنگ با سلطان  سليمان قانوني بود، برای تلافي برنخاست.‌ ديري نگذشت كه محمدهمايون پادشاه هندوستان، پسر و جانشين بابر از شيرخان ‌سوري شكست خورده، به جانب قندهار واقع در مرز ميان امپراتوري مغول و دولت صفويه روي آورد و از آن‌جا از شاه   تهماسب درخواست پناهندگي كرد كه شاه پذیرفت.‌ همايون مدتي مهمان شاه ايران بود. پس از آن شهريار صفوي، سپاهياني را همراه ميزبان خود كرد تا به هندوستان بازگردد.‌ همايون در برابر آن، وعده داد در صورتي كه بار ديگر به سلطنت برسد، قندهار را كه از لحاظ استراتژيك بسيار مهم و از زمان تأسيس امپراتوري مغول مورد اختلاف بين دو كشور بود، به دولت ايران تسليم كند.‌ ولي همايون تا پايان عمرش به گفته   خود وفا نكرد.‌  
در زمان سلطنت شاه    محمد خدابنده، با حمله ازبکان به خراسان، از قدرت صفويان در آن  ناحيه كاسته شد.‌ در ابتداي پادشاهي شاه  عباس اول، دو تن از شاه  زادگان صفوي بر قندهار و ولايات كنار هيرمند حكم مي  راندند؛ چون اين شاه  زادگان توان مقابله با ازبکان را درخودشان نديدند و شاه    عباس نيز سرگرم جنگ با مخالفان خود در شمال غربي ايران بود و اميد كمكي نداشتند، ناچار به گوركانيان هند پناه بردند و قندهار را به حاكم وقت گوركاني محمداكبر تحويل دادند.‌ شاه  عباس اول در زمان نورالدين  جهان  گير، استرداد قندهار را خواستار شدند.‌ او چون از كارش نتيجه نگرفت، به زور متوسل شد.‌ سرانجام پس از پنج يا شش هفته ، آن را در دوم شعبان 1031 قمری به تصرف درآورد.‌
  شاه جهان حاكم هند از همان آغاز به سلطنت رسيدنش يعني اواخر عمر شاه  عباس اول، خواست كه قندهار را از ايرانيان بازپس گيرد، فقط منتظر لحظه‌‌ مناسب بود تا حمله خود را شروع كند.‌ او درسال 1041قمری، شيرخان افغان از اهالي فوشنج  را پناه داد كه قبلاً خراج  گزار ايران به  شمار می  آمد و به علت شورش به هندوستان فرار كرده بود.‌ ايرانيان اين اقدام او را خصمانه تلقي كردند.‌ شاه  جهان در سال 1046قمری سلطان  مراد چهارم را از قصد خود كه تصرف قندهار بود، باخبر ساخت و به سلطان عثماني پيشنهاد داد كه عثماني‌ها، هندي  ها و ازبکان بر ايرانيان بتازند.‌ شاه  جهان قبل ازحمله به قندهار، سعيدخان حاكم كابل را موظف كرد كه حاكم ايراني قندهار، علي  مردان    خان را برای پيوستن به خدمت گوركانيان دعوت كند.‌ اما حاكم قندهار پيشنهاد سفير مغولان را رد كرد.‌ سپس سنگر محكم تازه  اي در قلعه ساخت كه اين عمل او سبب سوء  ظن شاه صفي گرديده، شاه او را به دربارش فراخواند و براي اين كار، سياوش قوللر آقاسي را مأمور اين خواست خود كرد. حاكم قندهار از ستم  گري شاه  صفي باخبر بود، ناچار فرستاده  اي را نزد شاه  جهان فرستاد و اظهار اطاعت كرد و از فرماندهان مغول در غزنه كابل و مولتان، خواست كه هرچه زودتر به ياري او بشتابند.‌ عوض  خان حاكم غزنين، با هفتصد نفر وارد قندهار شدند و همراه با سربازان گوركاني هند، در غروب شوال 1047قمری قندهار را به تصرف خودشان درآوردند.‌ سپس قليچ  خان حاكم مولتان به حكومت قندهار منصوب شد.‌ پس از آن شاه  جهان نامه  اي به شاه  صفي فرستاد تا تصرف قندهار، سبب دشمني دو كشور نگردد.‌
 از آن  جا كه شاه  صفي با عثماني‌ها درگير بود، نتوانست قندهار را بازپس  گيرد و پس از صلح با عثماني‌ها، اجل مهلت نداد، هرچند در اين زمينه اقداماتي به عمل آورد.‌ قندهار تا سال 1058قمری، در تصرف هندي  ها باقي ماند تا اين  كه شاه  عباس دوم در ذي  حجه همان سال، وارد قندهار شد و ابتدا بست  را تصرف كرد.‌ سپس زمين  داور  را به محاصره درآورد.‌ دولت  خان حاكم قندهار سرانجام مجبور شد تا در صفر 1059قمری، قلعه را به شاه  عباس دوم تسليم كند.‌ سپاهيان شاه گوركاني براي بازپس  گيري قندهار، تلاش فراوان كردند، اما در اين راه موفق نشدند.‌ در سال 1059قمری شاه  زاده اورنگ  زيب و سعيدالله  خان وزير گوركانيان، به قندهار لشكر كشيدند.‌ در سال1062قمری، اورنگ  زيب به قندهار هجوم آورد و پس از آن، سپاه ديگري به سركردگي داراشكوه به قند  هار تاختند. اما نتوانستند قندهار را از تصرف ايراني‌ها درآوردند.‌  در هر صورت، ولايت قندهار تا زمان شاه  سلطان حسين، در دست ايران بود  و يكي از ثروت  مندترين ولايات ايران به شمار مي  رفت.‌ 
شورش  ها
در ايران و عثماني، شورش  هاي فراواني برضد شاهان صفوي و عثماني صورت گرفت كه بعضي از آنها موفقيت  آميز بود و برخي ديگر به جايي نرسيد.‌ در ادامه، دو نمونه ديگر از آنها به طور اجمال اشاره خواهد شد:
‌2‌.1‌. شورش يني  چريان
شاه  اسماعيل قبل از جنگ چالدران، دهكدها و منازل سر راه سپاه عثماني را خراب كرد و آذوقه و گياهان را آتش زد. نيروهاي عثماني پس از پيمودن راه‌هاي طولاني، دشمني را در برابر خود نديدند تا با او بجنگند، در نتيجه آنان مأيوس شدند.‌ شاه  اسماعيل  با اين سياست، سپاهيان يني  چري را ناراضي كرد، به ويژه كه آذوقه ارتش رو به كاهش رفت و جيره  بندي آغاز شد.‌ نيروهاي عثماني نارضايتي خودشان را توسط همدم  پاشا به گوش سلطان  سليم رسانيد. سلطان عثماني اين حركت را دليل برضعف و خيانت تلقي كرد.‌ بنابراين، همدم  پاشا را اعدام و زينل  پاشا را به جاي او منصوب كرد.‌ اما اين اعدام هم نتوانست جلوي اعتراضات يني  چريان را بگيرد. اين بار آنان به نشانه اعتراض، تفنگ  هاي خود را به زمين فرو كردند و چكمه‌هاي خود را بر آن آويختند.‌ آنان مي  گفتند، ما را به جنگ آورده  ايد در حالي  كه در مقابل ما دشمني نيست تا با او بجنگيم.‌  پس از پيروزي سلطان-سليم بر شاه  اسماعيل در چالدران، باز هم سربازان يني  چري بر ضد سلطان  سليم شورش كردند. آنها اين بار عريضه  اي به او دادند مبني بر آن   كه علماي عثماني از معناي رفض و الحاد، اطلاع كامل به سلطان  شان ندادند و باعث ريختن خون شيعيان به نام رافضي شده‌اند و حتي به آن هم اكتفا نكردند. آنان در همان شب كه سلطان  سليم به استانبول بازگشت، سه تير به چادر او خالي كردند كه چادر سلطان سوراخ گرديد.
2‌.2‌.‌ شورش قاضي‌بيگ
قاضي  بيگ در دوران پادشاهي شاه  اسماعيل دوم، در برابر وي اظهار اطاعت كرده و هدايايي فراوان به قزوين فرستاده بود. شاه  اسماعيل هم او را به فرمان  روايی آذربايجان منصوب كرد.‌ پس از درگذشت شاه  اسماعيل در نخستين سال سلطنت شاه  محمد خدابنده، قاضي‌‌‌بيگ گروهي از سران كرد را به دور خود جمع نموده، ادعاي استقلال كرد.‌ خسروپاشا، حاكم وان با حمايت كردها بر نواحي خوي، سلماس و اروميه يورش برده، آن نواحی را غارت كردند.‌ در همين زمان، طوايف ديگر كرد و مردم شروان، از فرصت استفاده كرده، سر به شورش برداشتند. سلطان  مراد فرزند سلطان  سليم دوم عثماني كه مترصد فرصت بود، به بهانه پس گرفتن خزاین بايزيد  به ايران تاخت و شروان و آذربايجان را تصرف كرد.‌
نتيجه
دوره صفويه يكي از دوره‌هاي مهم تاريخ ايران از نظر آغاز و گسترش جريان روابط خارجي و نظامي با دولت‌هاي اروپايي است. اروپاییان مأموريت‌هاي بي‌شمار سياسي و نظامي را با هدف تحريك ايرانيان بر ضد امپراتوري عثماني و نجات خود انجام دادند. در چنين اوضاعي اروپاییان و اربابان كليسا، با شاهان صفوي ارتباط گسترده‌اي برقرار كردند، به طوري  كه در زمان شاه-عباس اول، در اصفهان صومعه ‌داير كردند و كليسايي ساختند و حتي شخص شاه  عباس بخشي از هزينه تزيين كليسا را پذيرفت. در مقابل عثماني‌ها با آگاهي از ویژگی توسعه  طلبي ازبکان و مسأله اشتراك مذهب، پيوسته آنان را برضد صفويان تحريك مي‌كردند. بابريان نيز گاهي به نفع عثماني وارد جنگ می  شدند.
شاهان عثماني و صفوي هر کدام که ديگري را در موضع ضعف مي  ديدند، از آن اوضاع سود برده، حريف را بيشتر زیر فشار قرار مي  دادند. هر يك از آنها شورشيان طرف مقابل را حمايت   كرده، به آنها پناه دادند.‌

منابع
الف ) كتاب  ها:‌‌
1. ‌‌اسپناقچي پاشاه  زاده، محمدعارف، انقلاب الاسلام بين  الخواص و العوام(تاريخ زندگاني و نبردهاي شاه  اسماعيل صفوي و شاه  سليم)، قم: انتشارات دليل، 1379.‌
2. اسكندربيگ منشي، تاريخ عالم  آراي عباسي، تهران: دنياي كتاب، 1377.‌
3. اصفهاني، محمدمعصوم بن خواجگي، خلاصة  السير، تهران: انتشارات علمي، 1368.
4. براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران(از صفويه تا عصر حاضر)، ترجمه بهرام مقدادي، تهران، مروايد، 1369.
5. بياني، خان  بابا، تاريخ نظامي ايران جنگ  هاي دوره صفوي، تهران: بي  نا، بي  تا.‌
6. جوزفا بابارو و ديگران، سفرنامه ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهر اميري، ‌تهران: انتشارات خوارزمي، 1349.‌
7. جي.‌ شاو، استانفورد‌، تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد، ترجمه محمود رمضان  زاده، مشهد: آستان قدس رضوي،1370.‌
8. دهخدا، علي  اکبر، لغت  نامه دهخدا، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،1377.‌
9. دوسرسو، علل سقوط شاه  سلطان حسين، ترجمه ولي  الله شادروان، تهران: كتاب سرا، 1364‌.
10. دوغلات، محمد حيدرميرزا، تاريخ رشيدي، تهران: مركز نشر ميراث مكتوب، 1383.
11.  روملو، حسن  ‌بيگ، احسن   التواريخ، تهران: اساطير، 1384.‌
12. رياض  الاسلام، تاريخ روابط ايران و هند(دوره صفويه و افشاريه)، ترجمه محمدباقر آرام و عباس‌قلي   غفاري فرد، تهران: مؤسسه انتشارات اميركبير، 1373.‌
13. زامبارو، نسب  نامه خلفا و شهرياران و سير تاريخي حوادث اسلام، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران: خيام، 1356.‌
14. سانسون، سفرنامه سانسون(وضع كشور ايران در عهد شاه  سليمان صفوي)، ترجمه محمد مهريار، اصفهان: نشرگل  ها، 1377.‌
15. سمرقندي، ميرسيدشريف راقم، تاريخ راقم، تهران: بنياد موقوفات دكتر محمود افشار،1380.‌
16. سيوري، راجر، ايران عصر صفوي، ترجمه کامبيز عزيزي،تهران: سحر، 1363.
17. شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ترجمه مرتضي تيموري، اصفهان: نشرگل  ها، 1379.
18. شاملو، ولي  قلي  بن  داوود قلي، قصص  الخاقاني، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.‌
19. شيرواني، زين  العابدين، بستان    السياحه، بي  جا، انتشارات سنايي، بي  تا.‌
20. غلام   سرور، تاريخ شاه  اسماعيل صفوي، ترجمه محمدباقر آرام و عباس  قلي غفاري فرد، تهران: مرکز نشردانشگاهي، 1374.‌
21. فريدون‌بيگ، احمدپاشا، مجموعه منشآت  الپادشاهان، استانبول: عكس نسخه خطي كتابخانه مجلس شوري، 1274ق.
22. فلسفي، نصرالله، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، تهران: چاپ  خانه ايران، 1316.‌
23. ـــــــــــ، زندگاني شاه عباس اول، تهران: انتشارات علمي، 1371.‌
24. قزويني، ابوالحسن بن ابراهيم، زبدة  التواريخ،‌ تهران: مؤسسه   مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367.
25. ـــــــــــــ، فوايدالصفويه(تاريخ پادشاهان و امراي صفوي پس از سقوط دولت صفويه)، تهران: مؤسسه   مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367.‌
26. قزويني، ميرزا محمد طاهر، تاريخ جهان  آراي عباسي، تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383.‌
27. ــــــــــــــــــ، عباس  نامه (شرح زندگي 22 ساله شاه عباس ثاني)، اراک: داودي، 1329.
28. گمنام، جهانگشاي  خاقان(تاريخ شاه اسماعيل)، اسلام آباد: مرکز تحقيقات ايران و پاکستان، 1986.
29. گمنام، عالم  آراي صفوي( عالم  آراي شاه اسماعيل)، تهران: اطلاعات،1363.
30. لين  بول، استانلي ، طبقات پادشاهان اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران: دنياي کتاب، 1363.
31. مونس، حسين، اطلس تاريخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران: انتشارات سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1357.
32. نوايي، عبدالحسين ، ايران و جهان از مغول تا قاجاريه، تهران: نشر هما، 1346.‌
33. ـــــــــــــــــ، روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه، تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه‌ها، 1383.
34. ــــــــــــــــ، روابط سياسي ايران و اروپا در عصرصفويه، قم: انتشارات ويسمن، 1372.‌
35. نوايي، عبدالحسين و عباس  قلي  غفاري  فرد، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي ايران در دوره صفويان، تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه‌ها، 1381.‌
36. هانس روبرت، رويمر، ايران درعصر جديد( تاريخ ايران از 1350 ـ 1750)، ترجمه آذر آهنچي، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1380.
37. هدايت، رضاقلي  خان، سفارت نامه‌     خوارزم، تهران: كتاب  خانه طهوري، 1379.‌
38. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران: سپهر، 1377.‌
39. هينتس، والتر ، تشکيل دولت ملي در ايران(حكومت آق‌قويونلو و ظهور دولت صفوي)، ترجمه کيکاووس  جهانداري، بي‌جا: نشريه کميسيون معارف، 1346.‌
40. يحیي  بن  عبدالطيف، لب  التواريخ، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1386.‌
41. غفاري   فرد، عباس  قلي، روابط صفويه و اوزبکان، تهران: وزارت امورخارجه، 1376.‌
ب ) نشريات:
42. رودي متي، « تجار در عصرصفوي»، ( قسمت اول)، ترجمه حسن زنديه، نامه تاريخ  پژوهان، شماره اول، قم: بهار، 1384.‌
43. ـــــــــــــــــــــــــــ، قسمت دوم)، ترجمه حسن زنديه نامه تاريخ پژوهان، شماره دوم، ( تابستان 1384).‌
44. حكيمه اميري، «تجارت خارجي ايران در دوره  ي صفويه»، فصل  نامه تاريخ روابط خارجي ايران، شماره‌هاي هفت و هشت،  تابستان و پاييز 1380.‌

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14731

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × سه =

آخرین مطالب